مسند نويسى در تاريخ حديث
دكتر سيد كاظم طباطبائى
- ۱۴ -
((زمـانـى كـه قـواعـدى را كـه بـراى تـنـظـيـم فهرستها ابداع كرده بودم ,
((1188)) با يك يك احـاديـث تـطـبـيـق مـى دادم , ديدم سند بسيارى از احاديث
مرا به اشتباه مى اندازد در نتيجه به مراجعه به مجموعه هاى حديثى و كتابهاى رجال
نياز مندم گاه به آن مخذ رجوع مى كردم و گاه ازاين كارتن مى زدم آنگاه به ذهنم رسيد
كه خوب است حاصل مراجعه خود را در دفترى يادداشت كنم و چنين كردم در همان ايام اين
انديشه را با خود حمل مى كردم كه تمام احاديث آن را بررسى كـنم و صحيح آن را از
ضعيف آن بازشناسم , اما مى ترسيدم كه مبادابه كارى دست زنم كه نتوانم بـه طور
شايسته از عهده اش برآيم و به قول علماى بلاغت اين پاو آن پا مى كردم
((1189)) زمانى كـه قـاضـى دادگـاههاى شرعى شهر زقازيق مركز استان شرقى بودم ,
جوانى از مردان صالح و پـرهـيـزكـار بـا ما بود منظورم از اين جوان دوستم دكتر
احمداحمدالشريف ... است وى با آنكه فـارغ التحصيل پزشكى از كشور آلمان بود, يكى
اززاهدان بزرگ و خداترس به شمار مى رفت شبها را برمى خواست وبه قرائت و انديشه
درقرآن و مطالعه در سنت مى پرداخت ما در مراكز علمى آنجا بـا هم مجالسى داشتيم من
كارخود را درباره خدمت به اين ديوان كبير براو عرصه مى داشتم و او مـرا تـشـويـق
مـى كردوهمتم را برمى انگيخت با وى مكررا درباره شرح احاديث از جهت صحت و ضـعـف
مـشـورت مـى كـردم و او مـرا بـراقـدام بـه ايـن كار ترغيب و به توكل و اعتماد
برخداوند سـفـارش مـى كرد تا آنكه خداوند سينه ام را براى اين كار گشود... من خود
را ملزم به شرح و بيان تـمـام جـنـبـه هـاى احـاديـث نـكرده ام , زيرا آن كار سخن
را بس به درازا مى كشاند, بلكه سعى و تـلاش خـود را بـه كـار گـرفـتـم تـا درجـه
حـديث را از حيث صحت و ضعف بيان كنم بنابراين اگـرحـديـثـى صحيح بود آن را ذكر كردم
و اگر ضعيف بود, علت ضعفش را بيان داشتم واگر درزنـجيره سند آن , كسى قرار دارد كه
برخى او را توثيق كرده و برخى ديگر براو خرده گرفته اند, در حد توش و توان علمى خود
اجتهاد كرده و نظر خود را ابراز نمودم ... در شرح خود گرد مباحث فقهى و اختلاف
فتواها نگشته ام زيرا دراين كتاب چنين وظيفه اى بردوشم نبوده , بلكه اين وظيفه
بـهـره جـوى مـستنبط است ... علاوه بر آن مسند برمحور ابواب فقهى تنظيم نشده تا
زمينه چنين كارى براى شارحش هموار باشد در تفسير واژه هاى نامانوس احاديث , به شرح
موارد خيلى ضرورى بـسـنـده كـردم علاوه برآن در مواردى كه ديدم صاحبان كتابهاى غريب
الحديث در بيان واژه اى كـوتـاهـى كـرده اند ويا در مواردى بس اندك كه نظرى مغاير
با نظر آنان داشته ام , آن موارد را هم شـرح و تـفـسـير كردم احاديث مسنددر موارد
بسيارى تكرار مى شود, يعنى يك حديث با زنجيره سـنـدهاى متعدد و با تعبيرات گونه گون
يا مشابه روايت مى گردد پاره اى از اين احاديث مكرر, صـورت طـولانـى شـده وپـاره اى
ديـگر, صورت كوتاه شده حديثى ديگر است در چنين مواردى شـايسته ديدم كه دركنار هر
حديثى شماره آن روايتى را كه درباره همان معنايا با همان تعبير در گـذشـتـه نقل شده
, ياد كنم بنابراين اگر آن روايت با همان متن يا متنى مشابه تكرار شده باشد,
گـفـتـم مـكـرر حـديـث شماره فلان و اگر حديث دوم صورت طولانى شده حديث نخستين
بـود,گـفتم مطول فلان حديث و اگر صورت كوتاه شده آن بود, گفتم مختصر فلان حديث اين
كار فايده ديگرى هم دارد و آن اينكه : اگر خواننده در پايان مسند يك صحابى معينى
حديثى را دربـاره مـوضـوعـى ببيند, اين كار به وى امكان مى دهد كه با رجوع به شماره
هايى كه بدان اشاره مـى كـنـم , تـمـام احاديثى را كه ازاين صحابى درباره همان
موضوع روايت شده ,يكجا گرد آورد, بـى آنكه براى اين كار به فهرست علمى مراجعه كند
گرد آوردن احاديث [مربوط به يك موضوع ] نـزد عـالـمان فن حديث فوايدى دارد كه هركس
رنج اين كار رابردوش كشيده باشد, آن را درك مى كند نزديكترين ثمره اين كار دستيابى
به معناى درست حديث و تقويت سندهاى آن است و اين كـار اخـيـر بـه مـدد پـيوند و [
سنجش ]پاره اى با پاره اى ديگر صورت مى گيرد من براى تحقيق وتوثيق احاديث و تنظيم
فهرستهاتمام توان خويش را به كار گرفتم ... پس اگر در كارم راه صواب را پـيـموده
باشم , خداى راسپاس مى گزارم كه به من چنين توفيقى ارزانى داشت واگر به خطا رفـتـه
بـاشـم جز نيكى هدفى نداشته , از خداوند آمرزش مى طلبم امام احمد به فرزندش
عبداللّه گـويـد: ايـن مـسـنـدرا نـيـك نگهدارى كن , زيرا كه به زودى پيشواى مردمان
خواهد گشت اميدوارم اين كار وتلاش من سخن امام احمد را تحقق بخشد...))
