اما آنچه خوردنش حلال است از گوشت جانوران
گوشت گاو و گوسفند و شتر است و گوشت هر حيوان وحشى كه نيش و چنگال ندارد و آنچه كه
از پرنده حلال است هر پرندهايست كه چينهدان دارد، و هر پرندهاى چينهدان ندارد
گوشتش حرامست، و همه نوع ملخ حلال است.
و اما آنچه از تخم پرندهها خوردنش حلال است
هر آن تخمى كه دو سرش با هم تفاوت دارد خوردنش حلال است، و هر تخمى دو سرش برابر
است خوردنش حرام است.
آنچه از شكار دريا خوردنش حلال است
همه اقسام ماهى كه پوست زبر دارد حلال است و هر ماهى كه پوست زبر ندارد حرامست.
آنچه از نوشابهها جايزند
همه اقسام نوشابهها است كه فزونش مست نكند، و نوشيدنش عيب ندارد، و هر چه فزونش
مستى آورد كم آن هم حرامست.
آنچه از پوشيدنى جائز است
هر چه از زمين برويد پوشيدن و نماز خواندن در آن روا است، و هر حيوان حلال گوشت كه
تذكيه شود پوشيدن پوستش و پشم و موى و كرك آن روا است، و اگر چه پشم و مو و پر و
كرك را از مردارش و يا غير مردارش بگيرند پوشيدن و نماز خواندن در آن حلال است، و
هر چه غذاى انسانست در خوراك و نوشيدن و پوشيدن جائز نيست نماز بر آن و نه سجده بر
آن مگر آنچه روئيدنى از زمين باشد كه بىميوه باشد و ريشته نشده باشد، و هر گاه
رشته شد نماز بر آن جائز نيست مگر در حال ضرورت.
آنچه از نكاح كردن روا است
چهار وجه است: نكاح بميراث (عقد دائم) و نكاح بىميراث (عقد انقطاع) و نكاح كنيز، و
نكاح بتحليل از مالك كنيز.
و اما آنچه از ملك و خدمه جائز است
شش وجه است: ملك غنيمت، و ملك خريدارى، ملك ميراث، ملك بخشش، ملك عاريت، و ملك
اجاره اينها است وجوه حلال و آنچه براى انسان روا است كه از مالش انفاق كند و بيرون
دهد بوجه حلال از راههايش، و آنچه روا است در آن تصرف كند در راههاى واجب و مستحب.
نامه آن حضرت در باره غنائم و وجوب خمس
من فهميدم آنچه را يادآورى كرده بودى از اينكه توجه دارى بدانى مواردى را كه خدا
بدانها رضا داده، و بدانى چگونه من سهم ذى القربى را از آن موارد دريافت ميكنم، و
از اينكه پرسيدى از من همه اينها را بتو اعلام كنم. پس خوب دل بده و چشم خرد خود را
باز كن، و از طرف خود انصاف بده كه آن در فرداى قيامت نزد پروردگارت كه تو را امر و
نهى كرده سلامت بارتر است. خداوند ما را و تو را توفيق دهاد.
بدان كه خداوند پروردگار من و پروردگار تو چيزى را ناديده نگرفته و پروردگارت
فراموش كار نيست، و چيزى را در قرآن كم نگذارده، و هر چيزى را بخوبى شرح كرده، و
راستش اينست كه آنچه خدا تبارك و تعالى از گرفتن مال خود بيان كرده روشنتر نيست از
بيان تقسيم آن در راهيكه بايد مصرف شود. زيرا خدا چيزى از آن را در هيچ آيهاى از
قرآن مقرر نداشته. جز آنكه دنبالش راه مصرف آن را بيان كرده و اين دو را از هم جدا
نساخته، اين حق و فرض مالى را براى كسى بطور ثابت مقرر داشته كه قسمت او زايل نگردد
چنانچه حقوقى هم براى عناوينى مقرر داشته جز آنكه بتغيير عنوان زايل ميشوند زيرا كه
(فرض روزه) از پير سالخورده بواسطه كبر سن زايل مىشود، و حق زكاة از مسكين كه
توانگر شد ساقط مىشود، و سهم ابن سبيل با رسيدن او بوطنش ساقط ميگردد، و با اينكه
فرض حج مؤكد است و بدان امر شده از نظر تعليم، و نهى شده است از آنچه مرتكب شوند
(در حال احرام) ساقط مىشود از كسى كه از او جلوگيرى شود، و براى انجام آن بسختى
افتد، خداى جل و عز در صدقات- نخست واجب مالى كه خداوند راههاى مصرفش را مقرر كرده-
فرموده (60- التوبة) همانا صدقات- از آن فقيران و مستمندان و كارمندان آنست و از ان
مؤلفة قلوبهم، و براى آزاد كردن بندهها و پرداخت بدهى قرضداران و رفع حاجت ابن
سبيل- خدا به پيغمبر خود موارد صدقات را اعلام كرد، و صدقات بغير اينان نميرسد آنها
را هر جا كه از اين موارد خواسته مقرر داشته بنحوى كه خواسته، و خدا جل جلاله
پيغمبرش و خويشان پيغمبرش را از صدقههاى اموال مردم و چركينى آنها باز گرفته، اين
راه صدقاتست.
و اما غنيمتهاى جهاد: راستش اينست كه چون روز بدر شد رسول خدا (ص) فرمود: هر كس
دشمنى را بكشد از ان او چنين است و چنان، و هر كس يك اسيرى بگيرد از غنيمت اين
مردمان چنين و چنان حق او است. زيرا خدا بمن وعده داده كه مرا بر آنها پيروز كند، و
لشكرشان را بمن غنيمت دهد، و چون خداوند مشركان را شكست داد، و غنائم آنان جمع آورى
شد يك مرد انصارى برخاست و گفت: يا رسول اللَّه بما فرمودى تا با مشركان نبرد كنيم.
