ميزان الحكمه جلد ۱۳
آيت الله محمد محمدى رى شهرى
- ۲ -
مـحـمد بن كعب مى گويد كه كاتب رسول خدا(ص ) در اين صلح على بن
ابى طالب (ع )بود رسول خـدا(ص ) به او فرمود : بنويس : اين توافقنامه اى است ميان
محمد بن عبداللّه و سهيل بن عمرو اما عـلـى كـندى مى ورزيد و از اين كه چيزى جز
محمد رسول اللّه بنويسد, ابا مى كردرسول خدا(ص ) فـرمـود: تـونـيـز بالاجبار به
چنين درخواستى تن خواهى داد در اين هنگام على (ع ) آن چه را آنان گفتند, نوشت .
در نـقـلـى ديـگـر آمده است : پيامبر(ص ) به او فرمود : على , آن را پاك كن على (ع
) عرض كرد : يا رسـول اللّه , دستم به پاك كردن نام شما ازنبوت يارى نمى كند رسول
خدا فرمود : انگشت خودم را روى آن كلمه بگذار, و رسول خدا(ص ) خود آن را پاك كرد و
به اميرالمؤمنين (ع ) فرمود : به زودى از تـو نـيزچنين چيزى خواهند خواست و تو
دردمندانه آن را خواهى پذيرفت اميرالمؤمنين سپس نامه را تمام كرد.
ـ امام على (ع ) : در روز صلح حديبيه كه مشركان پيامبر و همراهانش را برگرداندند
واجازه ندادند وارد مـسجد الحرام شود, رسول خدابا آنان مصالحه كرد و ميان خود
صلحنامه اى نوشتند على (ع ) فـرمـود : كـاتـب صلحنامه من بودم نوشتم : باسمك اللهم
, اين نوشته اى است ميان محمد رسول خدا(ص ) و قريش سهيل بن عمرو گفت : اگر قبول
داشتيم كه تو رسول خداهستى ديگر كسى با تـو دعـوا نـداشـت من گفتم :به رغم انف تو,
او رسول خداست رسول خدا به من فرمود : آن چه او مـى خـواهـد بـنويس اى على ,بعد از
من تو نيز به چنين درخواستى تن خواهى داد امير المؤمنين فرمود : زمانى كه صلحنامه
ميان خود و شاميان را مى نوشتم , نوشتم : بسم اللّه الرحمن الرحيم اين نـوشـته اى
است ميان على اميرالمؤمنين و معاوية بن ابى سفيان معاويه وعمرو بن عاص گفتند : اگـر
قـبـول داشـتـيـم تو اميرالمؤمنين هستى كه با تو نمى جنگيديم گفتم :آن چه مى خواهيد
بنويسيد پس , به درستى وحقانيت گفته رسول خدا(ص ) پى بردم .
گواهى دادن پيامبران (ع ).
قرآن :.
((و هـنـگـامـى كـه عيسى پسر مريم گفت : اى فرزندان اسرائيل , من فرستاده خدا به
سوى شما هـستم تورات راكه پيش از من بوده تصديق مى كنم و به فرستاده اى كه پس از من
مى آيد و نامش احـمـد است , بشارتگرم پس ,وقتى براى آنان دلايل روشن آورد, گفتند :
اين سحرى آشكار است و چـه كـسـى سـتـمـكارتر از آن كس است كه باوجود آن كه به سوى
اسلام فرا خوانده مى شود, بر خدادروغ مى بندد؟
و خدا مردم ستمكار را راه نمى نمايد)).
((هـمانان كه از اين فرستاده , پيامبر درس ناخوانده , كه نام او را نزد خود در
تورات و انجيل نوشته مى يابند,پيروى مى كنند)).
ـ در مناظره حضرت رضا(ع ) با پيروان اديان و عقايد مختلف آمده است .
راس الجالوت گفت : چگونه نبوت محمد(ص ) را ثابت مى كنى .
حـضـرت رضـا(ع ) فـرمـود : موسى بن عمران و عيسى بن مريم و داود, اين جانشين خدا
درروى زمين , به نبوت او شهادت داده اند.
راس الجالوت گفت : ثابت كن كه موسى بن عمران چنين چيزى گفته است !.
حـضـرت رضا(ع ) فرمود : اى يهودى ,مى دانى كه موسى به بنى اسرائيل سفارش كرد وفرمود
: در آيـنـده پـيـامبرى از برادران شماخواهد آمد او را تصديق كنيد و به سخنانش گوش
دهيد اگر از خـويـشاوندى اسرائيل بااسماعيل و نسبى كه از جانب ابراهيم (ع )
بايكديگر دارند اطلاع دارى , آيا فرزندان اسرائيل برادرانى غير از فرزندان اسماعيل
داشته اند.
راس الجالوت گفت : اين سخن موسى است و ما آن را رد نمى كنيم .
حضرت رضا(ع ) فرمود : آيا از برادران بنى اسرائيل پيامبرى غير از محمد(ص ) براى شما
آمده است .
گفت : نه .
حضرت رضا(ع ) فرمود : آيا نه اين كه چنين مطلبى در ميان شما حقيقت دارد.
گفت : چرا, اما دوست دارم آن را از تورات براى من بيان كنى .
حـضرت رضا(ع ) فرمود : آيا انكار مى كنى كه تورات به شما مى گويد : نور از جانب
طورسينا آمد و از كوه ساعير براى مردم پرتو افكند واز كوه فاران براى ما آشكار شد.
راس الجالوت گفت : اين جملات رامى دانم , اما تفسير آن ها را نمى دانم .
