ميزان الحكمه جلد ۱۱

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۱۲ -


ـ از كسى كه تو را بى جهت مدح وستايش مى كند, پرهيز كن , زيرا زود باشد كه بى جهت نيز (توسط او) بى حرمت و آبروشوى .

ـ در شگفتم از كسى كه از بدى اوچيزى گفته مى شود كه مى داند در وجود اوهست و با اين حال نـاراحت مى شود ! درشگفتم از كسى كه به خوبيى ستوده مى شودكه مى داند در او نيست و با اين حال خوشحال مى شود!.
ـ انتظار ستايش داشتن , بى آن كه استحقاقش را داشته باشى , حماقت است .

ـ امـام عـسـكـرى (ع ): هر كس فردى را كه استحقاق ستايش ندارد بستايد, خود را درمقام اتهام و بدگمانى قرار داده است .

ـ پـيامبر خدا(ص ): اى پسر مسعود,هرگاه مردم تو را ستودند و گفتند: روزهاروزه مى گيرى و شب ها عبادت مى كنى ,حال آن كه چنين نبودى شادمان مشو, زيراخداى متعال مى فرمايد: ((البته گـمـان مـبـركـسـانـى كه بدان چه كرده اند شادمانى مى كنندو دوست دارند به آن چه نكرده اند ستايش شوند, قطعا گمان مبر كه براى آنان نجاتى ازعذاب است آنان را عذابى دردناك است )).
ـ امـام عـلى (ع ) ـ در بخشى از نامه خودبه مالك اشتر ـ : به اهل پارسايى و راستى بپيوند و آن ها را چنان تربيت كن كه درستايش تو اغراق نكنند و با ستودن كارى كه نكرده اى دلشادت نسازند, زيرا كه ستايش زياد, خودپسندى آرد و به سركشى و تكبركشاند.

نكوهش شاد شدن از ستايش .

ـ امام باقر(ع ) ـ به جابر بن يزيدجعفى ـ : اگر ستايش شدى , شاد مشو و اگرنكوهش شدى , بيتابى مـكـن و پـيـرامون آن چه درباره تو گفته شده است بينديش اگرديدى كه آن چه گفته اند در تو هـسـت ,مـصـيـبت افتادن از چشم خداى عزوجل , به سبب خشمناك شدنت از حقيقت , بزرگتر ازمـصـيـبـت افـتـادنـت از چـشم مردم است كه ازآن مى ترسى و اگر خلاف آن چيزى باشى كه گفته اند, اين خود ثوابى است كه بى رنج به دست آورده اى .

و بدان كه تو دوست (و پيرو) ما نيستى مگر آن گاه كه اگر همه همشهريانت بر ضدتو همداستان شـونـد و بـگويند: تو مرد بدى هستى , اين سخن تو را اندوهگين نسازد واگر بگويند: تو مرد خوبى هـسـتـى , ايـن سخن شادمانت نگرداند بلكه خودت را با قرآن بسنج , اگر پوينده راه آن بودى و به آن چـه بـه بـى اعـتـنـايـى بـدان فراخوانده است بى اعتنا و به آن چه بدان ترغيب كرده است راغب بـودى ,پـس پايدارى كن و خوش باش , زيرا كه آن چه درباره تو گفته شده به تو زيانى نرساند و اما اگر از قرآن جدا بودى , چرا بايدفريب حرف هاى مردم را بخورى .

ـ امـام صادق (ع ): بنده براى خداى متعال بنده اى خالص نشود, مگر آن گاه كه ستايش و نكوهش (مـردم ) بـرايـش يـكـسان باشد, زيرا كسى كه نزد خداوند ممدوح باشد,با نكوهش مردم نكوهيده نـمـى شـود وهـمـچـنـيـن اسـت كـسى كه نزد خدا نكوهيده باشد و از مدح و ستايش احدى نيز شـادمـان مشو, زيرا كه ستايش آنان بر منزلت تو نزدخدا نمى افزايد و از آن چه براى تو حكم ومقدر شـده بـى نـيـازت نمى گرداند از نكوهش هيچ كس نيز دلگير مشو, زيرا كه آن از(قدر) تو ذره اى نمى كاهد.

پرهيز از ستودن بدكار.

ـ پيامبر خدا(ص ): هرگاه بدكار ستايش شود, خداوند به خشم مى آيد.
ـ امام على (ع ): بزرگترين پستى , ستايش كردن (شخص يا چيز) نكوهيده است .

ـ از زشت ترين عيب ها ستودن فرومايگان است .

ـ بزرگترين گناهان , پاك خواندن بدان است .

ـ پيامبر خدا(ص ): هرگاه بدكار ستوده شود, عرش بلرزد و پروردگار به خشم آيد.
ـ هـر كـس حـكمران ستمگرى را مدح گويد و از سر چشمداشت به او خود را دربرابرش خفيف و خوار گرداند, همسفر او به سوى آتش باشد.
ـ امـام بـاقـر(ع ): اى بـسا كه مردى باكسى رو به رو مى شود و به او مى گويد:خداوند دشمنت را سرنگون كند, حال آن كه او را دشمنى جز خداوند نيست .

ـ امام على (ع ): بدترين ستايش ,ستايشى است كه از زبان بدان جارى شودبهترين ستايش , ستايشى است كه از زبان نيكان جارى شود.

نهى از خودستايى .

قرآن .

