امالى شيخ مفيد

محمّد بن نعمان ملقّب به (شيخ مفيد)
مترجم : حسين استاد ولى

- ۱۶ -


بخدا سوگند ما زمام امور خود را بدست شما نسپرديم ، و شما را در ابدان و اموال و اديان خود حاكم نكرديم كه بروش جبّاران و زورگويان در آنها عمل كنيد، (حال ديگر چاره اى نداريم ) جز اينكه صبر پيشه مى سازيم تا مدّت (حكومت شما) بسر آيد، و پايان كارتان فرا رسد، و دوران محنت تمام گردد، و هر گوينده اى از شما را روزى است كه وى را از آن گريزى نيست ، و او را كتابى (نامه عملى ) است كه ناچار آن را خواهد خواند، كتابى كه هيچ خرد و كلانى را فرو گذار نكرده و همه را بشمار آورده است ((و بزودى آنان كه ستم كردند خواهند دانست كه بكدامين سرانجامى گرفتار آيند)) شعراء: 227.
راوى گويد: سپس يكتن از مأ موران ويرا دستگير كرد، و اين آخرين ديدار ما از آن مرد بود و ديگر ندانستيم حالش چه شد.
7- علىّ بن محمّد هرمزانى از امام سجّاد از پدرش امام حسين عليهما السّلام روايت كند كه آن حضرت فرمود:
چون فاطمه دخت پيامبر (ص) بيمار شد به على (ع) وصيّت نمود كه امر او را كتمان ، و خبرش را پوشيده دارد، و كسى را از بيمارى حضرتش آگاه نسازد، و آن حضرت چنين كرد. و خود حضرت
او را پرستارى مى كرد و اسماء و بنت عميس - رحمها اللّه - پنهانى چنان كه فاطمه (ع) وصيت نموده بود- آن حضرت را كمك كار بود. پس چون هنگام وفات آن حضرت فرا رسيد به امير المؤمنين (ع) وصيّت كرد كه شخصا كار او را بدست گيرد، و او را شبانه بخاك سپارد، و قبرش را ناپيدا سازد (با زمين يكسان كند كه جايش معلوم نباشد). پس امير المؤمنين (ع) خود اين كار را بعهده گرفته و حضرت را بخاك سپرد، و محلّ قبر او را ناپيدا ساخت . چون دست مبارك از خاك قبر برفشاند اندوه و غم بر دلش هجوم آورد، پس سيلاب اشك بر گونه اش جارى ساخت ، و رو بجانب قبر رسول خدا (ص) گرداند و گفت :
((اى رسول خدا از من بر تو سلام باد، و سلام باد بر تو از جانب دخترت و حبيبه ات و نور ديده ات و زائرت و كسى كه در آرامگاه تو در ميان خاك خفته و آن كس كه خداوند زود رسيدن بتو را برايش برگزيده است . يا رسول اللّه صبرم در فراق دخت برگزيده ات كاسته شده ، و تاب و توانم در فراق سرور زنان به سستى گرائيده جز اينكه در تأ سى من به سنّت تو و در اندوهى كه با جدائى تو بر من فرود آمد جاى صبر و بردبارى (بر عزاى فاطمه ) باقى است ، همانا من تو را در لحد
آرامگاهت نهادم پس از آنكه جان مقدّست بر روى سينه ام جارى گشت (هنگام جاندادن سرت بسينه من چسبيده بود)، و ترا بادست خود بزير خاك پنهان نمودم ، و خودم شخصا امورت را بعهده گرفتم ، آرى در كتاب خدا آيه اى است كه سبب مى شود مصيبت ها را با آغوش باز بپذيريم : ((ما همه از آن خدائيم و همه بسوى او باز خواهيم گشت )) بقرة : 156. راستى كه امانت پس گرفته شد، و گروگان دريافت گشت ، و زهرا خيلى سريع از دستم ربوده شد. اى رسول خدا اكنون ديگرى چقدر اين آسمان نيلگون و زمين تيره و در نظرم زشت جلوه مى كند! امّا اندوهم هميشگى گشته ، و شبم به بيدارى كشيده ، اندوه هرگز از دلم رخت نبندد تا آنگاه كه خداوند همان سرايى را كه تو در آن مقيم گشته اى برايم برگزيند. غصّه اى دارم . بس ‍ دلخراش ، و اندوهى دارم هيجان انگيز، چه زود ميان ما جدائى افتاد، من بخداوند شكوه مى برم .
