و بدان كه گردنه سختى در پيش دارى و بناچارت از آن ببهشت يا دوزخ سرازير ميشوى،
سبكبار در آنجا خوشحالتر از سنگين بار است خود را واپاى پيش از آنكه در آن فرود آئى
و بدان آن كسى كه حقيقت گنجينههاى دنيا و آخرت بدست او است اجازه داده كه از او
بخواهى و ضامن شده كه اجابتت كند و بتو فرموده خواهش كن تا بتو بدهد و او مهربان
است ميان تو و خودش ترجمانى ننهاده و از تو در پرده نشده و تو را بيچاره نكرده كه
واسطهاى بتراشى بدرگاه او و اگر بد كردى جلو توبه تو را نگرفته و در باز گشت تو را
سرزنش نميكند و در كيفر تو شتاب ندارد و چون به رسوائىگرائى گرائى تو را رسوا
نسازد و غرامت از تو باز نخواهد و تو را از رحمت نوميد نكند و در توبه با تو سختى
نكند و گريز از گناه را حسنه حساب كرده گناهت يكى بشمار گرفته و كار خوب تو را ده
شمرده و براى تو باب توبه و از سرگرفتن را باز كرده و هر گاه كه بخواهى فرياد و
رازگوئيت را بشنود و نيازت را باو عرضه دارى و از خود او را بياگاهانى و همومت بوى
برسانى و در هر كارت از او يارى جوئى و بدان چه از سرّ خود كه از مردم نهاندارى باو
بگوئى سپس كليد همه گنجينههاى خود را بدست تو سپرده در خواهش اصرار كن تا در رحمت
برويت گشاده شود براى آنكه بتو اجازه خواهش كردن داده هر زمان بخواهى درهاى
گنجينههايش را بوسيله دعا بروى خود بگشائى اصرار كن و اگر در اجابتت دير كرد نوميد
مشو زيرا عطا باندازه درخواست است و بسا كه اجابت را دير كند براى اينكه درخواست را
دراز كنى و بيشترت عطا بخشد و بسا چيزى خواهى و بتو ندهد و بهترش را بتو دهد چه بسا
چيزى خواهى كه در آن هلاك دين تو است اگرت دهند، و بايد خواهش تو در آن چيز باشد كه
بتو فائده دهد از هر آنچه كه جمالش براى تو بماند و وبالش از تو برود، و مال است كه
براى تو بماند و نه تو برايش بمانى كه راستش بزودى سرانجام خود را- خوب باشد يا بد-
ببينى يا درگذرنده كريمت درگذرد. بدان كه تو براى ديگر سراى آفريده شدى نه براى اين
سراى، و براى فنا نه براى بقا، و براى مردن نه براى زيستن، و اينكه تو در منزل بن
براندازى، و خانه چند روزى، و در راه ديگر سرائى، راستى تو مرگ بدنبالى، مرگى كه
هيچ گريزانش رهائى ندارد و بناچار روزى تو را دريابد بر حذر باشش كه در حال گناهت
دامنگير نشود، گناهى كه با خود ميگفتى از آن توبه كنم و ميانه تو و توبه حائل شود و
در اين صورت تو خود را هلاك كرده باشى.
پسر جانم بسيار ياد مرگ باش و بياد آنچه در آن افتى و كشانده شوى. پس از مرگ، مرگ
را برابرت بدار تا بر تو رسد، و تو حذر از آن را گرفته باشى مبادا بناگاهت در گيرد،
و بسيار ياد آخرت كن و آنچه در آنست از نعمت و عذاب دردناك، زيرا كه اين تو را در
دنيا بيرغبت كند و آن را در چشم تو بيمقدار گرداند با اينكه خدايت از دنيا آگاه
كرده و خودش هم خويش را برايت وصف نموده و بديهايش را فاش كرده مبادا فريب خورى
باينكه دنياداران بدان تكيه كنند و بر سر آن يك ديگر را بدرند و همانا اهل دنيا
سگان عوعو كن و درندگان نيش زن و بر يك ديگر بانك كنند و نيرومندشان زبونشان را
بخورد و بزرگشان خردشان را، دنيا دوستان خود را از راه هدايت گمراه ساخته و براه
كورى برده و ديده آنان را از راه شايسته بسته و در حيرت آن گم شدند و در آشوبش
غرقهاند و آن را پروردگار خود ساخته و دنيا با آنها بازى كرده و آنها با آن بازى
كردهاند و دنبال آن را فراموش نمودهاند.
بسر جانم مبادا عيوب فراوان دنيا تو را زشت كند، اهل دنيا دستهاى چهار پايانى
بسته، و دستهاى ديگر رها شدهاند، همه را خرد باخته كرده و سوار بر بيابان بيراه و
نشان، سر بچرا داده متحير و سرگردان آفت زده در وادى بىنهايت دشوار و سخت، نى
شبانى كه آنها را سرپرستى كند، آرام آرام تا پرده تاريكى بيكسو شود، گويا كاروان در
رسيده و زودا آنكه شتابزده است برگردد بدان كسى كه شب و روزش زير پا است او را
ميبرند و گرچه خود نرود، خدا نخواسته جز ويرانى دنيا و آبادانى آخرت را.
پسر جانم اگر بيرغبت باشى در آنچه از دنيا كه خدايت از آن بيرغبت خواسته و خود را
از آن باز- دارى دنيا شايسته آنست، و اگر اندرز مرا در باره آن پذيرا نيستى يقين
بدان كه هرگز بآرزويت نرسى و از عمرت نگذرى و راستى تو در راه كسان پيش از خودى در
طلب دنيا آرام باش و در كسبش هموار باش راستش اينكه بسا طلبى كه منجر بر بودن مال
گردد، هر جوينده يابنده نيست و هر آرام نيازمند نشود، خود را از هر پستى و زبونى
گرامى دار و اگر چه دلربا باشد زيرا هر چه از خود ببازى عوض ندارد، بنده ديگرى مشو
با اينكه خدايت آزاد ساخته، چه خيريست در آن خيرى كه بشر در دست آيد و در آن مالى
كه جز بسختى بدان نرسند؟ مبادا مركبهاى طمع تو را بدوانند و بپرتگاه هلاكت بيندازند
و اگر بتوانى ميانه خود و خدا نعمت بخشى نداشته باشى بكارند كه او بخش تو را دريابد
و بهرهات را بگيرد و همان اندك از طرف خداى تبارك و تعالى بيشتر و كلانتر است از
فزونى كه از خلق او باشد و اگر چه همه از آن حضرت او است.
