بر محور هدايت
«يا ابن جندب! أحبب في الله و استمسك بالعروة
الوثقى و اعتصم بالهدى يقبل عملك فإن الله يقول إلا من آمن و عمل صالحاً ثم اهتدى
(4)فلا
يقبل إلا الإيمان. و لا إيمان إلا بعمل. و لا عمل إلا بيقين. و لا يقين إلا بالخشوع
و ملاكها كلها الهدى، فمن اهتدى يقبل عمله وصعد إلى الملكوت متقبلاً و الله يهدي من
يشاء إلى صراط مستقيم»
(5)
اى پسر جندب! به خاطر خدا (مؤمنان را) دوست
بدار و به دستاويز محكم (قرآن و اهل بيت (ع)) در آويز و از هدايت جدا مشو تا اعمالت
پذيرفته شود؛ زيرا خداى تعالى مىفرمايد:
«مگر آنان كه ايمان آرند و اعمال صالح كنند و
سپس هدايت يابند».
پس جز «ايمان» پذيرفته نشود و ايمان، بدون
«عمل» (كامل) نيست و عمل، بدون «يقين» ارزشى نخواهد داشت و يقين، جز با
«فروتنى» حاصل نگردد و مركز و محور همه اينها «هدايت» است.
بنابراين هر كه (به راه راست) هدايت شد، عملش
پذيرفته شده و به سوى ملكوت صعود كند؛ «و خدا هر كه را بخواهد، به راه راست هدايت
فرمايد».
همسايگى با خدا
«يا ابن جندب! إن أحببت أن تجاور الجليل في
داره و تسكن الفردوس في جواره فلتهن عليك الدنيا و اجعل الموت نصب عينك. و لا تدخر
شيئاً لغد. و اعلم أن لك ما قدمت و عليك ما أخرت.»
اى پسر جندب! اگر دوست مىدارى در همسايگى خداى
بزرگ منزل گزينى و در باغهاى بهشت، در جوار او باشى، بايد زخارف دنيا در نظرت خوار
و «مرگ»، در برابر ديدگانت باشد و براى فردا چيزى پسانداز نكنى.
بدان هر چه (از خير) پيش فرستى، به سود تو و هر
چه را بر جاى گذارى، به زيان توست.
بيم و اميد
«يا ابن جندب! من حرم نفسه كسبه فإنما يجمع
لغيره. و من أطاع هواه فقد أطاع عدوه. من يثق بالله يكفه ما أهمه من أمر دنياه و
آخرته و يحفظ له ما غاب عنه. وقد عجز من لم يعد لكل بلاء صبراً و لكل نعمة شكراً و
لكل عسر يسراً.
صبر نفسك عند كل بلية في ولد أو مال أو رزية،
فإنما يقبض عاريته و يأخذ هبته ليبلو فيهما صبرك و شكرك. و ارج الله رجاء لا يجريك
على معصيته و خفه خوفاً لا يؤيسك من رحمته. و لا تغتر بقول الجاهل و لا بمدحه فتكبر
و تجبر و تعجب بعملك، فإن أفضل العمل العبادة و التواضع، فلا تضيع مالك و تصلح مال
غيرك ما خلفته وراء ظهرك.
و اقنع بما قسمه الله لك. و لا تنظر إلا إلى ما
عندك و لا تتمن ما لست تناله، فإن من قنع شبع و من لم يقنع لم يشبع. و خذ حظك من
آخرتك. و لا تكن بطراً في الغنى و لا جزعاً في الفقر. و لا تكن فظاً غليظاً يكره
الناس قربك و لا تكن واهناً يحقرك من عرفك و لا تشار من فوقك. و لا تسخر بمن هو
دونك. و لا تنازع الأمر أهله. و لا تطع السفهاء. و لا تكن مهيناً تحت كل أحد و لا
تتكلن على كفاية أحد. وقف عند كل أمر حتى تعرف مدخله من مخرجه قبل أن تقع فيه
فتندم. و اجعل قلبك قريباً تشاركه. و اجعل عملك والداً تتبعه. و اجعل نفسك عدواً
تجاهده و عارية تردها، فإنك قد جعلت طبيب نفسك و عرفت آية الصحة و بين لك الداء. و
دللت على الدواء. فانظر قيامك على نفسك. و إن كانت لك يد عند إنسان فلا تفسدها
بكثرة المن و الذكر لها و لكن اتبعها بأفضل منها فإن ذلك أجمل بك فى أخلاقك و أوجب
للثواب فىآخرتك. و عليك بالصمت تعد حليماً جاهلا كنت أو عالماً- فإن الصمت زين لك
عند العلماء و ستر لك عند الجهال.»
