ـ در ايـن جـا ـ اشـاره به سينه مباركش ـ دانشى فراوان است اما
جويندگان آن اندكند و زودا كه پشيمان شوند آن گاه كه مرا از دست دهند.
ـ پـيـامـبـر خدا صلى اللّه عليه و آله هزار باب از حلال و حرام و از آنچه در گذشته
بوده و آنچه تا قـيـامت رخ خواهد داد به من آموخت كه از هر باب آن هزار باب گشوده
مى شود, يعنى هزار هزار باب چندان كه دانش خوابها و بلايا و داورى قاطعانه را
فراگرفتم .
ـ راهـهـا براى من بازگشته و نسب ها به من آموخته شده و ابرها براى من به حركت
درآمده اند و دانش خوابها و بلايا و داورى قاطعانه را آموخته ام .
مظلوميت امام على عليه السلام .
ـ امـام عـلـى عـلـيـه السلام از آن زمان كه خداوندمحمد صلى اللّه عليه و آله
را مبعوث كرد روى خوشى و آسايش را نديدم , خدا را شكر به خدا سوگند در كوچكى در بيم
و وحشت به سر مى بردم و در بزرگى در جهاد و مبارزه .
ـ از همان زمان كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله رحلت كرد هنوز مظلومم .
ـ هيچ كس به اندازه من سختى نديده است .
ـ من فكر مى كردم كه والى بر مردم ستم مى كند اما اكنون مردم بر والى ستم روا مى
دارند.
ـ در نامه اش به معاويه ـ : و گفتى كه مرا چون شتر مهار شده مى راندند تا بيعت كنم
به خدا قسم كه خواسته اى نكوهش كنى اما (درواقع ) ستوده اى و خواسته اى (به پندارت
) مرا رسوا سازى لكن خـودت رسـوا شـدى مـظـلـوم بـودن براى مسلمان عيب و عار نيست
تاآن گاه كه در دين خود گرفتار شك و ترديد و در يقين خود دودل نباشد.
ـ از هـمـان زمـان كه مادرم مرا زاده مظلوم بوده ام تا آن جا كه وقتى عقيل چشم درد
مى گرفت مـى گـفت تا به چشم على دارونچكانده ايد به چشم من نبايد بچكانيد و آنها هم
به چشم من دارو مى ريختند در حالى كه چشم درد نداشتم .
ـ به آن حضرت گفته شد تو به اين امر (خلافت ) حريصى , فرمود: به خدا قسم كه شما
آزمندتريد و دورتر (نالايقتر) و من سزاوارترم و نزديكتر (لايقتر و شايسته تر يا در
خويشاوندى با پيامبر نزديكتر) هـمـانـا حق خود را طلب كردم و شما مانع رسيدن من به
آن مى شويد خدايا! من در برابر قريش و يـاوران قـريش از تو يارى مى طلبم , زيرا
آنان پيوند خويشاوندى مرا بريدند,منزلت والاى مرا خرد شمردند و براى ستيز با من بر
سر امرى (خلافت ) كه از آن من است , همداستان شدند.
ابـن ابـى الـحـديد مى نويسد: اخبارى همانند اين گفتار از آن حضرت عليه السلام به
تواتر رسيده است از جمله :.
ـ از زمانى كه خداوند جان پيامبر خود را ستاند تا روزگار اين مردم همواره مظلوم
بوده ام .
ـ بـار خدايا! قريش را خوار و ذليل گردان كه آنان مرا از حقم محروم كردند و امر مرا
(خلافت ) را به زور از من ستاندند.
ـ خـدا قـريـش را كـيـفر دهد كه حق مرا به ستم گرفتند و حكومت فرزند مادرم را از من
غصب كردند.
ـ شـنيد كسى فرياد مى زند: به من ستم شده است ! حضرت فرمود: بيا تا با هم فرياد
زنيم , زيرا كه من نيز همواره مظلوم بوده ام .
ـ او مى داند كه جايگاه من نسبت به آن (خلافت ) همچون محور آسيابم نسبت به سنگ
آسيا.
ـ ميراث خود را به تاراج رفته مى بينم .
ـ آن دو ظرفهاى ما را واژگون كردند و مردم را بر گرده ما سوار نمودند.
ـ مـا را حـقى است كه اگر بدهند آن را مى گيريم و اگر ندهند بر پشت شتر مى نشينيم
هر چند شب به درازا كشد.
ـ همواره از من به بخل ستانده اند و از آنچه مستحق و مستوجب آن هستم محروم بوده ام
.
ـ امام على عليه السلام در نامه اش به عقيل : قريش را بگذار تا در گمراهى بتازند
آنان در جنگ با مـن هـمـداسـتـان شدند چنان كه پيش از من در جنگ با پيامبر خدا صلى
اللّه عليه و آله همصدا گشتند خدا قريش را كيفر دهد كه پيوند خويشى مرا بريد و
حكومتى را كه از آن فرزند مادرم بود از من ربود.
(4) على از زبان على (متفرقه ).
ـ امـام عـلـى عـليه السلام ياران رازدار محمد صلى اللّه عليه و آله مى دانند
كه من حتى لحظه اى دسـت رد بـه سـيـنـه خـدا و پـيـامـبـر او نزدم در جاهايى با جان
خود پيامبر را يارى رساندم كه دليران مى گريزند و گامها واپس مى رود اين شجاعت و
مردانگى را خداوند به من ارزانى داشت .