حـضـرت رضـا(ع ) فـرمـود : مـن بـه تـو مـى گويم اما اين كه مى گويد : نور از جانب
طور سينا آمـد,مـقـصـود از آن نـور, وحى خداى تبارك و تعالى است كه خداوند در كوه
طور سينا بر موسى نـازل فرمود و اين كه مى گويد : و در كوه ساعير براى مردم پرتو
افكند, مقصود همان كوهى است كـه وقـتى عيسى بن مريم (ع ) روى آن بود خداوندعزوجل به
او وحى فرستاد و اين كه مى گويد : واز كوه فاران براى ما آشكار شد, مقصود كوهى است
از كوه هاى مكه كه ميان آن كوه و مكه يكى دو روز راه است .
بـه گفته خود تو و يارانت , شعياى نبى درتورات گفته است : دو سواره ديدم كه زمين
براى آن ها درخـشيد : يكى سوار بر الاغى بود وديگرى سوار بر اشترى آن الاغ سوار
كيست وآن اشتر سوار چه كسى .
راس الجالوت گفت : نمى دانم شما مرا ازآن دو آگاه كن !.
حـضـرت فرمود : آن الاغ سوار, عيسى است و آن اشتر سوار محمد(ص ) است آيا منكرچنين
چيزى در توارت هستى .
گفت : نه , انكارش نمى كنم .
حضرت رضا(ع ) سپس فرمود : آيا حيقوق نبى را مى شناسى ؟
.
گفت : آرى , كاملا مى شناسمش !.
فـرمود : او گفته ـ و كتاب شما نيز گوياى آن است ـ كه خداى متعال از كوه فاران بيان
را آوردو آسـمـان هـا از ذكـر تـسـبـيـح احـمـد و امـت او پـر شـداو سـواران خود را
در دريا به حركت در مـى آوردهـمـچنان كه در خشكى نيز بعد از ويرانى بيت المقدس كتاب
جديدى ـ مقصودش قرآن است ـمى آورد آيااين رامى پذيرى وبه آن ايمان دارى .
راس الجالوت گفت : البته اين را حيقوق نبى گفته است و ما گفته او را انكار نمى كنيم
.
حضرت رضا(ع ) فرمود : داود(ع ) نيز درزبور خود كه تو آن را مى خوانى , گفته است
:خدايا, بعد از دوره فـتـرت , آن بـرپـا دارنده سنت را بفرست آيا غير از محمد(ص )
پيامبرى مى شناسى كه بعد از دوره فترت , سنت را برپاداشته باشد.
راس الـجـالـوت گـفـت : ايـن گـفـتـه داود اسـت ومـا آن را قبول داريم و انكارش نمى
كنيم , ليكن مقصود از او عيسى (ع ) است و روزگار او همان دوره فترت است .
حضرت رضا(ع ) فرمود : پس خبر ندارى كه عيسى با سنت مخالفت نكرد, بلكه تا زمانى كه
خداوند او را بـه سـوى خـود بـالا بـرد, بـا سـنت تورات موافق بود در انجيل نوشته
شده است :پسر آن زن پـاكدامن مى رود و پس از او((فارقليطا)) مى آيد و او بارهاى
گران را سبك مى كند و هر چيزى را بـراى شـما روشن مى سازدو به حقانيت من گواهى مى
دهد, همچنان كه من به آمدن او گواهى دادم من براى شما امثال آوردم و او براى شما
تاويل مى آورد آيا به اين گفته انجيل ايمان دارى .
راس الجالوت گفت : آرى , انكارش نمى كنم .
ـ پيامبر خدا(ص ) از يهود سؤال كرد وفرمود : شما را به آن كتابى كه مى خوانيد
سوگند,آيا در آن آمده است كه عيسى به آمدن من بشارت داده و گفته كه پيامبرى به نام
احمد سوى شما مى آيد؟
يـهوديان گفتند : آرى , ما دركتابمان نام تو را مى يابيم , اما از تو خوشمان نمى
آيد, زيرا كه تو اموال را حلال مى كنى وخون ها را مى ريزى پس , خداوند اين آيه را
فروفرستاد : ((كسى كه دشمن خدا و فرشتگان او وفرستادگانش باشد )).
ـ در پـاسخ به سؤال از آغاز كار ايشان (و اين كه از چه زمان پيامبر بوده است ) ـ :
(من همان ) دعاى ابراهيم و بشارت عيسى (هستم ) ومادرم (هنگام تولد من ) نورى را ديد
كه از اوبيرون مى آيد وبراثر آن كاخ هاى شام نمايان شد.
ـ امام على (ع ) : تا آن كه خداوندسبحان محمد رسول اللّه (ص ) را برانگيخت درحالى
كه از پيامبران (گذشته ) براى (بشارت دادن به آمدن ) او پيمان گرفته شده بود ونشانه
هايش شهرت داشت .
ـ خـداوند به يعقوب وحى كرد كه من ازنسل تو شاهان و پيامبرانى برخواهم انگيخت تاآن
گاه كه پـيـامـبر مكى را مبعوث كنم كه امت اومعبد بيت المقدس را مى سازند و او خاتم
پيامبران و نامش احمد است .
ـ شـعبى : در كتاب ابراهيم (ع ) آمده است : از فرزندان تو قوم ها و قوم ها پديد
خواهدآمد, تا آن گاه كه پيامبر امى كه خاتم پيامبران است برانگيخته شود.
ـ كعب : صفات پيامبر(ص ) در تورات چنين است : محمد بنده برگزيده من است , نه
تندخوست و نه خشن و نه در كوچه و بازارهياهو به راه مى اندازد بدى را با بدى پاسخ
نمى دهد, بلكه مى بخشد و گذشت مى كند,زادگاهش مكه است و هجرتگاهش مدينه
وفرمانروايى اش در شام .
