ميزان الحكمه جلد ۳
آيت الله محمد محمدى رى شهرى
- ۷ -
ـ چه بد بنده اى است محتكر ! اگرخداى تعالى قيمتها را كاهش دهد,
او اندوهگين مى شود و اگر گران كند شاد مى گردد.
ـ محتكران و آدم كشان در جهنم همرديف و همدرجه اند.
آن كه چهل روز احتكار كند.
ـ پيامبر خدا (ص ) : هركس خوراكى را به اميد گران شدن چهل روز انبار كند از
خداوند برى شده و خدا نيز از او برى و بيزار است .
ـ هـركـس مواد غذايى بخرد و براى اين كه آن را به مسلمانان گران بفروشد چهل روز
انبار كندو پس از چهل روز آن را بفروشد و همه درآمد آن را هم صدقه بدهد كفاره گناه
او نخواهد شد.
ـ هركس بيش از چهل روز احتكار كند بوى بهشت , كه از مسافت پانصد سال به مشام مى رسد
, بر او حرام است .
ـ هـر كـس خـوراكـى را بـر امـت مـن چـهل روز احتكار كند , اگر همه آن را هم صدقه
بدهد از اوپذيرفته نشود.
حكمت .
حكمت .
قرآن .
((بـه هركه خواهد حكمت عطا كند و به هركه حكمت عطاشود نيكى فراوان داده شده است و
جز خردمندان پند نپذيرند)).
((هـر آيـنـه خداوند بر مؤمنان انعام فرموده آن گاه كه در ميان آنان از خودشان
پيامبرى مبعوث كـرد تـا آيـاتش را بر آنهابخواند و پاكشان سازد وكتاب و حكمتشان
بياموزد هرچند از آن پيش در گمراهى آشكارى بودند)).
ـ امام على (ع ) : حكمتها بوستانهاى فرزانگان است و دانشها گردشگاه دانشمندان .
ـ حكمت گلزار خردمندان است گردشگاه فرزانگان .
ـ حكمت درختى است كه در دل مى رويد و برزبان به بار مى نشيند.
ـ آن كه حكمتها را شناخت در افزودن بر آنها شكيبايى را از دست دهد.
ـ اگر حكمت بر كوهها افكنده شود آنها را به جنبش در آورد.
ـ مسيح (ع ) : همانا حكمت روشنايى هر دلى است .
ـ امام على (ع ) : حكمت از خزانه هاى غيب آشكار مى شود.
ـ لـقـمـان (ع ) ـ از سـفارشهاى او به فرزندش ـ : فرزندم ! حكمت بياموز تا ارجمند
شوى ! زيرا كه حـكـمـت , بـه دين رهنمون مى شودو بنده را بر آزاده شرافت مى بخشد و
تهيدست را از ثروتمند بالاتر برد و كوچك را از بزرگ پيش مى اندازد.
ـ پيامبر خدا (ص ) : سخن حكيمانه اى را كه مؤمن بشنود بهتر از عبارت يك سال است .
ـ امام على (ع ) : هركس به حكمت شناخته شود, چشمها باديده وقار و شكوه به او
بنگرند.
حكيم .
ـ پيامبر خدا (ص ) : حكيم به پيامبرى نزديك است .
ـ امام على (ع ) : حكيم عطش پرسنده را فرو مى نشاند وفضايل مى بخشد.
ـ حكيمان گرانمايه ترين , شكيباترين , باگذشت ترين و خوشخوترين مردمان هستند.
ـ پيامبر خدا (ص ) : هيچ بردبارى بدون لغزش و هيچ حكيمى بدون تجربه نيست .
ـ امـام عـلـى (ع ) : خـسـتـه كـنـنـده تـريـن زمان براى شخص حكيم زمانى است كه
مخاطبش شخصى سفيه و نادان باشد.
ـ سخن حكيم اگر درست باشد درمان است و اگر نادرست باشد درد است .
حكمت گمشده مؤمن است .
ـ امـام عـلـى (ع ) : حـكـمت گمشده مؤمن است , پس آن را گر چه نزد مشرك بجوييد
كه شما بدان سزاوارتر و شايسته تريد.
ـ حكمت گمشده مؤمن است , پس ,آن را گر چه از منافقان فرا گيريد.
ـ حكمت گمشده هر مؤمنى است پس , آن را گرچه از دهان منافقان فرا چنگ آوريد.
ـ حكمت را هر كجا باشد فرا گيريد , زيرا كه حكمت اگر در سينه منافق باشد پيوسته نا
آرام است تا از آن جا خارج شده در سينه مؤمن در كنار همگنان خود آرام گيرد.
ـ مسيح (ع ) : اگر چراغى بيابيد كه دردل شب با قطران مى سوزد از نور آن بهره مى
گيريد و بوى بد روغن آن مانع شما از اين كارنمى شود , همچنين بايد حكمت را در هر كه
يافتيد فرا گيريد وبى رغبتى او به آن مانع شما نشود.
ـ امام سجاد (ع ) : بيرون كشيدن مرواريدى گرانبها از ميان زباله هاى كثيف را كارى
پست و حقير مـشـمار , زيرا پدرم فرمود :شنيدم كه امير المؤمنين (ع ) مى فرمايد :
سخن حكمت آميز به عشق قـرار گـرفـتن در جايگاه واقعى خود در سينه منافق بى تابى مى
كند تا آن گاه كه بيرون افكنده شود و مؤمن كه به آن سزاوارتر و شايسته تر است مى
شنود و آن را مى ربايد.