((1190)) . چهار ـ اخيرا نيز به كوشش شعيب ارنؤوط و ديگران چاپ تازه اى از اين
كتاب آغاز و 5 جلد نخست آن ميان سالهاى 1413 ـ 1414 ق / 1993 ـ 1994م در بيروت
منتشر شده است . شمار احاديث اين كتاب و پاره اى آگاهى هاى ديگر. تـرديدى نيست كه
مسند كتابى گسترده و بزرگ است , اما دراين كه تعداد احاديث اين مجموعه بـزرگ چه
مقدار است , سخن دقيقى در دست نيست عده اى از دانشمندان از جمله صاحب مسند
الـفـردوس ,جرجى زيدان , ابن خلدون وبه پيروى از او برخى از پژوهندگان معاصر شمار
احاديث ايـن كـتـاب را پنجاه هزار دانسته اند
((1191)) عده اى ديگر روى عدد چهل هزار و اندى و يا چهل هزار انگشت نهاده اند
((1192)) برخى ديگر از جمله حسينى در كتاب التذكرة فى رجال العشرة و احـمـد
امـيـن تـعـداد احـاديث اين مجموعه را همراه با احاديث مكرر چهل هزار قلمداد كرده
اند
((1193)) عـمـربـن حـسـن مـشهور به ابن دحيه كلبى (د 633 ق ) در كتاب فوائد
المشرقين و الـمـغربين احاديث مسند را همراه با زوايد عبداللّه همين مقدار دانسته
است
((1194)) سفارينى هم در شرح ثلاثيات مسند تعداد اين احاديث را بدون مكررهاسى
هزار و تعداد مكررها را ده هزار و زوايـد عـبداللّه را نيز ده هزار مى داند كه جمعا
بر پنجاه هزار بالغ مى گردد
((1195)) گروهى هم گـفـته اند: اين مجموعه سى هزاريا سى هزار واندى حديث را در
بردارد
((1196)) ابوموسى مدينى در همين باره مى نويسد:. ((همواره از زبان مردم مى شنوم
كه در مسند احمدچهل هزار حديث نهفته است اما از قول خطيب بـغـدادى خـوانـدم
((1197)) كه ابن منادى گويد: در دنيا كسى در روايت از پدرش برعبداللّه پـيشى
نگرفته است زيرا وى مسند را كه سى هزار حديث دارد, از او شنيده و ...نمى دانم سى
هزارى كـه ابـن مـنـادى مى گويد, بدون در نظر گرفتن مكررهاست يا با مكررها؟
در صورتى كه بدون احـتـساب مكررها باشد, هر دو قول درست است حاصل آنكه نمى دانم بر
سخن ابن منادى اعتماد كنم يا بر سخن ديگران اگر فرصتى بيابم احاديث آن را برخواهم
شمرد))
((1198)) . مـديـنـى در چند سطر بعد, از زبان قطيعى نقل مى كند كه تمام احاديث
مسند سى ـچهل حديث كمتر ازچهل هزار است بايد دانست : بيشتر نظرات پيشگفته ناشى از
روحيه كميت گرايى و برپايه حدس وتخمين است برخى هم با تكيه به سخن ديگران اين اعداد
را در كتاب خويش آورده اند ولى واقـعـيـت ايـن اسـت كـه پاره اى از اعداد يادشده با
واقعيت فاصله بسيار دارند به گمان نگارنده نظرات پژوهشگران متاخر ويا معاصر به
واقعيت نزديكتر است در ميان اينان احمدشاكر كه در چاپ خويش احاديث كتاب مزبور را پى
درپى شماره گذارى كرده , معتقد است تعداد اين احاديث يقينا از سـى هـزار بـيـشـتر و
ازچهل هزار كمتر است , ولى او شماره درست و دقيق را به اتمام كار موكول مى كند
((1199)) گلدزيهر و سزگين هم تعداد احاديث كتاب مورد نظر را ميان بيست و هشت تا
بـيـسـت و نـه هـزار حدس مى زنند
((1200)) دو تن ازدانشجويان حوزه علميه قم كه روايات اين كـتـاب را شـمـرده
انـد, در يـك جـا مجموع اين روايات را 26300و درجايى ديگر 26574 حديث دانسته اند
آنان مى افزايند: با همه دقتى كه به كار برده ايم , ممكن است درشمارش لغزشى رخ داده
بـاشد, ولى مقدار اين لغزش به طور مسلم از صد يا صدوپنجاه حديث افزون نخواهد بود
((1201)) بنابراين بايد مسند را حاوى كمتر از سى هزار حديث دانست . در ادامـه
ايـن مـطلب بايد افزود: معروف است كه مولف خود گفته اين كتاب را از ميان بيش از
هفتصد وپنجاه هزار حديث گرد آورده و برگزيدم
((1202)) از عبداللّه پسر مولف هم منقول است كـه گفته : پدرم مسند رااز ميان
هفتصد هزار حديث گلچين كرده است
((1203)) بالاتر اينكه از همو نقل مى كنند كه گفته : پدرم هزاران هزار حديث
نوشت و هيچ حديثى را از سواد به بياض در نياورد, مگر آنكه آن را به خاطر سپرده بود
((1204)) . مـمـكـن اسـت بـرخى از كسان كه با كتابهاى حديث و فرهنگ محدثان
آشنايى ندارند, اين اعداد فـراوان رابـهانه اى براى خرده گيرى قرار دهند واز اين
راه بر تمام احاديث بتازند و درستى آن را انـكـار كـنـند ويا اينكه ممكن است
بپندارند كه مقصود محدثان از اينگونه سخنان اين است كه از پـيـامـبر(ص ) وامامان (ع
) اين مقدار حديث صادر شده است براى رفع هرگونه ابهام دراين مورد لازم است بدانيم
:. 1ـ هـمانطور كه برخى از دانشمندان هم گوشزد كرده اند, سخنانى از قبيل گفته احمد
تا حدود زيـادى مـبـالغه آميز است كاتب چلبى دراين باره گويد: ((اعداد و ارقام
درشتى كه محدثان براى احـاديـث ذكـرمى كنند و مدعى هستند آنها را از برداشته اند,
معناى مجازى دارد و مقصود از آن فقط كثرت است ))
((1205)) . 2ـ بـرخـلاف ظاهر عبارت , مقصود از شمار بسيار فراوان احاديث , هرگز
اين نيست كه اينها همه احاديث متباين و مستقل هستند, بلكه راههاى گونه گون و
اسنادهاى متفاوت براى احاديث مورد نظر است به اين معنا كه گاه يك حديث با دهها سند
روايت مى گردد و مولفان به اقتضاى دانش خـود از آن مـيـان صـحيح ترين و قابل
اعتمادترين را برمى گزينند و مرسل و منقطع و هرآنچه را درسـنـدش ضعفى چشمگيروجود
دارد, رها مى كنند بسا حديثى كه هم با سندى ضعيف و هم با سـندهايى صحيح به دست آمده
باشد
((1206)) براى نمونه يادآورى مى شود كه در جايى از مسند احـمد از صحابى گمنامى
