ميزان الحكمه جلد ۱۳

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۱ -


محمد(ص ) رسول خداست .

قرآن :.
((محمد رسول خداست )).
((هـر آيـنه رسولى از خود شما برايتان مبعوث شد كه آن چه شما را رنج مى دهد بر او گران مى آيد سخت به شمادلبسته است و نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان است )).
((بگو : در حقيقت من هم بشرى مانند شما هستم كه به من وحى مى شود جز اين نيست كه خداى شـمـا خـدايى يگانه است پس هر كه اميد به ديدار پروردگارش دارد,بايد كارى شايسته كند و در عبادت پروردگارش احدى راشريك نگرداند)).
((هـان اى پيامبر, ما تو را گواه و نويد دهنده و هشداردهنده فرستاديم و كسى كه به اذن خدا به سوى او دعوت مى كند و چراغى روشنى بخش )).
ـ حذيفه : در يكى از كوچه هاى مدينه از رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمود : من محمد و احمد و حاشر ومقفى و پيامبر رحمت هستم .

ـ پـيـامـبر خدا(ص ) : من محمدم , من احمدم , من ماحى هستم كه به واسطه من كفرمحو و نابود مـى شـود, مـن حـاشـر هستم كه مردم به دنبال من محشور و جمع مى شوند,من عاقب هستم ـ و عاقب كسى است كه بعداز او پيامبرى نباشد ـ.
ـ مـن شبيه ترين مردم به آدم هستم وابراهيم در قيافه و اخلاق شبيه ترين مردم به من بود خداوند از فراز عرش خود ده نام روى من گذاشت و اوصاف مرا بيان كرد و به زبان هر پيامبرى كه به سوى قـومـش فـرسـتـاد,بـشارت آمدن مرا داد و نام مرا در تورات آورد و معرفى كرد و نامم را در ميان پيروان تورات و انجيل پراكند و كتاب خود را به من آموخت و در آسمان خود بلند مرتبه ام گردانيد و از اسما خود برايم نامى اشتقاق كرد مرا محمد ناميد و او نامش محمود است و مرا در ميان بهترين نـسل از امتم مبعوث فرمود در تورات نام مرا احيد گذاشت , پس به واسطه توحيد تن هاى امت مرا بـر آتـش حـرام گـردانـيـد در انجيل مرا احمد ناميد پس من در آسمان محمود و ستوده ام و امت مـراحـمـدكـنـنـدگـان قـرار داد در زبور نام مرا ماحى گذاشت , زيرا خداوند عزوجل به وسيله مـن بـت پـرسـتى را از روى زمين محو كرد درقرآن نام مرا محمد ناميد پس من سراسرقيامت در هـنـگام داورى ستوده هستم هيچ كس غير از من شفاعت نمى كند و در قيامت مرا حاشر ناميد كه مـردم در پـيش پاى من محشور مى شوند و مرا موقف ناميد, زيرامردم را در پيشگاه خداى عزوجل مـتـوقـف مـى كـنم مرا عاقب ناميد, زيرا من در عقب همه پيامبران قرار دارم و پس از من پيامبرى نـخـواهد آمد مرا رسول رحمت ورسول توبه و رسول حماسه هاى جنگى و مقتفى قرار داد, زيرا در قفاى همه پيامبران آمده ام من مقيم و كامل و جامع هستم پروردگارم بر من منت نهاد و فرمودم : اى مـحمد, صلى اللّه عليك ,من هر پيامبرى را به زبان امتش سوى آن هافرستادم , اما تو را به سوى همه خلق خود, ازسفيد و سياه , فرستادم و به واسطه رعب ووحشت ياريت كردم كه احدى را با اين وسـيـلـه يـارى نـكـردم غنيمت را براى تو حلال شمردم ,در صورتى كه پيش از تو براى هيچ كس حـلال نـبـوده اسـت به تو و امت تو گنجى از گنج هاى عرش خود را عطا كردم , فاتحة الكتاب و آيـات پـايـانى سوره بقره را براى تو و امت تو همه زمين را سجده گاه قرار دادم و خاكش را پاك و پاك كننده به تو و امت تو تكبير (اللّه اكبر) را عطاكردم و نام تو را قرين نام خود قرار دادم , به طورى كه هيچ فردى از امت تو مرا ياد نكند,مگر اين كه در كنار نام من از تو نيز نام برد پس ,خوشا به حال تو و امت تو, اى محمد.
ـ در پـاسـخ بـه سؤال مردى يهودى ازعلت نامگذارى ايشان به محمد و احمد وابوالقاسم و بشير و نـذير و داعى ـ : اما محمد, ازآن روست كه من در زمين ستوده ام اما احمد, ازآن روست كه من در آسـمـان سـتـوده ام اماابوالقاسم , از آن روست كه خداوند عز و جل روز قيامت قسمت آتش را جدا مـى كـنـد و هر كه ,از اولين و آخرين انسان ها, به من كافر شده باشدجايش در آتش است و قسمت بهشت را جدامى سازد و هركه به من ايمان آورده و به نبوت من اقرار كرده باشد, جايش در بهشت اسـت امـاداعـى , از آن روست كه من مردم را به دين پروردگارم عزوجل دعوت مى كنم اما نذير, ازآن روسـت كـه هـركـس نـافـرمـانـيم كند او را به آتش بيم مى دهم و اما بشير, از آن روست كه هركس اطاعتم كند, او را به بهشت بشارت مى دهم .
.

خاتم پيامبران .