ـ (هيچ گاه ) دروغ نگفته ام و (از پيامبر) دروغ به من گفته نشده است , و گمراه نشده
ام و كسى هم به واسطه من گماره نگشته است .
ـ هـرگاه از پيامبر خدا مى پرسيدم به من پاسخ مى داد و چون خاموش مى ماندم با من
آغاز سخن مى كرد.
ـ در تـفـسير آيه ((همانا تو بيم دهنده هستى و هر قومى را راهنمايى است )) ـ : بيم
دهنده پيامبر خداست و راهنما من هستم .
ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله مرا براى داورى به ميان مردم يمن فرستاد عرض
كردم اى پيامبر خدا! مرا كه جوان هستم و ازدانش قضا و داورى ناآگاه , مى فرستى ؟
پيامبر دست به سينه من زد و گـفت : خدايا! قلب او را هدايت كن و زبانش را استوار
گردان ازآن پس , من در داورى ميان دو نفر هرگز دچار شك و ترديد نگشتم تا اكنون كه
در اين جا نشسته ام ؟
.
ـ پـيـامـبـر خـدا صـلى اللّه عليه و آله فرمود : اى على ! اگر تو نبودى بعد از من
مؤمنان شناخته نمى شدند.
ـ پـسـر نـابـغه گفته است كه من مردى بسيار بازيگوش و شوخ و بذله گويم و دست و پنجه
نرم مى كنم و بازى مى كنم هيهات ! ترس از مرگ و ياد قيامت و حسابرسى (آخرت ) مرا از
اين كارها باز مى دارد.
ـ در خطبه اى كه روز دوم خلافتش ايراد فرمود ـ : همانا من يكى از شما هستم آنچه
براى شماست براى من نيز هست و آنچه برشماست بر من نيز هست .
ـ گـمـراه نـشـدم وكـسـى را گـمـراه نكردم آنچه به من سفارش شد از ياد نبردم من از
طرف پـروردگار خود بينه اى دارم كه آن را براى پيامبرش روشن ساخت و براى من تبيين
نمود من در راه هستم (بيراهه نمى روم ).
ـ بـيعت شما با من بى انديشه نبود و كار من و شما يكسان نيست من شما را براى خدا مى
خواهم و شـما مرا براى خودتان مى خواهيد اى مردم ! مرا به خاطر خود يارى رسانيد به
خدا سوگند كه داد ستمديده را بستانم و به مهارى سخت ستمگر را بكشانم تااو را به
آبشخور حق درآورم هر چند خود نخواهد.
ـ بـه خدا سوگند كه اگر شب را بر روى اشترخار تا صبح بيدار مانم و مرا در كند و
زنجيرها كت بسته بكشند خوشتر دارم از اينكه در روز رستاخيز خدا و پيامبرش را به
عنوان ستمكار ديدار كنم .
بـه خدا سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمانهاى آنهاست به من دهند تا با
گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى خدا رانافرمانى كنم چنين نخواهم كرد.
ـ هـمـانا من در ميان شما همچون چراغ در تاريكى هستم كه هر كس به حريم آن درآيد از
نور آن روشنايى گيرد.
ـ مـى فـرمـود ـ : خـداى عـزوجل را آيه اى (نشانه اى ) بزرگتر از من نيست و براى
خدا ((نبا))ى ((عظيم ))تر (خبرى بزرگتر) از من نه .
ـ از آن زمان كه خدا را شناختم او را انكار نكردم .
ـ از آن زمان كه حق به من نموده شد در آن ترديد نكردم .
امامت 3 / امامت خاصه 2.
فاطمه پاره تن پيامبر.
ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فاطمه پاره تن من است ,هر كه او را شاد سازد
مرا شاد كرده و هر كه او را غمين كند مرا غمزده كرده است فاطمه عزيزترين فرد براى
من است .
ـ هـمـانـا فـاطـمه پاره تن من است او نور ديده و ميوه دل من است آنچه او را غمين
كند, مرا نيز غمزده مى كند و آنچه او را شادسازد, مرا شاد مى كند او نخستين فرد از
خاندان من است كه به من مى پيوندند.
فاطمه سرور زنان عالم است .
ـ پـيـامـبـر خـدا صلى اللّه عليه و آله خداوند بزرگ از ميان زنان چهار تن را
برگزيد: مريم , آسيه , خديجه و فاطمه .
ـ حـسـن و حسين , بعد از من و پدرشان , بهترين مردم روى زمين هستند و مادرشان
برترين زنان روى زمين است .
ـ دخترم فاطمه سرور زنان عالم است .
ـ واما دخترم فاطمه , او سرور زنان عالم , از آغاز تا به انجام است .
خشم گرفتن خدا براى خشم فاطمه .
ـ پـيـامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به يقين خداوند با خشم فاطمه به خشم مى
آيد و با خشنودى او خشنود مى شود.
ـ به فاطمه عليهاالسلام ـ : خداوند با خشم تو به خشم مى آيد و با خشنودى تو خشنود
مى شود.
نامگذارى آن دو بزرگوار.
ـ امـام على عليه السلام هنگامى كه حسن به دنياآمد نام او را حرب گذاشتم پيامبر
خدا صلى اللّه عـلـيـه و آلـه آمد و فرمود: فرزندم را به من نشان دهيد, او را چه
نام نهاده ايد؟
عرض كردم : حرب فـرمـود: نه , بلكه او حسن است و چون حسين به دنيا آمد اسم او را
نيز حرب گذاشتم پيامبر خدا صـلـى اللّه عـلـيه و آله آمدو فرمود: فرزندم را به من
نشان دهيد, نام او را چه گذاشته ايد؟
عرض كردم : او را حرب ناميده ام فرمود: نه , بلكه حسين است .
