5-
منهال بن عمرو گويد:
مردى از بنى تميم برايم باز گفت : ما در ذى قار (كه جنگ جمل در آنجا
واقع شد) در ركاب امير المؤمنين بوديم و گمان داشتيم كه امروز از روى
زمين برچيده و ربوده مى گرديم (يعنى دشمنان بر ما پيروز مى شوند و ما
را مى بلعند)، و از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: بخدا سوگند بر اين فرقه
پيروز مى شويم ، و اين دو مرد- يعنى طلحه و زبير- را مى كشيم ، و سپاه
آن دو را ريشه كن مى سازيم .
من نزد عبد اللّه بن عبّاس رفتم و گفتم : به پسر عمويت و اين گفتارش
نمى نگرى ؟ گفت : شتاب مكن ببينيم چه مى شود؟ پس چون كار بصريان رسيد ب
آنجا كه رسيد نزد ابن عبّاس رفته و گفتم : نمى بينم پسر عموى تو را جز
آنكه در سخنش راست گفت . ابن عبّاس گفت : اى واى ! ما با ياران محمّد
(ص) چنين
مى گفتيم كه آن حضرت هشتاد عهد و سفارش بدو نموده كه يكى از آنها را
بكسى جز او نفرموده است ، و شايد اين مطلب از آن جمله عهود باشد.
6- ابو عبد اللّه برقى گويد:
شخصى كه از حنان بن سدير شنيده بود برايم باز گفت كه او مى گفت : رسول
خدا (ص) را در خواب ديدم و طبقى كه با حوله اى سر آن پوشيده شده بود در
جلو حضرت قرار داشت ، نزديك رفتم و سلام كردم ، حضرت جواب سلام فرمود:
سپس حوله را از روى طبق كنار زد ديدم طبق خرما است ، و حضرت شروع كرد
از آن ميل كردن . نزديك رفتم و عرضكردم : اى رسول خدا يك دانه خرما بمن
بدهيد، يك دانه بمن داد و آن را خوردم دوباره عرضكردم : اى رسول خدا يك
دانه ديگر بدهيد. حضرت دادند و من خوردم ، و همين طور هر كدام را كه مى
خوردم يكى ديگر مى طلبيدم تا اينكه هشت دانه بمن عطا فرمود، همه را
خوردم و يكى ديگر طلبيدم ، حضرت فرمود: تو را بس است .
پس بيدار شدم ، چون صبح شد خدمت امام صادق (ع) رفتم و طبقى كه با يك
حوله سر پوشيده بود در جلو حضرت قرار داشت ، گويا همان طبقى بود كه در
خواب جلو پيامبر (ص) ديده بودم . بر حضرت سلام كردم و جواب فرمود، سپس
حوله را از روى طبق كنار زد و خرما نمايان شد و حضرت شروع كرد از آن
ميل كردن . من از اين مطلب تعجّب نمودم و عرضكردم : فدايت شوم يك دانه
خرما بمن بدهيد. حضرت دادند و من خوردم ، سپس دانه ديگرى طلبيدم ، پس
دادند و من خوردم ، و باز دانه ديگرى طلبيدم تا هشت دانه خرما ميل كردم
، سپس يك دانه ديگر خواستم ، بمن فرمود: اگر جدّم رسول خدا (ص) بتو
بيشتر داده بود من نيز زيادتر مى دادم . پس من خواب خود را براى ايشان
بازگو نمودم ، حضرت مثل كسى كه داستان خواب را مى دانست لبخندى زدند.
7- عبد اللّه بن محمّد بن عبيد اللّه بن ياسين
گويد:
در سامرّاء از امام دهم (ع) شنيدم كه از پدران بزرگوارش عليهم السّلام
روايت مى فرمود كه : امير المؤمنين (ع) فرموده اند: دانش ميراثى است
گرانمايه ، و آداب جامه هائى است زيبا، و انديشه آئينه اى صاف ، و عبرت
گيرى بيم دهنده اى خير خواه است ، و همين مطلب از لحاظ رعايت ادب براى
تو بس كه آنچه را كه از ديگران نمى پسندى رها سازى .
