تقوا و پارسايي روح عمل است
چون محور پذيرش هر عملي تقوا و
وارستگي است، خداوند متعال اساس کعبه
و مناسک حج را با تقوا پي ريزي کرد.
قبل از اسلام به حج و زيارت کعبه
مي پرداختند و در اطراف کعبه طواف
مي کردند و مناسک حج; نظير قرباني و
مانند آن، بجا مي آوردند، اما آميخته
با شرک بود. به هنگام ذبح قرباني
مقداري از گوشت آن را به ديوار کعبه
مي آويختند و نيز مقداري از خونش را
بر ديوار خانه مي ماليدند. اين عبادت
توحيدي را با آن شرک مشوب کرده بودند.
اسلام که آمد، فرمود:
«لَن ينال الله لُحومُها ولا
دِماؤها ولکن ينالهُ التّقوي منکم
(1)
«خداوند متعال اين قرباني را با
گوشت نمي پذيرد، با خون نيز
نمي پذيرد. گوشت و خون اين مذبوح
به خدا نمي رسد، بلکه روحِ عمل، که
تقوا و پارسايي است به خدا مي رسد.
بکوشيد عمل را با روح و جان انجام
دهيد; زيرا خداوند عملي را مي پذيرد
که طيّب و پاک باشد (اليهِ يصعد
الکلمُ الطّيّب والعمل الصّالح
يرفعُهُ)(2)
ذات اقدسش جميل است و دوست دارد جمال
را و نيز واحد است و دوست دارد توحيد
را. و از هر عمل آميخته به شرک بيزار
است.
در اين جا هم مي فرمايد: قرباني در
سرزمين منا، که بخشي از مناسک حج و
زيارت است، وقتي مقبول است که با تقوا
انجام گيرد و روح عمل تقوا باشد; زيرا
اگر عمل با تقوا نبود مقبول نيست و يا
اگر همراه با تقوا بود ليکن عامل، در
غير محدوده اين عمل، گرفتار نقاط ضعفي
بود، گرچه عمل او مقبول است ولي قبول
کامل نيست. حصري که در قرآن کريم آمده
است; «انّما يتقبّل الله من المتّقين
(3)
ناظر به اين دو نکته است:
1 ـ اگر عملي بدون تقوا باشد اصلا
قبول نمي شود.
2 ـ اگر عمل همراه تقوا بود ليکن
عامل در غير محدوده اين عمل، گرفتار
نقاط ضعف بود گرچه اين عمل مقبول است
و لکن آنچنان که بايد بالا نمي رود.
ابراهيم نمونه کامل تقواي الهي است
و مناسک حج نمودار کامل پذيرش عمل
است. خداوند عمل انساني را مي پذيرد
که تمام برنامه هاي او بر پايه تقوا
تنظيم شده باشد; «أفمن أسّس بُنيانهُ
علي تقوي مِنَ اللهِ ورِضوان خير أم من أسّس بُنيانه
علي شفا جُرُف هار فانهار به في نار
جهنّم والله لا يهدي القوم الظّالمين
(4)
خداوند عملي را مي پذيرد که عامل
آن برنامه اش را بر پايه تقوا استوار
کند و مناسک حج را از اعمالي مي داند
که بر پايه تقوا است.
اگر مسأله رمي جمرات و سنگ زدن به
جمره ها مطرح است. در حقيقت ديو درون
و بيرون را رمي کردن و شيطان انس و
جنّ را راندن است. تا انسان فرشته
نشود، شيطان از حريم او بيرون
نمي رود. اگر فرشته خوي شد آنگاه است
که از گزند شيطنت مصون است. زيارت
کعبه براي آن است که انسان را
فرشته خوي کند. در رمي جمرات، هرگونه
اوصاف پليدي را طرد کند و پاک شود. در
قربانگاه بر پايه تقوا قرباني کند. در
کنار کعبه، اطراف خانه طاهرِ عتيق، که
نمودار مساوات است، طواف کند. بين صفا
و مروه آنچنان سعي کند که از صفاي
الهي برخوردار باشد. خداي تعالي سعي
بين صفا و مروه را در قرآن با تعبير
«طواف آورده و آنگاه فرمود: اين سعي
جزء شعائر الهي است و هر انساني که
شعائر الهي را تعظيم کند; «فانّها من
تقوي القلوب
(5) است.
جاي تقوا دل است، همانگونه که جاي
تقوا در قرباني، روح عمل است و خداوند
متعال با اين کار روح را بالا مي برد
و انسان را در همه اين فرازها
مي آزمايد. و اين که دستور طواف بر
اطراف کعبه را مي دهد، براي آن است که
انسان در کنارِ اين کعبه چون فرشتگان
به ياد حق باشد و زمزمه کند. در دوران جاهليت اطراف کعبه
طواف مي کردند اما عبادت آنها سوت
کشيدن و کف زدن بود. قرآن فرموده است:
«ما کان صلاتهم عند البيت الاّ
مکاءً وتصدية
(6)
مشرک اگر در کنار کعبه هم به زمزمه
و نماز بايستد، سوت مي کشد. اگر تکبير
بگويد، کف مي زند; زيرا تکبير و زمزمه
شرک آلود، بيان انساني نيست قرآن سخن
آنان را که در زمان جاهليت اطراف کعبه
با اذکار شرک آلود طواف مي کردند،
بيان نمي داند بلکه صفير و سوت
مي داند.
