نعمانى ومصادر غيبت

سيد محمد جواد شبيرى زنجانى

- ۶ -


تاريخ دقيق تر تأليف کتاب

در اواسط کتاب غيبت نعمانى، از پيکارهاى يکى از مدّعيان مهدويّت با ابو يزيد اموى سخن به ميان آمده است. برخى، از عبارت کتاب چنين برداشت کرده اند که تأليف کتاب، پيش از مرگ ابو يزيد ودر هنگام پيکارهاى وى با آن مدعى مهدويّت رخ داده است. هر چند از عبارت مورد نظر، چنين برداشتى نمى شود، ولى اين عبارت، با بيانى ديگر، در بحث ما کارساز است. براى توضيح بيش تر، متن عبارت نعمانى را نقل مى کنيم.(1)

نعمانى، پس از نقل رواياتى چند در وصف حضرت مهدى (عليه السّلام) ومنزلت آن بزرگوار، روايتى عظيم الشأن در مقام آن حضرت از امام صادق (عليه السّلام) مى آورد که در آن، حضرت در پاسخ راوى مى فرمايد: (ولو أدرکتُه لخدمتُه أيّام حياتى؛ اگر (زمان) وى را دريافتم، يقيناً، دوران زندگى خود را در خدمت اوسپرى مى کردم).. نعمانى، در ادامه مى افزايد:

فتأمّلوا (بعد هذا) ما يدّعيه المبطلون، ويفتخر به الطائفة البائنة(2) المبتدعة من أنَّ الّذى هذا وصفُهُ وهذا حالُهُ ومنزلتُهُ من الله عزّ وجلّ، هو صاحبُهم ومن الّذى يدعون له؛ فإنّه بحيث هو فى أربعمئة ألف عنان وإنّ فى داره أربعة آلاف خادم رومى وصقلبى.(3) وانظروا هل سمعتم أو رأيتم أو بلغکم عن النبى (صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم) أو(4) عن الأئمة الطاهرين (عليهم السّلام). أن القائم بالحقّ هذه صفته الّتى يصفونه بها،

وإنّه يظهر ويقيم(5) بعد ظهوره، بحيث هوفى هذه السنين الطويلة، وهوفى هذه العدّة العظيمة يناقفه ابو يزيد الأموى، فمرّة يظهر عليه ويهزمه، ومرّة يظهر هو على أبى يزيد، ويقيم بعد ظهوره وقوّته وانتشار أمره بالمغرب والدنيا على ما هى عليه؟!

فإنّکم تعلمون بعقولکم إذا سلمت من الدخل وتمييزکم إذا صفى من الهوى أنّ الله قد أبعد من هذه حاله عن أنْ يکونَ القائم للّه بحقّه والناصر لدينه والخليفة فى أرضه والمجدّد لشريعة نبيّه....(6)

در اين عبارت، تنها، از پيکار ابو يزيد اموى با اين مدّعى مهدويّت در ساليان طولانى سخن رفته، وتأکيد شده که گاه پيروزى از آن ابو يزيد بوده وگاه از آنِ اين مدّعى مهدويّت، ولى آيا اين پيکارها به پايان رسيده يا هنوز پيکارها ادامه داشته، چيزى از اين عبارت استفاده نمى شود.

پيش از ادامه ى بحث، اشارتى کوتاه به شورش ابو يزيد، مفيد به نظر مى رسد. ابو يزيد مخلد بن کيداد که از مذهب نکاريه از مذاهب خوارج پيروى مى کرد، در سال 316 پيروانى به هم زد وبه فعّاليّت پرداخته ونظر خوارج را در تکفير مسلمانان مخالف خوارج ترويج کرد.

در کتب تاريخ، از تعقيب وى به دست قائم جانشين مهدى وفرار وى از چنگ قائم وبازگشت مخفيانه به توزر (زادگاه خويش) در سال 325 سخن گفته اند واشاره کرده اند که وى به دست والى قسطيليه زندانى شد وبه همّت يارانش از زندان آزاد شد ودر کوه (اوراس) سنگر گرفت. قائم اورا محاصره کرد. اين محاصره، هفت سال ادامه داشت.

پيکارهاى وى با قائم وچيرگى بر شهرهاى مختلف غرب آفريقا، به سال هاى 332 و333 باز مى گردد.(7)

ابو يزيد، در سال 333 اکثر شهرهاى شمال آفريقا، همچون قسطيليه، اربس، قيروان را گشود وقائم را در مرکز حکومتى خود در شهر مهديّه محاصره کرد. اين محاصره تا اوائل سال 334 ادامه يافت. جنگ وگريز وشکست وپيروزى هاى پى در پى وى در اين سال هم در جريان بود.

