ميزان الحكمه جلد ۳
آيت الله محمد محمدى رى شهرى
- ۹ -
((اين سراى آخرت را از آن كسانى ساخته ايم كه در اين جهان نه
خواهان برترى جويى هستند و نه خواهان فساد وسرانجام نيك از آن پرهيزگاران است )).
ـ امام صادق (ع ) ـ به يكى از مردم ـ : اگر مى خواهى كه عملت ختم به خير شود و در
هنگام مردن بـا بـهترن اعمال بميرى حق خدا راپاس داشته نعمتهايش را در راه معصيت
صرف نكن و به سبب بردبارى كه نسبت به تو نشان مى دهد دچار غرور و غفلت نشو و هر كس
را كه ديدى از ما به نيكى ياد مى كند يا دم از محبت مامى زند گرامى بدار.
ـ امام كاظم (ع ) : پايان اعمال شما به اين است كه در حد توان خود نيازهاى
برادرانتان را بر آوريد و بـه آنـان نـيكى كنيد در غير اين صورت اعمال شما پذيرفته
نشود با برادران خود مهربان و دلسوز باشيد تا به ما بپيونديد.
ـ امـام عـلـى (ع ) : اگر مى خواهى كه خداوند تو را از بدعاقبتى نگه دارد بدان كه
هر خوبى كه به تـومى رسد از فضل و توفيق خداست وهر بدى كه به تو مى رسد خداوند به
تو مهلت و فرصت داده است از بردبارى و گذشت او نسبت به خودت بترس .
ـ امام صادق (ع ) : آن كه خردمند باشد فرجامش , به خواست خدا , بهشت است .
موجبات بد فرجامى .
قرآن .
((پـيـش از شـمـا سـنـتـهايى بوده است , پس بر روى زمين بگرديد و بنگريد كه پايان
كار آنها كه پيامبران را به دروغگويى نسبت مى دادند چه بوده است )).
((بر آنها بسى باران بارانديم , پس , بنگر كه عاقبت مجرمان چگونه بود)).
((و بر سر راهها منشينيد تا مؤمنان به خدا را بترسانيد و از راه خدا رويگردان سازيد
و به كجروى وا داريـد و بـه ياد آريدآن گاه كه اندك بوديد , خدا بر شمار شما افزود
و بنگريد كه عاقبت مفسدان چگونه بوده است )).
((چـيـزى را دروغ شـمـردنـد كه به علم آن احاطه نيافته بودند و هنوز از تاويل آن بى
خبر بودند كـسـانـى كـه پـيش از آنان بودند نيز پيامبران را چنين به دروغ نسبت
دادند پس بنگر كه عاقبت ستمكاران چگونه بوده است )).
مواد مخدر.
مصرف مواد مخدر.
ـ پيامبر خدا (ص ) : زمانى فرا رسد كه امت من چيزى به نام بنگ استعمال مى كنند
من از اين افراد بيزار و بدورم و آنان از من دورند.
ـ به يهود و نصارى سلام كنيد اما به مصرف كننده بنگ سلام نكنيد.
ـ كسى كه گناه كشيدن بنگ را ناچيز شمارد كافر است .
ـ هـر كـس بنگ استعمال كند چنان است كه هفتاد بار كعبه را ويران كند و هفتاد فرشته
مقرب را بـكـشـد و هفتاد پيامر مرسل را به قتل رساند و هفتاد قرآن را بسوزاند و
هفتاد سنگ به سوى خدا پرتاب كند چنين كسى از رحمت خدا دورتر است تا شرابخوار و
رباخوار و زناكار و سخن چين .
خدمت كردن .
خدمت كردن .
ـ پـيامبر خدا (ص ) : بنده پيوسته از خداست و خدا از او تا زمانى كه خدمت نشود
وقتى كسى به او خدمتى كرد بايد حساب پس دهد.
ـ هـر مـسـلـمـانـى كـه گـروهى از مسلمانان را خدمت كند خداوند به تعداد آنان در
بهشت به اوخدمتكار دهد.
ـ روايت شده است كه خداى تعالى به داود (ع ) وحى فرمود كه : چه شده است كه تو
راگوشه گير مـى بينم ؟
داود عرض كرد : بندگانت در راه تو مرا خسته كرده اند فرمود: چه مى خواهى ؟
عرض كـرد : مـحـبت تو را فرمود : محبت من به اين است كه از بندگانم در گذرى واگر
ديدى كسى خواستار من است , او را خدمت كنى .
ـ امـام صـادق (ع ) : مـؤمنان خدمتكار يكديگرند جميل مى گويد : عرض كردم : چگونه
خدمتكار يكديگرند ؟
فرمود : به يكديگر سود مى رسانند.
ـ پـيامبر خدا (ص ) : خدمت كردن مؤمن به برادر مؤمنش مقامى است كه فضيلت و ثواب آن
جزبا همانند آن (خدمت متقابل ) به دست نيايد.
ـ امـام صادق (ع ) : برادر خود را خدمت كن , اما اگر او از تو خدمت خواست خدمتش نكن
ووقعى بدو مگذار.
خوارج .
قاسطين , ناكثين , مارقين .
ـ امـام عـلـى (ع ) : مـن بـه جنگ با سه گروه فرمان دارم : قاسطين و ناكثين و
مارقين قاسطين شاميانند و ناكثين را نام برد و مارقين نهروانيانند ـ يعنى حروريه
(خوارج ) ـ.
ـ پيامبر (ص ) به من سفارش كرد كه با ناكثين و قاسطين و مارقين بجنگم .