در نظر قرآن، سخن انسان بيان است;
«الرّحمن علّم القرآنَ خلق الإنسان
علّمه البيان
(7)
معلّم خداي رحمان است و اوست که
قرآن را تعليم داد. وقتي قرآن تعليم
شد، شاگردِ قرآن مي شود انسان;
«خَلَقَ الإنسان
و آن گاه که فردي «انسان شد، سخن
او «بيان است; «علّمه البيان
اوّل علم قرآن است، بعد انسان شدن،
و سپس بيان داشتن. بيان براي انسان و
انسانيّت در پرتو قرآن است. آن کس که
از قرآن سهمي ندارد انسان نيست. آن کس
که انسان نباشد سخن او بيان نيست و آن
کس که سخن او بيان نباشد کلمات او
صفير است و سوت و فرياد.
و اما پاکان، که در اطراف کعبه
طواف مي کنند، نه تنها به ياد حق
سرگرمند که به ياد خلق خدا هم مشغولند
و سعادت همگان را در آنجا که دعا مستجاب است از الله مسألت
مي کنند. در کنار کعبه و خانه خدا، از
خدا غير خدا را نمي طلبند.
طيّ مراحل کامل اخلاص، با
آشنايي به اسرار ميسّر است
در حج هر اندازه خلوص بيشتر باشد،
ثواب بيشتر است و خلوص شأني از شؤون
عقل عملي است که مسبوق به معرفت است،
و معرفت از شؤون عقل نظري است.(8)
شخص بايد ابتدا بفهمد، تا برابر فهم و
معرفتش، اقدام خالصانه داشته باشد و
بايد بداند که در حج چه خبر است، تا
حجّ را با اخلاص انجام دهد. اگر شخص
اسرار حج را نداند، هر اندازه هم که
خلوص داشته باشد باز محدود است و اگر
به اسرار حج آگاه باشد، خلوص او مشروح و باز است. بنابر
اين قبل از مسأله نيت و اخلاص، انس به
اسرار حجّ لازم است تا آدمي اعمال
صوري و ظاهري را که انجام مي دهد،
بداند اين عمل لُبّ و مغزي دارد. وقتي
اين را فهميد از ذات اقدس الهي طلب
مي کند. پس بدون آشنايي به اسرار، طيّ
مراحل کامل اخلاص، ميسّر نيست.
همانگونه که همه موجودات در عالمِ
طبيعت، از مخزن الهي تنزّل کرده اند،
اعتباريات نيز از مخزن غيب تنزّل
کرده اند. نماز، روزه و حجّ نيز
همانند بيع، صلح، اجاره و ديگر موارد
معاملات، خود وجود واقعي ندارند و امر
اعتباري هستند. و ليکن به يک
واقعيت هايي متکي هستند و منشأ
پيدايش بسياري از واقعيتها مي باشند;
چرا که خيلي از واقعيات، در اعتبارِ
اعتباريات سهيم هستند و امور اعتباري
هم به استناد منشأهاي واقعي شان، از
مخزن غيب نازل شده اند. پس اگر کسي
اين امور اعتباري را بشناسد و عمل
کند، به ريشه آنها که همان مخزن غيب
است مي رسد. اين که در روايت آمده
است: نماز، روزه، زکات، حج و ... به
صورتهاي زيبايي درمي آيند و ولايت
اولياي الهي از همه زيباتر جلوه
مي کند،(9)
ناظر به همين معناست و انسان در برزخ
نزولي يا برزخ صعودي با آن واقعيت ها
آشنا مي شود. اوحدي از انسانها هستند
قبل از اين که نماز به اين عالم
بيايد، به حقيقت آن در برزخ نزولي
آگاهي دارند. و انسانهاي متوسط و عادي
بعد از مرگ به حقيقت نماز و حجّ و
زکات پي مي برند و مي بينند که نماز
و روزه و حجّ و ... به صورتِ يک
فرشته اند و در قبر با اين فرشته ها
مأنوس مي شوند.
اگر کسي بداند که حقيقت و سرّ نماز
فرشته است، هنگام اقامه آن، با نيت
برتري وارد مي شود. و اگر انسان بداند
که حقيقت حج فرشته است و مي خواهد با
ملک هم پرواز شود، با اخلاص و آگاهي
بيشتري شروع به حج مي کند.
موجودات در مخزن غيب مجرّد بوده و
مصون از لوثِ نقص و عيب، و معصيت و
نسيان مي باشند و از اين مجردات در
تعبيرات ديني، به مَلَک و فرشته ياد
مي شود. مَلَک يعني آن موجود منزّهي
که گناه نمي کند و مرگ ندارد و نقص و
عيب در او نيست.
آري اگر کسي حج واقعي بجا آورد، با
فرشتگان در مصاحبت و همسفر است و
فرشتگان قرين و همراه اويند. او با
ملک زندگي مي کند و ملائکه با او
مأنوسند.