در رمضان اين سال، قائم، در گذشت وفرزندش منصور، به جاى وى نشست، جنگ هاى ابو يزيد با فاطميان در اين سال هم به شدّت پيگيرى شد، ولى سرانجام، ابو يزيد، به جنگ سربازان منصور افتاد، ودر اثر جراحت هاى که ديده بود، در اواخر محرم سال 336 درگذشت.

گزارش مفصّل اين حوادث، در کتب تاريخ ديده مى شود ونيازى به تکرار آن ها در اين مقال نيست.

در عبارت مورد بحث از غيبت نعمانى، دونکته در خور درنگ وتأمّل است: نخست، توصيف ابو يزيد به اموى که در جاى ديگرى ديده نشد. ابو يزيد را با توجّه به نژاد وى، به بربرى، يفرنى، زناتى وبا عنايت به مذهب او، به خارجى، اباضى، نکارى متّصف کرده اند.(8)

وصف وى به اموى از چه رواست؟ گويا، ارتباط وى با امويان اندلس، اين وصف را براى وى به دنبال داشته است.

ابن عذارى مراکشى مى نويسد: در آخر شوال سال 333 دوفرستاده از سوى ابو يزيد مخلد بن کيداد بر ناصر وارد شده که حامل نامه اى از سوى وى بوده که در آن از چيرگى اوبر قيروان ورقّاده خبر داده واز اعتقاد وى به امامت ناصر سخن گفته است. نامه هاى ابو يزيد وفرستادگان وى، از همان زمان تا هنگام مرگ وى، پيوسته ادامه داشت.(9)

در کتب تاريخ، در سال 334 ونيز 335 نيز اين ارتباط که به هدف يارى خواستن از ناصر بود، گزارش شده است.(10)

نکته ى مهم در اين بحث، اين است که عبارت نعمانى وتوصيف وى از مدّعى مهدويّت، به روشنى مى رساند که وى در زمان نگارش کتاب، زنده بوده است، اين جمله که (وى در ميان چهار صد هزار سوار ودر منزل وى، چهار هزار خدمتکار هست)، ظهور قوى در حيات اين شخص دارد.

اين شخص، بى ترديد، خليفه ى فاطمى است، امّا آيا مراد، (قائم فاطمى) است؟ چنانچه استاد غفارى، بدان اشاره کرده وتأکيدِ نعمانى بر تعابير القائم بالحقّ والقائم للّه بحقّه، هم گويا بدان اشاره دارد. جمله بحيث هوفى هذه السنين الطويلة هم مى تواند بر آن گواه گرفته شود.

اگر اين احتمال، صحيح باشد، با توجه به درگذشت قائم، در رمضان سال 334، بايد تأليف کتاب، پيش از اين تاريخ باشد. اين مطلب، با نتيجه گيرى پيشين ما، درباره ى تاريخ تأليف غيبت نعمانى (که تأليف کتاب از سال 336 جلوتر نيست) سازگار نيست.

اين نکته هم را هم مى افزاييم که حجم غيبت نعمانى، حجم کمى است وبه طور طبيعى، کتاب، به ترتيب، نگارش مى يافته است. عبارت مربوط به پيکارهاى ابو يزيد در غيبت نعمانى، حدود صد صفحه پس از عبارت مربوط به عمرِ امام عصر (عليه السّلام) - که از آن نتيجه گرفتيم که تأليف کتاب از سال 336 جلوتر نيست - است، لذا ناسازگارى اين دو نتيجه، استوار به نظر مى آيد.

اگر مراد از مدّعى مهدويّت در اين عبارت، منصور، فرزند قائم باشد،(11) وى، در سال 341 در گذشته، لذا مشکلى در نتيجه گيرى پيشين نخواهيم داشت، ولى بعيد به نظر مى رسد که نعمانى به منصور نظر داشته باشد.

مشکل اين بحث، در گرو توجّه به مطلبى است که مورّخان بدان اشاره کرده اند. آنان گفته اند، که منصور، از بيم ابو يزيد، مرگ پدر را پنهان داشت، خود را به نام خليفه نخوانده، وسکه ها وخطبه وديگر رسوم خلافت را تغيير نداد، ولى پس از اين که از شورش ابو يزيد فراغت حاصل کرد، مرگ پدر را آشکار ساخت وخود را خليفه خواند.(12)

بنابراين، طبيعى است که تا سال 336 هنوز نعمانى از مرگ قائم آگاه نباشد وگمان کند که اوزنده است.