ـ آن گاه كه خلافت را به دست گرفتم گروهى پيمان شكستند و دسته اى از دين بيرون شدند
و گـروهـى راه سـتـم در پيش گرفتند گويى نشنيدند كه خداى سبحان مى فرمايد : ((آن
سراى آخـرت را بـراى كـسـانـى قـرار مـى دهـيم كه خواهان سركشى و فساد نيستند و
پايان نيك از آن پرهيزگاران است )) آرى ! به خدا سوگند كه آنان اين سخن را شنيدند و
آن را فهم كردند, اما دنيا در چشمان آنها آراسته شد و زرق و برق آن شيفته شان كرد.
ناكثين .
ـ امـام صادق (ع ) : گروهى از مردم بصره نزد من آمدند و درباره طلحه و زبير
نظرم را پرسيدند , گـفـتـم : آنـان دو تن از پيشوايان كفرهستند على صلوات اللّه
عليه , در روز بصره (جنگ جمل ) وقتى سواران خود را آرايش داد, به يارانش فرمود كه
در جنگ با اين قوم شتاب مكنيد تا ميان خود و خداى تعالى و آنان حجت راتمام كنم پس
نزد آنان رفت و به بصريان فرمود : آيا فكر مى كنيد كه مـن در حـكـومـت مـرتـكب ستمى
شده ام ؟
گفتند : نه سپس نزد ياران خود برگشت و فرمود : خداوند در كتاب خودمى فرمايد : ((اگر
پس از پيمان بستن عهد و سوگندهاى خود را شكستند و در دين شما طعن زدند با پيشوايان
كفر قتال كنيد )) پس , اميرالمؤمنين (ع ) فرمود : سوگند به آن كـه دانه راشكافت و
مردمان را آفريد و محمد (ص ) را به نبوت برگزيداين آيه درباره شماست و از زمانى كه
نازل شده با چنين گروهى جنگ نشده است .
مارقين .
قرآن .
((بگو : آيا زيانكارترين مردمان را به شما بشناسانم ؟
آنان كه كوشششان در زندگى دنيا تباه شد و حال آن كه مى پندارند كارى نيكو مى
كنند)).
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در پـاسـخ بـه كـسـى كـه ايـن آيـه را در حـضـور آن حضرت
تلاوت كرد ـ : حروريان (خوارج ) از اين افرادند.
ـ پـيـامـبـر خـدا بـه من فرمود : بزودى گروهى آشكار خواهند شد كه سخن حق مى گويند
اما ازحلقومشان فراتر نمى رود , از حق بيرون مى شوند همچون بيرون شدن تير (از كمان
).
ـ پيامبر خدا (ص ) : گروهى در دين ژرفكاوى مى كنند و همچنان كه تير از كمان خارج مى
شود از دين بيرون مى روند.
ـ در آخـر الـزمـان گـروهـى پـيـدا مـى شـونـد كـم سال وسبكسر سخن بهترين خلق خدا
را به زبـان مـى آورنـد و قـرآن مـى خـوانـنـد امـا از حـنـجـره هـاى آنـان فراتر
نمى رود , از دين خارج مـى شـوندهمچون خارج شدن تير از كمان هر گاه آنان را ديديد
بكشيدشان , زيرا كه كشندگان آنها درروز قيامت نزد خدا پاداش دارند.
ـ امـام عـلـى (ع ) : شـنيدم كه پيامبر خدا(ص ) مى فرمايد : در آخر الزمان مردمى سر
بر مى دارند كـم سـال وسـبـكـسـر بهترين سخنان را به زبان مى آورند , بيش از شما
نماز مى خوانند , بيش از شـمـاقـرآن تـلاوت مـى كـنـنـد , اما ايمان آنها از
استخوان چنبره ـ يا فرمود : از حنجره هايشان ـ فراترنمى رود , همانند خارج شدن تير
از كمان , از دين خارج مى شوند اين افراد را بكشيد.
ابـن ابـى الـحـديـد مـى نـويـسـد : اخـبـارى كه درباره وعده ثواب خدا به كشندگان
خوارج از زبان پيامبر(ص ) نقل شده چندان زياد است كه به حد تواتر رسيده است .
ـ پيامبر خدا (ص ) به من دستور داده است كه با قاسطين , همينان كه به سوى آنها در
حركتيم وبا نـاكـثـيـن , هـمـانـانـى كه جنگ با آنان را پشت سر گذاشتيم و با مارقين
كه هنوز با آنان رو به رونـشـده ايـم , بجنگم پس , پيش به سوى قاسطين كه اهميت آنان
براى ما از خوارج بيشتر است ,پـيـش بـه سـوى قـومـى كـه بـا شـمـا مـى جـنـگـنـد ,
تـا جـبارانى گردند و مردم آنان را به خـداوندگارى بگيرند و آنان بندگان خدا را به
بندگى گيرند و اموالشان را ميان خود دست به دست كنند.
ـ ابو ايوب انصارى : پيامبر خدا (ص ) به ما سفارش فرمود كه همراه على با ناكثين
بجنگيم و ماهم بـا آنان جنگيديم , سفارش كرد كه در ركاب على با قاسطين بجنگيم و
اينك به سوى آنان ـيعنى مـعـاويـه و يـارانـش ـ مـى رويم , و سفارش كرد كه همراه
على با مارقين بجنگيم اما هنوز آنان را نديده ام .
ـ پـيـامبر خدا (ص ) : بزودى مردمى سر بر مى دارند كه قرآن مى خوانند اما از
استخوان چنبره شان فراتر نمى رود مانند خارج شدن تير از كمان , از دين خارج مى
شوند.