((آنـان كـه از گـنـاهـان بـزرگ و زشـتـكـارى ها ـ جزلغزش هاى كوچك ـ خوددارى مى ورزند, پـروردگـارت (نـسبت به آن ها) فراخ آمرزش است وى از آن دم كه شمارا از زمين پديد آورد و از هـمـان گـاه كـه در شـكمهاى مادرانتان (در زهدان ) نهفته بوديد, به (حال ) شما داناتراست پس خودتان را پاك مشماريد او به (حال ) كسى كه پرهيزگارى نموده داناتر است )).
((آيـا بـه كسانى كه خويشتن را پاك مى شمارندننگريسته اى ؟
(چنين نيست ) بلكه خداست كه هر كه رابخواهد پاك مى گرداند و به قدر نخ روى هسته خرمايى ستم نمى بينند)).
ـ امـام صـادق (ع ) ـ در پـاسـخ به سؤال ازآيه ((پس خود را پاك مشماريد )) ـ : ماننداين كه انسان بـگويد: ديشب نماز خواندم ,ديروز روزه گرفتم و امثال اين سخنان حضرت سپس فرمود: عده اى بـودنـد كـه چـون صـبـح مى شد, مى گفتند: ما ديشب نمازخوانديم و ديروز روزه گرفتيم پس , عـلـى (ع )فـرمـود: امـا مـن شـب و روز مـى خـوابم و اگر بين شب و روز نيز فرصتى بيابم در آن هم مى خوابم .

ـ امام على (ع ): زشت ترين راستگويى ,خودستايى آدمى است .

ـ كسى كه نفس خود را بستايد آن را سر بريده است .

ـ پـيـامبر خدا(ص ): هر كه بگويد: من ازهمه مردم بهترم , او بدترين مردم است و هركه بگويد: من بهشتى هستم , او دوزخى است .

ـ امـام عـلى (ع ) ـ در يكى از نامه هاى خود به معاويه ـ : اگر نبود كه خداوند انسان را از خودستايى نـهـى فرموده , هر آينه اين گوينده فضايل و بزرگوارى هاى بى شمارى را بر مى شمرد كه دل هاى مؤمنان با آن هاآشناست و بر گوش هاى شنوندگان گران نمى آيند.

جاهايى كه خودستايى رواست .

ـ امام صادق (ع ) ـ در پاسخ به سفيان كه پرسيد : آيا رواست كسى خود رابستايد؟
ـ : اگر ناچار شود آرى آيـانـشنيده اى اين سخن يوسف را: ((مرا برخزاين زمين بگمار كه من نگهدار و دانايم ))و اين سخن بنده صالح را: ((من خيرخواه وامين شما هستم )).
ـ مردى يهودى در برابر رسول خدا(ص )برخاست و به آن حضرت خيره شد پيامبرفرمود: اى يهودى , چه مى خواهى ؟
عرض كرد: تو برترى يا موسى بن عمران پيغمبر كه خدا با او سخن گفت و تورات و عـصا به اوداد و دريا را برايش شكافت و با ابر برسرش سايه انداخت ؟
پيامبر(ص ) فرمود:براى بنده , خوب نيست كه خود را بستايد اما(همين قدر) مى گويم : وقتى آدم (ع ) گناه كردتوبه اش اين بود كـه گـفـت : خـدايـا, بـه حق محمد و آل محمد از تو مى خواهم كه مرابيامرزى , پس خداوند او را آمرزيد.

زن .

برابرى مرد و زن در قرآن .

قرآن .

((مـردان و زنـان مـسـلـمان و مردان و زنان با ايمان ومردان و زنان عبادت پيشه و مردان و زنان راسـتگو ومردان و زنان شكيبا و مردان و زنان فروتن و مردان وزنان صدقه دهنده و مردان و زنان روزه دار و مردان وزنان پاكدامن و مردان و زنانى كه خدا را فراوان يادمى كنند, خدا براى همه آنان آمرزش و پاداشى بزرگ فراهم ساخته است )).
ـ مـقـاتـل بـن حـيـان : هـنـگامى كه اسمابنت عميس با شوهر خود جعفر بن ابى طالب از حبشه برگشت , نزد همسران رسول خدا(ص ) رفت و گفت : آيا درباره ما(زنان )هم چيزى از قرآن هست ؟
گـفـتند: نه اسمانزد رسول خدا(ص ) رفت و عرض كرد: اى رسول خدا, زن ها محروم و بازنده اند! فرمود:چرا؟
عرض كرد: چون از آن ها مانند مردهابه خوبى ياد نمى شود پس خداى متعال اين آيه ـ يعنى ((ان المسلمين و المسلمات )) ـ رافرو فرستاد.
يك بحث فلسفى و يك مقايسه :.
مـشـاهـده و تـجـربـه چـنـيـن حكم مى كند كه مرد وزن , دو فرد از يك نوع , يعنى همان انسان , هـستند,زيرا كليه آثارى كه در صنف مرد ديده مى شود, بى هيچ تفاوتى , در صنف زن نيز مشاهده مـى شـود وشـكى نيست كه هرگاه آثار يك نوع در موجودى مشاهده شود, منشا و موضوع آن آثار يـعنى همان نوعيت نيز در آن موجود تحقق خواهد داشت البته پاره اى آثار مشترك در دو صنف به لحاظ شدت وضعف متفاوتند اما اين تفاوت موجب آن نمى شودكه نوعيت در فرد از بين برود بدين سـان , روشن مى شود كه كمالات نوعى موجود در يكى از دوصنف , در صنف ديگر نيز فراهم است , از جمله كمالات معنوى برآمده از ايمان و طاعات و اعمال تقرب زا بدين ترتيب , معلوم مى شود كه بـهـتـرين وجامعترين سخن در رساندن اين معنا, اين آيه شريفه است كه : ((من عمل هيچ صاحب عملى ازشما را, از مرد يا زن , كه همه از يكديگريد, تباه نمى كنم )).
هرگاه اين سخن را با آن چه كه در تورات آمده است مقايسه كنيد, تفاوت ميان جايگاه اين دوكتاب بـرايتان آشكار مى شود مثلا در سفر جامعه تورات آمده است : پس , برگشته دل خود را برمعرفت و بـحـث و طـلب حكمت و عقل مشغول ساختم تا بدانم كه شرارت حماقت است و حماقت ديوانگى اسـت و دريافتم كه زن كه دلش دام ها وتله هاست و دست هايش كمندها مى باشد, چيزى تلختر از مرگ است تا آن كه گفت : يك مرد از هزاريافتم اما از جميع آن ها زنى نيافت .