اى پسر جندب! هر كه از اندوخته خويش برخوردار
نشود، پس براستى كه براى ديگران گرد آورده و هر كه از خواستههاى نفسانى خويش پيروى
كند، دشمنش را فرمان برده.
هر كه به خدا اعتماد كند، خدا امور دنيا و
عقبايش را كفايت فرمايد و همه چيزش را در غيابش حفظ كند.
هر كه براى هر بلا، صبرى و براى هر نعمت، شكرى
و براى هر سختى، راه چارهاى مهيا نكند، عاجز شود.
هنگام هر مصيبتى در فرزند و مال و جان شكيبايش
باش؛ زيرا (خداى) امانت و بخشش خود را باز مىستاند تا شكيبايى و شكر شما را
بيازمايد!
به خدا اميدوار باش؛ نه چنان كه (اين اميدوارى)
به گناه دليرت كند و از او بترس؛ نه چنان كه (اين ترس ) از رحمتش نوميدت كند!
به گفتار و ستايش نادان، فريفته مشو؛ كه باعث
تكبر و گردنكشىات شود و كردارت در نظرت جلوه كند؛ زيرا بهترين كارها، عبادت و
فروتنى است!
مبادا مال خود را تباه و آنچه را كه (براى
ديگران) باقى مىگذارى، اصلاح كنى! بدانچه خداى نصيبت گردانيد، قناعت ورز و جز
بدانچه دارى مينديش و حسرت آنچه را كه بدان نرسى، مخور! براستى هر كه (بدانچه دارد)
قناعت ورزد، سير شود و آن كس كه قناعت نورزد، سيرى نپذيرد.
بهرهات را از آخرتت برگير! از توانگرى، سرمست
مشو و در تنگدستى، بىتابى مكن! درشتخوى و سنگدل مباش؛ كه مردم همجوارىات را خوش
ندارند! با برتر از خود ستيزه مكن و فرودستان را به تمسخر مگير!
كار را به كاردان واگذار و مطيع نابخردان مباش!
ذليل هركس و ناكس مشو و بر كفايت هيچ كس (جز خدا) اعتماد مكن! در هر كار، پيش از
آنكه در آن گام نهى و پشيمان شوى، راه درست ورود و خروجش را پيدا كن! دلت را
خويشاوندى بدان كه با او (در كارها) شريكى، و كردارت را پدرى كه بايد در پىاش
روانه شوى!
نفست را دشمنى قرار ده كه با او در جهادى و
عاريهاى كه بايد باز پس دهى؛ زيرا تو طبيب نفس خويشى و نشانه سلامت آن را شناختى و
درد و درمانش را فهميدى، پس بنگر كه با خود چه مىكنى؟!
اگر نعمتى به كسى دادى، آن را با رخ كشيدن و
تكرار ياد كرد و منت گذارى، تباه مگردان، بلكه با نعمتى برتر، كامل نما؛ زيرا اين،
در زيبايى اخلاقت مؤثر است و در آخرت نيز ثواب را بسيار گرداند!
خموشى پيشه كن تا بردبارت شمرند؛ خواه نادان
باشى خواه دانا؛ زيرا سكوت در پيشگاه دانايان، زيب و زيورى براى توست، و نزد
نادانان، ستر و پوششى!
عيسى (ع) و حواريين
«يا ابن جندب! إن عيسى ابن مريم عليه السلام
قال لأصحابه: أرأيتم لو أن أحدكم مر بأخيه فرأى ثوبه قد انكشف عن بعض عورته أكان
كاشفاً عنها كلها أم يرد عليها ما انكشف منها؟ قالوا: بل نرد عليها. قال: كلا، بل
تكشفون عنها كلها- فعرفوا أنه مثل ضربه لهم- فقيل: يا روح الله و كيف ذلك؟!
قال: الرجل منكم يطلع على العورة من أخيه فلا
يسترها. بحق أقول لكم إنكم لا تصيبون ما تريدون إلا بترك ما تشتهون، و لا تنالون ما
تأملون إلا بالصبر على ما تكرهون. إياكم و النظرة فإنها تزرع فى القلب الشهوة و كفى
بها لصاحبها فتنة.
طوبى لمن جعل بصره فى قلبه و لم يجعل بصره فى
عينه. لا تنظروا فى عيوب الناس كالأرباب و انظروا فى عيوبكم كهيئة العبيد. إنما
الناس رجلان: مبتلى و معافى فارحموا المبتلى و احمدوا الله على العافية».