و بزودى دختر تو از همدستى امّتت عليه من و غصب حقّ خودش بتو گزارش مى دهد، پس احوال را از او جويا شو، كه بسى غمهاى سوزانى كه در سينه داشت و راهى براى پخش آن نمى يافت ، و بزودى بازگو خواهد نمود، و البتّه خداوند داورى مى كند و او بهترين داوران است .
اى رسول خدا بر تو درودى مى فرستم ، درود وداع كننده اى كه نه خشمگين است و نه دلتنگ ، بنا بر اين اگر باز گردم از روى ملامت و دلتنگى
نيست ، و اگر بمانم از روى بدگمانى به وعده اى كه خداوند به صبر پيشگان داده نباشد، و البتّه كه صبر مباركتر و زيباتر است . و اگر بيم غلبه چيره شوندگان بر ما نبود (كه مرا سرزنش كنند يا قبر فاطمه را بشكافند) ماندن در نزد قبر تو را بر خود لازم مى نمودم ، و در كنار آن به اعتكاف بسر ميبردم ، و بر اين مصيبت بزرگ همچون مادرى فرزند از دست داده مى ناليدم . در برابر ديد خدا دخترت پنهانى بخاك سپرده گشته ، و حقّش ‍ بزور ستانده مى شود، و آشكارا از ارث خود محروم مى گردد، و حال آنكه هنوز از عهد تو ديرى نپائيده و ياد تو فراموش نگشته است .
پس اى رسول خدا بسوى خداوند شكوه مى برم . و بهترين صبر صبر بر ماتم تو است ، و صلوات و رحمت و بركات خداوند بر تو و بر او (فاطمه ) باد)).
8- محمّد بن عطيّه گويد:
امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) فرموده است : مرگ ، كفّاره گناهان مؤمنان است .
9- داود بن قاسم جعفرى - رحمه اللّه - گويد:
از حضرت علىّ بن موسى عليهما السّلام شنيدم كه مى فرمود: از جمله مطالبى كه امير المؤمنين (ع) به
كميل بن زياد فرموده اين است كه فرمود: كميل ! برادر (واقعى ) تو دين توست ، پس هر طور كه مى خواهى از دين خود احتياط و محافظت بعمل آورد.
مجلس سى و چهارم شنبه 26 شعبان 410
1- احمد بن عبد العزيز از امام صادق (ع) روايت كند كه امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) فرمود:
هيچ عملى همراه با تقوا اندك بشمار نيايد، و چگونه اندك شمرده شود چيزى كه مورد قبول (خداوند) واقع مى گردد؟!
2- سماعة بن مهران گويد:
امام صادق (ع) فرمود: از نشانه هاى يقين
آنست كه مردم را با بخشم آوردن خدا- عزّ و جلّ- خشنود نسازيد، و آنان را نسبت ب آنچه كه خداوند از فضل خودش (ب آنان داده و) بشما نداده است مورد ملامت قرار ندهيد، زيرا كه روزى را حرض آزمند پيش نكشد، و خوش نداشتن ناخواه رد نكند. و اگر هر كدام از شما از روزيش بگريزد چنان كه از مرگ مى گريزد هر آينه روزيش باو مى رسد همچنان كه مرگ گريبانگير او مى شود.
3- ابان بن عثمان گويد:
امام صادق (ع) فرمود: چون روز قيامت شود آواز دهنده اى از اندرون عرش ندا دهد: خليفه خداوند در زمينش كجاست ؟ پس داود پيامبر (ع) برخيزد، از جانب خدا- عزّ و جلّ- ندا دهد: منظور ما تو نيستى هر چند كه خليفه خداوند بوده اى . بار دوّم ندا رسد: خليفه خداوند در زمينش ‍ كجاست ؟ پس امير المؤ منين علىّ بن ابى طالب (ع) برمى خيزد، از جانب خدا- عزّ و جلّ- ندا مى رسد: اى آفريدگان ، اين علىّ بن ابى طالب خليفه خدا در زمين او، و حجّتش بر بندگان او است ، پس هر كه در دنيا بريسمان (ولايت ) او آويخته امروز نيز بريسمان او بياويزد تا از نور او روشنى گيرد، و بدنبال او به درجات بلند بهشتى راه يابد.