ـ پيامبر خدا (ص ) : سخن حكيمانه گمشده مؤمن است , پس هرجا آن را يافت بر مى گيرد,
زيرااو به آن سزاوارتر است .
كارهايى كه برازنده حكيم نيست .
ـ امـام عـلى (ع ) : حكيم نيست كسى كه از شوخى و خوش و بش كردن با غير خويشاوند
ودوست پرهيز نكند.
ـ حكيم نيست كسى كه نياز خود را نزد شخص غير كريم برد.
ـ پيامبر خدا (ص ) : از حكمت بدور است آن كه باكسى كه چاره اى از معاشرت با او نيست
به خوبى معاشرت نكند تا آن كه خداوند او را ازدست وى رهايى بخشد.
ـ امـام عـلى (ع ) : خردمند نيست كسى كه از سخن ناحق درباره خود ناراحت شود و حكيم
نيست كسى كه از مدح و ثناى نادان از خودخرسند گردد.
ـ از حكمت بى بهره است آن كه مدارا نكند با كسى كه چاره اى جز مدارا با او ندارد.
تفسير حكمت (1).
قرآن .
((بـه هـركه خواهد حكمت عطا كند و به هركس حكمت عطاشود خوبى فراوان داده شده است و
جز خردمندان پند نپذيرند)).
ـ امام باقر (ع ) ـ در تفسير اين آيه فرمود ـ : (مراد از حكمت ) معرفت است .
ـ در پـاسـخ بـه سـؤال ابـوبـصـير از آيه ((و به هركس حكمت عطا شود )) فرمود: مراد
از حكمت فرمانبرى از خدا و شناخت امام است .
ـ نـيـز در تـفسير همين آيه فرمود : مراداز حكمت , شناخت امام و دورى كردن از
گناهان كبيره است , كه خداوند كيفر آتش براى آنهامقرر داشته است .
ـ امام صادق (ع ) ـ نيز در تفسير همين آيه ـ : همانا حكمت عبارت است از شناخت و فهم
دين , پس هر يك از شما كه در دين فقيه و فهيم باشد حكيم است .
ـ امـام كـاظـم (ع ) : آن گـاه از خـردمـنـدان بـا بـهترين نام ياد كرد و زيباترين
زيور را بر قامت آنـان پـوشـانـيد, زيرا فرمود : ((به هركه خواهد حكمت عطا كند ))
اى هشام ! خداوند مى فرمايد: ((هـرآيـنـه در آن پـنـد و يـاد آورى اسـت بـراى كسى
كه دل دارد)) يعنى عقل و خرد و فرمود : ((همانالقمان را حكمت داديم )) حضرت فرمود :
يعنى فهم و عقل .
تفسير حكمت (2).
قرآن .
((هر آينه به لقمان حكمت داديم و گفتيم : خدا را سپاس گوى , زيرا هركه سپاس گويد به
سود خود سپاس گفته و هركه ناسپاسى كند, خدا بى نياز و ستودنى است )).
ـ امـام بـاقـر (ع ) : بـه لـقمان گفته شد : خلاصه حكمت تو چيست ؟
گفت : براى تحصيل آنچه مراكفايت شده است خود را به زحمت نمى اندازم و آنچه را عهده
دارش شده ام تباه نمى گردانم .
ـ امـام كـاظـم (ع ) : بـه لـقـمان گفته شد :چكيده حكمت تو چيست ؟
گفت : از آنچه مى دانم نمى پرسم و براى آنچه به من مربوطنمى شود خود را به زحمت نمى
اندازم .
ـ لقمان بر داود وارد شد ديد زره مى بافد خواست از او بپرسد, اما حكمت به سراغش آمد
وخاموش مـانـد وقتى داود كاربافتن زره را تمام كرد آن را پوشيد و گفت : چه نيكو
جامه جنگى هستى تو لقمان گفت :خاموشى حكمت است و كسانى را كه آن را رعايت كنند اندك
شمارند داود (ع ) به او گفت : بحق تو را حكيم ناميده اند.
تفسير حكمت (3).
ـ امام على (ع ) : نخستين گام حكمت وانهادن لذتهاست و آخرين گام آن دشمن داشتن
هر آنچه فانى مى شود.
ـ مرز حكمت رويگرداندن از سراى فانى و دل بستن به سراى جاويد است .
ـ از حكمت است كه با فرا دست خود نستيزى ودر برابر فرو دست , خود را خوار نشمارى
وبه كارى كه در توان تو نيست نپردازى و زبانت با دلت و گفتارت با كردارت ناسازگار
نباشد ودرباره آنچه نـمـى دانـى سـخن نگويى و وقتى كارى به تو رو مى آورد رهايش
نكنى و چون از توروى گرداند دنبالش نروى .
ـ واز حكمت آدمى است خودشناسى او.
ـ چه سخن حكيمانه و جامعى است اين سخن كه آنچه بر خود مى پسندى براى مردم نيز
بپسندى و آنچه بر خود نمى پسندى برآنها نيز نپسندى ؟
.
ـ فـقيهان و حكيمان هرگاه با يكديگر مكاتبه مى كردند سه نكته مى نوشتند كه چهارمى
نداشت : هـركـه هـمـه فـكـرش آخرت باشد خداوند دنياى او را كفايت كند , هركس درون
خود رادرست گـردانـد خداوند برونش را اصلاح كند و هركه رابطه ميان خود و خدايش را
درست كندخداوند رابطه ميان او و مردم را سامان دهد.
راس حكمت .
ـ امام على (ع ) : حفظ دين ثمره شناخت و راس حكمت است .
