ميزان الحكمه جلد ۱۲

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۷ -


با اين دو كلمه بر عرب و عجم حاكم مى شويد وملت ها فرمانبردار شما مى شوند و به واسطه اين دو كلمه به بهشت مى رويد و از آتش مى رهيد.
ايـن دو كـلـمـه عـبـارت اسـت از شـهـادت دادن به اين كه معبودى جز اللّه نيست و اين كه من فرستاده خدا هستم .

ـ هـنـگـامـى كـه قـريـش مـشاهده كردنداسلام جاى خود را باز كرده و مسلمانان پيرامون كعبه مى نشينند, گيج و درمانده شدند و لذا نزد ابوطالب رفتند.
پيشنهاد منصفانه اى بدهيم .

پيامبر(ص ) فرستاد و رسول خدا(ص ) آمد.
ابـوطالب گفت : اى برادر زاده من , اين هاعموهاى تو و بزرگان قومت هستند ومى خواهند به تو پيشنهاد منصفانه اى بدهند.
رسول خدا(ص ) فرمود : بگوييد مى شنوم .

گفتند : ما را با خدايانمان بگذار و ما هم تو رابا خدايت مى گذاريم .

منصفانه اى است , از آن ها بپذير.
رسـول خدا(ص ) فرمود : اگر من اين پيشنهادشما را بپذيرم , آيا شما يك كلمه از من مى پذيريدكه اگر آن را بگوييد بر عرب فرمانرواشويد و غير عرب فرمانبر و تسليم شما شوند؟
.
ابوجهل گفت : بى گمان اين كلمه اى پرسوداست .

ده تا مثل آن را هم مى گوييم !.
فرمود : بگوييد : معبودى جز اللّه نيست .

آن جماعت از اين كلمه ناراحت و رميده شدند وبا عصبانيت برخاستند و رفتند.
ـ در آغـاز نـبـوت خـود سه سال در مكه مخفيانه دعوت مى كرد و در سال چهارم دعوتش را علنى ساخت و به مدت ده سال مردم را به اسلام دعوت كرد.
قبايل و منزلگاه هاى عرب ها مى رفت ومى فرمود : اى مردم , بگوييد خدايى جز اللّه نيست , تا رستگار شويد و به وسيله اين كلمه برعرب ها حاكم گرديد و عجم ها در برابرتان تسليم شوند.
خواهيد بود.
حركت مى كرد و مى گفت : به حرفش گوش نكنيد, او فردى از دين برگشته و دروغگوست .

3 ـ آموزش دادن كتاب و حكمت .

قرآن .

((اوسـت آن كـه در مـيان بى سوادان فرستاده اى ازخودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند وپاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد.
(آنان ) قطعا پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند)).
((پـروردگـارا, در مـيان آنان فرستاده اى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزه شان كند.
حكيمى )).
ـ امام كاظم (ع ) : خداوند, پيامبران وفرستادگان خود را به سوى بندگانش نفرستادمگر براى اين كه درباره خدا بينديشند.
بـنـده اى كـه بهتر (دعوت حق را) اجابت كند,معرفتش از خدا بهتر است و آن كه به امر خداداناتر باشد,خردش نيكوتراست و خردمندترين بندگان ,بلندپايه ترين آنان در دنياوآخرت است .

ـ امام على (ع ) : و رسولان خود را به سوى جن و انس فرستاد تا پرده اين جهان را براى آنان كنارزنند و آن هـا را از بـدى هـايش برحذر دارند وبرايشان از دنيا مثل ها بزنند و ايشان را به عيب هاى آن بينا گردانندوآن چه راكه مايه عبرت است از دگرگونى احوال همچون تندرستى ها وبيمارى هاى دنيا و حـلال و حـرام آن و آن چـه كـه خـداوند از بهشت و دوزخ و عزت و خوارى ,براى فرمانبرداران و نافرمانان از خود فراهم آورده است , به گوش آنان بخوانند.

4 ـ تزكيه اخلاق .

قرآن .

((اوسـت كـه در مـيـان بـى سوادان فرستاده اى ازخودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند وپاكشان گرداند)).
((و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزه شان كند.
همانا تو شكست ناپذير حكيمى )).
ـ پيامبر خدا(ص ) : من براى خوى هاى والا و نيكو برانگيخته شده ام .

ـ من برانگيخته شده ام , تا مكارم اخلاق را كامل سازم .

ـ من در حقيقت براى اين برانگيخته شده ام , تا خوى هاى نيكو را به كمال رسانم .

ـ من در حقيقت براى اين مبعوث شده ام , تا خوى هاى شايسته را كامل گردانم .

ـ خداى متعال مرا براى تمام كردن مكارم اخلاق و به كمال رساندن كارهاى نيكو برانگيخته است .

5 ـ در آوردن مردم از تاريكى ها به روشنايى .

قرآن .