قرآن :.
((محمد, پدر هيچ يك از مردان شما نيست , بلكه فرستاده خدا و خاتم پيامبران است و خدا همواره بر همه چيز داناست )).
ـ پـيـامبر خدا(ص ) : اى مردم , بعد از من پيامبرى نيست و پس از سنت من سنتى وجودندارد پس هركه ادعاى نبوت كند ادعا و بدعت او در آتش خواهد بود هركه چنين ادعايى كرداو را بكشيد.
ـ حـكـايت من در ميان پيامبران ,حكايت مردى است كه خانه اى ساخته و آن راخوب و كامل و زيبا درست كرده باشد و فقطجاى يك خشت در آن باقى گذاشته باشد مردم دور آن خانه مى چرخند و از آن خـوششان مى آيد و مى گويند : كاش جاى همين يك خشت هم تكميل مى شد آرى من در ميان پيامبران جاى آن خشت هستم .

ـ من پيامبر فاتح   ((1)) و خاتم هستم .

ـ نخستين فرستادگان (الهى ) آدم است و آخرينشان محمد.
ـ بـه زودى در مـيـان امـت مـن سى دروغگو پيدا خواهند شد كه همگى ادعاى پيامبرى مى كنند, درحالى كه من خاتم پيامبران هستم و بعد از من پيامبرى مبعوث نخواهد شد.
ـ امـام صـادق (ع ) : خـداونـد, عز ذكره ,با پيامبر شما به سلسله نبوت خاتمه داد,بنابراين , بعد از او هـرگـز پـيـامـبـرى برانگيخته نخواهد شد و (نيز) با كتاب شما به همه كتاب ها(ى آسمانى ) پايان بخشيده پس ,بعد از كتاب شما هرگز كتابى نازل نخواهدشد.
ـ تا اين كه محمد(ص )آمد و قرآن و شريعت و طريقت خود را آورد پس ,حلال او تا روز قيامت حلال است و حرام اوتا روز قيامت حرام .

ـ امـام عـلـى (ع ) : تـا اين كه خداوندسبحان محمد رسول اللّه (ص ) را فرستاد تاوعده خويش را به انجام رساند و سلسله نبوتش را كامل گرداند.
ـ در وصف پيامبر(ص ) ـ امين وحى اوست و خاتم فرستادگانش و نويد دهنده رحمتش و ترساننده از خشم و عذابش .

ـ پيامبر خدا(ص ) : من عاقب هستم ,يعنى كسى كه بعد از او پيامبرى نيست .

ـ من خاتم پيامبران هستم و على خاتم اوصيا..

گواهى دادن خدا به نبوت رسول خدا(ص ).

قرآن :.
((لـيـكن خدا به (حقانيت ) آن چه بر تو نازل كرده است گواهى مى دهد (كه ) آن را به علم خويش نازل كرده است وفرشتگان نيز گواهى مى دهند و گواه بودن خدا كافى است )).
((اوست كسى كه پيامبر خود را به (قصد) هدايت , باآيين درست فرستاد تا آن را بر تمام اديان پيروز گرداندو گواه بودن خدا كفايت مى كند)).
((بـگـو : ميان من و شما, گواه بودن خدا كافى است چراكه او همواره به (حال ) بندگانش آگاه بيناست )).
((بگو : كافى است خدا ميان من و شما شاهد باشد اوآن چه را كه در آسمان ها و زمين است مى داند و آنان كه به باطل گرويده و خدا را انكار كرده اند, همان زيانكارانند)).
((يا مى گويند : اين كتاب را بر بافته است بگو : اگر آن را بر بافته باشم , در برابر خدا اختيار چيزى بـراى مـن نـداريد او آگاهتر است به آن چه (باطعنه ) در آن فرومى رويد گواه بودن او ميان من و شما بس است و اوست آمرزنده مهربان )).
((بگو : گواهى چه كسى از همه برتر است ؟
بگو : خداميان من و شما گواه است و اين قرآن به من وحـى شـده تـابـه وسـيله آن , شما و هر كس را (كه اين پيام به او) برسدهشدار دهم آيا شما واقعا گـواهى مى دهيد كه در جنب خدا, خدايان ديگرى هست ؟
بگو : من گواهى نمى دهم بگو :او تنها معبودى يگانه است و بى ترديد من از آن چه شريك (او) قرار مى دهيد بيزارم )).
ـ كـلبى : مردم مكه نزد پيامبر(ص )آمدند و گفتند : خدا پيامبرى غير از تو پيدانكرد؟
ما احدى را نمى بينيم كه گفته هاى تورا تصديق كند از يهود و نصارا درباره توپرسيديم , گفتند در كتاب هاى آنـان از تـونـامـى بـرده نـشـده اسـت پـس , كـسى را به مانشان بده كه گواهى دهد تو, آن طور كـه مى گويى , رسول خدا هستى پس , اين آيه نازل شد : ((بگو : گواهى چه كسى از همه برتر است )) نـيز اهل مكه گفتند : عجبا!خداى متعال رسولى جز يتيم ابوطالب پيدانكرد كه به سوى مردم بفرستد پس اين آيه نازل شد : ((الف لام را اين آيات كتاب حكيم آيابراى مردم شگفت آور است ؟
)).
ـ امـام بـاقـر(ع ) ـ دربـاره آيـه ((بـگـو :گواهى چه كسى از همه برتر است )) ـ :زمانى كه رسول خـدا(ص ) در مـكـه تـازه دعـوت خـود را آغاز كرده بود, مشركان مكه گفتند : اى محمد, آيا خدا رسـولـى غـير از توپيدا نكرد كه او را بفرستد؟
ما هيچ كس رانمى يابيم كه گفته هاى تو را تصديق كـند ازيهود و نصارا درباره تو پرسيديم , اما آن هاگفتند كه در كتاب هاى آن ها از تو ياد نشده است بـنـابـرايـن , كسى را بياور كه گواهى دهدتو فرستاده خدا هستى ؟
رسول خدا(ص )فرمود : ((اللّه شهيد بينى و بينكم )) تا آخرآيه .

