مشعل‏هاى شعله ور
پيام امام صادق(ع) به عبدالله بن جندب

تقى متقى

- ۲ -


بر محور هدايت

«يا ابن جندب! أحبب في الله و استمسك بالعروة الوثقى و اعتصم بالهدى يقبل عملك فإن الله يقول إلا من آمن و عمل صالحاً ثم اهتدى‏ (4)فلا يقبل إلا الإيمان. و لا إيمان إلا بعمل. و لا عمل إلا بيقين. و لا يقين إلا بالخشوع و ملاكها كلها الهدى، فمن اهتدى يقبل عمله وصعد إلى الملكوت متقبلاً و الله يهدي من يشاء إلى صراط مستقيم» (5)

اى پسر جندب! به خاطر خدا (مؤمنان را) دوست بدار و به دستاويز محكم (قرآن و اهل بيت (ع)) در آويز و از هدايت جدا مشو تا اعمالت پذيرفته شود؛ زيرا خداى تعالى مى‏فرمايد:

«مگر آنان كه ايمان آرند و اعمال صالح كنند و سپس هدايت يابند».

پس جز «ايمان» پذيرفته نشود و ايمان، بدون «عمل» (كامل) نيست و عمل، بدون «يقين» ارزشى نخواهد داشت و يقين، جز با «فروتنى» حاصل نگردد و مركز و محور همه اينها «هدايت» است.

بنابراين هر كه (به راه راست) هدايت شد، عملش پذيرفته شده و به سوى ملكوت صعود كند؛ «و خدا هر كه را بخواهد، به راه راست هدايت فرمايد».

همسايگى با خدا

«يا ابن جندب! إن أحببت أن تجاور الجليل في داره و تسكن الفردوس في جواره فلتهن عليك الدنيا و اجعل الموت نصب عينك. و لا تدخر شيئاً لغد. و اعلم أن لك ما قدمت و عليك ما أخرت.»

اى پسر جندب! اگر دوست مى‏دارى در همسايگى خداى بزرگ منزل گزينى و در باغهاى بهشت، در جوار او باشى، بايد زخارف دنيا در نظرت خوار و «مرگ»، در برابر ديدگانت باشد و براى فردا چيزى پس‏انداز نكنى.

بدان هر چه (از خير) پيش فرستى، به سود تو و هر چه را بر جاى گذارى، به زيان توست.

بيم و اميد

«يا ابن جندب! من حرم نفسه كسبه فإنما يجمع لغيره. و من أطاع هواه فقد أطاع عدوه. من يثق بالله يكفه ما أهمه من أمر دنياه و آخرته و يحفظ له ما غاب عنه. وقد عجز من لم يعد لكل بلاء صبراً و لكل نعمة شكراً و لكل عسر يسراً.

صبر نفسك عند كل بلية في ولد أو مال أو رزية، فإنما يقبض عاريته و يأخذ هبته ليبلو فيهما صبرك و شكرك. و ارج الله رجاء لا يجريك على معصيته و خفه خوفاً لا يؤيسك من رحمته. و لا تغتر بقول الجاهل و لا بمدحه فتكبر و تجبر و تعجب بعملك، فإن أفضل العمل العبادة و التواضع، فلا تضيع مالك و تصلح مال غيرك ما خلفته وراء ظهرك.

و اقنع بما قسمه الله لك. و لا تنظر إلا إلى ما عندك و لا تتمن ما لست تناله، فإن من قنع شبع و من لم يقنع لم يشبع. و خذ حظك من آخرتك. و لا تكن بطراً في الغنى و لا جزعاً في الفقر. و لا تكن فظاً غليظاً يكره الناس قربك و لا تكن واهناً يحقرك من عرفك و لا تشار من فوقك. و لا تسخر بمن هو دونك. و لا تنازع الأمر أهله. و لا تطع السفهاء. و لا تكن مهيناً تحت كل أحد و لا تتكلن على كفاية أحد. وقف عند كل أمر حتى تعرف مدخله من مخرجه قبل أن تقع فيه فتندم. و اجعل قلبك قريباً تشاركه. و اجعل عملك والداً تتبعه. و اجعل نفسك عدواً تجاهده و عارية تردها، فإنك قد جعلت طبيب نفسك و عرفت آية الصحة و بين لك الداء. و دللت على الدواء. فانظر قيامك على نفسك. و إن كانت لك يد عند إنسان فلا تفسدها بكثرة المن و الذكر لها و لكن اتبعها بأفضل منها فإن ذلك أجمل بك فى أخلاقك و أوجب للثواب فى‏آخرتك. و عليك بالصمت تعد حليماً جاهلا كنت أو عالماً- فإن الصمت زين لك عند العلماء و ستر لك عند الجهال.»