ـ انـدكـى مـال نـزد پـيـامـبر آوردند آن حضرت به تقسيم كردن آنها پرداخت قسمتى از
آن را بر مى داشت و لحظاتى به سمت راست خود متوجه مى شد مثل اين كه با كسى حرف مى
زند و سپس آن مـال را بـه كـسـانـى كـه نزدش بودندمى داد حضار فكر مى كردند كه
ايشان با جبرئيل سخن مـى گـويـد در ايـن حال مردى سياه و بلند قدو آستين بر زده و
سر تراشيده كه در پيشانيش اثر سـجـده بود از راه آمد و گفت : اى محمد ! به خدا قسم
عدالت نمى ورزى پيامبر(ص ) خشمگين شد چندان كه گونه هايش سرخ گشت و فرمود: واى بر
تو ! من عادل نباشم چه كسى عادل است ؟
اصحابش عرض كردند : گردنش را بزنيم ؟
فرمود : نمى خواهم مشركان بشنوند كه من اصحاب خـود را مـى كشم , او با امثال و
نظاير و هم مسلكان خود سر بر مى دارند و شيطان در دينشان نفوذ مـى كـنـد و هـمچون
در رفتن تير از كمان ازدين به دور مى روند و به هيچ چيزى از اسلام پايبند نيستند.
ـ پيامبر (ص ) در روز (جنگ ) حنين شمشهاى طلا را تقسيم مى كرد , مردى از راه رسيد
وگفت : اى مـحمد ! عادل باش ! پيامبر فرمود : واى بر تو ! اگر من عادل نباشم چه كسى
عادل است ؟
ـ يا فـرمود : پس از من عدالت را نزد چه كسى خواهيد يافت ؟
ـ آن گاه فرمود : زودا كه مردمى چون ايـن بـيـايـنـد كـه خـواهـان كـتاب خدا باشند
حالى كه دشمن آنند , كتاب خدا را مى خوانند اما ازحـنجره هاى آنان فراتر نمى رود,
سرهاى تراشيده دارند , هر گاه اينان سر بر داشتند گردنشان رابزنيد.
خبر دادن پيامبر از دو حكم .
ـ پيامبر خدا (ص ) : بنى اسرائيل دچاراختلاف شدند و همچنان با هم در اختلاف به
سر مى بردند تا آن كـه (بـراى رفـع اخـتـلاف خود)دو حكم و داور انتخاب كردند اما آن
دو خود گمراه شدند و ديـگـران را گـمراه كردند اين امت نيز بزودى دچار اختلاف
خواهند شد و همچنان با يكديگر در اخـتـلاف بـه سـر خـواهند برد تا آن كه دو حكم
برگزينند كه كجراهه روند و پيروانشان را نيز به كجراهه كشانند.
احتجاج امام در موضوع حكمين .
ـ يـكـى از اصـحـاب اميرالمؤمنين (ع )برخاست و به آن حضرت عرض كرد : ابتدا ما
را از پذيرفتن حـكـمـيـت بـاز داشتى و سپس دستوردادى آن را بپذيريم , نمى دانيم
كدام يك درست تر است ؟
حـضرت دست بر دست زد و فرمود: اين (حيرت و سرگشتگى ) سزاى كسى است كه دور انديشى را
رهـا كند به خدا سوگند اگرآنگاه كه شما را فرمان دادم بدانچه دادم , به كارى
ناخوشايند كه خـدا خـيرى در آن نهاده بود شمارا وا داشتم و اگر پايدار مى مانديد
هدايتتان مى كردم و اگر كج مى رفتيد راستتان مى كردم و اگرسرباز مى زديد مجبورتان
مى كردم البته اين روش استوارتر بود اما به كمك چه كسى و يارى خواستن از كه ؟
.
ـ امـام عـلـى (ع ) بـه اردوگـاه خـوارج كـه بر نپذيرفتن حكميت پا فشارى مى كردند ,
رفت و به آنان فرمود : آيا هنگامى كه قرآنها را از روى حيله و فريب و مكر و خدعه بر
سر نيزه ها كردندنگفتيد : آنـهـا بـرادران مـا و هـمدينان مايند از ما خاتمه جنگ مى
خواهند و به كتاب خداى سبحان روى آورده انـد درسـت آن است كه در خواست آنها را
بپذيريم و اندوهشان را بر طرف سازيم ؟
آن زمان مـن بـه شما گفتم : اين كار آنها ظاهرش ايمان است و باطنش دشمنى , آغازش
دلسوزى است و فرجامش پشيمانى .
ـ زمـانـى كـه امـيرالمؤمنين (ع ) حكمين را پذيرفت خوارج گفتند : دو انسان را حكم
قرار دادى ؟
حضرت فرمود : من هيچ مخلوقى را حكم قرار ندادم بلكه قرآن را داور كردم .
ـ امـام عـلـى (ع ) : من شما را از اين حكميت باز داشتم اما شما چون دشمن (يا مخالف
) از پذيرش دسـتـور مـن سـربـاز زديـد تا جايى كه راى خود را در كار هواى شما كردم
كه گروهى سبكسر و نابخرد هستيد من براى شما ـ اى ناكسان ـشر و بدى نياوردم و زيان و
ضررى برايتان نخواستم .
ـ ابـو جـعـفـر مـحـمـد بـن جرير طبرى در ((تاريخ )) خود مى گويد : وقتى على (ع )
وارد كوفه شدبسيارى از خوارج با آن حضرت به آن جا آمدند و شمار فراوانى از آنان نيز
در نخيله و ديگرجاها مـانـدنـد و به كوفه نيامدند حر قوص بن زهير سعدى و زرعة بن
برج طائى ـ از سران خوارج ـ نزد على آمدند حرقوص گفت : از گناه خودت توبه كن و با
ما بيا تا با معاويه بجنگيم على (ع )فرمود : مـن شـمـا را از حـكـمـيـت بـاز
داشـتـم امـا شـمـا نـپذيرفتيد و اينك آن را گناه مى شماريد؟
بـدانـيـدكـه حـكـمـيـت گـناه نيست بلكه ناشى از ناتوانى راى وسستى تدبير است و من
شما را ازايـنـهـابـازداشـتـم زرعـه گـفت : به خدا قسم اگر از داور قرار دادن اين
مردان توبه نكنى تو رابـراى رضاى خدا مى كشم على (ع ) فرمود: بينواى نگونبخت ! گويا
كشته تو را مى بينم كه باد بر آن مى وزد ! زرعه گفت : اين آرزوى من است .