بـيشتر اقوام و ملل گذشته , حتى اعمال عبادى زن را مقبول درگاه خداى سبحان نمى دانستند در يونان زن را موجودى نجس و شيطانى مى ناميدند ورومى ها و برخى از يونانيان معتقد بودند كه زن ((نـفـس )) ندارد اما براى مرد نفس مجرد انسانى قائل بودند مجمع فرانسه سال 586 م بعد از بـحث زياددرباره زن چنين نظر داد كه زن انسان است اما براى خدمت به مرد آفريده شده است تا قـريـب بـه صـدسـال پـيش از اين , در انگلستان نيز زن جز جامعه انسانى به شمار نمى رفت براى دانستن عقايدعجيب و شگفت آورى كه درباره زن ابراز شده است , به كتاب هاى آرا و عقايد و آداب ملل و اقوام مختلف مراجعه شود.

نماينده زنان نزد پيامبر(ص ).

ـ بـيـهقى از اسما دختر يزيد انصارى نقل مى كند كه نزد پيامبر(ص ) ـ كه در جمع اصحاب نشسته بـود ـ آمـد و گـفـت : پـدر و مادرم به فدايت ! من به نمايندگى از طرف زن ها نزدشما آمده ام و ـ فـدايـت شوم ـ مى دانم كه هيچ زنى در شرق و غرب عالم نيست كه سخن مرابشنود مگر اين كه با من هم راى خواهد بودخداوند تو را به حق سوى مردان و زنان فرستاد وما هم به تو و خدايى كه تو را فـرسـتـاده اسـت ايـمان آورديم ما طايفه زنان محدود و محصور هستيم و اساس خانه هاى شما مـى بـاشيم و خواهش هاى شما را برمى آوريم و فرزندان شما را حامله مى شويم اما شما مردها بر ما بـرترى هايى داريدمثلا نماز جمعه و جماعت مى خوانيد, به عيادت بيماران مى رويد, تشييع جنازه مى كنيد و پياپى به زيارت حج مى رويد و بالاتر از همه اين ها,جهاد در راه خداست هرگاه مردى از شـمـا بـراى حـج يـا عـمـره يـا جـهـاد از خـانـه بـيرون مى رود, مااموال شما را حفظ مى كنيم و پـارچه هاى لباسهايتان را مى بافيم و فرزندانتان را تربيت مى كنيم پس , اى رسول خدا, آيا در اجر و ثواب شريك شما نيستيم ؟
.
پيامبر(ص ) كاملا رو به اصحاب خود كرد وفرمود: آيا تا به حال شنيده ايد كه زنى در پرسش از امور ديـن خـود بـه ايـن خوبى سخن بگويد؟
عرض كردند: اى رسول خدا, گمان نمى كرديم كه زنى تا بدين پايه برسد!.
سـپـس پـيـامـبـر(ص ) رو بـه اسـمـا كـرد و فـرمـود:اى زن , بـرگـرد و بـه زنـانـى كه تو را به نـمـايـندگى فرستاده اند اعلام كن كه نيكو شوهردارى هريك از شما زنان و جلب رضايت مردش وپـيـروى كـردن از نـظـر مـوافـق او (در كـارى ) بـا هـمه اين اعمال (كه براى مردان نام بردى ) برابرى مى كند اسما در حالى كه از شادى تهليل (لا اله الا اللّه ) و تكبير مى گفت , برگشت .

ـ ابـوسـعيدخدرى : زنى نزد رسول خدا(ص )آمد و عرض كرد: اى رسول خدا, مردها ازسخنان شما اسـتـفـاده مـى كنند روزى هم براى ماتعيين فرما تا به محضرتان بياييم و از آن چه خداوند به شما مى آموزد به ما نيز بياموزى پيامبر فرمود: فلان و بهمان روز در فلان وبهمان جا گرد آييد در روز موعود زنان جمع شدند و پيامبر(ص ) به جمع آنان رفت و تعاليم خدا را به آنان آموزش داد.
عـلامـه طـبـاطـبائى در الميزان , در توضيح حديث اسما دختر يزيد, مى نويسد: از دقت و تامل در ايـن حـديث و امثال آن , كه بيانگر آمدن زنان به حضورپيامبر(ص ) و گفتگو با ايشان درباره احكام ديـن ومـسـائل اسـلامى مربوط به ايشان مى باشند, معلوم مى شود كه زنان در عين پرده نشينى و پـرداختن به كارهاى خانه , هرگز از رفت و آمد نزد ولى امر خودو سعى در حل مشكلاتى كه گاه بـرايـشـان پـيش مى آمد, ممنوع نبوده اند و اين همان آزادى عقيده اى است كه در ضمن سخن از روابط اسلامى ,در آخر سوره آل عمران , از آن بحث كرده ايم .