اى پسر جندب! هر كه از اندوخته خويش برخوردار نشود، پس براستى كه براى ديگران گرد آورده و هر كه از خواسته‏هاى نفسانى خويش پيروى كند، دشمنش را فرمان برده.

هر كه به خدا اعتماد كند، خدا امور دنيا و عقبايش را كفايت فرمايد و همه چيزش را در غيابش حفظ كند.

هر كه براى هر بلا، صبرى و براى هر نعمت، شكرى و براى هر سختى، راه چاره‏اى مهيا نكند، عاجز شود.

هنگام هر مصيبتى در فرزند و مال و جان شكيبايش باش؛ زيرا (خداى) امانت و بخشش خود را باز مى‏ستاند تا شكيبايى و شكر شما را بيازمايد!

به خدا اميدوار باش؛ نه چنان كه (اين اميدوارى) به گناه دليرت كند و از او بترس؛ نه چنان كه (اين ترس ) از رحمتش نوميدت كند!

به گفتار و ستايش نادان، فريفته مشو؛ كه باعث تكبر و گردنكشى‏ات شود و كردارت در نظرت جلوه كند؛ زيرا بهترين كارها، عبادت و فروتنى است!

مبادا مال خود را تباه و آنچه را كه (براى ديگران) باقى مى‏گذارى، اصلاح كنى! بدانچه خداى نصيبت گردانيد، قناعت ورز و جز بدانچه دارى مينديش و حسرت آنچه را كه بدان نرسى، مخور! براستى هر كه (بدانچه دارد) قناعت ورزد، سير شود و آن كس كه قناعت نورزد، سيرى نپذيرد.

بهره‏ات را از آخرتت برگير! از توانگرى، سرمست مشو و در تنگدستى، بى‏تابى مكن! درشتخوى و سنگدل مباش؛ كه مردم همجوارى‏ات را خوش ندارند! با برتر از خود ستيزه مكن و فرودستان را به تمسخر مگير!

كار را به كاردان واگذار و مطيع نابخردان مباش! ذليل هركس و ناكس مشو و بر كفايت هيچ كس (جز خدا) اعتماد مكن! در هر كار، پيش از آنكه در آن گام نهى و پشيمان شوى، راه درست ورود و خروجش را پيدا كن! دلت را خويشاوندى بدان كه با او (در كارها) شريكى، و كردارت را پدرى كه بايد در پى‏اش روانه شوى!

نفست را دشمنى قرار ده كه با او در جهادى و عاريه‏اى كه بايد باز پس دهى؛ زيرا تو طبيب نفس خويشى و نشانه سلامت آن را شناختى و درد و درمانش را فهميدى، پس بنگر كه با خود چه مى‏كنى؟!

اگر نعمتى به كسى دادى، آن را با رخ كشيدن و تكرار ياد كرد و منت گذارى، تباه مگردان، بلكه با نعمتى برتر، كامل نما؛ زيرا اين، در زيبايى اخلاقت مؤثر است و در آخرت نيز ثواب را بسيار گرداند!

خموشى پيشه كن تا بردبارت شمرند؛ خواه نادان باشى خواه دانا؛ زيرا سكوت در پيشگاه دانايان، زيب و زيورى براى توست، و نزد نادانان، ستر و پوششى!

عيسى (ع) و حواريين

«يا ابن جندب! إن عيسى ابن مريم عليه السلام قال لأصحابه: أرأيتم لو أن أحدكم مر بأخيه فرأى ثوبه قد انكشف عن بعض عورته أكان كاشفاً عنها كلها أم يرد عليها ما انكشف منها؟ قالوا: بل نرد عليها. قال: كلا، بل تكشفون عنها كلها- فعرفوا أنه مثل ضربه لهم- فقيل: يا روح الله و كيف ذلك؟!

قال: الرجل منكم يطلع على العورة من أخيه فلا يسترها. بحق أقول لكم إنكم لا تصيبون ما تريدون إلا بترك ما تشتهون، و لا تنالون ما تأملون إلا بالصبر على ما تكرهون. إياكم و النظرة فإنها تزرع فى القلب الشهوة و كفى بها لصاحبها فتنة.

طوبى لمن جعل بصره فى قلبه و لم يجعل بصره فى عينه. لا تنظروا فى عيوب الناس كالأرباب و انظروا فى عيوبكم كهيئة العبيد. إنما الناس رجلان: مبتلى و معافى فارحموا المبتلى و احمدوا الله على العافية».

