((چگونه مى تواند عوض بگيرد آنكه نزد تو آمده و درخواست نموده كه در
اين صورت ذلّت و خوارى ، و آبروى او را بهاى اين سودا قرار داده است
)).
5- مينا غلام عبد الرّحمن بن عوف زهرى گويد:
عبد الرّحمن بمن گفت : مينا! آيا تو را بحديثى كه از پيامبر (ص) شنيدم
خبر ندهم ؟ گفتم : چرا.
گفت : از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: من درختى هستم كه فاطمه شاخه ، و
على بارور ساز آن ، و حسن و حسين ميوه ، و دوستانشان از امّت من برگهاى
آن هستند- خداوند از همه آنان خرسند باد-.
مجلس بيست و نهم چهارشنبه 11 رمضان المبارك 409
1- شدّاد بن اوس
گويد:
رسول خدا (ص) فرمود: لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ گفتن نيمى از ميزان عمل
است ، و الحمد للّه گفتن آنان را پر مى كند.
2- سعيد بن مينا از گروهى از يارانش روايت كند
كه گفت :
تنى چند از قريش از جمله عتبة بن ربيعه و اميّة بن خلف و وليد بن مغيره
و عاص بن سعيد راه را بر رسول خدا (ص) گرفتند و گفتند: اى محمّد بيا تا
ما معبود تو را بپرستيم و تو نيز معبود ما را بپرست و با هم در امر
(حكومت ) شريك گرديم ، پس اگر ما بر حقّ بوديم تو بهره خود را از آن
يافته اى ، و اگر تو بر حقّ بودى ما نيز به بهره خود از آن رسيده ايم .
خدا- تبارك و تعالى - اين آيه را فرستاد: ((بگو اى كافران ، من نمى
پرستم آنچه را شما مى پرستيد، و نه شما مى پرستيد آنچه را من مى پرستم
- تا آخر سوره ...))، و سپس ابىّ بن خلف با استخوان پوسيده اى كه بدست
خود داشت سوى حضرت آمد و آن را با دست نرم كرد و سپس بدان دميد و گفت :
اى .
محمّد گمان دارى پروردگار تو اين استخوان را پس از اين حالت كه ديدى
زنده مى كند؟ خداى متعال اين آيه را فرستاد: ((و براى ما مثل زده - و
آفرينش خود را فراموش نموده - گفت : چه كسى استخوانهاى پوسيده را زنده
مى كند؟ بگو زنده مى كند آن را همان كس كه اوّلين بار آفريدش و او به
هر آفريده اى داناست ...)) تا آخر سوره (ياسين ).
3- كميل بن زياد نخعى گويد:
در مسجد كوفه با امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) بودم پس از آنكه
نماز عشاء را خوانده بوديم ، و حضرت دست مرا گرفت تا از مسجد بيرون
شديم ، حركت كرديم تا به پشت شهر كوفه رسيديم ، و آن حضرت در راه كلمه
اى با من سخن نگفت ، چون به صحرا رسيد نفسى بلند برآورد سپس فرمود:
اى كميل اين دلها بسان ظرفهائى است فراگيرنده ، و بهترين دلها آن است
كه فراگيريش بيشتر باشد. آنچه مى گويم فراگير و در خاطر بسپار: مردم بر
سه دسته اند. عالم خداشناس كه حقّا بدين او عمل مى كند، و دانش آموزى
كه در راه نجات پا نهاده ، و فرومايگان نادانى كه در پى هر سر و صدائى
مى افتند، و به هر سو كه باد بيايد ميل مى كنند، نه از پرتو دانش روشنى
گرفته اند، و نه به ستون استوارى پناه برده اند.
اى كميل ، دانش از مال بهتر است ، زيرا دانش از تو پاسدارى ميكند، امّا
تو بايد از مال پاسدارى كنى . انفاق از مال آن را كاهش مى دهد، ولى
انفاق از دانش (كه آموزش است ) بر آن مى افزايد. اى كميل دوستى عالم
خيرى است كه بدان وسيله براى خدا ديندارى شود، و آن در دنيا براى صاحبش
طاعت خدا فراهم آورد، و پس از مرگ خوش نامى برايش بيادگار گذارد.