اى پسر جندب! عيسى (ع) از يارانش پرسيد:
به من بگوييد اگر يكى از شما از كنار برادر
(مؤمنش) عبور كند و ببيند لباسش مقدارى از عورتش را نمايان كرده، آيا همه عورتش را
آشكار مىكند يا جامهاش را به روى آنچه آشكار شده بر مىگرداند؟
گفتند: بلكه آن را به روى عورتش بر مىگردانيم.
عيسى (ع) فرمود: نه! بلكه همه را آشكار
مىكنيد!
پس دانستند كه اين، مثلى بوده است براى آنان.
گفته شد: اى روح الله! چگونه چنين مىكنيم؟
فرمود: مردى از شما بر راز برادرش مطلع مىشود اما آن را نمىپوشاند!
(سپس ادامه داد:) سوگند به حق، كه شما بدانچه
مايليد نمىرسيد؛
مگر به ترك شهوتها، و به آمال و آرزوهاى خويش
دست نمىيابيد؛ مگر به صبر بر ناخوشيها. از نگاه (به نامحرم) بپرهيزيد؛ كه نهال
شهوت را در مزرعه دل مىنشاند و براى رسوايى صاحبش كافى است!
خوشا به حال كسى كه نگاهش را در قلبش باشد نه
در چشمش! به ديده ارباب بر عيبهاى مردم ننگريد، (بلكه) چون بندگان در عيبهاى خود
بنگريد.
مردم دو دستهاند: مبتلا و در عافيت؛ پس با
مبتلايان، مهربان و بر عافيت (خود) خداى را سپاسگزار باشيد!
رفتار كريمانه
«يا ابن جندب! صل من قطعك. و أعط من حرمك و
أحسن إلى من أساء إليك. و سلم على من سبك. و أنصف من خاصمك. و اعف عمن ظلمك، كما
أنك تحب أن يعفى عنك، فاعتبر بعفو الله عنك، ألا ترى أن شمسه أشرقت على الأبرار و
الفجار، و أن مطره ينزل على الصالحين و الخاطئين.»
اى پسر جندب! بپيوند؛ با هر كه تو بريد و ببخش؛
بر كسى كه از تو دريغ كرد و احسان كن؛ با كسى كه نسبت به تو بدى روا داشت!
سلام كن، بر آنكه ناسزايت گفت و انصاف ده؛ بر
هر كه با تو خصومت ورزيد و بگذار؛ از كسى كه به تو ستم روا داشت؛ همچنان كه دوست
مىدارى از (جرم وخطاى) تو بگذرند. پس، از گذشت خداوند نسبت به خويش عبرت گير؛
آيانمىبينى كه آفتابش بر نيكوكاران و بدكاران (به يكسان) نور افشان است و بارانش،
بر پرهيزكار و خطاكار (به يكسان) فرو مىبارد؟!
كردار نهان و پاداش آشكار
«يا ابن جندب! لا تتصدق على أعين الناس
ليزكوك، فإنك إن فعلت ذلك فقد استوفيت أجرك، و لكن إذا أعطيت بيمينك فلا تطلع عليها
شمالك، فإن الذى تتصدق له سراً يجزيك علانية على رؤوس الأشهاد فى اليوم الذى لا
يضرك أن لا يطلع الناس على صدقتك. و اخفض الصوت، إن ربك الذى يعلم ما تسرون و ما
تعلنون قد علم ما تريدون قبل أن تسألوه. و إذا صمت فلا تغتب أحداً. و لا تلبسوا
صيامكم بظلم. و لا تكن كالذى يصوم رئاء الناس، مغبرة وجوههم، شعثة رؤوسهم، يابسة
أفواههم لكى يعلم الناس أنهم صيامى.»
اى پسر جندب! در چشم مردم صدقه مده تا تو را
پاكيزه و پارسا شمارند؛ كه اگر چنين كنى همانا مزدت را (از مردم) گرفتهاى! بلكه
هنگام دادن صدقه چنان باش كه اگر با دست راستت عطا كردى، دست چپ آگاه نشود، زيرا
خدايى كه در خفا برايش صدقه مىدهى، در پيشگاه مردم تو را اجر آشكار دهد، در روزى
كه عدم اطلاع مردم بر صدقهات به تو زيانى نرساند.
(خداى را) آهسته بخوان؛ زيرا پروردگارى كه هر
چه را آشكار و نهان كنيد، مىداند، قبل از سؤال (هم) بر خواستههاتان داناست!
هنگام روزهدارى، غيبت كسى را مكن و روزههاى
خود را به ستم ميالاى و همانند كسى كه براى جلب نظر مردم روزه مىگيرد مباش، كه
چنين كسان، چهرههاشان غبار آلود، موهاشان پريشان و دهانهاشان خشك است تا مردم
بدانند كه آنان روزهاند!