ـ عـبـدالحميد بن جعفر از پدرش : زبير بن باطا كه عالمترين فرد يهود بود, مى گفت :
من كتابى پـيـدا كردم كه پدرم آن را از من پنهان نگه مى داشت در آن كتاب از پيامبرى
به نام احمدياد شده بود كه در سرزمين قرظ (بنى قريظه )ظهور مى كند و خصوصياتش چنين
و چنان است زبير بعد از مـرگ پدرش و زمانى كه پيامبر(ص ) هنوز مبعوث نشده بود, اين
مطلب را بارها بازگو مى كرد اما همين كه شنيدپيامبر(ص ) در مكه ظهور كرده است ,
مطالب آن كتاب را پاك كرد و موضوع پيامبر را كتمان نمود و گفت : اين شخص آن پيامبر
نيست .
ـ ابو نمله : يهود بنى قريظه نام رسول خدا(ص ) را در كتاب هاى خود مى خواندند و به
كودكان خود آموزش مى دادند كه نام و نشان اوچيست وبه نزد ما هجرت مى كند اما چون
رسول خدا(ص ) ظهور كرد, حسادت ورزيدندوحق كشى كردند و گفتند : اين شخص آن
پيامبرنيست .
ـ هنگامى كه نمايندگان نجران به حضورپيامبر آمدند, ابو الحارث بن علقمة بن ربيعه
نيزدر ميان آنـان بـود او عـالم دينى و رئيس و اسقف و پيشوا و صاحب مدارس آنان بود
و در ميان ايشان قدر و مـنـزلـتـى داشـت اتـفـاقـا استر ابو حارث او را به زمين زد
برادرش گفت : سرنگون بادآن مرد و مقصودش رسول خدا(ص ) بود ابوحارث گفت : خودت
سرنگون بادا, مردى را كه از پيامبران است دشـنـام مـى دهـى ؟
او كـسى است كه عيسى بشارت آمدنش را داده و نامش درتورات آمده است ! بـرادرش گـفـت
: پـس , چه چيز مانع تو از پذيرفتن دين او مى شود؟
گفت :اين قوم ما را مهترى داده انـد و گـرامى داشته اند وما را بر خود سالار ساخته
اند و اينان خواهان چيزى جز مخالفت با او نيستند.
گواهى دادن دانشمندان اهل كتاب .
قرآن :.
((آيا براى آنان , اين خود دليل روشنى نيست كه علماى بنى اسرائيل از آن اطلاع
دارند؟
)).
((و چـون آن چه را به اين پيامبر نازل شده است ,بشنوند, مى بينى بر اثر آن حقيقتى
كه شناخته اند اشـك از چـشـمـانـشـان سـرازير شده مى گويند : پروردگارا, ماايمان
آورديم پس ما را در زمره گواهان بنويس چرا به خدا و آن چه از حق به ما رسيده است
ايمان نياوريم , حال آن كه چشم داريم كه پروردگارمان ما را با گروه شايستگان (به
بهشت ) در آورد؟
)).
((بـگـو : به من خبر دهيد, اگر اين قرآن از نزد خدا باشدو شما بدان كافر شده باشيد
و شاهدى از فـرزنـدان اسـرائيـل به مشابهت آن (با تورات ) گواهى داده و ايمان آورده
باشد و شما تكبر نموده باشيد (آيا باز هم شماگمراه نيستيد؟
) البته خدا قوم ستمكار را هدايت نمى كند)).
ـ چـون آيه ((كسانى كه به ايشان كتاب (آسمانى ) داديم او (محمد) را مى شناسند, همان
گونه كه پـسران خود را مى شناسند )) نازل شدعمر بن خطاب به عبداللّه بن سلام گفت :
آيا شمادركتاب خـود مـحـمـد را مـى شـنـاسـيـد؟
گـفـت : آرى ,بـه خـدا قسم هرگاه در ميان شما باشد, او را ازطـريـق صـفاتى كه
خداوند از او برايمان بيان داشته است , مى شناسيم همان گونه كه هر يك از مـاهـرگاه
فرزند خود را در ميان ديگر كودكان ببيند,مى شناسد سوگند به آن كه پسر سلام به او
سـوگـنـدمـى خورد,من اين محمدرابهترازفرزندم مى شناسم ـ ابن عباس : قريش , نضر بن
حارث بـن علقمه و عقبة بن ابى معيط و چند نفر ديگر را نزديهوديان يثرب فرستادند و
به آن ها گفتند : ازآن هـا درباره محمد سؤال كنيد آن عده به مدينه وارد شدند و
گفتند: ما به خاطر موضوعى كه درمـيـان مـا رخ داده اسـت نـزد شـما آمده ايم جوانى
يتيم و حقير, سخن بزرگى مى گويد و به خيال خودش فرستاده رحمان است , در حالى كه
مارحمانى جز رحمان يمامه نمى شناسيم .
يـهوديان گفتند : اوصاف او را براى ما بگوييدفرستادگان قريش , اوصاف پيامبر را براى
آنان بيان كردند يهوديان گفتند : از ميان شما چه كسانى پيرو او شده اند؟
جواب دادند :فرومايگان ما يكى از مـلا يـان يـهـود خـنـديد وگفت : اين همان پيامبرى
است كه صفاتش رامى دانيم و مى دانيم كه قومش دشمن ترين مردم با او هستند.
تفسير.
جـمـلـه ((او لم يكن لهم آية ان يعلمه علمابنى اسرائيل )), ضمير ((ان يعلمه )) به
خبر قرآن ياخبر نزول آن بر پيامبر(ص ) بر مى گردد يعنى :آيا آگاهى علماى بنى
اسرائيل از خبر قرآن يا نزول آن بر تـو كـه بـه عـنـوان بـشـارت در كتاب هاى
پيامبران پيشين آمده است , نشانه اى بر مشركان براى درسـتـى و حقانيت نبوت تو نيست
؟
همچنان كه درباره آيه ((و از دير باز (در انتظارش ) بر كسانى كه كافر شده بودند
پيروزى مى جستند)) گفتيم , يهوديان به ظهورپيامبر(ص ) بشارت مى دادند و آرزو مى
كردند تادر سايه او بر عرب ها پيروز شوند.