اى كميل ، سود مال با زوال آن از بين مى رود، اى كميل ، مال اندوزان
مرده اند، و علماء تا روزگار باقى است پايدارند، ظاهرا وجودشان مفقود
است ، ولى امثال و يادگارهايشان در دلها موجود است . آه آه همانا در
اينجا- و با دست اشاره به سينه اش فرمود- دانشى فراوان نهفته است كه
كاش افرادى شايسته فرا گرفتن آن مى يافتم ، بلى ، ب آدم زيرك و
تيزهوش دسترسى دارم ولى در مورد اين دانش ويژه از او اطمينان ندارم
كه مبادا ابزار دين را براى دنياى خود بكار گيرد، و با دلائل الهى بر
آفريدگانش ، و با نعمتهاى خداوند بر بندگانش غلبه كند، تا در نتيجه
بندگان ضعيف خدا او را بجاى ولىّ حق دوست نزديك خود بگيرند. و يا به
پيرو حكمت ، كه به ريزه كاريهاى آن بينا نيست و در برخورد با اوّلين
شبهه ترديد در دلش راه مى يابد، هان كه نه اين و نه آن هيچ كدام تاب
تحمّل علم را ندارند، بنا بر اين شخص ديگرى نماند جز كسى كه حريص در
لذّات و تسليم شهوات است ، يا آن كس كه فريفته و سرگرم جمع آورى و
انباشتن مال است و از حافظان دين نيست ، هيچ چيزى جز دام هاى چرنده به
آنان شبيه نيست ، بدين ترتيب دانش با مرگ حاملان آن مى ميرد.
آرى خداوندا! تو هرگز زمين را از قائم به حجّت كه يا ظاهر است و مشهود
و يا پنهان است و مستور خالى نمى گذارى تا دلائل واضح و آشكار خداوندى
باطل نگردد، كه اين گروه كمترين تعداد و بزرگترين نقش و مقام و منزلت
را دارند، و خداوند بوسيله آنان دلائل و نمودارهاى خود را حفظ مى كند
تا آنان نيز آنها را به افرادى نظير خود بسپارند، و در دلهاى اشباه خود
بكارند. علم و دانش از راه حقيقت به آنان روى آورده ، پس با نسيم روح
افزاى يقين هم آغوش گشته اند، آنچه را مردم خوشگذران سخت و دشوار مى
خوانند آنان سهل و آسان مى انگارند، و به چيزهائى كه نادانان از آنها
وحشت دارند ايشان خو گرفته اند، و با تن هائى كه جان آنها به ملكوت
اعلى آويخته است در دنيا بسر مى برند، آنان جانشينان خداوند در زمين و
دعوت كنندگان بدين او هستند. آه ، آه ! چقدر مشتاق ديدارشان هستم ، من
براى خودم و شما از خداوند آمرزش مى طلبم . سپس دستش را از دستم بيرون
كشيد و فرمود: هر گاه دلت خواست راه بيفت .
4- عمر بن علىّ بن ابى طالب از پدرش (ع) روايت
كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
اى على خداوند بدست ما دين را پايان دهد همچنان كه بدست ما آغاز كرد،
بسبب ما خداوند ميان دلهاى شما پس از دشمنى و كينه توزى الفت مى
اندازد.
5- ابو بكر ابن انبارى گويد:
از علىّ بن هامان شنيدم كه اين اشعار را از قول مازنى مى خواند: (ترجمه
اشعار):
((هر گاه آنچه را كه خوش ندارم از دنيا نپذيرم خشم و ناخشنوديم بر
روزگار بدراز كشد.))
((چندان به رنجها و سختيها آموخته گشته ام كه با آنها خو گرفته ام ، و
در نتيجه ، برخورد سالم با شدائد مرا بدست صبر سپرده است )).