توضيح .

گواهى دادن خداى متعال به نبوت انبيا به دوطريق قابل تصور است .

الف : گواهى گفتارى .

ب : گواهى كردارى .

گواهى گفتارى به دو شكل مى تواند باشد.
1 ـ وحـى و الـهـام : خـداونـد مـتـعـال مى تواند پيامبربودن يك نفر را براى مردم اعلام كند و به واسـطـه وحـى و الـهام بر نبوت او گواهى دهد منتها كمك گرفتن از اين طريقه زمانى ممكن و ميسر است كه استعداد دريافت وحى و الهام در مردم فراهم باشد.
به عبارت ديگر : اشكال از طرف فرستنده نيست بلكه از جانب گيرنده است , زيرا هرگاه گيرنده ـ يـعـنـى مـردم ـ تـوانـايـى دريـافـت كـلام خـدا راداشـته باشند, امكان دارد كه خداوند متعال درباره حقانيت نبوت پيامبر خود, به آنان مستقيما پيام خود را بفرستد.
از قـرآن كـريـم اسـتـفاده مى شود كه خداوند متعال اين روش را درباره نبوت بعضى پيامبران به كاربرده است , از جمله نسبت به نبوت حضرت عيسى باحواريون , آن جا كه مى فرمايد : ((و آن گاه كه به حواريون وحى كردم كه به من و فرستاده من ايمان بياوريد (و) آنان گفتند : ايمان آورديم و تو گواه باش كه ما تسليم شدگانيم )).
2 ـ مـعـجـزه گـفـتـارى : طـريـقـه اول (يـعـنـى وحـى والـهام ) اختصاص به كسانى دارد كه حـجـاب هـاى معرفت قلبى را دريده باشند و امكان ارتباط قلبى بامبدا, به قصد رسيدن به حقايق معرفت , برايشان فراهم باشد.
امـا طـريـقـه دوم يـك راه عـمـومـى و هـمگانى است ,يعنى عامه مردم كه توانايى شناخت قلبى ندارندمى توانند از اين طريقه كمك بگيرند.
ايـن طـريـق عـبـارت از ايـن اسـت كـه خداى متعال ,به واسطه سخنى كه خود معجزه است , به نبوت پيامبر خود گواهى مى دهد, يعنى عامه مردم به روشنى مى فهمند كه اين سخن , سخن بشر نـيست وانسان هر اندازه هم مدارج علم و فرهنگ و ادب راپيموده باشد باز نمى تواند چنان سخنى بگويد.
و اما گواهى كردارى , اين نوع گواهى نيز مى تواند به دو شكل باشد.
1 ـ معجزه : يعنى عملى كه نشان دهد مدعى نبوت با خداى متعال ارتباط دارد به همين دليل است كه قرآن كريم از اين عمل به آيه و بينه تعبيرمى كند, مانند افكندن عصا و تبديل آن به اژدها وزنده كردن مردگان .

بـر ايـن اساس , هرگاه كسى كه مدعى نبوت است معجزه اى بياورد, آن معجزه گواهيى عملى از جانب خداى متعال بر حقانيت ادعاى اوست .

2 ـ تـقـريـر : اگـر فـرض كـنيم فردى خودش رابراى مردم نماينده فلان شخص معرفى نمايد و درحـضـور آن شـخـصـيـت بـراى مـردم بياناتى ايراد كند وطى آن ها مدعى شود كه از جانب آن شـخصيت مى باشد و آن شخص آزادانه و بدون آن كه عذرى داشته باشد سكوت اختيار كند, چنين سـكـوت وخـاموشيى تقرير و شهادتى عملى از جانب آن شخصيت بر صدق نيابت مدعى و درستى بيانات اوبه شمار مى آيد.
بـا توجه به آن چه گذشت , چنانچه شخصى خودش را فرستاده خدا معرفى كند و نبوت خود را,به نـحـوى از انحا, در محضر پديد آورنده جهان مطرح سازد و نبوت او را نه تنها توده مردم بلكه حتى اهـل عـلـم و دانـش بـپـذيـرنـد و خداى متعال ادعاى او را در برابر مردم به طريقى روشن باطل نسازد,چنين سكوتى شهادت عملى و تقرير و تاييدى است بر درستى و حقانيت ادعاى او..

خداوند متعال چه راهى براى گواهى دادن برپيامبرى پيامبراسلام به كار گرفته است ؟
.

اكـنـون كـه مـفـهوم گواهى دادن خداى متعال روشن شد, لازم است ببينيم كه خداوند متعال براى تصديق و تاييد نبوت پيامبر اسلام , كدام يك ازراه هاى پيشگفته را به كار گرفته است .

با ملاحظه سيره پيامبر اسلام معلوم مى شود كه خداى متعال درستى و حقانيت نبوت آن بزرگوار رابـه هر چهار طريق ياد شده تاييد كرده و به واسطه اين راه ها بر نبوت و پيامبرى او گواهى داده اسـت تـفـصيل اين بحث را مى توانيد در آن چه تحت عنوان شناخت محمد(ص ) نوشته ام ملاحظه كنيد..

گواهى دادن دانش و معرفت .