و اگر تأمل كنى- وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى- در آنچه كه از ملوك و پستتر از
آنها از طائفه دو نان بجوئى ميفهمى كه اندك عطاى ملوك مايه سر بلنديست و بسيارى كه
از دو نان بتو رسد ننگ باشد، در كار خود اقتصاد پيشه كن كه خوش سرانجام است تو
نبايد چيزى از دين و آبرويت بهيچ بهائى بفروشى، مغبون كسى است در بهره خود كه از
طرف خدا است زيان كند، از دنيا همان را برگير كه تو را آيد و وانه آنچه بدست نيايد
و اگر اين كار نكنى در طلب آن آرام و خوش كام باش. مبادا همنشين كسى شوى كه از او
بر دينت نگرانى، و از سلطان دورى گزين، و از فريب شيطان آسوده مباش كه بگوئى هر وقت
منكرى ديدم دست ميكشم زيرا از همين راه هلاك شدند مسلمانى كه پيش از تو بودند و
يقين بمعاد داشتند اگر با برخى آنها وارد گفتگوى فروش آخرت بدنيا ميشدى دل بدان
نميداد سپس شيطانش بفريب و نيرنگ تصوراتى مىآورد تا آنها را در پرتگاه هلاكت
ميكشيد در برابر كالاى ناچيز دنيا و او را از كار بدى بكار بد ديگر ميكشانيد تا از
رحمت خدا نوميد ميساخت و بحال قنوط ميرسانيد و راه مخالفت اسلام و احكامش را بر او
هموار ميكرد و اگر دلت نخواست جز دوستى دنيا و نزديكى بسلطان را و از آنچه بازت
داشتم كه راه درستت بود براه ديگر رفتى پس بايد زبان خود را نگاه دارى زيرا بر
پادشاهان چون خشم كنند اعتماد نباشد. از اخبارشان مپرس و اسرارشان را فاش مكن و
ميان خودت و آنان جاى مكن، در خاموشى سلامت از پشيمانى است جبران آنچه بخاموشى از
دست دادى آسانتر است از جبران آنچه از گفتارت از دست رفته، نگهدارى آنچه در ظرف است
بمحكم بستن در آنست و نگهدارى آنچه در دست دارى دوستتر است نزد من از طلب آنچه در
دست ديگرانست و باز مگو جز از قول موثق و مورد اعتماد و گر نه دروغگو در آئى و
دروغگوئى خواريست.
و تدبير با كفاف روزى به است از بسيار با اسراف، نوميدى بخوشى بهتر است از دريوزگى
از مردم، پارسائى در پيشهورى بهتر است از شادمانى در هرزگى مرد بايد راز خود را
نگهدارتر باشد، بسا كوشا در آنچه زيانش دارد، هر كه پرگويد ناهنجار گويد، هر كه
بينديشد بينا گردد، از بهترين بهره مرد همنشين خوبست، با نيكان همنشين باش تا از
آنان باشى و از بدان دورى كن تا از آنها جدا باشى. بدبينى بر تو چيره نگردد كه ميان
تو و هيچ دوستى راه آشتى نگذارد بسا گفتهاند كه: بدبينى احتياط كاريست، حرام چه
بدخوراكى است، ستم بر ناتوان هرزهترين ستم است و هرزگى چون نام خود است، و صبر
پيشه كردن در ناخواه فسرده دلى است، اگر نرمش مايه سختگيرى گردد سختگيرى نرمش
باشد، بسا كه دواء درد باشد و درد دواء، بسا كه غير ناصح خيرخواهى باشد و آنكه از
او خيرخواهى طلب شده دغلى كند، مبادا بآرزو تكيه كنى كه آن متاع احمقانست، و از
خير آخرت و دنيا باز دارنده است دلت را با ادب و پرورش پاك دار چونان كه هيزم را با
آتش، چون هيزم كش شب و خاشاك سر راه مباش، ناسپاسى نعمت پستى است و همنشينى نادان
شوم است، خرد تجربه اندوزيست، و بهترين آزمايش آنست كه تو را پند دهد، از كريم بودن
نرمش اخلاق است، فرصت را باش پيش از آنكه غصه آيد، از دور انديشى تصميم گرفتن و رفع
ترديد است، يكى از اسباب نامرادى سستى كردنست، نه هر جوينده يا بنده است و نه هر
مسافرى بر ميگردد، از تبهكارى ضايع كردن توشه راه است، هر كارى را انجامى است، بسا
اندكى كه پر بركتتر از بسيار است، آنچه تو را مقدر است بزودى بتو ميرسد، تاجر در
خطر است، خيرى نيست در ياور اهانت كن، در هيچ كارى بفريب و نگرانى شب را نگذران، هر
كه حكمت پيشه كرد بزرگوار شد و هر كه در پى فهميدن رفت بر دانش خود بيفزود، ملاقات
اهل خير آبادى دلها است، تا روزگار با تو بسازد با او بساز، مبادا مركب لجبازى را
بچموشى آرى، اگر در گناهى اندر شدى زود آن را با توبه بشو، بآن كه سپردهات داد
خيانت روا مدار و اگر چه بتو خيانت كرده باشد و رازش را فاش مكن گر چه راز ترا فاش
كرده باشد، باميد بيشتر نقد را در خطر مينداز، طلب كن كه آنچه روزى تو است بتو
ميرسد، فضيلت را درك كن و بخوبى بخشش كن و براى مردم شيرين زبان باش و بد مگو، و
راستى يك سخن حكيمانه و جامع اينست كه بخواهى براى مردم آنچه براى خود ميخواهى و بد
دارى براى آنها آنچه براى خود بد دارى، راستى كم مىشود كه تو از پشيمانى در باره
شتابزدگى بر كسى سالم بمانى يا بر او برترى يابى. و بدان كه وفاى به پيمانها و دفاع
از خانواده از كرم است، و رو برگرداندن نشانه دشمنى است. و عذرتراشى بسيار نشانه
بخل است، و اگر با لطف و مهربانى در برخى موارد چيزى را از برادرت دريغ دارى بهتر
است كه روى ترش باو چيزى بدهى.