((و انس با آزارها دلم را جهت پذيرش آزار گشاده ساخته ، هر چند كه
گاهگاهى سينه ام از آن به تنگ آيد)).
((و نااميديم از مردم مرا بسرعت كار و عنايت خداوندى كه نمى دانم از
كجا مى رسد اميدوار ساخته است )).
مجلس سى ام شنبه 14 رمضان المبارك 409
1- محمّد بن عجلان گويد:
امام صادق (ع) فرمود: خوشا بحال آن كس كه (شكر) نعمت خدا را به ناسپاسى
تبديل نكرد ، خوشا بحال كسانى كه در راه خدا با هم دوستى مى كنند.
2- ابن عبّاس گويد:
رسول خدا (ص) فرمود: اى فرزندان عبد المطّلب من براى شما از خداوند
خواسته ام كه نادان شما را دانش عطا كند، و آن كس از شما را كه به حقوق
خداوند قيام نموده ثابت قدم بدارد، و گمراه شما را هدايت نمايد، و شما
را مردمى دلير و بخشنده و دلسوز و مهربان قرار دهد. هان بخدا سوگند اگر
مردى ميان ركن و مقام بر سر دو پاى خود نماز بسيار گزارد امّا با دشمنى
شما اهل بيت خدا را ملاقات كند همانا داخل دوزخ گردد.
3- محمّد بن زيد طبرى گويد:
در خراسان خدمت امام علىّ بن موسى الرضا عليهما السّلام بودم و گروهى
از بنى هاشم از جمله اسحاق بن عبّاس بن موسى نيز نزد آن حضرت حضور
داشتند، و حضرت به اسحاق فرمود: اسحاق بمن گزارش رسيده كه شما مى گوئيد
كه ما معتقديم كه : مردم بنده ما هستند! نه ، بخويشاونديم با رسول خدا
(ص) سوگند من هرگز چنين نگفته ، و از هيچ كدام از پدرانم چنين نشنيده
ام ، و از احدى از آنان خبر ندارم كه چنين فرموده باشد، ولى ما مى
گوئيم : مردم بنده ما هستند در اطاعت از ما (همان طور كه هر بنده
زرخريدى از صاحبش فرمان مى برد) و ياور ما هستند در دين . اين مطلب را
هر كه شنيده بايد به غائبان برساند.
4- محمّد بن زيد طبرى گويد:
از امام علىّ بن موسى الرّضا (ع) شنيدم كه در توحيد خداى سبحان سخن مى
گفت ، فرمود: آغاز پرستش خدا شناخت اوست ، و ريشه شناخت خدا- جلّ اسمه
- او را به توحيد و يگانگى شناختن است ، و نظام توحيد او نفى هر گونه
حدّ و مرزى از اوست ، زيرا عقل گواه است كه هر محدودى مخلوق است ، و هر
مخلوق گواه است كه او را خالقى است كه خود مخلوق نيست ، آن كس كه حدوث
و پيدايش در او راه ندارد همان است كه از ازل بوده و سابقه نيستى برايش
متصوّر نيست . پس خدا را پرستش نكرده آن كسى كه ذات او را به وصف كشيده
و به مخلوقات شبيه داند، و او را به يگانگى نشناخته آن كس كه در جستجوى
حقيقت ذات وى برآيد (زيرا چنين پندارد كه او هم شبيه مخلوقات بوده و
دسترسى به حقيقت ذات وى ممكن است )، و به درك حقيقت او نرسيده آن كس كه
او را تشبيه و تمثيل كند، و تصديق به او ننموده آن كس كه براى وى مرزى
بشناسد، و به سوى او روى نگردانده آن كس كه با يكى از حواس به وى اشاره
كند (زيرا او را جاى مخصوصى نيست ، و هر سو رو كنى جمال يار بينى )، و
او را قصد نكرده آن كس كه وى را شبيه چيزى بداند، و او را نشناخته آن
كس كه وى را دارى بعض و جزء بداند و مركّب از اجزاء بشناسد، و او را
نجسته آن كس كه وى را در ذهن و وهم خود تصوير نمايد. هر چيز كه ذات و
چيستى او شناخته شود مصنوع و مخلوق است ، و هر چيز كه وجودش وابسته به
غير باشد معلول است چه او را علّتى است .