حضرت فرمود: پس مردمى چند كه در دنيا بريسمان (ولايت ) او آويخته بودند برخاسته و بدنبال آن حضرت ببهشت روند. سپس از جانب خداوند- جلّ جلاله - ندا رسد: هان ! هر كس در دنيا بدنبال پيشوائى راه افتاده (امروز نيز) بدنبال او بهر جا كه بخواهد و او را ببرد، راه بيفتد. اينجاست كه ((پيشوايان از پيروان بيزارى جويند، و عذاب را ببينند و همه اسباب و وسائل از دسترسى آنان دور و بريده باشد، و پيروان گويند: اى كاش ما را بازگشتى بود (بدنيا) تا از آنان بيزارى مى جستيم همان گونه كه از ما بيزارى جستند، اين چنين خداوند اعمال - آنان را حسرت بر آنان بنماياند، و آنان از آتش دوزخ بيرون نخواهند شد)).
4- يونس بن عبد الوارث از پدرش نقل كند كه گفت :
در آن ميان كه ابن عبّاس بر منبر بصره براى ما سخنرانى مى كرد ناگهان رو بمردم نمود و گفت : اى امّت سرگردان در دين خود، هان بخدا سوگند اگر جلو مى انداختيد آن كس را كه خدا پيش انداخته ، و عقب مى زديد آن كس ‍ را كه خدا عقب زده ، و وراثت و ولايت را در همان جا كه خداوند قرارش ‍ داده مى نهاديد هرگز سهمى از آنچه كه خداوند مقرّر و واجب نموده كم نمى آمد (و هر كس بحق خود مى رسيد)، و هيچ دوست خدائى فقير و تهيدست نمى گشت ، و دو تن در باره حكم خدا اختلاف نمى كردند؛ پس ‍ بچشيد و بال آنچه را كه با كارهاى خود در باره اش تفريط و تقصير نموديد، ((و بزودى آنان كه ستم كردند خواهند دانست كه بكدامين سرانجامى دچار خواهند گشت )) .
5- حسن بن ظريف گويد:
از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:
نديدم على (ع) قضاوتى نموده باشد جز اينكه اصل و ريشه اى براى آن در سنّت يافتم . و على (ع) مى فرمود: اگر دو مرد نزد من به مخاصمه حاضر شوند و ميان آنان داورى كنم ، سپس سالهاى زيادى بمانند و دو باره راجع به همان منازعه نزد من آيند همانا ميان آن دو يك نوع داورى مى كنم ، زيرا حكم و قضاوت هيچ گاه تبديل و تغيير نمى يابد.
6- سعيد بن يّسار گويد:
از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا (ص) بهنگام مرگ جوانى بر بالين وى حاضر شد، باو فرمود: بگو:
لا اله الا اللّه ، پس چندين بار زبانش گرفت . حضرت به زنى كه بر بالين او نشسته بود فرمود: اين جوان مادر دارد؟ عرضكرد: آرى ، منم مادرش . فرمود: تو بر او خشمگين و ناراضى هستى ؟ عرضكرد: آرى ، شش سال است كه با او سخن نگفته ام . حضرت باو فرمود: از وى راضى شو، عرضكرد: خداوند از او راضى باشد برضايت شما اى رسول خدا.
پس رسول خدا (ص) ب آن جوان فرمود: بگو: لا اله الّا اللّه ، و او گفت .
پيامبر (ص) باو فرمود: چه مى بينى ؟ گفت : مردى سياه چهره ، زشت رو، با لباس چرك و بدبو، كه در اين لحظه نزديكم آمده و گلويم را گرفته مى فشارد. پيامبر (ص) باو فرمود: بگو:
يا من يقبل اليسير، و يعفو عن الكثير، اقبل منّى اليسير، و اعف عنّى الكثير، انّك أ نت الغفور الرّحيم ((اى كسى كه عمل اندك را مى پذيرى ، و از گناهان فراوان در مى گذرى ، عملى اندك را از من بپذير، و از گناهان فراوان من بگذر، همانا كه تو بخشنده و مهربانى )).