به نام ابورمثه پانزده حديث روايت شده , اين پانزده حديث در واقع يك حـديـث و
تـنـهـا اختلاف آنها در زنجيره راويان يادر كوتاهى و بلندى متن حديث است
((1207)) حـافـظ زين الدين عراقى
((1208)) در همين مورد گويد: ((اگرمسانيد, سنن , اجزا و جوامع را بـررسـى
كـنـيـم , شـمـار احاديث منهاى مكررها به صدهزار و بلكه به پنجاه هزار هم نمى رسد))
((1209)) . گـواه درسـتـى سـخن عراقى اين است كه مجموع احاديث المسند الجامع
طبق شماره گذارى گـردآورنـدگـانـش 17802 حـديـث اسـت با آنكه كتاب مزبور مندرجات 21
كتاب از مهمترين مـجموعه هاى حديثى اهل سنت از جمله صحاح ششگانه و مسند احمد و موطا
مالك را در بر دارد راز مـطـلـب ايـن اسـت كه مولفان آن مجموعه , حديثى را كه در
چند جا تكرار شده , يك بار نقل مى كنند و اسنادهاى آن را در كتابها و جاهاى مختلف
نشان مى دهند
((1210)) . 3ـ افـزون بر مطالب بالا بايد دانست كه در ميان هزاران هزار حديثى
كه ذكرش بر سر زبانهاست , آثارصحابه و تابعان هم وجود دارد در چشم پيروان مكتب اهل
بيت , اين قبيل آثار از ارزش شرعى و حـديـثـى بـرخـوردار نـيستند, هرچند احاطه
برآنها از زاويه هاى ديگر ارزشمند است اما محدثان اهل سنت اين آثاررا در زمره
احاديث به شمار آورده , همراه با سلسله سند از آنان روايت مى كنند.
مسند احمد و نخستين دفترهاى حديثى .
با مطالعه آثار پيشينيان معلوم مى شود كه از همان آغاز طلوع خورشيد اسلام , تنى
چند از صحابه و تـابـعـان بـه نـوشـتـن احاديث نبوى (ص ) دست زده و صحيفه ها يا
دفترهايى را دراين باره فراهم آورده انـد بـراى نـمـونـه مـى توان از صحيفة النبى
(ص ) (كه نزد عامه با نام صحيفه على شناخته مـى شـود),
((1211)) كـتـاب على (ع ),مصحف فاطمه (ع ), صحيفه جابر, صحيفه صادقه , صحيفه
سـمرة بن جندب , صحيفه همام بن منبه و... نام برد
((1212)) حديث پژوهان معاصر اهل سنت كه در بـرابـر خـرده گـيـريـهاى خاورشناسان
درباره تاخير تدوين حديث قرار گرفته اند, وجود اين صحيفه ها را با اهميت تلقى كرده
و به نحوى گسترده به سرگذشت اين صحيفه ها پرداخته اند تا نـشـان دهند پيش از فرمان
رسمى عمربن عبدالعزيز هم حديث تدوين مى شده است
((1213)) به عـقـيـده نـگارنده فراهم آمدن اين صحيفه ها خود بهترين دليل است
براينكه نوشتن احاديث هيچ گاه از سوى پيامبر(ص ) ممنوع نبوده ,بلكه برخى از خليفگان
درپى پاره اى از اغراض سياسى مردم را از نوشتن احاديث باز مى داشتند زيرا اگر
پيامبر نوشتن سنت را ناروا اعلام داشته بود, اين صحابه جملگى به چنين كارى دست نمى
زدند مضافا براينكه مى دانيم پاره اى ازاين دفترها با فرمان يااذن صريح خودرسول
اكرم (ص ) و بلكه با املاى آن حضرت فراهم آمده است
((1214)) . نـكـتـه اى كـه ايـنـجـا به بحث ما مربوط مى شود, اين است كه
مندرجات پاره اى از اين دفترها را مى توان درمسند احمد رديابى كرد وبه مضمون آنها
پى برد, همانطور كه مندرجات پاره اى ديگر از ايـنـهـا در جـوامـع حديثى شيعه نقل و
ضبط شده است از همين رو به برخى از اين دفترها كه نزد سنيان شهرت بيشترى دارند,
اشاره كرده ونسبت آنها را با مسند احمد روشن خواهيم كرد:. 1ـ صـحـيـفـه جابربن
عبداللّه انصارى ( د 78 ق ): صحابى بزرگ جابربن عبداللّه انصارى صحيفه مـشـهـورى
دارد ابـن سـعـد در خلال شرح حال مجاهد بن جبر مكى از اين صحيفه نام مى برد و مى
گويد: مجاهد ازصحيفه جابر حديث نقل مى كرد
((1215)) قتاده (د 118 ق ) تابعى معروف هم ايـن صـحيفه را ارج مى نهاد ومى گفت
: ((من صحيفه جابر را بهتر از سوره بقره به خاطر دارم ))
((1216)) مـسـلـم مـعـتقد است , اين صحيفه درباره مناسك حج بوده و يكى از
معاصران احتمال مـى دهـد در بـرخى از احاديث آن از حجة الوداع وخطبه معروف پيامبر(ص
) ذكرى به ميان آمده باشد
((1217)) . جـابر يكى از اصحابى بود كه احاديث را بر شاگردانش , مثل : سليمان
بن قيس يشكرى , محمد بن حـنـفـيـه ,وهـب بـن مـنبه املا مى كرد و گويا نخستين راوى
صحيفه او سليمان بن قيس است نوشته اند: وى درحيات جابر, پيش از آنكه موفق شود اجازه
روايت اين صحيفه را به ديگران بدهد, در شـورش پـسـر زبـيـركشته شد بنابراين صحيفه
مزبور نزد همسرش باقى ماند
((1218)) ديگر راويـان جـابـر, مثل ابوزبير, ابوسفيان وشعبى هم موفق به سماع
تمام متن صحيفه جابر نشدند و ظـاهـرا روايـت بـخـشى از آن صحيفه توسط آنان از راه
((وجاده )) باشد
((1219)) با آنكه صحيفه مـزبـور مـعـروف بـوده وبه احتمال قوى برخى از شاگردان
جابر آن رانسخه بردارى كرده اند, اما اكنون اثر محسوسى از آن در دست نيست
((1220)) به نظر مى رسد ابن حنبل مطالب اين صحيفه را در مسندش نقل كرده باشد
((1221)) . 2ـ صـحـيـفـه صـادقـه اثـر عـبداللّه پسر عمروبن عاص (د 65 ق ):
عبداللّه يكى از كسانى بود كه نـگـاشتن حديث را روا مى دانست و با اذن صريح
پيامبر(ص ), اين كار را دنبال مى كرد
((1222)) و همين نوشتن را يكى از علل فراوانى مروياتش مى دانند
((1223)) . بـه ايـن عـبـداللّه صـحـيـفـه اى را در حـديـث نسبت مى دهند به نام
الصحيفة الصادقه كه بنابر روايات خودسخت شيفته آن بود اين دفتر يكى از مشهورترين
صحيفه هايى است كه در عصر نبوى نـگـاشـتـه شـده و اهـميت آن بيشتر از آن روست كه