غسل احرام; شستشوي گناهان
معناي غسل کردن در حال احرام ـ
گرچه مستحب مي باشد ـ اين است که:
«خدايا! من آن گناهان را شستشو کردم.
در واقع سه کار بايد انجام شود:
1 ـ ديگر گناه نمي کنم.
2 ـ تصميم گرفته ام که براي هميشه
مطيع باشم.
3 ـ گناهان گذشته را شستشو و جبران
مي کنم.
انسان يک وقت لباس چرکين و کهنه
را، که مدّتي است پوشيده، از بدن بيرون مي آورد و لباس نو و
پاکيزه اي مي پوشد که در اين جا دو
کار انجام داده است. و ليکن اگر بدن
را تطهير کرد و شستشو داد، کار سوّم
را انجام داده است. در حج نيز مطلب
چنين است که فرموده اند: لباس کهنه
و دوخته; يعني لباس معصيت را از تن
درآوريد و قبل از آن که لباس احرام را
بپوشيد، غسل کنيد ـ که مستحب است ـ و
گناهان گذشته را با آب توبه شستشو
نماييد; يعني خدايا! من ديگر گناه
نمي کنم، بلکه حتّي گناهان گذشته را
نيز مي خواهم شستشو نمايم. مهمّ اين
نيست که انسان از اين به بعد گناه
نکند بلکه مهم آن است که گناهان گذشته
را هم ترميم کند و اثر غسل همان ترميم
است.
سرّ غسل کردن آن است که يعني خدايا
من همه آن معاصي و گناهان را در پاي
توبه تو ريختم و اينک با بدن پاک و
قلب پاک، جامه پاک به نام جامه طاعت
در بر مي کنم.
هر انساني که مستطيع مي شود و به
مکه مي رود چنين نيست که به آن اسرار
آشنا باشد، تنها کساني که از مخزن حکم
با خبر باشند، از سرّ حکم آگاهند و به
آن سرّ مي رسند.
بديهي است روايت مُرسَلي که از
امام سجاد ـ سلام الله عليه ـ نقل
کرديم که حضرت به شبلي فرمود:
«... تو به ميقات نرفته اي، احرام
نبسته اي و ... ، لسانِ نفي «کمال
است، نه نفي «صحّت ، پس اگر کسي به
اسرار حج آشنا نباشد و حجّ برود، حجّ
کاملي انجام نداده است.
ممکن است صحيح باشد و قضا هم
نداشته باشد و در ظاهر، ذمّه اش برئ
شده باشد، امّا روحش تعالي پيدا نکرده
است; چرا که به اسرار آگاه نبوده و در هنگام عمل اسرار را قصد
نکرده است.
امام سجّـاد ـ عليه السـلام ـ به
گوشـه اي از اسرار اشـاره نمـوده و
بيـان فرمودند:
شما وقتي در ميقات تنظيف مي کنيد;
در حقيقت خود را از ريا و نفاق تطهير
مي نماييد. طاهر نمودن بدن، الگو و
نمونه اي است از تطهير دل و قلب از
ريا و نفاق.
آنگاه که احرام مي بنديد، هرآنچه
را که خداوند متعال بر شما حرام کرده
است، شما هم بر خود حرام مي کنيد و
متعهد مي شويد که در مرز حرام راه
نرويد.
جامه احرام، جامه طاعت
اين که لباس دوخته را از تن بيرون
مي آوري; يعني آن لباس گناه و عصيان
را که تا کنون، تار و پود آن را
بافتيد و دوختيد و در بر کرديد، بيرون
آورديد و گرنه چه فرقي است بين لباس
دوخته و نادوخته؟! پس اينها همه سرّ
حج است. البته چنين نيست که عبادت در
لباس دوخته قبول نباشد، چون انسان در
طول سال در لباس دوخته نماز مي خواند
و عبادت مي کند.
امّا در حج قبول نيست; و اين براي
آن است که مي خواهند اسرار حج را به
انسان تفهيم کنند که او روزي را هم در
پيش دارد که بايد با لباس ندوخته وارد
آن روز شود و آن «روزِ مرگ است که کفن
در بَر مي کند ودر قيامت با همان کفن ظهور و حضور
پيدا مي کند. چون مي خواهند اسرار
قيامت را در مناسک و مراسم حج تجلّي
دهند، از اين رو فرمودند: لباس ساده
در بر کنيد که هر گونه فخر برطرف شود.
لباس نادوخته، يعني لباس احرام بپوشيد
تا سفر مرگ در نظرتان مجسّم شود و
مسأله مردن و قيامت در حضورتان حاضر
باشد.
امام سجّاد به شبلي فرمود: معناي
کندن لباس دوخته شده; يعني «خدايا! من
ديگر لباس گناه در بر نمي کنم و از هر
گناهي توبه کردم.
تنها «گناه نکردن مهمّ نيست،
«اطاعت کردن مهمّ است، به همين جهت،
حاجي لباس احرام; لباس نادوخته و رنگ
نگرفته و حلال و پاک و جامه طاعت بر
تن مي کند.
تلبيه
لبّيک گفتن در حال احرام نيز به
اين معناست که:
«خدايا! من هر چه که حق اسـت، به
آن گويا هستم و از هر چه که باطـل است
زبانـم را مي بنـدم. لبيک گفتـن،
تطهير زبـان است از هر چـه که معصيت
است.
