ميزان الحكمه جلد ۱۲

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۵ -


ـ پـيـامـبر خدا(ص ) : نخستين پاداشى كه بعد از مرگ مؤمن به او داده مى شود, اين است كه همه تشييع كنندگان جنازه اش آمرزيده مى شوند.
ـ امـام صـادق (ع ) : نـخستين تحفه اى كه به مؤمن داده مى شود, آمرزش تشييع كنندگان جنازه اوست .

ـ امـام باقر(ع ) : چون مؤمن در گور خودنهاده شود به او ندا آيد : هان ! نخستين هديه به تو بهشت است و هديه كسانى كه تشييعت كرده اند آمرزش .

ـ امام صادق (ع ) : شايسته است كه صاحبان عزا برادران دينى ميت را از مرگ او با خبر سازند, تا در تـشييع جنازه حاضرشوند و بر او نماز خوانند و بدين ترتيب , هم براى آنان اجرى حاصل شود و هم براى ميت استغفار به عمل آيد.
ـ پيامبر خدا(ص ) : براى نيكى به پدر ومادرت , مسافت دوساله بپيما.
آوردن صله رحم , مسافت يك ساله بپيما.
براى عيادت بيمار, يك ميل راه بپيما وبراى شركت در تشييع جنازه اى , دو ميل راه بپيما.
ـ امـام بـاقـر(ع ) : هر كه جنازه مسلمانى راتشييع كند, روز قيامت چهار شفاعت به اوداده شود و چيزى نگويد, مگر اين كه فرشته گويد : چنين چيزى از آن تو باد.
ـ پـيـامـبر خدا(ص ) : هيچ مرده اى نيست كه در تابوتش نهاده و سه گام برده شود, مگراين كه با صـدايـى كـه هـر كس كه خدا بخواهد,آن را مى شنود, صدا مى زند : اى برادران ,اى تابوت كشان , زنهار كه دنيا شما را چون من نفريبد! و روزگار شما را نيز چون من بازى ندهد! براى بازماندگانم مال و منال برجاى گذاشتم , در حالى كه آنان بار گناهى از مرا به دوش خود نمى كشند و شما نيز مراتشييع مى كنيد و سپس تنهايم مى گذاريد وخداوند جبار از من حساب مى كشد.
ـ امام باقر(ع ) ـ در پاسخ به اين سؤال كه انسان بهتر است دعوت به تشييع جنازه رابپذيرد يا وليمه را ـ : دعـوت بـه تـشييع جنازه را بپذيرد, زيرا حضور در تشييع جنازه ,يادآور مرگ و آخرت است و حضور دروليمه ها از اين امور غافل مى گرداند.

آداب تشييع جنازه .

ـ پيامبر خدا(ص ) : بر شما باد حفظآرامش و وقار : بر شما باد آرام راه رفتن باجنازه هايتان .

ـ وقـتـى از جنازه اى گذشتند كه مانندخيكى كه تلم مى زنند بالا و پايين مى شد ـ :آرام باشيد! با جنازه هايتان به آرامى حركت كنيد.
ـ هـرگـاه در پـى جنازه اى مى رفت , اندوه او را فرا مى گرفت , بيشتر حديث نفس مى كرد وكمتر سخن مى گفت .

ـ اى ابـوذر, هـرگـاه در پى جنازه اى به راه افتادى ,بايد عقلت با تفكر و خشوع به آن مشغول شود و بدان كه تو نيز به او مى پيوندى .

ـ امـام بـاقـر(ع ) : هـرگاه جنازه اى را تشييع مى كنى , چنان باش كه انگار اين تويى كه بردوش ها حـمـل مـى شوى و گويى از پروردگارت مى خواهى تو را به دنيا باز گرداند, تا همچون كسى كه زنده است كار كنى , زيرا كه دنيا درنظر دانايان مانند سايه است .

ـ امـام صادق (ع ) : هرگاه جنازه اى را بردوش كشيدى , تصور كن اين تو هستى كه برشانه ها حمل مى شوى يا گويى ازپروردگارت مى خواهى به دنيا برگردى تادست به عمل (نيك ) زنى .

چگونه (زندگى را) از سر مى گيرى .

سـپس فرمود : شگفتا از مردمى كه رستاخيزرفتگانشان به خاطر پيوستن بازماندگانشان به آن ها بـه تـاخـير افتاده و چاووشى در ميان آن ها بانگ رحيل سر داده , اما آنان همچنان به بازى و تفريح سرگرمند.
ـ پـيامبر خدا(ص ) : بهترين تشييع كنندگان جنازه , كسى است كه (خدا و مرگ و پس ازمرگ را) بـيـشـتر ياد كند و كسى كه تا جنازه (در گور) نهاده نشود او ننشيند و كاملترين پيمانه (ثواب ) را كسى دارد, كه سه مرتبه (ياسه مشت ) خاك روى لحد بريزد.
ـ امام على (ع ) ـ چون در تشييع جنازه اى صداى خنده مردى را شنيد ـ : گويى كه مرگ را در اين جـهـان براى ديگران رقم زده اند و انگار كه حق در اين دنيا بر ديگران واجب گشته است و گويى مـردگـانـى را كـه مـى بـيـنيم , مسافرانى هستند كه به زودى سوى ما باز مى گردند! آنان را در گـورهـايـشـان مـى نـهـيـم و مـيراثشان را مى خوريم , آن گونه كه پندارى پس از آن ها جاودان خواهيم ماند.
سپرده ايم , حال آن كه هدف هر بلا وحادثه اى بنياد برافكن قرار داريم .