پس جوان اين كلمات را گفت ، پيامبر (ص) باو فرمود: نگاه كن چه مى بينى ؟ گفت : مردى را مى بينم سپيد چهره ، زيبا رو، خوشبو، و خوش لباس كه نزديكم آمده ، و آن مرد سياه را مى بينم كه از من رو گرداند و دور شد. حضرت فرمود: دعا را تكرار كن . او تكرار كرد، فرمود: چه مى بينى ؟ گفت : ديگر آن مرد سياه را نمى بينم ، و اين مرد سپيد را مى بينم كه نزديكم آمده است . سپس بر همين حالت جان سپرد.
7- محمّد بن عمر بن على از پدرش از جدّش (امير المؤمنين ) عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:
چون آيه إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ ((آنگاه كه يارى خدا و فتح فرا رسد ...)) بر پيامبر (ص) نازل شد بمن فرمود: اى على بتحقيق نصر خداوند و فتح فرا رسيده ، پس هر گاه كه ديدى مردم دسته دسته در دين خدا وارد مى شوند (و ب آئين خداوندى مى گرايند) پس بحمد پروردگارت تسبيح كن و از او آمرزش بخواه كه خداوند پذيرنده توبه است .
اى على ، خداوند جهاد را در فتنه اى كه پس از من رخ مى دهد بر مؤمنين واجب نموده چنان كه جهاد با مشركين را در ركاب من بر آنان واجب ساخته بود.
عرضكردم : اى رسول خدا، آن فتنه اى كه خداوند جهاد در باره آن را بر ما واجب نموده كدام است ؟ فرمود: فتنه گروهى كه شهادت به لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و اينكه من رسول خدا هستم مى دهند با اين حال مخالف سنّت من و طعنه زننده در دين من هستند. عرضكردم : اى رسول خدا پس بچه جهت با آنان بجنگيم و حال آنكه شهادت به لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و رسالت الهى شما مى دهند؟ فرمود: بجهت پديد آوردن مسائل بى سابقه و بدعتگزارى در دين ، و جداشدنشان از فرمان من ، و حلال شمردن آنان ريختن خون عترت مرا. عرضكردم : اى رسول خدا، شما مرا بشهادت مژده فرموده بودى ، از خدا بخواه كه براى من در اين باره شتاب ورزد. فرمود: آرى به تو مژده شهادت داده بودم ، پس چگونه خواهى بود آن زمان كه اين از اين رنگين شود؟- و با دست اشاره بسر و ريش من نمود- عرضكردم : اى رسول خدا، حال كه چنين مژده اى بمن داده اى ، ديگر جاى صبر نيست بلكه جاى مژدگانى و سپاس است . فرمود:
آرى ، پس خود را براى خصومت و درگيرى آماده ساز، كه تو با امّت من مخاصمه خواهى نمود. عرضكردم : اى رسول خدا راه پيروزى (بر آنان ) را بمن بنما، فرمود: چون گروهى را ديدى كه از هدايت بسوى گمراهى رو كرده اند پس با آنان بمخاصمه برخيز (كه پيروزى از آن توست )، زيرا كه هدايت از جانب خدا، و گمراهى از سوى شيطان است .
اى على ، همانا هدايت ، پيروى فرمان خداست نه پيروى از هواى نفس و دلخواه خود، و گويا با گروهى روبرو هستى كه قرآن را تأ ويل و توجيه نموده ، و به شبهات (و مسائل قابل توجيه و چند پهلو) چنگ زده ، و شراب را بنام آب انگور، و كمفروشى را با (اداى ) زكات ، و رشوه را بنام هديه و پيشكش ‍ حلال مى شمرند. و عرضكردم : اى رسول خدا بنا بر اين وقتى چنين كنند چگونه اند؟ آيا مرتدّ و برگشتگان از دين اند يا اهل فتنه و آزمايش ؟ فرمود: آنان اهل فتنه اند، متحيّر و سرگردان در آن گردش كنند تا عدل گريبانگيرشان شود. عرضكردم : اى رسول خدا، عدل از جانب ما يا از سوى غير ما؟ فرمود: بلكه از جانب ما، خداوند (دين را) بدست ما گشوده ، و بدست ما پايان بخشد، و بواسطه ما خداوند ميان دلها پس از شرك آورى مهر و دوستى انداخت ، و بواسطه ما نيز ميان دلها پس از فتنه مهر و دوستى اندازد، عرضكردم : سپاس خدا را بدان چه كه از فضل خويش بما ارزانى داشته است .