و ما را بدان تشويق كردى و گفتى: هر كه اسيرى بياورد چنين و چنان از آن او است، و
هر كه يكى را بكشد چنين و چنان از آن او است، راستش من دو تن را كشتهام و بر آن
بينه (دو گواه عادل) دارم، و يكى را هم اسير كردم يا رسول اللَّه آنچه براى ما بر
خود تعهدى كردى بما بده و نشست. پس سعد بن عباده برخاست و گفت يا رسول اللَّه مانع
ما نبود كه آنچه را جنگجويان بدست آوردند بدست آوريم ترس از دشمن، و نه بيرغبتى
بآخرت و جمع غنيمت، ولى ما ترسيديم كه اگر از شما دور شويم دستهاى از قشون مشركين
بشما حمله كنند يا شما را بىياور بينند، و بشما حملهور شوند، و آسيبى بشما رسانند
و شما اگر باين مردم جنگجو آنچه را ميخواهند بدهيد مسلمانان ديگر دست خالى و
بىغنيمت بمدينه برگردند، سپس نشست، همان مرد انصارى باز برخاست و گفته نخست خود را
گفت و نشست و هر كدام از آن دو تا سه بار گفتار خود را تكرار كردند، و پيغمبر (ص)
روى از آنها گردانيد و خداى عز و جل اين آيه را نازل كرد (1- الانفال) از شما انفال
را خواستارند و انفال نام جامعى بود براى آنچه در آن روز بدست آورده بودند. مانند
قول خدا (6 و 7- الحشر) آنچه خدا برسولش (ص) نصيب كند، و چون قول خدا (41- الانفال)
هر چه كه غنيمت بدست آورديد- سپس فرمود: بگو اى محمد كه انفال از آن خدا و رسول
است- آن را از دست آنان برگرفت و براى خدا و رسولش مقرر داشت، و سپس فرمود: (1-
الانفال) از خدا بپرهيزيد و ميان خود را اصلاح كنيد، و اطاعت كنيد خدا و رسولش را
اگر شماها مؤمنيد، و چون رسول خدا (ص) بمدينه بازگشت خدا باو نازل كرد (41-
الانفال) بدانيد كه هر چه غنيمت بدست آورديد راستش يك پنجم آن از آن خدا است. و از
آن رسول و ذى القربى و يتيمان و مستمندان و ابن سبيل است. اگر شماها بخدا گرويديد و
آنچه روز فرقان (امتياز اسلام از كفر كه همان روز بدر است آن روزى كه دو گروه
(مسلمان و مشرك) بهم برخورد كردند،
و اما اينكه فرمود: از آن خدا است باين معنى است كه انسانى ميگويد از آن خدا است و
از آن تو و سهم مخصوصى بنام خدا از آن برداشته نميشود، و رسول خدا (ص) آن غنيمتى را
كه بدست آورده بود پنج قسمت كرد و يك سهمش را براى خود برداشت تا نام خود را با آن
زنده دارد، و پس از خودش آن را بارث گزارد و سهمى هم بخويشان خود بنى عبد المطلب
داد، و سهمى هم براى يتيمان مسلمان، و سهمى هم براى مستمندانشان، و سهمى هم براى
ابن سبيل از مسلمانان كه در جز تجارت سفر كردهاند، اين روز بدر بود و اين هم مصرف
غنائمى كه با شمشير گرفته شد. و اما آنچه بىيورش اسب سواران و شترسواران بدست آيد
قصهاش اينست كه مهاجران هنگامى كه بمدينه آمدند انصار نيمى از خانهها و نيمى از
اموال خود را بآنها دادند. در اين روزها مهاجران در حدود صد تن بودند، و چون خدا
بر دو طائفه بنى قريظه و بنى نضير پيروز شد و اموالشان را بدست آورد پيغمبر (ص)
بانصار فرمود: اگر ميخواهيد مهاجران را از خانهها و اموال خود بدر كنيد، و من اين
اموال را بهمانها تقسيم كنم، و اگر ميخواهيد اموال و خانهها كه بدانها داديد
بدانها وانهيد و من اين اموال را بهمه شما و آنها تقسيم كنم، انصار گفتند: بلكه همه
اين اموال را بآنها تقسيم كن، و خانهها و اموال ما هم از ان آنها باشد، و خدا
تبارك و تعالى اين آيه را فرستاد (6- الحشر) آنچه خدا بهره دهد برسولش از آن دشمنها
يعنى يهود قريظه پس آنچه را بىيورش با اسبان و شتران است چون كه قريظه با آنها در
خود مدينه بودند، و نزديكتر از اين بودند كه نيازى باسب سوار و شتر سوار داشته
باشند.