با ساخت و كار و آثار خدا بر وجودش استدلال شود، و با خردها اعتقاد به
شناختش حاصل آيد، و با فطرت و نهاد توحيدى حجّت و دليل او ثابت و
استوار گردد.
آفرينش خدا مخلوقات را، خود پرده اى ميان او و آنهاست ، و ميزان جدائى
خدا از آنها جدائى و عدم تناسب ميان ذات او و آنهاست ، و آغاز گرفتنش
خلقت آنها را دليل است كه وى را آغازى نيست ، زيرا كه هر موجودى كه
آفرينش او ابتدائى داشته از آفريدن مثل خود ناتوان است ، پس نامهاى او
نوعى تعبير از ذات او، و افعال و آثار وى جهت تفهيم و اثبات وجود اوست
.
بتحقيق كه خداى متعال را نشناخته آن كس كه محدودش دانسته ، و از مرز
شناسائى بيرون رفته آن كس كه او را در حيطه وهم خويش پنداشته ، و در
باره او به خطا رفته آن كس كه حقيقت ذاتش را جسته . و هر كس گويد: ((او
چگونه است )) تشبيهش نموده ، و هر كه گويد: ((براى چه بوده )) هر آينه
معلولش شناخته ، و هر كه گويد: ((از كى بوده )) همانا در زمانش گنجانده
، و هر كه گويد: ((در چيست )) هر آينه او را در ضمن و ضميمه چيزى نهاده
، و هر كه گويد: ((تا كجاست )) برايش پايانى پذيرفته ، و هر كه گويد:
((تا چيست )) البتّه كه برايش حدّ و مرز ساخته ، و هر كس برايش غايتى
شناسد محاط و محدودش دانسته ، و هر كس محاط و محدودش بداند حقّا كه در
باره او راه الحاد پوئيده (و از جاده پهناور شناخت حقّ بدور افتاده است
).
خداوند با دگرگونى مخلوق دگرگون نگردد، و با حدّ و مرز داشتن محدود حدّ
و مرز نپذيرد، او يگانه است نه يگانه عددى ، آشكار است نه بمعناى
مباشرت ، و خودنمائى ميكند نه با ظهورى كه با ديده توانش ديد، و باطن
است نه بطور جدا بودن از چيزها، جدا و دور است نه به مسافت ، نزديك است
نه بنزديكى مكانى ، لطيف است نه بلطافت جسمانى ، موجود است نه چون
موجودات كه سابقه نيستى داشته ، فاعل است نه از راه جبر و بى اختيارى ،
اندازه گير و طرح ريز است نه بيارى انديشه ، تدبيركننده است نه بحركت
(اعضاء)، اراده كننده است نه با عزم و تصميم گيرى (در انديشه )،
خواستار و خواهان است نه با اراده و تصميم ، يابنده است نه با حواس ،
شنواست نه با آلت (گوش )، بينا است نه با ابزار (چشم ).
زمانها با او همراه نباشد (چه او بوده و زمانى نبوده )، و مكانها او را
در بر نگيرد، و چرت و پينكى او را نر بايد، و صفات زائده (يا توصيف
آفريدگان ) او را محدود نسازد، و ابزار و ادوات سودى بوى نرساند، بودش
بر هر زمانى پيشى گرفته ، و وجودش بر عدم سبقت داشته ، و ازليّت وى از
ابتداى زمان جلوتر بوده .
از اينكه آفريدگانش را شبيه آفريده دانسته شود كه خودش شبيه و نظيرى
ندارد، و از اينكه ميان اشياء و ضدّيّت انداخته دانسته شود كه خود ضدّى
ندارد، و از اين كه مقارنت ميان امور، برقرار ساخته روشن مى شود كه او
را قرينى نيست .