از اين حديث و امثال آن چند نكته ديگر نيزاستفاده مى شود:.
اول ايـن كـه روش پـسنديده در زندگى زن از نظراسلام , اين است كه به اداره امور داخلى خانه وتـربـيـت فـرزند بپردازد اين روش گرچه يك سنت پسنديده است اما واجب نيست بلكه ترغيب وتـشـويـق اسـتـحـبـايى ـ با توجه به اين كه محيط محيطدينى است و فضا فضاى تقوا ـ و كسب خشنودى خدا و ترجيح ثواب آخرت بر متاع دنيا و پرورش خلق و خوى هاى شايسته در زنان , مانند عـفـت و حياو محبت به فرزندان و دلبستگى به زندگى خانوادگى , اين سنت و روش را محفوظ مى داشت .

پـرداختن زنان به اين امور و اهتمام تمام به زنده كردن عواطف پاك نهفته در وجود آن ها, زنان را ازوارد شـدن بـه مـجامع مردان و تماس با آنان در حد وحدودى كه خداوند برايشان مجاز دانسته است , بازمى داشت گواه بر اين مطلب آن است كه اين روش قرن هاى متمادى در ميان مسلمانان باقى بود تا آن كه ولنگارى غربى موسوم به آزادى اجتماعى زنان ,به ميان زنان مسلمانان راه يافت و تـبـاهى اخلاق وفساد زندگى را به ميان زنان و مردان مسلمان كشاند,بى آن كه خودشان متوجه شـونـد و البته به زودى متوجه خواهند شد اگر مردم ايمان و تقوا داشتند,بيگمان خداوند درهاى بـركات آسمان را به رويشان مى گشود و نعمت ها از آسمان و زمين به سراغشان مى آمد اما تكذيب كردند و در نتيجه , گرفتار شدند.
نـكـتـه دوم ايـن كـه يـكـى از سـنـت هاى واجب دراسلام , ممنوعيت شركت در جهاد براى زنان است ,همان گونه كه قضاوت و حكومت نيز برايشان ممنوع مى باشد.
نـكـتـه سـوم ايـن كـه اسلام اين محروميت ها را, مثل محروميت زن از فضيلت جهاد در راه خدا, بـدون عوض و جبران به مثل نگذاشته بلكه اين كمبودها رابا مزايا و فضايلى حقيقتا افتخارآميز كه از نظر اسلام با آن فضايل مخصوص مردان برابرى مى كند,جبران كرده است مثلا خوب شوهردارى كردن راجهاد زن قرار داده است اين كارها و خصال پسنديده گرچه ممكن است از نظر ما ـ كه در محيطزندگى فاسدى به سر مى بريم ـ قدر و قيمتى نداشته باشد, اما محيط اسلامى كه كارها را با ارزش واقـعـى آن ها مى سنجد و مردم در آن محيط در راه كسب فضايل و ارزش هاى انسانى مورد پسند خداى متعال با يكديگر به رقابت بر مى خيزند و براى اين فضايل و ارزش ها بهاى واقعى آن ها را قائل است , براى رفتار هر انسانى كه اسلام او را به در پيش گرفتن آن فرا خوانده و براى التزام او به راهى كه برايش ترسيم كرده ارزشى مشخص كرده كه در آن انواع خدمات و فعاليت هاى انسانى در حالت تعادل و توازن قرارمى گيرند پس , از نظر اسلام حضور در ميدان جنگ و نثار خون ـ با همه ارزش و فـضـيـلـتـى كـه دارد ـ بـرپـايـبندى زن به وظيفه همسرى برترى نداردهمچنين براى زمامدارى كه چرخ زندگى جامعه رامى چرخاند و يا براى قاضيى كه بر مسند قضاوت تكيه مى زند, ايـن كـارهـا افـتـخـار نـيـسـت بـلـكـه حـكـومـت و قضاوت مناصبى هستند كه براى كسى كه عـهـده دارآن هـاسـت ـ اگـر بـه حـق عمل كند و بر اساس حق حركت كند ـ جز تحمل بارگران حـكومت و قضاوت و قرار گرفتن در معرض خطرات و مهالكى كه براى دفاع از حقوق افرادى كه پناه و پشتيبانى جزپروردگار جهانيان ندارند, هر لحظه تهديدشان مى كند, حاصلى ندارد بنابراين چه افتخارى براى اينان است بر كسانى كه دين مانع ورودشان به اين كارها شده و راه ديگرى پيش پايشان نهاده است ؟
.
ايـن مـفـاخـر را در حـقـيـقت نوع جامعه اى كه اعضاى خود را بر اساس ارزشگذارى هاى خودش تـربـيـت مـى كـند, زنده و بر پا مى دارد جاى انكار نيست كه شؤون اجتماعى و اعمال و رفتارهاى انسانى برحسب اختلاف محيطهاى اجتماعى , متفاوت است .

سـربـازى كـه بـراى كـسب آن چه كه خودش افتخار وكرامت مى داند و به خيال اين كه نامش در فـهـرسـت جـانـبـازان وطـن ثبت شود, خويشتن را به خطرناك ترين مهلكه ها يعنى مردن در زير انـفـجـاربـمب هاى ويرانگر, مى اندازد و با آن كه مرگ رانيستى و نابودى مى داند, با اين كارش بر هـمـگان فخر مى فروشد در حالى كه جز هدفى موهوم وافتخارى خرافى نيست همچنين راهى را كـه سـتارگان زن سينماها بر مى گزينند و مردم آن ها راچنان تعظيم و تكريم مى كنند كه سران دولت هاى بزرگ گاه به چنان احتراماتى نائل نمى شوند, درحالى كه اين شغل و عمل چندين ساله آن هـابـزرگـتـريـن ضـربه را به مقام زنان زده , آرى همه اين ها تنها به اين سبب است كه محيط زندگى ,ارزش ها را طورى تعيين مى كند كه مورد قبول وپسند توده مردم قرار گيرد و ارزش ها را ضـدارزش مـى كـند و بالعكس با توجه به اين مطلب , استبعادى ندارد كه اسلام امورى را بزرگ شـمارد كه ما كه دراين شرايط آشفته به سر مى بريم آن ها را خرد وكوچك مى شماريم يا امورى را كـوچـك و حقيرشمارد كه ما آن ها را بزرگ و ارزشمند مى شماريم وبراى به دست آوردن آن ها با يـكـديـگر به رقابت برمى خيزيم چرا كه محيط صدر اسلام محيط تقوا وترجيح آخرت بر دنيا بوده است و بس .