سپس خدا فرمود: از آن فقراء مهاجرين است كه از خانمان و دارائى خود بيرون شدند و
جوياى فضل و رضاى خدايند، و خدا و رسولش را يارى كنند آنانند راستگويان- خدا اين
اموال را براى خصوص كسى مقرر داشت كه از قريش بهمراه پيغمبر (ص) مهاجرت كرده بود و
راست گفته بود، و مهاجران عرب كه جز قريش بودند از شمار آنها بيرون كرد براى گفته
خدا آن كسانى كه از خانهها و دارائيشان بدر شدند زيرا قريش مكه خانهها و اموال
مهاجران مسلمان قريش را مصادره و ضبط ميكردند و سائر عرب چنين نميكردند با مهاجران
از خود، سپس بر مهاجرانى كه خمس بآنها داد و ستايش كرد آنها را از انفاق بر كنار
دانست آنجا كه فرمود: آنانند راستگويان، نه دروغگويان سپس انصار را ستود و كردارشان
را بيان فرمود و محبت آنها را نسبت بمهاجران و مقدم داشتن آنها را بر خود و اينكه
در دل خود تقاضائى در اين باره نداشتند و دلتنگى نداشتند از آنچه بآنان داده شد
يعنى بمهاجران داده شد در برابر آنان و خدا ستايش خوبى از آنها كرد و فرمود (9-
الحشر) و آن كسانى كه در خانه نشيمن دادند و گرويدند پيش از آنها دوست دارند كسانى
كه بسوى آنها كوچيدند و در دل خود نياز و تنگى احساس نكنند نسبت بدان چه بآنان
داده شده، و بر خود مقدم دارند و گر چه خاص و مورد نيازشان باشد، و هر آن كس كه از
دريغ داشتن خود محفوظ باشد هم آنانند رستگاران- و محققا مردانى هم بودند كه متابعت
پيغمبر (ص) نمودند و مسلمانان (در مبارزات خود) آنان را خون بدل و انتقامجو كرده
بودند بواسطه اموالى كه از آنها بغنيمت گرفته بودند، و دلشان پر از غيظ بر مسلمانها
شده بود، و چون بخوبى مسلمان شدند پيش خود از آن وضعى كه در حال شرك داشتند آمرزش
خواستند، و از خدا خواهش كردند كه كينه دل آنها را نسبت بكسانى كه پيش از آنها
ايمان آورده بودند بزدايد، و براى آنها طلب آمرزش كردند تا عقده دل آنها گشوده شد،
و با آنها يك دل و برادر گرديدند، و خدا اين كسانى كه چنين گفتند مخصوصا ستود و
فرمود (10- الحشر) و آن كسانى كه پس از آنها آمدند ميگويند پروردگار ما بيامرز ما
را و برادران ما را كه بما در ايمان پيشى جستند، و در دل ما كينه آن كسانى كه
گرويدند ميانداز.
پروردگار ما راستى كه تو پرآمرزنده و مهربانى، و رسول خدا (ص) بهمه مهاجران قريش
باندازه نيازشان كه در نظر داشت عطا كرد، زيرا كه آن مال خمس داده نشد تا اينكه
برابر تقسيم شود، و باحدى جز مهاجران قريش از آن چيزى نداد، مگر بدو مرد از انصار
كه نام يكى سهل بن حنيف بود و نام ديگرى سماك بن خرشه- ابو دجانه- كه بآنها عطائى
از حق خود داد براى نيازمندى سختى كه در آنها بود، و پيغمبر از اموال بنى قريظه و
نضير كه بىرنج خيل و ركاب بدستش آمده بود هفت باغستان براى خود نگهداشت، زيرا كه
براى فتح فدك هم رنج خيل و ركابى در ميان نبود، و بنيروى قشون بدست نيامده بود. و
اما خيبر در سه منزلى مدينه بود و از آن يهود بود ولى بوسيله قشون بدست آمد و در آن
جنگ در گرفت و پيغمبر (ص) آن را بهمان دستور بدر تقسيم كرد، و خدا عز و جل فرموده
است (7- الحشر) آنچه را خدا بهره رسول خدا كرد از اهل آبادانىها از آن خدا است و
از آن رسول و ذى القربى و يتيمان و مستمندان و ابن سبيل تا ميان توانگران شما دست
بدست نشود، و هر چه را رسول خدا بشماها داد بر- گيريد، و از آنچه شما را نهى كرد
دست بازداريد- اينست راه مصرف آنچه خداوند برسول خود نصيب كرد از آنچه با قشون و
خيل و ركاب مورد يورش شد و بدست آمد.
و على بن ابى طالب (ع) فرموده ما بحكم همين آيه كه آغازش تعليم و پايانش تهديد است
سهم خمس خود را دريافت ميكرديم تا آنكه خمس غنائم شوش و جنديشاپور بمدينه رسيد و
تحويل عمر شد و من و مسلمانان با عباس نزد او بوديم، عمر بما گفت هر آينه پياپى
براى شما خمس رسيده و آن را دريافت كرديد تا امروزه نيازى نداريد، و مسلمانان ديگر
نيازمند و فكارند. شما حق خود را در اين مال بما سلف بدهيد تا از نخست چيزى كه براى
مسلمانان برسد آن را پرداخت كنيم، من از پاسخ او خوددارى كردم زيرا چون بعنوان وام
آن را تقاضا كرد ترسيدم اگر در باره حق خمس باو اصرار ورزم آن را انكار كند، و همان
را گويد كه در باره حق بزرگتر از آن گفت و آن ميراث خلافت پيغمبر ما (ص) بود كه در
باره آن اصرار كرديم و آن را انكار كرد، و عباس باو گفت اى عمر در باره آنچه از آن
ما است مضايقه و چشمپوشى مكن زيرا خدا اين حق را براى ماها ثابت كرده محكمتر از
آنچه كه حق ارث را ميان ماها ثابت كرده، عمر در پاسخ او گفت شماها سزاوارتر كسانى
باشيد كه بمسلمانها ارفاق و همراهى كنيد، و مرا واسطه كرد و عمر آن را دريافت نمود،
سپس على (ع) فرمود: نه بخدا مالى براى آنها نرسيد كه بما بپردازد تا بخدا رسيد
(يعنى مرد) و سپس بعد از او ما نتوانستيم حق خود را دريافت كنيم، سپس على (ع)
فرمود. خدا بر رسول خود زكاة را حرام كرد و بعوض آن سهمى از خمس باو داد و زكاة را
بر خاندان او بخصوص حرام كرد نه بتيره و تبار او (قريش)، و از خمس براى خردسال و
سالخورده و مرد و زن و بينوا و حاضر و غائب آنها سهم مقرر كرد و بآنها سهم داده
شده براى آنكه خويشاوند رسول خدايند و آن سهم از آنها برداشته نشود، سپاس خدا را
سزا است كه او را از ما مقرر كرد و ما را از او، رسول خدا (ص) از خمس بهيچ كس نداد
جز بماها و هم پيمانان ما و وابستههاى ما زيرا كه آنها هم از ما هستند، و از سهم
خود بمردمى هم داد كه ميان او و آنان حرمتى بود براى كمك اين خصوصيتى كه باو
داشتند. محققا من بتو اعلام كردم آنچه را خداوند از راه مصرف اين انفال چهارگانه
توضيح داده، و آنچه را از فرمان خود در باره آنها وعده فرموده و با بيان شافى و
برهان درخشان روشن نموده، و وحى بر آن نازل شده و پيغمبر مرسل (ص) بدان عمل كرده، و
هر كس سخن خدا را تحريف كند و پس از آنكه آن را شنيد و فهميد تبديل كند همانا گناهش
بر او است و خدا خصم او است و السلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته.