صله رحم از كرم است و كيست كه به پيوست بتو اميدوار باشد يا اعتماد بپيوند تو دارد،
هر گاه تو از خويش خود قطع نمائى؟؟!، غدقن از معاشرت، چهره قطع پيوند است، چون
برادرت از تو ببرد خود را وادار بپيوند با او، و چون از تو روگرداند بلطف و مهربانى
و احوالپرسى از او و چون خشكى كند بر بخشش باو، و چون دورى كند بر نزديكى با او، و
چون سختى كند بر نرمش با او، و چون جرمى بر تو كند بر عذرخواهى از او تا آنجا كه
گويا بنده او هستى و گويا ولينعمت تو است و مبادا اين خوشرفتارى را بيجا بكنى و با
ناشايسته بجا آورى، دشمن دوستت را بدوستى مگير تا با دوستت دشمنى كنى، بفريب كار
مكن كه خلق پستها است با برادرت اندرز بيغرض بگو در خوبى باشد يا در زشتى، و بر هر
حال با او ياور باش و با او بچرخ و كيفر برادرت را تقاضا مكن گر چه خاكت بدهان
پاشد، بدشمنت احسان كن كه براى پيروزى بر او مؤثر است، بخوشرفتارى از شر مردم خود
را سالم دار، جرعه خشم را فرو خور كه من جرعهاى از آن شيرين سرانجامتر و لذيذ
عاقبتتر نديدم، برادرت را بمجرد ترديد بخاك ميفكن و بىگله از او مبر، در برابر
كسى كه با تو درشتى كند نرمش كن كه زودا برايت نرم شود، چه اندازه بريدن پس از
پيوستن زشت است، و جفاكارى پس از دوستى و برادرى، و دشمنى پس از مهرورزى، و خيانت
براى كسى كه برايت امانت دارى كرده، و نوميد كردن كسى كه بتو اميدوار بوده و نقض
پيمان كسى كه در پناه تو در آمده، و اگر قطع با دوستت بر تو چيره شد در دلت بقيه
بجا گذار كه اگر روزى پشيمان شدى راه بر گشت داشته باشى، هر كه تو را خوب پندارد
پندارش را درست درآور، براى رفاقت حق برادرت را ضايع مكن زيرا كسى كه حقش را ضايع
كنى برادر تو نيست، خاندانت بسبب تو بدبختترين خلق نباشند، شيفته كسى مباش كه از
تو روگردانست و روگردان از كسى مباش كه شيفته تو است اگر اهل آن باشد، مبادا برادرت
در بريدن از تو نيرومندتر باشد او پيوستن تو با او، و بر بدى كردن بتو نيرومندتر
باشد از احسان كردن تو باو، و بر بخل نيرومندتر باشد از بخشيدن تو بر او، و بر
تقصير نيرومندتر باشد از تو به فضيلت، ستم ستمكار بر تو ناهموار باشد زيرا او در
زيان بخود كوشد و سود تو. سزاى آنكه شادت كند اين نيست كه باو بدى كنى، روزى دو تا
است يكى را بجوئى و يكى تو را بجويد و اگرش نيائى نزد تو آيد.
پسر جانم بدان كه روزگار پر زير و رو مىشود مباش كسى كه پر سرزنش دارد و عذرش نزد
مردم كمتر است، چه زشت است خضوع هنگام نياز و جفاكارى در بينيازى، همانا بهره تو از
دنيايت آنست كه صلاح آخرت باشد، براه حق خرج كن و خزينهدار ديگران مباش، اگر بر
آنچه از دستت رفته جزع كنى پس بايد بر هر چه هم بدستت نيامده جزع كنى، بدان چه بوده
دليل آور بر آنچه نبوده زيرا امور مانند هم باشند ناسپاسى ولينعمت مكن زيرا ناسپاسى
نعمت پستترين كفر است عذر را بپذير، از آنها نباش كه پند نپذيرند مگر آنچه بگردنش
افتدى زيرا خردمند از ادب سود گيرد و بهائم جز با كتك پند نپذيرند، حق را بشناس
براى هر كه حق تو را شناخت رفيع باشد يا وضيع، هر غمى بتو رخ دهد با تصميم صابرانه
و حسن يقين بدور افكن، هر كه عدالت را وانهد جور كند، چه خوب بهرهمنديست براى مرد
قناعت كردن، از بدترين همراهان مرد حسوديست، در نوميدى تقصير كاريست، بخل ملالت آرد
و يار موافق بايد، رفيق كسيست كه در پشت سر راست گويد، هوى شريك كوريست، توقف در
سرگردانى توفيقى است خوب، چه غم براندازيست يقين، سرانجام دروغ نكوهش است، سلامت در
راستى است و عاقبت دروغ بدترين عاقبت است، بسا دورى كه از نزديك نزديكتر است و
نزديكى كه از دور هم دورتر است، غريب كسيست كه دوستى ندارد، بدگمانيت از دوست محروم
نكند، هر كه پرهيز كند عافيت يابد، و هر كه از حق تجاوز كند در تنگنا افتد، و هر كه
قدر خود را حفظ كند پايندهتر باشد، چه خوب خلقى است كرم بخشى و پست ترين پستيها
ستم است از مقتدر، حياء مايه، هر كار نيك است و محكمترين رشته تقوا است، و محكمترين
وسيله آنست كه ميان تو و خدا است، هر كه گلهات را پذيرد بر تو منت نهد، ملامت
بىاندازه آتش لجبازى را بر افروزد، چه بسيار بيمار سخت كه بهبود شد و تندرستى كه
مرد، بسا كه نوميدى دست آوردى باشد در آنجا كه طمع هلاكت است، هر عيبى پديد نگردد،
و بهر فريضه نتوان رسيد، بسا كه بينا در اشتباه افتد و كور براه راست رود، نه هر كه
جست يافت و نه هر كه خود نگهداشت نجات ديد، بدى را عقب انداز كه هر وقت بخواهى در
آن توانى شتافت، احسان كن اگر خواهى احسان بينى، برادرت با هر عيبى بپذير، پر گله
مكن كه باعث كينه مىشود و بدشمنى ميكشد، عذر بخواه از آنكه اميد دارى عذر پذيرد،
بريدن از نادان برابر پيوستن با خردمند است، از كرم است حفظ خانواده، هر كه با
روزگار در افتد ورافتد، و هر كه بر آن خورده گيرد خشم گيرد، چه اندازه انتقام
بستمكاران نزديك است، شايستهتر بكسى كه پيمان گسلد اينست كه با او وفادارى نشود.