ـ امـام سجاد عليه السلام هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام حسن عليه السلام را به دنيا
آورد به على عـليه السلام گفت : برايش اسم بگذارعلى عليه السلام فرمود: من پيش از
پيامبر خدا نامى روى او نـمـى گـذارم پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آمد سپس به
على عليه السلام فرمود: آيا برايش اسم گـذاشـتـه اى ؟
عـرض كـرد: در نـامـگذارى او بر شما پيشى نمى جويم پيامبر فرمود: من نيز در
نامگذارى او برپروردگارم پيشى نمى گيرم .
پس , خداى تبارك و تعالى به جبرئيل وحى فرمود كه براى محمد فرزندى زاده شده است برو
و به او سلام برسان و تبريك گفته , بگو: على براى تو همچون هارون است براى موسى پس
, نام فرزند هارون را براو بگذار جبرئيل عليه السلام فرود آمد و از جانب خداى عزوجل
به پيامبر تبريك گفت و آن گاه گفت : خداى بزرگ به تو دستورمى دهد كه نام فرزند
هارون را بر اين نوزاد بگذارى .
پـيـامبر پرسيد: نام فرزند هارون چه بود؟
جبرئيل گفت : شبر پيامبر فرمود: زبان من عربى است جبرئيل گفت : او را حسن بنام پس ,
پيامبر نام حسن را بر او گذاشت .
چون حسين عليه السلام به دنيا آمد جبرئيل عليه السلام فرود آمد و از جانب خداى
تعالى تولد او را تـبريك گفت و سپس گفت :على براى تو مانند هارون است براى موسى
بنابراين , نوزاد را به نام فرزند هارون نامگذارى كن پيامبر پرسيد: نام او چيست ؟
جبرئيل گفت : شبير پيامبر گفت : زبان من عربى است جبرئيل گفت : او را حسين بنام
پيامبر هم نام او را حسين گذاشت .
ـ پـيـامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ـ به على عليه السلام ـ فرزندم را چه ناميده
اى ؟
عرض كرد: اى رسـول خدا! پيش از شما نامى بر او نمى نهم , ولى دوست داشتم نام او را
حرب بگذارم پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: من نيز پيش از پروردگارم نامى بر او
نمى نهم .
سروران جوانان بهشت .
ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله حسن و حسين سروران جوانان بهشت هستند و
پدرشان از آن دو بهتر است .
ـ حسن و حسين سروران جوانان بهشتند.
ـ همانا حسن و حسين سروران جوانان بهشت هستند.
دوست داشتن حسنين .
ـ پـيـامـبـر خدا صلى اللّه عليه و آله هر كه مرا دوست داردبايد اين دو فرزند
مرا نيز دوست داشته باشد زيرا خداوند به دوستدارى آنان فرمان داده است .
ـ بار خدايا! حسن و حسين را دوست بدار و دوستداران آن دو را نيز دوست بدار.
ـ هـر كه حسن و حسين را دوست بدارد هر آينه مرا دوست داشته و هر كه با آنان دشمنى
ورزد با من دشمنى كرده است .
هديه پيامبر به حسنين .
ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله من به حسن شكوه ودانش هديه مى كنم و به حسين
بخشندگى و شفقت .
ـ ابهت و مهترى من از آن حسن است و شجاعت و بخشندگيم از آن حسين .
ـ به حسن هيبت و بردبارى مى بخشم و به حسين بخشندگى و شفقت .
ـ از زينب دختر ابو رافع درباره فاطمه دخت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله نقل شده
كه وقتى پدر بزرگوارش در بستر بيمارى كه به فوت آن حضرت انجاميد, افتاده بود, حسن و
حسين را خدمت آن حـضـرت بـرد و عرض كرد: اى رسول خدا! آيا به اين دو چيزى به ارث مى
دهى ؟
پيامبر فرمود: هيبت و مهترى خود را به حسن مى دهم و دليرى و بخشندگيم را به حسين .
امامت حسنين .
ـ ابن شهر آشوب در مناقب : نص پيامبرصلى اللّه عليه و آله بر امامت دوازده امام
كه هر دو طريقه و طايفه ناهمساز روايت كرده اند دليل بر امامت حسنين است .
نـيز دليل امامت آن دو بزگوار اين است كه آمدند و ادعاى امامت كردند و در زمان آنان
كسى جز معاويه و يزيد چنين ادعايى نداشت كه آنها هم فسقشان و بلكه كفرشان ثابت است
پس , لازم مى آيد كه امامت از آن حسن و حسين باشد.
دلـيـل ديـگر, اجماع اهل بيت است , زيرا آنان بر امامت حسنين اجماع دارند و اجماع
ايشان حجت است .
هـمـچـنـيـن دليل ديگر اين خبر مشهور است كه على عليه السلام فرمود: اين دو فرزند
من امام هستند, چه برخيزند و چه بنشينند.
تصريح به امامت آن بزرگوار.
ـ امـام بـاقـر عـلـيه السلام چون وفات اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرا رسيد
به فرزندش حسن فرمود: نزديك من بيا تا رازى را كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله
به من گفت به توبگويم و آنچه را به من امانت سپرد به تو بسپارم سپس , اين كار را
كرد.