ـ دورى از فريبكارى در راس حكمت است .
ـ پايبندى به حق و فرمانبرى از كسى كه برحق مى باشد اساس حكمت است .
ـ پيامبر خدا (ص ) : ترس از خدا راس حكمت است .
ـ ترس از خدا در راس هر حكمتى است .
ـ بهترين سخن ياد خداست و راس حكمت اطاعت از اوست .
ـ مدارا كردن در راس حكمت است .
آنچه حكمت مى آورد.
ـ امام صادق (ع ) : هركه به دنيا پشت كند خداوند حكمت را در دلش استوار گرداند
و زبانش را به آن گويا سازد.
ـ در حـديث معراج آمده است : اى احمد ! هر گاه بنده شكم خويش را گرسنگى دهد و زبانش
را نگه دارد, حكمت را به او بياموزم اگر كافر باشد حكمت او دليلى بر ضد او و وبال
گردنش خواهد بـود و اگـر مـؤمـن بـاشـد حـكمتش براى او نور و برهان و شفا و رحمت
خواهد شد پس ,آنچه را نمى دانسته است بداند و آنچه را نمى ديده است ببيند نخستين
چيزى كه به او نشان دهم عيبهاى خـودش مـى بـاشد تا بدين سبب از پرداختن به عيبهاى
ديگران باز ماند و دقايق علم را به او نشان دهم تا شيطان به وجود او راه نيابد.
ـ امام على (ع ) : بر شهوت و خواهش نفس چيره شو , حكمتت به كمال مى رسد.
ـ به دست آوردن حكمت با كوته گويى ,و در پيش گرفتن نرمى و مدارا ميسر مى شود.
ـ حكمت جز با خويشتندارى از گناه به دست نمى آيد.
ـ بـه لـقـمان (ع ) گفته شد : مگر تو بنده خاندان فلانى نيستى ؟
گفت : چرا گفته شد : پس از چه راه به اين مقام كه مى بينيم رسيدى ؟
گفت : با راستگويى , امانتدارى , فرو گذاشتن آنچه به مـن مـربـوط نـمـى شـود ,
فروهشتن چشمانم (از حرام ) , نگه داشتن زبانم , خوردن غذاى حلال وپـاكيزه پس , هركه
كمتر از اين باشد فرودست من است و هركه بيش از اينها داشته باشد فراتر از من است و
هركه اينها را داشته باشد همتاى من است .
آنچه مانع كسب حكمت مى شود (1).
ـ امام على (ع ) : پرخورى حكمت را تباه مى كند , شكمبارگى هوش و ذكاوت را مى
برد.
ـ پـيـامـبـر خـدا (ص ) : آن گاه كه معده خالى باشد, دل حكمت را مى پذيرد , زمانى
كه معده پر باشددل حكمت را بيرون مى افكند.
ـ امام على (ع ) : شهوت و حكمت با هم جمع نمى شوند.
ـ پيامبر خدا (ص ) : هركس غذايى را ازروى هوس بخورد, خداوند حكمت را بر دل او حرام
گرداند .
ـ امـام صـادق (ع ) : خـشـم , دل حـكـيـم را تـباه مى كند و كسى كه اختيار خشم خود
را نداشته باشداختيار عقل خويش را ندارد.
آنچه مانع كسب حكمت مى شود(2).
ـ امـام كاظم (ع ) : همانا زراعت در زمين نرم مى رويد و بر روى سنگ نمى رويد
حكمت نيز چنين اسـت در دلـهـاى افـتـاده آبادان مى شودو در دل خودستاى گردنفراز
پرورش نمى يابد , زيرا كه خداوند افتادگى را ابزار خرد قرار داده است .
ـ مـسـيـح (ع ) : هر خيكى مناسب عسل نيست و همچنين هر دلى حكمت پرور نمى باشد خيك
تا زمانى كه پاره نشده و نخشكيده و نپوسيده مى تواند ظرف عسل باشد همچنين است دلها
تازمانى كه از شهوتها پاره نشده و طمع آلوده اش نكرده و خوشى و نعمت آنهارا سخت
نكرده ظرف حكمت مى توانند بود.
ـ امام هادى (ع ) : حكمت در جانهاى فاسد مؤثر و مفيد نمى افتد.
كسى كه از حكمت بهره اى نمى برد.
ـ امام على (ع ) : انديشه اى كه از خشم و شهوت رنجور است از حكمت بهره اى نمى
برد.
ـ دل آويخته و بسته به شهوات از پندو اندرزها سودى بر نمى گيرد.
آثار حكمت .
ـ امام على (ع ) : هر چه حكمت نيرومندتر شود, شهوت و خواهشهاى نفسانى ناتوانتر
مى شود.
ـ هر كه حكمت دردلش جاى گيرد, عبرت شناس شود.
ـ كسى كه حكمت ياريش نرساند چگونه تواند بر مخالفت دشمنان شكيبايى ورزد؟
.
ـ امام صادق (ع ) : انديشيدن زياد در حكمت خرد را بارور مى سازد.
مراقبت از حكمت .
ـ امـام كـاظـم (ع ) : حـكـمـت را در اخـتـيـار نـادانان مگذاريد كه به آن ستم
كرده ايد و آن را از اهلش دريغ نكنيد كه به آنان ستم روا داشته ايد.
ـ امام على (ع ) : حكيمان آن گاه حكمت را تباه كردند كه آن را در اختيار نا اهلان
گذاشتند.
ـ پـيـامـبر خدا (ص ) : كسى كه دانش را به نااهلان سپارد چونان كسى است كه گوهر و
مرواريد وطلا را به گردن خوكان بياويزد.