لغزش آنكه در دژ است سختترين لغزش است و درد دروغگوئى بد درديست، فساد بسيار را
نابود كند و اقتصاد اندك را بهرهور سازد، بيكسى خواريست، نيكى كردن با پدر و مادر
از خوش سرشتى است، لغزيدن از شتابست، لذت خوبى نيست آنكه دنبالش پشيمانيست، خردمند
آن كس است كه تجربهها بدو پند آموخته، هدايت كورى را ببرد، و زبانت ترجمان عقل تو
است، با اختلاف الفت ميسر نيست، از خوش همسايگى احوالپرسى از همسايه است، هرگز هلاك
نشود كسى كه ميانهرو باشد، و هرگز نيازمند نگردد كسى كه زاهد است، درون هر مردى از
رخساره او بيان شده، بسا كسى كه از مرگ خود كاوش ميكند، اطمينان را با اميد عوض
مكن، نه هر چه ترس دارد زيان رساند، بسا شوخى كه بجد كشد، هر كه از روزگار ايمن است
باو خيانت كند، و هر كه بر آن بزرگى فروشد باو اهانت كند، و هر كه باو بستيزد او را
ذليل كند و بينى او را بخاك مالد، و هر كه باو پناهد تسليمش كند، نيست كه هر كه تير
اندازد بنشان زند، چون سلطان ديگرگون گردد روزگار ديگرگون شود، بهترين اهلت آنست كه
بارى از تو بردارد، شوخى مايه كينهها است و بسا كه آزمند گدا شود، سر دين درستى
يقين است، تمامى اخلاص بر كنارى از گناهانست، بهترين گفتار آنست كه كردارش باشد،
سلامت در درستى است، و دعاء كليد رحمت است، از رفيق پرس پيش از آنكه راه سفر جوئى و
از همسايه پيش از خانه از دنيا در حال كوچ باش، هر كه بر تو بنازد تحمل كن و عذر هر
كه از تو عذر جويد بپذير، و از مردم در گذر، و نابدلخواه كسى را باو مرسان، برادرت
را پيروى كن گر چه تو را نافرمانى كند و با او گرمى كن گر چه بتو جفا كند، و خود را
ببخشش عادت بده، و بهترين خلق را برايش انتخاب كن زيرا خير بعادتست، و مبادا سخن
پليد (يا بيهوده) بگوئى يا سخن خنده دارى و گر چه از ديگرى حكايت كنى، از طرف خود
انصاف بده بيش از آنكه حق را از تو بگيرند، مبادا با زنها مشورت كنى كه سست رأى و
سست تصميم هستند، و آنها را در پردهدار كه دور از اغيار باشند زيرا هر چه بيشتر در
پرده باشند براى تو و براى آنها بهتر است، و بيرون رفتن آنها بدتر از اين نيست كه
اشخاص غير مطمئن وارد بر آنها بكنى و اگر بتوانى كه جز تو را نشناسند بكار بند و آن
قدر بزن اختيارات مده كه از كار خود تجاوز كند و بكار ديگران پردازد زيرا براى حال
او خوبتر و براى خاطر او آسايش بخشتر و براى زيبائيش دوام آورتر است زيرا زن گل
خانه است و پهلوان نيست، و مبادا بشرافتش تجاوز كنى و او را خوار شمارى و او را
بطمع مينداز كه واسطه ديگران شود و بمنظور او با تو خشمگين گردد، خلوت با زنان را
طولانى مكن تا بر تو تسلط يابند و يا از تو دلتنگ شوند، و در برابر آنان خوددارى
كن، و آنها بفهمند كه تو نيرومندى آن بهتر است از اينكه كشف كنند سستى و بيحالى تو
را، مبادا نابجا غيورى و بد بينى كنى زيرا باين وسيله آنهاشان كه درستند بيمارى و
نادرستى كشيده شوند ولى كار آنها را محكم كن و اگر گناهى ديدى بزودى بر خرد و درشت
انكار كن و مبادا كه كيفر كنى و گناه را بزرگتر سازى و عذر خواهى را بيمقدار كنى،
مملوكان را خوب پرورش كن و كمتر بر آنها خشم كن و گناه نكرده پر بر آنها عقاب مكن و
چون گناه يكى از آنها ثابت شد خوب عدالت را منظور دار، زيرا عدالت با گذشت
دردناكتر است از چوب زدن براى كسى كه خردمند است، تمسك بدان كه عقل ندارد موجب
قصاص است (و بآن كه هم عقل ندارد سخت مگير و قصاص را تخفيف بده) و براى هر كدام از
آنها وظيفهاى معين كن كه مسئول آن باشند كه اين طريق مؤثرتر است براى اينكه كار را
بهم وانگذارند، عشيره خود را گرامىدار زيرا آنها بال و پر تواند كه بدانها پرواز
ميكنى و ريشه تواند كه بر آنها استوارى و با آنها يورش ميكنى آنها ياران تواند در
هنگام سختى، كريمشان را گرامى دار و بيمارشان را عيادت كن و در كارها شريكشان ساز و
در سختى دستگيريشان بكن و در همه كارت از خدا يارى جو كه او با كفايتتر ياوريست.
دين و دنيايت را بخدا ميسپارم و از او خواستارم كه در دنيا و آخرت برايت خوب مقدر
كند
و السلام عليك و رحمة اللَّه.
سفارش آن حضرت (ع) بفرزندش حسين (ع)
پسر جانم تو را سفارش ميكنم بتقوى از خدا در توانگرى و بينوائى و گفتار حق در حال
خشنودى و خشم و ميانه روى در حال توانگرى و بينوائى و بعدالت نسبت بدوست و دشمن و
بكردار در حال نشاط و كسالت و برضاى از خدا در سختى و خوشى.
پسر جانم هر بدحالى كه دنبالش بهشت باشد بد حالى نيست و هيچ خوشى كه دنبالش دوزخ
باشد خوشى نيست، هر نعمتى در برابر بهشت كوچك است و هر بلا در برابر دوزخ عافيت
است.