با کنار هم گذاشتن دوعبارت مورد بحث از غيبت نعمانى، نتيجه مى گيريم که بايد تأليف قسمت هاى ميانى غيبت نعمانى، در سال 336 باشد؛ زيرا، با توجّه به مرگ ابو يزيد در محرم 336 بعيد به نظر مى آيد که نعمانى تا پايان اين سال از مرگ قائم فاطمى آگاه نشده باشد، با افزودن اين نکته که کتاب، از حجم چندانى برخوردار نيست، مى توان ختم کتاب را در همان سال 336 يا احياناً در سال بعد دانست.

البته اين مطلب را هم نبايد از نظر پنهان داشت که نعمانى هر چند رواياتى چند را، پس از تأليف، به کتاب افزوده است، ولى دليلى نداريم که وى در ساختار کتاب تغييرى داده باشد. لذا کتاب، داراى دو تحرير به شمار نمى آيد که نيازمند به بحث در تاريخ تحريرهاى مختلف آن باشد.

نتيجه ى بحث ما، اين است که قسمت هاى ميانى کتاب غيبت نعمانى، در سال 336 تأليف شده وختم کتاب هم ظاهراً در همين سال يا سال بعد صورت گرفته است.

يک نکته درباره ى غيبت نعمانى

شرف الدين استرابادى، در کتاب تأويل الآيات، رواياتى چند از غيبت شيخ مفيد نقل کرده که غالباً با حذف آغاز اسناد همراه است، ولى در يک جا ص 208، (ذيل سوره ى توبه) دو روايت با سند کامل به همراه توضيحى از مؤلّف در ميان آن دو، از اين کتاب نقل کرده است:

حدّثنا على بن الحسين قال حدّثنا محمد بن يحيى العطّار...

وأوضح من هذا، بحمد الله وأنور وأبين وأزهر...

أخبرنا سلامة بن محمّد، قال: حدّثنا ابو الحسن على بن معمّر...

اين دو حديث، به همين شکل،(13) در غيبت نعمانى ص 86 / 17، 87 / 18 روايت شده است. ساير موارد نقل تأويل الآيات از غيبت شيخ مفيد هم همگى در غيبت نعمانى نقل شده است:

تأويل الآيات، 87 (ذيل سورة البقره)غيبت نعمانى، ص 314 / 6، 282 / 67.

تأويل الآيات، 102 (ذيل سورة البقره) غيبت نعمانى، ص 132 / 14.

تأويل الآيات، 123 (ذيل سورة آل عمران) غيبت نعمانى، ص 41 / 2.

تأويل الآيات، 133 (ذيل سورة آل عمران) غيبت نعمانى، ص 26، ص 199 / 13.

تأويل الآيات، 256 (ذيل سورة النحل) غيبت نعمانى، ص 198 / 9، 243 / 43.

تأويل الآيات، 384 (ذيل سورة الشعراء) غيبت نعمانى، ص 174 / 11.

بدين ترتيب، ترديدى نيست که نسخه اى را که شرف الدين استرابادى نسخه ى غيبت شيخ مى دانسته، چيزى جز نسخه اى از غيبت نعمانى نبوده است. چه چيز سبب شده که چنين خلطى رخ نمايد؟

در پاسخ اين سؤال، بايد توجّه داشت که از يک سو، شيخ مفيد، کتابى در غيبت داشته که در رجال نجاشى از آن نام برده شده(14) است. البته، ظاهراً، اين کتاب، جزء کتب مفقود وى است واز آن، نسخه اى در دست نيست، وآگاهى خاصّى هم از آن نداريم.

از سوى ديگر، شيخ مفيد، مکنّى به ابو عبد الله ونام وى، محمّد بن محمّد بن النعمان بوده، لذا گاه از وى به ابو عبد الله بن النعمان ياد مى شده است.(15)

شباهت اين عنوان با عنوان ابو عبد الله النعمانى مؤلف کتاب غيبت آشکار است، لذا تحريف عنوان (ابو عبد الله النعمانى) به (ابو عبد الله بن النعمان)، يا خلط اين دو عنوان با هم، مى تواند سبب انتساب کتاب غيبت نعمانى به شيخ مفيد گردد.

البته، در اين جا هم نام بودن نعمانى ومفيد را نيز نبايد از نظر دور داشت.