ـ امام على (ع ) : آن گاه راى بزرگان شمابر اين شد كه دو مرد را انتخاب كنند و ما
ازآنان پيمان گرفتيم كه مطابق قرآن عمل كنند و از آن فراتر نروند و زبانشان با قرآن
باشد ودلهايشان پيرو آن , اما هر دو از قرآن دست كشيدند و حق را فرو گذاشتند در
حالى كه آن رامى ديدند.
ـ طوفان شن بر شما بوزد و نسلتان بريده شود ! آيا پس از ايمان به خدا و جهاد در
ركاب پيامبر خدا (ص ) بـر كفر خويش گواهى دهم ؟
دراين صورت گمراه باشم و از رهيافتگان نباشم , به بدترين سـرنـوشـت گرفتار آييد و
به راه گذشتگان خود رويد ! بدانيد كه پس از من خوارى و ذلتى تمام شـمـا را فـرا
خواهد گرفت و به شمشيرى بران دچار خواهيد شد و ستمگران ستم بر شما را شيوه خود
خواهند كرد.
خبر دادن امام از سرنوشت خوارج .
ـ امـام عـلى (ع ) ـ در جنگ با خوارج ـ :قتلگاه آنان اين سوى نهر است , به خدا
سوگند از آنان ده نفر نخواهند گريخت و از شما ده نفركشته نخواهند شد.
ابـن ابى الحديد مى نويسد : اين خبر چندان مشهور و در ميان مردم نقل مى شود كه از
اخبارتقريبا متواتر است و از جمله معجزات امام و پيشگوييهاى مفصل ايشان مى باشد.
ـ ابـو سليمان مرعش : من همراه على به نهروان رفتم او فرمود : سوگند به آن كه دانه
را (دردل زمين ) شكافت و مردمان را بيافريد از شما ده تن كشته نمى شوند و از آنان
ده تن بر جاى نمى مانند مردم (ياران امام ) با شنيدن اين سخن بر نهروانيان حمله
كردند و آنها را كشتند.
ـ امام على (ع ) : بر آنان بتازيد كه به خداقسم از شما ده تن كشته نشوند و از آنان
ده تن جان سالم بـه در نـبـرنـد پس , بر آنان تاخت وخردشان كرد از ياران امام (ع )
نه نفر كشته شدند و از خوارج هشت نفر گريختند.
علت نامگذارى خوارج به حروريه .
ـ ابـوالعباس : علت نامگذارى حروريه (به اين نام ) اين است كه وقتى على (ع ) ـ
بعد از مناظره ابن عـبـاس بـا خـوارج ـ بـا ايـشـان مـنـاظـره كـرداز جـمـلـه بـه
ايـشـان فـرمـود : مگر نه اين كه وقـتـى اين جماعت قرآنهارا برافراشتند من به شما
گفتم :اين يك مكر و نشان ضعف آنهاست اگر مقصودشان داورى قرآنها باشد پيش من مى
آمدندمگر نه اين كه هيچ كس به اندازه من حكميت را نـاخـوش نـمـى داشـت ؟
گـفـتند : درست است فرمود : مگر نه اين كه شما مرا ناچار به پذيرفتن حـكـمـيـت
كـرديـد ؟
! پس دو هزار نفر از خوارج به همراه امام (ع ) از محل تجمع خود در حرورا بـرگـشتند
على به آنان فرمود : چه نامى بر شماگذاريم ؟
آن گاه فرمود : چون در حرورا فراهم آمده ايد شما را حروريه مى نامم .
كشته شدن عبداللّه بن خباب .
ـ ابـوالـعـباس : عبداللّه بن خباب در حالى كه به گردن خود قرآنى آويخته و با
همسر باردارش بر الاغـى سـوار بـود با خوارج روبه برو شدآنها به او گفتند : همان كه
به گردنت آويخته اى ما را به كـشتن تو فرمان مى دهد عبداللّه به آنان گفت : آنچه را
قرآن زنده كرده است زنده كنيد و آنچه را ميرانده است بميرانيد از ميان خوارج مردى
برجست و خرمايى را كه از درخت افتاده بود برداشت و در دهـان گذاشت هم مسلكانش سر او
داد كشيدند و او از روى پرهيزگارى خرما را از دهانش بـيـرون انـداخـت ! نيز به يكى
ازآنان خوكى حمله كرد و او آن حيوان را زد و از پا در آورد يارانش گفتند : اين كار
فساد درزمين است و كشتن خوك را ناروا شمردند.
آن گـاه بـه ابـن خباب گفتند : از پدرت برايمان حديثى بگو عبداللّه گفت : از پدرم
شنيدم كه گـفـت :شنيدم پيامبر خدا (ص ) مى فرمايد : پس از من فتنه اى پديد خواهد
آمد كه دل آدمى در آن مـى مـيـرد همچنان كه تن مى ميرد شب مؤمن است و روز كافر و
توعبداللّه مقتول باش نه قاتل خـوارج گـفـتـنـد: نـظـرت درباره على پس از تحكيم و
حكميت چيست ؟
عبداللّه گفت : على خداشناسترين و ديندارترين و با بينش ترين مردمان است خوارج
گفتند : تو از حق و هدايت پيروى نـمـى كـنـى بـلـكه از نام و شهرت افراد پيروى مى
كنى ! سپس او را به ساحل رود بردند و به پهلو خواباندند وسرش را بريدند.