((هـر آيـنـه موسى را با آيات خود فرستاديم (و به اوفرموديم ) كه قوم خود را از تاريكى ها به سوى روشـنـايـى بـيرون آور و روزهاى خدا را به ايشان يادآورى كن كه قطعا در اين (يادآورى ) براى هر شكيباى سپاسگزارى ,عبرت هاست )).
((الف , لام , را.
فرستاديم , تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاريكى هابه سوى روشنايى بيرون آورى , به سوى راه آن شكست ناپذير ستوده )).
((خـدا هـر كـه را از خـشـنـودى او پيروى كند, به وسيله آن (كتاب ) به راه هاى سلامت رهنمون مـى شـود و بـه توفيق خويش , آنان را از تاريكى ها به سوى روشنايى بيرون مى برد و به راهى راست هدايتشان مى كند)).
ـ امـام عـلـى (ع ) : پـس , رسـول خـدا را درميان آنان برانگيخت و پيامبرانش را پياپى سوى ايشان فرستاد, تا از آنان بخواهند عهدالهى را كه در فطرتشان نهاده است , بگزارند ونعمت فراموش شده او را به يادشان آورند وبا رساندن پيام الهى حجت را بر آنان تمام كنند و گنجينه هاى خردهايشان را بيرون آورند و نشانه هاى قدرت (خدا) را به آن هانشان دهند.
ـ در وصف قرآن ـ : تاريكى ها جز به وسيله قرآن برطرف نشود.
ـ در وصف اسلام ـ : در آن بهاران نعمت هاست و چراغ هاى زداينده تاريكى ها.
خوبى ها جز با كليدهاى آن باز نشود, وتاريكى ها جز با چراغ هاى آن زدوده نگردد.
ـ هـمـواره خـداونـد را ـ كه نعمت هايش عزيز و ارجمند باد ـ در هر برهه اى و در هرفترتى (فاصله زمـانـى ميان بعثت دو پيامبر)بندگانى بوده كه در عمق انديشه هايشان باآنان راز مى گفته و در انـدرون خـردهـايـشـان باايشان سخن مى رانده است و از اين رو, ازنور بيداريى كه در گوش ها و چشم ها ودل هايشان بود, جانشان روشنايى گرفت .

اينان روزهاى خدا را به مردم يادآورى مى كردند و از مقام پرعظمت اومى ترساندند.
بـودنـد كـه هـر كـس راه راست را در پيش گيردراهش را مى ستودند و نويد رهايى و نجات به او مـى دادنـد و هر كه به راست و چپ مى رفت راهش را نكوهش مى كردند و او رااز هلاكت و نابودى برحذر مى داشتند.
بدينسان آنان چراغ هايى در آن ظلمات بودند و راهنمايانى در آن شبهات .

ـ از محبوبترين بندگان خدا نزد او,بنده اى است كه خداوند او را در برابر نفسش يارى كرد.
هواپرستان بيرون آمد و يكى از كليدهاى درهاى هدايت شد.
زداينده شبهات و كليد مبهمات و برطرف سازنده مشكلات و راهنماى بيابان ها.
ـ در وصـف پيامبر(ص ) ـ : خداوند او را ازشجره پيامبران و چراغدان (و جايگاه )روشنايى و بلنداى پيشانى (خاندانى بلندپايه و شريف ) و ناف مكه و چراغ هاى تاريكى و چشمه هاى حكمت , برگزيد.

6 ـ روى آوردن مردم به انصاف و دادگرى .

قرآن .

((براستى ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آن ها كتاب و ترازو را فرو فرستاديم تا مردم به انصاف برخيزند و آهن را كه در آن براى مردم خطرى سخت و سودهايى است پديد آورديم تا خدا معلوم بداردچه كسى در نهان او و پيامبرانش را يارى مى كند.
خدا نيرومند شكست ناپذير است )).
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در وصـف خـداى سـبـحان ـ : خدايى كه در وعده اش راستگوست واز ستم بر بـنـدگـانش به دور و در ميان آفريدگانش به داد و انصاف رفتار مى كند و در حكم خود باايشان عدالت مى ورزد.
ـ در وصـف اهل ذكر ـ : به عدل و دادفرمان مى دهند و خود به آن عمل مى كنند و اززشتكارى باز مى دارند و خود از آن باز مى ايستند.

7 ـ برداشتن قيد و بندها.

قرآن .

((هـمـانـان كـه از اين فرستاده , پيامبر درس ناخوانده ـكه (نام ) او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مى يابندـ پيروى مى كنند.
پسنديده فرمان مى دهد و از كار ناپسند باز مى دارد وچيزهاى پاكيزه را براى آنان حلال و چيزهاى نـاپـاك رابـرايـشـان حـرام مى گرداند و قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است از (دوش ) آن ها برمى دارد.
او ايـمـان آوردنـد و بـزرگـش داشـتند و ياريش كردند ونورى را كه بر او نازل شده است پيروى كردند, آنان همان رستگارانند)).
تفسير.
آيه ((الذين يتبعون الرسول النبى الامى .

در مفردات مى گويد : ((اصر)) به معناى بستن ونگهداشتن چيزى است به زور.
اصرته فهو ماصور و ماصر و ماصر ـ به فتح و كسرصاد ـ به معناى بازداشتگاه كشتى است .

فـرمـوده اسـت : ((و يضع عنهم اصرهم )) يعنى امورى را كه مردم را از كارهاى نيك و رسيدن به ثواب ها وپاداش ها باز مى دارد و دست و پا گير آن هاست و به همين معناست آيه ((ولاتحمل علينا اصرا)).
گفته اند به معناى بارگران است , اما حقيقت آن همان است كه گفتم .