كرامت و حسرت
«يا ابن جندب! الخير كله أمامك، و إن الشر
كله أمامك. و لن ترى الخير و الشر إلا بعد الآخرة، لأن الله جل و عز جعل الخير كله
فى الجنة و الشر كله فى النار، لأنهما الباقيان. و الواجب على من وهب الله له الهدى
و أكرمه بالإيمان و ألهمه رشده و ركب فيه عقلاً يتعرف به نعمه و آتاه علماً و حكماً
يدبر به أمر دينه و دنياه أن يوجب على نفسه أن. يشكر الله و لا يكفره و أن يذكر
الله و لا ينساه و أن يطيع الله و لا يعصيه، للقديم الذى تفرد له بحسن النظر، و
للحديث الذى أنعم عليه بعد إذ أنشأه مخلوقاً، و للجزيل الذى وعده، و الفضل الذى لم
يكلفه من طاعته فوق طاقته و ما يعجز عن القيام به و ضمن له العون على تيسير ما حمله
من ذلك و ندبه إلى الاستعانة على قليل ما كلفه و هو معرض عما أمره و عاجز عنه، قد
لبس ثوب الاستهانة فيما بينه و بين ربه، متقلدا لهواه، ماضياً فى شهواته، مؤثراً
لدنياه على آخرته و هو فى ذلك يتمنى جنان الفردوس، و ما ينبغى لأحد أن يطمع أن ينزل
بعمل الفجار منازل الأبرار. أما إنه لو وقعت الواقعة و قامت القيامة و جاءت الطامة
و نصب الجبار الموازين لفصل القضاء و برز الخلائق ليوم الحساب، أيقنت عند ذلك لمن
تكون الرفعة و الكرامة و بمن تحل الحسرة و الندامة. فاعمل اليوم فى الدنيا بما ترجو
به الفوز فى الآخرة.»
اى پسر جندب! هر چه خير و شر است، در برابر
توست، و خير و شر (حقيقى) را نبينى مگر در آخرت؛ زيرا خداى با عزت و جلال، تمامى
خير را در بهشت و تمامى شر را در آتش (دوزخ) قرار داده است؛ كه آن دو، مانا و
هميشگىاند.
بر كسى كه خداوند (نعمت) هدايت بخشيده و به
ايمان گرامى داشته و به رستگارى الهام فرموده و عقلى در او استوار ساخته تا بدان،
نعمتهايش را بشناسد و دانش و حكمتى داده تا امر دين و دنيايش را تدبير كند، لازم
است نفسش را به شكر خدا وا دارد و ناسپاسىاش نكند؛ به يادش باشد و فراموشش نكند؛
اطاعتش كرده و نافرمانىاش نكند؛ به خاطر پيشينهاى كه منحصر كرد براى او
خوشبينىاش را، و براى نعمت جديدى كه بدو داد؛ هنگام كه خلقش نمود، و براى ثواب
شايانى كه بدو وعده فرمود، و بخششى كه او را به بيش از توان تكليف نكرد تا از
انجامش درماند، و در انجام تكاليف، ضامن كمك بدو شد و به استعانت از خود در انجام
تكاليف سبك دعوت فرمود در حالى كه او از امرش سرپيچى كرد و خود را به ناتوانى زد و
جامه بى اعتنايى بدانچه ميان وى و پروردگارش بود به بر كرد و در يوغ هواى نفس در
آمد و در پى شهوات رفت و دنيا را بر آخرت ترجيح داد و با اين حساب (باز) آرزوى
(وصال) جنات فردوس را دارد؛ حال آنكه نسزد كسى را كه با عمل تبهكاران، به منزلت
ابرار رسد!
آگاه باشيد كه اگر آن حادثه ناگوار روى دهد و
قيامت بر پاشود و بلاى بزرگ در رسد و خداى جبار براى حكم ميان مردم ترازوهاى عدالت
بر آويزد و مردم براى روز حساب حاضر شوند، در اين هنگام به يقين دريابى كه شوكت و
كرامت از آن چه كسى و حسرت و ندامت، سزاى كيست؟! پس امروز در دنيا به گونهاى عمل
كن كه بدان، اميد رستگارى در آخرت را داشته باشى!