بحران امامت در عصر غيبت ومسأله طول عمر امام

‌غيبت امام عصر (عليه السلام) آزمايش بزرگ الهى بود، با وجود روايات بسيارى که درباره اين غيبت وارد شده وزمينه‌سازى هاى چندى که از سوى ائمه (عليهم السّلام) براى آماده‌سازى مردمان براى اين دوران صورت پذيرفته،(16) گروه بسيارى از شيعيان با پيدايش غيبت، دست از حق شسته وبه مذاهبى انحرافى گراييدند. به گفته نعمانى، اکثر جامعه شيعه با رخ دادن غيبت از راه مستقيم کناره گرفته، گروهى راه غلووگروه ديگر راه تقصير پيمودند وبه‌جز گروهى اندک، همگى در امام زمان خويش (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ترديد کردند.(17) نعمانى چند بار بر اين نکته تأکيد مى کند؛ که تنها اندکى از مدعيان تشيّع به نظام امامت وفادار ماندند وامامت امام عصر (عليه السلام) را پذيرا شدند.(18)

‌نعمانى به تفصيل نام فرقه‌هاى انحرافى وانديشه‌هاى ايشان را ذکر نمى کند‌‌وتنها به برخى از اين فرقه‌ها اشاره مى کند.

‌وى در جايى از کتاب پس از ذکر رواياتى چند مى افزايد که اين احاديث بر سرانجام طوائف منسوب به تشيع که با گروه اندک پايدار بر امامت جانشين امام حسن عسکرى (عليه السلام) مخالفت ورزيدند، دلالت دارد؛ زيرا جمهور شيعيان (امامت حضرت را باور ندارند)، برخى درباره جانشين آن امام مى گويند که وى در کجاست؟ واين امر چگونه است؟ اوتا چه زمانى در پرده غيبت مى ماند؟ ومدت عمر وى چه مقدار خواهد بود اکنون که بيش از هشتاد سال عمر دارد، برخى ديگر معتقدند که آن حضرت در گذشته است وبرخى ديگر اصل ولادت وى را انکار مى کنند ووجود وى را از اساس باور ندارند وکسانى را که آن حضرت را پذيرفته‌اند به باد مسخره مى گيرند. برخى ديگر،‌ مدت عمر حضرت را بعيد شمرده وبه اين موضوع عقيده ندارند که خداوند قادر توانا، مى تواند عمر ولى اش را همچون عمر کهن‌سال‌ترين مردم عصر خود يا غير عصر خود طولانى گرداند وپس از گذشت اين مدت وبيشتر از آن وى را ظاهر سازد.(19)

‌نعمانى در ادامه با دوبيان به پاسخ شبهه طول عمر امام (عليه السلام) مى پردازد. پيش از توضيح پاسخ نخست نعمانى متذکر مى شويم که در هنگام تأليف کتاب مدت عمر امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از انسانهاى عادى فراتر رفته بود، لذا مسأله عمر طولانى امام (عليه السلام) به صورت يک شبهه مطرح گرديده، ولى با عنايت به اين که عمر آن حضرت از حداکثر عمر کهن‌سالان بيشتر نبود، مجال اين پاسخ نعمانى فراهم بود که ما بسيارى از مردمان زمان خويش را ديده‌ايم که صد سال وبيشتر عمر کرده‌اند واز قواى بدنى کاملى برخوردارند.

‌ولى اين پاسخ تنها پاسخى مقطعى بوده؛ زيرا تضمينى در کار نبود که امام (عليه السلام) بزودى ظهور کند‌. نعمانى مى دانست که چه بسا مدّت عمر آن حضرت از حداکثر عمر کهن‌سالان نيز افزون‌تر گردد. لذا نعمانى پاسخ اساسى اين شبهه را چنين مى دهد که چه مانعى دارد که عمر طولانى امام (عليه السلام) خود يکى از امتيازات آن حجت بزرگ الهى باشد؛ زيرا هيچ دليلى وجود ندارد که عمر آن حضرت بايد همسان ديگر مردم باشد، نعمانى با تمثيل اين موضوع به داستان زنده ماندن حضرت موسى (عليه السلام) که قصه آن در قرآن حکايت شده مطلب را روشن‌تر مى سازد، در داستان ولادت حضرت موسى با آن همه تلاشى که ستمگران براى جلوگيرى از ولادت آن حضرت انجام دادند، خداوند سبحان با روشى غير عادى آن حضرت را زنده نگاه داشت، تا بدانجا که وى در آغوش همان کسى که در جستجويش کودکان بسيارى را از دم تيغ گذراند، تربيت شد وپس از ماجراهاى طولانى که در قرآن حکايت شده، سرانجام زمان ظهور وى فرا رسيد وبا اذن خداوند آشکار گرديد.

‌گويا تکيه نعمانى در اين تمثيل بر دونکته است، نکته نخست اين که سنت الهى در حفظ انبياء واولياء الهى بر اين قرار نگرفته که حتماً از طريق عادى ومتعارف آنها را حفظ کند، بلکه گاه از راه غير متعارف، اولياى خود را محافظت مى نمايد، مدّت عمر امام عصر (عليه السلام) هم مى تواند غير عادى باشد.