احتجاج آن حضرت بر صوفيه وقتى براى درخواست ناشايستى نزد آن حضرت آمدند
سفيان ثورى نزد امام صادق (ع) آمد و بر تن آن حضرت جامههاى سپيدى ديد كه گويا پرده
روى زرده تخم مرغ هستند (از نظافت و ظرافت و سپيدى) بآن حضرت گفت: راستى كه اين
جامه شما نيست.
در پاسخش فرمود: از من گوش دار و بدل سپار آنچه را بتو ميگويم كه براى دنيا و آخرتت
خير است اگر بر سنت و حق بميرى، و بر عقيده بدعت و ناحق نميرى. من بتو گزارش ميدهم
كه رسول خدا (ص) در دوران تنگى و سختى بود، و هر گاه دنيا رو آورد سزاوارترين اهل
استفاده از نعم آن نيكان آنند نه بدكاران آن، و مؤمنان آن نه منافقانش، و مسلمانانش
نه كفارش. اى ثورى، چرا انكار كردى و ناروا شمردى راستى كه من با اين وضعى كه
ميبينى از روزى كه خردمند شدم بام و شامى بر من نگذشته كه در مالم حقى باشد كه خدا
بمن فرموده آن را در مصرفى برسانم جز آنكه بدان مصرفش رساندم.
گويد سپس مردمى زهدفروش كه همه را دعوت ميكردند تا مانند آنها باشند، و بروش آنها
ترك نظافت و خوشگذرانى و استفاده از نعمت خدا نمايند، نزد آن حضرت آمدند و گفتند
راستى اين رفيق ما از سخن شما دل گرفته شد، و زبانش بند آمد و دليلى بنظرش نيامد
حضرت بآنها فرمود: شما دليلهاى خود را بياوريد گفتند: دليل ما از قرآنست فرمود: آن
را حاضر كنيد كه بپيروى و عمل سزاوارتر است از هر چيزى گفتند خدا تبارك و تعالى در
مقام گزارش جمعى از ياران پيغمبر فرموده (9- الحشر) ديگران را بر خود مقدم ميدارند
و گر چه نيازمند باشند و هر كه از بخل نفس خود محفوظ ماند آنانند كه رستگارانند كار
آنها را مدح كرده است و در جاى ديگر فرموده (8- الانسان) و ميخورانند خوراك با
اينكه دوستش دارند بمستمند و يتيم و اسير- ما بهمين دو آيه اكتفاء ميكنيم، مردى از
حاضران مجلس بآنان گفت ما شما را نديدهايم كه از خوراك خوب دورى كنيد، و با اين
حال بمردم فرمان ميدهيد كه از آن مال خود دست بكشند تا شما از آن بهرهمند شويد.
امام صادق (ع) فرمود آنچه سودى ندارد وانهيد و همه شماها بمن بگوئيد: ناسخ و منسوخ
و محكم و متشابه قرآن را ميدانيد كه هر كه گمراه شده از اينجا گمراه شده، و هر كه
از اين امت هلاك شده از اين راه هلاك شده؟ در پاسخ آن حضرت گفتند بعضى را ميدانيم و
همه آن را نميدانيم، فرمود: از اين نادانى است كه گرفتار شديد، و همچنين هستند
احاديث رسول خدا (ص)، و اما آنچه ذكر گرديد كه خداوند در قرآن بما خبر داده از
مردمى كه آنها را براى انفاق مال خود بديگران ستوده است آن روز اين كار براى آنها
مباح و جائز بوده، و غدقنى از آن نداشتند، و ثوابشان بر خدا است، ولى خدا جل و تقدس
بخلاف آنچه كه آنها عمل كردند دستور داده است، و امر خدا ناسخ كار آنها شده، و خدا
تبارك و تعالى از مهرورزى بمؤمنان و خيرخواهى آنان از اين كار نهى كرده تا مايه
زيان خود و خاندانشان نشوند كه ناتوان و كودك و اطفال و پيران از كار افتاده و عجوز
سالخورده دارند، و صبر بر گرسنگى نتوانند و اگر من يك قرص نان دارم و نان ديگر
ندارم و آن را بصدقه بدهم آنان ضايع ميشوند و از گرسنگى ميميرند، و از اينجا است كه
رسول خدا (ص) فرمود: مقدارى خرما يا پنج قرص نان يا چند دينار يا چند درهم كه انسان
دارد و ميخواهد آنها را بمصرف خير رساند بهترش اينست كه بمصرف پدر و مادر خود
برساند، و در درجه دوم بر خود و عيالش صرف كند، و در درجه سوم بخويشاوندان و
برادران مؤمنش، و در درجه چهارم بهمسايههاى مستمندش، و در درجه پنجم در راه خدا و
جهاد بمصرف رساند كه اجرش از همه كمتر است، و پيغمبر (ص) در باره مردى از انصار كه
هنگام مرگش پنج يا شش بنده خود را آزاد كرد و جز آنها چيزى نداشت، و فرزندان
خردسالى بجا گذاشت فرمود: اگر اين كار او را بمن اعلام كرده بوديد نميگذاشتم در
گورستان مسلمانانش بخاك سپاريد. چند كودك خردسال را گذاشته تا از مردم گدائى كنند.