ـ امـام صـادق (ع ) : امـيـرمؤمنان (ع )جنازه اى را تشييع كرد و چون در لحد نهاده شد, خانواده اش ضجه كردند و گريستند.
حـضـرت فرمود : چرا مى گرييد؟
هان ! به خداسوگند اگر اينان آن چه را ميتشان ديدمى ديدند, بى گمان گريه كردن بر او را ازيادشان مى برد.
به سوى اينان بارها بر مى گردد چندان كه احدى از ايشان را باقى نگذارد.

خاكسپارى .

ـ امـام رضـا(ع ) : عـلت اين كه دستور داده شده است مرده را به خاك بسپارند, اين است كه مردم مـتلاشى شدن پيكر او و منظره زشت و تغيير بويش را مشاهده نكنند وزندگان از بوى او و آفت و فـسـادى كه به پيكرش مى رسد آزار نبينند و براى اين كه ازچشم دوستان و دشمنان پنهان بماند ودشمنش شاد و دوستش اندوهگين نشود.
ـ پيامبر خدا(ص ) : مردگان خود را درميان مردمان نيك به خاك بسپاريد, زيرامرده نيز همچون زنده از همسايه بد رنج مى برد.
ـ امـام عـلى (ع ) : رسول خدا(ص ) به ما دستورداد مردگانمان را در ميان مردمانى صالح به خاك بسپاريم , زيرا مردگان نيز همچون زندگان از همسايه بد رنج مى برند.
ـ پـيـامبر خدا(ص ) : چون مؤمن بميرد,گورها از مرگ او زيبا و روشن مى شوند وهيچ قطعه اى از خاك گورستان نيست , مگراين كه آرزو مى كند او در آن جا دفن شود وهرگاه كافر بميرد گورها از مـرگ او تـاريـك مى شوند و هيچ قطعه اى از خاك گورستان نيست , مگر اين كه از تدفين او در خود به خدا پناه مى برد.
ـ هـرگـاه كـسى پيش از ظهر بميرد,نيمروز را جز در گورش نبايد بخوابد وهرگاه كسى بعد از ظهر بميرد, شب را جز درگورش نبايد به سر برد.
ـ هـرگاه كسى از شما مرد او را نگه نداريد و زود به خاكش بسپاريد و بالاى سرش آغاز سوره بقره خوانده شود و پايين پايش پايان بقره .

ـ هرگاه كسى اول روز مرد, نميروز راجز در گورش نبايد بگذراند.
ـ مردگان خود را شب دفن نكنيد,مگر اين كه ناچار باشيد.
ـ بيشترين مهربانى خدا به بنده , آن وقتى است كه در گورش نهاده شود.

سخت تر از مرگ .

ـ امام على (ع ) : سخت تر از مرگ , نيازخواهى از نا اهل است .

ـ سخت تر از مرگ , آن چيزى است كه براى رهايى از آن آرزوى مرگ شود.
ـ امـام عـسـكرى (ع ) :از زندگى بهتر, آن چيزى است كه هرگاه از دستش دهى اززندگى بيزار شوى و از مرگ بدتر, آن چيزى است كه هرگاه گرفتارش شوى دوستدار مرگ شوى .

آن چه پس از مردن دنبال انسان مى آيد.

ـ پـيـامبر خدا(ص ) : سه چيز از پى مرده مى رود : خانواده اش , مالش و كردارش , امادوتاى آن ها بر مى گردند و يكى مى ماند :خانواده و مالش بر مى گردند و كردارش مى ماند.
ـ از اعمال و حسنات مؤمن آن چه پس از مرگش (ثوابش ) به او مى رسد, دانشى است كه تعليم دهد و منتشر كند, يا فرزندصالحى كه از خود برجاى گذارد, يا مصحفى كه به ارث گذارد, يا مسجدى كـه بـسـازد, يـاخـانـه اى كـه براى مسافران بسازد, يا نهرى كه حفر كند, يا صدقه اى كه در زمان تندرستى وحيات از دارايى خود برقرار سازد (ثواب اين ها) بعد از مرگش به او مى رسد.
ـ چـهـار كس اند كه بعد از مردن نيزهمچنان اجر كارشان به آن ها مى رسد :مردى كه در حال مرز دارى در راه خـدابـمـيـرد و مـردى كه دانشى را آموزش دهد, تازمانى كه به آن دانش عمل شود اجـرش بـه اومـى رسـد و مـردى كـه صـدقه اى برقرار سازد, تازمانى كه آن صدقه برجا و مستمر است اجرش به او مى رسد و مردى كه فرزندصالحى به يادگار گذارد و آن فرزند برايش دعا كند.
ـ امـام صـادق (ع ) : شـش چيز است كه (ثواب آن ها) بعد از وفات مؤمن به اومى رسد : فرزندى كه بـرايش آمرزش طلبد,مصحفى كه از خود بر جاى گذارد, نهالى كه بكارد, صدقه آبى (مانند نهر و قنات ) كه جارى سازد, چاهى كه حفر كند و سنتى (وكردار نيكى ) كه بعد از او به كار بسته شود.
دارايى .

دارايى خاستگاه خواهش هاست .

قرآن .

((دارايـى و فـرزنـدان زيور زندگى دنيايند و نيكى هاى ماندگار, نزد پروردگارت بهتر و از نظر اميد (نيز) بهتراست )).
ـ امام على (ع ) : دارايى , خاستگاه خواهش هاست .

ـ دارايى , تاراج حادثه هاست .