سند علمى و تاريخى روشنى است كه نشان مـى دهد حديث شريف نبوى با اجازه آن حضرت
نوشته مى شده است گويند: مجاهد بن جبر مكى (د 103 ق ) اين صحيفه را نزدصاحبش ديده
است
((1224)) درباره محتواى اين دفتر اقوال شاذى هـم وجـود دارد از جـمـلـه بـرخـى
گـفـتـه انـد:اين دفتر هزار ضرب المثل از پيامبر(ص ) را در برداشته
((1225)) و برخى ديگر بى آنكه به ماخذى استناد كنند,از قول بغدادى [؟
] نوشته اند: آنچه عـبـداللّه بـن عـمـرو در صحيفه صادقه تدوين كرده و سخت بدان
دلبستگى داشت , تنها ادعيه و نـمازهايى بوده كه بدان رجوع مى كرد
((1226)) اما اين نظريه ها در برابرانبوه رواياتى كه محتواى آن صحيفه را گزارش
مى كند, چندان قابل اعتنا به نظر نمى رسند. ايـن صـحيفه با چهره اصلى اش به دست ما
نرسيده , اما از رهگذر بررسى زنجيره هاى سند روشن مـى گـرددكـه بـيـشتر مندرجات اين
دفتر از طريق مسند احمد محفوظ مانده است
((1227)) مـحـمدسيف الدين عليش پايان نامه تحصيلى دوره فوق ليسانس خود را در
((دارالعلوم قاهره )) زيـر عـنـوان مـسند عبداللّه بن عمرو وصحيفته الصادقه نگاشته
است او كه تلاش كرده تا احاديث صادقه را در مجموعه هاى حديثى احصا كند,براين باور
است كه202 حديث از مجموع632 حديثى كـه احمد در مسندش از عبداللّه بن عمرو روايت
كرده , به اين دفتر مربوط مى شود
((1228)) البته برخى از پژوهندگان براين باورند كه از طريق مطالعه اسنادهاى ابن
حنبل نمى توان براين مطلب دسـت يـافت كه آيا وى خود صحيفه صادقه را از رهگذر روايات
مختلف دريافت كرده واز آن بهره جـسـتـه يـا احـاديث آن دفتر را با واسطه و از مخذ
ديگرى مورد استفاده قرار داده است در هر دو صـورت تـاكـيـد براين نكته لازم است كه
مرويات ابن حنبل از اين دفتر از رهگذرروايت عمروبن شعيب (د 118ق ) نواده عبداللّه
بن عمرو به او رسيده است
((1229)) محدثان قرنهاى دوم وسوم در جـواز روايـت اين صحيفه از طريق عمروبن
شعيب هم راى نيستند زيرا عمرو تنها بخش اندكى از اين صحيفه را از پدرش سماع كرده
است
((1230)) اما بسيارى از محدثان بزرگ چون بخارى , ابن حـنـبل ,على بن مدينى و
اسحاق بن راهويه در پذيرش مواد اين دفتر كه از طريق يادشده رسيده , اشكالى نمى
بينند
((1231)) . 3ـ صـحـيـفـه سـمرة بن جندب (د 60 ق ): به صحابى ديگرى به نام سمرة
بن جندب صحيفه اى مـنـسـوب اسـت گويند: اين صحيفه تا قرن سوم همچنان موجود بوده است
((1232)) ظاهرا ابن حنبل تمام يا پاره اى ازاين صحيفه را در مسند نقل كرده باشد
((1233)) . 4ـ صـحـيـفه نبيط بن شريط: ابوسلمه نبيط بن شريط اشجعى كوفى يكى از
صحابه جوان رسول خـدا(ص )بود سال وفاتش دانسته نيست , اما نوشته اند: در ربع نخست
سده دوم هجرى زنده بوده اسـت
((1234)) پـسرش سلمه كه از ياران امام سجاد(ع ) و يكى از راويان نسبتا مورد
اعتماد است , اين دفتر را از او روايت مى كند
((1235)) دستنوشته صحيفه اى كه به وى منسوب است , كهنترين صـحـيـفه مشهورى است
كه درباره گفته هاى پيامبر(ص ) به دست ما رسيده ,
((1236)) البته در صـورتـى كه اين نسبت صحيح باشد واصالت آن به روش علمى ثابت
گردد در مسند احمد ازاين صحابى چهار حديث روايت شده است
((1237)) احتمالا اين احاديث بخشى از همان صحيفه باشد كه در مسند اقتباس شده
واز آن طريق به دست ما رسيده است . 5ـ صـحـيـفـه هـمـام بـن مـنـبه (د 101 يا 103 ق
):
((1238)) يكى از تابعان به نام همام بن منبه مـسموعات خود را ازاستادش ابوهريره
, در صحيفه اى كه به خود او نسبت مى دهند, فراهم آورده صـبـحـى صالح براين باوراست
كه اين صحيفه در واقع از تاليفات خود ابوهريره است و همام تنها راوى آن است
((1239)) . در سـالـهـاى اخـيـر پژوهشگر سختكوش دكتر محمد حميداللّه حيدرآبادى
در دمشق و برلن به دودستنوشته همانند از اين صحيفه دست يافت وبه اعتبار آنكه يكى از
نمونه هاى حديث مدون در صـدرتـاريخ تدوين است , آن را منتشر ساخت
((1240)) متن منتشر شده اطمينان حديث پژوهان معاصر اهل سنت را به خود جلب كرد و
نزد آنان جايگاه ويژه اى يافت آنان براين باورند كه اين دفتر بـه صـورتـى كامل ودست
نخورده , به همان شكل كه همام از ابوهريره روايت و تدوين كرده , باقى مانده است
صبحى صالح در اين باره مى نويسد:. ((آنـچـه مـوجـب اطمينان بيشتر به مندر جات اين
دفتر مى شود, اين است كه مى بينيم ,جملگى روايـات ايـن صـحـيـفـه در مـسـند احمد و
بسيارى از آنها در بابهاى مختلف صحيح بخارى نقل شده است ))
((1241)) . بـه عـقـيده اين پژوهشگران وجود اين دفتر, برهانى قاطع و دليلى روشن
است براينكه حديث در عـصـرى بـسـيـار زود, يعنى در نيمه هاى نخستين سده هجرى و نيم
قرن پيش از فرمان عمربن عـبـدالعزيز تدوين شده و بدين طريق اين خطاى رايج را كه مى
گويند ((حديث جز در اوايل سده دوم تـدويـن نـشده )), تصحيح مى كند زيرا ابوهريره در
سال 58 يا 59 هجرى در گذشته و همام پيش از درگذشت او اين دفتر را فراهم آورده است
((1242)) . ايـن صـحـيـفـه داراى 138 حديث است
((1243)) برخى به پيروى از صحيفه صادقه از آن با نام الـصـحـيـفة الصحيحة ياد
كرده اند
((1244)) چنانكه پيش از اين هم گفته شد, جملگى صحيفه مزبور به طور يكجا در
مسنداحمد در خلال مرويات ابوهريره مندرج است
((1245)) .