((غل )) است به معناى آن چه با آن بسته شود (طوقى آهنى كه برگردن يا دست بندند).
يـاد كـردن از پـيـامبر(ص ) با سه وصف رسول نبى امى , كه در هيچ آيه ديگرى جز همين آيه و آيه بـعـدبـا اين سه صفت يكجا ذكر نشده , در كنار جمله بعديعنى ((الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى الـتـوراة والانـجيل )) نشان مى دهد كه در تورات و انجيل ازرسول خدا با اين اوصاف سه گانه ياد شده بوده است .

اگـر غرض از وصف پيامبر با اين سه وصف معرفى كردن آن حضرت به صفاتى نبود كه درتورات و انجيل براى آن بزرگوار ياد شده ويهوديان و مسيحيان او را با اين اوصاف مى شناخته اند, بى گمان در آوردن اين سه صفت ـرسول نبى امى ـ به ويژه صفت سوم نكته روشنى نبود.
نـيـز ظـاهـر آيـه شـريـفـه دلالت يا اشعار بر اين داردكه جمله ((يامرهم بالمعروف و ينهاهم عن الـمـنـكـر))تـا آخـر امـور پـنجگانه اى كه خداوند در اين آيه پيامبر(ص ) را با آن ها وصف كرده , از جمله نشانه هاى رسول خداست كه در دو كتاب ياد شده ذكر شده اند.
پيامبر(ص ) و آيين پرشكوه اوست , زيرا درست است كه امت هاى درستكار به وظيفه امر به معروف و نـهـى از مـنكر عمل مى كرده اند و دليل آن هم اين سخن خداى متعال است درباره اهل كتاب كه :((لـيـسـوا سـوا من اهل الكتاب امة قائمة ـ تا آن جا كه مى فرمايد : ـ و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين )).
كـردن چيزهاى ناپاك روى همرفته از جمله فطرياتى است كه همه اديان الهى بر آن همداستانندو خداى متعال هم فرموده : ((قل من حرم زينة اللّه التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق )).
بـرداشـتن قيد و بندها گرچه از امورى است كه اجمالادر شريعت عيسى (ع ) وجود داشته است و گواه آن نقل قولى است كه خداوند در قرآن كريم از آن حضرت كرده و مى فرمايد : ((و مصدقا لما بـيـن يدى من التوراة و لاحل لكم بعض الذى حرم عليكم )) واين سخن عيسى (ع ) خطاب به بنى اسـرائيـل نـيـز مشعربه همين نكته است : ((قد جئتكم بالحكمة و لابين لكم بعض الذى تختلفون فيه )).
احـوال , هـيـچ شـكـاكـى شـك نـدارد كـه ديـنـى كه محمد(ص ) با كتابى از جانب خدا آورد كه كـتـاب هـاى آسمانى پيش از خود را تصديق و تاييد مى كند ـيعنى دين اسلام ـ تنها دينى است كه روح زنـدگى رابه طور كامل در كالبد امر به معروف و نهى از منكردميد و آن را از حد يك دعوت صـرف و خالى به درجه جهاد مالى و جانى در راه خدا رساند و آن تنهادينى است كه كليه شؤون و اعـمـال مـربـوط به زندگى انسان را در نظر گرفت و سپس آن ها را به پاك وناپاك تقسيم كرد و پاك ها را حلال شمرد و ناپاك هارا حرام .

ديگرى , به لحاظ تفصيل قوانين تشريعى , به پاى اين دين نمى رسد.
احـكـام شـاق و دشـوارى را كـه براى اهل كتاب به ويژه يهود وضع شده بود و تمام مقرراتى را كه دانشمندان آن ها و ملايان و رهبانشان از پيش خود به وجودآورده بودند, لغو و نسخ كرد.
اسـلام تـنـهـا ديـنـى اسـت كـه ايـن امـور پـنجگانه را به كمال خود رساند, گو اين كه در اديان ديگرنمونه هايى از اين پنج امر يافت مى شد.
كامل بودن اين امور پنجگانه در اين آيين پرشكوه , راست ترين گواه و روشنترين دليل برصداقت و حقانيت كسى است كه به دعوت به اين امور برخاست , يعنى رسول خدا(ص ).
نـشـانـه هـايـى از ايـشـان در تـورات و انـجيل بازگونمى شد, باز شريعت او مرحله كامل شريعت مـوسـاى كـلـيم و مسيح (ع ) بود و آيا از يك شريعت حقه انتظارى جز اين مى رود كه نيكى ها را به رسميت بشناسد و با زشتى ها بستيزد و چيزهاى پاك وپاكيزه را روا شمارد و چيزهاى ناپاك و پليد را حـرام گـردانـد و هـرگونه قيد و بندى را از دست و پاى انسان ها باز كند و بارهاى گران را از دوشـشـان بـردارد؟
اين ها جزئيات همان حق و حقيقتى است كه قوانين و شرايع الهى به آن ها فرا مى خوانند.
بـايـد پـيـروان تـورات و انـجـيـل اعـتـراف كـنند كه شريعتى كه اين امور را با همه جزئياتش در بردارددرست همان شريعت آن هاست در مرحله كمال آن .