ـ دارايى , آرزوها را تقويت مى كند.
ـ دارايى , مايه آرامش و خوشى وارث است .

ـ دارايى , سبب فتنه هاست و تاراج حادثه هاست .

ـ دارايى , باعث مشقت است و مركب رنج .

ـ دارايى , صاحبش را در دنيا گرامى مى سازد و نزد خداى سبحان خوارش مى كند.
ـ دارايى , صاحب خود را در دنيا بالامى برد و در آخرت پايينش مى آور.
ـ دارايى , براى صاحب خود وبال است ,مگر آن چه كه (براى آخرتش ) پيش فرستد.
ـ دارايى , (باعث ) فتنه نفس است و تاراج پيشامدهاست .

ـ مـن , سـرور مؤمنانم و دارايى , سرورستمگران , دارايى , رياست نمى كند بلكه به وسيله آن رياست مى شود.
ـ من , سرور مؤمنانم و دارايى , سرورنابكاران .

ـ پـيـامـبر خدا(ص ) : دينار و درهم كسانى را كه پيش از شما بودند نابود كرد و اين دونابود كننده شماست .

ـ ابن مسعود در حال پرداخت عطاى مردم بود كه مردى آمد و ابن مسعود هزاردرهم به او بخشيد.
زيـرا از رسـول خـدا(ص ) شـنـيدم كه مى فرمود :جز اين نيست كه پيشينيان شما را درهم ودينار هلاك كرد و اين دو هلاك كننده شماست .

ـ امام على (ع ) : دارايى تو در زمان حياتت ستاينده توست و پس از مرگت نكوهنده تو.
ـ دارا, در رنج و تعب است .

ـ دارايى , سرچشمه اندوههاست .

ـ دارايى هر اندازه باشد, غم و اندوه ها دوچندان مى شو.
ـ پيامبر خدا(ص ) : هر امتى گوساله اى (سامرى ) دارد كه آن را مى پرستند و گوساله (سامرى ) اين امت درهم و دينار است .

دارايى دام ابليس است .

قرآن .

((و از ايشان هر كه را توانستى با آواى خودبرانگيزان و با سواران و پيادگانت بر ايشان بتاز و باآنان در اموال و اولاد شركت كن و به ايشان وعده بده .

شيطان جز فريب به آن ها وعده نمى دهد)).
ـ امـام صـادق (ع ) : شـيـطان آدمى را همه جامى گرداند و چون خسته اش كرد, در بزنگاه دارايى برايش كمين مى كند و گردنش رامى گيرد.
ـ ابـلـيـس كـه خدايش لعنت كناد,مى گويد : هر چيزى مرا در به دام انداختن فرزند آدم خسته و درمانده كند, يكى از سه چيز هرگز مرا درباره او به رنج نخواهدافكند : به دست آوردن مال از راه غيرحلال , يا نپرداختن حق و حقوق آن , يامصرف نابجاى آن .

ـ پيامبر خدا(ص ) : شيطان , كه خدايش لعنت كناد, گفت : شخص دارا در يكى از سه مورد از چنگ مـن نـخـواهد رست و صبح وشب با اين سه پيش او مى روم : به دست آوردن مال از راه غير حلال , خرج كردن نابجاى آن و مال را محبوب او مى گردانم ودر نتيجه , حق و حقوق آن را نمى پردازد.
ـ ابن عباس : نخستين درهم و دينارى كه در روى زمين ضرب شد, ابليس به آن دونگريست .

بـرداشـت و بر ديده اش نهاد و سپس به سينه اش چسباند و آن گاه (از شادى )فريادى زد و دوباره آن دو را به سينه اش چسباند و گفت : شما نور چشم و ميوه دل من هستيد.
داشته باشند, ديگر مرا باكى نيست كه هيچ بتى نپرستند.
شما را دوست داشته باشند.

پيامدهاى مال دوستى .

قرآن .

((و مال را دوست داريد, دوست داشتنى بسيار)).
ـ امام على (ع ) : مال دوستى , سبب فتنه هاست .

ـ مال دوستى , آينده را تباه مى كند.
ـ مال , آينده را تباه مى كند و آرزوها راگسترش مى دهد.
ـ مال دوستى , آرزوها را تقويت مى كندو اعمال را تباه مى سازد.
ـ مال دوستى , دين را سست و يقين راتباه مى كند.
ـ مسيح (ع ) : به دارايى هاى دنياپرستان منگريد, زيرا درخشش اموال آن ها نورايمان شما را مى برد.
ـ پـيـامبر خدا(ص ) نشسته بود كه بيابان نشين نافرهيخته اى برخاست و گفت :قحطى ما را نابود كرد.
خطر ديگرى بر شما مى ترسم و آن هنگامى است كه دنيا به طرف شما سرازير شود.
ـ امـام عـلـى (ع ) : در ـ وصـف عيسى (ع ) ـ :نه همسرى داشت كه فريفته اش كند و نه فرزندى كه اندوهگينش سازد و نه مال وثروتى كه او را متوجه خود سازد (و از خدا وآخرت غافل گرداند).
ـ هـرگاه خداوند سبحان بنده اى رادوست بدارد, مال و ثروت را منفور اوگرداند و آرزوهايش را كوتاه سازد.
هرگاه خداوند بد بنده اى را بخواهد, مال و ثروت را محبوب او گرداند و آرزوهايش را بگستراند.

دوست داشتن مال حلال .

قرآن .