اى پسر جندب! عيسى (ع) از يارانش پرسيد:

به من بگوييد اگر يكى از شما از كنار برادر (مؤمنش) عبور كند و ببيند لباسش مقدارى از عورتش را نمايان كرده، آيا همه عورتش را آشكار مى‏كند يا جامه‏اش را به روى آنچه آشكار شده بر مى‏گرداند؟

گفتند: بلكه آن را به روى عورتش بر مى‏گردانيم.

عيسى (ع) فرمود: نه! بلكه همه را آشكار مى‏كنيد!

پس دانستند كه اين، مثلى بوده است براى آنان.

گفته شد: اى روح الله! چگونه چنين مى‏كنيم؟ فرمود: مردى از شما بر راز برادرش مطلع مى‏شود اما آن را نمى‏پوشاند!

(سپس ادامه داد:) سوگند به حق، كه شما بدانچه مايليد نمى‏رسيد؛

مگر به ترك شهوتها، و به آمال و آرزوهاى خويش دست نمى‏يابيد؛ مگر به صبر بر ناخوشيها. از نگاه (به نامحرم) بپرهيزيد؛ كه نهال شهوت را در مزرعه دل مى‏نشاند و براى رسوايى صاحبش كافى است!

خوشا به حال كسى كه نگاهش را در قلبش باشد نه در چشمش! به ديده ارباب بر عيبهاى مردم ننگريد، (بلكه) چون بندگان در عيبهاى خود بنگريد.

مردم دو دسته‏اند: مبتلا و در عافيت؛ پس با مبتلايان، مهربان و بر عافيت (خود) خداى را سپاسگزار باشيد!

رفتار كريمانه

«يا ابن جندب! صل من قطعك. و أعط من حرمك و أحسن إلى من أساء إليك. و سلم على من سبك. و أنصف من خاصمك. و اعف عمن ظلمك، كما أنك تحب أن يعفى عنك، فاعتبر بعفو الله عنك، ألا ترى أن شمسه أشرقت على الأبرار و الفجار، و أن مطره ينزل على الصالحين و الخاطئين.»

اى پسر جندب! بپيوند؛ با هر كه تو بريد و ببخش؛ بر كسى كه از تو دريغ كرد و احسان كن؛ با كسى كه نسبت به تو بدى روا داشت!

سلام كن، بر آنكه ناسزايت گفت و انصاف ده؛ بر هر كه با تو خصومت ورزيد و بگذار؛ از كسى كه به تو ستم روا داشت؛ همچنان كه دوست مى‏دارى از (جرم وخطاى) تو بگذرند. پس، از گذشت خداوند نسبت به خويش عبرت گير؛ آيانمى‏بينى كه آفتابش بر نيكوكاران و بدكاران (به يكسان) نور افشان است و بارانش، بر پرهيزكار و خطاكار (به يكسان) فرو مى‏بارد؟!

كردار نهان و پاداش آشكار

«يا ابن جندب! لا تتصدق على أعين الناس ليزكوك، فإنك إن فعلت ذلك فقد استوفيت أجرك، و لكن إذا أعطيت بيمينك فلا تطلع عليها شمالك، فإن الذى تتصدق له سراً يجزيك علانية على رؤوس الأشهاد فى اليوم الذى لا يضرك أن لا يطلع الناس على صدقتك. و اخفض الصوت، إن ربك الذى يعلم ما تسرون و ما تعلنون قد علم ما تريدون قبل أن تسألوه. و إذا صمت فلا تغتب أحداً. و لا تلبسوا صيامكم بظلم. و لا تكن كالذى يصوم رئاء الناس، مغبرة وجوههم، شعثة رؤوسهم، يابسة أفواههم لكى يعلم الناس أنهم صيامى.»

اى پسر جندب! در چشم مردم صدقه مده تا تو را پاكيزه و پارسا شمارند؛ كه اگر چنين كنى همانا مزدت را (از مردم) گرفته‏اى! بلكه هنگام دادن صدقه چنان باش كه اگر با دست راستت عطا كردى، دست چپ آگاه نشود، زيرا خدايى كه در خفا برايش صدقه مى‏دهى، در پيشگاه مردم تو را اجر آشكار دهد، در روزى كه عدم اطلاع مردم بر صدقه‏ات به تو زيانى نرساند.

(خداى را) آهسته بخوان؛ زيرا پروردگارى كه هر چه را آشكار و نهان كنيد، مى‏داند، قبل از سؤال (هم) بر خواسته‏هاتان داناست!