مقدار ارزش و اعتبار احاديث مسند احمد.
از زبان حنبل بن اسحاق برادرزاده احمد حكايت كرده اند كه گفته :.
((عـمويم , من و [ پسرانش ] صالح و عبداللّه را گردهم آورد و مسند را بر ما قرائت
كرد وكسى جز مـا تمام آن را از او سماع نكرده است عمويم به ما گفت : اين كتاب را از
ميان هفتصد و پنجاه هزار حـديـث برگزيده و فراهم آوردم پس هرگاه مسلمانان درباره
حديثى ازاحاديث رسول اللّه (ص ) بـاهم دچار اختلاف شدند, بدان بنگريد اگر آن را
دراين كتاب يافتيد, پس آن حديث درست است وگرنه حجت نيست ))
((1246)) . همين سخن با عبارتى مشابه از زبان پسر احمد هم گزارش شده است نوشته
اند عبداللّه گويد:. ((پدرم گفت : اين كتاب را بپرداختم تا پيشوا و راهنماى مردمان
باشد هرگاه درباره سنت رسول خدا(ص ) به اختلاف گراييدند, بدان رجوع كنند))
((1247)) . باز درباره دقت او در نقل احاديث اين كتاب از قول خودش نوشته اند كه
گفته :. ((هـيـچ حـديثى را ننوشتم مگر اينكه خود بدان عمل كردم تاجايى كه وقتى اين
حديث به چشمم خـورد كه پيامبر(ص ) حجامت كرد و به ابوطيبه [ حجامتگر ] يك دينار داد
من هم وقتى حجامت كردم , يك دينار به حجامتگر دادم ))
((1248)) . ايـن سخنان و اظهاراتى از اين دست , واكنشهاى گوناگونى را در پى
داشته است
((1249)) اكثر انديشمندان اين قبيل ادعاها را با واقعيت منطبق نمى دانند و
براين باورند كه احمد درباره صحت و اتـقـان كـار خـويـش مـبـالـغه كرده است اما در
مقابل گروه اندكى هم هستند كه بر درستى و مقبوليت تمام احاديث كتاب موردنظر پاى مى
فشارند حديث پژوهان را از حيث واكنشهاى منفى و مـثبتى كه درباره ارزش و اعتبار
احاديث مسند از خود نشان داده اند, به سه دسته مى توان تقسيم كرد:. 1ـ گروهى كه
تمام احاديث آن را صحيح و يا دست كم پذيرفتنى قلمداد كرده اند. 2ـ دسته اى كه
معتقدند اسناد بخشى از مرويات احمد دراين كتاب ضعيف و بقيه صحيح و حسن است . 3ـ
كـسانى كه بسيارى از احاديث اين كتاب را ضعيف و اندكى از آن را ساختگى و جعلى مى
دانند اينك به ترتيب آرا و دلايل حديث پژوهان را دراين باره گزارش و نقد و بررسى مى
كنيم . 1ـ آرا و دلايل گروه نخست :. حـافـظ ابوالقاسم اسماعيل تيمى (د 535 ق )
گويد: ((روا نيست كه گفته شود در مسند حديث نـادرسـت وجـود دارد, بـلكه در آن حديث
صحيح مشهور, حسن و غريب نهفته است ))
((1250)) ابوموسى مدينى برصحت مندرجات كتاب مزبور چنين استدلال مى كند:.
((احـمد در مسند جز از كسانى كه صداقت و ديانتشان نزد وى مسلم بوده , حديث نقل
نكرده و از نـقـل احـاديـث كسانى كه برامانتشان خرده گرفته اند, تن زده است گواه
اين ادعاسخن پسرش عـبداللّه است كه گفته : از پدرم درباره عبدالعزيز بن ابان
((1251)) پرسيدم , درپاسخ گفت : در مـسـند از طريق او حديثى روايت نكرده ام و
تنها در غير موضوع حديث مطالبى از او نقل كرده ام [ مـثـلا] وقـتـى ايـن راوى
حـديـث مواقيت را روايت مى كند, من ازنقل آن خوددارى كرده ام ))
((1252)) . در مسند به دنبال شماره 7992 حديث زير آمده است :. مـحـمـد بـن
جـعفر از شعبه از ابى تياح از ابوزرعه از ابوهريره براى ما روايت كرد كه پيامبر(ص )
فرمود:((يهلك امتى هذا الحى من قريش قالوا: فما تامرنا يا رسول اللّه ؟
قال : لوان الناس اعتزلوهم )) يعنى : ((اين تيره از قريش [ احتمالامقصود تيره بنى
اميه باشد ] امت مرا به هلاكت مى كشاند عرض كردند: اى رسول خدا, در آن هنگام وظيفه
ما چيست ؟
فرمود: چه خوب است مردم از ايشان كناره گيرند))!. عبداللّه پسر احمد به دنبال اين
حديث مى افزايد:. ((پـدرم در مـرض مـوت بـه من گفت : اين حديث را خط بزن زيرا
احاديث ديگرى ازپيامبر(ص ) روايت شده مبنى براينكه به سخن آنان گوش كنيد و فرمان
بريد و شكيباباشيد بنابراين حديث مزبور با آن احاديث سازگار نيست ))
((1253)) . ابـوموسى مدينى اين برخورد انتقادآميز احمد را گواه صحت تمام احاديث
مسند دانسته و اظهار مى دارد:. ((بـا وجـود ايـنكه زنجيره راويان حديث يادشده ,
موثق و قابل اعتمادند, اما چون متن آن شاذو با احاديث مشهور ناهماهنگ است , به خط
زدن آن و كنار نهادنش فرمان داده است اين مطلب نشان مـى دهـد كـه امام احمد در
احاديثى كه در كتابش به وديعت گذاشته , چه ازحيث اسناد و چه از حـيـث مـتن , جانب
دقت واحتياط را از كف ننهاده و تنها احاديثى را دركتابش وارد ساخته كه به عقيده
خود, آنها را صحيح مى دانسته است ))
((1254)) . ابـن حـجـر عـسـقلانى در كتاب تعجيل المنفعة فى رجال الاربعة ادعا