8- ابو الورد گويد:
از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: چون روز قيامت شود خداوند تمام مردم از گذشتگان و آيندگان را عريان و پابرهنه در سرزمين واحدى گرد آورد، پس در راه محشر باز داشت مى شوند تا جايى كه عرق فراوانى بريزند و به نفس نفس افتند، و تا اندازه اى كه خدا بخواهد همين گونه مى مانند، و اين همان معناى گفتار خداى متعال است كه : ((و نمى شنوى جز صدائى آهسته )) طه : 108.
سپس آواز دهنده اى از سوى عرش ندا دهد: پيامبر امّى كجاست ؟ مردم همه گويند: بگوش همه رساندى ، نامش را بگوى . پس ندا دهد: پيامبر رحمت محمّد بن عبد اللّه كجاست ؟ رسول خدا (ص) برخاسته و جلو مردم مى ايستد (يا پيش مى افتد و حركت مى كند) تا به حوضى كه طول آن بفاصله ميان ايله و صنعاء است مى رسد، بر سر آن حوض مى ايستد سپس ‍ صاحب (امام و پيشواى ) شما را صدا مى زند، پس آن حضرت در جلو مردم كنار پيامبر (ص) مى ايستد، سپس بمردم اجازه داده مى شود و همگى عبور مى كنند.
آن روز گروهى (بر آن حوض ) وارد مى شوند و گروهى از ورود جلوگيرى مى شوند، پس چون رسول خدا (ص) كسانى از دوستان ما اهل بيت را مشاهده مى كند كه بازداشته مى گردند، مى گريد و مى گويد: خداوندا شيعه على ، خداوندا شيعه على . خداوند فرشته اى را سوى آن حضرت فرستد و گويد: اى محمّد چرا مى گريى ؟ مى گويد: چگونه نگريم براى مردمى از شيعيان برادرم علىّ بن ابى طالب كه مى بينم بسوى دوزخيان برده شده ، و از در آمدن بكنار حوض من ممنوع ميگردند؟! پس خدا- عزّ و جلّ- فرمايد: اى محمّد، من آنان را بتو بخشيدم :
و بخاطر تو از گناهانشان در گذشتم ، و آنان را بتو و ب آن عدّه از فرزندانت كه دوست مى داشتند ملحق نمودم ، و در دسته و گروه تو قرارشان دادم ، و در حوض تو واردشان ساختم ، و شفاعت تو را در باره آنان پذيرفتم ، و تو را بدين كرامت گرامى داشتم .
آنگاه امام باقر (ع) فرمود: پس در آن روز چه بسيارند مردان و زنان گريانى كه چون اين را ببينند فرياد كنند: وا محمّدا. ((اى محمّد بفريادرس )). پس در آن روز هيچ كس كه ما را دوست داشته و بما مهر مى ورزيده نماند جز اينكه در حزب ما و با ماست ، و در حوض ما وارد مى شود.
9- جميل بن درّاج گويد:
امام صادق (ع) فرمود: بهترين شما سخاوتمندان شما هستند، و بدترين شما بخيلان شمايند. و از جمله كارهاى خوب و پسنديده نيكى به برادران ، و كوشش در رفع نياز آنانست ، و در اين كار بخاك ماليدن بينى شيطان ، و دورى از آتش دوزخ ، و داخل شدن در بهشت است .
جميل ! اين حديث را به ياران حسابى و برگزيده ات بازگو كن ، عرضكردم ياران حسابى من كيانند؟ فرمود: آنان كه بهنگام تنگدستى و توانگرى به برادران نيكى كنند. سپس فرمود: آگاه باش كه اين كار بر ثروتمند آسان است ، و همانا خداوند آدم تنگدست را مدح و ستايش نموده آنجا كه فرموده : ((و ديگران را بر خود مقدّم مى دارند هر چند كه خود بشدّت نيازمنداند، و هر كس بخل و تنگ نظرى نفس از وى باز داشته شده باشد پس چنين كسانى رستگارانند)).