حكمتهاى تازه ودلنشين .
ـ پـيـامـبر خدا (ص ) : اين دلها , همچون بدنها , خسته مى شوند , پس (براى
زدودن خستگى آنها) سخنان دلنشين حكيمانه را به آنهاپيشكش كنيد.
ـ امام على (ع ) : هر چيزى ملال آورمى شود جز سخنان دلنشين حكيمانه .
سوگند خوردن .
نهى از سوگند خوردن به خداى سبحان .
قرآن .
((خـدا را وسيله سوگندهاى خويش قرار ندهيد تا ازنيكوكارى و تقوى و اصلاح در ميان
مردم باز ايستيد كه خدا شنوا و داناست )).
ـ پـيـامـبـر خـدا (ص ) : اى عـلـى ! چـنانچه ضرورتى در ميان نباشد نه به راست و نه
به دروغ به خداسوگند مخور و خدا را وسيله سوگند خود قرار مده , زيرا خداوند به كسى
كه سوگند دروغ به نام او ياد كند, رحم نمى كند و از او مراقبت نمى نمايد.
ـ حواريان به عيسى بن مريم عرض كردند: ما را سفارشى كن فرمود : موسى (ع ) به قوم
خودفرمود : بـه خـدا سـوگـنـد دروغ مـخـوريـد و مـن بـه شـما دستور مى دهم كه نه
راست و نه دروغ به خداسوگند مخوريد.
ـ امـام صـادق (ع ) : راسـت يـا دروغ بـه خدا سوگند مخوريد , زيرا خداوند عز و جل
مى فرمايد : ((وخدا را وسيله سوگندهاى خود قرار مدهيد)).
پرهيز از سوگند دروغ .
قرآن .
((و از هر فرومايه اى كه بسيار سوگند مى خورد پيروى مكن )).
((آيـا نديده اى آن كسان را كه با مردمى كه خدا بر آنها خشم گرفته بود دوستى
ورزيدند ؟
ايشان نه از شمايند و نه از ايشان و خود مى دانند كه به دروغ سوگند مى خورند)).
ـ امام صادق (ع ) : هركه سوگندى خورد و بداند كه دروغ مى گويد به جنگ خدا رفته است
.
ـ خـداى عـز و جـل فـرمـوده اسـت : مـن رحـمـت خـود را شامل حال كسى كه سوگند دروغ
بخوردنمى گردانم .
ـ امـام صـادق (ع ) : هـركـس بـه خـدا سـوگـند مى خورد بايد راست بگويد و اگر راست
نگويد, نزدخداى عز و جل هيچ ارزشى ندارد.
ـ امام على (ع ) : چگونه از عذاب خدا در امان ماند كسى كه بى محابا سوگند دروغ مى
خورد؟
.
پيامدهاى سوگند دروغ .
ـ پيامبر خدا (ص ) : از سوگند دروغ بپرهيزيد كه آن خانه ها را از ساكنانش خالى
مى كند.
ـ سوگند اجبارى دروغ بركت و آبادانى را از خانه ها مى برد.
ـ امام صادق (ع ) : سوگند اجبارى دروغ براى بازماندگان فقر به بار مى آورد.
ـ پيامبر خدا (ص ) : سوگند دروغ كالا را رونق مى دهد اما بركت را از كسب و كار مى
برد.
كسانى كه شكستن سوگندشان گناه و كفاره ندارد.
ـ امام صادق (ع ) : كسى كه , براى دوركردن ستمى از خود , از روى تقيه سوگند
بخورد, گناهى مرتكب نشده و كفاره اى به عهده اش نيست .
ـ ابوبكر حضرمى به امام صادق (ع )عرض كرد : آيا اجازه داريم براى رد كردن مال خود
از مرز براى بـاجـگير سوگند بخوريم ؟
حضرت فرمود : آرى , انسان مى تواند از روى تقيه قسم بخورد فرمود : اگر برجان و مال
خودترسيدى , براى دفع شر او از خودت سوگند بخور ولى اگر ديدى سوگند تو هيچ تاثيرى
در دفع او ندارد سوگند ياد مكن .
ـ پيامبر خدا (ص ) : سوگند خوردن براى بريدن پيوند خويشاوندى قابل اعتنا نيست .
ـ امـام صـادق (ع ) : سـوگـنـد خـوردن بـراى حـلال كردن حرامى يا حرام كردن حلالى و
براى قطع رحم جايز نيست .
ـ سوگند خوردن درحال خشم و براى قطع رحم اعتبارى ندارد.
ـ سوگند خوردن براى گناه كردن ارزش و اعتبارى ندارد.
ـ دربـاره آيـه ((خـدا را وسـيـلـه سـوگـنـدهـاى خود قرار مدهيد)) فرمود : به اين
معناست كه انسان سوگند بخورد با برادرش و امثال او حرف نزند , يا با مادرش سخن
نگويد.
ـ سوگند در حال خشم , يا براى قطع ارتباط با خويشان , يا از روى اجبار و يا اكراه
اعتبارندارد.
ـ درباره آيه ((خدا شمارا به سبب سوگندهاى لغوتان باز خواست نمى كند)) فرمود : لغو
اين است كه انسان بى دليل و جهت بگويد : نه به خدا قسم , آرى به خدا قسم .
نحوه سوگند دادن ستمگر.