عده اى از علماى يهود در روزگار پيامبر(ص )اسلام آوردند و اعتراف كردند كه در كتاب
هايشان به آمدن آن حضرت بشارت داده شده است اين سوره (شعرا) از نخستين سوره هاى مكى
است كه پيش از هجرت نازل شده اند و عداوت يهود باپيامبر(ص ) هنوز به حد عداوت آن ها
به زمان بعداز هجرت نـرسـيده بود و اميد آن بود كه , هر چند به نحو كلى , پاره اى
از حقايقى را كه در اختيارشان بود,به زبان آورند.
جـمـلـه ((قـل ارايتم ان كان من عنداللّه و كفرتم به وشهد شاهد من نبى اسرائيل على
مثله فمن واستكبرتم )), ضماير ((كان )) و ((به )) و ((مثله )) ـ آن گونه كه از سياق
مطلب به دست مى آيد ـ بـه قـرآن برمى گردد و جمله ((وشهد شاهد من بنى اسرائيل
))معطوف بر شرط است و جزاى هر دو شـرط يـكـى است و مراد از مثل قرآن , همانند آن در
مضمون ومعارف الهى , يعنى همان تورات اصـلـى نـازل شده برموسى (ع ), است جمله ((فمن
و استكبرتم )) يعنى آن شاهد و گواه اسرائيلى مذكور بعد از شهادت دادنش ايمان آورد.
جـمـله ((ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين )) تعليلى است براى جزاى حذف شده شرط و
دال بر آن جـزامـى بـاشـد و عـلـى الـظاهر اين جزا ((آيا شما گمراه نيستيد)) مى
باشد نه ((آيا شما ستمكار نـيـسـتـيد)) كه بعضى گفته اند , زيرا تعليل جزا به هدايت
نكردن خدا ستمكاران را با گمراهى و ضـلالـت آنـان مـناسب و سازگار است نه با ظلم و
ستمكارى ايشان گو اين كه آنان هر دو وصف (گمراهى و ستمكارى ) را دارابودند.
بـارى , معناى آيه اين است : به مشركان بگو : به من خبر دهيد كه اگر اين قرآن از
نزد خدا باشد ـ درحـالـى كـه شما بدان كافر و بى اعتقاديد ـ و يك نفرشاهد از بنى
اسرائيل به وجود معارفى مانند مـعـارف قـرآن (در تورات ) گواهى داد و او خودش ايمان
آورد و شما متكبرانه سرباز زديد, در اين صورت آيا شما در گمراهى نيستيد؟
زيرا خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند.
طبق بعضى اخبار, آن شخصى كه به مانند قرآن گواهى داد و خودش ايمان آورد, عبداللّه
بن سلام ازعـلـماى يهود است پس , با توجه به اين نكته , آيه مورد بحث مدنى است نه
مكى , زيرا عبداللّه بن سـلام از كـسانى است كه در مدينه ايمان آورد بعضى گفته اند
كه گرچه داستان (گواهى دادن عـبـداللّه بـن سـلام و ايمان آوردن او) بعدها واقع شد,
اما چون آينده محقق الوقوع در حكم ماضى اسـت لـذا بـه لـفـظماضى تعبير كرده و
فرموده است : ((وشهد شاهد من بنى اسرائيل فمن )) اين سـخـن , سـخـنـى سـسـت است
,زيرا با سياق آيه كه در مقام احتجاج است , سازگارنيست , چون مـشـركـان كـسانى
نبودند كه به واسطه اخبار درستى كه پيامبر درباره آينده به آن هامى دهد, در برابرش
تسليم شوند و به او ايمان آورند.
محمد(ص )از زبان محمد(ص ).
ـ پيامبر خدا(ص ) : من تربيت شده خداهستم و على تربيت شده من .
ـ من رحمت اهدايى (از جانب خدا)هستم .
ـ اى مردم , من در حقيقت رحمتى اهدايى (از جانب خدا) هستم .
ـ مـن هـمـان دعاى ابراهيم هستم كه هنگام ساختن پايه هاى كعبه گفت : ((اى پروردگار
ما, در ميان آنان رسولى ازخودشان برانگيز )).
ـ من همان دعاى ابراهيم هستم وآخرين كسى كه به ظهور من بشارت داد,عيسى بن مريم بود.
ـ من پشت و پناه مسلمانان هستم .
ـ خودستايى نباشد, من سرورفرزندان آدم هستم .
ـ قصدم فخر فروشى نيست , من درروز قيامت سرور فرزندان آدم هستم .
ـ من نخستين كسى هستم كه از گوربرمى خيزد.
ـ زمـانى كه مردم برانگيخته شوند,من نخستين كسى هستم كه (از گور) بيرون مى آيد و آن
گاه كه به پيشگاه خدا در آيند,من خطيب آنان هستم و هرگاه نوميد شوند,من نويد دهنده
ايشانم .
ـ در روز قيامت , پيروان من بيش ازساير پيامبران است .
ـ خودستايى نباشد, من جلودارپيامبرانم , خودستايى نباشد, من خاتم پيامبرانم ,
خودستايى نباشد, من نخستين شفاعت كننده و نخستين كسى هستم كه شفاعتش پذيرفته مى
شود.
ـ من نخستين كسى هستم كه دربهشت را مى كوبد.
ـ نـخستين كسى كه روز قيامت برخداى عزيز جبار وارد مى شود, من هستم وكتاب او و اهل
بيت من و سپس امتم آن گاه از آنان مى پرسم كه با كتاب خدا و اهل بيت من چه كردند.
ـ من نزديكترين مردم به پسر مريم هستم , پيامبران فرزندان يك پدر و چندمادرند
((2)) , ميان من و پسر مريم پيامبرى وجود ندارد.