و بدان پسر جانم كه هر كه عيب خود ديد از عيب ديگران دل بريد و هر كه جامه تقوى
نپوشيد جامهاى او را نپوشد و هر كه بقسمت خدا خشنود است غم نخورد بر آنچه از دستش
رفته، و هر كه شمشير ستم كشد بدان كشته شود و هر كس چاهى براى برادرش كند در آن
افتد، و هر كه پرده ديگرى درد عيبهاى خانهاش عيان گردد، و هر كه خطاى خود را
فراموش كند خطاى ديگرى را بزرگ شمارد، و هر كه در همه كار بسختى اندر شود نابود
گردد، و هر كه در گردابها پرت شود غرقه گردد، و هر كه برأى خود خود بينى كند گمراه
گردد و هر كه بعقل خود بىنيازى كند بلغزد، و هر كه بمردم گردن فرازى كند زبون شود،
و هر كه با دانشمندان بياميزد با وقار گردد و هر كه با او باش بياميزد زبون شود، و
هر كه با مردم نابخردى كند دشنام شنود، و هر كه جاهاى بد رود متهم گردد، و هر كه
شوخى كند سبك شود، و هر كه بسيار چيزى را بر گيرد بدان شناخته شود و هر كه پر گويد
پر خطا كند، و هر كه پر خطا كند كمشرم شود و هر كه كمشرم باشد كم ورع است و هر كه
كم ورع باشد دلش بميرد و هر كه دل مرده شد بدوزخ رود.
پسر جانم هر كه بعيب مردم نگرد و آن را براى خود پسندد خود همان احمق است، و هر كه
انديشد عبرت گيرد و هر كه عبرت گيرد بگوشهاى نشيند و هر كه گوشه نشيند سالم بماند،
و هر كه ترك شهوت كند آزاد زيد، و هر كه حسد را وانهد محبوب مردم باشد.
پسر جانم عزت مؤمن بىنيازى او است از مردم، قناعت مالى است كه تمام نشود، هر كه پر
ياد مرگ كند باندكى از دنيا خشنود گردد، و هر كه بداند سخنش از كردار او است كم سخن
گويد مگر در آنچه سودش بخشد.
پسر جانم شگفتا از كسى كه از كيفر بترسد و دست باز ندارد و اميد ثواب دارد و توبه
نكند و كار نكند. پسر جانم انديشه روشنى آورد و غفلت تاريكى و جدال گمراهى (شايد
تصحيف «الجهالة ضلالة» باشد «مصحح)»، سعيد آن كس است كه از ديگرى پند گيرد، ادب
بهترين ميراث است، و حسن خلق بهتر همنشين است، با قطع رحم فائده و افزونى ميسر نيست
و با هرزگى توانگرى ميسر نيست. پسر جانم عافيت ده جزء است و نه جزء آنها در خاموشى
است جز بذكر خدا، و يكى هم در ترك همنشينى نابخردانست.
پسر جانم هر كه بنافرمانيهاى خدا در انجمنها جست گيرد خدايش زبون سازد و هر كه دانش
جويد دانا شود.
پسر جانم سر دانش نرمش است و آفتش كج خلقى، و صبر بر مصيبتها از گنجينههاى ايمانست
و پارسائى زيور فقر است و شكر زيور توانگرى، بسيار ديدن كردن ملالت آرد، و آرامش و
اعتماد پيش از آزمايش بىاحتياطى است، و خودبينى مرد دليل سستى عقل او است.
پسر جانم چه بسيار نگاهى كه افسوس آورد و چه بسيار سخنى كه نعمت را ببرد.
پسر جانم شرافتى برتر از اسلام نيست و كرمى عزيزتر از تقوى و دژى محكمتر از ورع و
نه شفيعى مؤثرتر از توبه و نه جامهاى زيباتر از عافيت و نه مالى نياز برتر از رضاى
بقوت، هر كه بهمان گذران روزانه خشنود است زود بآسايش رسيده و بآرامش اندر شده.
پسر جانم آز كليد رنج است و مركب سختى و باعث پرت شدن در گناهان، و شكمپرستى يا
شيفتگى بدنيا هر عيب بدى را در بر دارد، براى ادب يافتن خود تو همان بس آنچه را كه
از ديگرى بددارى، برادرت همان حق بر تو دارد كه تو بر او دارى كه بىعاقبتانديشى
خود را وارد كارها كند در معرض گرفتاريها است، تدبير پيش از عمل تو را از پشيمانى
آسوده كند، هر كه دليل آراء را در نظر آورد مواقع خطاء را بفهمد، صبر سپريست از
نيازمندى، بخل روپوش زبونيست، حرص نشانه نياز است، خويش مهربان ندار بهتر است از
ثروتمند جفاكار، هر چيزى را قوتى است و آدميزاده قوت مرگ است. پسر جانم هيچ گنهكارى
را نوميد مكن چه بسيار دلداده گناه كه عاقبت بخير شده و چه بسيار خوش كردارى كه در
پايان عمر تباه شده و بدوزخ رفته نعوذ باللَّه.
پسر جانم بسيار نافرمانى كه نجات يافته و بسيار با كردارى كه سقوط كرده، هر كه
دنبال راستى باشد سبكبار است، مخالفت با نفس رشد او است هر ساعتى كه بگذرد عمر را
كم كند، واى بر حال ستمكاران از احكم الحاكمين و داناى درون نهانكنندهها.
پسر جانم چه بد نوشتهايست براى معاد تجاوز بر عباد، در هر نوشيدنى گلوگيرى امكان
دارد و در هر لقمه بگلو ماندن، هرگز بنعمتى نرسى جز با جدائى از نعمت ديگر، چه
اندازه آسايش برنج نزديك است و تنگدستى بنعمت و مرگ بزندگى و بيمارى بتندرستى، خوشا
بر كسى كه خاص خدا كند كردار و دانش و دوستى و دشمنى و گرفتن و نگرفتن و نهادن و
گفتن و خموشى و كردار و گفتار خود را و بهبه از دانائى كه عمل كند و بكوشد و از
شبيخون مرگ بهراسد و آماده باشد و مهيا گردد، اگرش پرسند اندرز دهد و اگرش وانهند
خموش باشد، سخنش درست باشد و خموشيش از درماندگى در پاسخ نباشد، واى بر آنكه گرفتار
حرمان و خذلان و نافرمانيست و از خود نيكو شمارد آنچه را از ديگرى بد دارد و بمردم
عيب گيرد آنچه را خود بعمل آرد.