ابـوالـعـبـاس مـى گـويد : خوارج از يك نفر نصرانى خواستند درخت خرمايش را به آنها
بفروشد اوگـفـت : نخل از شما باشد خوارج گفتند : ما آن را جز در برابر پول نمى
گيريم نصرانى گفت :شگفتا! شما مردى مثل عبداللّه بن خباب را مى كشيد و حالا مى
گوييد ميوه درخت خرمايى راجز در برابر پول قبول نمى كنيد.
نظر امام درباره قاتلان ابن خباب .
ـ ابـو عـبـيـده ـ پـس از كشته شدن ابن خباب ـ : على (ع ) درباره قتل عبداللّه
بن خباب خوارج را اسـتنطاق كرد آنان به كشتن او اقراركردند حضرت فرمود : گروه گروه
شويد تا حرفهاى هر يك از گـروهـهاى شما را جداگانه بشنوم آنها گروه گروه شدند و هر
گروهى مثل گروه ديگر به قتل ابن خباب اعتراف كردند وگفتند : تو را هم مثل او مى
كشيم على (ع ) فرمود : به خدا قسم , اگر همه مردم دنيا به اينچنين كشتن او اعتراف
كنند و من توانايى كشتن آنها را داشته باشم همه آنها را مى كشم آن گاه رو به اصحابش
كرد و فرمود : بر اينان سخت گيريد كه من نخستين كسى هستم كه بر آنان سخت مى گيرم .
در روايـتـى از امـام عـلى (ع ) درباره اصحاب جمل آمده است : به خدا سوگند اگر حتى
يك نفر ازمـسـلمانان را بدون جرم و گناهى , به عمد مى كشتند كشتن همه آن سپاه بر من
روا بود , زيرا آن لشكر حضور داشته اند و كشتن آن بى گناه را زشت نشمرده واز وى
دفاع نكرده اند.
پس از كشته شدن خوارج .
ـ امام على (ع ) ـ در هنگام عبور از جنازه خوارج ـ : بدا به حال شما , آن كس كه
فريبتان دادبه شما زيـان رسـانـد عرض شد: اى اميرمؤمنان !چه كسى فريبشان داد ؟
فرمود : شيطان گمراه كننده ونـفـس فـرمـان دهـنده به بدى , به آرزوهاى خام فريب شان
داد و ميدان گناهان را بر آنان فراخ گردانيد و به آنان وعده پيروزى داد و آن گاه
آنان را در كام آتش فرو برد.
ـ خـوارج كـه كشته شدند به امير المؤمنين (ع ) عرض شد : اى اميرمؤمنان ! اين جماعت
همه نابود شـدنـد حـضرت فرمود : هرگز , به خدا قسم كه آنها نطفه هايى در پشت مردان
و زهدانهاى زنان هـستند هر گاه شاخى از آنان برويد قطع گردد تا اين كه سرانجام از
آنان عده اى راهزن ودزد بر جاى ماند.
ـ قـتاده : پس از آن كه امام على (ع ) خوارج را كشت مردى گفت : سپاس و ستايش خدايى
را كه آنـان را نـابـود و ما را از شرشان آسوده كرد على فرمود : هرگز , سوگند به آن
كه جانم در دست اوسـت بـرخـى از آنـها هنوز درپشت مردان هستند و زنان باردارشان
نشده اند آخرين افراد آنها به جماعتى دزد و چپاولگرتبديل خواهند شد.
ـ ابـو جـعـفـر فـرا , وابـسـتـه عـلـى (ع ) : عـلـى شـنيد كه يكى از فرزندانش ,
حسن يا حسين , مـى گويد:خداى را شكر كه امت محمد را از شر اين جماعت آسوده كرد على
فرمود : اگر از امت مـحـمـدتـنـهـا سـه نفر بر جاى ماند يكى از آنها بر عقيده اين
جماعت خواهد بود آنان (هنوز) در پشت مردان و زهدانهاى زنان هستند.
ـ پيامبر خدا (ص ) : هر شاخى كه قطع شود شاخى ديگر برويد تا آن كه از ميان
باقيمانده آنان دجال سر بر آرد.
ـ امام على (ع ) : اى مردم ! من چشم فتنه رادر آوردم و در زمانى كه تاريكى آن موج
مى زد و هارى و سختى آن اوج گرفته بود كسى جزمن جرات دفع آن را نداشت .
نهى امام از كشتن خوارج بعد از ايشان .
ـ امـام على (ع ) : بعد از من با خوارج نجنگيد (خوارج را نكشيد ـ خ ل ) , زيرا
كسى كه طالب حق باشد و به آن نرسد همچون كسى نيست كه جوياى باطل باشد و به آن دست
يابد.
ابـن ابـى الـحـديـد مـى نـويـسد : مراد حضرت اين است كه به سبب گرفتار آمدن به يك
شبهه گـمـراه شـدنـد آنـان طـالـب حـق بودند و اجمالا به دين تمسك داشتند و از
عقيده خود دفاع مى كردند گواين كه در آن , راه خطا پيمودند اما معاويه خواهان حق
نبود بلكه راه باطل مى پيمود و ازعـقيده اى كه با شبهه آميخته شده باشد دفاع نمى
كرد رفتار و كردار او خود گواه اين امر بود اوپايبند دين نبود با چنين اوصافى در
معاويه بر مسلمانان روا نبود كه از حكومت او دفاع كنند وبا شورشيان عليه او بجنگند
هر چند كجراهه مى رفتند , زيرا آنان وضع بهترى از معاويه داشتند ,چه نهى از منكر مى
كردند و قيام در برابر فرمانروايان ستمگر را واجب مى دانستند.