ـ من در دنيا و آخرت نزديكترين مردم به عيسى بن مريم هستم , ميان من و اوپيامبرى
وجود ندارد پيامبران همگى فرزندان يك پدروچندمادرهستند,مادرانشان گوناگون است و
دينشان يكى است .
ـ مـن محمد و احمد هستم , من پيامبررحمت هستم , من پيامبر حماسه هستم , من مقفى و
حاشر هستم و براى جهاد برانگيخته شده ام نه براى كشاورزى .
ـ من فصيح ترين شما هستم , من ازقريشم و زبانم زبان (قبيله ) بنى سعد بن بكر است .
ـ من خدا پرواترين شما هستم وآگاهترين شما به حدود خداوند.
ـ باتقواترين و خداشناسترين شما,من هستم .
ـ من به چهار چيز برترى داده شده ام : به وسيله رعب و وحشت يارى داده شده ام كه به
مسافت يك ماه راه ,پيشاپيش من حركت مى كند.
ـ بـه من چهار برترى بر ديگرپيامبران داده شده است : من به سوى همه مردم فرستاده
شده ام , همه زمـيـن بـراى مـن و امت من سجده گاه و پاك و پاك كننده قرار داده شده
است به وسيله رعب و وحـشت يارى شده ام كه از مسافت يك ماه راه , خداوند دردل دشمنان
من رعب مى افكند و غنايم براى ما حلال شده است .
ـ خداى عزوجل به من فرمود: تو رابه واسطه رعب و وحشت يارى دادم , در حالى كه پيش از
تو هيچ كس را با آن يارى ندادم .
ـ پنج چيز به من داده شده كه پيش از من به احدى داده نشده است : زمين براى من سجده
گاه و طـهـور قـرار داده شـد, غـنـيـمـت بـراى مـن حـلال گـرديـد, بـه واسـطـه رعـب
ـزيچ ج نپ ـ ووحشت يارى داده شدم ,جوامع الكلام (قرآن )به من داده شد و شفاعت به من
عطا گرديد.
ـ امـام رضـا(ع ) ـ در پـاسـخ به سؤال ازاين سخن پيامبر كه : من فرزند دو ذبيح هستم
ـ : مقصود اسماعيل بن ابراهيم خليل (ع ) و عبداللّه بن عبدالمطلب است .
ـ پيامبر خدا(ص ) ـ درباره برترى خودبر ابراهيم (ع ) ـ : اگر ابراهيم (ع ), خليل
خدابود, من محمد, حبيب او هستم .
ـ هان ! به خدا قسم كه من در آسمان امين هستم و در زمين نيز امينم .
ـ خداوند هيچ مخلوقى نيافريد كه درنظر او از من برتر و گراميتر باشد.
ـ مـن نـخـسـتـين كسى بودم كه به پروردگارم ايمان آورد و نخستين كسى بودم كه جواب
داد, آن گـاه كـه خداوند از پيامبران پيمان گرفت وآن هارابرخودشان گواه ساخت (وگفت
) كه آيا من پروردگار شما نيستم ؟
من نخستين پيامبرى بودم كه گفت : چرا.
ـ من نخستين كسى هستم كه آفريده شد و آخرين پيامبرى هستم كه مبعوث گرديد.
ـ پنج چيز به من داده شده كه به هيچ يك از پيامبران پيش از من داده نشده است : به
سوى سفيد و سـياه و سرخ فرستاده شده ام زمين براى من طهور و سجده گاه قرار داده شده
, به واسطه رعب و وحشت يارى داده شده ام غنايم براى من حلال شده , در حالى پيش از
من براى هيچ كس ـ يا فرمود : هيچ پيامبرى ـ حلال نبوده و جوامع الكلم (قرآن ) به من
عطا شده است .
ـ به من جوامع الكلم داده شده و كلام برايم كاملا مختصر شده است .
ـ امـام عـلـى (ع ) : بـه پـيامبر(ص ) گفته شد :آيا هرگز بتى پرستيده اى ؟
فرمود : نه گفتند :آيا هـرگز شراب نوشيده اى ؟
فرمود : نه همواره مى دانستم كه آن چه مردم انجام مى دهند كفراست , در صورتى كه
هنوز نه مى دانستم كتاب چيست و نه ايمان چه .
ـ پيامبر خدا(ص ) : در مواردى كه به من وحى نشده است من نيز مانند يكى از شما هستم
.
ـ در حـقـيقت من هم مانند شما بشرهستم و گمان درست و نادرست از كار درمى آيد, اما
آن چه من به شما گفته ام خداوند گفته است و من هرگز به خدا دروغ نمى بندم .
محمد(ص ) از زبان على (ع ).
ـ مردى از امير المؤمنين (ع ), در حالى كه آن حضرت در مسجد كوفه حمايل شمشيرش
را به خود پـيـچـيـده بـود, دربـاره خصوصيات (جسمى ) پيامبر سؤال كرد, امام (ع )
فرمود :رسول خدا(ص ) رخـسـارى سـفيد و گلگون داشت و چشمانى سياه و درشت و موهايى
صاف و نرم و ريشى انبوه و گونه هايى كم گوشت و استخوانى و گيسوانى كه تا نرمه گوشش
مى رسيد و گردنى چون جام سيمين و از زير گلوتا نافش خط باريكى از مو چون نى رسته
بود وجز آن مويى بر سينه و شكمش وجـود نـداشـت دسـت و پـايـش درشـت و اسـتخوانى بود
هرگاه راه مى رفت , مثل اين بود كه از سـرازيرى فرودمى آيد و به هنگام برخاستن چابك
و سريع بودوقتى به طرفى برمى گشت , با تمام بـدنـش بـرمـى گشت دانه هاى عرق بر چهره
اش چون مرواريد بود, عرق بدنش خوشبوتر از مشك تـندبود, نه كوتاه قامت بود و نه
بلند, نه ناتوان بود ونه پست كسى را چون او نديده ام , نه پيش از او ونه پس از او.