با اين توضيح روشن مى شود كه جمله ((يامرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر.
مـفيد اين معناست كه آن چه را از شرايع و قوانين دركتاب هاى آسمانى تورات و انجيل آمده است , تـايـيدو تصديق مى كند و مثل اين است كه گفته شده :((مصدقا لما بين يديه )), چنان كه در آيه شريفه آمده است : ((ولما جاهم رسول من عنداللّه مصدق لمامعهم نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب كـتاب اللّه وراظهورهم كانهم لايعلمون )) و نيز مى فرمايد : ((و لماجاهم كتاب من عنداللّه مصدق لـما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاهم ماعرفوا كفروا به فلعنة اللّه على الكافرين )).
اسـت كـه پـيـامـبـر(ص ) شـريـعـتى را كه در كتاب آن هابودبه صورتى كامل آورد, اما آنان به آن كـفـرورزيـدنـد در حالى كه مى دانستند نام او دركتاب هايشان آمده و از زبان پيامبرانشان بشارت آمـدن او داده شده است , چنان كه خداى سبحان به نقل از مسيح مى فرمايد : ((يابنى اسرائيل انى رسول اللّه اليكم مصدقا لمابين يدى من التوراة و مبشرا برسول ياتى من بعده اسمه احمد)).

8 ـ از بين بردن اختلاف .

قرآن .

((مردم امتى يگانه بودند.
نويدآور و بيم دهنده برانگيخت و با آنان كتاب (خود) رابه حق فرو فرستاد تا ميان مردم در آن چه با هم اختلاف داشتند داورى كند.
شـد ـ پس از آن كه دلايل روشن براى آنان آمد ـ به خاطرستم (و حسدى ) كه ميانشان بود, (هيچ كس ) در آن اختلاف نكرد.
به توفيق خويش , به حقيقت آن چه كه در آن اختلاف داشتند, هدايت كرد.
هدايت مى كند)).
ـ امام على (ع ) : بنگريد, به نعمت هايى كه خداوند به هنگام فرستادن رسولى به سوى آنان عطايشان فـرمـود كـه فـرمـانبردارى آنان را به آيين خود پيوند داد و آنان را برگرددعوت خويش همدل و هـمـداسـتـان سـاخـت ,(بنگريد كه ) چگونه اين نعمت بال كرامت خويش را بر سر آنان گسترد و نـهرهاى نعمت هايش را برايشان روان ساخت و اين آيين با فوايد و حاصل هاى بركت خويش ,آنان را فرو گرفت و در نعمت آن غرق شدند!.
تفسير :.
علامه طباطبائى در تفسير آيه ((كان الناس امة واحدة .

بـنـيـان نـهـادن اصل دين و مكلف ساختن انسان به آن و سبب پيدايش اختلاف دردين را توضيح مى دهد.
گرايش به اجتماع و همكارى دارد, در آغازتشكيل اجتماع به صورت اجتماعى يكدست و يكپارچه بود.
نيز به اقتضاى فطرت , در اين اجتماع اختلافاتى بر سر كسب مزاياى زندگى به وجود آمد كه براى رفع اين اختلافات ودرگيرى ها بر سر نيازها و لوازم زندگى , لازم بود قوانينى وضع شود.
بعثت پيامبران و ارسال رسل , قوانينى درشكل دين , همراه با نويد و بيم به پاداش وكيفر, براى بشر فرستاده شد و اين قوانين بايك سلسله عبادات مطلوب تكميل و اصلاح گرديد.
مربوط به مبدا و معاد اختلاف كردند و بدين ترتيب يكپارچگى دين دستخوش اختلال شد و فرقه ها و احزاب و گروه ها به وجودآمدند و اين اختلاف به جهات ديگر هم سرايت كرد.
تـجـاوزگـرى و زورگـويى و سركشى كسانى ناشى شد كه داراى كتاب آسمانى بودند واصول و معارف آن را مى شناختند و حجت خدا بر ايشان تمام شده بود.
اخـتلاف جامعه دو گونه بود : يك اختلاف در مساله دين بود و ناشى از سركشى وتجاوز سركشان بود نه برخاسته از فطرت و نهادآنان .

زندگى بود كه يك امر فطرى است و علت تشريع دين بود.
سبحان مؤمنان را با اذن و توفيق خويش به حقيقتى كه درباره اش اختلاف داشتند, راهنمايى كرد و البته خداوندهر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.
بنابراين , دين الهى تنها عامل سعادت نوع انسان و سامان بخش امور زندگى اوست .

فطرت اصلاح مى كند و قواى گوناگون آن را هنگام طغيان و سركشى به حال اعتدال باز مى آورد و رشته زندگى دنيوى و اخروى , مادى و معنوى انسان را به نظم مى كشد.
اجتماعى و دينى نوع انسان آن گونه كه اين آيه شريفه به دست مى دهد و براى تفصيل اين اجمال به آيات پراكنده قرانى كه درباره شؤون گوناگون انسان نازل شده , بسنده مى كند.