هنگام روزه‏دارى، غيبت كسى را مكن و روزه‏هاى خود را به ستم ميالاى و همانند كسى كه براى جلب نظر مردم روزه مى‏گيرد مباش، كه چنين كسان، چهره‏هاشان غبار آلود، موهاشان پريشان و دهانهاشان خشك است تا مردم بدانند كه آنان روزه‏اند!

كرامت و حسرت

«يا ابن جندب! الخير كله أمامك، و إن الشر كله أمامك. و لن ترى الخير و الشر إلا بعد الآخرة، لأن الله جل و عز جعل الخير كله فى الجنة و الشر كله فى النار، لأنهما الباقيان. و الواجب على من وهب الله له الهدى و أكرمه بالإيمان و ألهمه رشده و ركب فيه عقلاً يتعرف به نعمه و آتاه علماً و حكماً يدبر به أمر دينه و دنياه أن يوجب على نفسه أن. يشكر الله و لا يكفره و أن يذكر الله و لا ينساه و أن يطيع الله و لا يعصيه، للقديم الذى تفرد له بحسن النظر، و للحديث الذى أنعم عليه بعد إذ أنشأه مخلوقاً، و للجزيل الذى وعده، و الفضل الذى لم يكلفه من طاعته فوق طاقته و ما يعجز عن القيام به و ضمن له العون على تيسير ما حمله من ذلك و ندبه إلى الاستعانة على قليل ما كلفه و هو معرض عما أمره و عاجز عنه، قد لبس ثوب الاستهانة فيما بينه و بين ربه، متقلدا لهواه، ماضياً فى شهواته، مؤثراً لدنياه على آخرته و هو فى ذلك يتمنى جنان الفردوس، و ما ينبغى لأحد أن يطمع أن ينزل بعمل الفجار منازل الأبرار. أما إنه لو وقعت الواقعة و قامت القيامة و جاءت الطامة و نصب الجبار الموازين لفصل القضاء و برز الخلائق ليوم الحساب، أيقنت عند ذلك لمن تكون الرفعة و الكرامة و بمن تحل الحسرة و الندامة. فاعمل اليوم فى الدنيا بما ترجو به الفوز فى الآخرة.»

اى پسر جندب! هر چه خير و شر است، در برابر توست، و خير و شر (حقيقى) را نبينى مگر در آخرت؛ زيرا خداى با عزت و جلال، تمامى خير را در بهشت و تمامى شر را در آتش (دوزخ) قرار داده است؛ كه آن دو، مانا و هميشگى‏اند.

بر كسى كه خداوند (نعمت) هدايت بخشيده و به ايمان گرامى داشته و به رستگارى الهام فرموده و عقلى در او استوار ساخته تا بدان، نعمتهايش را بشناسد و دانش و حكمتى داده تا امر دين و دنيايش را تدبير كند، لازم است نفسش را به شكر خدا وا دارد و ناسپاسى‏اش نكند؛ به يادش باشد و فراموشش نكند؛ اطاعتش كرده و نافرمانى‏اش نكند؛ به خاطر پيشينه‏اى كه منحصر كرد براى او خوشبينى‏اش را، و براى نعمت جديدى كه بدو داد؛ هنگام كه خلقش نمود، و براى ثواب شايانى كه بدو وعده فرمود، و بخششى كه او را به بيش از توان تكليف نكرد تا از انجامش درماند، و در انجام تكاليف، ضامن كمك بدو شد و به استعانت از خود در انجام تكاليف سبك دعوت فرمود در حالى كه او از امرش سرپيچى كرد و خود را به ناتوانى زد و جامه بى اعتنايى بدانچه ميان وى و پروردگارش بود به بر كرد و در يوغ هواى نفس در آمد و در پى شهوات رفت و دنيا را بر آخرت ترجيح داد و با اين حساب (باز) آرزوى (وصال) جنات فردوس را دارد؛ حال آنكه نسزد كسى را كه با عمل تبهكاران، به منزلت ابرار رسد!

آگاه باشيد كه اگر آن حادثه ناگوار روى دهد و قيامت بر پاشود و بلاى بزرگ در رسد و خداى جبار براى حكم ميان مردم ترازوهاى عدالت بر آويزد و مردم براى روز حساب حاضر شوند، در اين هنگام به يقين دريابى كه شوكت و كرامت از آن چه كسى و حسرت و ندامت، سزاى كيست؟! پس امروز در دنيا به گونه‏اى عمل كن كه بدان، اميد رستگارى در آخرت را داشته باشى!