قرآن :.
((و كـسـانـى كه از دانش بهره يافته اند, مى دانند كه آن چه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده , حق است و به سوى آن عزيز ستوده (صفت ) راهبرى مى كند)).
((و تا آنان كه دانش يافته اند, بدانند كه اين (قرآن )حق است (و) از جانب پروردگار توست و بدان ايـمـان آورند و دل هايشان براى او خاضع گردد و براستى خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند, به سوى راهى راست راهبر است )).
ـ پيامبر خدا(ص ) : دانش جان اسلام وپشتوانه ايمان است .

ـ امام على (ع ) : ايمان و دانش دوبرادر همزادند و دو رفيق جدا ناشدنى .

توضيح .

آيـات و روايـات بـيـان شـده , بـر اين مطلب دلالت دارند كه نبوت رسول اسلام يك پديده علمى است كه با معيارهاى عقلى همخوانى دارند و رابطه ميان علم و ايمان , اساسا, پيوندى ناگسستنى است .

در ارتباط با مفهوم ماهيت همبستگى ميان علم و ايمان , لازم است به نكات زير توجه شود.
1 ـ از ديدگاه كتاب و سنت , علم به معنا و مفهوم بصيرت و بينش علمى است .

2 ـ بـصيرت علمى عبارت از احساس و نور وبينشى است كه كليه دانش ها و دريافت هاى انسانى را رهبرى مى كند, يعنى علم و معرفت را در راه تكامل فرد و جامعه انسانى قرار مى دهد به ديگرسخن : بصيرت علمى همان جوهره و روح دانش است .

3 ـ اسـلام بـراى تمام شعب و شاخه هاى دانش ومعرفت , احترام و ارزش قائل است به شرط آن كه بابصيرت علمى توام باشند و هدف رشد و تكامل انسانيت را دنبال كنند.
4 ـ دانـش تـهـى از بـصـيـرت عـلـمـى , بـه انحطاط وسقوط انسان مى انجامد, خواه علم توحيد وخـداشناسى باشد يا ساير علوم , حتى مى توان گفت كه علم بدون بصيرت علمى علم نيست , چرا كه مزيت وشناسه علم را كه همان رشد و تكامل انسان باشد, ازدست مى دهد.
5 ـ عـلـم , بـه طور كلى , وقتى با بصيرت علمى همراه باشد, همان علم توحيد و خداشناسى است ازهـمـيـن رو, قـرآن كريم معتقد است كه علم , عموما,ترس و خشيت از خدا را در پى دارد : ((در حقيقت بندگان دانشمند خدا از او مى ترسند)).
از اين آيه دو مفهوم به دست مى آيد.
الف : مقصود از علم و دانش , بصيرت علمى است به همان معنايى كه توضيح داديم , زيرا هرعلمى ـ حتى علم توحيد ـ اگر روح و جوهره علم رادر خود نداشته باشد, باعث ترس و خشيت نمى شود.
ب ـ رابـطـه مـيـان عـلـم و ايـمان , ببيند رابطه اى ناگسستنى است به اين معنا كه امكان ندارد انسان جهان را چنان كه هست ببينند اما دست قدرت خدا وسازندگى او را نبيند.
از هـمـيـن جـاسـت كـه قـرآن كـريـم دانـايـان و عـلما رادر رديف فرشتگان , به عنوان گواه بر يـگـانـگـى آفريننده عالم , قرار مى دهد و مى فرمايد : ((خداوندگواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست و فرشتگان و دانشمندان (نيز گواهى مى دهند))).
6 ـ عـلـم ـ بـه مفهوم پيشگفته ـ فقط با ايمان به توحيد ويگانگى خدا توام نيست , بلكه با ايمان به نـبـوت نـيزهمراه است , زيرا همان گونه كه محال است انسان جهان را ببيند و كارش به ايمان به خـدا نينجامد,همچنين امكان ندارد انسان اين جهان و سازنده آن را ببيند و جايگاه او را در هستى بشناسد و با اين حال به رسالت خداوند كه به حكمت آفرينش رهبرى مى كند ايمان نياورد : ((و آن گـاه كـه (يـهـوديـان ) گـفـتـنـد : خـدا چيزى بر بشر نازل نكرده ,بزرگى خدا را چنان كه بايد نشناختند)) در بحث نبوت عامه ثابت كرديم كه نفى نبوت , مساوى با نفى توحيد است .

7 ـ علم ـ به مفهوم پيشگفته ـ تنها با ايمان به توحيد و نبوت عامه توام نيست , بلكه با ايمان به نبوت خاصه نيز همراه است يعنى وقتى انسان به بصيرت علمى دست يابد و در پرتو نور معرفت و ازطريق ملاحظه آثار وجود, خدا را مشاهده كند, براساس همان بصيرت علمى و در پرتو همان معرفت و از طـريـق مـلاحـظـه آثـار نبوت , به راحتى مى تواندفرستادگان حقيقى خدا را بشناسد منتها, اين رؤيت و بينش گاهى اوقات به مرتبه اى از قوت مى رسد كه انسان , با بينش قلبى خود, نور نبوت را در شخص رسول و پيامبر مشاهده مى كند چنان كه امام على (ع ) در رسول خدا(ص ) مشاهده كرد, آن جاكه مى فرمايد : ((من نور وحى و رسالت را مى بينم وشميم نبوت را مى بويم )) چنين معرفتى را معرفت قلبى و كشف و شهود باطنى مى گويند.
گـاهـى اوقـات هـم , رؤيـت و بـينش به اين مرتبه ترقى نمى كند, بلكه انسان با بينش عقلى آثار ونـشانه هاى نبوت را در شخص فرستاده الهى ملاحظه مى كند چنين معرفتى را معرفت و شناخت عقلى مى نامند.
ايـن هـر دو نـوع مـعـرفـت ـ از ديدگاه قرآنى ـشناخت علمى هستند و به بصيرت علمى نسبت داده مـى شـونـد بـحـث مفصلتر در اين زمينه را مى توانيد درآن چه تحت عنوان شناخت علمى از محمد(ص )نوشته ام ملاحظه كنيد..