نور نماز
«يا ابن جندب! قال الله جل و عز فى بعض ما
أوحى: إنما أقبل الصلاة ممن يتواضع لعظمتى و يكف نفسه عن الشهوات من أجلى و يقطع
نهاره بذكرى و لا يتعظم على خلقى و يطعم الجائع و يكسو العارى و يرحم المصاب و يؤوى
الغريب، فذلك يشرق نوره مثل الشمس. أجعل له فىالظلمة نوراً، و فى الجهالة حلماً،
أكلؤه بعزتى، و أستحفظه ملائكتى. يدعونى فألبيه، و يسألنى فأعطيه، فمثل ذلك العبد
عندى كمثل جنات الفردوس لا يسبق أثمارها و لا تتغير عن حاله».
اى پسر جندب! خداى بزرگ و عزيز در بعضى از آنچه
وحى كرد، فرمايد: «همانا من نماز كسى را پذيرايم كه در برابر عظمتم فروتنى كند و
به خاطر من نفسش را از شهوات باز دارد و روزش را به ياد من سپرى كند و بر مخلوقم
تكبر نورزد و گرسنه را غذا دهد و برهنه را بپوشاند و با مصيبت ديده مهربان باشد و
غريب را پناه دهد.
پس او (كسى است) كه نورش چون (نور) خورشيد
درخشش داشته و برايش در تيرگى نورى قرار دهم و در نادانى، حلمى به عزت خويش نگهدارش
باشم و فرشتگانم حافظ او باشند. مرا بخواند و پاسخش گويم و از من بخواهد و بدو عطا
كنم. مثل جنات فردوس است؛ كه ميوههايى بهتر از ميوههايش نيست و دگرگونىاى در آن
راه ندارد».
استوانه السلام
يا ابن جندب! الاسلام عريان فلبسه الحياء،و
زينته الوقار، و مروءته العمل الصالح، و عماده الورع، و لكل شىء أساس و أساس
الإسلام حبنا أهل البيت.»
اى پسر جندب! اسلام، عريان است و لباسش
«حي»ست، و زينتش «شكيبايى»، و مردانگىاش «اعمال نيك »، و تكيهگاهش
«پرهيزكارى» و «دورى از معصيت».
براى هر چيزى اساس و استوانهاى است و استوانه
اسلام، دوستى ما اهل بيت است.
قلعهاى از نور
«يا ابن جندب! إن لله تبارك و تعالى سوراً من
نور محفوفاً بالزبرجد و الحرير، منجداً بالسندس و الديباج، يضرب هذا السور بين
أوليائنا و بين أعدائنا، فإذا غلى الدماغ و بلغت القلوب الحناجر و نضجت الأكباد من
طول الموقف أدخل فى هذا السور أولياء الله، فكانوا فى أمن الله و حرزه، لهم فيها ما
تشتهى الأنفس و تلذ الأعين. و أعداء الله قد ألجمهم العرق و قطعهم الفرق و هم
ينظرون إلى ما أعد الله لهم، فيقولون: ما لنا لا نرى رجالاً كنا نعدهم من الأشرار
فينظر إليهم أولياء الله فيضحكون منهم، فذلك قوله عز و جل: أَتَّخَذْناهُمْ
سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ و قوله: فَالْيَوْمَ الَّذِينَ
آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ فلا يبقى أحد
ممن أعان مؤمناً من أوليائنا بكلمة إلا أدخله الله الجنة بغير حساب.»
اى پسر جندب! همانا خداى تبارك و تعالى را
قلعهاى است از نور، فروپوشيده به زبرجد
(6)
و حرير، و آراسته به سندس
(7)
و ديبا
(8)
كه ميان دوستان و دشمنان ما كشيده شده، و هنگام كه مغزها بجوشند و جانها به گلوگاه
رسند و جگرها از طولانى شدن توقف در قيامت پخته شوند، دوستان خداى را به درون اين
دژ وارد كنند، پس در پناه و امان خدا باشند و براى ايشان در آن هر چه را دل آرزو
كند و ديده لذت برد، مهياست.
اما دشمنان خدا (چنانند) كه عرق رويشان، بر
دهانشان لجام زده و ترس و دلهره، بند دلشان را گسسته و در حالى كه مىنگرند در آنچه
خدا براى آنان مهيا كرده گويند: «ما را چه شده است مردانى را كه از اشرار
مىشمرديم، نمىبينيم؟!» پس دوستان خدا بدان دشمنان نگريسته بخندند و اين، همان
معنى گفته خداى عزيز و بزرگ است كه فرمود: «آنان را به تمسخر گرفتيم و ديدهها از
آنان منحرف شد»، «پس امروز آنان كه ايمان آوردند بر كفار بخندند؛ در حالى كه بر
تختها به نظاره نشستهاند»، و باقى نمىماند كسى كه به مؤمنى ا ز دوستان ما - حتى
به كلمهاى - كمكى كرده باشد مگر آنكه خدا وى را بىحسابرسى به بهشت در آورد