بدان اى پسر جانم كه هر كه شيرينسخن شد دوست داشتنى است خدا تو را براى هدايتش
موفق دارد و از اهل طاعتش مقرر سازد بقدرت خود زيرا كه او جواد و كريم است.
خطبه آن حضرت كه معروف بوسيله است
(باندازه اقتضاى كتاب نوشتيم نه جز آن را) سپاس
از آن خدائيست كه وهمها را در بند كرده است از اينكه بجائى برسند در باره او جز به
همين كه او هست و همه خردها را در پرده داشته از اينكه ذات او را در خيال آورند
زيرا از همانندى و هم شكلى بر فراز است، بلكه او است همان صرف هستى كه در حقيقت
ذاتش تفاوتى نيست و در صفات كمالش تبعيض به شماره بندى راه ندارد. از همه چيزها جدا
است نه بوسيله مسافت و در همه چيز اندر است نه بر وجه آميزش و ممازجت. دانش او به
ابزار نيست علمش بخود ذاتست، ميان او و معلوم او علمى كه جز او باشد و بوسيله آن
دانا بمعلوم باشد وجود ندارد. اگر گفته شود كه بوده است به اين معنى است كه وجودش
ازلى است و اگر گفته شود هميشه هست به اين معنى است كه نابودى را در او راهى نيست،
پس منزه باد خدا و پر برتر باد از گفته آنكه جز او را پرستد و معبود ديگرى جز او
گيرد.
او را سپاسگزاريم بدان سپاسى كه از خلقش براى خودش پسندد و پذيرش آن را بر خود ما
بايست شمارد. و گواهم كه نيست شايسته پرستشى جز او، تنها است، شريك ندارد. و گواهم
كه محمد بنده و رسول اوست، دو گواهند كه گفتار را برفرازند و كردار را دو چندان
سازند، سبك باشد هر ميزان عملى كه از آنشان بردارند و سنگين باشد هر ميزان عملى كه
در آنشان بگذارند، به اين دو است كاميابى به بهشت و نجات از دوزخ و گذشت بر صراط،
شماها با شهادت ببهشت درآئيد و با نماز برحمت برسيد، بر پيغمبر خود بسيار صلوات
فرستيد. راستى كه خدا و فرشتههاش صلوات فرستند بر پيغمبر أيا كسانى كه گرويدند
صلوات بر او فرستيد و درود فراوان.
أيا مردم راستش اينست كه شرفى برتر از اسلام نيست و كرامتى عزيزتر از تقوى و
قلعهاى مصونتر ورع و پارسائى و شفيعى پذيراتر توبه و لباسى زيباتر از عافيت و
نگهداشتى نيست منيعتر از سلامت و معاش، و نه مالى نيازبرندهتر از دلدادن بقناعت و
نه گنجى پر ثروتتر از قناعت، هر كه بهمان كفايت گذران معاش، اكتفاء كند آسايش خود
را پا بر جا كرده و در مهد آرامش نشيمن ساخته، رغبت بدنيا كليد رنج است و جمع مال
دنيا مركب ناراحتى، حسد آفت دين است، آزمندى سبب افتادن در پرتگاه گناهان باشد كه
مايه حرمانست، سركشى و ستم راننده بمرگست و شيفته بودن بدنيا بنگاه هر عيب بد، بسا
طمعى كه نوميد گردد و آرزوئى كه بر باد رود و دروغ در آيد و اميدى كه به نوميدى
گرايد و تجارتى كه بزيان كشد، هلا، هر كه خود را چشم بسته از سرانجام در هر كارى در
اندازد در معرض ناگواريهاى رسواكننده است و چه بد گردنبندى است گردنبند گناه براى
مؤمن.
أيا مردم راستش اينست كه گنجى سودمندتر از دانش نيست، و عزتى بالاتر از بردبارى و
نه حسبى رساتر از ادب و نه تعبى دردناكتر از خشم و نه جمالى آرايشكنتر از خرد،
هيچ رفيقى بدتر از نادانى و هيچ زشتى بدتر از دروغ نيست، و هيچ پاسبانى نگهدارتر از
خموشى، و هيچ غائبى نزديكتر از مرگ نيست.
أيا مردم راستش هر كه در عيب خود نگرد از عيب ديگران بگذرد، و هر كه بروزى خداداد
خشنود باشد بر آنچه ديگران دارند افسوس نخورد، هر كه تيغ ستم كشد بدان كشته شود، و
هر كه براى برادرش چاهى كند خودش در آن افتد، و هر كه پرده ديگران بدرد عيوب خانه
خود از پرده بدر آورد، هر كه لغزش خود از ياد برد لغزش ديگران را بزرك شمارد، و هر
كه بنظرش بنازد و خودبين باشد گمراه گردد، و هر كه بخرد خود بىنيازى كند بلغزد، و
هر كه بمردم بزرگى فروشد خوار گردد، و هر كه نسبت بمردم سبكسرى كند دشنام خورد، هر
كه با دانشمندان آميزد محترم گردد، و هر كه با اوباش آميزد كوچك شود و هر كه آنچه
را تاب نياورد بدوش گيرد درماند.
أيا مردم راستش اينست كه مالى سودمندتر از خرد نيست و نه فقرى سختتر از نادانى و
نه پند دهى شيواتر از اندرز، عقلى چون تدبير نيست، و عبادتى چون تفكر و انديشه، و
پشتيبانى محكمتر از مشورت و هراسى سختتر از خودبينى نيست و ورعى چون خوددارى از
ارتكاب حرام، و بردبارى چون صبر و خموشى نباشد.
أيا مردم ده خصلت انسانى از زبانش برآيد: 1- گواهى است كه از درون گزارش دهد. 2-
حاكمى است كه ميان مردم قضاوت كند. 3- ناطقى كه پاسخ پردازد. 4- شافعى كه حاجت بدو
روا شود. 5- ستايشگرى كه هر چيز را معرفى كند. 6- فرماندهى كه بكار خوب فرمان دهد.
7- پند گوئى كه از زشت باز دارد. 8- تسليت گوئى كه غمها بدان آرام شود. 9- وسيله
حامدى [حاضرى خ ل ]است كه كينه بدان بر طرف شوند. 10- دلربائى است كه گوشها از آن
لذت برد.