زبان قليل الجِرم و کثير الجُرم
است. جِرم آن کوچک و جُرمش زياد است.
گناهان فراواني به وسيله زبان انجام
مي گيرد; از انکار لساني تا مسأله
غيبت، تُهمت، دروغ، افترا، مسخره کردن
و ... .
راز لبيک گفتن اين است که: «خدايا!
از اين لحظه متعهّد مي شوم هر چه را
که طاعت تو است بر زبان جاري کنم و از
هر چه که معصيت است زبانم را ببندم.
شهادت دروغ معصيت است انسان مُحرِم
و حج گزار هرگز شهادت دروغ نمي دهد،
غيبت نمي کند، دروغ نمي گويد، تهمت
نمي زند، کسي را با زبان مسخره
نمي کند و در هنگام داد و ستد، خلاف
نمي گويد. زبان زائر بيت الله، زبان
طاهر است.
سرّ لبيک گفتن، زبان به اطاعت
گشودن و براي هميشه از معصيت بستن
است، آن هم نه تنها در محدوده محور
حجّ و عُمره، که براي هميشه.
مرز حرم(10)
در بخشي از قسمت ها بيشتر از مرز مکّه
است. ورود غير مسلمان و مسلمان غير مُحرم به آنجا
جايز نيست، مگر آن که کسي اهل مکه
باشد و مکرّر بخواهد به آن جا رفت و
آمد کند يا کسي که از مُحرم شدنش هنوز
يک ماه نگذشته است و مي خواهد دوباره
از مرز حرم خارج شود و به آن بازگردد.
تنها چند مورد خاص است که استثنا شده
و کسي حق ندارد بدون احرام وارد مرز
حرم شود.
امام سجاد ـ عليه السلام ـ به شبلي
فرمود: «آيا وارد حرم شدي؟ و آنگاه
که وارد مکه شدي، کعبه را زيارت کردي؟
شبلي عرض کرد: آري.
امام فرمود: «سرّ ورود در حرم اين
است: «خدايا! من غيبت و عيبجويي احدي
از ملّت اسلام را نمي کنم.
و آنگاه که وارد مکّه شدي بايد
بگويي: «خدايا! به قصد تو آمدم نه به
قصد تجارت يا شهرت و يا سياحت و تفريح
و تفرّج.
مراتب و درجات تلبيه
آنان که به مکّه مشرف مي شوند و حج
يا عمره انجام مي دهند و لبيک
مي گويند، چند گروهند; چون ايمان
درجاتي دارد و مؤمنان هم طبقات
و درجاتي دارند. تلبيه هم مراتبي
دارد. همه مي گويند لبيک، امّا بعضي
اعلان و تقاضا و سؤال انبيا را لبيک
مي گويند بعضي ديگر دعوتِ الله را.
بعضي ها مي گويند: «لبّيک داعي
الله، لبّيک داعي الله يعني اي کسي که
ما را به الله دعوت کرده اي، ما لبيک
گفتيم و اجابت کرديم و آمديم. اين ها
همان گروه اول; يعني متوسّطين از
زائران بيت خدا هستند و کساني هستند
که دعوت ابراهيم خليل را اجابت
مي کنند. ابراهيم خليل ـ سلام الله
عليه ـ مردم را به زيارت بيت الله
دعوت کرد نه به غير آن.
فرمود: «وأذِّن في النّاس بالحجّ
يأتوک رجالا وعلي کلّ ضامر يأتين من
کلّ فجٍّ عميق.
(11)
«اَذان ، اعلام عمومي کردن است بصورت
عَلَن و آشکار. اين عده سخنان ابراهيم
خليل را مي شنوند و همان را جواب
مي دهند و مي گويند: «لبّيک داعي
الله، لبّيک داعي الله
فراتر از گروه اوّل، گروه دوم
هستند که دعوت «الله را مي شنوند و به
آن پاسخ مي گويند.
ذات اقدسِ اله در قرآن کريم فرمود:
«وللهِ علي النّاس حِجُّ البَيْتِ
من استطاع اليه سبيل
(12);
«از طرف خداوند بر بندگانِ مستطيع،
حجّ واجب است مستطيع، نه يعني کسي که
مالک و مال دار باشد. مستطيع; يعني
کسي که بتواند اين سفر را به صورت
عادي طيّ کند و بعد هم مشکلي نداشته
باشد، خواه مال داشته باشد، خواه به
عنوان خدمات يا ميهمان و يا بذلي باشد
و امثال آن. انسان مستطيع بايد دعوت
خدا را لبيک بگويد. اين زائر بيت الله
که جزء اَوحديّ از مردان با ايمان
است، به خدا پاسخ مثبت مي دهد و
مي گويد:
«لبيک ذا المعارج لبيک داعياً الي
دارالسلام لبيک مرهوباً مرغوباً اليک
لبّيک لا معبود سواک لبّيک.