مجلس چهلم چهارشنبه 24 رمضان المبارك 411
1- ابو حمزه ثمالى
گويد:
امام سجّاد (ع) مى فرمود: پسر آدم ! تو پيوسته در خير و خوبى هستى تا
آنگاه كه پند دهنده اى از درون خويش داشته باشى ، و محاسبه اعمال خودت
از جمله كارهاى مهمّ تو باشد، و تا آنگاه كه بيم از خدا لباس زير، و
اندوه لباس روى تو باشد (در باطن از خدا بترسى و آثار حزن و اندوه از
چهره ات نمايان باشد). پسر آدم ! تو مى ميرى و سپس برانگيخته مى گردى و
در پيشگاه خدا- عزّ و جلّ- بازداشته مى شوى و مورد سؤ ال قرار خواهى
گرفت ، و پس جوابى آماده ساز.
2- ابو درداء گويد:
مردى در حضور رسول خدا (ص) به مرد ديگرى دشنام داد، و مردى از ميان آن
قوم پاسخ او را داد. پس رسول خدا (ص) فرمود:
هر كس از آبروى برادر خود دفاع كند اين عمل حجابى براى او از آتش
دوزخ خواهد بود.
3- ابان بن تغلب گويد:
امام صادق (ع) فرمود: نفس شخص اندوهگين بخاطر ستمى كه بر ما رفته
بمنزله تسبيح (سبحان اللّه گفتن ) است ، و اندوه او بخاطر ما عبادت است
، و پرده پوشى اسرار ما جهاد در راه خداست . سپس فرمود:
زيبنده است كه اين حديث با طلا نوشته شود.
4- عبد الرّزاق بن قيس رحبى گويد:
با علىّ بن ابى طالب (ع) جلو درب دار الامارة نشسته بوديم تا اينكه نور
آفتاب حضرت را وادار ساخت تا كنار ديوار (زير سايه ) بنشيند، همين كه
حضرت برخاست تا داخل قصر شود مردى از همدان دامن حضرت را گرفت و گفت :
اى امير مؤمنان يك حديث جامعى برايم بازگو تا خداوند بدان وسيله سودى
بمن رساند. فرمود: مگر اين سود در بسيارى از احاديث نهفته نيست ؟ عرض
كرد: چرا، و ليكن حديث جامعى برايم بازگو [ تا خداوند بدان
سودى بمن رساند .] فرمود: دوستم رسول خدا (ص) برايم باز گفت : ((كه من
و شيعيانم كه چهره آنان از سپيدى مى درخشد سيراب سيراب بر سر حوض كوثر
وارد مى شويم ، و دشمنان ما با روئى سياه عطاشان و لب تشنه وارد مى
گردند)) اين را بگير كه نمونه اى از خروار است ، تو با آن كسى هستى كه
دوستش دارى ، و براى توست آنچه بدست آورده اى ، مرا رها كن اى برادر
همدانى . سپس داخل دار الا مارة شد.
5- حارث بن حصيره گويد:
گروهى از ياران امير المؤمنين (ع) برايم گفتند كه روزى آن حضرت فرمود:
قبيله غنى و باهله - و چند قبيله ديگرى را كه نامشان برد- نزد من
فراخوانيد تا سهميّه خود را بگيرند، سوگند ب آن كسى كه دانه را شكافت و
جانداران را آفريد آنان هيچ بهره اى از اسلام ندارند، و من در جايگاه
خودم سر حوض كوثر و مقام محمود (مقام شفاعت ) گواهى مى دهم كه اينان
دشمنانى بودند در دنيا و آخرت ، و چنان قبيله غنى را كيفر دهم كه قبيله
باهله (از ترس ) خود را خراب كند، و اگر حكومتم پا بگيرد همانا قبائلى
را به
قبائل ديگر، و قبائل ديگرى را به قبائل ديگرى بر هم زنم ، و خون شصت
قبيله را هدر دهم كه هيچ بهره اى از اسلام ندارند .