مى كند: در مسند حديث بى اساس وجود ندارد, مگر سه يا چهار مورد يكى از اين سه ـچهار
مورد, حديثى است كه مى گويد ((عبدالرحمن بن عوف خزنده وارد بهشت مى شود)) احتمالا
اين چند حديث هم از جمله احاديثى اسـت كـه احـمددستور داده تا برآن خط بطلان كشند,
اما از روى فراموشى به فرمان احمد عمل نشده يا برآن خطكشيده اند و دوباره از زير خط
خوردگى نوشته شده است
((1255)) . بـرخى از محققان معاصر اهل سنت به سخن ابن حجر با ديده قبول نگريسته
و در نوشته هاى خود بدان استناد كرده و نتيجه گرفته اند: ((شمار احاديثى كه از اين
نقطه نظر [ جعلى بودن يا نبودن ] مورد اختلاف هستند, از شمار انگشتان دست برنمى
گذرد))
((1256)) . جـلال الـديـن سـيوطى هم تمام روايات كتاب مورد نظر را پذيرفتنى
دانسته وگفته : ((احاديث ضعيف آن هم نزديك به حسن است ))
((1257)) . در ميان سخنان بالا, گفته ابوموسى مدينى با استدلال بيشترى همراه
است ولى از همان روزگار تـاكـنـون هـمـواره دانشمندان در برابر سخن او واكنشى منفى
نشان داده و استدلال او را مردود دانـسـته
((1258)) و درپاسخ او گفته اند: ((در آن مسند رواياتى جعلى وجود دارد كه احمد
خود آنها را تضعيف كرده است ))
((1259)) . در صفحات آينده دراين باره آگاهيهاى گسترده ترى عرضه خواهد شد اما
دراينجا نگارنده لازم مـى دانداين نكته را يادآورى كند كه فرمان حذف خبر ابوهريره
كه مدينى بدان استدلال كرده , نه تنها نظر او راتاييد نمى كند, بلكه بهترين دليل
براى مردود دانستن ادعاى او به حساب مى آيد زير آن فرمان نشان مى دهد كه احمد
همواره مسند را پالايش مى كرد واز روى احتياط دينى حديثى را كـه بـا احاديث صحيح و
مشهور متعارض بود, از مسند حذف مى كرد و حتى در مرض موت نيز از ايـن كار دست نكشيد
پس اگربراى خود او ضعف حديثى پوشيده بوده و بعد آشكار شده , رواست كه حديث جعلى يا
ضعيفى هم موجود باشد كه بيماريش از چشم احمد پنهان مانده و چشم به راه است تا كسى
پيدا شود و آن ضعف يابيمارى را آشكار سازد. 2ـ نظرات و دلايل دسته دوم :. ابـن
تـيـمـيه كه خود يكى از سرسخت ترين مدافعان مذهب حنبلى به شمار مى آيد,در مقام
اثبات ضعف بسيارى از روايات مسند گويد:. ((هـمـه اهـل دانش مى دانند كه احمد هر
حديثى را كه در كتاب الفضايل و مانند آن روايت كرده , صـحيح نمى داند و همچنين مدعى
صحت همه احاديث مسند خود نيست , بلكه احاديث مسندش عـبـارت از روايـاتـى است كه
مردم از زبان كسانى كه به روايت حديث معروفند و دروغگويى آنان آشـكار نشده , روايت
كرده اند گاه در پاره اى از احاديث مسندعيبى هست كه نشانگر ضعف و بلكه بـطـلان آن
احـاديـث است , اما بيشتر رواياتش جيد(نيكو) است و براى استناد شايستگى دارد...))
((1260)) . همو در جاى ديگرى مى نويسد:. ((هـر حديثى كه احمد در مسند و ديگر
كتابهايش روايت كرده , نزد وى حجت نيست بلكه اوآنچه را كـه اهل دانش روايت كرده
اند, روايت مى كند شرط او در تاليف مسند اين است كه از راويانى كه در نزد وى به
دروغ پردازى شناخته شده اند, روايت نكند, هرچند كه در ميان مرويات آنان احاديث ضعيف
هم وجود دارد...))
((1261)) . او در جايى ديگر در مقام بيان علت نقل احاديث ضعيف توسط احمد چنين
مى گويد:. ((... مـحـدثـان در تـاليفات خويش چند گروه هستند شمارى از آنان از
راويانى كه به دروغگويى شـنـاخـتـه شـده اند, روايت نمى كنند مثل : مالك , شعبه ,
يحيى بن سعيد,عبدالرحمن بن مهدى واحـمـدبـن حـنـبـل ايـنـان احـاديـث دروغ
پـردازانى را كه آگاهانه به پخش احاديث دروغين مـى پـردازند,نقل نمى كنند ولى گاه
اتفاق مى افتد كه در ميان مرويات آنان حديثى ديده مى شود كه صاحبش در نقل آن به خطا
رفته است گاه امام احمد و اسحاق [بن راهويه ] و ديگران احاديثى را نقل مى كنند كه
از ديد خود ايشان هم ضعيف است , بدان سبب كه راويانش به ضعف حافظه و... مـتـهـمـند
اما بايد دانست كه نقل اين احاديث از باب شاهد است زيرا گاه شاهدى پيدا مى شود و
صحت آن حديث را گواهى مى كند و گاه نيزعكس آن رخ مى دهد...))
((1262)) . نگارنده لازم مى داند اين نكته باريك را يادآور شود كه هدف ابن
تيميه از ضعيف دانستن بسيارى ازاحـاديث كتاب مزبور اين است كه مى خواهد آن دسته از
رواياتى را مردود يا ضعيف قلمداد كند كـه بـر نـظـرشيعه صحه مى گذارد روشن است كه
طرز برخورد او با اين روايات نمى تواند مورد پـذيرش باشد, اماسخنان او به نحو دلالت
تضمنى ادعاى كسانى را كه همه مندرجات اين كتاب را صحيح پنداشته اند, ردمى كند.