قيمومت مردان بر زنان .

قرآن .

((مردان سرپرست زنانند به دليل آن كه خدا برخى ازايشان را بر برخى ديگر برترى داده و (نيز) به دليل آن كه از اموالشان خرج مى كنند)).
ـ امام على (ع ) ـ در سفارش به سپاهيان خود پيش از رو به روشدن با دشمن درصفين ـ : و زنان را بـا آزار و اذيت تهييج نكنيد, اگر چه به نواميس شما دشنام دهند وبه زمامداران و فرماندهان شما نـاسـزا گـويـنـد,زيـرا زنـان جسم و جان و خردهايشان ضعيف است (در زمان رسول خدا نيز) ما بـه خـويـشـتـنـدارى از (آزار) آنان فرمان داشتيم ,در حالى كه آن زنان مشرك بودند درروزگار جـاهـليت نيز اگر مرد, زن را با سنگ يا چماق مى زد به خاطر اين كار هم خود او وهم فرزندانش پس از او سرزنش مى شدند.
ـ در بخشى از خطبه خود در جنگ جمل ـ : هيچ زنى را با آزاررسانى تحريك نكنيد اگر مرد زن را با چماق يا تركه درخت خرما مى زد, بازماندگان او به خاطر اين كارسرزنش مى شدند.
ـ عـبـداللّه بـن جـنـدب از پـدرش : عـلـى (ع )در هنگام جنگ با دشمنانش به ما دستورمى داد و مى فرمود هيچ زنى را تهييج نكنيددر زمان جاهليت اگر مرد زن را با چماق ياآهن مى زد, فرزندان او پس از وى به خاطراين كار سرزنش مى شدند.
ـ امام على (ع ) ـ پس از پايان جنگ جمل ـ : اى مردم , همانا زنان از نظر ايمان وبهره و خرد, كاستى دارنـد امـا دلـيل كاستى ايمان آن ها, نماز نخواندن و روزه نگرفتن آنان در ايام حيض است و دليل كـاسـتـى خـردهـايـشـان , تـلـقـى شـدن شـهادت دو زن به منزله شهادت يك مرد است و دليل كاستى بهره هايشان , اين است كه نصف مردان ارث مى برند.
تفسير.
آيـه : ((الـرجـال قـوامون على النسا بما فضل اللّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم )), قيم كسى است كه به اداره كردن كار كسى ديگر مى پردازد وقوام و قيام صيغه مبالغه آن هستند.
مراد از جمله ((به سبب آن چه خداوند برخى ازآن ها را بر برخى ديگر برترى داده )), برترى ومزيتى اسـت كه بالطبع مردان بر زنان دارند, يعنى بيشتر بودن نيروى خردورزى در مردها و آن چه ازاين اصـل مـايـه مى گيرد, مانند شجاعت و زورمندى وتحمل كارهاى سخت و سنگين و امثال اين ها چراكه زندگى زنان يك زندگى احساسى و عاطفى مبتنى بر ظرافت و لطافت مى باشد و مراد از جـمـلـه ((و بـه سـبب آن كه از اموالشان خرج مى كنند)) مهريه ونفقه اى است كه مردان به زنان مى پردازند.
از عـموميت اين علت , معلوم مى شود كه حكم مبتنى بر آن ـ يعنى قيم بودن مردان نسبت به زنان ـمـحـدود به مورد زن و شوهر نمى شود بلكه اين حكم براى طايفه مردان نسبت به طايفه زنان در كـلـيه ابعادى كه زندگى اين دو طايفه را به هم ارتباط وپيوند مى دهد, قرار داده شده است , زيرا ابـعـادعمومى اجتماعى كه به جنبه برترى مردان مربوطمى شود, مانند بعد حكومت و قضاوت كه حـيات جامعه بر اين دو مبتنى است و با تعقل و خردورزى كه طبعا در مردها بيشتر از زن ها وجود دارد ارتـباطمستقيم دارند همچنين مساله دفاع در جنگ كه بانيرومندى جسمى و نيروى تعقل پيوند دارد آرى همه اين ها عواملى هستند كه موجب قيمومت مردان بر زنان مى شوند.
بـنـابـرايـن , جـمله ((الرجال قوامون على النسا)) اطلاق تام دارد اما جمله بعد يعنى ((فالصالحات قـانـتـات )) ـ چنان كه خواهد آمد ـاختصاص به رابطه ميان زن و شوهر دارد و فرعى از فروع اين حكم مطلق و جزئى از جزئيات برآمده از آن مى باشد, بى آن كه اين اطلاق را مقيدسازد.
جـمـلـه ((فـالـصـالـحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ اللّه )), مراد از ((صلاح )) همان معناى لـغوى آن يعنى همان چيزى است كه از آن به لياقت وشايستگى نفس تعبير مى شود ((قنوت )) نيز به معناى اطاعت و خضوع دائمى است .