سپس فرمود: پدرم برايم باز گفت كه پيغمبر (ص) فرمود: آغاز كن بهزينه هر كس نان خور
تواست بترتيب نزديك بودن آنها بتو. سپس اينست كه قرآن در رد گفته شماها بدان گويا
است، و از آن نهى كرده بطور حتم از طرف خداى عزيز حكيم فرموده (67- الفرقان) آن
كسانى كه چون انفاق كنند اسراف نكنند و تنك نگيرند، و عدالت ميان اين دو رعايت شود-
آيا نبينيد كه خداوند سرزنش كرده آن كارى را كه شماها بدان دعوت ميكنيد، و هم
مسرفان را، و در چند آيه از قرآن ميفرمايد (141- الانعام و 31- الاعراف) مردم را از
اسراف نهى كرده، و از تنك گرفتن هم نهى كرده، و بحد وسط فرمان داده نبايد هر چه
دارد بدهد و پس از آن از خدا روزى خواهد و باجابت خدا نرسد. براى حديثى كه از
پيغمبر (ص) رسيده است كه: دعاى چند دسته از امتم باجابت نرسد، مردى كه بپدر و مادرش
نفرين كند، مردى كه بدهكارى مالش را خورده و بر او گواه نگرفته، مردى كه بر همسرش
نفرين كند با اينكه خدا طلاقش را بدست او مقرر كرده، مردى كه در خانه نشسته و
ميگويد: پروردگارا بمن روزى بده و دنبال تحصيل روزى نميرود. خدا عز و جل ميفرمايد:
آيا من راه طلب روزى و سفر را با سلامت تن بروى تو نگشودم، تو بايد ميان من و خودت
عذرى بياورى در پيروى از فرمان من و تا بگردن اهل خود نيفتاده باشى تا اگر من
خواستم بتو روزى ميدهم، و اگر خواستم روزى را بتو تنگ ميگيرم، و تو نزد من معذورى،
و مردى كه خداوند باو مال بسيارى بدهد و همه را انفاق كند و خرج كند، و بدرگاه خدا
رو كند كه پروردگارا بمن روزى بده. خدا ميفرمايد آيا روزى فراوان بتو ندادم چرا
ميانه روى نكردى در باره آن چنانچه بتو فرمودم، و چرا اسراف كردى با اينكه آن را بر
تو غدقن كردم، و مردى كه در قطع رحم دعا كند. سپس خدا به پيغمبرش (ص) آموخت كه
چگونه انفاق كند، و اين براى آن بود كه يك اوقيه طلا داشت و نخواست كه شب در نزد او
بماند و همه آن را صدقه داد، و بامدادان چيزى نداشت و يك سائلى نزد او آمد و چيزى
نداشت باو بدهد، و سائل او را سرزنش كرد و آن حضرت غمنده شد كه چيزى ندارد باو
بدهد، و مهربان و دلسوز بود خدا به پيغمبرش ادب آموخت و باو دستور داد و فرمود (31-
الاسراء) دست خود را مبند و آن را بر مگشا تا سرزنش شده و افسوس خور بنشينى-
ميفرمايد: بسا كه مردمى از تو چيزى بخواهند و تو را معذور ندارند و اگر هر چه دارى
بديگران بدهى بزيان مالى دچار شوى.
اينها احاديث رسول خدا (ص) است كه قرآن را تصديق دارند، و قرآن را هم همه اهل آن كه
مؤمنند درست دانند.
ابو بكر هنگام مرگش چون باو گفتند وصيت كن گفت بيك پنجم مال خود وصيت كنم و يك پنجم
هم بسيار است. و راستى كه خداوند بخمس راضى شده او بيك پنجم وصيت كرد با اينكه خدا
عز و جل تا يك سوم را هم هنگام مرگ در اختيارش گذاشته بود، و اگر ميدانست كه وصيت
بثلث برايش بهتر بود بدان وصيت كرده بود.
سپس پس از پيغمبر كسى كه فضل و زهدش را شما ميدانيد سلمان و ابو ذر هستند اما سلمان
چون عطاى خود را ميگرفت خرج يك سال خود را از آن برميداشت تا سر رسيد عطاى سال
آيندهاش. باو گفته شد يا ابا عبد اللَّه تو با اين زهدى كه دارى اين كار را ميكنى،
و شايد امروز يا فردا مردى؟ پاسخش اين بود كه چرا شما بهمان اندازه كه براى مرگم
نگرانيد اميد بماندنم نداريد، أيا مردم نادان شماها نميدانيد كه نفس بر صاحبش تنك
گيرد وقتى زندگى او تامين نباشد، و چون زندگى خود را تامين كرد آرام مىشود، و أما
ابو ذر چند ناقه و چند گوسفند داشت كه شير آنها را ميدوشيد و هر گاه خاندانش ميل
بگوشت ميكردند و يا مهمانى باو ميرسيد از آنها سر ميبريد، و اگر ميديد اهل آبگاهى
كه در آن ميچريدند نياز شديد دارند شترى يا گوسفندى برايشان ميكشت باندازهاى كه از
نظر گوشت آنها را قانع كند، و آن را ميان آنها قسمت ميكرد، و باندازه بهره يكى از
آنها براى خود برميداشت، و بيشتر از آنها برنميداشت.
كيست كه از اينان زاهدتر باشد با اينكه رسول خدا (ص) در باره آنها گفت آنچه را گفت،
و البته كار آنها بدان جا نرسيد كه هيچ نداشته باشند چنانچه شما بمردم دستور ميدهيد
كه همه كالا و چيزهاى خود را بريزند، و ديگران را بر خود و عيالهاى خود مقدم دارند.