9 ـ رهنمون شدن به راه هاى سلامت (ورهايى ).

قرآن .

((خـدا, هـركه را از خشنودى او پيروى كند, به وسيله آن به راه هاى سلامت رهنمون مى شود و به تـوفـيـق خـويـش , آنان را از تاريكى ها به سوى روشنايى بيرون مى برد و به راهى راست هدايتشان مى كند)).
ـ امـام عـلـى (ع ) : خـداونـد مـتـعـال , شـمـا را بـه اسـلام مخصوص (و مفتخر) گردانيد و براى آن برگزيدتان و اين از آن روست كه اسلام نامى ازسلامت است و مجمع همه گونه كرامت .

ـ در وصف رهپوى راه خداى سبحان ـ :و برقى پرنور برايش درخشيد و راهش را روشن ساخت و او را در راه پيش برد و هر دروازه اى وى رابه سمت دروازه ديگر پيش راند تا آن كه به دروازه سلامت و سراى اقامت رسيد.
ـ تـقـواى خـدا, داروى درد جـان هـاى شـمـاو بـيـنـا كـنـنـده كـورى دل هاى شما و شفابخش بيمارى كالبدهاى شماست .

تفسير.
آيـه ((يـهـدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام )) : حرف با در كلمه ((به )) به معناى وسيله وبه اصـطـلاح بـا آلـت است و ضمير آن به كتاب يا به نور بر مى گردد, خواه منظور از آن پيامبر(ص ) بـاشـديـا قـرآن , فـرقى نمى كند چون همه به يك واقعيت برمى گردد, چرا كه پيامبر(ص ) يكى از عـوامـل ظـاهـرى در مـرحـلـه هـدايت است و قرآن نيزهمين سان و حقيقت هدايت قائم و متكى به خداست .

دوست داشته باشى هدايت نمى كنى , بلكه خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند)) و نيز مى فرمايد : ((وهمين گونه , روحى از امر خودمان به سوى تو وحى كرديم و تو نمى دانستى كتاب چيست و نه ايمان (كدام است ) ولى آن را نورى گردانيديم كه هركس از بندگان خود را بخواهيم به وسيله آن راه مى نمايانيم و براستى كه تو به راهى راست هدايت مى كنى .

آن چه در زمين است از آن اوست .

(همه ) كارها به خدا باز مى گردد)).
مـلاحـظـه مـى شود, اين آيات هدايت را به قرآن وپيامبر(ص ) نسبت مى دهد و در عين حال آن را بـه خـدا ارجـاع مى دهد, چرا كه هدايت كننده حقيقى اوست و ديگران اسبابى ظاهرى هستند كه براى زنده كردن امر هدايت به كار گرفته شده اند.
خـداونـد متعال جمله ((يهدى به اللّه )) را باجمله ((من اتبع رضوانه )) مقيد كرده و تحقق هدايت الـهـى را مـشـروط به دنبال كردن رضايت و خشنودى مى داند و مراد از هدايت , همان رساندن به مطلوب و مقصود است (نه نشان دادن راه رسيدن به آن ) به اين معنا كه خداوند متعال شخص را به يكى از راه هاى سلامت يا به همه آن ها و يا به بيشترشان , يكى پس از ديگرى ,وارد مى كند.
خداوند كلمه ((سلام )) را مطلق آورده است .

بـنـابراين , به معناى سلامت و رميدن از هربدبختى و شقاوتى است كه خوشبختى زندگى دنيا يا آخـرت را مـخـتل سازد و اين معنا باتوصيفى كه قرآن از تسليم در برابر خدا و ايمان و تقوا كرده و آن ها را رستگارى و پيروزى وامنيت و امثال آن شمرده است سازگارى دارد.
در بـحـث از آيـه ((اهـدنـا الـصـراط الـمـستقيم )), درجلد اول اين كتاب , گفتيم كه خداوند به حـسـب اخـتـلاف حـالات بـندگان رهپويش , راه هاى فراوانى دارد كه همگى در يك راهى كه به اومنسوب است و آن را ((صراط مستقيم )) مى نامدمتحدند.
در راه مـا كـوشيده اند, به يقين راه هاى خود را به آنان مى نماييم و همانا خدا با نيكوكاران است ))و نيز مى فرمايد : ((اين است راه راست من .

از آن پيروى كنيد و از راه ها(ى ديگر) كه شما رااز راه وى پراكنده مى سازيد پيروى مكنيد)).
ايـن هـا مـى رسـانـنـد كـه راه هـا(ى رسـيـدن به خداوند)زياد است , اما همه آن ها در رساندن به كرامت خداوندى متحدند بدون آن كه رهپويان خود رااز هم پراكنده سازند و هر راهى سالك خود را ازرهپويان ديگر راه ها متمايز سازد.
راه هاى غير خدا كه چنين حالتى دارن .