نهى از جنگيدن با خوارج در صورتى كه با فرمانرواى
ستمگر مخالفت كنند.
ـ امـام على (ع ) شنيد كه مردى خوارج رادشنام مى دهد , فرمود : خوارج را دشنام
ندهيد , اگر با پيشواى عادل يا جماعت مسلمانان از راه مخالفت در آمدند , با آنان
بجنگيد كه براى اين كار پاداش مـى بـريد اما اگر با پيشوايى ستمگرمخالفت كردند (در
كنار ستمگر) با ايشان نجنگيد , زيرا براى خواسته و دليلى (مخالفت با ستم و ناحق )
مى جنگند.
ـ در جـمعى سخن از خوارج به ميان آمد و آنان را دشنام دادند , اميرالمؤمنين (ع )
فرمود: اگردر بـرابـر پـيـشواى هدايتگر قد علم كردند دشنامشان دهيد اما اگر بر ضد
پيشواى ستمگرشوريدند دشنامشان ندهيد, زيرا براى اين كار خود خواسته و دليلى دارند.
زيانكارى .
آنان كه خود را به زيان افكنده اند.
قرآن .
((بـگـو : از آن كيست آنچه در آسمانها و زمين است ؟
بگو :از آن خداست بخشايش را بر خود مقرر داشته است همه شما را در روز قيامت , كه در
آن ترديدى نيست , گرد مى آوردآنان كه خود را به زيان افكنده اند همانان ايمان نمى
آورند)).
((آنان كه ترازوى اعمالشان سبك گشته است كسانى هستند كه به آيات ما ايمان نياورده
بودند و از اين رو به خود زيان رسانيده اند )).
((پـس جـز او هـر چـه را خواهيد بپرستيد بگو : زيانكاران كسانى هستند كه در روز
قيامت خود و خاندانشان را به زيان افكندند , بدانيد كه اين همان زيان آشكار است )).
ـ امـام بـاقـر (ع ) : دربـاره آيـه ((بگو : زيانكاران كسانى هستند كه )) فرمود :
در روز قيامت خود وخانواده شان را مغبون كردند.
ـ امام على (ع ) : كسى كه از نفس خود حساب بكشد سود برد و هر كه از آن غافل ماند
زيان كند.
ـ در نامه اى به معاويه مى فرمايد : خويشتن را درياب , خويشتن را درياب كه خداوند
راهت را براى تـو روشـن كـرده اسـت و تا همين جا كه پيش رفته اى به نهايت زيانكارى
و جايگاه كفر ونافرمانى تاخته اى .
ـ آن كـس كـه در روزهـاى امـيد خود (به عمل ) و پيش از فرا رسيدن اجلش كوتاهى
كند,زيانكار باشد و اجلش به او ضرر زند.
زيانكاران .
قرآن .
((هر كس دينى جز اسلام بجويد هرگز از وى پذيرفته نشود و در آخرت از زيانكاران
باشد)).
ـ پيامبر خدا (ص ) : زيانكار كسى است كه از آباد كردن آخرت غافل ماند.
ـ كسى كه عمر خود را در طلب دنيا صرف كند در اين معامله زيان كرده و توفيق را از
دست داده است .
ـ امام على (ع ) : بسا كوشايى كه كار را تباه مى كند و بسا زحمتكشى كه زيان مى
بيند.
ـ بر بهترين فرد اين امت از عذاب خدا ايمن مباش , زيرا خداى بزرگ مى فرمايد : ((از
مكر(وكيفر) خدا جز مردم زيانكار خود را ايمن نپندارند)).
ـ بـپـرهـيـز از ايـن كـه خداوند تو را در حال معصيت خود ببيند و در حال طاعتش
نبيند كه در اين صورت از زيانكاران خواهى بود.
زيانكارى در دنيا و آخرت .
قرآن .
((و از مـيـان مـردم كسى است كه خدا را فقط در يك حال مى پرستد اگر خيرى به او رسد
دلش بدان آرام گيرد و اگر آزمايشى پيش آيد رخ برتابد (و دگرگون شود) در دنيا و آخرت
زيان بيند و اين همان زيان آشكار است )).
ـ امـام سـجـاد (ع ) : بـرخـى مـردمـان دنـيـا وآخرت را از دست مى دهند دنيا را به
خاطر دنيا وا مـى گذارند , لذت رياست باطل را برتر ازلذت اموال و نعمتهاى مباح و
حلال مى دانند و اين همه را براى دست يافتن به رياست رهامى كنند.
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در پاسخ به اين سؤال كه : بدبخت بزرگ كيست ؟
ـ : مردى كه دنيا را به خاطر دنـيا وا گذارد و بدين سبب دنيا را ازدست دهد و آخرت
را زيان كند و مردى كه براى خودنمايى عـبـادت و كـوشش كند و روزه بگيرد , چنين كسى
به خاطر دنيا از لذتهاى دنيا محروم گشته و خود را به رنجى در افكنده است كه اگر
براى خدا مى بود سزاوار پاداش او مى شد.
ـ اى مـردم ! ( اى مـسـلـمانان خ ل ) ازخدا بترسيد , زيرا چه بسيار آرزومندى كه به
آرزوى خود نرسد و بسا سازنده عمارتى كه در آن ساكن نشود و بسا مال اندوزى كه همه را
واگذارد و شايد كه آن مـال را از راه ناروا گرد آورده و يابا نپرداختن حقى , يا
ازراه رسيدن به حرامى كه به خاطر آن زيـر بـار گـناه رفته است , پس گناه آن را به
دوش كشد و بادريغ و اندوه نزد پروردگارش رود چنين كسى ((در دنيا و آخرت زيانكار
باشد و اين همان زيان آشكار است )).