ـ امـام عـلى (ع ) : هرگاه خواستيد ستمگررا سوگند دهيد چنين سوگندش دهيد كه
بگويد: از حـول و قـوه خدا بدور باشم زيرا اگر به دروغ چنين سوگندى ياد كند بيدرنگ
سزايش را خواهد چشيد اما اگر بگويد : سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست در كيفر
او درنگ خواهد شد , زيرا خداى تعالى را به يگانگى ستوده است .
كسى كه به دروغ بگويد : خدا مى داند.
ـ امـام صـادق (ع ) : هـرگاه بنده دروغ بگويد و بگويد خدا مى داند (كه اين حرف
من راست است ) خداوند فرمايد : آيا كسى غير ازمن نيافتى كه به او دروغ بندى ؟
.
ـ هـركـه چـيزى را كه خدا ازآن خبرندارد , بگويد : خدا مى داند (كه چنين است ) عرش
به احترام خدا بلرزد.
حلال .
حلال .
قرآن .
((از تـو مى پرسند كه چه چيز براى ايشان حلال شده است بگو : چيزهاى پاكيزه بر شما
حلال شده است و نيز خوردن صيد آن حيوان كه به آن صيد كردن آموخته ايد چون پرندگان
وسگان شكارى هـرگـاه آنـهـا را بـدان سـان كـه خـدايتان آموخته است تعليم داده
باشيد از آن صيد كه برايتان مـى گيرند و نگه مى دارند بخوريد و نام خدا را بر آن
بخوانيد و از خدا بترسيد كه او سريع الحساب است )).
((اى پيامبران ! از پاكيزه ها بخوريد و كار شايسته كنيد , كه من به آنچه مى كنيد
دانا هستم )).
((اى مـردم ! از آنچه در زمين حلال و پاكيزه است بخوريد و به دنبال شيطان نرويد كه
او دشمن آشكار شماست )).
ـ امـام عـلـى (ع ) : برتو باد به استفاده ازحلال و نيكى كردن به خانواده و به ياد
خدا بودن در همه حال .
ـ ام عـبداللّه , خواهر شداد بن اوس , كاسه شيرى براى افطار پيامبر (ص ) كه روزه
داشت ,فرستاد پـيـامبر فرستاده ام عبداللّه را نزد او برگرداند كه بپرسد , اين شير
را از كجا آورده است ام عبداللّه پـاسخ فرستاد كه : از ميش خودم پيامبر بار ديگر
فرستاده او را برگرداند كه بپرسد ميش را ازكجا آورده اسـت ؟
ام عـبداللّه جواب فرستاد كه : از پول خودم آن را خريده ام در اين هنگام پيامبر از
آن شـيـر نوشيد فرداى آن شب ام عبداللّه نزد پيامبر آمد و عرض كرد : اى رسول خدا
!براى شما شير فـرسـتادم و شما فرستاده مرا برگردانديد و درباره آن شير سؤال كرديد
؟
پيامبرفرمود : پيامبران پيش از من دستور داشتند كه جز خوراك حلال وپاكيزه نخورند و
جز كارشايسته نكنند.
دشوارى به دست آوردن مال حلال .
ـ ابـوجعفر فزارى : امام صادق (ع ) مولاى خود به نام مصادف را احضار كرد و هزار
دينار به اوداد و فـرمـود : آمـاده شـو كـه به مصر بروى چون خانواده ام زياد شده
است وقتى به مصر نزديك شدند كاروانى به استقبال آنها آمد و به اطلاعشان رساندند كه
در مصر از كالاهاى آنها چيزى نيست پس باهم عهد و پيمان بستندكه كالاهاى خود را به
كمتر از يك دينار سود در يك دينارنفروشند پس از فـروش كـالا و گرفتن پول خود به
مدينه برگشتند مصادف با دو كيسه كه درهريك هزار دينار بود خدمت امام صادق (ع ) رسيد
و عرض كرد : فدايت شوم اين كيسه اصل سرمايه است و اين يكى سـود آن حـضرت فرمود :
اين , سود زيادى است , با كالا چه كردى ؟
مصادف براى امام توضيح داد كـه چـه كـردنـد و چـگـونه باهم عهد و پيمان بستند حضرت
فرمود :سبحان اللّه ! عليه گروهى مـسـلـمـان هـمـپـيمان مى شويد كه كالاى خودرا به
آنان به كمتر از يك دينارسود در يك دينار نـفـروشـيـد ؟
سپس يكى از دو كيسه را گرفت و فرمود : اين سرمايه من است وما را به اين سود نيازى
نيست آن گاه فرمود : اى مصادف ! شمشير زدن آسانتر از به دست آوردن مال حلال است .
استفاده از مال مؤمن جز با رضايت او حلال نيست .
قرآن .
((اى كـسـانـى كه ايمان آورده ايد ! اموال يكديگر را به ناحق مخوريد , مگر آن كه
تجارتى باشد كه هردو طرف بدان رضايت داده باشيد و يكديگر را مكشيد هرآينه خدا با
شما مهربان است )).
ـ پـيـامـبـر خـدا (ص ) در بـخشى از خطبه حجة الوداع فرمود : اى مردم ! همانا
مؤمنان با يكديگر برادرند و بر هيچ مؤمنى استفاده از مال برادرش روا نيست مگر با
رضايت خود او.
ـ براى هيچ كس چيزى از مال برادرش روا نيست مگر با رضايت خود او.
بـه ايـن مضمون احاديث فراوانى رسيده است نگاه كنيد به كنزالعمال ج 10 , ص 637 و
بعد :ج 1 , ص 92.
ـ حرمت مال مسلمان همچون حرمت خون اوست .
بردبارى .
بردبارى .
ـ امام على (ع ) : بردبارى خصلتى برين است .