ـ امام على (ع ) : از زمانى كه پيامبر(ص ) ازشير گرفته شد, خداوند بزرگترين فرشته
ازفرشتگان خـود را هـمـدم آن حضرت گردانيد وآن فرشته او را شب و روز در راه
بزرگوارى ها وخوى هاى والاى انـسانى حركت مى داد هر سال در كوه حرا اقامت مى كرد و
من او را مى ديدم وكسى جز من ايشان را نمى ديد.
در آن روز, اسـلام در هيچ خانه اى نيامده بود, مگر در خانه پيامبر خدا(ص ) و خديجه
ومن سومين آنان بودم نور وحى و رسالت رامى ديدم و رايحه نبوت را استشمام مى كردم .
هنگامى كه وحى بر آن حضرت (ص ) نازل شد, من فرياد شيطان را شنيدم , عرض كردم : اى
رسول خـدا, ايـن چـه فـريادى است ؟
فرمود : اين شيطان است كه از اين كه زين پس مردم او رابپرستند مـايوس شد آن چه را
من مى شنوم , تو هم مى شنوى و هرچه را من مى بينم تو هم مى بينى ,منتها تو پيامبر
نيستى بلكه تو وزير و دستيارى وتو در راه خير و صلاح هستى .
مـن با آن حضرت بودم كه سران قريش آمدند و گفتند : اى محمد, تو ادعاى بزرگى مى كنى
كه پدران تو و هيچ يك از خاندانت چنين ادعايى نكرده است اينك ما از تو كارى مى
خواهيم كه اگر آن را انجام دهى و به مانشانش دهى , مى فهميم كه تو پيامبر و فرستاده
(خدا) هستى و اگر نتوانستى انـجـام دهـى ,مـى فـهـمـيـم كـه تـو جـادوگـرى دروغـگو
هستى رسول خدا(ص ) فرمود : چه مى خواهيد؟
گفتند : از اين درخت بخواه تا از ريشه كنده شودو در برابر تو بايستد حضرت فرمود :
البته خداوند بر هر كارى تواناست اگر خداوند اين كار را براى شما انجام دهد آيا
ايمان مى آوريد وبه حقيقت گواهى مى دهيد؟
گفتند : آرى پيامبرفرمود : من آن چه شما تقاضا مى كنيد به شمانشان مـى دهـم , اما
مى دانم به راه خير باز نمى آييددر ميان شما كسانى هستند كه به چاه (بدر)افكنده
خـواهـنـد شد و كسانى هستند كه (بر ضدمن ) دسته ها بسيج خواهند كرد (و نبرد احزاب
را به راه خـواهـنـد انداخت ) پيامبر(ص ) سپس فرمود : اى درخت , اگر به خدا و روز
واپسين ايمان دارى و مى دانى كه من فرستاده خدا هستم ,به اذن خداوند, از ريشه كنده
شو و در برابر من بايست سوگند به خدايى كه او (پيامبر) را به حق برانگيخت , آن درخت
از ريشه كنده شد و درحالى كه همهمه اى سخت داشت و صدايى چون صداى برهم خوردن بال
هاى پرندگان از آن به گوش مى رسيد, جلو آمد و بال بال زنان در برابررسول خدا(ص )
ايستاد و شاخه بلند خود را برسر رسول خدا(ص ) و يكى از شاخه هايش راروى شانه من كه
در طرف راست آن حضرت بودم انداخت اما چون آن جماعت اين صـحـنـه راديـدند, از
سركشانه و گردن فرازانه , گفتند :دستور بده تا نيمى از آن پيش تو آيد و نيم ديگرش
در جاى خويش بماند رسول خدا به درخت چنين فرمانى داد پس نيمه اى از درخت به نـحوى
بسيار شگفت آور و با سر و صدايى شديدتر به طرف پيامبر رفت , به طورى كه نزديك بود
به آن حـضـرت بپيچد باز از روى كفر و سركشى , گفتند : دستور بده اين نيمه درخت به
طرف نيمه ديـگـرش بـرگـردد و مثل اول شود پيامبر(ص ) دستور داد آن نيمه درخت برگشت
من گفتم : معبودى جز خدانيست , اى رسول خدا, من نخستين گرونده به توهستم و نخستين
كسى هستم كـه اعـتـراف مـى كـنـدايـن درخـت آن چه كرد به فرمان خداى متعال براى
اعتراف به نبوت تو و بزرگداشت فرمانت انجام داد اما آن جماعت يكپارچه گفتند : (نه
)بلكه جادوگرى دروغگوست , جـادوگـر وتـردسـتـى شـگـفـت آور است آيا كسى جزاين
(مقصودشان من بودم ) تو را در كارت تـصـديـق مـى كـنـد؟
مـن از گـروهـى هـسـتم كه در راه خدا ازسرزنش هيچ سرزنشگرى باك نـدارنـد,سـيمايشان
سيماى راستان است , و گفتارشان گفتار نيكوكاران , آبادكنندگان شب اند ونشانه هاى
(هدايت در) روز به ريسمان قرآن چنگ آويخته اند,سنت هاى خدا و سنت هاى رسول او را
زنـده نـگـه مـى دارنـد, نه استكبارى مى ورزند و نه بزرگى , نه نادرستى و خيانت مى
كنند و نه تباهى مى آفرينند, دل هايشان در بهشت است وبدنهايشان در كار و كوشش !.
ـ صـبـحـگاه شبى كه رسول خدا(ص ) به آسمان برده شد, من با آن حضرت بودم و او درحجر
نماز مـى خـوانـد چـون نماز آن حضرت تمام شد و من نيز نمازم را به پايان بردم ,
آواز شديدى را شنيدم عـرض كردم : اى رسول خدا, اين چه صدايى است ؟
فرمود : مگر نمى دانى ؟
اين بانگ شيطان است كـه چـون فهميد ديشب به آسمان برده شده ام , از اين كه زين پس
در روى اين زمين پرستش شود نوميد گشت .