بـنـابـراين , معناى آيه ـ كه البته خدا بهترمى داند ـ اين است كه خداوند سبحان كسى را كه دنبال خـشـنودى او باشد, به واسطه كتاب خود ياپيامبرش , به راه هايى هدايت و وارد مى كند كه هركس آن ها را بپيماند, از شقاوت زندگى دنيا وآخرت و هر چيزى كه حيات سعادتمندانه راتيره و مكدر سازد, در امان و سالم مى ماند.
پس , مساله هدايت به سلامت و سعادت , برمدار دنبال كردن خشنودى خدا مى چرخدا.
خداوند متعال مى فرمايد : ((و براى بندگان خودكفر را نمى پسندد)) و نيز مى فرمايد : ((خداوند ازمـردم فـاسق راضى نيست )) و سرانجام , امرهدايت به سلامت و سعادت منوط به دورى كردن از راه ستم و درآمدن به سلك ستمگران است , خداوند سبحان هدايت خود را از اين عده نفى فرموده و آنان را از رسيدن به اين كرامت الهى محروم و مايوس ساخته است آن جا كه مى فرمايد.
((و خدا گروه ستمگران را هدايت نمى كند)).
بـنـابـرايـن , آيـه ((يـهـدى بـه اللّه مـن اتـبع رضوانه سبل السلام )) از جهتى نظير اين آيه است : ((الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن وهم مهتدون )).

10 ـ اتمام حجت .

قرآن .

((فرستادگانى كه بشارتگر و بيم دهنده بودند تابراى مردم , پس از (فرستادن ) رسولان , در مقابل خدا(بهانه و) حجتى نباشد و خدا توانا و حكيم است )).
ـ امـام عـلـى (ع ) : خداوند رسولانش را باوحى خويش كه به آنان اختصاص داد,فرستاد و ايشان را حجت خويش بر خلق خود قرار داد, تا بهانه نياورند كه بيم داده نشده اند.
راست (اين رسولان ) به راه حق فرا خواند.
ـ امـام صـادق (ع ) ـ در پـاسخ به سؤال ازفلسفه نبوت ـ : براى اين كه بعد از پيامبران ديگر حجت و بـهـانه اى براى مردم در برابرخدا باقى نماند و نگويند : كسى نيامد كه ما رانويد و بيم دهد و براى اين كه خدا بر مردم حجت داشته باشد.
عـزوجـل بـه نـقـل از نـگـهـبانان دوزخ وحجت آورى آنان در برابر دوزخيان به وجود پيامبران و فرستادگان , مى فرمايد :((آيا براى شما بيم دهنده اى نيامد.
ـ پيامبر خدا(ص ) : خداوند رسولان را به سوى مردم فرستاد تا او را بر آفريدگانش حجت رسا باشد و فـرسـتـادگـانش به سوى آنان گواه بر ايشان باشند و پيامبران بشارتگر و بيم دهنده را در ميان مردم برانگيخت تا اگر هلاك مى شوند از روى دليل باشد و اگر به حيات و سعادت دست مى يابند, آن هـم از روى دلـيل باشد, و براى اين كه بندگان آن چه را درباره پروردگارشان نمى دانسته اند, بدانند وربوبيت او را كه منكرش بودند بشناسند والوهيتش را كه براى آن شريك قائل بودند,يگانه دانند.
ـ امام على (ع ) : و گواهى مى دهم كه محمد(ص ) بنده خدا و فرستاده اوست كه براى اجراى فرمان خويش و رساندن حجت و دليلش و ابلاغ بيم و وعيدش او را فرستاده است .

بحثى فلسفى :.

نـظـر به اين كه نبوت عبارت است ازنوعى ابلاغ احكام و قوانين قراردادى ووضعى و اين ها هم به نـوبـه خـود امـورى اعـتـبـارى و غـير واقعى هستند, لذا مساله نبوت عامه يك مساله كلامى غير فلسفى است .

اشيا از نظر وجودات خارجى و حقايق عينى آن ها مى پردازد و به امور وضعى اعتبارى كارى ندارد.
جـهت ديگرى يك مساله فلسفى و بحث حقيقى (نه اعتبارى ) است , چون مواد دينى ,يعنى معارف اصـلى و احكام اخلاقى و عملى بانفس انسانى از اين جهت ارتباط دارند كه يك سلسله علوم ثابت و راسخ يا حالاتى كه منجر به ملكات راسخ مى شوند, در نفس ايجاد مى كنند و اين علوم و ملكات در نـفـس آدمـى صـورى پديد مى آورند كه راه نفس به سوى سعادت و شقاوت و قرب و بعد نسبت به خـداى سـبـحان را تعيين مى كنند, زيراانسان به واسطه اعمال نيك و شايسته وعقايد و باورهاى حـقـيـقـى و درسـت , كمالاتى را براى خود به دست مى آورد كه به تقرب ونزديكى و خشنودى و بهشت كه نزد خداوندبراى او فراهم است , تعلق مى گيرد و در مقابل ,به واسطه اعمال ناشايست و عقايد سست و باطل صورت هايى براى خويش كسب مى كند كه جزبه دنياى فانى و زرق و برق هاى نيست شونده آن ارتباط پيدا نمى كند و سرانجام نفس آدمى اين مى شود كه به سبب اين صورت ها, پـس ازتـرك دنـيـا و به سر آمدن دوره اختيار, به سراى هلاكت و جايگاه آتشين رهسپار مى شود و اين سيرى حقيقى است .

مـوضـوع حقيقى و عينى است و دليلى را كه بااستفاده از قرآن كريم قبلا آورديم يك دليل برهانى است .