ـ امام حسين (ع ) : بردبارى زيور است .
ـ امـام عـلـى (ع ) : بـردبـارى پـرده اى پـوشـانـنـده و خـرد شمشيرى برنده است ,
پس عيبهاى اخلاقى خودرا با بردبارى بپوشان و با خردت به جنگ با هوى و هوست برخيز.
ـ بردبارى مانعى در برابر آفتهاست .
ـ بردبارى راس رياست و سرورى است .
ـ بردبارى , خود , ايل و قبيله اى است .
ـ بردبارى پوزبند سبكسر است .
ـ بردبارى نورى است كه گوهرش خرد است .
ـ بردبارى كمال خرد است .
ـ بردبارى مايه سامان يافتن كار مؤمن است .
ـ ارجمندى و عزتى سودمندتر از بردبارى نيست .
ـ عزتى بالاتر از بردبارى نيست .
ـ بردبارى فراگيريد كه بردبارى دوست و دستيار مؤمن است .
ـ آدمى را همان وقار بردبارى بس است .
ـ امـام صـادق (ع ) ـ در وصـف مؤمن فرمود ـ : در بردبارى او كاستى و در انديشه اش
سستى ديده نمى شود.
ـ امام على (ع ) : خرد , دوست مرد است و بردبارى دستيار او.
ـ پيامبر خدا (ص ) : من كانون بردبارى وكان دانش و قرارگاه شكيبايى بر انگيخته شدم
.
ـ امام على (ع ) : بردبارى و تحمل را بيش از مردان شجاع ياور خود يافتم .
ـ شخصيت تو به ادب توست , پس آن را به بردبارى بياراى .
ـ زيبايى مرد به بردبارى اوست .
ـ هركه با زشتى سبكسرى تو را خشمگين كرد تو با زيبايى بردبارى او را به خشم آور.
تمرين بردبارى .
ـ امـام عـلـى (ع ) : اگـر بردبار نيستى خويشتن را بردبار جلوه ده , زيرا كمتر
كسى است كه خود راشبيه گروهى كند و بزودى يكى از آنان نشوند.
ـ بهترين بردبارى وا داشتن خود به بردبارى است .
ـ امام صادق (ع ) : اگر بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار.
ـ امام على (ع ) : كسى كه خود را به بردبارى وادار نكند بردبار نشود.
ـ هركه تمرين بردبارى كند بردبار شود.
ـ گاه باشد كه انسان غير بردبار جامه بردبارى بپوشد.
ـ از بهترين كارهاى انسان قدرتمند اين است كه عصبانى شود و بردبارى كند.
بردبار.
قرآن .
((همانا ابراهيم بردبار و مهربان و فرمانبردار است )).
ـ امام على (ع ) : بردبار كسى است كه برادران خود را تحمل كند.
ـ بردبار كسى است كه سختى بردبارى بر او گران نيايد.
ـ پيامبر خدا (ص ) : آدم بردبار به پيامبرى نزديك است .
ـ امام على (ع ) در پاسخ به اين پرسش كه نيرومندترين مردم كيست ؟
فرمود : بردبار.
ـ امام رضا (ع ) : آدمى عابد نباشد مگر آن كه بردبار باشد.
آنچه بردبارى مى آورد.
ـ امام على (ع ) : با زياد شدن عقل بردبارى زياد مى شود.
ـ آدمى بردبار نباشد مگر آن گاه كه باوقار و متين باشد.
ـ برتو باد به بردبارى كه آن ثمره دانش است .
ـ بردبارى و وقار دو همزادند كه مولود بلند همتى هستند.
دستاوردهاى بردبارى .
ـ امام على (ع ) : هر كه بردبار باشدآقايى كند.
ـ صلح و آشتى ميوه بردبارى است .
ـ امام صادق (ع ) : بردبار پيروز است .
ـ امام على (ع ) : بردبارى زيور دانش است و علت صلح و آشتى .
ـ آن كه در برابر دشمنش بردبارى نشان دهد بر او پيروز شود.
ـ بردبارى آتش خشم را فرو مى نشاند و تندى , شعله آن را فروزان مى كند.
ـ نخستين عوضى كه بردبار از اين خصلت خود مى گيرد, اين است كه مردم در برابر نادان
به يارى او بر مى خيزند.
ـ آن كه در برابر تو از بردبارى مدد جويد بر تو چيره شود و بر ترى يابد.
ـ امام صادق (ع ) : ياورى بردبارى كافى است .
ـ امام على (ع ) : به سبب بردبارى تعداد ياران زياد مى شود.
ـ بردبارى كردن در برابر نادان ياران انسان را بر ضد او زياد مى كند.
ـ پـيـامـبـر خـدا (ص ) : حـاصـل بـردبـارى اسـت : آراسته شدن به خوبيها , همنشينى
با نيكان , ارجـمـنـدشـدن , عزيز گشتن , رغبت به نيكى , نزديك شدن بردبار به درجات
عالى , گذشت , آرامش وتانى , احسان و خاموشى اينها ثمره حلم و بردبارى خردمند است .
ـ امام على (ع ) : بردبارى كردن در اوج خشم آدمى را از خشم جبار در امان مى دارد.
تفسير بردبارى .
ـ امـام حـسـن (ع ) در پـاسـخ بـه پرسش از معناى بردبارى فرمود : (بردبارى )
فرو خوردن خشم وخويشتندارى است .
ـ پيامبر خدا (ص ) : بردبار نيست آن كه باكسى كه چاره اى از معاشرت با او ندارد به
نيكى معاشرت نكند تا اين كه خداوند براى او راه نجاتى از معاشرت با وى فراهم آورد.