ـ سـلـيـم بـن قيس : زمانى كه اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزند خود حسن عليه
السلام وصيت مـى كرد من حاضر بودم او حسين عليه السلام و محمد (بن حنفيه ) و همه
فرزندان و سران پيروان خود و خانواده خويش را بر وصيتش گواه گرفت آن گاه كتاب وسلاح
را به او تحويل داد.
حسن از من است و من از اويم .
ـ پـيـامبر خدا صلى اللّه عليه و آله حسن از من است و من ازاويم هر كه او را
دوست بدارد خداوند دوستش دارد حسن و حسين دو سبط از اسباط هستند.
ـ مـقـدام بن معد يكرب و عمرو بن اسود به قنسرين رفتند معاويه به مقدام گفت : خبر
دارى كه حسن بن على وفات يافته است ؟
مقدام كلمه ((انا للّه وانا اليه راجعون )) را به زبان آورد معاويه به او گـفـت :
آيـا ايـن را مـصـيبت مى دانى ؟
! مقدام پاسخ داد: چگونه مصيبت ندانم حال آن كه پيامبر خداصلى اللّه عليه و آله او
را بر زانوى خود نشاند وفرمود: اين از من است .
محبت امام حسن عليه السلام .
ـ پـيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ـ اشاره به حسن عليه السلام ـ : هر كه مرا
دوست دارد بايد اين را دوست داشته باشد.
ـ نيز اشاره به حسن عليه السلام ـ : خدايا ! من او را دوست دارم تو نيز دوستش بدار
و دوستداراش را هم دوست بدار.
ـ بار خدايا ! من او را دوست دارم تو هم دوستش بدار.
عبادت امام حسن عليه السلام .
ـ امـام سـجـاد عـليه السلام حسن بن على بن ابى طالب عابدترين مردم زمان خود و
پارساترين و برترين آنان بود.
تصريح به امامت آن بزرگوار.
ـ امام حسن عليه السلام همانا بعد از وفات من و جدا شدن روح از بدنم حسين بن
على عليه السلام امـام اسـت وراثـت او از پـيـامـبـر صلى اللّه عليه و آله نزد خدا
در كتاب (لوح محفوظيا قرآن و يا وصـيـتنامه ) ثبت است كه خداى عزوجل اين وراثت را
به وراثت از پدر و مادرش افزوده است زيرا خـدا دانـسـت كه شمابهترين خلق او هستيد
از اين رو, از ميان شما محمد صلى اللّه عليه و آله را بـرگـزيـد و مـحمد على عليه
السلام را و على عليه السلام مرابه امامت انتخاب كرد و من حسين عليه السلام را
برگزيدم !.
حسين از من و من از حسينم .
ـ پـيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله حسين از من است و من از حسينم هر كه حسين
را دوست بدارد خداوند دوستش دارد حسين يكى از اسباط است .
ـ برا بن عازب : ديدم پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله حسين را بر خود سوار كرده مى
گويد: خدايا! من او را دوست دارم تو نيزدوستش بدار.
ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله حسين از من است و من از اويم .
تصريح به امامت آن بزرگوار.
ـ امـام بـاقـر عليه السلام چون هنگام شهادت حسين بن على عليه السلام رسيد دختر
بزرگ خود, فاطمه بنت الحسين عليه السلام , را خواند و نوشته اى سر بسته و وصيتنامه
اى سرگشاده به او داد عـلى بن حسين دچار چنان شكم روشى بود كه گمان نمى كردند جان
سالم به دربرد فاطمه آن نوشته را به على بن الحسين عليه السلام داد و به خدا قسم
اين نامه بعد به ما رسيد سوگند به خدا كـه آنـچه از زمان خلقت آدم تا پايان دنيا
مورد نيازفرزندان آدم بوده و هست در اين نوشته وجود دارد!.
منزلت امام زين العابدين عليه السلام .
ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در روز رستاخيز آوازدهنده اى صدا مى زند:
كجاست زين العابدين (زيـور عـابـدان )؟
و مـن فـرزنـدم عـلـى بن حسين بن على بن ابى طالب را مى بينم كه صفهارا مى شكافد
(پيش مى رود).
ـ امـام صـادق عـلـيـه الـسلام در روز رستاخيز مناديى آواز مى دهد: كجاست زين
العابدين (زيور عـابـدان ) ؟
گويا به على بن حسين عليه السلام نگاه مى كنم كه در ميان صفها (ى مردمان ) پيش مى
رود.
تصريح به امامت آن بزرگوار.
ـ از امام سجاد عليه السلام پرسيده شد: امام بعد از شما كيست ؟
فرمود: فرزندم محمد كه دانش را عميقا مى شكافد.
ـ امـام عـلى بن حسين در بستر بيماريى كه به وفاتش منجر شد افتاد پس , فرزندان خود
محمد و حـسـن و عبداللّه و عمر و زيد وحسين را جمع كرد و فرزندش محمد را وصى قرار
داد و او را باقر لقب نهاد و كار ديگر فرزندانش را به دست او سپرد.
شكافنده علم و دانش .
ـ پـيـامـبـر خـدا صلى اللّه عليه و آله ـ خطاب به جابر بن عبداللّه انصارى ـ :
جابر! تو چندان زنده مى مانى كه فرزندم محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب را,
كه در تورات به باقرمعرفى شده است , مى بينى هرگاه ديدارش كردى سلام مرا به او
برسان .
ـ نـيـز خـطـاب به جابر ـ : تو مردى از مرا درك خواهى كرد كه نامش نام من و رفتار و
كردارش , رفتار و كردار من است و دانش رابس مى شكافد.