اين تلبيه ها نشان مي دهد که زائر
بيت الله جواب «خد را مي دهد نه جواب
«خليل خد را، گرچه جواب خليل خدا هم
جواب خداست. و گرچه جواب خدا بدون
جواب خليل خدا نيست. امّا اين شهود
عارف زائر بيت الله است که فرق
مي کند. تلبيه ها هم يکسان نيست گرچه
ممکن است کسي بگويد: «لبّيک ذا
المعارج لبّيک و لکن در حقيقت به
«واذّن في الناس بالحجّ لبيک مي گويد
و دعوت خليل را لبيک مي گويد نه دعوت
جليل را; چون هر اندازه که انسان در
همان مرحله اوّل پاسخ داده باشد به
همان اندازه در مقام ظاهر هم لبيک
مي گويد. انسانها دوبار لبيک مي گويند
و اين دو لبيک در طولِ هم هستند و
همواره اين دو بار محفوظ است. يک قضيه
تاريخي و قضيّة في واقعه نيست که
گذشته باشد.
در قرآن کريم آمده است:
«واِذ أخذ ربّک من بني آدم من
ظهورهم ذُريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم
ألستُ بربّکم قالوا بلي
(13)
خداوند به رسول خود فرمود: گرچه
اين آيه شريفه، مخاطب پيامبر خدا است
و لکن در حقيقت همه انسانها را خطاب
قرار داده است که: به ياد آوريد آن
صحنه ميثاق گيري را که ما از شما تعهد
گرفتيم و حقيقت خودتان را به شما نشان
داديم. شما ربوبيّت ما را فهميديد و
عبوديّت خود را هم مشاهده کرديد و
گفتيد: «بَلي . در جواب خدا که فرمود:
«آيا من ربّ شما نيستم؟ گفتيد: «آري
ربّ ما هستي.
اين يک صحنه بود که خداوند بندگان
را به مشاهده آن کشيد وصحنه دوّم زماني بود که ابراهيم خليل ـ
سلام الله عليه ـ از طرف ذات اقدس اله
مأمور شد تا اعلان حج کند و به مردم
دستور داد که به حج بياييد ابراهيم
ـ سلام الله عليه ـ بالاي کوه
ابوقبيس رفته، دستور پروردگار را
اعلام کرد که: «از هر راهي که هست، به
زيارت بيت خدا مشرف شويد. مرد و زنِ
جهان بشريت که در اصلاب پدرانشان
بودند، همگي لبّيک گفتند. اين صحنه
لبيک گويي به دعوت خليل، مشابه صحنه
لبيک گويي دعوت خداوند متعال است در
جريان عالم ذرّ و ذرّيه. همانطوري که
آن صحنه الآن هم هست، صحنه تلبيه دعوت
خليل حقّ نيز الآن هست. اينها که
قضيّه تاريخي نيستند، چون سخن از
ذرّات ريز و صلب و رَحِم نيست، سخن از
فطرت و روح است.
در حقيقت ارواح بشر و فطرت هاي
آنها پاسخ مثبت دادند هم به دعوت خدا
و هم به دعوت خليل خدا. آنها که در
دعوت خليل خدا، خليل را ديدند، در
هنگام لبيک هم مي گويند: «لبّيک داعي
الله، لبّيک داعي الله و آنان که در
هنگام تلبيه به اعلان حضرت خليل، صاحب
اصلي وذات اقدس اله را مشاهده کردند،
در هنگام تلبيه مي گويند: «لبّيک ذا
المعارج لبّيک لبّيک مرهوباً مرعوباً
اليک لبّيک، لبّيک لا معبود سواک
لبّيک، لبّيک لا شريک لک لبّيک
(14) و
مانند آن.
اين دو نوع پاسخ دادن، دو نوع
آگاهي داشتن و عبادت کردن، در بسياري
از مسائل ديني مطرح است; مثلا افراد
عادي که قرآن را تلاوت مي کنند، براي
آنها مطرح نيست که اين سخنان را از چه
کسي مي شنوند. امّا مؤمناني که اهل معنا و اهل دل
هستند، قرآن را طوري قرائت مي کنند که
گويا دارند از وجود مبارک پيامبر
ـ ص ـ اين کلمات را تلقّي مي کنند.
و گويي دارند از خود پيامبر
مي شنوند.
آنها که اوحديّ از اهل قرائت و
معرفت هستند بگونه اي قرآن را قرائت
مي کنند که گويا دارند از خدا
مي شنوند. درباره امامان شيعه
ـ عليهم السلام ـ وارد شده است که آن
بزرگواران هنگام نماز وقتي حمد را
قرائت مي کردند، بعضي از کلمات را
آنقدر تکرار مي کردند که گويا از خود
خدا مي شنوند!(15)
در آيه شريفه «واِن أحدٌ من
المشرکين استجارک فأجرهُ حتي يسمع
کلام الله
(16) نيز اين دو مطلب هست. بعضي
که در محضر رسول خدا ـ ص ـ قرار
مي گرفتند، قرائت پيامبر را طوري
مي شنيدند که گويا از خداوند متعال
تلقي مي کنند و مي شنوند چون اين کتاب
براي همه نازل شده است. منتهي کسي که
مستقيماً دريافت کرد و گيرنده وحي
است، شخص پيامبر است و لا غير.
«أنزلناه اليک الذِّکر لتبيّن
لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهم ...