أيا مردم راستش اينست كه خوب نيست دم بستن از حكمت و سخن بجا چنان كه خوب نيست سخن
گفتن بنادانى. و اى مردم بدانيد هر كس اختيار زبان خود را ندارد پشيمان مىشود و هر
كه نياموزد بنادانى افتد و هر كه خود را ببردبارى واندارد بردبار نباشد و هر كه
مهار خود را نكشد خردمند نيست، و هر كه خردمند نيست خوار شود و هر كه خوار شود
احترام نشود، و هر كه تقوى پيش بگيرد نجات يابد، و هر كه مالى را بناحق بدست آورد
در غير مورد خرج كند، و هر كه بوجه پسنديدهاى دست از بدى برندارد بر آن وادار شود
با نكوهش و بناچار دست از آن بدارد، هر كه نشسته عطا نكند ايستاده باشد و از او
دريغ شود و هر كه عزت بناحق جويد راه خوارى پويد و هر كه با حق لجبازى كند موهون
بود و هر كه دين را بفهمد با وقار باشد و احترام دارد و هر كه تكبر ورزد كوچك شود و
هر كه احسان نكند او را نستايند.
أيا مردم. مردن به از زبون زيستن است و جستن با سختى به از بيكار خفتن است و حساب
خود نگه داشتن به از كيفر كشيدنست، و گور به از فقر و چشم پوشيدن به از بسيار
نگاهها است، و روزگار در روزى با تو است و در روزى در برابرت هر گاه با تو است و هر
گاه در برابر تو صبر كن زيرا بهر دو آزمايش شوى.
أيا مردم شگفت آور چيزى كه در انسانست دل او است دل مايههائى از حكمت دارد و
اضدادى بر خلاف آن اگر اميدواريش دست دهد طمعش خوار كند و اگر طمعش برافروخت حرصش
بكشد و اگر نوميدى گريبانگيرش شد افسوس بكشد و اگر خشمش رخ داد غيظ او سخت باشد و
اگر با رضايت نيكبخت شود تحفظ را از ياد برد و اگر بيمى بدو رسد حزن او را مشغول
سازد و اگر پر آسوده باشد فريب و غرور او را در ربايد و اگر نعمتى تازه كند عزت او
را بگيرد و اگر مالى يابد گمراهيش بسركشى كشد، و اگر ندارى او را بگزد ملالش بكار
گيرد و اگر مصيبتى بوى رسد بىتابى او را رسوا كند و اگر گرسنگى كشد ناتوانى او را
از پاى در آورد و اگر پر سير خورد شكم پرى او را بفشارد پس هر كوتاهى و كمى باو
زيان رساند و هر افراط و گذشت از حد هم مفسده بار براى او است.
أيا مردم- هر كه كندى كرد خوار شد و هر كه بخشش نمود آقا شد و هر كه فراوان داشت
سرور گرديد و هر كه پر حلم ورزيد شرافتمند شد و هر كه در ذات خدا انديشيد زنديق
گرديد و هر كه چيزى را پر اظهار كرد بدان معروف شود و هر كه پر شوخى كرد سبك گردد و
هر كه پر خنديد هيبتش برود، آبروى خانوادگى كسى كه ادب و پرورش ندارد تباه گردد،
راستى بهترين كار نگهداشتن آبرو است بمصرف مال، كسى كه با نادان همنشين گردد خردمند
نيست هر كه با نادان نشيند آماده قيل و قال و جنجال باشد، از مرگ رها نشود توانگرى
براى ثروتش و نه فقيرى براى نداريش.
أيا مردم- براستى براى دلها گواهانى است نفوس زنده براى تيز هوشى و پندپذيرى از روش
تقصيركاران در اين دو بخود اعلام خطر كنند و بر حذر باشند، دلها خاطرههاى هوا
بسيار دارند ولى خردهايند كه باز دارند و غدقن- سازند، در هر آزمايشى دانش
تازهايست، عبرتگيرى براه درست ميرساند براى ادب تو همين بس كه بدى ديگرى را
ملاحظه كنى، بگردن تو براى برادر مؤمنت ميباشد همان حقى كه تو را بر او است، هر كه
برأى خود بىنياز و مستبد شد در خطر افتد.
تدبير پيش از اقدام تو را از پشيمانى در امان دارد، هر كه وجوه و علت نظرهاى مختلف
را برآورد كند مواقع خطا را بشناسد، هر كه از سخن زيادى خوددار است خردها رأى او را
عادل دانند، هر كه شهوتش را محصور كرد قدر خود را نگهداشت، هر كه زبانش را نگهدارد
مردم او از او آسودهاند و بحاجت خود رسد، در زيرورو شدن اوضاع جوهر مردان دانسته
شود، آينده روزگار اسرار نهان را براى تو عيان كند، كسى كه در تاريكى است از جهش
برق بهرهاى نبرد هر كه حكمتدار شناخته شود بديده وقار و هيبتش نگرند، شريفترين
توانگرى ترك آرزو است، شكيبائى سپر نداريست و آز نشانه فقر و نيازمندى است، بخل
روپوش زبونى است، و دوستى خويشاوندئى است كه بدست آوردهاى، ندار با ترحم بهتر از
توانگر جفاپيشه است؛ پند پناه آن كسى است كه پذيردش، هر كه نگاهش را رها كرد بهر جا
و هر چه چشم انداخت افسوس فراوان خورد.
هر كه تنگ خلقست خاندانش از او دلتنگ باشند، هر كه (بخيرى) رسيد، گردن كشيد، كم است
كه آرزو با تو راست گويد، تواضع بر هيبت تو بيفزايد، اخلاق خوش گنجهاى روزيست، هر
كه جامه شرم در بر كرد عيبش از مردم نهان است، گفتار را باندازه دار زيرا هر كه
اندازه نگهدارد رنج و هزينه او سبك، در آيد، راهجوئى تو در مخالفت هواى نفس است،
هر كه روزگار را شناخت از آمادگى روى نتافت: هلا با هر نوشيدنى گلوگيرى است و در هر
لقمه فرو بردنى خفهگى، بنعمت نرسى جز آنكه نعمت ديگرى از دست بدهى براى هر جاندارى
قوتى است و براى هر دايهاى خورندهاى و تو خود قوت مرگى.
أيا مردم- بدانيد هر كس بر روى زمين راه ميرود راستش بدرون آن ميخلد و شب و روز
ستيزه دارند در ويران كردن بنيان عمرها.