شـبـيـه اين مطلب از خود پيامبر(ص ) نيزروايت شده است هنگامى كه هفتاد نفر از
انصاردر شب عقبه با پيامبر بيعت كردند, در دل شب صدايى بلند از عقبه شنيده شد كه مى
گفت : اى اهل مكه , اين نكوهيده و از دين برگشتگان همدست او براى جنگ با شما
همداستان شده اندرسول خدا(ص ) به انصار فرمود : مى شنويد چه مى گويد : اين شيطان
عقبه است .
ابـن ابـى الحديد مى گويد : اما موضوع آن درخت كه رسول خدا(ص ) صدايش زد,احاديثى كه
در اين باره آمده فراوان و مستفيض است و علماى حديث آن را در كتاب هاى خودآورده اند
و متكلمان ايـن مـوضـوع را در شـمـارمعجزات پيامبر(ص ) ذكر كرده اند, بيشترمحدثان
اين خبر را به همان گـونـه اى كـه در خطبه امير المؤمنين (ع ) آمده است روايت كرده
اند وبعضى هم آن را به اختصار روايت مى كنند ومى گويند پيامبر درختى را صدا زد و آن
درخت در حالى كه زمين را مى شكافت , جلو پيامبر آمد.
ـ مـن در مكه با پيامبر(ص ) بودم و با هم به يكى از نواحى اين شهر بيرون رفتيم آن
حضرت با هيچ كوه و كلوخ و درختى رو به رونمى شد, مگر اين كه مى گفتند : سلام بر تو
اى رسول خدا.
ـ بـا رسـول خـدا(ص ) بـه وادى (مـكـه ) رفـتـم ,بـر هيچ سنگ و درختى نمى گذشت ,
مگر اين كه مى گفت : سلام بر تو اى رسول خدا, و من آن رامى شنيدم .
ـ تـا آن كه خداوند محمد(ص ) را به عنوان گواه و نويد دهنده و هشدار دهنده فرستاد
دركودكى بهترين مردم بود و در ميانسالى نجيب ترين خلايق اخلاق و خصالش , پاكتر
ازهمه پاكان بود و جود و كرمش , سرشارتر ومداومتر از بخشندگان .
ـ خـداونـد او (پيامبر) را از شجره پيامبران و از چراغدان روشنايى و از طبقه بالا
واز ناف بطحا و از چراغ هاى روشنى بخش تاريكى و از چشمه هاى حكمت برگزيد.
ـ در يـاد كـرد از پـيامبر(ص ) ـ : تا آن كه براى جوينده شعله (هدايت ) شعله اى
برافروخت و براى ره گـم كـرده آتـشـى بـه علامت روشن ساخت پس او امين و مورد اعتماد
توست و گواه تو در روز پاداش و برانگيخته نعمت تو وفرستاده به حق تو كه از روى رحمت
و مهرفرستاده اى .
ـ نيز در ياد كردن از پيامبر(ص ) ـ : تا آن كه براى جوينده شعله (هدايت ) شعله
رابرافروخت و براى گم گشته , راه را روشن ساخت و دل هاى فرو رفته در فتنه ها و
گناهان به وسيله او هدايت شدند و او نشانه هاى روشنگر واحكام نورانى را برپا داشت .
ـ نـيـز در وصف پيامبر(ص ) ـ : ماموريت خود را آشكار ساخت و پيام هاى پروردگارش را
ابلاغ كرد پس , خداوند به وسيله او ميان مردم صلح و آشتى برقرار نمود و راه ها را
امن ساخت و از خونريزى ها جـلـوگيرى كرد و دل هاى كينه توز را به يكديگر الفت داد,
تا آن گاه كه يقين (مرگ ) به سراغش آمد.
ـ هيچ گاه دو كار براى آن حضرت پيش نيامد, مگر اين كه سخت ترش را انتخاب كرد.
ـ خداوند انسانى بهتر از محمد(ص )نيافريده است .
ـ خـداونـد او را با نور روشنايى بخش وبرهان آشكار و راه هويدا و كتاب
راهنمابرانگيخت خاندانش بهترين خاندان است وشجره اش بهترين شجره و شاخه هايش راست
وميوهايش آويزان , زادگاهش مكه است وهجرتش به مدينه طيبه .
ـ تـا آن كـه كـرامـت خداوند سبحانه وتعالى به محمد(ص ) رسيد پس او را از برترين
رويشگاه ها و ارجـمـنـدتـرين ريشه و تبارهابيرون آورد, از درختى كه پيامبرانش را از
آن به وجود آورد و امناى خويش را از آن برگزيدراهش راست و معتدل است و شيوه اش
راهنمايى و سخنش جدا كننده حق از باطل وحكمش بر اساس عدل و داد.
ـ طبيبى بود كه با دانش خود ميان مردم مى گرديد مرهمهايش را درست و آماده كرده
وابزار داغ كـردنـش را تـافـته بود و آن ها را بر هر جاكه لازم بود از دل هاى كور و
گوش هاى كر وزبان هاى گـنـگ , مـى گذاشت با داروى خودبيمارى هاى غفلت و سرگردانى را
در كسانى كه از پرتوهاى حكمت روشنايى برنگرفته بودند وبا آتش زنه هاى دانش هاى
درخشان شعله اى برنيفروخته بودند, و همچون حيوانات چرنده وتخته سنگهاى سخت بودند,
درمان مى كرد.
ـ گواهى مى دهم كه محمد بنده و فرستاده خداست , به فرمانبرى از خدا فرا خواند و در
راه دفاع از ديـن او دشـمـنانش را مقهور ساخت ,همداستانى (دشمنان خدا) بر تكذيب
ومخالفت او و كوشش آنـان بـراى خـامـوش سـاخـتن نورش , او را از اين كار (دعوت به
طاعت خدا ودفاع از دينش ) باز نمى داشت .