ـ جـابـر! براى فرزندم حسين پسرى به دنيا مى آيد به نام على در روز رستاخيز آواز
دهنده اى آواز مـى دهد كه سرور عابدان برخيزد و على بن حسين بر مى خيزد براى على
نيز پسرى به دنيا مى آيد بـه نـام مـحـمد اى جابر! اگر او را ديدى سلام مرا به وى
برسان بدان كه تو بعد از ديدن او زمانى كوتاه زنده خواهى ماند.
تصريح به امامت آن بزرگوار.
ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله چون فرزندم جعفر بن محمد بن على بن الحسين
بن على بن ابى طالب به دنياآمد او را صادق بناميد.
ـ محمد بن مسلم : در حضور ابو جعفر محمد بن على باقر عليه السلام بودم كه فرزندش
جعفر وارد شـد در حـالـى كه كاكل داشت و دردستش تركه اى بود و با آن بازى مى كرد
باقر عليه السلام او را گرفت و محكم به آغوش چسبانيد, سپس فرمود: پدر و مادرم فدايت
كه اهل لهو و لعب نيستى آن گاه به من فرمود: اى محمد! بعد از من اين امام توست , به
او اقتدا كن و از دانش وى بهره بگير به خـداقـسـم او هـمـان صـادقى است كه پيامبر
خداصلى اللّه عليه و آله در باره او فرموده است كه شيعيان وى در دنيا و آخرت
پيروزمندند.
اخلاق و رفتار پسنديده آن حضرت .
ـ محمد بن زياد ازدى : شنيدم كه مالك ابن انس , فقيه مدينه , مى گفت : به حضور
جعفر بن محمد الصادق مى رسيدم و آن حضرت به من پشتى مى داد و احترامم مى كرد ومى
فرمود: مالك ! من تو را دوسـت دارم مـن از ايـن سـخـن خـوشحال مى شدم و خدا را شكر
مى كردم مالك مى گفت : آن حـضرت پيوسته در يكى از اين سه حالت بود: يا روزه داشت ,
يا نماز مى خواند و يا ذكر مى گفت او از اعاظم عباد و اكابر زهاد خداترس بودحديث
بسيار مى گفت , خوش مجلس بود و پرفايده .
ـ امام صادق عليه السلام اى گروه جوانان ! از خدا پروا كنيد و نزد رؤسا نرويد
واگذاريدشان تا (از رياست بيفتند و) به دنباله روتبديل شوند رجال (و شخصيتها) را به
جاى خدا همدم خود نگيريد به خدا سوگند كه من براى شما از آنان بهترم آنگاه با دست
خود به سينه اش زد.
تصريح به امامت آن حضرت .
ـ امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به پرسش صفوان جمال درباره دارنده اين منصب
[ امامت ] ـ : دارنده اين مقام به لهو و لعب نمى پردازد در اين هنگام موسى بن جعفر
كه كودكى بود وارد شد در حـالـى كـه مـاده بـزغـاله اى مكى با خود داشت و به او مى
گفت : پروردگارت را سجده كن ! ابو عـبـداللّه او را گرفت و در آغوش كشيد و فرمود:
پدر و مادرم فدايش كه اهل لهو و لعب ( كارهاى بيهوده و غفلت آور ) نيست .
امام در زندان .
ـ عـلـى بن سويد: ابوالحسن موسى عليه السلام كه در زندان بود, من نامه اى به
ايشان نوشتم و از حـالش جويا شدم و مسائل بسيارى را نيز مطرح كردم چند ماهى به من
جواب نفرمودسپس براى من جوابى نوشت كه رونوشت آن اين است : به نام خداوند بخشاينده
بخشايشگر.
امـا بـعـد, تو مردى هستى كه خداوند نزد خاندان محمد منزلت خاصى به تو بخشيده است و
تو را دوستدار دينش كه از تو خواسته آن را پاس دارى قرار داده است .
ـ امـام كـاظـم عـلـيـه الـسلام ـ در پاسخ به پرسش على بن سويد از زندان ـ : اى على
! اما اين كه نـوشـتـه اى معيارهاى دينت را از كه بگيرى , معيارهاى دينت را هرگز از
غير شيعيان ما نگير,كه اگر از شيعيان ما فراتر روى بيگمان دين خود را از خيانتكاران
گرفته اى .
تصريح به امامت آن حضرت .
ـ عـبـدالـرحـمن بن حجاج : ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام فرزند خود على
عليه السلام را وصى قرار داد و براى او وصيتنامه اى نوشت و شصت تن از سر شناسان
مدينه رابر آن گواه گرفت .
مجبور كردن امام به پذيرفتن ولايتعهدى .
ـ ابـاصلت هروى : مامون به حضرت رضاعليه السلام گفت : اى پسر پيامبر خدا! من صلاح
ديدم كه خود را از خلافت عزل كنم و آن را به تو بسپارم و با تو بيعت كنم .
حـضرت رضا عليه السلام فرمود: اگر اين خلافت از آن توست و خدا به تو داده است كه
روا نيست جـامـه اى را كـه خـدا بـر قامت توپوشانده از تن درآورى و به ديگرى دهى و
اگر خلافت از آن تو نيست , حق ندارى آنچه را از آن تو نيست به من واگذارى .