نور نماز

«يا ابن جندب! قال الله جل و عز فى بعض ما أوحى: إنما أقبل الصلاة ممن يتواضع لعظمتى و يكف نفسه عن الشهوات من أجلى و يقطع نهاره بذكرى و لا يتعظم على خلقى و يطعم الجائع و يكسو العارى و يرحم المصاب و يؤوى الغريب، فذلك يشرق نوره مثل الشمس. أجعل له فى‏الظلمة نوراً، و فى الجهالة حلماً، أكلؤه بعزتى، و أستحفظه ملائكتى. يدعونى فألبيه، و يسألنى فأعطيه، فمثل ذلك العبد عندى كمثل جنات الفردوس لا يسبق أثمارها و لا تتغير عن حاله».

اى پسر جندب! خداى بزرگ و عزيز در بعضى از آنچه وحى كرد، فرمايد: «همانا من نماز كسى را پذيرايم كه در برابر عظمتم فروتنى كند و به خاطر من نفسش را از شهوات باز دارد و روزش را به ياد من سپرى كند و بر مخلوقم تكبر نورزد و گرسنه را غذا دهد و برهنه را بپوشاند و با مصيبت ديده مهربان باشد و غريب را پناه دهد.

پس او (كسى است) كه نورش چون (نور) خورشيد درخشش داشته و برايش در تيرگى نورى قرار دهم و در نادانى، حلمى به عزت خويش نگهدارش باشم و فرشتگانم حافظ او باشند. مرا بخواند و پاسخش گويم و از من بخواهد و بدو عطا كنم. مثل جنات فردوس است؛ كه ميوه‏هايى بهتر از ميوه‏هايش نيست و دگرگونى‏اى در آن راه ندارد».

استوانه السلام

يا ابن جندب! الاسلام عريان فلبسه الحياء،و زينته الوقار، و مروءته العمل الصالح، و عماده الورع، و لكل شى‏ء أساس و أساس الإسلام حبنا أهل البيت.»

اى پسر جندب! اسلام، عريان است و لباسش «حي»ست، و زينتش «شكيبايى»، و مردانگى‏اش «اعمال نيك »، و تكيه‏گاهش «پرهيزكارى» و «دورى از معصيت».

براى هر چيزى اساس و استوانه‏اى است و استوانه اسلام، دوستى ما اهل بيت است.

قلعه‏اى از نور

«يا ابن جندب! إن لله تبارك و تعالى سوراً من نور محفوفاً بالزبرجد و الحرير، منجداً بالسندس و الديباج، يضرب هذا السور بين أوليائنا و بين أعدائنا، فإذا غلى الدماغ و بلغت القلوب الحناجر و نضجت الأكباد من طول الموقف أدخل فى هذا السور أولياء الله، فكانوا فى أمن الله و حرزه، لهم فيها ما تشتهى الأنفس و تلذ الأعين. و أعداء الله قد ألجمهم العرق و قطعهم الفرق و هم ينظرون إلى ما أعد الله لهم، فيقولون: ما لنا لا نرى رجالاً كنا نعدهم من الأشرار فينظر إليهم أولياء الله فيضحكون منهم، فذلك قوله عز و جل: أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ و قوله: فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ فلا يبقى أحد ممن أعان مؤمناً من أوليائنا بكلمة إلا أدخله الله الجنة بغير حساب.»

اى پسر جندب! همانا خداى تبارك و تعالى را قلعه‏اى است از نور، فروپوشيده به زبرجد (6) و حرير، و آراسته به سندس‏ (7) و ديبا (8) كه ميان دوستان و دشمنان ما كشيده شده، و هنگام كه مغزها بجوشند و جانها به گلوگاه رسند و جگرها از طولانى شدن توقف در قيامت پخته شوند، دوستان خداى را به درون اين دژ وارد كنند، پس در پناه و امان خدا باشند و براى ايشان در آن هر چه را دل آرزو كند و ديده لذت برد، مهياست.

اما دشمنان خدا (چنانند) كه عرق رويشان، بر دهانشان لجام زده و ترس و دلهره، بند دلشان را گسسته و در حالى كه مى‏نگرند در آنچه خدا براى آنان مهيا كرده گويند: «ما را چه شده است مردانى را كه از اشرار مى‏شمرديم، نمى‏بينيم؟!» پس دوستان خدا بدان دشمنان نگريسته بخندند و اين، همان معنى گفته خداى عزيز و بزرگ است كه فرمود: «آنان را به تمسخر گرفتيم و ديده‏ها از آنان منحرف شد»، «پس امروز آنان كه ايمان آوردند بر كفار بخندند؛ در حالى كه بر تختها به نظاره نشسته‏اند»، و باقى نمى‏ماند كسى كه به مؤمنى ا ز دوستان ما - حتى به كلمه‏اى - كمكى كرده باشد مگر آنكه خدا وى را بى‏حسابرسى به بهشت در آورد