مجلس سى و پنجم شنبه سوّم رمضان المبارك 410
1- مسعدة بن زياد گويد:
از امام صادق (ع) از تفسير اين آيه ((براى خداوند حجّت رسا است )) پرسش ‍ شده بود، و شنيدم كه فرمود: چون روز قيامت شود خداى متعال به بنده گويد: تو مى دانستى (يا نه )؟ پس اگر گويد: آرى ، مى فرمايد: پس چرا تو به دانسته ات عمل نكردى ؟ و اگر گويد: جاهل بودم :
مى فرمايد: پس چرا نرفتى بياموزى ؟ بنا بر اين او را محكوم مى نمايد، و حجّت رساى خدا- عزّ و جلّ- بر بندگان خود همين است .
2- حمّاد بن عيسى گويد:
امام صادق (ع) فرمود: از جمله اندرزهاى لقمان به پسرش اين بود كه : پسر جانم ! در روزها و شبها و ساعات خود بهره اى براى طلب علم قرار ده ، كه تو هيچ گونه تباهى يى براى عمرت همانند تباهى ترك علم نمى يابى .
3- حبشى بن جناده گويد:
نزد ابى بكر نشسته بودم كه مردى نزد وى آمد و گفت : اى جانشين رسول خدا، رسول خدا (ص) بمن وعده فرموده كه سه مشت خرما بمن بدهد. ابو بكر گفت : على را نزد من بخوانيد، على (ع) آمد، ابو بكر گفت : ابا الحسن ! اين مرد مى گويد كه رسول خدا (ص) باو وعده فرموده كه سه مشت خرما باو بدهد، پس شما باو بده . حضرت سه مشت خرما باو داد.
ابو بكر گفت : آنها را بشمريد، شمردند ديدند كه هر مشتى شصت خرما بوده است . ابو بكر گفت : راستى كه پيامبر (ص) درست فرموده ، در شب هجرت كه از مكّه بسوى مدينه بيرون مى شديم مى فرمود: اى ابا بكر، كف من و كف على در عدل (يا عدد) برابر است .
4- ابو سعيد خدرى گويد:
رسول خدا (ص) فرمود: اى مردم (مؤمنان )! على را دوست بداريد زيرا كه گوشت او گوشت من ، و خون او خون من است ، خداوند لعنت كند دسته هائى از امّت مرا كه پيمان مرا در باره او تباه ساختند، و سفارش مرا در باره اش به فراموشى سپردند، راستى كه آنان هيچ گونه بهره اى نزد خدا ندارند.
5- عبد اللّه بن عباس گويد:
چون سوره إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ ((ما به تو كوثر داديم )) نازل شد، على بن ابى طالب (ع) عرض كرد: اى رسول خدا كوثر چيست ؟ فرمود: نهرى است ، كه خداوند بمن كرامت نموده است . على (ع) عرض كرد: اين نهر گرانقدر است ، پس آن را براى ما توصيف كن اى رسول خدا. فرمود:
آرى اى على ، كوثر نهرى است كه از زير عرش خدا- عزّ و جلّ- جارى است ، آبش از شير سفيدتر، و از عسل شيرين تر، و از كره نرم تر است ، سنگريزه هايش زبرجد و ياقوت و مرجان ، گياهش زعفران ، خاكش مشك خوشبو، و پايه هايش بزير عرش خدا- عزّ و جلّ- استوار است . پس رسول خدا (ص) دست بپهلوى امير المؤمنين (ع) زد و فرمود: على ! اين نهر از آن من و تو و دوستان تو پس از من خواهد بود.