ـ در مـسـيـر امـيـرالمؤمنين (ع ) به شام , گروهى از زمينداران انبار به آن حضرت بر
خوردند و بـه احـتـرام ايـشـان از اسـبها پياده شدند و پيشاپيش او دويدند حضرت
فرمود : اين چه كارى بود كـه كـرديد؟
گفتند : اين روش ماست كه بدان اميران خود را احترام مى نهيم حضرت فرمود : به
خداسوگند كه اميران شما از اين كار سودى نمى برند و شما نيز با اين كار در اين جهان
خود را به رنـج مـى افـكـنـيد و در آن جهان به بدبختى گرفتار مى آييد چه زيانبار
است رنجى كه در پى آن عذاب باشد و چه سودمند است آسايشى كه رهايى از آتش دوزخ همراه
آن باشد.
ـ امـام عـلى (ع ) : ـ خطاب به قاضى خود شريح بن حارث ـ : توجه كن اى شريح ! مبادا
اين خانه را جـز از مال خودت خريده باشى يا بهاى آن را جز از مال حلال داده باشى در
غير اين صورت هم در دنيا و هم در سراى آخرت زيان كرده اى .
زيانكارترينان .
قرآن .
((بـگو : آيا به شما خبر دهيم زيانكارترين مردمان كيست ؟
كسانى كه كوشش آنان در زندگى اين جهان هدر رفت و مى پندارند كه كار نيك مى كنند)).
((شك نيست كه آنان در آخرت زيانكارترند)).
((ايشان همان كسانند كه عذاب سخت از آن آنهاست و در آخرت زيانكارترينند)).
((مى خواستند براى ابراهيم مكرى بينديشند ولى ما زيانكارترشان كرديم )).
ـ امام على (ع ) : زيانكارترين مردم كسى است كه بتواند حق بگويد و نگويد.
ـ زيـانـكارترين مردم در داد و ستد و ناكامترينشان در سعى و تلاش مردى است كه تن
خويش در طـلب مال بفرسايد ومقدرات با خواست او مساعدت نكند و آن گاه با دريغ و حسرت
از دنيارود و با وزر وبال آن به آخرت روى نهد.
ـ امام باقر (ع ) : درباره آيه ((بگو : آيابه شما خبر دهيم زيانكارترين مردمان كيست
؟
)) فرمود : آنان مـسـيـحيان , كشيشان , راهبان ومسلمانان پيرو شبهات و خواهشهاى نفس
و حروريه (خوارج ) و بدعتگذاران هستند.
ـ امام على (ع ) : چه كسى زيانكارتر ازآن كه آخرت را با دنيا عوض كرد؟
.
ـ چه زيانكار است كسى كه او را در آخرت نصيب و بهره اى نباشد!.
ـ زيانكارترين شما ستمكارترين شماست .
ـ در نامه خود به مصقله , كارگزار خوددر اردشير خره , نوشت : درباره تو گزارشى به
من رسيده است كه اگر براستى آن گونه عمل كرده باشى خدايت را به خشم آورده اى و امام
خود را نافرمانى كـرده اى , تو غنيمت مسلمانان راكه نيزه ها و اسبهاى آنان فراهم
آورده و خونشان براى آن ريخته شـده اسـت مـيـان عربهاى قوم خود كه تو را برگزيده
اند تقسيم كرده اى دنياى خويش را با نابود كردن دينت آباد مگردان , كه در اين صورت
از زيانكارترين مردمان خواهى بود.
خشوع .
خشوع .
قرآن .
((آيـا مـؤمنان را وقت آن نرسيده كه دلهايشان در برابرياد خدا و آن سخن حق كه نازل
شده است خـاشـع شـود ؟
و هـمـانـند آن مردمى نباشند كه پيش از اين كتابشان داديم و چون مدتى بر آمد
دلهايشان سخت شد و بسيارى نافرمان شدند)).
((و به رو در مى افتند و مى گريند و بر خشوعشان افزوده مى شود)).
ـ امـام سـجاد (ع ) ـ در دعا ـ : خدايا! به تو پناه مى برم از نفسى كه قانع نمى شود
و شكمى كه سير نمى گردد و دلى كه نرم و خاشع نمى شود.
ـ پيامبر خدا (ص ) : نخستين چيزى كه از ميان اين امت رخت بر مى بندد امانتدارى و
خشوع است , چندان كه تقريبا مسلمان خاشعى نمى يابى .
ـ امـام صـادق (ع ) : ايـمان نباشد مگر باعمل , عمل نباشد مگر با يقين و يقين در
كار نباشد مگر با خشوع .
ـ امام على (ع ) : خشوع نيكو ياورى است براى دعا.
ـ بـدان كـه خـودپسندى خلاف درستى و آفت خردهاست اگر مى خواهى راه راست رابپيمايى
تا مى توانى در برابر پروردگارت خاشع باش .
ـ در حـديـث معراج به نقل از خداى تعالى آمده است : هيچ بنده اى مرا نشناخت و در
برابرم خاشع نشد مگر آن كه همه اشيا در برابر او خشوع كردند.
صفات خاشعان .
قرآن .
((دعايش را مستجاب كرديم و به او يحيى را بخشيديم وزنش را برايش شايسته گردانيديم
اينان در كارهاى نيك شتاب مى كردند و با اميد و بيم ما را مى خواندند و در برابر
ماخاشع بودند)).
ـ پـيـامـبـر خـدا (ص ) : نـشـانـه خـاشـع چهار چيز است : حساب بردن از خدا در نهان
و آشكار, انجام كارهاى نيك , انديشيدن براى روز قيامت و راز و نياز با خدا.
ـ در پـاسـخ بـه پـرسـش از خـشـوع ـ : تـواضـع داشتن در نماز و اين كه بنده با تمام
دل و وجود به پروردگارش عز و جل روى آورد.