((بر شما مقرر شده است كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسد, اگر مالى بر جاى گذارد, براى پدر و مادر وخويشاوندان (خود) به طور پسنديده وصيت كند.
كار) حقى است بر پرهيزگاران )).
ـ امـام صادق (ع ) : خيرى نيست در كسى كه دوست نداشته باشد از راه حلال مال به دست آورد, تا به وسيله آن آبرويش راحفظ كند و بدهكاريش را بپردازد.
ـ خيرى نيست در كسى كه دوست نداشته باشد از راه حلال مال گرد آورد, تا به وسيله آن آبرويش را نگه دارد وبدهكاريش را بپردازد و صله رحم به جاآورد.
ـ امام سجاد(ع ) : بهره بردارى از مال (و به كار انداختن سرمايه ) كمال مردانگى است .

ـ پيامبر خدا(ص ) : از مردانگى است ,بهسازى دارايى .

ـ امـام صـادق (ع ) : بـر تـو باد بهسازى دارايى , زيرا كه دارايى مايه بلند مرتبگى كريم است و سبب بى نياز شدن از لئيم .

ـ امام على (ع ) : كسى كه مالش را بهبودببخشد مالى به دست نياورده است .

ـ پيامبر خدا(ص ) : چه نيكوست , مال درست براى مرد درست .

ـ امام صادق (ع ) : نيكو ياورى است , دنيابراى آخرت .

ـ امام على (ع ) : توانگرى ناآقا را آقامى كند.
مى سازد.
ـ دولتمندى , خطاى صاحبش را درست مى نماياند و درستى و حقانيت دشمن او رانادرست .

ـ توانگرى , در غربت وطن است ونادارى , در وطن غربت .

ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : دشنام دادن به مؤمن گناه است و جنگيدن با او كفر و خوردن گوشتش (غيبت كردن از وى ) نافرمانى خداو حرمت مالش , چون حرمت خون اوست .

ثروت زياد.

قرآن .

((تفاخر به بيشتر داشتن , شما را غافل داشت .

كارتان (و پايتان ) به گورستان رسيد)).
((واى بر هر بدگوى عيبجويى .

بر شمردش .

((مرا با آن كه (او را) تنها آفريدم واگذار.
بسيار به او بخشيدم .

((و كـسـانـى كـه زر و سـيم را گنجينه مى كنند و آن را درراه خدا هزينه نمى كنند, ايشان را از عذابى دردناك خبرده )).
ـ پـيامبر خدا(ص ) : هيچ بنده اى به سلطانى نزديك نشد, مگر اين كه از خداى متعال دور گشت و مـال و ثـروتـش زيـاد نـشـدمگر اين كه حسابش سخت گرديد وپيروانش بسيار نشدند, مگر اين كه شيطان هايش زياد شدند.
ـ امام على (ع ) : فراوانى مال و ثروت ,دل ها را تباه مى كند و گناهان را پديدمى آورد.
ـ امـام بـاقـر(ع ) : مردى نزد ابوذر آمد وبه او بشارت داد كه گوسفندانش زاييده اند وگفت : اى ابـوذر, مـژده كـه گـوسـفندانت زاييدند و زياد شدند! ابوذر گفت : زياد بودن آن ها مرا خوشحال نمى كند.
دوسـت نـدارم ! مـالى را كه كم باشد اما بسنده دوست تر دارم , از مالى كه زياد باشد اما (ازياد خدا) غافل ساز.
ـ پيامبر خدا(ص ) با ابوذر در يكى ازحره هاى مدينه مى رفت تا آن كه به كوه احدرسيد.
احـد طـلا داشـتـه بـاشـم و سه شب بگذرد ودينارى از آن نزد من باقى بماند, جز چيزى كه براى پرداخت وامى نگه دارم , مگر اين كه از راست و چپ و پشت سر به بندگان خدابذل و بخشش كنم .

و فرمود : ثروتمندان در روز قيامت تهيدستند, مگر كسى كه از راست و چپ وپشت سر خود بذل و بخشش كند و كارهاى خير انجام دهد و اينان اندكند.
ـ ابوذر : شبى از شب ها بيرون آمدم .

ناگاه رسول خدا(ص ) را ديدم كه تنها مى رودو هيچ كس با او نيست فكر كردم خوش ندارد كسى همراهش باشد.
ابوذر مى گويد : من در نور ماه به راه افتادم .

كيست اين ؟
عرض كردم : ابوذر, فدايت شوم .

حضرت راه رفتم , پس , فرمود : ثروتمندان در روز قيامت تهيدستند, مگر كسى كه خداوند مالى به او دهد و او از راست و چپ و از پس و پيش آن را بخشش كند و با آن كار خيرى انجام دهد.
ابوذر مى گويد : باز هم ساعتى با آن حضرت رفتم .

بنشين و مرا در گوديى كه اطرافش سنگ بودنشانيدو فرمود:بنشين تا برگردم .

پيامبر در ريگزار به راه افتاد و رفت تا جايى كه ديگر او را نديدم و از نظرم ناپديد ش .

ـ امام صادق (ع ) : خداوند به هيچ بنده اى سى هزار (درهم ) نداد كه برايش خيرى بخواهد.
حلال ده هزار درهم گرد نياورد.
اوقات خداوند براى عده اى دنيا و آخرت راگرد مى آورد.
روزانه اش داده شود و عمل روزيش گردد,بى گمان خداوند دنيا و آخرت را براى اوفراهم آورده است .

ـ امام على (ع ) : خير(و بركت ) آن نيست كه دارايى و فرزندانت زياد شود.
خـيـر آن است كه دانشت افزون شود وبردباريت بسيار گردد و اين كه به عبادت پروردگارت بر مردم بنازى .