6- ربيع بن منذر از پدرش روايت كند كه امام حسين
(ع) فرمود:
بنده اى نيست كه در راه ما دو چشمش سرشك بارد، يا قطره اى اشك از دو
ديده اش فرو ريزد جز اينكه خداوند بدان سبب يك حقب (هشتاد سال ) او را
در بهشت جاى دهد. احمد بن يحيى اودى (راوى خبر) گويد: من امام حسين (ع)
را در خواب ديدم و عرض كردم : مخوّل بن ابراهيم از ربيع بن منذر از
پدرش برايم باز گفت كه شما فرموده ايد: بنده اى نيست كه دو چشمش در
باره ما اشك بريزد، يا دو ديده اش در راه ما بگريد جز اينكه خداوند
بدان سبب يك حقب او را در بهشت جاى دهد. احمد بن يحيى اودى (راوى خبر)
گويد: من امام حسين (ع) را در خواب ديدم و عرض كردم : مخوّل بن
ابراهيم از ربيع بن منذر از پدرش برايم باز گفت كه شما فرموده ايد:
بنده اى نيست كه دو چشمش در باره ما اشك بريزد، يا دو ديده اش در راه
ما بگريد جز اينكه خداوند بدان سبب يك حقب او را در بهشت جاى دهد، حضرت
فرمود: آرى (من گفته ام )، عرضكردم : در اين صورت سند حديث ميان من و
شما ساقط گشت (و من ديگر بدون واسطه اين حديث را از شما روايت مى كنم
).
7- ابن عبّاس گويد:
چون وفد اياد (جمعيّتى از قبيله اياد براى اسلام آوردن ) حضور پيامبر
(ص) آمدند، حضرت ب آنان فرمود: قسّ بن ساعده (يكى از حكيمان مشهور و از
جمله كسانى است كه عمر دراز داشته اند) چه مى كند؟
گفتند: يا رسول اللّه وى در گذشته است ، رسول خدا (ص) فرمود: خدا قسّ
بن ساعده را رحمت كند گويا همين حال دارم باو مى نگرم كه در بازار عكاظ
بر شترى اورق (شترى كه رنگ سفيد آن به سياهى مى زند و گوشت آن بسيار
خوش خوراك است ) سوار است و سخنى شيرين بزبان مى راند كه الان آن را در
خاطر ندارم . مردى از ميان آن قوم برخاست و عرض كرد: يا رسول اللّه من
آن را از حفظ دارم ، در بازار عكاظ از او شنيدم كه مى گفت :
((اى مردم بشنويد و فرا گيريد و حفظ كنيد: هر كس زندگى كند مى ميرد، و
هر كس كه بميرد از دست مى رود، و هر چه آمدنى است خواهد آمد. شبى تاريك
و آسمانى داراى برج و باروها، و درياهائى پر موج ، و ستارگانى پر فروغ
، و باران و گياه ، و پدران و مادران ، و رونده و آينده ، و نور و
تاريكى ، و نيكى و گناهان ، و لباس و زيور و مركب ، و خوراكى و نوشيدنى
(اين نظام هستى خود نشانه اى است بر اينكه ) در آسمان (پشت اين پرده )
خبرى است ، و نيز در زمين عبرتها و پندهائى است (از احوال گذشتگان ).