أيا مردم- ناسپاسى نعمت پستى است و صحبت نادان بدبختى، نرمش در سخن از كرامتست
مبادا خدعه كنى زيرا آن از اخلاق مردم پست است هر جوينده يابنده نيست و هر غائبى
باز آينده، آنكه تو را نخواهد بدو دل مبند بسا دورى كه از نزديك زودرستر است پيش
از آنكه راهجوئى رفيق سفر را بجو و پيش از تهيه خانهاى همسايه آن را وارس.
عيب برادرت را بپوش از آنكه آن عيب را در خود ميدانى از لغزش دوستت در گذر بحساب
روزى كه دشمنت بر سر آيد، هر كه بر كسى خشم گيرد كه بر زيان او قدرتى ندارد اندوهش
دراز است و خود را عذاب كند، هر كه از پروردگارش بترسد ستمش را باز گيرد، هر كه خوب
از بد نشناسد چون حيوانى باشد راستى از ميان بردن توشه از تباهى است، وه چه كوچك
است مصيبت دنيا نظر بنيازمندى در فردا.
بىاعتمادى و ناآشنائى شماها با يك ديگر نيست مگر براى معاصى و گناهانى كه در آن
اندريد. وه چه اندازه آسايش برنج نزديكست و سختى و تنگدستى بدگرگونى، هيچ بدى بد
نباشد كه دنبالش بهشت آيد و هيچ خوبى و خوشى خوش نباشد كه دنبالش دوزخ باشد، هر
نعمتى در برابر بهشت حقير است و هر بلائى در برابر دوزخ عافيت است، هنگام درست و
پاك شدن درونها گناهان بزرگ خودنمائى كنند پاك كردن كردار از انجام آن سختتر است و
اخلاص نيت از فساد بر عاملان سختتر است از طول جهاد، هيهات اگر بملاحظه تقوى نبود
من از همه عرب سياستمدارتر بودم، بر شما باد بتقوى از خدا در نهان و عيان و سخن حق
در حال رضا و غضب و ميانه روى در توانگرى و فقر و عدالت با دشمن و دوست و كردار در
حال نشاط و كسالت و رضا از خدا در سختى و نعمت هر كه پر گويد خطا بسيار كند و هر كه
بسيار خطا كند كم شرم شود و هر كمشرم باشد ورعش كم است و هر كه ورعش كم است دلش
مرده است و هر كه دلش مرد بدوزخ رود، هر كه انديشه كند عبرت گيرد و هر كه عبرت گيرد
گوشهگيرى گزيند و هر كه گوشهنشين شد سالم ماند و هر كه شهوات را وانهد آزاد زيد و
هر كه حسد را ترك كند محبوب مردم گردد.
عزت مؤمن بينيازى او است از مردم، قناعت مالى است كه تمام نشود و هر كس بسيار ياد
مرگ كند باندك دنيا خشنود باشد و هر كه بداند كلامش از كردار او است كم سخن گويد
مگر در آنچه سودش دهد، شگفتا از كسى كه بترسد از كيفر و خوددار نباشد و اميد ثواب
دارد و توبه نكند و عمل ننمايد، انديشه باعث روشنى است و غفلت موجب ظلمت و نادانى
گمراهى است و سعادتمند كسى است كه بديگرى پند گيرد و ادب بهترين ميراث است، حسن خلق
بهترين همنشين است با قطع رحم فزونى و فائده ميسر نيست و با هرزگى توانگرى ميسر نه،
عافيت ده جزء است و نه جزء آن در خموشى است جز بذكر خدا و يكى هم در ترك مجالست
نابخردانست.
سر دانش نرمش است و آفتش كج خلقى، صبر بر مصائب از گنجينههاى ايمانست و پارسائى
زيور فقر است و شكر زيور توانگرى. ديدن بسيار ملالت بار است و اعتماد پيش از آزمايش
بىاحتياطى است، خود بينى مرد دليل ناتوانى عقل او است، هيچ گنهكارى را نوميد مساز
كه چه بسيار دلداده گناه كه عاقبت بخير شده و چه بسيار شيفته كردار كه در پايان عمر
فساد كار شده و بدوزخ رفته، چه بد توشهايست براى معاد دشمنى با عباد، خوشا بر كسى
كه دانشش و كردارش و دشمنيش و گرفتنش و تركش و كلامش و خاموشيش و كردارش و گفتارش
براى خدا است، مسلمان مسلمان نيست تا پارسا باشد و پارسا نيست تا زاهد باشد و زاهد
نيست تا دورانديش باشد و دورانديش نيست تا خردمند باشد و عاقل نباشد جز كسى كه از
طرف خداوند انديشه كند و براى ديگر سراى كار كند و صلى اللَّه على محمد النبى و على
أهل بيته الطاهرين.
آدابى كه باصحابش آموخت و آنها چهار صد بابست براى دين و دنيا
حجامت تن را سالم و خرد را محكم كند، چيدن شارب از نظافت است و هم از سنت، عطر در
شارب از كرام الكاتبين است و از سنت، روغن بشره را نرم كند و مغز را بيفزايد و هم
خرد را و محل وضوء و غسل را هموار سازد و ژوليدگى را ببرد و رنگ را صفا دهد، مسواك
كردن رضاى خدا و پاككننده دهانست و از سنت است، شستن سر با خطمى چرك را ببرد
كثافتها را پاك كند. شستن دهان و بينى هنگام وضوء و غسل پاككننده دهان و بينى است،
انفيه سر را سالم كند و درمان تن و همه دردهاى سر است.
نوره استوارى تن و طهور پيكر است. و ناخن گرفتن مانع بزرگترين درد است و جلب روزى
كند و آن را فراوان سازد. ستردن موى زير بغل بوى بد را ببرد و طهور است و سنت. شستن
دستها پيش از خوردن و پس از آن فزونى روزيست، غسل در هر عيد طهور است براى كسى كه
برابر خدا عز و جل حاجت خواهد و پس از آن فزونى روزيست، غسل در هر عيد طهور است
براى كسى كه برابر خدا عز و جل حاجت خواهد و پيروى از سنت است. شب خيزى تندرستى است
و رضاى پروردگار و رحمت جستن و تمسك باخلاق پيمبران.
خوردن سيب پاك شدن معده است، جاويدن كندر دندانها را سخت سازد و بلغم را ببرد و نيز
بوى دهان را.