جـمـله مقابل اين جمله , يعنى ((واللاتى تخافون نشوزهن )) مى رساند كه مقصود از((صالحات )) ((هـمـسـران صـالـح )) مـى باشد و اين حكم درباره زنان در حال ازدواج است نه مطلق زنان و نيز مى فهماند كه جمله ((قانتات حافظات )) ـكه جمله انشائيه در قالب خبريه است (يعنى بايد قانته و حافظه باشند) ـ حكمى است مربوطبه امور زناشويى و معاشرت خانوادگى با وجود اين ,اين حكم , بـه لـحـاظ گـسـتـردگـى و محدويت دامنه آن ,تابع علتش مى باشد, يعنى قيمومت مرد بر زن يك قيمومت زناشويى است و با توجه به اين قيمومت ,زن بايد در برابر شوهرش مطيع و خاضع باشد و درامورى كه به رابطه همسرى و زندگى مشترك آن دومربوط مى شود, حافظ و رازدار او باشد.
به عبارت ديگر, همچنان كه قيمومت طايفه مردان بر طايفه زنان در جامعه به ابعاد عموميى ,چون حـكـومـت و قـضـاوت و جـنگ , كه ميان زن ومرد مشترك است و به برتر بودن قدرت تعقل مرد وشـجـاعت و مقاومت او در برابر سختى ها مربوطمى شود بدون آن كه به استقلال در اراده فردى زن لـطمه اى بزند و مرد حق دخالت در خواسته هاى مشروع او داشته باشد و زنان در انجام هر كار درست و شايسته اى كه بخواهند مختارند, به همين ترتيب ,قيمومت مرد بر همسرش طورى نيست كـه به زن اجازه ندهد در ما يملك خود دخل و تصرف كند يااستقلال عمل زن را, در حفظ حقوق فردى واجتماعيش و دفاع از اين حقوق و رسيدن به آن ها ازطريق مقدمات رساننده به اين حقوق , سلب كندبلكه معناى اين قيمومت آن است كه چون مرد درازاى تمتع از مال و دارايى خويش خرج مـى كـنـد ونـفقه مى دهد, زن نيز بايد در كليه مسائل مربوط به تمتع و مباشرت از مرد اطاعت و فـرمانبردارى كند ودر غياب او نيز آبرويش را نگه دارد و ديگرى را به خود راه ندهد و لذت هايى را كه متمتع شدن از آن هامخصوص شوهر مى باشد در اختيار بيگانه نگذارد ودر اموالى كه در محيط خانوادگى و زندگى مشترك در اختيار او گذاشته است , خيانت نورزد.
گفتارى درباره قيمومت مردان بر زنان .

در ايـن كه قرآن كريم جانب عقل سليم انسانى راتقويت كرده و آن را بر هوس و پيروى از شهوات وخـضـوع و تسليم در برابر فرمان عواطف واحساسات تند ترجيح داده و به پيروى از خردتشويق و تـرغـيـب كـرده و بـه نـگـهدارى اين وديعه الهى از تباه شدن سفارش نموده است , شكى نيست و احـتـيـاجى به آوردن دليل از قرآن ندارد, زيرا درقرآن مجيد آيات فراوانى وجود دارد كه تصريحا وتلويحا و با تعابير گوناگون اين مطلب را بيان كرده اند.
با اين حال , قرآن هيچ گاه مساله عواطف خوب و پاك و تاثير مهم و خوب آن ها را در تربيت خود و تـحـكـيـم مـبـانـى جـامـعـه از نـظـر دور نداشته است مثلا مى فرمايد: ((با كافران سختگيرند و مـيـان خـودشـان مـهربان )) و مى فرمايد: ((تا بدان ها(همسرانتان ) آرام گيريد و ميانتان دوستى ومـهـربـانـى نـهـاد)) نـيـز مـى فرمايد: ((بگو: زيورهايى راكه خدا براى بندگانش پديد آورده و (نـيـز)روزى هاى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده است ؟
)) منتها اين احساسات و عواطف را از طـريق همسازى آن ها با حكم عقل تعديل كرده و لذاپيروى از اين عواطف و اميال , پيروى از حكم عقل محسوب مى شود.
در بـرخـى از مـباحث گذشته گفتيم كه از نشانه ها ودلايل حفظ و اهميت دادن اسلام به جنبه عـقـل و بـنانهادن احكام تشريعى خود بر اساس آن , اين است كه تمام اعمال و احوال و اخلاقى كه مـانـع داورى درسـت عقل و موجب اشتباه و لغزش آن درداورى هايش و اداره درست امور جامعه مى شود,مانند شرابخوارى و قمار و انواع معاملات زيانبار ودروغ و بهتان و افترا و غيبت , همه اين ها در دين حرام و ممنوع شده است .

اهـل تـحـقيق و تامل از همين مقدار به دست مى آورند كه بايد زمام امور عمومى و جهات همگانى اجـتماعى را ـ كه بايد با نيروى تعقل اداره شوند و از دخالت دادن قضاوت عواطف و اميال نفسانى در آن هـا اجـتـنـاب كـرد ـ مـانند حكومت وقضاوت و جنگ را به دست كسانى سپرد كه از عقل و خـردورزى بيشترى برخوردارند و حاكميت عواطف در وجود آنان ضعيف مى باشد و چنين كسانى طايفه مردان هستند نه زنان .