(17)
قرآن کريم هم «انزال به طرف پيامبر
است و هم «تنزيل به طرف مردم. براي
مردم هم نازل شده است و مردم هم
گيرندگان کلام خدا هستند. منتهي به
وساطت رسول گرامي خدا. بنابر اين
گروهي مي توانند به جايي برسند که
هنگام تلاوت قرآن کريم به گونه اي
باشند که گويا اين کلمات را از ذات
اقدس اله استماع مي کنند. در مسأله تلقّي سلام هم
همينطور است، ذات اقدس اله بر مؤمنان
صلوات و سلام دارد که:
«هو الذي يُصلّي عليکم و ملائکتهُ
ليخرجکُم مِنَ الظُّلمات الي النُّور
(18)
«سلامٌ علي موسي و هارون
(19)
«سلامٌ علي نوح في العالمين ،(20)
اين سلام مخصوص حضرت نوح است; زيرا در
سراسر قرآن اين تعبير فقط يک جا آمده
است، آن هم درباره نوح و اين بخاطر
تحمل ده قرن رنج و زحمت در راه تبليغ
الهي است. درباره انسانهاي ديگر، کلمه
«في العالمين ندارد.
خداوند به دنبال سلام بر انبيا
فرموده است: «انّا کذلک نجزي المحسنين
(21);
«ما اينچنين مؤمنان و محسنين را پاداش
مي دهيم يعني اين که سلام خداوند بر
مؤمنان نيز شامل است.
سلام خدا هم فعل خدا است چون خود
او سلام است. و سلام يکي از اسماي
حسني و اسماي فعلي حق تعالي است(22)
و انسانها را به دارالسلام(23)
دعوت مي کند; يعني به دار و خانه خود
دعوت مي کند و همين سلامت را هم به
عنوان فيض، نصيب بندگان صالح قرار
مي دهد. پس خداوند بر مؤمنان هم صلوات
مي فرستد و هم سلام، و کساني که اين
سلام را تلقّي مي کنند، گاهي از
فرشته تلقّي مي کنند و گاهي از پيامبر
خدا ـ ص ـ . و اوحدي از انسانها هم
از ذات اقدس اله تلقّي مي کنند.
«واذا جاءَک الَّذين يؤمنون
بآياتنا فَقُلْ سلامٌ عليکم
(24)
يعني وقتي مؤمنان در محضر و مکتب
تو بار يافتند تا معارف الهي را
بشنوند و ياد بگيرند، بگو «سلام
عليکم.
وقتي مؤمنان در محضر حضرت براي
خطابه و مانند آن حضور مي يافتند،
حضرت به آنان سلام مي کردند و چون سخن
رسول خدا ـ ص ـ جز وحي نبود طبعاً به
دستور خداوند متعال اين سلام را به
مؤمنان ابلاغ کرده اند.
مؤمنان دو دسته اند; عدّه اي از
آنان سلام را از خود پيامبر تلقّي
مي کردند و تحويل مي گرفتند و عدّه اي
ديگر از ذات اقدس اله.
تلبيه هم همينطور است; حاجيان و
معتمران که لبيک گو هستند، گاهي دعوت
خدا را لبيک مي گويند و گاهي دعوت
خليل حق را.
وقتي زائر به بارگاه پروردگار بار
مي يابد، هر مشکلي که دارد، چون درست
لبيک گويد، مشکل او برطرف مي شود و
برمي گردد. اين ها را به عنوان سرّ
گفته اند و در کنار اين اسرار،
داستانهايي هم هست که آن داستانها ولو
در اصل واقعيت نداشته باشد و قضيه
خارجي در کار نباشد و لکن روح او حق
است.
گويند که صاحب دل و اهل معرفتي با
لباس ژنده و چرکين به حضور صاحب مقامي بار يافت، به او گفتند
با اين لباس چرکين به پيشگاه صاحب
مقام رفتن عيب است او در جواب گفت: با
لباس چرکين به پيش صاحب مقام رفتن عيب
نيست لکن با همان لباس چرکين از حضور
صاحب مقام برگشتن ننگ است; يعني انسان
وقتي چيزي ندارد به حضور صاحب مقام
مي رسد. در آن هنگام اگر صاحب مقام او
را لايق ندانست و ردّ کرد و چيزي به
او نداد براي او ننگ و عيب است و اگر
او انسان شايسته اي باشد صاحب مقام او
را مي پذيرد و به او انعام مي دهد و
هديه و عطيه مي بخشد و ... اين صاحب
دل با اين داستان و ماجرا گفت: با
گناه به سوي خدا رفتن و دست پر از
گناه را به طرف خداوند متعال دراز
کردن ننگ نيست به دست پر از گناه از
پيش خدا بازگشتن ننگ است! اگر خداوند
متعال نپذيرد و گناهان را نبخشد،
انسان آلوده مي رود و آلوده باز
مي گردد. اين يک داستان است و ليکن
واقعيتي را به همراه دارد.