ـ امـام على (ع ) : كسى كه چون ناتوان شود هجوم برد وچون قدرت يابد انتقام كشد
بردبار نيست , بـلـكـه بردبار كسى است كه قدرت داشته باشد اما گذشت كند و بردبارى
بر تمامى امور او غالب باشد.
ـ امام باقر (ع ) : بردبار نيست آن كه ازهيچ كس , در جايى كه بايد ترسيد , نترسد.
ـ امام على (ع ) : بردبارى فروخوردن خشم است و خويشتندارى .
ـ هيچ بردبارى و حلمى چون شكيبايى و خاموشى نيست .
ـ مصباح الشريعه : امام صادق (ع ) فرمود : بردبارى چراغ خداست بردبارى پنج صورت
دارد : كسى كه عزيز و ارجمند باشد وخوار و تحقير شود , يا درستكار باشد و تهمت زده
شود , يا به حق دعوت كـند اما به سبب آن خوار و خفيف گردد , يا بدون آن كه گناهى
كرده باشد آزار بيند , يا خواهان حق شود اما مردم بااو مخالفت ورزند , اگر حق هريك
از اين پنج مورد را ادا كردى بردبار هستى .
ـ امـام عـلـى (ع ) : كـمـال دانـش بـه بـردبـارى اسـت و كـمــال بـردبــارى بـه
تحمـل زياد و فروخوردن خشم .
بردبارى و دانش .
قرآن .
((و خداوند دانا و بردبار است )).
ـ امام صادق (ع ) : بر تو باد به بردبارى كه آن ركن دانش است .
ـ امام باقر (ع ) : بردبارى جامه دانشمند است , پس خود را از اين جامه برهنه مساز.
ـ هرگز دو چيز با هم آميخته نشدند كه بهتر از آميخته شدن دانش و بردبارى باشند.
ـ امام على (ع ) : دانش تا با بردبارى قرين نشود هرگز به بار ننشيند.
ـ دانش ريشه بردبارى است , بردبارى زيور دانش .
ـ پـيامبر خدا (ص ) : هيچ گاه چيزى به چيزى ديگر اضافه نشد كه بهتر و زيبنده تر از
اضافه شدن بردبارى به دانش باشد.
ـ امام صادق (ع ) : مؤمن در دين خودقوى و دانش را با بردبارى آميخته است .
ـ پـيامبر خدا (ص ) : سوگند به آن كه جانم در دست اوست , چيزى با چيزى جمع نشد كه
بهتر از جمع علم و حلم باشد.
بردبارى در هنگام خشم .
ـ امام سجاد (ع ) : هر آينه مرا خوش آيد مردى كه هنگام خشم بردبارى كند.
ـ امام على (ع ) : بردبارى آتش خشم را فرو مى نشاند وتندى , شعله آن را بر مى
افروزد.
ـ لقمان (ع ) : بردبار جز به هنگام خشم شناخته نشود.
بردبارترين مردم .
ـ امام على (ع ) در پاسخ به پرسش از بردبارترين مردم فرمود : كسى كه خشمگين نمى
شود.
ـ پيامبر خدا (ص ) : بردبارترين مردم كسى است كه از مردمان نادان بگريزد.
ـ امام على (ع ) : با حياترين شمابردبارترين شماست .
آفت بردبارى .
ـ امام على (ع ) : آفت بردبارى خوارى است .
ـ آن جا كه بردبارى تباهى آورد گذشت و عفو نشانگر ناتوانى است .
بردبارى خداوند پاك .
قرآن .
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از چيزهايى مپرسيد كه چون آشكار شوند اندوهگينتان
مى كنند و اگـر سـؤال از آنـهـا را تا به هنگام نزول قرآن واگذاريد , برايتان آشكار
خواهد شدخدا از آنها عفو كرده است كه خدا آمرزنده و بردبار است )).
((گـفـتـار نيكو و بخشايش بهتر از صدقه اى است كه آزارى به دنبال داشته باشد و خدا
بى نياز و بردبار است )).
((و اگـر بـه خـدا قـرض الحسنه دهيد برايتان دو برابرش خواهد كرد و شما را مى آمرزد
كه خدا شكرپذير و بردبار است )).
ـ امـام عـلـى (ع ) : همانا بردبارى خداى تعالى تو را به ارتكاب گناهان دلير كرده و
به نابودى و به هلاكت در افكندن خودت ترغيب نموده است .
ـ در دعا عرض مى كند : ستايش خدايى را كه در برابر من گذشت وبردبارى نشان مى دهد ,
چنان كه گويى مرا هيچ گناهى نيست .
بردبارى (متفرقه ).
ـ پيامبر خدا (ص ) : گشاده رويى زيور بردبارى است .
ـ امام على (ع ) : در بردبارى آدمى همين بس كه چون بامخالفتى رو به رو شود خشم خويش
را نگه دارد.
ـ بـرتـرين بردبارى فرو خوردن خشم و خويشتندارى در هنگام توانايى (داشتن بر گرفتن
انتقام ) است .
ـ امام صادق (ع ) : شخص بردبار نيز دچار لغزشى مى شود.
ستايش .
ستايش از آن خداست .
قرآن .
((بـگـو : سـتـايش از آن خدايى است كه فرزندى ندارد و اورا شريكى در ملكش نيست و به
مذلت نيفتد كه به يارى محتاج شود پس او را تكبير گوى , تكبيرى شايسته )).