روشنى را با تاريكى ، و سرما را با گرما ضدّ هم ساخت ، و ميان اشياء
دور از هم الفت و هماهنگى انداخته ، و اشياء نزديك بهم را از هم جدا
ساخته . اين اشياء با پراكندگى و جدائى خود بر جدا ساز خود دلالت كنند،
و با هماهنگى خود بر هماهنگ آورنده خود رهنما باشند، خدا- عزّ و جلّ-
فرموده : ((و از هر چيز جفت آفريديم شايد ياد آور شويد )). ذاريات :
49.
معنى و مفهوم ربوبيّت خداوندى در او بود آنگاه كه اصلا مربوبى نبود، و
حقيقت الهيّت را داشت آنگاه كه مأ لوهى نبود ، و معناى عالميّت را دارا
بود آنگاه كه معلومى نبود. معناى خالقيّت را از آن زمان كه دست به
آفرينش زده ، و نيز معناى پديد آورنده را از آن زمان كه پديده ها را
آفريده مستحقّ نگشته است (بلكه پيش از آنكه مربوبى و معلومى و مخلوقى و
حادثى باشد ضدّ اين معانى بر ذات احديّت صديق مى كرده چه او واجب
الوجود است و واجب الوجود هر صفت كمالى را بذاته داراست نه اينكه توسّط
غير براى او حاصل مى آيد). زمان او را از آفريدن پنهان نسازد (در
آفرينش او زمان مدخليّت ندارد)، و هيچ زمانى او را بفعل خود نزديك
نسازد (منتظر رسيدن وقت انجام كارى نگردد زيرا همه زمانها در برابر فعل
او مساوى هستند و گذشته و حال و آينده نسبت بذات او معنى ندارد)، و
اميدوارى (بوجود چيزى ) براى انجام كارى او را از عمل باز ندارد (بلكه
ايجاد بفرمان اوست و چون بخواهد مى شود)، و افعال وى با زمان محدود
نگردد (كى دانست ، كى قدرت يافت ، كى مالك شد)، و هيچ زمانى ذات و صفت
و فعل او را در خود نگيرد و محدود نسازد (چرا كه او خود فاعل و خالق
زمان است )، و چيزى او را قرين و همراه نباشد (زيرا كه هيچ چيز در
مرتبت خداى متعال نيست ).
هر ويژگى و اثرى كه در مخلوق ديده مى شود در خالقش وجود ندارد، و هر
چيز كه در مخلوق امكان وجود دارد از خالق او ممتنع است . حركت و سكون
بر وى جريان نيابد، و چگونه چيزى بر او راه يابد كه خودش آن را بجريان
انداخته است ؟ يا چگونه باز داشت كند او چيزى كه خودش آن را آفريده ؟
(حركت و سكونى را كه او آفريده بخود او باز نگردد و بر ذات او حاكم
نشود) كه در غير اينفرض ذات او داراى تفاوت و تغاير مى گشت (گاهى
متحرّك و گاهى ساكن مى شد، و اين مستلزم جسمانيّت است )، و هر آينه ذات
او از معناى ازليّت دور مى شد و ازليّت بر ذات او صدق نمى نمود، و ديگر
براى خالق جز معناى مخلوق بودن چيزى بجاى نمى ماند.
اگر پشتى براى او فرض شود همانا جلو و پيش نيز براى او فرض خواهد شد و
اگر درخواست تماميّت براى او شود نقصان گريبانگير او خواهد گشت .