توضيح اين كه اين صورت ها در نفس انسان , كه در مسير كمال قرار دارد, پديد مى آيدو انسان يك نـوع حقيقى است , به اين معنا كه موجودى حقيقى و مبدا آثار وجودى عينى مى باشد و علل فيض بـخـش موجودات , به شهادت تجربه و برهان , قابليت رسيدن به كمال نهايى وجود را به موجودات عطا كرده اند وخداى متعال هم تام الافاضه است .

به هر نفس مستعدى كمال مناسب يا استعداد آن را افاضه كند تا قوه آن به فعليت رسد.
صـورتـى كـه نـفـس آدمـى داراى صـفـات پـسنديده وملكات فاضله معتدلى باشد اين كمال را سعادت مى گويند و چنانچه داراى رذايل و صفات پست باشد, كمالش شقاوت ناميده مى شود.
از آن جـا كه اين ملكات و صور نفسانى از راه افعال اختيارى برخاسته از اعتقاد به خوبى و بدى و از بـيـم و امـيـد و مـيل به منافع و گريز از ضرر وزيان براى نفس حاصل مى شود بايد اين افاضه نيز وابـسته به دعوت دينى مبتنى بر نويد و بيم وترساندن و تطميع باشد, تا مؤمنان سعادت خودرا به كمال رسانند و ستمگران شقاوت خود را.
دعـوت نـيـاز بـه دعـوتـگـرى دارد كـه اقـدام به آن كندو آن دعوتگر همان پيامبرى است كه از جانب خداى متعال مبعوث مى شود.
مـمـكن است بگوييد : براى دعوت به كمال و سعادت , عنصر عقل كافى است , زيرا عقل انسان را به پيروى فكرى و عملى از حق وحقيقت و به پيمودن راه فضيلت و تقوا فرامى خواند.
است ؟
.
جـواب ايـن است كه عقلى كه به اين امور فرامى خواند, عقل عملى است كه درباره حسن وقبح و زشت و زيبا داورى مى كند, نه عقل نظرى كه , همچنان كه قبلا توضيح داديم , حقايق اشيارا درك مى كند.
خـود را از احساسات درونى مى گيرد واحساساتى كه ابتداا در انسان وجود دارند,احساسات قواى شهويه و غضبيه هستند.
قوه ناطقه قدسى در آن اوان هنوز به فعليت نرسيده است .

خـاستگاه اختلاف است و اين احساسات بالفعل ,همچنان كه از واقعيت حال انسان مشهود است ,به انسان اجازه نمى دهد كه از مرحله قوه واستعداد به فعليت برسد.
از تربيت درست محروم بماند, با اين كه از عقل و فطرت برخوردارند, به زودى دستخوش توحش و بربريت مى شوند.
از طرف خداوند به وسيله نبوت تاييد شود.

نبوت و تاريخ .

لزوم اعتقاد به همه پيامبران .

قرآن .

((مـا تـو را به حق , بشارتگر و هشدار دهنده فرستاديم و هيچ امتى نبوده مگر اين كه در آن هشدار دهنده اى گذشته است )).
((بـگـويـيد : ما به خدا و به آن چه بر ما نازل شده و به آن چه بر ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسباط نـازل آمـده و بـه آن چـه بـه مـوسـى و عـيـسـى داده شـده و بـه آن چه به همه پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده , ايمان آورده ايم .

برابر او تسليم هستيم )).
((كسانى كه به خدا و فرستادگان او كفر مى ورزند ومى خواهند ميان خدا و فرستادگانش جدايى اندازند ومى گويند : ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكارمى كنيم و مى خواهند ميان اين (دو) راهى براى خوداختيار كنند, آنان در حقيقت كافرند.
عذابى خواركننده آماده كرده ايم )).
ـ امام على (ع ) : خداوند سبحان آفريدگان خويش را از پيامبرى مرسل , ياكتابى آسمانى , يا حجت و دلـيـلـى لازم , يـاراهـى روشـن و اسـتـوار بى بهره نگذاشته است ,فرستادگانى كه نه اندك بودن شمارشان آنان را (از اداى رسالتشان ) سست كرد و نه فراوانى تكذيب كنندگانشان .

پيشين نام پيامبر پس از او برده مى شد وپيامبر گذشته پيامبر آينده را مى شناساند.
ـ خـداونـد پس از آن كه جان او ـ آدم (ع ) ـرا ستاند مردم را از حجت و دليلى كه ربوبيت او را براى آنان استوار گرداند و ايشان را به شناخت او رساند, بى بهره نگذاشت .

هـر قـرنـى و نسلى با حجت ها و براهينى كه ازطريق پيامبران برگزيده و امانتداران پيام هاى خود فرستاد, به مردم رسيدگى كرد, تا آن كه با پيامبر ما محمد(ص ), حجت او تمام شد.
ـ هـر زمان كه يكى از آنان (پيامبران ) درمى گذشت , ديگرى براى انتشار دين خدابرمى خاست , تا اين كه كرامت خداوند,سبحانه و تعالى , به محمد(ص ) رسى .