و ايا جماعت بدانيد كه شنيدم پدرم از پدرانش روايت ميكرد كه رسول خدا (ص) يك روز
فرمود:
من از چيزى در شگفت نشدم مانند شگفتم از مؤمن كه اگر كارش بجائى رسد كه تنش را با
قيچى قطعه قطعه كنند براى او خير است، و اگر هم همه روى زمين را از مشرق تا مغرب
داشته باشد برايش خير است، و هر آنچه را خدا عز و جل باو بكند برايش خوبست، نميدانم
امروز آنچه را براى شما شرح دادم در شما اثر كرد يا براى شما بيفزايم. آيا شما
نميدانيد كه خدا جل اسمه در آغاز كار بر يك مؤمن مقرر كرد كه با ده تن از مشركان
بجنگد، و حق نداشت از جلو آنها بگريزد، و هر كس بدانها پشت ميداد بدوزخ ميرفت. سپس
آنها را از حال خود براى ترحم بر آنها برگردانيد و تكليف اين شد كه يك مسلمان با دو
مشرك بجنگد و اين تخفيفى بود كه خدا عز و جل بمؤمنان داد، و دو مرد ده مرد را نسخ
كرد.
بمن بگوئيد آيا قاضيها خلاف ميكنند كه بر مردان شما نفقه زنش را واجب ميشمارند هر
گاه بگويد من زاهدم و چيزى ندارم؟ اگر بگوئيد خلاف ميكنند باهل اسلام ظلم كرديد، و
اگر بگوئيد عدالت و حق است خود را محكوم كرديد، و آنجا كه رد ميكنيد هر كس هنگام
مرگش بيشتر از ثلث مال خود را بمستمندان صدقه دهد بمن بگوئيد اگر همه مردم چنانچه
شما ميخواهيد زاهد باشند، و نيازى بمتاع ديگران نداشته باشند پس كفارههاى قسم و
نذر و صدقههاى زكاة واجب شتر و گوسفند و گاو و جز آن از طلا و نقره و خرما و كشمش،
و ديگر چيزها كه زكاة دارد بچه كسى داده شود هر گاه وضع بدين نمط باشد كه شماها
ميگوئيد از اينكه نشايد احدى چيزى از متاع دنيا را نگهدارد و بايد همه را گرچه نياز
شديد هم دارد از دست بنهد، چه بد است اين عقيدهاى كه شما بدان گرائيده و مردم را
بدان ميكشانيد از روى نادانى بكتاب خدا عز و جل و سنت پيغمبرش. كه تصديق شود بكتاب
منزل يا اينكه از روى نادانى آنها را رد ميكنيد، و تأمل در غرائب قرآن را و تفسير
آن را از دست ميدهيد، از ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و امر و نهى. بمن بگوئيد از
سليمان بن داود (ع) كه از خدا ملكى خواست كه احدى را پس از وى نشايد، و خدا جل اسمه
آن را بوى داد، و او حق ميگفت و بحق كار ميكرد. و ما نيافتيم كه خدا آن را بر وى
نكوهش كند و نه يك مؤمنى را، و داود (ع) پيش از وى سلطنت محكمى داشت، و سپس يوسف
پيغمبر (ع) كه بپادشاه مصر گفت مرا كارگزار همه خزائن زمين كن زيرا من نگهدار و
دانا هستم، و كارش بدان جا كشيد كه امر كشور مصر را بدست گرفت و اطرافش تا بيمن را،
و خوراك از نزد او دريافت ميكردند براى علاج قحطى كه بدان دچار شدند، و او هم حق
ميگفت و بحق كار ميكرد، و نديديم احدى اين را بر او عيب گيرد، سپس ذو القرنين يك
بندهاى بود كه خدا را دوست داشت و خدا هم دوستش داشت و وسائل برايش فراهم كرد و
مشارق و مغارب زمين را در زير نگينش آورد و حق گفت و حق كار كرد و سپس نديديم كسى
اين را بر او عيب گيرد. اى جماعت بپرورشى كه خداوند عز و جل بمؤمنان داده متأدب
شويد و بهمان امر و نهى خدا اكتفاء كنيد و از دست خود بنهيد آنچه را بر شما اشتباه
شده است و نميدانيد و علم را بعالم واگذاريد تا اجر بريد و معذور باشيد نزد خدا
تبارك و تعالى، و در طلب علم ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن باشيد و بفهميد
آنچه را خدا در آن حلال كرده از آنچه حرام كرده، زيرا كه اين شما را بخدا نزديكتر
كند و از نادانى دورتر دارد، نادانى را باهلش وانهيد زيرا اهل نادانى بسيارند و اهل
دانش كماند با اينكه خدا فرموده است (76- يوسف) بالا دست هر صاحب دانشى
دانشمنديست.
سخن آن حضرت در باره آفرينش انسان و تركيبش
فرمود (ع): خودشناسى مرد اينست كه خود را بچهار طبع و چهار ستون و چهار ركن بشناسد،
چهار طبعش خونست و صفراء و باد و بلغم، و چهار ستونش خردش و از خرد فهم آيد و حفظ،
و اركانش نور است و نار و روح است و آب، و صورتش سرشت او است، بوسيله نورى كه دارد
بينا شده، و بوسيله آتش مزاج ميخورد و مينوشد و جماع كند، و بوسيله روح بجنبد و مزه
چشيدن و خوراك را با آب درك كند، اينست بنياد صورت او. و هر گاه خردش با نور تأييد
شود دانشمند و با ذكاوت هوشمند و با فهم است، و بداند در چه هست و از كجا مىآيدش و
براى چه در اينجا است و بكجا ميرود، بااخلاص در يگانهپرستى و اعتراف بطاعت خدا،
گاهى خون داغ در عروق انسان روانست و گاهى خون فسرده و خنك، هر گاه خونش ناسالم و
داغ باشد شرانگيز و بد مست و دل خوش است و بكشد و بدزدد و خوش باشد و خرم، هرزگى
كند و زنا كند و بر خود ببالد و سرفرازى كند. و چون خونش خنك و فسرده باشد غمگين
گردد و اندوهناك شود و زبونى گيرد و فسرده گردد و فراموش كند. اينها عوارضى است كه
مايه دردها و بيماريها است و كمتر آن نيست مگر بواسطه خطائى كه كند و موافق باشد با
خوراكى يا نوشابهاى در يك هنگامه، كه آن هنگامه موافقت ندارد با آن خوراك و نوشابه
كه مايه خطا است و باعث يك دردى از يك صنف بيمارى گردد.