چرا مردم را مى بينم كه مى روند و بر نمى گردند؟ آيا بماندن در آنجا
راضى شده اند بنا بر اين مانده اند، يا رها شده اند و بخواب رفته اند؟
قسّ بن ساعده بخدا سوگند ياد مى كند سوگندى نيك و درست كه گناهى در آن
نيست كه بر روى زمين نزد خداوند دينى محبوبتر از دينى كه زمان آن فرا
رسيده و روزگارش بشما نزديك گشته وجود ندارد، خوشا بحال كسى كه صاحب آن
را دريابد و از او پيروى نمايد (يا با او بيعت كند)، و واى بر كسى كه
او را دريابد و از وى جدائى گزيند. سپس اين اشعار را گفت (ترجمه ):
((در گذشتگان نخستين از قرون پيشين براى ما جاى عبرت است و بصيرت ))
((چون ديدم كه براى مرگ راههاى ورودى است و راه خروج ندارد)).
((و ديدم قوم خود را از كوچك و بزرگ سوى آن مى روند)).
و ((آنكه در گذشته باز نگردد. و نيز از مردم و نسل گذشته كس نمانده ))
((به يقين دانستم كه ناچار من نيز به همان جائى مى روم كه آن قوم
رفتند)). رسول خدا (ص) فرمود: خداوند قسّ بن ساعده را رحمت كند، من
اميدوارم كه او در روز قيامت بصورت امّت واحدى وارد شود. مردى از آن
قوم عرض كرد: اى رسول خدا من از قسّ چيزى عجيبى ديدم ، فرمود چه ديدى ؟
گفت :
روزى بسيار بسيار گرم همين طور كه در كوهى در ناحيه خودمان بنام سمعان
بودم ، ناگاه قسّ بن ساعده را در سايه درختى كه چشمه آبى هم آنجا بود
ديدم و درندگانى چند دورش بودند و مى خواستند آب بخورند، و چون درنده
اى در آنجا بر درنده اى ديگر مى غرّيد (و مى خواست زودتر آب بخورد) قس
با دست خود بدو ميزد و ميگفت صبر كن تا نخست آنكه پيش از تو آمده آب
بخورد. پس چون او را بدين حالت ديدم كه عدّه اى درنده اطراف او را
گرفته اند مرا وحشت گرفت ، و هراسى شديد بر من وارد شد، وى بمن گفت :
تو ناراحت مباش ، و نترس ان شاء اللّه . و ناگاه در آنجا دو قبرى ديدم
كه در وسط آن دو مسجدى بود، چون با او مأ نوس شدم گفتم : اين دو قبر
چيست ؟ گفت : قبر دو برادر من است كه با من در اينجا عبادت خدا مى
كردند، و چون مردند در اينجا دفنشان نمودم و ميان اين دو قبر را مسجدى
براى خود قرار دادم و خدا را در آن عبادت مى كنم تا ب آن دو
ملحق گردم . سپس ياد آور روزگاران و كارهاى آن دو شد، و گريست ، آنگاه
اين شعر را گفت (ترجمه ):
((دوستانم ! از خواب برخيزيد كه دير زمانى است خفته ايد، مى پندارم كه
شما هنوز جبران كم خوابيها را نكرده ايد)).
((مگر نمى دانيد كه من در سمعان تنها مانده ام ، و جز شما دو نفر كسى
از دوستانم برايم در اينجا نيست ؟)).
((شبهائى دراز بر سر قبر شما مى مانم و هرگز نمى روم ، تا پرنده روح
شما پاسخم گويد (و شما زنده شويد و جواب مرا دهيد))).
((در طول زندگانى خود پيوسته بر شما مى گريم ، ولى با اين همه ناله چه
چيزى بر ناله كننده بر شما باز مى گردد؟)).
((گويا شما دو نفر و مرگ نزديكترين چيز بروح من در قبرم هستيد، همان
مرگى كه دامنگير شما نيز شد)).
((و اگر مى شد كه جانى سپر جانى ديگرى شود، من جان خود را مى دادم كه
فداى شما گردم )).