معرفت قلبى نبوت از ديدگاه غزالى .

غـزالـى در كـتـاب خـود الـمـنـقـذ مـن الـضـلال معتقداست كه بهترين و قطعى ترين راه هاى شناخت پيامبران , شناخت قلبى و كشف و شهود باطنى است واقعيت هم همين است , زيرا كسى كه بـا بـصـيرت قلبى خويش مى بيند و از طريقه اى آسمانى نبوت محمد را ملاحظه مى كند, علاوه بر بى نياز بودن ازهر گونه دليلى براى اثبات نبوت محمد(ص ), به بالاترين درجات معرفت و بصيرت نيز ارتقامى يابد..

گواهى دادن گواهى خودى .

قرآن :.
((آيا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجتى روشن است و شاهدى از (خويشان ) او پيرو اوست و پيش ازوى نيز كتاب موسى راهبر و مايه رحمت بوده است (دروغ مى بافد)؟
آنان (كه در جستجوى حـقـيـقـتـند) به آن مى گروند و هركس از گروه هاى (مخالف ) به آن كفر ورزد,آتش وعده گاه اوسـت پـس در آن تـرديـد مـكـن كـه آن حـق اسـت (و) از جانب پروردگارت , ولى بيشتر مردم باورنمى كنند)).
((و كسانى كه كافر شدند, مى گويند : تو فرستاده نيستى بگو : كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است , ميان من و شما گواه باشد)).
تفسير.
آيـه ((افـمـن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهدمنه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة )), اين جـمـلـه تفريعى است بر كلام گذشته كه در صدد احتجاج واستدلال بر منزل بودن قرآن ازجانب خـداى سـبحان بود كلمه ((من )) مبتدا و خبر آن محذوف است وكلمه ((كغيره )) يا چيزى به اين معنا در تقدير مى باشددليل بر اين مطلب جمله بعد است كه مى فرمايد :((اولئك يؤمنون به و من يكفر به من الاحزاب فالنارموعده )).
اسـتـفـهـام در آيه , استفهام انكارى است ومعنايش اين است : كسى كه چنين و چنان باشد,مانند كـسـى كه چنين و چنان نباشد, نيست و تو اين صفات را دارا هستى بنابراين , درباره حقانيت قرآن شك و ترديدى نداشته باش .

جـمـلـه ((عـلـى بـيـنـة مـن ربه )) : كلمه ((بينه )) صفت مشبهه است به معناى آشكار و روشن مـنتهاچيزهاى آشكار و روشن گاه چيزى را هم كه به آن ها منضم و ملحق شوند روشن مى سازند مـانـنـد نـوركـه هم خودش روشن و آشكار است و هم چيزهاى ديگر به واسطه آن آشكار و نمايان مـى شـوند به همين دليل است كه واژه ((بينه )) درباره چيزهايى كه موجب روشن شدن غير خود مـى شـونـد, زيـاد بـه كارمى رود مانند حجت و آيت و نشانه به شاهد بر ادعاى مدعى نيز ((بينه )) مى گويند.
خـداونـد مـتـعال حجت و دليل را بينه ناميده است ,مانند اين آيه : ((ليهلك من هلك عن بينة )) هـمـچـنين آيت و نشانه خود را بينه خوانده است مانند آيه ((قدجائكم بينة من ربكم هذه ناقة اللّه لكم )) نيز بربصيرت و بينش الهى خاصى كه به انبيا داده شده بينه اطلاق كرده است , مثلا به نقل از نـوح مـى فـرمـايد : ((ياقوم ارايتم ان كنت على بينة من ربى و آتانى رحمة من عنده )) يا مطلق بينش و بصيرت الهى را بينه مى نامد, چنان كه ظاهر اين آيه نشان مى دهد :((افمن كان على بينة من ربه كم زين له سؤ عمله واتبعوا اهواهم )) درجاى ديگر به همين مضمون فرموده است : ((اومن كان ميتا فاحييناه وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها)).
ظـاهـرا مـراد از ((بـيـنه )) در آيه مورد بحث , به قرينه جمله بعد كه مى فرمايد : ((اولئك يؤمنون بـه )),هـمـين معناى عام اخير (يعنى مطلق بصيرت الهى )است , گو اين كه بر حسب مورد, مراد شـخـص پـيامبر(ص ) مى باشد, چون اصولا جمله براى اين آورده شده كه اين نتيجه از آن گرفته شـود ((فـلاتك فى مرية منه )) بنابراين , مقصود از بينه , بصيرت الهى است كه به پيامبر(ص ) داده شـده اسـت , نـه خـود قـرآن كـه بـر آن حـضـرت نـازل شده است چون در اين صورت ظاهرا اين نـتـيـجه گيرى مستحسن نيست كه ((فلاتك فى مرية منه )) مطلب روشن است البته اين مطلب مـنـافـات با آن ندارد كه قرآن نيز به خودى خود بينه اى از جانب خداوند باشد, چرا كه قرآن آيت و نـشانه اى از سوى خدا مى باشد, چنان كه مى فرمايد : ((قل انى على بينة من ربى و كذبتم به )),اما اين دو مورد با هم فرق مى كنند.
از آن چـه گـذشـت روشن مى شود كه گفته كسانى كه مى گويند : مراد از ((من كان )) شخص پـيـغـمـبرمى باشد و درباره او به كار رفته است , به جا نيست ,بلكه پيغمبر به لحاظ انطباق مورد و مـصـداق , مـراداست همچنين اين گفته درست نيست كه مراد از آن اصحاب مؤمن پيامبرند زيرا دليلى وجود ندارد كه آيه را به اين افراد تخصيص بزنيم .