واقعيت نيز همين است خداى متعال مى فرمايد:((مردان سرپرست زنان هستند)) سنت نبوى نيز, كـه زبـان گـوياى بيانات قرآنى مى باشد, بيانگر همين امراست رفتار و عمل پيامبر(ص ) در طول حـيـات آن حـضـرت بـر همين منوال بوده است آن حضرت هيچ گاه نه زنى را حاكم و فرمانرواى عـده اى قـرار دادو نه منصب قضاوت را به زنى سپرد و نه آنان را براى شركت در جنگ و مبارزه با دشمن فرا خواند.
امـا ديـگـر مـشاغل اجتماعى مانند تعليم و تعلم وكار كردن و پرستارى و درمان بيماران و امثال ايـن هاـ كه موفقيت در كار منافاتى با دخالت عواطف نداردـ سنت هيچ گاه از آن ها منع نكرده و سيره و روش پيامبر بسيارى از اين كارها را امضا و تاييد كرده است كتاب خدا نيز از دلالت بر اجازه ايـن كارها به زنان خالى نمى باشد چه , اين اجازه لازمه آن آزادى اراده و عملى است كه خداوند در بسيارى از شؤون زندگى به زن ها داده است چون معنا ندارد كه خداوند زنان را در امور مربوط به خـود از تـحـت سرپرستى مردان بيرون آورد و آنان را مالك جان و مال خودشان قرار دهد و سپس آن هـا را از اصـلاح و رتـق و فـتق مايملكشان نهى كند همچنين معناندارد كه برايشان حق دعوا يا شهادت قرار دهد, اماآن ها را از رفتن پيش والى يا قاضى نهى كند وموضوعات ديگرى از اين دست مـگر آن كه اين مسائل با حق شوهر برخورد پيدا كند چرا كه مرد,در زمينه اطاعت زن از او و حفظ آبرو و اموالش درغياب وى , بر همسرش قيمومت دارد و كارهايى راكه برايش جايز است , چنانچه با حقوق مرد نسبت به او برخورد و تعارض داشته باشد, حق ندارد انجام دهد.

بهترين خصلت هاى زنان .

ـ امـام عـلى (ع ): بهترين خصلت هاى زنان , بدترين خصلت هاى مردان است :غرور, ترسويى و بخل , زيـرا زن هـرگاه مغرور باشد خودش را در اختيار (نامحرم )نمى گذارد هرگاه بخيل (و ممسك ) باشدمال خود و شوهرش را نگه مى دارد و هرگاه ترسو باشد از هر چيزى كه برايش پيش آيد(و مايه بد نامى باشد) وحشت مى كند.

نهى از سپردن زمام حكومت به دست زنان .

ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): مردمى كه زمام امورخود را به دست زنى بسپارند, هرگز روى رستگارى را نمى بينند.
ـ مردمى كه زمامدارشان زنى باشد,هرگز رستگار نمى شوند.
ـ مردمى كه كار خود را به دست زنى بسپارند, هرگز روى رستگارى را نمى بينند.
ـ امام على (ع ): هر مردى كه زنى او رااداره كند, از رحمت خدا به دور است .

ـ ابـوبـكره : خداوند مرا به واسطه سخنى كه از رسول خدا(ص ) شنيدم حفظ كرد زمانى كه كسرى مـرد, رسـول خـدا پـرسـيد: چه كسى را جانشين او كرده اند؟
عرض كردند: دختراو را پيامبر(ص ) فرمود: مردمى كه زنى رازمامدار خود كنند, هرگز رستگار نمى شوند.
ابوبكره مى گويد: زمانى كه عايشه به بصره رفت , من به ياد اين سخن رسول خدا(ص )افتادم و با اين سخن خداوند مرا حفظ كر.
ـ ابـوبـكـره : زمـانـى كـه طـلحه و زبير واردبصره شدند, من به قصد يارى دادن آن هاشمشيرم را بـرداشـتم و پيش عايشه رفتم وديدم كه امر و نهى مى كند و فرمان , فرمان اوست در اين هنگام به ياد حديثى افتادم كه از رسول خدا(ص ) شنيده بودم : مردمى كه كارآن ها را زنى اداره كند, هرگز رستگارنمى شوند لذا برگشتم و از آن ها كناره گيرى كردم .

ابـن ابـى الحديد مى گويد: اين خبر به اين صورت نيز روايت شده است : بعد از من گروهى خروج مى كنند كه در راس آن هازنى قرار دارد اين گروه هرگز رستگارنمى شوند.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): هـرگـاه زمامداران شمانيكان افراد شما باشند و ثروتمندانتان بخشنده و كارهايتان با مشورت انجام گيرد,روى زمين براى شما بهتر از زير زمين است و هرگاه زمامداران شـمـا بـدان افراد شما باشندو ثروتمندانتان مردمانى بخيل و كارهايتان به دست زنانتان باشد, زير زمين براى شمابهتر از روى زمين است .

ـ امام على (ع ): به زن كارى را كه ازحد و توان او فراتر است , مسپار, زيرا زن گل است نه كارگزار و در گراميداشت او پا از حدفراتر مگذار و كارى مكن كه به شفاعت كردن از كسى طمع كند.

ستايش زن دوستى .

ـ پيامبر خدا(ص ): هر چه ايمان بنده بيشتر شود, زن دوستى او فزونتر مى شود.
ـ امام صادق (ع ): هر كس علاقه اش به ما بيشتر باشد, علاقه اش به زن و حلوابيشتر است .

ـ پيامبر خدا(ص ): از دنيا, زن و عطررا دوست دارم .

ـ امام صادق (ع ): ازاخلاق پيامبران (ع ),زن دوستى است .

نكوهش زن دوستى .

ـ امـام على (ع ): فتنه ها سه تاست : زن دوستى و آن شمشير شيطان است كسى كه زن دوست باشد از زندگيش بهره اى نمى برد.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): خـداى تـبـارك وتـعالى , نخستين بار به سبب شش خصلت نافرمانى شد: دنيادوستى , رياست طلبى ,شكم پرستى , زن دوستى , عشق و علاقه به خواب و راحت طلبى .

ـ ابليس را سپاهى بزرگتر از زنان وخشم نيست .

ـ امام على (ع ): زن ها بزرگترين فتنه اند.

دلباختگى به زنان .