سپس بعد از آن سخنى ديگر فرمود: همانا انسان چنين شده كه ميخورد و مينوشد، و كار
ميكند بوسيله گرمى خود و ميشنود و ميبويد بوسيله باد، و لذت خوردن و نوشيدن را درك
ميكند بواسطه رطوبت و آب، و ميجنبد بوسيله روح اگر در معدهاش گرمى و آتش نبود
خوراك و نوشابهاش در درونش هضم نميشد و اگر باد نبود آتش معده شعلهور نبود و
تفاله غذا از شكمش بدر نمىگرديد، و اگر جان و روح نبود نمىآمد و نميرفت، و اگر
خنكى رطوبت و آب نبود آتش معده او را ميسوزانيد، و اگر نور نبود نميديد و
نمىفهميد. گل سرشت او است، و استخوانها در تنش چون درخت است در زمين، و موى تنش
بمنزله گياه است در زمين، و عصب در بدنش مانند پوست است در شجر، و خون در بدنش
مانند آب است در زمين، زمين را قوامى نيست جز با آب، و تن را قوامى نيست جز با خون،
و مغز چربى و كف خونست. انسان اين چنين آفريده شده براى كار دنيا و كار آخرت، و چون
خدا ميان اين دو فراهم آورده زندگى او در زمين است، زيرا از يك مقام آسمانى بدنيا
فرود آمده، و چون خدا ميان اين دو جدائى افكند اين جدائى مرگ است، و آنچه از آخرتست
بآسمان گرايد پس زندگى در زمين است، و دوران مرگ در آسمان، و اين براى آنست كه
ميان جان و تن جدائى افتد، و جان و روشنى بقدرت نخست برگردد، و تن بماند، زيرا كه
از مقام دنيا است، و همانا كه تن در اين دنيا تباه شود براى اينكه باد آب را
بخشكاند، و خاك خشك گردد و نرم گردد و بپوسد، و هر كدام بعنصر نخست خود برگردند، و
جان با دمزدن بجنبد و دمزدن از باد خيزد، دمزدن مؤمن از نوريست كه خردش تأييد كند،
و دمزدن كافر از آتشى است كه نكراء و شيطنتش تأييد كند. اين از صورت آتش خود باشد و
آن از صورت نور خود، و مرگ رحمتى است از خدا براى بنده مؤمنش و نقمت و عذابى است بر
كافر.
براى خدا دو گونه كيفر است يكى از روح، و ديگر تسلط مردم بر يك ديگر آنچه از طرف
روح است بيمارى و نداريست، و آنچه از تسلط است نقمت است، و اينست معنى قول خدا عز و
جل (129- الانعام) و همچنين ظالمين را بر يك ديگر بگماريم براى آنچه كسب ميكنند- از
گناهان پس آنچه از گناه روح است كيفرش بيمارى و نداريست، و آنچه از تسلط است نقمت
است، و همه اينها عقوبت مؤمن است در دنيا، و عذاب او است در آن، و اما كافر نقمتش
در دنيا است، و عذاب بدش در آخرتست، و اينها نباشد جز بگناهى كه از شهوت خيزد، و
اين گناه از مؤمن خطاء و فراموشى است. يا باكراه و بىطاقتى است، و آنچه از كافر
است تعمد و تمرد و تجاوز و حسد است، و اين است معنى قول خدا عز و جل (103- البقرة)
كافرتان نمايند از روى حسادت در نزد خودشان.
از سخنان حكيمانه آن حضرت
كسى كه خردمند نيست خوب نشود، كسى كه نداند خردمند نشود، كسى كه بفهمد بزودى نجيب
شود، كسى كه بردبارى كند پيروز گردد، دانش سپر است، راستى عزتست، نادانى خواريست،
فهم بزرگواريست، جود كاميابيست. و خوشخوئى دوستى آورد، كسى كه بزمان خود دانا است
دچار اشتباهات نشود، دورانديشى چراغگاه پندار است، خدا دوست كسيست كه او را بشناسد
و دشمن آنكه خدائى بخود بندد، خردمند آمرزنده است، و نادان نابكار، اگر خواهى
ارجمندت دارند نرم باش، و اگر خواهى خوارت شمارند زبر باش. هر كه ريشهاش كريم است
دل نرم است، و هر كه را بنياد ناهنجار است سخت دل است، هر كه تقصير كند در پرتگاه
افتد، و هر كه از عاقبت ترسد آنچه را نداند باز ايستى كند، هر كه ندانسته بكارى
درافتد بينى خود را بريده، هر كه نداند نفهمد، و هر كه نفهمد سالم نماند، و هر كه
سالم نباشد گرامى نگردد، و هر كه گرامى نگردد خرد شود، و هر كه خرد شود سزاوارتر
بسرزنش بود، و هر كه چنين باشد سزاوارتر است كه پشيمان شود، اگر توانى شناخته نشوى
همان كن و بر تو زيانى ندارد كه مردمت نستايند، و بر تو زيانى ندارد كه نزد مردم
نكوهيده باشى گاهى كك نزد خدا ستوده باشى. راستى امير المؤمنين (ع) بارها ميفرمود:
زندگانى خيرى ندارد مگر براى يكى از دو كس كسى كه هر روز احسانى بيفزايد و كسى كه
با توبه براى مردنش تداركى بگيرد، اگر توانى از خانهات برون نيائى همان كن زيرا در
برون رفتن بر تو لازمست كه غيبت نكنى، دروغ نگوئى، حسد نبرى، خودنما نباشى،
ظاهرسازى نكنى، و سازش با بدكاران نكنى، خانه مسلمان معبد او است كه در آن خودش و
چشمش و زبانش و فرجش را زندانى ميكند، هر كه نعمت خدا را از دل شناخت مستوجب فزونى
از طرف خداوند گردد پيش از آنكه شكرش را بر زبان آرد.