‌نکته ديگر اين که حضرت موسى (عليه السلام) در آغاز زندگى ودوران کودکى واوائل جوانى در غيبت بسر مى برد، مفهوم غيبت بدين معناست که اطرافيان وى، اورا نمى شناختند واز اين که او ذخيره الهى براى انتقام از ستمگران‌است، آگاه نبودند و‌مفهومى شبيه اين مفهوم مى تواند درباره امام عصر (عليه السلام) مطرح گردد.

‌در اين جا اشاره به بحثى درباره نگرش جامعه آن روز به مسأله غيبت ومدت آن مفيد به نظر مى آيد.

نگاه شيعيان عصر آغاز غيبت به مدت زمان آن

برخى از پژوهش‌گران مى نويسند: در روزهاى اوّل که موضوع وجود وغيبت آن بزرگوار به اطلاع شيعيان رسيد، شايد کمتر کسى احتمال مى داد که غيبت آن حضرت تا مدّتى طولانى ادامه يابد، شيعيان مى پنداشتند که حضرتشان با رفع مشکلات اضطرارى موجود وخطر عاجل به زودى ظهور فرموده وبه قاعده‌ى اجداد طاهرين به امور امامت قيام خواهند فرمود... باور عمومى آن بود که ايشان در روزگار حيات همان بزرگان ومعمّرين اصحاب حضرت عسکرى (عليه السلام) که بر ولادت وامامت ايشان شهادت داده ودر جامعه‌بودند، ظهور خواهند فرمود تا آن معتمدين که قبلاً ايشان را ديده وبه چهره مى شناختند صحّت دعوى ايشان را در مورد اين که همان فرزند حضرت عسکرى (عليه السلام) وجانشين ايشان هستند، تأييد کنند، واز اين راه شيعيان به اين حقائق واقف ومطمئن گردند...

‌در حاشيه کتاب مستند اين قسمت اخير جمله ابن قبه در (مسأله فى الامامه) معرفى شده که مى گويد: (وامّا قولهم اذا ظهر فکيف يعلم انّه ابن الحسن بن على؟ فالجواب فى ذلک انّه قديجوز بنقل من تجب بنقله الحّجه من اوليائه کما صحّت امامته عندنا بنقلهم.(20)

‌از عبارت ابن قبه، در اين جا برداشتى نادرست صورت گرفته، متأسفانه نقل ناقص سخن ابن قبه، زمينه چنين برداشتى را از عبارت وى فراهم آورده است، ما در اين جا ادامه کلام ابن قبه را نقل مى کنيم تا ناتمامى سخن فوق روشن گردد:

‌ابن قبه در ادامه عبارت فوق مى گويد: (وجواب آخر وهوانّه قد يجوز ان يظهر معجزاً يدلّ على ذلک، وهذا الجواب الثانى هوالّذى نعتمد عليه ونجيب الخصوم به وان کان الاوّل صحيحاً)..(21)

‌اشکالى که در اينجا مطرح است، چگونگى شناخت امام عصر (عليه السلام) از سوى مردم مى باشد، ابن قبه دوپاسخ از اشکال فوق مطرح کرده وپاسخ دوم که خود بدان اعتماد مى ورزد ودر جواب دشمنان بدان تکيه مى کند، اين است که امام عصر (عليه السلام) مى تواند با ارائه معجزه خود را به مردم بشناساند.

‌در هنگامى که ابن قبه کتاب خود را مى نوشت، پاسخ ديگرى براى پرسش فوق مجال داشت که به عنوان پاسخ اوّل ذکر کرده وپژوهش‌گر معاصر بدان استناد ورزيده است، ولى اين پاسخ دليل بر آن نيست که مردم احتمال طولانى بودن غيبت امام عصر (عليه السلام) را نمى دادند بلکه همين مقدار که محتمل است که غيبت امام عصر (عليه السلام) طولانى نباشد وآن حضرت در زمان بزرگان ومعمران اصحاب امام عسکرى (عليه السلام) ظهور کند، براى طرح چنين پاسخى کافى است.

به ديگر بيان، دومطلب در استدلال فوق با هم خلط شده است: يکى اين که مردم در آن عصر اعتقاد داشته‌اند که مدّت غيبت امام عصر (عليه السلام) طولانى نيست وديگرى اين که مردم در آن هنگام احتمال طولانى نبودن غيبت امام (عليه السلام) را مى دادند. مطلب دوم - که مطلبى است صحيح، واز عبارت ابن قبه هم برداشت مى شود - از چنان وضوحى برخوردار است که نياز به استدلال ندارد وادعاى پژوهش‌گر معاصر، مطلب نخست است که از عبارت ابن قبه برداشت نمى شود.