ـ افزودن بر چيزى (يا تفاخر به زيادداشتن چيزى ) كه نه آن براى تو مى ماند و نه تو برايش مى مانى , از بزرگترين نادانى است .

ـ امام صادق (ع ) : هيچ گاه ثروت مردى زياد نشد, مگر اين كه حجت خداى متعال براو بزرگ شد.
را از خود دور كنيد, اين كار را بكنيد.
شد : با چه چيز؟
فرمود : با برآوردن نيازهاى برادران خود از اموالتان .

ـ از جمله سخنان نجواآميز خداى متعال با موسى (ع ) اين بود : به ثروت زيادهيچ كس غبطه مخور, زيرا ثروت زياد مايه گناهان زياد مى شود.
واجب مى گردد.
ـ آسايش دل را جستجو كردم و آن را دركمى مال و ثروت يافتم .

ـ پيامبر خدا(ص ) : من از فقر بر شمانمى ترسم .

زياد داشتن براى شما نگرانم .

ـ امـام رضـا(ع ) : مـال و ثـروت جـمـع نشود,مگر با داشتن پنج خصلت : بخل شديد, آرزوى دراز, آزمندى چيره (بر جان ), رسيدگى نكردن به خويشان و برگزيدن دنيا بر آخرت .

ـ امـام عـلى (ع ) : انبوهى مردم تو را نفريبدواز خويشتن غافل نسازد,در حالى كه ديده اى پيش از تو كـسـانـى بـودنـد كـه , بر اثر آرزوى دراز و دور ديدن مرگ , مال و ثروت گردآوردند و از ناداراى پرهيختد و از عواقب (آن )خود را ايمن پنداشتند.
بر آنان فرود آمد و ايشان را از وطنشان بيرون راند.
درازداشـتندوساختمان هاى استوارى ساختندو مال فراوان گرد آوردند, چگونه گورها,خانه هاى آنـان شـد و آن چه گرد آورده بودندتباه گرديد و اموالشان نصيب ميراث خواران شد و زنانشان از آن ديگران شدند!.
ـ امـام بـاقـر(ع ) ـ در پـاسـخ بـه سؤال ازدرهم ها و دينارها و وظيفه مردم نسبت به آن ها ـ : اين ها خاتم هاى خدا در زمين اويند.
خـداونـد آن هـا را براى مصلحت آفريدگانش قرارداده است و با اين درهم و دينارهاست كه امور وكسب و كار آن ها رو به راه مى شود.
كـه درهـم و ديـنـار زيادى داشته باشد و حق وحقوق خداى متعال را در آن ها بگزارد و زكاتش را بپردازد, اين درهم ها و دينارها براى او گواراو پاكيزه است و هركه درهم و دينار زيادى جمع كند و زفـتـى نـشان دهد و حق و حقوقى را كه خداوند در آن ها دارد نپردازد و از آن ها ظرف وظروف بسازد, آن تهديدى كه خداى عزوجل در كتاب خود كرده سزاوار اوست .

مى فرمايد : ((روزى كه آن (گنجينه )ها را درآتش دوزخ بگدازند و پيشانى و پهلو و پشت آنان را با آن ها داغ كنند (و گويند :) اين است آن چه براى خود اندوختيد.
مى اندوختيد بچشيد)).

گفتارى در معناى كنز و مال اندوزى :.

شـكى نيست كه جامعه اى كه انسان به مقتضاى سرشت و طبيعت اوليه اش آن را پديد آورده , فقط بـامـبـادلـه پول و كار مى تواند روى پاى خود بايستد واگر اين مساله در كار نبود, جامعه انسانى طرفة العينى زنده نمى ماند.
ايـن مـبـنـا اسـتـوار است كه چيزهايى از مواد اوليه زمين مى گيرد و در حد توان روى آن ها كار مـى كند و آن گاه به اندازه نياز خود از آن براى خودش بر مى داردو مازاد بر نيازش را با چيزهايى كه ديگر افرادجامعه در اختيار دارند و مورد نياز او مى باشدمعاوضه مى كند.
نـانـى كـه تـهـيه كرده است بر مى دارد و اضافه بر نيازش را با پارچه اى كه نساج بافته است عوض مى كند.
همين ترتيب .

اجتماعشان در حقيقت خريد و فروش و مبادله ومعاوضه است .

آن چـه از بـررسـى هـاى اقتصادى به دست مى آيد,اين است كه نخستين انسان ها معاملات خود را بـه صـورت مـبـادلـه پـايـاپـاى و كـالا به كالا انجام مى داده اندو فكرشان به فرايندى فراتر از اين نمى رسيده است .

نـكـتـه اى كه در اين جا هست اين است كه نسبت ميان كالاها, بر حسب شدت و ضعف نيازشان به آن ها وفراوانى و كمبود كالاهاى مورد نياز, در ميان آن هافرق مى كرد.
كـمياب تر بود تمايل به تحصيل آن بيشتر مى شد وارزش آن نسبت به ساير كالاها افزايش مى يافت وبـرعـكـس , هـرچه كمتر مورد نياز بود يا بر اثر فراوانى و وفور كسادتر مى شد, رغبت مردم به آن كمترمى شد و ارزشش از ساير كالاها پايين تر مى آمد.
اين موضوع در واقع ريشه ارزش و قيمت اس .

پـس از مدت ها, انسان ها پاره اى كالاهاى كمياب و با ارزش , مانند گندم و تخم مرغ و نمك راپايه قيمت قرار دادند و ساير كالاهاى مالى , باارزش هاى متفاوت , را با آن ها سنجيدند و اين كالاها محور مبادلات بازار قرار گرفت .