سپس فرمود (ع): چه بسيار فريب خورد بنعمتى كه خدايش داده است، و چه بسيار غافلگير
شده بپردهپوشى خدا از بديهايش چه بسيار كسى كه از ستايش مردم در باره او گول
خورده، راستى من اميدوار بنجات هر آن كسم از اين امت كه حق ما را شناخته مگر يكى از
سه كس، يار سلطان جائر، و صاحب هواى نفس، و فاسق علنى، دوستى از ترس برتر است، بخدا
سوگند كسى كه دنيا دوست است و بدنبال غير ما ميرود خدا را دوست ندارد، و هر كه حق
ما را شناخت و ما را دوست داشت محققا خدا را دوست داشته.
دنبال باش و سرور و رئيس مباش، رسول خدا (ص) فرموده است: هر كه بترسد زبانش دربند
است.
كلمات قصارى هم در اين معانى از آن حضرت روايت شده است
1- هر كه از طرف خود بمردم حق بدهد آن را براى ديگران هم حكم پسندد.
2- هر گاه زمان دوران ناحق باشد و اهل زمانه آماده دغلى و پيمانشكنى، اعتماد بهر
كسى درماندگى است.
3- چون بلا روى بلا آمد خود نشان عافيت باشد.
4- اگر خواهى بدانى رفيقت در رفاقت درست است او را بخشم آور اگر در دوستى تو بر جا
ماند برادر تو است و گر نه برادر تو نيست.
5- فرمود: بدوستى كسى اعتماد مكن تا او را سه بار بخشم آورى.
6- اعتماد همه جانبه ببرادرت مكن زيرا بزمين خوردن از خودباختگى جبران نپذيرد.
7- اسلام يك درجه است، و ايمان درجهايست روى اسلام، و يقين درجهايست روى ايمان، و
كمتر كسى بدرجه يقين بالا رود.
8- كندن كوه آسانتر است از جا كن كردن دل.
9- ايمان در دل است، و يقين خاطرهها و الهاماتيست.
10- رغبت در دنيا مايه غم و اندوه است، و زهد در دنيا آسايش دل و پيكر است.
11- از راحتى زندگى خانه اجارهاى و نان خريدنى است.
12- بدو مرديكه در حضورش با هم نزاع ميكردند فرمود: هلا راستش اينست كه هر كه بستم
پيروز شود بخير نرسد، و هر كه بمردم بد كند زشت نشمارد كه باو بد كنند.
13- پيوند ميان برادران هنگام حضور ديدار از هم است، و پيوند در هنگام سفر بنامه
نگارى با هم است.
14- مؤمن به نشود مگر بسه خصلت: فهم در دين، و خوب اندازه گرفتن زندگانى، و صبر بر
ناگوار.
15- بر مؤمن فرجش چيره نگردد و شكمش او را رسوا نكند.
16- رفاقت بيست سال در حكم خويشاونديست.
17- احسان بجا نيست مگر نيست بكسى كه خانواده يا دين دارد، و چه اندازه كميابست كسى
كه قدر احسان را بداند.
18- همانا امر بمعروف و نهى از منكر شود مؤمنى كه پندپذير است. يا نادانى كه مسأله
آموز است، و اما كسى كه تازيانه و شمشير دارد، نه.
19- فرمود: همانا امر بمعروف كند و نهى از منكر نمايد كسى كه سه خصلت دارد: دانا
است بدان چه امر ميكند، دانا است بدان چه نهى ميكند، عادل است در آنچه امر ميكند و
عادل است در آنچه نهى ميكند، با نرمش امر ميكند و با نرمش نهى ميكند.
20- هر كه از سلطان جائز طالب فضل و احسانى شود و از او بلائى بيند اجر ندارد و بر
آن صبر نتواند.
21- خداوند بخششهائى بمردمى داد و شكرش نكردند و آن نعمتها و بال آنها شد، و مردمى
را بمصيبتها گرفتار كرد و صبر كردند، و بلاها براى آنها نعمت شد.
22- صلاح حال زندگانى و معاشرت با هم يك پيمانه پريست كه دو سومش هوش و يك سومش
ناديده گرفتن است.
23- انتقامجوئى بينوايان چه اندازه زشت است.
24- باو گفته شد مردانگى چيست؟ در پاسخ فرمود: خدا تو را در آنجا كه نهيت كرده
نبيند و در آنجا كه فرمانت داده مفقودت ننگرد.
25- شكر كن هر كه را بتو نعمت داد، و نعمت بخش بر هر كه تو را شكر كرد. زيرا با شكر
كردن نعمت زايل نشود، و اگر ناسپاسى كنى بجا نماند، شكر فزايش نعمت و امان از فقر
است.
26- از دست رفتن حاجت بهتر است از درخواستش از نااهل، بدتر از مصيبت كجخوئى از
آنست.
27- مردى از او خواست كه باو چيزى آموزد كه مايه رسيدن بخير دنيا و آخرت باشد و
مختصر باشد. در پاسخ او فرمود: دروغ مگو.
28- باو گفته شد بلاغت چيست؟ فرمود: هر كه چيزى داند سخنش كم باشد در آن، و همانا
بليغ ناميده شده براى اينكه با كوشش كم بمقصود رسد.