‌البته روشن است که اوّل پاسخ ابن قبه، پاسخى مقطعى است، هر چند در آن زمان براى دفع شبهه کافى بوده، ولى به عنوان پاسخى اساسى نمى توان بدان استناد جست وشايد ابن قبه از همين جهت خود به پاسخ دوم اعتماد داشته ودر مناظرات خود با مخالفان از آن بهره‌‌مى جسته است.(22)

ادامه توضيح پاسخ نعمانى به شبهه طول عمر امام زمان

‌در بحث از طول عمر امام (عليه السلام) هم دوپاسخ از کلام نعمانى برداشت مى شود، پاسخ نخست پاسخى است، مقطعى وتنها در عصر نعمانى واندکى پس از آن کاربرد داشته است که حاصل آن اين است که مدت عمر امام (عليه السلام)، مى تواند از حداکثر عمر معمّران بيش‌تر نباشد.

‌ولى پاسخ اساسى نعمانى، پاسخ دوم وى است که دليلى نداريم که عمر امام (عليه السلام) حتماً بايد به اندازه متعارف باشد.

‌نه خداوند از طولانى ساختن عمر آن حضرت ناتوان است ونه سنت خداوند در باره اولياء خود چنين است که هميشه از روش متعارف پيروى کند، چنانچه در داستان حضرت موسى (عليه السلام)، روشى نامتعارف براى ولادت، تربيت، حفاظت ورشد ونموآن حضرت، ديده مى شود.

‌نعمانى در جايى ديگر ضمن اشاره به ترديد اکثريت مردمان در ولادت حضرت ودر سنّ آن بزرگوار، درباره طولانى شدن زمان غيبت بر رواياتى تکيه مى کند که درباره غيبت امام عصر (عليه السلام) وارد شده وبر آن بر دشوارى باور به اين موضوع وسختى تحمّل آن واندک بودن معتقدان بدان تکيه شده است.(23) اين روايات خود بر غيرمنتظره بودن اين حادثه وتفاوت آن با حوادث ديگر تأکيد دارد که مى توان آنها را شاهدى بر پاسخ اساسى نعمانى از شبهه طول عمر امام (عليه السلام) گرفت.

‌بارى صاحبان کتب فِرَق ونِحَل همچون نوبختى وسعد بن عبد الله به تفصيل از فرقه‌هاى انحرافى که پس از وفات امام عسکرى (عليه السلام) پديدار شده ياد کرده‌اند.(24) برخى از اين مذاهب، هم‌چون جعفريه (پيروان جعفر بن على - معروف به جعفر کذّاب -) پيروان بسيار داشته‌اند.(25) نعمانى بارها اشاره مى کند که اکثريت عظيم شيعه با پيدايش غيبت از راه راست دورى گزيدند. اين سخن تا چه حد از دقّت برخوردارست وآيا براى اين اظهار نظر، تمام حوزه‌هاى شيعه بررسى شده ومثلا‌ً حوزه‌ى مهم تشيّع، قم مدّنظر بوده است، يا بيشتر به حوزه‌هاى عراق وشام که نعمانى با آن سر وکار داشته ناظر است؟ نياز به تحقيق وتأمّل بيشترى دارد.(26)

‌در اينجا تذکر اين نکته هم مفيد است که شبهات غيبت، تنها براى منحرفان از راه مستقيم تشيع مطرح نبوده، بلکه اين امر مشکل فکرى جدّى اى براى شيعيان ثابت قدم نيز ايجاد کرده است. على بن الحسين بن موسى بن بابويه (م 328 يا 329) در مقدمه (الامامه والبتصره من الحيره) به اين مشکلات اشاره مى کند، فرزند وى شيخ صدوق نيز در هنگام اقامت در نيشابور با چنين حيرتى براى اکثريت شيعيانى که به نزد وى مى آمدند برخورد مى کند، حتى دانشمند دين‌دارى همچون شريف ابوسعيد محمد بن الحسن از خاندان شيعى رفيع آل الصلت قمى با شنيدن سخنانى از برخى از بزرگان فيلسوفان ومنطقيان در باره امام قائم (عليه السلام) به خاطر طولانى شدن زمان غيبت به شک وحيرت مى افتد، واين بحران فکرى تأليف کمال‌الدين را (با اشاره‌ى امام عصر (عليه السلام) در عالم روِ‌يا) به دنبال داشته است.

‌تأليف کتابهاى غيبت بى ترديد نقش مهمى در زدودن اين گونه شبهات واصلاح انديشه شيعيان داشته است.