مامون گفت : اى فرزند رسول خدا! بايد اين كار را بپذيرى امام فرمود: من با ميل خود
هرگز اين كار را نمى كنم تو با اين كارت مى خواهى مردم بگويند: على بن موسى به دنيا
پشت نكرده بود بلكه ديـنـا بـه او پـشـت كرده بود, مگر نمى بينيد كه چگونه به طمع
خلافت , ولايتعهدى را پذيرفت ؟
! مـامـون در خـشـم شـد و گـفـت : بـه خدا سوگند اگر ولايتعهدى را نپذيرى تو را به
پذيرفتن آن مجبور مى كنم اگر اين كار را كردى چه بهتر و گرنه گردنت را مى زنم .
امام در زندان سرخس .
ـ هـروى : بـه بـاب الـدار سـرخـس كه حضرت در آن جا زندانى و به زنجير بسته شده
بود رفتم از زندانبان اجازه خواستم خدمت آن حضرت بروم اما او گفت : نمى توانيدبا او
ملاقات كنيد پرسيدم : چرا ؟
گفت : چون گاهى اوقات شبانه روزى هزار ركعت نماز مى خواند فقط در آغاز روز و قبل از
زوال و نـزديـك غروب آفتاب ساعتى از نماز خواندن باز مى ايستد و در همين اوقات نيز
بر سجاده خـود مـى نـشـيـنـد و بـا خدايش راز و نيازمى كند هروى مى گويد: به
زندانبان گفتم : از ايشان خـواهش كن كه اجازه دهند در اين اوقات به ديدارشان روم او
برايم اجازه گرفت و من به حضور آن بزرگوار رسيدم و ديدم بر سجاده خود نشسته و در
انديشه است .
آگاهى امام از زبانهاى مختلف .
ـ اباصلت هروى : امام رضا عليه السلام با مردم به زبان خودشان صحبت مى كرد به
خدا قسم كه به هـر زبانى از خود اهل آن زبان داناتر بود و رساتر سخن مى گفت روزى به
ايشان عرض كردم : يابن رسول اللّه ! من از آشنايى شما به اين زبانهاى گوناگون در
شگفتم فرمود: اى اباصلت ! من حجت خـدا بر بندگان اوهستم و خداوند حجتى را بر مردمى
قرار نمى دهد كه زبان آنها را بلد نباشد آيا نـشـنـيـده اى كـه امـيرالمؤمنين عليه
السلام فرمود: فصل الخطاب به ما عطا شده است , آيا فصل الخطاب چيزى جز دانستن
زبانهاست ؟
.
آرامش امام .
ـ بـه امـام رضـا عـلـيـه السلام عرض شد: از شمشيرهاخون مى چكد و شما چنين (بى
پروا) سخن مـى گـوييد؟
فرمود: خداوند واديى از طلا دارد كه به وسيله ناتوانترين مخلوقاتش ,مورچه , از آن
پاسدارى مى كند و اگر شتر خراسانى آهنگ آن كند به آن نرسد.
تصريح به امامت آن بزرگوار.
ـ عـبـداللّه بـن جـعـفـر: من و صفوان بن يحيى به خدمت امام رضا عليه السلام
رسيديم ابو جعفر عليه السلام كه سه سال از عمرش مى گذشت ايستاده بود عرض كرديم :
خدا ما رافداى شما كناد! اگـر ـ پـناه به خدا ـ اتفاقى بيفتد چه كسى بعد از شما
خواهد بود؟
آن حضرت به امام جواد اشاره كـرده فـرمود: اين فرزندم عبداللّه بن جعفر مى گويد:
عرض كرديم : او با اين سن و سال ؟
! فرمود: آرى , او با همين سن و سال خداوند تبارك و تعالى باعيساى دو ساله احتجاج
كرد.
تصريح به امامت آن بزرگوار.
ـ امام جواد عليه السلام امام پس از من فرزندم على است , فرمان او فرمان من است
, سخن او سخن من و اطاعت از او اطاعت از من و پس از او امامت به فرزندش حسن مى رسد.
امام در زندان .
ـ ابن اورمه : در روزگار متوكل به سامرارفتم و بر سعيد حاجب وارد شدم كه متوكل
ابوالحسن را بـه دسـت او سـپـرده بـود تا وى را بكشد چون بر سعيد وارد شدم گفت :
دوست دارى خدايت را بـبينى ؟
گفتم : سبحان اللّه ! خداى من [ كسى است ] كه به چشم ديده نمى شود گفت : منظورم
كـسى است كه شما او راامام خود مى پنداريد گفتم : بدم نمى آيد او را ببينم گفت : به
من دستور داده شـده كـه او را بـكشم و فردا اين كار را خواهم كرد در حال حاضر صاحب
بريد (پستچى ) نزد اوسـت وقتى او رفت تو داخل شو لحظه اى بعد صاحب بريد بيرون آمد
سعيد گفت : داخل شو من وارد خـانه اى شدم كه ابوالحسن در آن زندانى بود: ناگهان
چشمم به گورى افتاد كه در برابر آن حـضـرت كـنـده شده بود وارد شدم و سلام كردم و
بشدت گريستم فرمود: چرا گريه مى كنى ؟
عـرض كـردم : بـراى آنـچـه مـى بينم فرمود: براى آن گريه نكن , زيرا آنها موفق به
انجام اين كار نمى شوند آن حضرت مرا آرام كرد, سپس فرمود: دو روزبيشتر طول نمى كشد
كه خداوند خون او و خون دوستش را كه ديدى مى ريزد ابن اورمه مى گويد: به خدا قسم دو
روز بيشتر نگذشت كه او [ و دوستش ] كشته شدند.