6- جابر بن يزيد گويد:
از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: پدرم از جدّم عليهما السلام برايم باز گفت كه : چون امير المؤمنين (ع) از مدينه بسوى پيكار با بيعت شكنان در بصره رو كرد، در ربذه فرود آمد، و چون از آنجا كوچ كرد و در منزلى در قديد (بر وزن زبير نام محلى در نزديكى مكّه است ) فرود آمد عبد اللّه بن خليفه طائى با آن حضرت ملاقات نمود. امير المؤمنين (ع) باو خوش آمد گفت ، عبد اللّه گفت : سپاس خدائى را كه حقّ را به اهلش باز گرداند، و آن را در جاى خودش نهاد، خواه قومى را ناخوش آيد يا بدان شاد شوند، بخدا سوگند آنان محمّد (ص) را نيز خوش نداشتند و با او اعلام چنگ نموده و به كار زار پرداختند، و خداوند مكرشان را به بيخ حلق خودشان باز گرداند، و گرفتارى را بر آنان نهاد، و بخدا سوگند در هر جا و هر شرائطى بجهت وفادارى با رسول خدا (ص) در كنار تو پيكار مى كنيم . امير المؤمنين (ع) بر او آفرين گفت و او را در كنار خود نشاند- و او دوست و ياور آن حضرت بود- و شروع كرد از وى از اوضاع و احوال مردم پرسش كردن تا اينكه در باره ابى موسى اشعرى از وى پرسش نمود. گفت : بخدا سوگند من باو اطمينان ندارم ، و از مخالفت او با شما اگر ياورى بيابد بيمناكم . امير المؤمنين (ع) فرمود: بخدا سوگند او نزد من نيز مورد اطمينان و خيرخواه و دلسوز نيست ، و همانا كسانى كه پيش از من زمامدار بودند دلباخته او بودند، و او را به فرمانروائى بر مردم گماشته و مسلّط ساختند، و من مى خواستم بر كنارش سازم ولى اشتر از من خواست كه او را سر جاى خودش بگذارم ، و من نيز با كراهت او را باقى داشتم ، ولى پس از آن باز تصميم بر عزلش گرفتم . امام فرمود: حضرت در همين زمينه ها با عبد اللّه مشغول گفتگو بود كه جمعيّت كثيرى از جانب كوههاى طىّ بسوى آن حضرت رو آورد، امير المؤمنين (ع) فرمود: ببينيد اين جمعيّت كيانند؟ سوارانى چند بسرعت رفتند و چيزى نگذشت كه باز گشتند، و عرض شد: اينها قبيله طىّ هستند كه گوسفندان و شتران و اسبان خود را پيش انداخته بسوى شما مى آيند، عدّه اى هدايا و پيشكش هاى خود را آورده ، و گروهى قصد دارند با تو براى پيكار با دشمنت بسيج شوند.
امير المؤمنين (ع) فرمود: خداوند به قبيله طىّ پاداش خير دهد ((و خداوند مجاهدان را بر آنان كه دست از جهاد مى كشند بپاداشى بزرگ برترى بخشيده است )) آنان چون خدمت حضرت رسيدند عرض سلام نمودند، عبد اللّه بن خليفه گويد: بخدا سوگند آن جماعت و حسن هيئت آنان مرا بشادى واداشت ، و هر كدام سخنى گفته و اقرار نمودند (سر تسليم پيش ‍ انداختند)، بخدا سوگند هرگز با اين چشمانم سخنرانى زبان آورتر از سخنران آنان نديده بودم . علىّ بن حاتم طائى برخاست و حمد و ثناى الهى بجاى آورد و گفت : امّا بعد، همانا من زمان حيات رسول خدا (ص) مسلمان شدم و در زمان آن حضرت زكات پرداخت نمودم ، و پس از رحلت حضرتش با اهل ردّه (آنان كه پس از وفات پيامبر (ص) مرتد شدند و گروهى دعوى پيغمبرى نمودند) پيكار كردم ، و با اين كارها پاداش الهى را خواستار بودم ، و البتّه پاداش هر كس كه نيكى كند و پرهيز نمايد بر عهده خداوند است . و همانا بما خبر رسيده كه مردانى از اهل مكّه بيعت تو را شكستند، و ظالمانه با تو بمخالفت برخاستند، از اين جهت آمده ايم تا تو را يارى دهيم ، حال همه ما در حضور و اختيار توايم ، پس بهر چه دوست دارى فرمانمان ده . سپس اين اشعار را سرود (ترجمه اشعار):
((و ما پيش از اين واقعه بيارى (دين ) خدا پرداختيم ، و تو با حق به سوى ما آمده اى و بزودى يارى خواهى شد)).
((ما همگى جداى از ديگر مردمان تو را كفايت كنيم ، و تو به چنين كفايتى سزاوارتر از ساير مردمان هستى )).