ـ امام صادق (ع ) : بدانيد كه اگر كسى عيسى بن مريم را انكار كند و به نبوت ديگرپيامبران اعتراف نمايد, ايمان نياورده است .

طبقات پيامبران .

قرآن .

((و هـيـچ بـشـرى را نـرسـد كـه خـدا با او سخن گويد, جز(از راه ) وحى يا از فراسوى حجابى يا فرستاده اى بفرستد و به اذن او هرچه بخواهد وحى نمايد.
اوست بلند مرتبه سنجيده كار)).
ـ امـام باقر(ع ) : پيامبران بر پنج گونه اند :برخى از آنان صدا را, مانند صداى زنجير,مى شنوند و به مقصود آن پى مى برند.
در خـواب بـه آنـان خبر داده مى شود, ماننديوسف و ابراهيم و برخى از ايشان مى بينند وبرخى به دلشان كوبيده و در گوششان طنين افكنده مى شود.
ـ امـام صادق (ع ) : پيامبران و رسولان چهار طبقه اند : پيامبرى كه تنها براى خودش پيغمبر است و به ديگرى سرايت نمى كند و پيامبرى كه در خواب مى بيند وصدا (ى هاتف ) را مى شنود, ولى خود او رادر بـيـدارى نـمـى بـيند و بر هيچ كس مبعوث نيست و خود او امام و پيشوايى دارد, چنان كه ابراهيم بر لوط(ع ) امام بود و پيامبرى كه در خواب مى بيند و صدا را مى شنود و فرشته را مى بيند و به سوى گروهى كم يا زيادمبعوث است , مانند يونس كه خدا درباره اوفرموده : ((ما او را به سوى صدهزار نفر يابيشتر فرستاديم )).
آن ((بـيشتر)) سى هزار است (يعنى يكصد وسى هزار نفر) و يونس نيز خود امام وپيشوايى داشت و (سـرانـجام ) پيامبرى كه درعالم خواب مى بيند و صدا را مى شنود و دربيدارى مشاهده مى كند و امام هم مى باشد,مانند پيامبران اولوالعزم .

ابتدا) فقط پيامبر بود و امام نبود تا آن كه خدافرمود : ((من تو را امام مردم قرار دادم .

شمار پيامبران .

ـ پيامبر خدا(ص ) ـ در پاسخ به سؤال ابوذر از تعداد پيامبران ـ : يكصد و بيست وچهار هزار پيامبر.
كردم : از آن ها چه تعداد مرسل بودند؟
پيامبر فرمود : خيلى زياد, سيصد و سيزده نفر.
فرمود : آدم .

ـ خداوند عزوجل يكصد و بيست وچهار هزار پيامبر آفريد كه من ـ خودستايى نباشد ـ گراميترين آنـان نـزد خـداونـد هـسـتـم وخـداى عـزوجـل يكصد و بيست و چهار هزاروصى آفريد كه على گراميترين آن ها نزدخدا و برترين ايشان است .

ـ پيامبران يكصد و بيست و چهار هزارندو انبياى مرسل سيصد و سيزده نفر و آدم پيامبرى بود كه با او سخن گفته ش .

ـ در پـاسـخ به سؤال از شمار پيامبران ـ :يكصد و بيست و چهار هزار, كه از آن تعداد, شمار زيادى , يعنى سيصد و پانزده نفر, رسول بودند.
ـ من در پى هشت هزار پيامبر برانگيخته شدم كه چهار هزارشان از بنى اسرائيل بودند.
ـ من خاتم هزار پيامبر يا بيشتر هستم .

ـ امام صادق (ع ) : خداوند يكصد و بيست وچهار هزار پيامبر برانگيخت .

يك توضيح :.

قـرآن بـه ايـن مـطـلب تصريح مى كند كه شمار انبيا فراوان بوده و خداوند سبحان دركتاب خود سرگذشت همه آن ها را بازگونكرده است .

رسـولانـى فـرسـتاديم كه (داستان ) برخى ازآنان را بر تو حكايت كرده ايم و برخى ازايشان را برتو حكايت نكرده ايم )).
ديگرى از اين قبيل .

در كتاب خود داستانشان را به نام بازگوكرده , عبارتند از : آدم , نوح , ادريس , هود,صالح , ابراهيم , لـوط, اسـمـاعـيل , اليسع ,ذوالكفل , الياس , يونس , اسحاق , يعقوب ,يوسف , شعيب , موسى , هارون , داود,سليمان , ايوب , زكريا, يحيى , اسماعيل صادق الوعد, عيسى و محمد صلى اللّه عليهم اجمعين .

نام آن ها برده نشده , اما با توصيف و كنايه ازايشان ياد شده است .

مـى فـرمـايد : ((آيا از (حال ) سران بنى اسرائيل پس از موسى خبر نيافتى آن گاه كه به پيامبرى از خود گفتند : پادشاهى براى مابگمار)).
به شهرى كه بام هايش يكسره فرو ريخته بودعبور كرد)).
دو تـن سوى آنان فرستاديم ولى آن دو رادروغزن پنداشتند, تا با (فرستاده ) سومين (آنان را) تاييد كرديم )).
بـنـده اى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خودبدو دانشى آموخته بوديم )) و باز مى فرمايد :((اسباط)).