نـيـز نـادرسـتـى ايـن سـخـن كه مراد از بينه قرآن است و همچنين نادرستى اين نظر كه مراد از آن حـجـت و دليل عقل است و علت اين كه كلمه بينه به خدا اضافه شده , آن است كه خداوند ادله عقلى ونقلى را در اختيار مى گذارد, روشن مى شود.
عـلـت نـادرستى اين اقوال آن است كه دليلى براى تخصيص وجود ندارد و از طرفى بينه اى كه از جـانـب خداى متعال در اختيار پيامبر(ص ) نهاده مى شود باشناخت و معرفى كردنى كه خداوند از طريق خردهابه ما ارزانى مى دارد قابل مقايسه نمى باشد.
جـمـلـه : ((و يـتـلـوه شـاهـد منه )), مراد از شهادت اداى شهادت است كه درستى مطلب مورد شهادت را مى رساند, نه تحمل شهادت و شاهد شدن نسبت به چيزى , زيرا مقام , مقام اثبات حقانيت قرآن است واين مطلب با شهادت به معناى اداى شهادت مناسبت دارد نه شاهد بودن .

عـلـى الـظـاهـر مـراد از ايـن شاهد, فردى است كه به حقانيت قرآن يقين كرده و نسبت به آن از بـصـيـرت و بينشى الهى بهره مند شده و لذا از روى بصيرت به قرآن ايمان آورده و همچنان كه به تـوحـيد و رسالت شهادت مى دهد, به حقانيت قرآن و نازل شدن آن ازجانب خداى متعال شهادت مـى دهـد چـون كـسى كه يقين و بصيرت نسبت به چيزى داشته باشد اگر به درستى آن گواهى دهد, اين گواهى شك و ترديدتنها بودن در اعتقاد به آن امر را از انسان مى زدايد,زيرا وقتى انسان به امرى اعتقاد و اذعان داشته باشدو در اعتقاد به آن يكه و تنها باشد, ممكن است اين تنها و منفرد بودن او را دچار هراس سازد اما اگرفرد ديگرى هم همان حرف او را بزند و نظر او راتاييد كند, اين تـرس و احـساس تنهايى در او از بين مى رود و دلش قوى و پشتش گرم مى شود خداوندمتعال به چيزى شبيه اين معنا احتجاج كرده است ,آن جا كه مى فرمايد : ((بگو : به من خبر دهيد كه اگراين قـرآن از نـزد خـدا بـاشد و شما بدان كافر شده باشيدو شاهدى از فرزندان اسرائيل به مشابهت آن (باتورات ) گواهى داده و ايمان آورده باشد و شماتكبر نموده باشيد )).
بـنـابـرايـن , واژه ((يـتـلـوه )) از ماده ((تلو)) (به معناى دنباله روى كردن ) است , نه از تلاوت (به مـعـنـاى خـواندن ) و ضمير آن به ((من )) يا ((بينه )) بر مى گرددبه اعتبار اين كه ((بينه )) نور يا دلـيـل مـى باشد به هرحال بازگشت هر دو به يك معناست , زيرا شاهدى كه از شخص داراى بينه پـيـروى مى كند, طبعا از بينه او نيز پيروى مى نمايد ضمير ((منه )) به ((من )) برمى گردند نه به ((ربه )) و معلوم است كه مرجع آن ((بينه )) هم نيست خلاصه اين كه معناى آيه چنين است : كسى كه نسبت به چيزى بصيرت الهى داشته باشد و يك نفر خودى هم به او بپيوندد, بر درستى وصحت راه و عقيده او گواهى دهد.
بـر ايـن اسـاس , آن چـه در روايـات شـيـعه و سنى آمده است كه مراد از شاهد على (ع ) است , اگر مـرادايـن بـاشـد, بـه حسب مصداق و انطباق مورد است نه به اين معنا كه مراد از به كار بردن آن , على (ع ) باشد.
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ درباره آيه ((افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه )) ـ :على آن بينه از جانب پروردگارش مى باشدو من شاهدى از او هستم .

ـ پيامبر خدا (ص ) : ((افمن كان على بينة من ربه )) من هستم ((ويتلوه شاهد منه )) على است .

ـ من ((على بينة من ربه )) هستم وعلى ((شاهد منه )) است .

ـ امـام عـلـى (ع ) روز جـمعه بر منبرخطبه مى خواند و فرمود : سوگند به آن كه دانه را شكافت و انسان را آفريد, هيچ مردقرشى نبود كه به سن بلوغ رسيده باشد, مگراين كه آيه اى از كتاب خداى عزوجل درباره او نازل شد و من آن مرد و آن آيه رامى شناسم مردى برخاست و عرض كرد :اى امير مـؤمـنـان , آيـه اى كه درباره تو نازل شده كدام است ؟
فرمود : حال كه پرسيدى ,گوش كن و لازم نيست كه در اين باره ازشخص ديگرى هم بپرسى آيا سوره هود راخوانده اى ؟
عرض كرد : آرى , اى امـيرمؤمنان فرمود : پس , شنيده اى كه خداى عزوجل مى فرمايد : ((افمن كان على بينة من ربه و يـتـلـوه شـاهـد منه ))؟
عرض كرد : آرى فرمود : آن كسى كه از جانب پروردگارش بينه اى دارد, مـحمد(ص ) رسول خداست وآن شاهد خودى كه به دنبال او مى رود, على بن ابى طالب است من آن شاهد هستم و من از او(ص ) مى باشم .