ـ امام على (ع ) : كسى كه دلش خاشع شد, اندامهايش نيز خاشع شود.
ـ دلـت بـايـد بـراى خـداى سـبـحـان خـاشـع شود, زيرا كه هر كس دلش خاشع شد همه
اركان بدنش خاشع شود.
خشوع زيور اولياست .
قرآن .
((دعايش را مستجاب كرديم و به او يحيى را بخشيديم وزنش را برايش شايسته گردانيديم
اينان در كارهاى نيك شتاب مى كردند و با اميد و بيم ما را مى خواندند و در برابر
ماخاشع بودند)).
ـ امـام صـادق (ع ) : خـداى تـعـالى به عيسى بن مريم (ع ) وحى فرمود كه : اى عيسى !
از چشمان خـوداشـك و از دل خـود خشوع به من ببخش و آن گاه كه هرزگان خوش و خندانند
تو با ميل اندوه چشمان خود را سرمه كن و بر سر گورهاى مردگان بايست و با فرياد آنان
را صدا بزن شايد پند(لازم ) خود را از ايشان بگيرى و بگو كه من هم همراه ديگران به
ايشان خواهم پيوست .
ـ از وحـيـهاى خداى تعالى به موسى و هارون : همانا دوستان من با خوارى و خشوع و ترس
كه در دلهايشان مى رويد و بر بدنهايشان آشكار مى شود , خود را براى من مى آرايند.
ـ از سـخـنـان خـداى تـعـالـى به موسى (ع ) : حلاوت تورات را با آوازى خاشع و حزين
به گوش من برسان .
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در وصـف شـيـعـيـان خود ـ : هريك از آنان را در دين نيرومند
مى بينى و در عين نرمى دورانديش و در عبادت خاشع .
ـ در وصف مؤمنان ـ : هياتشان خشوع است .
خاشع نمايى منافقانه .
ـ پيامبر خدا (ص ) : از خشوع نمايى منافقانه بپرهيزيد و آن چنين است كه بدن را
خاشع نشانه دهى و در حالى كه دل خاشع نيست .
ـ از خشوع منافقانه به خدا پناه بريد , خشوع تن و نفاق دل .
ـ كسى كه پيكرش بيش از دلش خاشع باشد اين خشوع نفاق آميز است .
مشاجره .
مشاجره .
قرآن .
((ايـن دو گـروه درباره پروردگارشان به مشاجره برخاسته اند براى آنان كه كافرند
جامه هايى از آتش بريده اند و از بالا بر سرشان آب جوشان مى ريزند)).
ـ امام صادق (ع ) : مشاجره نكند مگر كسى كه از آنچه در سينه دارد به تنگ آمده باشد.
ـ ستيزه نكند مگر مردى كه ورع ندارد يا آن كه گرفتار شك و ترديد است .
ـ مشاجره نكند مگر آن كه در دين خود شك دارد يا كسى كه ورع ندارد.
ـ امام باقر (ع ) : مشاجره دين را نابود و عمل را باطل مى كند و شك و ترديد به بار
مى آورد.
ـ امـام كـاظـم (ع ) : به ياران خود دستوربده كه زبانشان را نگه دارند و مشاجره
كردن در دين را واگذارند و در عبادت خداى عزوجل كوشا باشند.
ـ امـام صادق (ع ) : از مشاجره بپرهيزيدكه دل را مشغول مى كند و موجب نفاق مى شود و
كينه به بار مى آورد.
ـ از مشاجره در دين بپرهيزيد كه آن دل را از ياد خداى عز و جل باز مى دارد و موجب
نفاق مى شود و كينه به بار مى آورد و راه بر دروغ مى گشايد.
ـ امام باقر (ع ) : از مشاجره ها بپرهيزيدكه شك و ترديد به بار مى آورند و عمل را
بى اجر مى كنند و مـشاجره كننده را نابود مى گردانند وبسا انسان (در هنگام مجادله
كردن ) سخنى نابخشودنى به زبان آرد.
ـ از مـشـاجـره گران و دروغگويان بپرهيزيد , چه آنان آنچه را بايد بياموزند رها
كرده اند , امابراى آمـوخـتـن آنچه به آموختنش فرمان ندارند خود را به زحمت مى
اندازند چندان كه درفراگرفتن علم آسمان خود را به تكلف وا مى دارند.
ـ امـام عـلـى (ع ) : آن كـه در مـشاجره زياده روى كند گنهكار است وآن كه در مشاجره
كوتاهى كندستم كرده است مشاجره گر نمى تواند تقواى الهى داشته باشد.
ـ غـيـاث بـن ابـراهيم : امام صادق (ع )هرگاه بر گروهى مى گذشت كه مشغول مشاجره
كردن بودند از آنها رد نمى شد مگر آن كه سه بار با صداى بلند مى فرمود : از خدا
بترسيد.
ـ امام على (ع ) : مشاجره , نادانى انسان را آشكار مى كند و چيزى به حق او نمى
افزايد.
خطبه .
خطبه .
قرآن .
((فرمانرواييش را استوارى بخشيديم و او را حكمت وفصاحت در سخن عطا كرديم )).
ـ سعدبن ابراهيم از پدرش نقل مى كند : نخستين كسى كه بر منبر خطابه خواند ابراهيم
(ع ) بودو آن زمانى بود كه روميها لوط را اسير كردند و ابراهيم با آنان جنگيد و او
را از دست آنان نجات داد.
ـ جـابـر : پيامبر (ص ) هرگاه خطبه مى خواند چشمانش سرخ مى شد و صدايش رسا مى گشت و
خشمش اوج مى گرفت , گويى قراول سپاهى است كه آنان را از خطر حمله دشمن آگاه مى كند.
|