ـ امـام عـلـى (ع ): زنـهار از شيفتگى به زنان و آزمندى به لذت هاى دنيا, زيرا شيفته زنان در رنج و محنت است و آزمند لذت هاخوار.
ـ دلباختگى به زنان , خصلت احمقان است .

ـ با زنان زياد خلوت مكن كه ازيكديگر خسته مى شويد و با كندى كردن از(رفتن نزد) ايشان قدرى از جان و خردخويش را باقى گذار.
ـ جامه حيا در پوش و زره وفادارى بر تن كن , برادرى را نگه دار و با زنان كمترگفتگو كن , تا بلند مرتبگى تو كامل گردد.
ـ با كم خردان ستيزه مكن و دلباخته زنان مشو, زيرا كه اين ها مايه عيب خردمندان است .

زن (متفرقه ).

ـ پيامبر خدا(ص ): هيچ بامدادى نيست مگر اين كه دو فرشته آواز مى دهند: واى برمردان از دست زنان و واى بر زنان از دست مردان .

ـ امام على (ع ): نگهدارى زن , حال وروز او را خوشتر و زيبايى اش را پايدارترمى كند.
ـ پيامبر خدا(ص ): كسى كه به خدا وروز واپسين ايمان داشته باشد, شب را درجايى كه زن نامحرم نفس او را مى شنود, به سر نمى برد.
ـ هيچ مردى با زنى خلوت نكند,مگر اين كه سومين آن ها شيطان باشد.
ـ امام صادق (ع ): بر زنان نه اذان (واجب ) است نه اقامه و نه (شركت درنماز) جمعه و نه جماعت .

مردانگى .

مردانگى .

ـ امام على (ع ): مردانگى , نامى است كه همه فضايل و محاسن را در بر مى گيرد.
ـ مردانگى , به بزرگوارى ها برمى انگيزد.
ـ مردانگى , مانع هر گونه پستى است .

ـ مردانگى , از هر گونه ناسزاگويى برهنه و بركنار است .

ـ مردانگى , از هر گونه فرومايگى به دور است .

ـ مردانگى , از دشنام گويى و پيمان شكنى مبراست .

ـ شناسه مرد, خرد اوست و زيبايى او مردانگى اش .

ـ مرد, هيچ بارى سنگين تر ازمردانگى بر نداشته است .

ـ امام صادق (ع ): مردانگى مرد,درباره خودش , نسبى است براى بازماندگان و قبيله او.
ـ امام على (ع ): مردانگى , به اندازه شرافت نفس (و بزرگوارى ) بستگى دارد.
ـ مردانگى مرد, به اندازه خردمندى اوست .

تفسير مردانگى (1).

ـ پـيـامـبـر خدا(ص ) ـ به مردى از قبيله ثقيف ـ : اى مرد ثقفى ! در ميان شمامردانگى به چيست ؟
عرض كرد: اى رسول خدا! به انصاف داشتن و اصلاح حضرت فرمود: در ميان ما نيز چنين است .

ـ امام على (ع ) ـ به جوانان (ياجوانمردانى ) از قريش كه درباره مردانگى گفتگو مى كردند ـ : از چه سخن مى گوييد؟
عرض كردند: از مردانگى حضرت فرمود:بر پايه انصاف و احسان است .

ـ به گروهى كه با يكديگر سخن مى گفتند ـ : چه مى كنيد؟
عرض كردند:درباره مردانگى گفتگو مـى كـنـيم فرمود: آياخداوند در كتاب خود پاسخ شما را نداده است , آن جا كه مى فرمايد: ((همانا خـداونـد بـه عـدل و احسان فرمان مى دهد؟
)) عدل ,انصاف است و احسان تفضل غير از اين هاچيز ديگرى هم هست ؟
.
ـ امام على (ع ) ـ در پاسخ به سؤال :مردانگى چيست ؟
ـ : اين كه در نهان كارى را نكنى كه آشكارا از انجام آن شرم داشته باشى .

ـ امـام حـسن (ع ) ـ در پاسخ به سؤال معاويه از بزرگوارى و دليرى و مردانگى ـ :اما بزرگوارى (و سخاوت ) دادخواهى دراحسان و نيكى است و دهش پيش ازخواهش و اطعام كردن در قحط سالى و امـامـردانـگـى آن اسـت كـه آدمى دين خود رانگهدارد و خويشتن را از آلودگى حفظ كندو به املاكش رسيدگى كند و حقوق رابپردازد و به همگان سلام گويد.
ـ در پـاسـخ به سؤال از مردانگى ـ :حفظ دين و عزت نفس و نرمش و مداومت بر نيكى و احسان و گزاردن حقوق و دوستى نمودن با مردم است .

ـ نـيـز در پـاسـخ بـه هـمين پرسش ـ :آزمندى مرد به دين خود و بهبود بخشيدن به دارايى اش و گزاردن حقوق .

ـ نـيز در پاسخ به همين پرسش ـ :پاكى در دين و اندازه نگه داشتن (و برنامه ريزى درست ) در امر معاش و شكيبايى دربرابر پيشامدهاى سخت .

ـ امام باقر(ع ) ـ به كسانى كه در محضرايشان بودند ـ : مروت چيست ؟
هر يك ازآنان سخنى گفت حضرت فرمود: مروت آن است كه طمع نورزى زيرا خوار مى شوى ودست سؤال دراز نكنى كه نادار مى شوى وبخل نورزى كه دشنام مى شنوى و ندانسته سخن نگويى كه محكوم مى شوى .

ـ امـام صادق (ع ) ـ در پاسخ به پرسش :مردانگى چيست ؟
ـ : اين كه خداوند تو رادر جايى كه نهيت كرده است , حاضر نبيند ودر آن جا كه فرمانت داده است , غايب نيابد.

تفسير مردانگى (2).