سرانجام مذاهب انحرافى پس از نعمانى

‌در (فصول مختاره)،(27) به نقل از حسن بن موسى نوبختى، چهارده فرقه‌اى که پس از وفات امام عسکرى (عليه السلام) پديدار گشته به تفصيل معرفى کرده است شيخ مفيد در ادامه مى افزايد: در اين سال که سال 373 مى باشد، از اين فرقه‌ها که ذکر کرديم تنها اماميه اثنا عشريه که به امامت فرزند امام حسن عسکرى (عليه السلام) همنام پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اعتقاد دارند وبه حيات وبقاء وى تا هنگامى که با شمشير قيام کند باور دارند، باقى مانده‌اند. اين فرقه از جهت تعداد وبرخوردارى از عالمان ومتکلمان ومناظره گران و... اکثريت شيعه را به خود اختصاص داده است.

‌شيخ مفيد مى افزايد: (ومن سواهم منقرضون لا يعلم احد من جمله الاربع عشره فرقه الّتى قدمنا ذکرها ظاهراً بمقاله ولا موجوداً على هذا الوصف من ديانته وانّما الحاصل منهم حکايه عمن سلف واراجيف بوجود قوم منهم لا تثبت).(28)

پاورقى:‌


(1) اين متن را به نقل از نسخه ى رضويه آورده، در حاشيه، به اختلاف چاپ استاد غفارى با اين نسخه اشاره مى کنيم.
(2) در نسخه ى رضويه، اين کلمه، به روشنى خوانده نمى شود. در حاشيه ى چاپ استاد غفارى، از بعضى نسخه ها، به جاى اين کلمه: الشانئة نقل شده است.
(3) در چاپ سنگى وغفارى، (صقالبى) آمده است. صقلب، شهرى در صقلية - جزيره اى در درياى مغرب، محاذى تونس - است. (تاج العروس، ج 3، ص 200).
(4) در چاپ سنگى وغفارى: و، به جاى او.
(5) در چاپ سنگى وغفارى: (يقيم).
(6) غيبت، نعمانى، ص 245 و246 (چاپ سنگى، ص 129 و130).
(7) در مقاله ى ابو يزيد نکارى در دايره المعارف اسلامى (ج 6، ص 413) آمده: (مقريزى (اتعاظ الخنفاء، ص 109) تصريح کرده که او در 303 ق خروج کرد، برخى از مورّخان که گفته اند مهدى شهر المهديه را در 303 ق (ابن اثير، کامل ج 8، ص 94) به صورت دژى استوار در برابر تهديدهاى احتمالى ابو يزيد بنياد نهاد (قاضى نعمان، افتتاح الدعوه، ص 278، ابن اثير، همان جا) مؤيّد اين نظر است). عبارت مقريزى در چاپى از اتعاظ که در آن مقاله از آن بهره گرفته شده، محرّف بوده وکلمه ى (وثلاثين) از آن افتاده است. اين عبارت در تحقيق د. جمال الدين شيّال (قاهره، 1416، ج 1، ص 75) به درستى ذکر شده است. بنابراين مقريزى شورش وى را در سال 333 مى داند. اين قسمت هاى اتعاظ از کامل ابن اثير اخذ شده است، وى نيز در حوادث سال 333 از ابو يزيد ياد کرده است.
تأييدى که براى خروج ابو يزيد در سال 303 ذکر شده، عجيب است؛ چون، ابن اثير، اشاره دارد که مهدى فاطمى به خاطر پيشگويى هايى که در کتب درباره صاحب الحمار (لقب ابو يزيد) آمده بود (ونه به خاطر خروج وى)، مهديّه را بنا نهاد. عبارت قاضى نعمان در اين زمينه، از صراحت بيش ترى برخوردار است. وى، اشاره مى کند که ابو يزيد، همان دجّال معروف در احاديث است، وبناى مهديّه، براى جلوگيرى از حملات وى بوده است (ر.ک: افتتاح الدعوه، تحقيق فرحات دشراوى ص 327، بند 296، ص 332، بند 299). اگر در اين عبارات دقّت مى شد، به روشنى معلوم مى شد که اين عبارات، دقيقاً، بر خلاف مقصود نويسنده دلالت دارد.
(8) به عنوان نمونه، ر.ک: التنبيه والاشراف، ص 289؛ کامل ابن اثير، ج 8، ص 422؛ البيان المغرب فى أخبار الأندلس والمغرب، ج 2، ص 212 و214؛ تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 52.
(9) البيان المغرب، ج 2، ص 212.