ـ در كتاب الواحدة آمده است : برادرم حسين بن محمد به من گفت : دوستى داشتم كه
آموزگار فـرزند بغا يا وصيف ـ ترديد از من است ـ بود او به من گفت : امير در بازگشت
از سراى خليفه به مـن گـفـت : امـروز امـيرمؤمنان آن كسى را كه مى گوييد فرزند
رضاست دستگير كرد و او را به دسـت عـلـى بـن كـركـر سـپـرد شـنيدم كه مى گويد: من
نزد خداوند از ناقه صالح گراميتر و ارجمندترم ((سه روز درسراى خود از زندگى
برخوردارشويد اين وعده اى است عارى از دروغ )) من از آيه و حرفهايش چيزى نفهميدم ,
منظورش چيست ؟
(برادرم ) گفت : گفتم : خدا به تو عزت دهد! تهديد كرده است صبر كن ببين تا سه روز
ديگر چه مى شود.
فرداى آن روز خليفه امام را آزاد كرد و از او پوزش خواست روز سوم ياغز و يغلون و
تامش به همراه گروهى بر خليفه شوريده , او را كشتند و فرزندش منتصر را به خلافت
نشاندند.
تصريح به امامت آن بزرگوار.
ـ امام هادى عليه السلام امام پس از من حسن است و پس از حسن فرزندش قائم , همو
كه زمين را پر از عدل و داد مى كند همچنان كه از بيدادگرى و ستم پر شده باشد.
حالت امام در زندان .
ـ از كـتاب احمد بن محمد بن عياش : ابوهاشم جعفرى با ابو محمد عليه السلام
زندانى بود اين دو نـفر را المعتز به همراه عده ديگرى از طالبيان به سال دويست و
پنجاه وهشت زندانى كرده بود او مـى گـويـد: احمد بن زياد همدانى از على بن ابراهيم
بن هاشم و او از داود بن قاسم برايمان نقل كـرد كه گفته :من و حسن بن محمد عقيقى و
محمد بن ابراهيم عمرى و فلان و فلان در زندان مـعروف به زندان خشيش واقع در دژ سرخ
, به سرمى برديم كه ابو محمد الحسن و برادرش جعفر بر ما وارد شدند و ما بر گرد او
حلقه زديم مسؤول زندانى كردن او صالح بن وصيف بود در بين ما مـردى از بنى جمح بود
كه مى گفت علوى است مى گويد: ابو محمد رو به ما كرد و فرمود: اگر در ميان شما
بيگانه نبود به شما مى گفتم كه چه وقت آزاد مى شويد امام به مرد جمحى اشاره كرد كه
بيرون رود و او بيرون رفت .
ابـو مـحـمـد فرمود: اين مرد از شما نيست از او بر حذر باشيد داخل جامه او نامه اى
است كه براى سلطان نوشته و تمام حرفهاى شما را در باره او به وى گزارش داده است يكى
برخاست و لباسهاى آن مرد را بازرسى كرد و آن نامه را كه در آن از ما به بدى تمام
ياد كرده بود يافت .
ـ ابـو هـاشـم جـعـفـرى : من با ابو محمد عليه السلام در زندان مهتدى پسر واثق
زندانى بودم آن حـضـرت بـه مـن فـرمـود: ابو هاشم ! اين طغيانگر مى خواهد در اين شب
خدا را به بازى گيرد اما خـداونـد ازعمر او كاسته و به جانشينش داده است ـ من
فرزندى نداشتم وبزودى خداوند به من فـرزندى مى داد ـ ابو هاشم مى گويد: بامداد
تركها بر مهتدى شوريدند و او را كشتند و معتمد به جاى او خليفه شد و خداوند بزرگ ما
را سالم و زنده نگه داشت .
ـ مـحـمد بن اسماعيل : هنگامى كه ابو محمدعليه السلام زندانى شد, عباسيان و صالح بن
على و ديـگـر مـنحرفان از جاده امامت نزدصالح بن وصيف رفتند و گفتند: بر او سخت
بگير و كوتاه نيا صـالح به ايشان گفت : با او چه كنم ؟
من دو تن از بدترين و شرورترين افرادى كه توانستم بيابم بر او گماردم اما آن دو
(تحت تاثير امام ) سخت به عبادت و نماز روى آوردند.
نامهاى امام .
ـ امـام بـاقـر عـليه السلام ـ در پاسخ به پرسش ثمالى از علت نامگذارى آن حضرت
به قائم ـ : چون جـدم حـسـين صلى اللّه عليه و آله كشته شد فرشتگان با گريه و فغان
به درگاه خداوندعزوجل فـريـاد بـرآوردند كه : اى خداى و سرور ما! آيا از كسى كه
برگزيده تو و فرزند برگزيده تو و بهتر آفريده تو را مى كشد چشم مى پوشى ؟
خداوند عزوجل به آنان وحى فرمود كه : فرشتگان من , آرام گيريد , به عزت و جلالم
سوگند كه از آنان انتقام خواهم گرفت گرچه به طول انجامد آن گاه خـداونـد امـامـان
نـسـل حـسـين عليه السلام را به فرشتگان نشان داد و فرشتگان بدان شادمان گـشـتـنددر
ميان آنان يكى ايستاده بود و نماز مى خواند خداوند فرمود: با اين قائم از آنان
انتقام مى كشم !.
ـ امـام صـادق عليه السلام ـ آن گاه كه از علت نامگذارى قائم به مهدى پرسيده شد ـ :
چون او به هر امر نهانى رهنمون مى شود.