هنوز هم در برخى جوامع كوچك روستايى و ميان قبايل بدوى رايج است .

انـسـان ها همچنان اين شيوه را به كار مى بستند تاآن كه به برخى فلزات , مانند طلا و نقره و مس وامـثـال ايـن هـا دسـت يـافـتـند و آن ها را ملاكى براى قيمت ديگر كالاها و مقياس واحدى براى سنجش آن ها قرار دادند.
متكى به خود و بقيه كالاها متكى به آن ها بودند.
عـاقـبـت , كـار بـه آن جـا رسـيـد كـه طلا مقام اول را به دست آورد و نقره مقام دوم را و بقيه در مـقـام هاى بعد قرار گرفتند و همگى به صورت سكه هاى شاهى يا دولتى ضرب شدند و يكى دينار شـد و يـكـى درهـم و يكى فلس و غيره كه شرح اين داستان مفصل ازدايره و هدف بحث ما, خارج است .

چـندى نگذشت كه طلا و نقره پايه قيمت گذارى شدند و بهاى هر چيزى با آن ها تعيين مى شد و مـال يـا كـار انسان با آن دو سنجيده مى شد و بالا رفتن هرنياز حياتى در اين دو فلز متمركز بود و ملاك ثروت و دارايى به شمار مى آمدند و روح زندگى جامعه باآن ها پيوند داشت , به طورى كه با مختل شدن كاراين دو فلز, روح جامعه نيز دچار اختلال مى شد, اگراين دو فلز در بازار معاملات جـريـان مـى يـافـتند,معاملات نيز به جريان مى افتاد و اگر متوقف مى شدند معاملات نيز متوقف مى گرديد.
بعدها وظيفه اى را كه در جوامع انسانى به اين دوفلز محول شده بود ـ يعنى حفظ ارزش كالا و كار وتـشـخـيـص نـسـبـت يكى از آن ها به ديگرى ـ اوراق رسميى كه امروزه ميان مردم رايج است به عهده گرفت , مثل پوند و دلار و غيره و مانند چك هاى بانكى .

بدون آن كه فى نفسه ارزشى داشته باشند, پس اين هاارزش هايى اعتبارى هستند.
دقـت در جايگاه اجتماعى طلا و نقره ـ از اين جهت كه دو پول نگهدارنده ارزش ها و قيمت ها ودو مـقـيـاسـى هـسـتـنـد كـه كـالاهـا و دارايى ها,با نسبت هاى متفاوتى كه ميانشان هست , با آن دو سنجيده مى شوند ـ روشن مى سازد كه اين دو فلز نمايانگرنسبت اشيا با يكديگر مى باشند و از آن جا كـه ,بـرحسب اعتبار ـ نمايانگر نسبت ها و حتى مى توان گفت خود نسبت ها, هستند, لذا با بطلان آن هـانـسـبـت هـا نيز باطل مى شوند و با نگهدارى آن ها وجلوگيرى از جريانشان نسبت ها حبس مى شوند و باتوقف آن ها متوقف مى شوند.
در دو جـنـگ جـهـانـى اخـيـر شـاهـد بـوديم كه ازاعتبار افتادن پول هاى برخى كشورها, مانند منات دولت تزارى و مارك آلمان , چه آشوب و فروپاشى ثروت و اختلالى در امور زندگى مردم پديد آمد.
اندوختن طلا و نقره و جلوگيرى از گردش آن ها درميان مردم نيز همين وضع را پيش مى آورد.
فـرمـايـش امـام بـاقـر(ع ) در روايـت امـالـى كـه پـيـشترنقل كرديم اشاره به همين نكته دارد : خـداونـددرهـم ها و دينارها را براى مصلحت آفريدگانش قرار داده و امور زندگى و كسب و كار آن ها با اين هارو به راه مى شود.
از اين جا روشن مى شود كه گنجينه كردن واندوختن طلا و نقره , باعث از بين رفتن ارزش اشياو نـابـود شدن قدرت زر و سيم هاى اندوخته شده درزنده كردن داد و ستدهاى جارى و رونق بازار درجـامـعه است و از بين رفتن معاملات و از كار افتادن بازارها, حيات جامعه را از بين مى برد و به نسبت ركود و وقفه داد و ستدها و بازارها, حيات جامعه دچار وقفه و ضعف مى گردد.
مـنـظـورم از انـدوخـتـن زر و سيم , انبار كردن آن هادر گنجه هاى مخصوص نيست , چه , حفظ ونـگـهـدارى امـوال نـفيس و كالاهاى ارزشمند ازنابودى , وظيفه اى است كه غريزه انسانى بدان حكم مى كند و عقل سليم آن را مى پسندد.
نـقـديـنه ها در راه داد و ستدها, به هر نحوى , به جريان افتد, افتاده است و چنانچه برگشت كرد, بايداندوخته شوند و از نابودى و خطر غصب و سرقت وتاراج و خيانت حفظ گردند.
مـنـظـورم انـدوخـتـن زر و سـيـم و دور قـرار دادن آن ها از جريان يافتن در دادوستدهاى بازار و گـردش بـراى بـهـبود شؤون زندگى و رفع نيازهاى جامعه است , مانند سير كردن گرسنه اى و سـيراب كردن تشنه اى و پوشاندن برهنه اى و سود كاسبى وبهره مند شدن كارگرى و رشد مالى و درمان بيمارى وآزاد ساختن اسيرى و نجات دادن بدهكارى و زدودن رنجى و گشودن گره غمى و كمك به بيچاره ودرمانده اى و دفاع از قلمرو و حريم جامعه پاك وسالم و اصلاح مفاسد اجتماعى و مـوارد بى شمارديگرى كه هزينه كردن پول در آن ها يا واجب ولازم است يا مستحب و يا مباح و در هر صورت بايدحد اعتدال را نگه داشت و از افراط و تفريط وامساك و ولخرجى خوددارى كرد.
كـه انـفاق و هزينه كردن پول مستحب (يا مباح ) است ,گو اين كه خوددارى از آن نه شرعا گناه و جرم است و نه عقلا, اما از بين بردن زمينه انفاقات مستحب باانباشتن پول , خود از بدترين جرم ها و گناهان است .