(10) البيان المغرب، ج 2، ص 212 - 214، ونيز ر.ک: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 414 به نقل از مصادرى چند، از جمله تاريخ الخلفاء الفاطميين بالمغرب، ص 373 و385 - 386.
(11) البته اين مطلب که منصور ادّعاى مهدويّت کرده باشد، خود نيازمند تحقيق وبررسى است.
(12) کامل ابن اثير، ج 8، ص 434 و455؛ افتتاح الدعوة، ص 334، بند 300.
(13) البته تفاوت هاى اندکى در اين دو نقل ديده مى شود، مانند تبديل (حدّثنا) در حديث يکم، در نسخه ى چاپى غيبت نعمانى به أخبرنا، ولى در چاپ سنگى (ص 41) همان عبارت (حدّثنا) در آغاز حديث آمده است.
برخى از اوصاف راويان هم در تأويل الآيات نيامده که مى تواند به علّت حذف آن ها از سوى مؤلّف، به خاطر اختصار باشد.
(14) رجال نجاشى، ص 401 / 1067.
(15) مسکن الفوائد، ص 37 (وبه نقل از آن، در بحار، ج 82، ص 121)؛ رجال نجاشى، ص 404 / 1070؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 165؛ نيز تعبير (ابن النعمان) در رجال نجاشى، ص 161 / 425، ص 431 / 1161، ص 457 / 1246.
(16) از جمله ‌اقداماتي‌که‌از سوى (عليهم السّلام) براى آماده سازى مردم براى عصر غيبت صورت گرفت، تشکيل نظام وکالت وارتباط غير ستقيم مردم با ائمه (عليهم السّلام)، وپاسخ ندادن روشن به پرسشهاي ديني وارجاع به روايات امامان پيشين با ارائه کيفيت حل ناسازگارى روايات متعارض و... مى باشد.
(17) غيبت ‌نعمانى، ص‌21.
(18) غيبت ‌نعمانى، ص‌26 و27 و157 و169 و170 و186.
(19) غيبت‌ نعمانى، ص‌157.
(20) مکتب در فرايند تکامل، ص‌121 و122.
(21) مکتب در فرايند تکامل، ص 186.
(22) اگر ابن قبه تنها پاسخ نخست را ذکر مي‌کرد مجال اين برداشت بود که چون اين پاسخ به ظاهر مقطعى است، لذا بايد تصوّر ابن قبه را از مسأله غيبت وظهور به گونه‌اى بدانيم که بتوان اين پاسخ را پاسخى اساسى خواند، ولى با توجه به تعدّد پاسخ ابن قبه، چنين برداشتى از کلام ابن قبّه ناتمام است. بهر حال از کلام ابن قبه تنها باور شخص وى استفاده مي‌شود نه باور عمومى.
(23) غيبت ‌نعمانى، ص‌169، ونيز ر.ک، ص‌21 و23 و26 - 28 و186.
(24) فرق ‌الشيعه، ص‌105 - 119، المقالات‌و الفرق، ص‌102 - 116 و....
(25) کمال ‌الدين، ص‌320 و321 ومصادر ديگرى که در مکتب در فرايند تکامل ص‌113 و114 به آنها اشاره شده است.
(26) نوبختى از معتقدان به امامت حضرت مهدى با عبارت‌ (الجمهور) ياد مي‌کند (الفصول المختاره، ص 318) که با کلام نعمانى سازگار نمي‌نمايد.
(27) فصول مختاره ظاهراً تأليف سيد مرتضى مي‌باشد. وى در اين کتاب فصلهايى از کلام (کتاب‌خ. ل) شيخ مفيد در مجالس (ظاهراً به معناى مناظرات) ونکته‌هايى از کتاب عيون ومحاسن وى را گرد آورده است (ر.ک. مقدمه کتاب وتصوير نسخه‌هاى خطى آن در آغاز فصول مختاره چاپ کنگره هزاره شيخ مفيد)، به احتمال زياد مطلبى که در اينجا نقل کرديم بايد از العيون والمحاسن گرفته شده باشد.
(28) نگارنده از برخى نويسندگان به گونه‌ى شفاهى شنيد که از بي‌دقتى دانشمندان شيعى سخن گفته وعبارت مفيد را به عنوان نمونه ذکر مي‌کند. وى در توضيح اشکال خود به کلام سيد رضى قدس سرّه در مقدمه خصائص الائمه، ص‌37 اشاره مي‌کرد که تصريح مي‌کند که در سال‌383 جمهور موسويان قائل به وقف بوده وامامت امامان پس‌از امام کاظم (عليه السلام) را باور نداشتند.
‌ولى عبارت مفيد به روشنى ناظر به انقراض فرقه‌هاى پديدار شده پس‌از وفات امام عسکرى (عليه السلام) است، نه به فرقه‌هايى چون واقفه که پيشتر ايجاد شده‌اند؛ بنابراين سخن اين نويسنده با بي‌دقتى همراه است نه سخن کسانى چون شيخ مفيد !.