((بـگو : ستايش خدا راست بزودى آيات خود را به شما خواهد نمود تا آنها را بشناسيد و
پروردگار تو از آنچه مى كنيد بى خبر نيست )).
((اگـر از آنـهـا بپرسى كه چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است ؟
هر آينه گويند : خدا , بگو : ستايش از آن خداست , امابيشتر آنها نمى دانند)).
((اگر از آنان بپرسى كه چه كسى از آسمان باران فرستاد و به وسيله آن زمين مرده را
زنده كرد ؟
هر آينه گويند : خدا بگو :ستايش از آن خداست , اما اكثر آنان نمى فهمند)).
ـ پيامبر خدا (ص ) : هركار مهمى كه باستايش خداوند آغاز نشود به سرانجام نرسد.
ـ امـام على (ع ) : هيچ ستاينده اى جز پروردگار خويش را نمى ستايد وهيچ نكوهنده اى
جزخودرا نكوهش نمى كند.
ـ در خـطـبـه روز جمعه فرمود : ستايش خدايى راست كه به خشيت و ستايش سزاوارترين است
و برترين كسى است كه از او پروا شود و بندگيش كنند و شايسته ترين كس به تعظيم
وتمجيد است او را بـر كـمـال بـى نـيـازيـش و دهـش فـراوانش ونعمتهاى آشكارش و
آزمايش وبلاى نيكويش مى ستاييم .
ـ سـتـايـش از آن خدايى است كه ستايش را كليد ياد خود ومايه فزونى فضل و نعمتش و
رهنماى نعمتها و عظمت خويش قرار داد.
سپاس و ستايش كردن خدا در همه حال .
ـ امـام صـادق (ع ) : پـيـامبر خدا(ص ) هرگاه از چيزى خوشحال مى شد مى فرمود :
خدا را بر اين نـعـمـت سپاس و هرگاه امر ناراحت كننده اى به ايشان مى رسيد مى فرمود
: در هر حال خداى را سپاس .
حماقت .
حماقت .
ـ امام على (ع ): بى خردى بدترين درداست .
ـ بى خردى دردى بى درمان و مرضى لاعلاج است .
ـ بى خردى زيانبارترين همنشين است .
ـ بى خردى بدبختى است .
ـ بى خرد در وطن خود نيز غريب است .
ـ بى خرد در شهر خود غريب است ودر ميان عزيزان خود خوار.
ـ زيانبارترين چيز بى خردى است .
ـ بدترين فقر بى خردى است .
ـ فقر بى خردى را ثروت برطرف نمى كند.
ـ زيانى كه بى خرد به خود مى زند دشمن به دشمنش نمى زند.
صفات احمق .
ـ امام على (ع ) : احمق را اگر به كار خوبى متوجه كنى غافل مى شود , اگر بخواهى
ازنيكى دست بكشد دست مى كشد , اگر به نادانى وادارش كنى در پى نادانى مى رود , چون
سخن گويد دروغ به زبان آورد , فهم ندارد و اگر هم به او تفهيم كنى نمى فهمد.
ـ مـسـيـح (ع ) ـ در پاسخ به اين سؤال كه احمق كيست ؟
فرمود ـ : خود راى خودپسند , كسى كه هرچه فضيلت است از آن خود مى داندو براى ديگران
بر خود هيچ فضيلتى قائل نيست , همه حقوق را بـراى خـود مـى دانـد وهيچ حقى براى
ديگران بر خود قائل نيست اين همان بى خردى است كه چاره اى براى درمان او وجودندارد.
ـ امام على (ع ) : كسى كه عيبهاى ديگران را ببيند و آنها را زشت شمارد اما همان
عيبها را در خود بپسندد احمق واقعى است .
ـ حـمـاقـت انـسان از اين راه شناخته مى شود كه در هنگام برخوردارى و رفاه سرمست
شود و در تنگدستى و سختى خود را بسيارخوار كند.
ـ حماقت مرد از سه چيز شناخته مى شود: ياوه گويى , پاسخ دادن به چيزى كه از او سؤال
نمى شود و بى باكى و تهور در كارها.
ـ آدم بى خرد هرگز از عيب و زيانكارى جدا نيست .
ـ از نشانه هاى بى خرد اين است كه هردم به رنگى در مى آيد.
ـ بـه خود نازيدن بى آن كه اسباب آن فراهم باشد و خودستايى بدون برخوردارى از شرافت
لازم از نشانه هاى بى خردى است .
ـ از بـى خـرد بـر حذر باش , زيرا شخص بى خرد خودش را اگر چه بدكار باشد , نيكوكار
مى داندو ناتوانيش را زيركى و شرو بديش را خير و خوبى مى شمارد.
ـ حماقت موجب دخالتهاى بيجا مى شود.
ـ شيفتگى به دخالتهاى بيجا و همنشينى با نادان حماقت است .
ـ بى خرد با تحقير وخوارى هم درست نشود.
ـ دست زدن به كارهاى مهلك نشانه بى خردى است .
ـ شخص بى خرد با هر سخنش سوگندى همراه است .
ـ تكيه كردن به آرزو از بى خردى است .
ـ كسى جز بى خرد نادان دانش و دانشمندان را خفيف نمى شمارد.
ـ سعى نكن هرچه مردم براى تومى گويند رد كنى كه براى نشان دادن حماقت همين بس است .
همنشينى با احمق .
ـ امـام عـلـى (ع ) : هـرگـاه بـا نـابـخرد همنشين شدى از او برحذر باش و از
بدكار هرگاه با او معاشرت كردى و از ستمگر هرگاه با او برخورد نمودى .
|