ايـن مـسـالـه را در زنـدگـى روزمـره خـود در امورمربوط به مسكن و ازدواج و خورد و خوراك وپـوشاك در نظر بگيريد,خواهيد ديدكه ترك انفاقهاى مستحب در شؤون زندگى و معاش و اكتفا كـردن دقـيـق بـه انفاقات ضرورى كه در حد واجب شرعى باشد چه اختلالى در نظام زندگى به وجود مى آورد,اختلالى كه هيچ چيز آن را جبران نمى كند و راه سرايت فساد و تباهى به آن را هيچ عاملى نمى بندد.
با اين توضيحات روشن مى شود كه آيه ((والذين يكنزون الذهب و الفضة و لاينفقونها فى سبيل اللّه فـبـشـرهـم بـعـذاب الـيـم )) بـعـيـد نـيـست مطلق باشدو انفاقات مستحب را هم , با عنايت به آن چـه گـذشت , شامل شود, زيرا اندوختن پول و دارايى هاموضوع انفاقات مستحب را نيز, همانند انفاقات واجب , از بين مى برد.
هـمـچـنـين معناى سخن ابوذر روشن مى شود كه پيش از اين به روايت طبرى گفتيم كه وقتى بـرعثمان بن عفان وارد شد, به او گفت : از مردم به همين راضى نشويد كه آزار ندهند, بلكه بايد بذل احسان كنند و پردازنده زكات نبايد به همين كاربسنده كند, بلكه بايد به همسايگان و برادران نيزنيكى كند و به خويشاوندان برسد.
عـبـارت او تـقـريـبـا يا دقيقا تصريح دارد به اين كه وى نيز انفاق آن چه را, بعد از اخراج زكات , از هـزيـنه زندگى اضافه بيايد واجب نمى دانسته است , بلكه انفاق در راه خدا را به واجب و مستحب تقسيم مى كند, منتها حرف او اين بوده كه راه هاى انفاقات غير زكوى را نبايد بست و باب خيرات را بـكـلـى مسدود كرد, زيرا اين كار مستلزم ابطال غرض تشريع و تباه كردن مصلحت عامى است كه شارع درنظر گرفته است .

ابـوذر مى گويد : حكومت اسلام , حكومت خودكامانه قيصران روم يا پادشاهان ايران نيست كه تنها وظيفه اش ايجاد امنيت و جلوگيرى از تجاوزمردم به يكديگر باشد و مردم آزاد باشند هر كارى كه دلـشـان خـواست انجام دهند, افراط كنند يا تفريط,اصلاح كنند يا افساد, راه درست را بپيمايند يا بيراهه روند.
بكنند و كسى از ايشان باز خواست نكند.
حـكـومـت اسـلام يك حكومت اجتماعى ـ دينى است كه صرفا از مردم به اين راضى نمى شود كه به يكديگر آزار نرسانند, بلكه مردم را در كليه شؤون زندگيشان به سوى عواملى سوق مى دهد كه آنـان رامى سازد و براى تمام طبقات جامعه ـ از امير و مامورو رئيس و مرئوس و خادم و مخدوم و توانگر وتهيدست و قدرتمند و ناتوان ـ در حد توانش سعادت زندگى آن ها را فراهم مى آورد.
ثروتمند را از طريق كمك فقير به او برطرف مى سازد و نياز فقير را از طريق مال ثروتمند,جايگاه و مـقـام قـوى را از طـريـق احـتـرام ضعيف به اوحفظ مى كند و حيات ضعيف را از طريق مهربانى ومـراقـبـت قـوى از او, صـدارت فـرادسـت را از طـريـق اطـاعـت فرودست از او حفظ مى كند و اطاعت فرودست را از طريق انصاف و عدالت فرادست .

ايـن همه , تنها با ترويج نيكوكارى ها و گشودن باب خيرات و به كار بستن واجبات و مستحبات به نحوى كه در خور و شايسته آن ها باشد امكانپذير است .