ـ خداوند سبحان , محمد(ص ) را فرستاد تا به جهانيان هشدار دهد و گواه بر پيامبران
باشد.
ـ (خـداونـد او را بـراى دعـوت بـه حـق و گـواه بـودن بـر مـردمـان فـرسـتـاد و آن
حـضـرت ـ پـيـام هـاى پـروردگـارش را, بـدون كـمـترين سستى وكوتاهى , ابلاغ كرد و
با دشمنان او, بدون نـشـان دادن كمترين ضعف و اظهار كوچكترين بهانه اى , جهاد كرد
او پيشواى پرهيزگاران وديده رهجويان بود.
ـ (خداوند) او را با دلايل لازم (و قانع كننده ),و با پيروزى آشكار و براى روشن
ساختن راه فرستاد و او پيام خداوند را آشكار و ابلاغ كرد وبا راهنمايى كردن مردم ,
آنان را به راه راست كشاند.
ـ او را با دليلى بسنده و اندرزى شفابخش و دعوتى جبران كننده فرستاد.
ـ او را با نور و روشنايى فرستاد و درانتخاب و گزينش او را مقدم داشت به واسطه
اوگسستگى ها را بـه هم برآورد و چيره جو راشكست داد و مشكلات را آسان ساخت
وناهموارى ها را هموار كرد, تا جايى كه گمراهى را از راست و چپ دور گردانيد.
ـ (خـداونـد) او را بـراى آشكار كردن فرمان خود و زنده ساختن يادش فرستاد و آن حضرت
امانت (الهى ) را گزارد و راهنمايى كردو رفت و پرچم حق را در ميان ما باقى گذاشت .
ـ گـواهـى مى دهم كه محمد بنده وفرستاده خداست اورا بادين شناخته شده و نشانه
برگزيده (يا دست به دست شده ) و كتاب نبشته و نوردرخشان و روشنى تابان و فرمان
آشكار فرستادتا شبهات را بزدايد و با دلايل روشن حجت آورى كند و با آيات و نشانه ها
هشدار دهد و ازكيفرها و عبرت هاى گذشتگان بترساند و اين درحالى بود كه مردم گرفتار
فتنه هايى بودند كه درآن ها ريسمان دين از هم گسيخته بود.
ـ در حالى كه مشغول غسل وآماده كردن پيكر آن حضرت براى كفن و دفن بود, فرمود :پدر و
مادرم فـداى تـو اى رسـول خـدا, با مرگ توچيزى به پايان رسيد كه با مرگ كسى جز تو
به پايان نرسيد : نبوت و خبر دادن و اخبار آسمان .
تو چنان در دل ها نشستى كه داغ توتسلى بخش هر داغ ديگرى است و چندان درميان مردم جا
باز كردى كه همگان در مصيبت توماتم گرفته اند.
پدر و مادرم فدايت باد! ما را در نزدپروردگارت ياد كن و به خاطرمان داشته باش .
ـ بار خدايا, برترين درودها وپربارترين بركت هايت را بر محمد بنده وفرستاده خويش
قرار ده , همو كه ختم كننده نبوت است و گشاينده درهاى بسته (سعادت ورحمت ) و آشكار
كننده حق با حق .
بـار خـدايـا, در سـايـه (رحـمت ) خويش جايى فراخ براى او بگشاى و از فضل خويش او
راخيرهاى مـضـاعـف پـاداش ده بـار خدايا, بنيان (شريعت ) او را از بنيان پيشينيان
بالاتر بر ومنزلت او را نزد خـويـش گـرامـى دار و نـور او راكـامل گردان و پاداش
پيامبرى او را شهادت پذيرفته و گفتار پسنديده قرار ده كه گفتارش راست و درست و سخنش
جدا كننده حق از باطل بود.
ـ جز اين نيست كه من غلامى از غلامان محمد(ص ) هستم .
جهان هنگام بعثت پيامبر(ص ).
ـ امام على (ع ) : (خداوند) او را در زمانى برانگيخت كه مردم در وادى حيرت
سرگشته بودند و در فـتـنـه و فـسـاد دست و پا مى زدند و هواو هوس ها آنان را فريفته
و نخوت و كبر آن ها رابه لغزش كشانده بود.
ـ شـهـرها كه در گمراهى تيره و تار فرورفته بودند و جهل و نادانى بر آن ها چيره بود
وخشونت و بـربريت حاكميت داشت و مردم حرام را حلال مى كردند و دانشمند را خوار
وخفيف مى شمردند و بدون آيين الهى مى زيستندو با كفر و بى دينى مى مردند, به نور
وجود او(پيامبر) روشن شدند.
ـ (خـداونـد) او را در زمـانى برانگيخت كه نه نشانه اى بر پا بود و نه چراغى مى
درخشيد و نه راهى آشكار بود.
ـ او را هـنـگـامـى بـرانگيخت كه مردم درغرقاب (فساد و گناه ) فرو رفته بودند و در
ميان امواج سـرگـردانى دست و پا مى زدند مهارهاى مرگ و هلاكت آنان را مى كشيد و قفل
هاى گمراهى بر دل هايشان زده شده بود.
ـ او را در زمـانـى فـرستاد كه نشانه هاى هدايت و راهيابى از ميان رفته و راه هاى
آشكاردين ناپديد گشته بود پس (آن حضرت ) حق راآشكار نمود و مردم را ارشاد كرد.
ـ خـداونـد محمد(ص ) را در حالى برانگيخت كه هيچ عربى كتابخوان نبود و دعوى نبوت
نمى كرد پس آن حضرت مردم را تا سر منزل مقصود سوق داد و آنان را به جايگاه نجات
ورستگارى رسانيد.
|