8- علىّ بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدرش
از جدّش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) روزى بيارانش
فرمود:
آگاه باشيد كه بيمارى امّتهاى پيش از شما بسوى شما روان است و آن حسد
است ، و آن زداينده موى نيست بلكه زداينده دين است ، و تنها راه نجات
اين است كه آدمى دست خود را باز دارد، و زبانش را در بند كند، و خرده
گير و عيبجوى برادر مؤمن خود نباشد.
مجلس چهل و يكم شنبه ده شب از ماه رمضان سال 411
باقيمانده
1- ابو طفيل عامر بن واثله كنانى - رحمه
اللّه - گويد:
از امير المؤمنين (ع) شنيدم كه مى فرمود. بيمناكترين چيزى كه از آن بر
شما مى ترسم آرزوى دراز پيروى از خواسته دل است ، امّا آرزوى دراز آخرت
را بفراموشى مى سپارد، و پيروى از خواسته دل آدمى را از راه حق باز مى
دارد. آگاه باشيد كه دنيا پشت كرده و ميرود، و آخرت رو كرده و مى آيد.
و هر يك را فرزندانى خواهد بود، پس از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان
دنيا نباشيد، كه امروز روز عمل است و حساب نيست ، و فردا روز حساب است
و عمل نيست .
2- جابر جعفى از امام باقر (ع) از جابر بن عبد
اللّه انصارى روايت كند كه گفت :
رسول خدا (ص) فرمود: جبرئيل (ع) بر من نازل شد و گفت : خداوند تو را
امر مى كند كه در ميان يارانت به خطابه برخيزى و فضيلت و برترى علىّ بن
ابى طالب (ع) را بيان كنى تا حاضران اين مطلب را از توبه آيندگان
برسانند، و به تمام فرشتگان دستور داده كه به سخنان تو گوش فرا دهند، و
اى محمّد خداوند به تو وحى مى فرستد كه هر كس در امر او با تو مخالفت
كند در آتش دوزخ خواهد بود، و هر كس از تو فرمان برد بهشت از آن اوست
. پس پيامبر (ص) بجارچى دستور داد تا صدا زد: همگى جمع شويد، پس مردم
گرد آمدند، و حضرت بيرون شد تا بر منبر برآمد، و نخستين كلامش اين بود:
اعوذ باللّه من الشيّطان الرّجيم ، بسم اللّه الرّحمن الرّحيم . سپس
فرمود:
((اى مردم ، من مژده دهنده ، و بيم رساننده ، و پيامبر امّى هستم ، من
از جانب خداوند- جلّ اسمه - رساننده پيامى هستم در باره مردى كه گوشت
او از گوشت من ، و خون او از خون من است ، و او گنجينه علم من است ، و
همو كسى است كه خداوند او را از ميان اين امّت انتخاب كرده ، و برگزيده
، و هدايت نموده ، و دوستش داشته است . و من و او را (از يك سرشت )
آفريده ، و مرا به رسالت ، و او را به تبليغ از جانب من برترى داده است
، و مرا شهر علم و او را دروازه آن قرار داده است ، و مرا گنجور علم و
كسى كه احكام از وى دريافت مى شود قرار داده ، و او را مخصوص به مقام
وصايت گردانيده ، و امر او را آشكار ساخته ، و از دشمنى با او بيم داده
، و هر كس را كه دوست او باشد بخود نزديك ساخته ، و شيعيان او را
آمرزيده ، و تمامى مردم را به فرمانبرى او فرمان داده است .
و خدا- عزّ و جلّ- مى فرمايد: هر كس او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته ،
و هر كس او را دوست بدارد مرا دوست داشته ، و هر كس او را دشنام دهد
مرا دشنام داده ، و هر كس با او مخالفت ورزد با من مخالفت ورزيده ، و
هر كس او را نافرمانى كند مرا نافرمانى نموده ، و هر كس او را بيازارد
مرا آزرده ، و هر كس بدون كينه ورزد بمن كينه ورزيده ، و هر كس وى را
دوست بدارد مرا دوست داشته ، و هر كس قصد آزارش كند مرا قصد كرده ، و
هر كس با او نيرنگ بازد با من نيرنگ باخته ، و هر كس او را يارى رساند
مرا يارى رسانده است .