ـ امـام بـاقـر عليه السلام ـ درباره اين آيه كه ((هر كه به ستم كشته شود به ولى او
قدرتى داده ايم همانا او پيروزمند است )) ـ : خداوندمهدى را منصور (پيروزمند)
ناميد, همچنان كه (پيامبر را نيز او) احمد و محمد و محمود ناميد و همچنان كه عيسى
را مسيح عليه السلام نامگذارى كرد.
نص بر امامت آن حضرت .
ـ امـام عـسـكـرى عليه السلام ـ در پاسخ به پرسش ازحجت و امام بعد از ايشان ـ :
فرزندم محمد , اوست امام وحجت پس از من هر كه بميرد و او را نشناسد به مرگ جاهلى
مرده است بدانيد كه او را غـيـبـتى است كه جاهلان درباره آن سرگشته شوند و باطل
گرايان به نابودى افتند كسانى كه (بـراى ظهور او) زمان تعيين كنند دروغ گويند پس از
آن غيبت ظهور مى كند گويى پرچمهاى سفيد را مى بينم كه در نجف كوفه برفراز سر او در
اهتزازند.
بشارت به مهدى عليه السلام .
ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بشارت بادا تو را اى فاطمه كه مهدى از توست
.
ـ شما را بشارت بادا به مهدى , مردى قرشى از خاندان من در روزگارى كه مردم گرفتار
اختلاف و تـزلـزل هستند سر بر مى دارد وزمين را همچنان كه پر از جور و ستم شده , از
عدل و داد آكنده مى سازد.
ـ مهدى مردى از فرزندان من است كه چهره اش چون ستاره تابان است .
ـ امام على عليه السلام مهدى مردى است از ما از نسل فاطمه .
ـ با مهدى ما حجتها تمام مى شود او پايان بخش امامان و نجات بخش امت و منتهاى نور
است .
مهدى بقية اللّه در زمين است .
قرآن .
((اگـر ايـمان آورده ايد, بقية اللّه (آنچه خدا باقى مى گذارد)برايتان بهتر است و
من نگهبان شما نيستم )).
ـ امـام عـلـى عـلـيـه الـسـلام زره حكمت را پوشيد وآن را با همه آداب و شرايطش فرا
گرفت او باقيمانده حجتهاى خداست و جانشينى از جانشينان پيامبران اوست .
ـ امام مهدى عليه السلام من بقية اللّه (باقيمانده خدا) در زمينم و از دشمنان او
انتقام مى گيرم .
ـ امام باقر عليه السلام هرگاه قيام كند به كعبه تكيه دهد و سيصد و سيزده مرد بر
گردش حلقه زنـنـد نخستين سخنى كه مى گويد اين آيه است ((بقية اللّه (باقيمانده خدا)
براى شمابهتر است اگـر ايـمـان داشـتـه بـاشيد)) آن گاه مى فرمايد: من بقية اللّه
(باقيمانده خدا) هستم و حجت و جـانـشين او براى شما هيچ مسلمانى به او درود نگويد
مگر چنين : درود برتو اى باقيمانده خدا در زمين خدا.
قيامت برپانشود تا مهدى عليه السلام ظهور كند.
ـ پـيـامبر خدا صلى اللّه عليه و آله قيامت بر پا نمى شود تازمانى كه زمين از
ستم و دشمنى آكنده شـود, آن گـاه مـردى از خاندان من قيام كند و زمين را, همچنان كه
از ظلم و جور آكنده شده , ازعدل و داد پر كند.
ـ قـيـامت بر پا نمى شود تا زمانى كه مردى از خاندان من كه همنام من است , حكومت را
به دست گيرد.
مردى از خاندان پيامبر زمين را از داد مى آكند.
ـ پـيـامبر خدا صلى اللّه عليه و آله اگر از عمر دنيا فقط يك روز باقى مانده باشد
خداوند مردى از خاندان مرا بر مى انگيزد كه دنيا را پر از داد مى كند همچنان كه پر
از ستم شده باشد.
ـ بـعـد از مـن خـلـفايى خواهند بود و بعد از خلفا اميرانى و بعد از اميران شاهانى
و بعد از شاهان عده اى جبار (و خود كامه ) سپس مردى از خاندان من سر بر مى دارد و
زمين را از عدالت مى آكند همچنان كه از ستم آكنده شده است .
ـ اگر از عمر دنيا جز يك شب نمانده باشد, در همان يك شب مردى از خاندان من حكومت
خواهد كرد.
همنامى آن امام و پيامبر.
ـ پـيـامبر خدا صلى اللّه عليه و آله دنيا از ميان نرود و به سر نيايد تا مردى
از خاندان من كه همنام من است , حكومت را به دست گيرد.
ـ مـردى از خـاندان من حكومت خواهد كرد كه نامش با نام من يكى است اگر از دنياجز يك
روز نمانده باشد خداوند آن روز را دراز گرداند تا او حكومت را به دست گيرد.
ـ اگـر از عـمـر دنـيـا تنها يك روز باقى ماند خداوند آن روز را دراز گرداند تا
مردى از نسل مرا برانگيزد كه همنام من است و دنيا رااز عدل و داد مى آكند همچنان كه
از ستم و بيداد آكنده شده باشد.
دو غيبت امام قائم عليه السلام .
ـ امـام صـادق عـليه السلام قائم را دو غيبت است :يكى طولانى و ديگرى كوتاه در
غيبت نخستين (كـوتـاه ), جـايـگاه آن حضرت را شيعيان خاص او مى دانند و در غيبت دوم
(طولانى ) از جايگاه او كسى خبر ندارد بجزخواص از ياران دينى او.