ـ در پـاسخ به مردى كه از برترين منقبت او پرسيد ـ : آن چيزى كه خداوند دركتابش نازل فرموده اسـت مـرد پرسيد : چه چيز درباره تو نازل شده است ؟
فرمود : آيه ((افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهدمنه )) فرمود : من هستم آن شاهد رسول خدا(ص ).
ـ اگـر كـرسـى قـضاوت برايم نهاده شودو من بر آن بنشينم , هر آينه ميان پيروان تورات بر اساس تـورات داورى خـواهـم كـردو مـيان پيروان انجيل مطابق انجيل آن ها وميان پيروان زبور بر پايه زبورشان و ميان پيروان فرقان , مطابق فرقانشان , داوريى كه به درگاه خداوند بالا رود و بدرخشد به خداقسم , هيچ آيه اى از كتاب خدا در شب يا روزنازل نشد, مگر اين كه مى دانم درباره چه كسى نازل شده است و هيچ فرد قرشى نبودكه به سن بلوغ رسيده باشد, مگر اين كه آيه اى از كتاب خدا دربـاره او نـازل شـده كـه اورا به سوى بهشت يا دوزخ سوق مى دهدمردى برخاست و گفت : اى اميرمؤمنان ,چه آيه اى درباره شما نازل شده است ؟
حضرت به او فرمود : مگر نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد : ((افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه )), فرمود : آن كه ازجانب پروردگارش بينه دارد رسول خداست و من شاهد او در اين باره هستم و به دنبال او حركت مى كنم .

ـ بـر مـنـبـر فرمود : هيچ مردى از قريش نيست , مگر اين كه يك يا دو آيه درباره اونازل شده است مـردى كـه پـايين پاى منبرنشسته بود (يعنى ابن كوا) گفت : درباره خود تو چه نازل شده است ؟
حـضـرت خـشـمـگـيـن شـد و فرمود : بدان كه اگر درحضور مردم از من نمى پرسيدى , جوابت رانـمـى دادم واى بـرتـو! آيـا سـوره هـود را خوانده اى ؟
سپس آيه ((افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه )) را خواند (و فرمود :) رسول خداداراى بينه است و من شاهد خودى او هستم .

توضيح : مجلسى (ره ) در ذيل اين حديث مى گويد : ابن بطريق در المستدرك گفته است :حافظ ابـونـعيم به سند خود از عباد و نيز ابو مريم وهمچنين صباح بن يحيى و عبداللّه بن عبد القدوس ازاعمش و او از منهال بن عمر نظير اين روايت را نقل كرده اند.
ـ احـدى نـبود كه به سن بلوغ رسيده باشد,مگر اين كه خداوند درباره او آيه اى نازل فرموددر اين هنگام مردى از بدخواهان آن حضرت برخاست و گفت : درباره خود تو خداى متعال چه نازل كرده اسـت ؟
مـردم بـه طـرف آن مردبرخاستند تا او را بزنند حضرت فرمود : به حال خود رهايش كنيد (سپس فرمود :) آيا سوره هود را خوانده اى ؟
مرد گفت : آرى حضرت آيه ((افمن كان على بينة من ربـه و يتلوه شاهدمنه )) را خواند و آن گاه فرمود : آن كسى كه ازجانب پروردگارش بينه داشت محمد(ص )است و آن شاهدى كه پشت سر او حركت مى كند, من هستم .

ـ هـيـچ مـردى از قريش نيست , مگر اين كه آيات چندى از قرآن درباره او نازل شد مردى گفت : درباره خود تو چه نازل شده است ؟
حضرت فرمود : مگر سوره هود را نمى خوانى ؟
((افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه ))رسول خدا(ص ) بينه اى از جانب پروردگارش دارد و من گواهى از خود او هستم .

ابـن مـردويـه و ابن عساكر از على (ع ) درباره اين آيه آورده اند كه فرمود : رسول خدا(ص ) بينه اى ازپـروردگارش دارد و من شاهدى از خود او هستم ابن مردويه از طريق ديگرى از على (ع ) آورده اسـت كـه فـرمود : رسول خدا(ص ) فرمود : ((افمن كان على بينة من ربه )) من هستم و ((ويتلوه شاهد منه ))على است .

تـوضـيـح : عـلامـه نـظـير اين روايت را از طريق عامه نقل كرده است سيد بن طاووس در كتاب ((سعدالسعود)) مى گويد : محمدبن عباس بن مروان دركتاب خود از شصت و شش طريق با ذكر سندهاى آن ها, روايت كرده است كه مقصود از ((شاهد منه ))على بن ابى طالب (ع ) است .

ـ هيچ مردى از قريش نيست , مگر اين كه يك يا دو آيه از كتاب خدا درباره او نازل شده است مردى از ميان جماعت گفت : اى اميرالمؤمنين , درباره خود شما چه نازل شده است ؟
فرمود : آيا اين آيه سـوره هـود را نـخوانده اى كه :((افمن كان على بينه من ربه ويتلوه شاهد منه ))؟
محمد از جانب پروردگارش بينه دارد و من آن شاهد هستم .

ـ ((افمن كان على بينة من ربه )) محمداست و ((يتلوه شاهد منه )) من هستم .