اى مردم ، نسبت ب آنچه كه خداوند شما را دستور فرموده گوش فرا دهيد، و
از وى اطاعت كنيد، كه من شما را بيم مى دهم از عذاب خدا ((در آن روزى
كه هر نفسى هر كار خوب يا بدى كرده حاضر مى بيند، و دوست مى دارد كه
كاش بين او و آن اعمال فاصله بسيار دورى بود، و خداوند شما را نسبت به
خود هشدار ميدهد)). سپس دست امير المؤمنين (ع) را گرفت و فرمود: اى
گروه مردم ، اين شخص صاحب اختيار مؤمنان ، و حجّت خدا و بر تمام
آفريدگان ، و جهادكننده با كافران است ، خداوندا! من (پيام تو را)
رساندم ، و اينان بندگان تواند، و تو بر اصلاح آنان توانائى ، پس برحمت
خود ايشان را به صلاح آراى مهربانترين مهربانان . از خدا متعال براى
خودم و شما آمرزش مى طلبم )).
سپس از منبر فرود آمد. جبرئيل (ع) آمد و گفت : اى محمّد، خدا- عزّ و
جلّ- بتو سلام مى رساند و مى فرمايد: خداوند از اين تبليغ تو پاداش
خيرت دهد، راستى كه پيامهاى پروردگارت را رساندى ، و براى امّت خود
خيرخواهى نمودى ، و مؤمنان را خرسند ساخته ، و بينى كافران را بخاك
ماليدى ؛ اى محمّد همانا پسر عموى تو مورد آزمايش قرار مى گيرد و
ديگران نيز بواسطه او آزمايش مى شوند؛ اى محمّد، در تمام لحظات عمر خود
بگو: ((سپاس از آن پروردگار عالميان است ، و آنان كه ستم كرده اند
بزودى خواهند دانست كه بكدامين
سرانجامى دچار خواهند شد)). (شعراء: 227)
3- محمّد بن بشر گويد:
چون ابن زبير، ابن عبّاس - رحمه اللّه - را به طائف تبعيد نمود، محمّد
ابن حنفيّه - رحمه اللّه - براى ابن عبّاس نامه اى بدين مضمون نگاشت :
((امّا بعد، خبر يافته ام كه ابن الكاهليّه تو را به طائف تبعيد كرده ،
خداوند- جلّ و عزّ اسمه - بدين سبب نام تو را بلند كند، و پاداش تو را
افزون گرداند، و گناهى را بدين سبب از تو محو سازد. پسر عمو! راستى كه
بندگان شايسته گرفتار و آزمايش شوند، و همانا كرامت و بزرگوارى به
پيشگاه نيكان اهداء گردد. و اگر چنانچه پاداش تو تنها در امور محبوب تو
باشد آنگاه پاداشت اندك خواهد بود، خدا- جلّ و عزّ- مى فرمايد: ((چه
بسا چيزى را خوش نداريد و حال آنكه خير شما در آن است )) (و اين
(تبعيد) چيزى است كه من شك ندارم كه خير تو در پيشگاه خالق توست ؛
خداوند صبر تو را بر گرفتارى و سپاس تو را در نعمت ها بزرگ و افزون
نمايد كه او بر هر چيزى تواناست )).