* * *
و نيز گفته اند از صاحب دلي که به
حضور صاحب مقامي رسيده بود، پرسيدند:(25)
چه آورده اي؟ گفت: وقتي کسي به حضور
صاحب مقام مي رود از او سؤال نمي کنند
«چه آورده اي ، بلکه از او مي پرسند
«چه مي خواهي من اگر داشتم که اين جا
نمي آمدم; يعني انسان وقتي به بارگاه
خدا مي رود، نمي تواند بگويد: من عمري
زحمت کشيدم، عالِم شدم، مبلِّغ شدم،
معلّم و راهنماي مردم شدم، يا مالي
فراهم کردم و در راه خدمت به جامعه
مصرف کردم و ... چون همه اينها عطيّه
او است; «ما بکم من نعمة فَمِنَ الله
(26)
پس هيچکس نمي تواند بگويد که من با
کوله باري از فضيلت و هنر به پيشگاه
خدا رفتم، اينها که مال او است، خود
انسان چه دارد، دو دست تهي دارد و بس.
هيچکس به درگاه حق با دست پُر نمي رود
لذا به هيچکس نمي گويند چه آورده اي؟
به همه مي گويند چه مي خواهيد؟
زيارت بيت الله الحرام، به عنوان
ضيافت و ميهمانداري است،(27)
ما بايد اين مطلب را بدانيم که هيچگاه
کار خيري را که از ما صادر مي شود به
حساب خودمان نگذاريم و بگوييم:
«خدايا! ما اين مقدار کارهاي خير
کرديم اينها همه مال تو است. وقتي به
خانه او مي رسيم، مي گوييم: «الحرم
حرمُک، البلد بلدک، البيت بيتک، وأنا
عبدک. (28)
امام سجّاد ـ سلام الله عليه ـ هم
عرض مي کند:
«سيدي عبدک ببابک اقامته الخصاصة
بين يديک، يقرع باب احسانک بدعائه،
فلا تعرض بوجهک الکريم عنّي
(29)
خدايا! فقر و تنگدستي مرا به اين
جا آورده است. ما چيزي نياورده ايم،
آمده ايم چيزي ببريم.
اگر کسي به اعتماد اعمال خود به
زيارت خانه خدا برود ضرر کرده است،
چون مال خدا را مال خود پنداشته و
خيرات و توفيقات و نعمات الهي را از
آنِ خود دانسته است. توفيقاتي که بايد
خداوند متعال را به خاطر عنايت کردن
آن ستايش کرد.
آن اسرار از يک سو و اين داستانها
از سوي ديگر براي آن است که منافع و
فوايد و راز و رمز اين مناسک حج را
بازگو کنيم.
رهبانيّت ممدوح
يکي از مناسک حج، مسأله لبيک گفتن
است که احرام با اين تلبيه منعقد
مي گردد. بعد از احرام مستحب است
مُحرِم اين لبيک ها را ادامه دهد تا
آن محدوده هايي که خانه هاي مکّه پيدا
شود. اين لبيک گفتن که انسان در هر
فراز و نشيبي و در هر اوج و حضيضي بر
زبان مي راند براي آن است که در هر
آني، آن عهد را تجديد کند.
رسول خدا ـ صلّي الله عليه وآله
وسلّم ـ فرمودند: اگر در امتهاي گذشته
رهبانيت راه يافت، رهبانيت امّت من
جهاد در راه خدا و تکبير در هر بلندي
و اوج است. «تکبير در هر بلندي ، ناظر
به همين تلبيه (لبّيک أَللّهمّ
لبّيک...) است که زائران بيت خدا به
هر جاي بلندي که مي رسند، آن را فرياد
مي کنند. اين به صورت يک رهبانيت است.
راهب کسي است که از خدا بهراسد و ذات
اقدس اله ما را به رهبانيّت محمود و
ممدوح فرا خواند و فرمود: «وايّاي
فارهبون (30)
از جهنم ترسيدن هنر نيست از ذات اقدس
اله هراسناک بودن هنر است که اين خوف
خوف عقلي و حريم گرفتن است و از اين
جهت مي گويند فلان شخص محترم است;
يعني بايد در حضور او حريم گرفت و
نبايد به او نزديک شد تا مبادا ادب
ترک شود. درباره ذات اقدس اله بايد
حريم بگيريم چرا که او همواره و در
همه حالات با ما است (وهوَ معکم أينما
کُنتم).(31)
منظور از اين حريم گرفتن و حرمت
نگهداشتن، فاصله زماني يا مکاني نيست;
چون هر جا باشيم او با ما است. درباره
استاد مي شود گفت فلان استاد را
احترام کنيد; يعني حريم بگيريد وقتي
استاد جايي نشسته است، شما يک مقدار
پايين تر بنشينيد. کنار استاد يا
بالاتر از او ننشينيد. اين را
مي گويند احترام کردن; يعني حريم
گرفتن ليکن اينگونه احترام نمودن
درباره ذات اقدس اله فرض ندارد که ما
بگوييم: به خدا احترام کنيد و حريم
بگيريد و جاي معيّن در زمان معيّن
ننشينيد و ... چون خدا با همه در همه
شرايط بدون امتزاج حضور و ظهور دارد.