اكـنـون كـه ديـديم ابن تيميه نادرستى بسيارى از احاديث مسند را مى پذيرد, شايد به
نقل سخن ديگران نيازى نباشد ولى نگارنده براين باور است كه نقل سخن يا استدلال
دانشمندان ديگر زيانى را در بر ندارد. بلقينى در رد ادعاى مدينى كه تمام مندرجات
مسند را صحيح قلمداد كرده , گويد: ((آن سخن مردوداست زيرا احاديث ضعيف بسيارى در آن
كتاب نهفته است ))
((1263)) . مـحـققان معاصر اهل سنت هم درباره وجود احاديث ضعيف در آن كتاب با
يكديگر هم آوا هستند احـمـدامـيـن درايـن بـاره مى نويسد: ((محدثان ضعف بسيارى از
احاديث كتاب احمد را تصديق كرده اند))
((1264)) محمد عجاج الخطيب گويد:. ((احاديث مسند احمد يا صحيح است يا حسن ويا
ضعيف در آن احاديث صحيحى هست كه شمارى از آنـهـا را صـاحـبـان كـتابهاى ششگانه در
آثار خود آورده اند و شمارى از آنها را هم نياورده اند))
((1265)) . سخن نورالدين عتر در اين باره صراحت بيشترى دارد وى مى نويسد:. ((در
آن كـتـاب هم احاديث صحيح و حسن وهم احاديث ضعيف وجود دارد واندكى ازاحاديث آن
داراى ضعف شديد است تاجايى كه برخى از محدثان برجعلى بودن آنهاحكم كرده اند))
((1266)) . و بـالاخـره مـحـمـد ابوزهره براى اثبات اين جهت سخنش را با دلايل
پسنديده و استوارى همراه مى سازد ومى نويسد:. ((منطق علمى ما را وا مى دارد كه وجود
اين نوع حديث را در مسند جايز فرض كنيم اين فرض يك احتمال عقلى محض نيست ..., بلكه
آن يك احتمال برخاسته از دليل است زيرا:. اولا, احمد خود تا واپسين دم زندگى اش
احاديثى را از آن حذف مى كرد چنانكه معروف است وى در مرض موت خبر ابوهريره را
درباره قريش حذف كرده است پس اگر براى خود او ضعف حديثى پـنـهان بوده و بعدها آشكار
شده , رواست كه حديث ضعيفى هم موجود باشد كه ضعفش همچنان پنهان مانده و چشم به راه
است تا كسى پيدا شود و آن ضعف را برملا سازد. ثـانـيـا, بـراسـاس قاعده اى كه احمد
داشته و صراحتا آن را به پسرش گوشزد كرده , وى باحديث ضـعـيف مخالف نيست , مگر آنكه
حديثى با آن در تضاد باشد
((1267)) بنابراين اوحديثى را كه بر سر زبان محدثان جارى است , به دليل عيب و
علتهاى پنهان , همچون مخالفت با يك قاعده فقهى مـشهور و امثال آن مردود نمى شمارد و
عبارت او اشاره داردبه اينكه در مسند حديث ضعيف وجود دارد))
((1268)) . 3ـ نظرات و آرا دسته سوم :. تـا ايـنـجـا دانـسته شد كه جز برخى از
استثناطلبان و شذوذگرايان , عالمان برجسته بر اينكه در مـسـنـداحـاديث ضعيف وجود
دارد, اتفاق نظر دارند اما در ميان ايشان درباره بود ونبود احاديث سـاخـتگى اختلاف
چشمگيرى ديده مى شود پيش از پرداختن به آرا عالمان دراين باره , لازم است بـدانـيـم
كه ميان حديث ضعيف و جعلى تفاوت هست به اين معنا كه جعلى بر دروغ بودنش دليل وجـود
دارد, ولـى ضـعـيـف خبرى است كه شروط روايت صحيح در آن جمع نشده و تا زمانى كه
دليلى بر دروغ بودنش اقامه نشده , مى تواند درست باشد يكى از عالمان دراين باره
گويد:. ((مـيـان اينكه مى گوئيم فلان حديث جعلى است و فلان حديث صحيح نيست , فرقى
بزرگ است زيرا اولى دروغ و ساختگى بودن حديث را مى فهماند و دومى گزارشى است از به
ثبوت نرسيدن و لزوما به معناى اثبات عدم نيست ))
((1269)) . امـا ايـن نـكـتـه را هـم هـمـواره بـايـد در نـظر داشت كه بسيار
اتفاق مى افتد كه برخى از روى حـس احـتـياطجويى در امور دينى , از حديث واهى و بى
پايه به حديث ضعيف تعبير مى كنند بارى درميان آرايى كه هم اينك گزارش خواهد شد,
خواهيم ديد كه چند تن از برجسته ترين عالمان به وجود احاديث جعلى در كتاب مورد نظر
اعتراف دارند ابن كثير دراين باره مى نويسد:. ((اينكه حافظ ابوموسى مدينى مسند را
كتابى صحيح دانسته , عقيده سستى است زيرا درآن كتاب احـاديـثـى ضـعيف و بلكه ساختگى
وجود دارد همچون احاديث فضايل مرو وعسقلان و... چنانكه گروهى از حافظان حديث , ضعف
آنها را گوشزد كرده اند نكته ديگرى كه بايد در نظر داشت , اين اسـت كـه احاديث
بسيارى در كتاب احمد نيامده , حت ى گفته اند: احاديث حدود دويست تن از صحابه كه در
صحيحين نقل شده , در مسند وجودندارد))
((1270)) . ابوشامه از زبان ابوخطاب
((1271)) مى نويسد:. ((پيروان احمد به احاديثى كه او در مسندش روايت كرده ,
احتجاج مى كنند و حال آنكه احتجاج به بـيـشـتر آن روايات روانيست وامام احمد تنها
به اين دليل , آن روايات را در كتابش آورده تا معلوم شود سرچشمه آن حديث كجاست و
راوى منفرد آن عادل است يا مجروح بر هيچ انسان مسلمان و دانـشـمـنـدى روا نـيست كه
حديثى را نقل كند, مگر آنكه آن حديث صحيح باشد تا در دو جهان بـدبـخـت نشود زيرا از
طريق صحيح از سرور جن و انس نقل شده كه فرمود: هركس از قول من سخنى را نقل كند كه
دروغ بودنش را مى داند, پس اوخود يكى از دروغگويان است ))
((1272)) . سخن ابن جوزى دراين باره نقطه عطف به حساب مى آيد او مى نويسد:.