چون نامه بابن عبّاس رسيد در پاسخ نوشت : ((امّا بعد، نامه ات بدستم
رسيد، كه در آن مرا در برابر اين تبعيد دعوت به صبر نموده ، و از
پروردگارت - جلّ اسمه - مسأ لت نموده اى كه بدان سبب نام مرا بلند
گرداند، و خداى متعال بر چندين برابر ساختن پاداش ، و رساندن فضل و
بخشش ، و افزونى دادن بسبب احسانى كه مى كند قادر و تواناست . چه خوب
بود چنين كارى را كه ابن زبير در باره ام مرتكب شد دشمن ترين مخلوقات
خدا با من مى كرد، و من آن را بحساب حسنات خود مى گذاشتم و باين اميد
بودم كه بدان سبب به خشنودى پروردگارم نائل آيم .
برادرم ! راستى كه دينا پشت كرده ، و آخرت نزديك شده و سايه افكنده است
، پس بكار نيك بپرداز، خداوند ما و تو را از جمله كسانى قرار دهد كه در
پنهان از او مى ترسند، و براى خرسندى او در پنهان و آشكار كار مى كنند
كه او بر هر چيزى تواناست )).
4- هشام بن حسّان گويد:
پس از آنكه با امام حسن مجتبى (ع) براى حكومت بيعت شد از آن حضرت شنيدم
كه براى مردم سخنرانى كرد و فرمود: ما حزب پيروز خداوند، و خاندان
نزديك پيامبر خدا، و خانواده پاك و پاكيزه او، و
يكى از دو چيز گرانبهائى هستيم كه رسول خدا (ص) پس از خود در ميان
امّتش بجاى گذارد، و ما جفت و همدوش كتاب خدائيم كه تفصيل هر چيز در آن
هست ، و هيچ گونه باطلى از پس و پيش در آن راه ندارد، پس اعتماد و
اطمينان در تفسير آن بر ماست ، و ما در تأ ويل آن راه گمان نپوئيم بلكه
حقائق آن را بيقين مى دانيم ، پس از ما اطاعت كنيد كه اطاعت ما واجب
شمرده شده ، چرا كه به طاعت خدا- عزّ و جلّ- و رسولش مقرون گشته است ،
خدا- عزّ و جلّ- مى فرموده : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا و
رسول او و صاحبان امر اطاعت كنيد، پس اگر در مورد چيزى نزاع پيدا كرديد
آن را بحكم خدا و رسول باز گردانيد)) ، (و فرمود) ((و اگر آن را بنزد
رسول يا صاحبان امر باز مى گرداندند هر آينه كسانى از صاحبان امر كه
حكم آن را استنباط مى كردند بحقيقت آن پى مى بردند)). و شما را از گوش
فرا دادن به آواز شيطان بر حذر مى دارم كه او دشمن آشكار شماست ، و در
نتيجه مانند آن دوستان او مى شويد كه ب آنان گويد: ((امروز احدى از
مردم بر شما پيروز نمى شود و من خودم پناه شمايم ، و چون دو گروه پيكار
جو (صف مسلمين و كفّار) بهم برخوردند پا بفرار گذاشت و به پشت خود
گريخت و گفت : من از شما بيزارم ، من چيزى را مى بينم كه شما نمى
بينيد)) ، و در آنگاه هدف نيزه ها، و طعمه شمشيرها، و درهم شكسته
گرزها، و هدف تيرها واقع مى شويد، سپس ((در آن روز هيچ كسى را كه قبلا
ايمان نياورده و كار خوبى نكرده ايمانش سودى نبخشد)) انعام : 158.
5- ابو الحسن عبدى گويد:
امام صادق (ع) فرمود: هيچ بنده اى براى رضاى خدا جلودار خود (از لذّات
و شهوات ناروا) نشود جز اينكه خداوند او را ببهشت در آورد.
مجلس چهل و دوّم شنبه 27 رمضان المبارك 411
1- اسماعيل بن مسلم سكونى از امام صادق
از پدرش از جدّش عليهم السّلام روايت كرده كه فرمود:
از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: به واجبات خدا عمل كن تا از
پرهيزكارترين مردم باشى ، و به قسمت خدا راضى باش تا از داراترين مردم
باشى ، و از حرامهاى خدا دست بازدار تا پاكدامن ترين مردم باشى ، و با
هر كس كه با تو مجاورت كند خوب مجاورت نما تا مؤمن ، و با آن كس كه با
تو همنشينى كند نيكو همنشينى كن تا مسلمان باشى .