ـ درباره آيه ((افمن كان على بينة من ربه ويتلوه شاهد منه )) ـ : رسول خدا از جانب پروردگارش بينه داشت و آن شاهد من هستم .

ـ عبداللّه بن عطا: من با حضرت باقر(ع )در مسجد النبى (ص ) نشسته بودم كه ديدم پسرعبداللّه بن سـلام در گـوشـه اى نـشسته است به حضرت باقر(ع ) عرض كردم : مى گويند پدراين مرد همان كـسـى اسـت كـه عـلم كتاب نزداوست حضرت فرمود : نه , بلكه آن كس امير مؤمنان على بن ابى طـالـب (ع ) اسـت كه اين آيه درباره اونازل شده است : ((افمن كان على بينة من ربه ويتلوه شاهد منه )), پيامبر از جانب پروردگارش بينه اى داشت وامير مؤمنان على بن ابى طالب شاهد خودى او بود.
ـ امـام باقر(ع ) : آن كسى كه از جانب پروردگارش بينه دارد, رسول خدا(ص ) است وآن كسى كه پيرو اوست و شاهد از خود آن حضرت مى باشد, اميرالمؤمنين (ع ) است وسپس يكايك اوصياى او.
ـ امام صادق (ع ) ـ در حديثى پيرامون صلح حديبيه ـ : حفص بن احنف و سهيل بن عمرو نزد رسول خـدا(ص ) برگشتند و گفتند :اى محمد, قريش شرط تو را درباره آزاد بودن دين اسلام و مجبور نـكـردن كـسـى نـسـبـت بـه ديـنش , پذيرفتند پس , رسول خدا(ص ) قلم ودوات خواست و امير المؤمنين (ع ) را صدا زد وفرمود : بنويس اميرالمؤمنين (ع ) نوشت : بسم اللّه الرحمن الرحيم سهيل بـن عـمـرو گـفـت : ماخدايى به نام رحمان نمى شناسيم مانند پدرانت بنويس ((باسمك اللهم )) رسـول خـدا(ص )فـرمـود : بـنـويـس ((بـاسـمـك الـلـهم )), زيرا اين نيزيكى از نام هاى خداست اميرالمؤمنين سپس نوشت : اين عهدنامه اى است ميان محمد رسول خدا و سران قريش سهيل بن عـمـرو بـاز گـفت :اگر ما قبول داشتيم تو رسول خدا هستى كه با تونمى جنگيديم بنويس : اين عـهـدنامه اى است ميان محمد بن عبداللّه اى محمد, آيا از نسب خود ننگ دارى ؟
رسول خدا(ص ) فـرمـود : من رسول خدا هستم , هر چند شما اقرار نكنيد سپس فرمود : اى على , پاك كن و بنويس :مـحـمـد بـن عـبـداللّه امـيـرالـمـؤمـنـيـن (ص ) عرض كرد : من هرگز نام شما را از نبوت پاك نـمـى كـنـم رسـول خـدا(ص ) خـود بـا دست مباركش كلمه رسول اللّه را پاك كرد سپس نوشت : اين صلح نامه اى است ميان محمد بن عبداللّه و سران قريش و سهيل بن عمرو اينان توافق كردند كه تـاده سـال مـيـانـشـان جـنـگـى صـورت نگيرد, متعرض يكديگر نشويم , دست به سرقت و غارت نزنيم ,قصد خيانت به مواد قرارداد و زير پا نهادن صلحنامه را در دل نپرورانيم , هر كه دوست داشته بـاشد با محمد هم پيمان و هم دين شود آزادباشد و هر كه دوست داشته باشد با قريش هم پيمان و هـم آيـيـن شود نيز آزاد باشد چنانچه از قريش كسى بدون اجازه ولى و سرپرستش به ياران محمد مـلحق شد و مسترد شود و اگر ازياران محمد كسى به قريش بپيوندد به او مستردنشود اسلام در مـكـه آشكار و آزاد باشد و افراددرباره دينشان آزاد باشند و مورد آزار و تحقيرقرار نگيرند محمد و يارانش امسال از ورود به مكه خوددارى كرده برگردند و سال آينده به مكه بيايند و سه روز در آن جـا بـمـانـنـد و جزشمشير غلاف شده اى كه مسافر با خود دارد,جنگ افزار ديگرى با خود به مكه نياورند على بن ابى طالب اين قرارداد صلح را نوشت ومهاجران وانصار برآن گواهى دادند.
سپس رسول خدا(ص ) فرمود : اى على , تواز اين كه نام مرا از قيد نبوت پاك كنى خوددارى نمودى سـوگـنـد بـه آن كـه مـرا به حق پيامبر كرد, تونيز, با دردمندى و بالاجبار, در برابر فرزندان اين جـمـاعـت بـه چـنـيـن چـيـزى تـن خـواهـى داد(سـالـهـا بـعـد) چون روز صفين فرا رسيد و طـرفـيـن جـنـگ بـه حـكـمـيـت رضايت دادند,اميرالمؤمنين (ع )نوشت : ((اين توافقنامه اى است مـيـان امـيـرالمؤمنين على بن ابى طالب و معاوية بن ابى سفيان )) عمرو بن عاص گفت : اگر ما قـبـول داشـتيم تو امير المؤمنين هستى كه با تونمى جنگيديم پس , بنويس : اين توافقنامه اى است مـيـان عـلـى بن ابى طالب و معاوية بن ابى سفيان در اين هنگام اميرالمؤمنين (ع ) فرمود :راست فرمود خدا و راست فرمود رسول او(ص ) رسول خدا(ص ) اين موضوع را به من خبر داد آن گاه كه صلحنامه را نوشت .