پس حريم گيري و احترام خداوند يک
احترام و حريم گيري اعتقادي است; يعني
انسان بايد در پيشگاه حق آنقدر کُرنِش
کند که غير او را نبيند و به غير او
تکيه نکند و به غير او دل نبندد. و
بگويد: «لبيک ... ; يعني من آمدم به
حضور تو. اين است راهب خدا. «وايّاي
فارهبون يعني اين. و حجّي که به
عنوان رهبانيّت محمود و ممدوح تشريع و
عنوان شده، همين خواهد بود.(32)
انسان مُحرِم در بسياري از اين مراسم
و مناسک مي گويد: «لبيک . اصل بستنِ
حجّ و عمره بصورت احرام با لبيک آغاز
مي شود و بعد هم تکرار مي گردد. و از
اين رو است که رسول خدا ـ ص ـ عرض
کرد: «لبّيک بحجّة حقّاً تعبّداً
ورِقّ .
پىنوشتها:
1. حج : 37
2. فاطر : 10
3. مائده : 27
4. توبه : 109
5. حج : 32
6. انفال : 35
7. الرحمن : 1 ـ 2
8. حکما علم را به «حکمت عملي و «حکمت نظري و عقل را به «عقل عملي و «عقل نظري
تقسيم کرده اند.
حکمت مربوط به علوم است و عقل مربوط به قواي نفساني. عقل نظري، حکمت نظري و حکمت
عملي را تأمين مي کند و مسائل علم اخلاق و فقه و مانند آن را به عهده دارد; زيرا
انسان از آن بُعد که مي فهمد اين مسائل را طرح مي کند. عقل عملي، نيروي اجرا کننده
است. عقل نظري از بالا مدد مي گيرد و عقل عملي بر طبيعت و بدن فرمانروايي دارد.
کمال عقل عملي در اين است که تحت سلطه قرار نگيرد و کمال عقل عملي در اين است که
هميشه آنچه را که مي داند در مادون اجرا کند تا به مراحل بالاتر برسد و اين همان
است که: «العقل ما عبد به الرحمان واکتسِبَ به الجنان و هر جا عقل عملي نباشد سفاهت
است.
و کمال عقل نظري در اين است که تحت سلطه باشد و هميشه کمال را از مبادي عاليه
بپذيرد.
نفس دو جناح دارد و دو بال; جناح عقل نظري و جناح عقل عملي.
الف ـ عقل نظري; درک مي کند که چه چيزي بد است و چه چيزي خوب. چه کاري بايد انجام
بشود و چه کاري بايد انجام نيابد.
ب ـ عقل عملي; مي فهمد که فلان کار خوب است بايد انجام شود و اين که «خوب را بايد
عمل کرد ، نفس با عقل عملي درک مي کند.
9. محاسن برقي، ح432; بحار، ج99، ص20; بحار، ج6، ص236
10. حدود حرم:
حد حرم از جانب شمال مکه مسجد تنعيم است که در راه مدينه قرار گرفته و 6148 متر تا
مسجد الحرام فاصله دارد.
طرف جنوب، محلّ اضاءة لبن است که در راه يمن قرار گرفته و فاصله آن تا مسجد الحرام
5/12009 متر است.
از جانب شرق; جعرانه است که در مسير طائف قرار دارد و در فاصله 30 کيلومتري مکه
است. از جانب غرب که اندکي به جانب شمال است، قريه حديبيّه است که در مسير راه جدّه
در فاصله 48 کيلومتري واقع است.
نشانه هايي در اين حدود نصب گرديده است که حدّ حرم به وسيله آنها مشخص شده است. اين
حدود را خداوند محل امن قرار داده و حتي از قطع درختان در اين محدوده نهي فرموده
است. البته در مرات الحرمين، ج1، ص225; الاعلاق النفسيه، ص57، معجم البلدان، حرف
الف با ضاد.
نظريه دوّم درباره حدّ حرم:
از طرف شمال غربي، مسجد تنعيم و 6148 متر است. از طرف جنوب متمايل به شرق اضاءة لبن
و 5/12009 متر است. جعرانه از طرف شرق متمايل به جنوب، عرفات و منا و مشعر است که
18333 متر مي باشد. که 9 مايل مي شود بعضي هم 12 مايل گفته اند.
حديبيّه در طريق جدّه حدود 14 کيلومتر است. (13353 متر). از اعلام حرم تا مسجد
الحرام اين متراژ را دارند.
در برخي از اين حدود، نظرات ديگري نيز هست.
11. حج : 27
12. آل عمران : 97
13. اعراف : 172
14. مستدرک، ج9، حديث 10618 و 10603; فروع کافي; ج4، ص214
15. اصول کافي، کتاب فضل القرآن، ج2، ص602
16. توبه : 6
17. نحل : 44
18. احزاب : 43
19. صافات : 120
20. صافات : 79
21. صافات : 80
22. حشر : 23
23. يونس : 25
24. انعام : 54
25. قاضي سعيد قمي، اسرار عبادات، ص234
26. نحل : 53
27. بحار، ج96، ص34
28. آداب الحرمين، ص162
29. دعاي ابو حمزه ثمالي.
30. بقره : 40
31. حديد : 4
32. در روايات ما جهاد و حج عنوان شده است براي رهبانيت. محجه البيضاء، ج2، ص197.
سفينة البحار، ج1، ص540; نهايه ابن اثير، ج2، ص113