اكـتـفـا نـمودن به دادن زكات واجب و ترك يكسره انفاق هاى مستحب , بنياد زندگى دينى را به هـم مى زند و غرض شارع را نقض مى كند و مايه حركت سريع به سمت يك نظام از هم گسيخته و هرج ومرج و فسادى ريشه دار غير قابل اصلاحى مى شود.
هـمه اين ها, ناشى از سهل انگارى در زنده داشتن غرض دين و مسامحه با ستمگران است ((اگر به آن عمل نكنيد فتنه و فسادى بزرگ در زمين پديدخواهد آمد)).
ابـوذر ـ در روايـتى كه قبلا از طبرى نقل كرديم ـبه معاويه مى گفت : چرا مال مسلمانان را مال اللّه مـى نـامـى ؟
مـعـاويه در جوابش مى گفت : خدا رحمتت كند! اى ابوذر, مگر نه اين است كه ما بندگان خداهستيم و مال مال اوست و مردم آفريدگان او وفرمان , فرمان او؟
و ابوذر مى گفت : با اين همه , اين سخن را مگو.
علتش اين بود كه آن چه را معاويه و كارگزاران او و خلفاى اموى بعد از او مى گفتند, گو اين كه سـخـن حـق و درستى بود و از پيامبر(ص ) نيز اين سخن روايت شده و كتاب خدا هم بر آن دلالت دارد, امـانـتـيـجـه اى كه آن ها از اين جمله مى گرفتند, درست برخلاف آن چيزى بود كه خداى سبحان در نظردارد, زيرا مقصود از جمله ((المال مال اللّه )) اين است كه مال به سبب برخوردارى كسى از قدرت و شوكت و سلطه , اختصاص به او پيدا نمى كند.
دارايى ها از آن خداست و بايد در همان مواردى كه خود او تعيين و مشخص كرده است , هزينه شود.
ثـروتـى را كـه فـرد از طريق كسب و كار يا ارث و ياامثال اين راه ها به دست مى آورد حكم خود را داردو امـوالـى را كه حكومت اسلامى به دست مى آورد,مانند غنيمت يا جزيه يا خراج يا صدقات و امـثال اين ها نيز موارد انفاقشان را دين مشخص كرده وزمامدار حق ندارد هيچ يك از اين درآمدها را بـه مقدار بيشتر از آن چه براى مخارج زندگيش لازم است به خود يا يكى از بستگانش اختصاص دهـد,چه رسد به اين كه اموال را كنز و مال اندوزى كند و باآن ها كاخ ‌ها برافرازد و حاجب و دربان استخدام كندو نحوه زندگى قيصر و كسرا را در پيش گيرد.
امـا غـرض مـعـاويـه و امـثال او از اظهار اين جمله آن بود كه جلو اعتراض مردم به مصرف كردن مال مسلمانان در راه اميال و شهواتشان و بذل و بخشش آن در راه هاى غير خداپسندانه و نرساندن آن بـه مـستحقانش را بگيرند و نگذارند كه مسلمانان بگويند : مال مسلمانان را چرا در راهى غير از راه آنـان خـرج مـى كنيد؟
لذا مى گفتند : مال از آن خداست و ما هم امناى او هستيم و طبق نظر خـود دراين اموال دخل و تصرف مى كنيم و با اين منطق ,بازى كردن دلخواهانه با مال اللّه را براى خـود روامـى شـمـردند و بر دخل و تصرفات خودسرانه شان درآن مهر صحت و تاييد مى زدند, در صـورتـى كـه جـمله المال مال اللّه نتيجه اى خلاف اين مى دهد ومال خدا و مال مسلمانان به يك معناست .

و امثال او اين دو جمله را به دو معناى جداگانه گرفتند كه هريك خلاف ديگرى است .

اگـر مـنـظـور مـعـاويه از اين جمله اش : ((المال مال اللّه )) همان معناى درست و واقعى آن بود, معنانداشت كه ابوذر از كاخ او بيرون آيد و در ميان مردم فرياد زند : بشارت باد گنج اندوزان را به داغ نهادن بر پيشانى ها و پهلوها و پشت هايشان .

الـبـتـه مـعـاويه به ابوذر گفته بود كه به نظر او آيه كنز اختصاص به اهل كتاب دارد و شايد يكى ازعـوامـل بـدبـيـنى او به آن ها اين بود كه در هنگام نوشتن مصحف عثمان آنان اصرار داشتند كه حرف واو را از جمله ((والذين يكنزون الذهب .

كـنـنـد تـا جـايـى كه ابى تهديد كرد اگر اين حرف رانياورند خواهد جنگيد و آن ها هم ناچار واو رانوشتند.
ايـن داستان در سخن طبرى كه از سيف و او ازشعيب نقل كرد,گرچه به گونه اى پرداخته شده كه نشان دهد اجتهاد ابوذر در اين زمينه نادرست بوده ـ وطبرى در آغاز گفتارش به اين معنا تصريح هم كرده ـ اما سر و ته داستان دلالت بر درستى نظر او دارد.
بـارى , آيـه شـريـفـه كـنـز بـر حـرمـت گنجينه كردن طلا و نقره در جايى كه انفاقش واجب و ضـرورى اسـت و نـدادن آن بـه مستحقان زكات و خوددارى ازانفاق آن ها در راه دفاع و همچنين حرمت قطع نمودن راه خير و احسان در ميان مردم دلالت دارد.
و در تـعـلـق وجوب انفاق فرقى نيست ميان اموالى كه در بازارها جارى و در گردش است و ميان امـوالـى كـه در زمين دفن شده است , منتها گنجينه كردن اموال ,اين گناه اضافى را دارد كه به سبب پوشاندن مال ازنظر زمامدار مسلمانان , خيانت و فريب نسبت به اوبه شمار مى آيد.

نهى از مال پرستى .

ـ امام حسين (ع ) : دارايى تو اگر از آن تونباشد, تو از آن او خواهى بود.
رحم نكن , زيرا كه او به تو رحم نمى كند وپيش از آن كه او تو را بخورد تو آن رابخور!.
چـه خوب گفته اند در تفسير زهد كه : ((زهدآن نيست كه مالك چيزى نباشى , بلكه زهدآن است كه چيزى مالك تو نباشد)).

حق مال بر صاحبش .