2- مادر فضل بن عبّاس گويد:
پس از آنكه بيمارى رسول خدا (ص) كه به آن بيمارى از دنيا رفت سنگين شد
حضرت كمى بهوش آمد و مادر اطراف حضرت نشسته و گريه مى كرديم ، فرمود:
چرا گريه مى كنيد؟ عرضكرديم : يا رسول اللّه گريه ما از براى چند چيز
است ، براى جدائى شما از ما، و بريده شدن اخبار آسمانى از ما، و براى
امّت پس از شما. فرمود: آگاه باشيد كه شما پس از من مقهور و مستضعف
خواهيد بود.
3- اصبغ بن نباته عبدى گويد:
چون ابن ملجم بر امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) ضربت زد ما چند نفر
از ياران ، من و حارث (بن عبد اللّه اعور) و سويد بن غفله و گروهى ديگر
صبح زود بديدن آن حضرت رفتيم ، بر در خانه نشستيم و صداى گريه از خانه
شنيديم و ما نيز گريستيم ، امام حسن مجتبى (ع) از خانه بيرون آمد و
فرمود: امير المؤمنين (ع) مى فرمايد: به خانه هاى خود برويد.
بجز من همه رفتند، و صداى گريه و ناله از منزل آن حضرت بلند شد و من
نيز گريه كردم ، امام حسن (ع) بيرون آمد و فرمود: مگر نگفتم برويد؟
عرضكردم : نه ، بخدا سوگند اى پسر رسول خدا نفسم با من يارى نمى كند و
پاهايم بار تنم را نمى كشد كه بروم جز اينكه امير المؤمنين صلوات اللّه
عليه را ببينم . حضرت اندكى درنگ كرد و درون خانه رفت ، چيزى نگذشت كه
بيرون آمد و بمن فرمود: داخل شو، پس بر امير المؤمنين (ع) وارد شدم
ديدم حضرت تكيه داده و دستمالى زرد بسر مبارك بسته ، و از كثرت خونريزى
رنگ چهره مباركش بقدرى زرد شده بود كه نمى دانم صورت مباركش زردتر بود
يا دستمالى كه بسر بسته بود، خود را بروى حضرت انداختم و او را بوسيدم
و گريستم . بمن فرمود: اصبغ ! گريه مكن ، بخدا سوگند به بهشت مى روم ،
عرضكردم : فدايت شوم بخدا سوگند مى دانم كه شما به بهشت مى رويد و
همانا گريه من بخاطر آن است كه شما را از دست مى دهم اى امير المؤمنين
. فدايت شوم يكى از احاديثى را كه از رسول خدا (ص) شنيده اى برايم
بازگو كه من فكر كنم از اين روز به بعد ديگر نتوانم از شما حديثى بشنوم
. فرمود: آرى اى اصبغ ، روزى رسول خدا (ص) مرا فرا خواند و فرمود: اى
على برو بمسجد من ، سپس بر منبر بالا مى روى و مردم را سوى خود فرا مى
خوانى ، پس حمد و ثناى خدا- عزّ و جلّ- بجاى مى آورى و درود فراوان بر
من مى فرستى آنگاه مى گوئى : اى مردم ، من فرستاده رسول خدا بسوى شما
هستم ، و ايشان بشما مى فرمايد: ((آگاه باشيد، لعنت خدا و لعنت فرشتگان
مقرّب و پيامبران مرسل خداوند و لعنت من بر هر كس كه خود را به غير پدر
خودش منتسب كند، يا خود را از آن غير صاحبان خود بداند، يا مزد كارگرى
را كم گذارد و باو ستم روا دارد)).