((يكى از من پرسيده بود, آيا در مسنداحمد احاديث نادرست وجود دارد در پاسخ او گفتم
:آرى آن پاسخ , گروهى از متوليان مذهب را گران آمد من در باره واكنش آنان چندان
انديشه نكردم و آن واكـنش را به حساب عوامى ايشان گذاشتم اما ناگهان ديدم فتوا صادر
كرده اند ودر اين فتوا كه نام جماعتى از مردم خراسان از جمله ابوالعلا همدانى به
چشم مى خورد,سخن بالا را بزرگ كرده و مردود دانسته و تقبيح كرده اند! حيران و شگفت
زده ماندم با خودگفتم : شگفتا! وابستگان به علم هـم عامى شده اند! تنها دليل اين
سطحى انديشى آن است كه اين افراد به شنيدن حديث پرداخته , امـا درباره درست و
نادرست آن كاوش نكرده اند ومى پندارند هركس كه سخنى از نوع گفته من اظـهـار كـنـد,
برتمام احاديث احمد خرده گرفته وحال آنكه حقيقت نه آن است كه آنان گمان كـرده انـد
زيـرا امام احمد همه گونه حديث را نقل كرده , آنگاه خودش بسيارى از مرويات خود را
مردود دانسته و آنها را پايه مذهب خودنساخته است آيا راوى حديث وضو به وسيله نبيذ
ناشناخته نـيـست ؟
هر كس به كتاب العلل نوشته ابوبكر خلال
((1273)) بنگرد, احاديث بسيارى را خواهد ديـد كـه احـمـدبـرآنـهـا خـرده
گـرفـتـه و تـمام آن احاديث هم در مسند موجود است به خط قـاضـى ابـويعلى محمد بن
حسين فرا ديدم كه در مساله نبيذ گويد: احمد در مسندش احاديث راتنها با معيار شهرت
روايت مى كند و صحت و سقم آنها را مورد نظر قرار نمى دهد گواه اين مدعا سخن
عبداللّه است كه گويد: به پدرم گفتم : درباره حديث ربعى بن خراش از حذيفه چه نظرى
دارى ؟
گـفـت : هـمـان حـديـثى كه عبدالعزيز بن ابى رواد روايت مى كند؟
گفتم : آرى گفت : احـاديـث خـلاف آن را مـى گويند گفتم : خودت آن را در مسند ذكر
كرده اى ! گفت : درمسند احـاديـث مـشـهور را در نظر داشته ام اگر بخواهم در آن كتاب
نقل احاديث صحيح راهدف قرار دهم , جز مقدار بس اندكى از اين مسند را نمى توانم
روايت كنم اما اى پسرم ! توخود راه و روش مرا در حـديـث مـى دانـى تـا زمانى كه
حديث ديگرى با حديث ضعيف درتعارض نباشد, من با حديث ضـعيف مخالف نيستم آنگاه قاضى
ياد شده ادامه مى دهد:احمد خود چگونگى راه و روشش را در مـسـنـد بـيان داشته ,
بنابراين هر كس آن كتاب رامعيار صحت حديث بداند, با مولف و هدف وى مخالفت كرده است
)) ابن جوزى درپايان افزايد:. ((چيزى كه دراين روزگار مرا افسرده و اندوهگين ساخته
, اين است كه علما هم براثركوتاهى در فراگيرى دانش بسان عوام گشته اند و چون به
حديثى جعلى بر خورند, گويند:روايت كرده اند! گريستن سزاوار كوته همتى اينان است ))
((1274)) . ابن تيميه دراين باره ميان ابن جوزى و مخالفانش داورى كرده و گفته
است :. ((شـمـارى از مـردمـان دربـاره بـود ونـبـود حـديـث جـعـلـى در مـسـنـد
احـمـد بـاهـم راه جـداگـانـه اى پـيـموده اند گروهى از حافظان حديث چون ابوالعلا
همدانى و ... گفته اند: در آن حـديث جعلى وجود ندارد در مقابل اينها, برخى ديگر از
عالمان چون ابوالفرج بن جوزى خلاف اين را گـفته و بيان داشته اند كه در مسند
احاديثى به چشم مى خورد كه بطلان آنها مسلم است اگر دقت شود اين دو عقيده با هم
منافات ندارند زيرا گاه از واژه موضوع سخن ساختگى و بى اساس مـقـصـود اسـت كه صاحب
آن به عمد و از روى دروغ آن را ساخته وپرداخته است وجود اين نوع حديث در مسند معلوم
و مسلم نيست , بلكه اگر شرط احمدرا در مسند با شرط ابوداوود در سنن مـقـايـسـه
كـنـيم , مى بينيم احمد در نقل حديث سختگيرتر از ابوداوود است ابوداوود در سنن از
راويـانـى روايـت كرده كه احمد به روايت آنان پشت مى كند مثلا احمد از كسانى كه به
دروغگويى شناخته شده اند, مثل محمد بن سعيد مصلوب
((1275)) و... روايت نمى كند اما از آنان كه به خاطر سؤ حافظه تضعيف شده اند,
روايت مى كند زيرا حديث چنين كسانى را مى نويسند وبه عنوان قرينه و امـاره ازآن
مـدد مـى جويند گاهى هم از واژه موضوع حديثى را منظور دارند كه دروغ است ,
امـاگـويـنـده آن دروغ را به عمد نگفته , بلكه در نقل آن دروغ به خطا رفته است اين
نوع حديث نـه تـنـها در مسند احمد, بلكه در سنن ابوداوود و نسايى هم وجود دارد حتى
در صحيح بخارى و مسلم هم در پاره اى از احاديث , تعبيراتى از اين دست به چشم مى
خورد))
((1276)) . گـفتنى است كه بنابه گفته سيوطى در كتاب النكت البديعات على
الموضوعات , ابن جوزى در كـتـاب الـمـوضـوعات خود, 38 حديث از مسند احمد را جعلى
قلمداد كرده است
((1277)) البته نـوشـتـه انـد كـه او بـرايـن بـاور بـوده كه احاديث ساختگى اين
كتاب اشتباها نقل شده و احمد يا استادانش هرگز قصد دروغگويى نداشته اند
((1278)) . ابـن تـيـميه در عين حال كه به وجود پاره اى از احاديث ضعيف اقرار
مى كند, وجود حديث جعلى بـه روايـت احـمد را نمى پذيرد و معتقد است , رواياتى كه
جعلى بودنش روشن شود, از افزوده هاى قطيعى راوى مسند از عبداللّه است او مى نويسد:.
|
|