چگونه سزاوار معناى ازليّت مى شود آن كس كه حدوث نسبت به او ممتنع نيست
؟ و چگونه اشياء را ايجاد مى كند آن كس كه خود از آفريده شدن امتناع
ندارد؟ اگر معانى و صفات مخلوقين باو تعلّق گيرد هر آينه نشانه مصنوع
در او بر پا شود، و در اين صورت بجاى اينكه چيزى بر وجود او دليل باشد
خودش دليل بر وجود ديگرى خواهد شد. در گفتار محال و خلاف حقّ حجّت و
دليلى وجود ندارد، و پرسش از چنين سخنى پاسخى نخواهد داشت . معبودى جز
اللّه نيست كه بلند مرتبه و بزرگ است و درود خداوند بر محمد پيامبر و
آل پاكش باد
5- محمّد بن عبد اللّه مأ مونى گويد:
پدرم اين اشعار را از قول مأ مون برايم خواند: (ترجمه اشعار):
((با صبر، تمام ناخوشاينديهاى روزگار را دور ساز، شايد روزى فرا رسد كه
هرگز ناخوشايندى نبينى )).
((چه بسا جوانى كه روى خود بپوشاند و ديده ها ميل بدايدار او داشته
باشند، در حالى كه او بسى بد چهره و زشت روست )).
((و چه بسا اديبى دانشمند از ترس پاسخگوئى زبانش را مهار كند، در حالى
كه بسى سخنور و خوش بيان است )).
((و چه بسا آدمى متين از آزارها بظاهر لبخند زند، در حالى كه نهاد وى
از سوزش آن آزار بدرد و فغان آمده است )).
مجلس سى و يكم دوشنبه 16 رمضان المبارك 409
1- بريد بن معاويه عجلى از امام باقر از
پدرانش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
خداى متعال مى فرمايد: كار نيك هديّه اى از جانب من بسوى بنده مؤمن
خودم است ، پس اگر آن را پذيرفت ، اين از رحمت و جانب من بسوى بنده
مؤمن خودم است ، پس اگر آن را پذيرفت ، اين از رحمت و جانب من است ، و
اگر آن را ردّ نمود به سبب گناه خودش از آن محروم مانده است ، و اين
محروميّت از خود اوست نه از من ، و هر بنده اى را كه آفريدم و به راه
ايمان هدايتش كردم ، و اخلاق او را نيكو ساختم ، و به بخل گرفتارش
ننمودم همانا خير او را خواسته ام .
2- سعد بن أ بى وقّاص (سعد بن مالك ) گويد:
از رسول خدا (ص) شنيدم مى فرمود: فاطمه پاره تن من است ، هر كه او را
شاد سازد مرا شاد ساخته ، و هر كه او را ناراحت كند مرا ناراحت كرده
است ، فاطمه عزيزترين آفريدگان نزد من است .
3- ابو اسحاق همدانى گويد:
چون امير المؤمنين على بن ابى طالب - عليه الصّلاة و السّلام - محمّد
بن ابى بكر را به حكومت مصر و حومه آن گمارد نامه اى برايش نوشت و به
او دستور فرمود كه آن را بر مردم مصر بخواند و به آنچه در آن نامه به
وى سفارش فرموده عمل نمايد، و آن نامه چنين است :
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ از بنده خدا امير مؤمنان على بن
ابى طالب به مردم مصر و محمّد بن ابى بكر: سلام بر شما، من اوّلا بنزد
شما اللّه را كه معبودى جز او نيست سپاس مى گويم . و بعد، شما را به
تقواى الهى سفارش مى كنم در آنچه كه نسبت به آن مسئوليد [ و در گرو
آن هستيد ] و بسوى آن بازمى گرديد: كه خداى متعال مى فرمايد: ((هر نفسى
در گرو كار خويش است )) ، و مى فرمايد: ((و خداوند شما را از عذاب
خود بر حذر مى دارد، و بازگشت بسوى خداست )) ، و مى فرمايد: ((به
پروردگار تو سوگند كه هر آينه از تمامى آنها باز خواست مى كنيم از آنچه
كه مى كرده اند.)) اى بندگان خدا بدانيد كه خدا- عزّ و جلّ- از خرد و
كلان اعمالتان از شما بازخواست مى كند، پس اگر عذاب كند ما ظالم تريم
(و ظلم ما از مقدار عذاب او افزون است )، و اگر ببخشايد (بعيد نيست چه
) او ارحم الرّاحمين است .
بندگان خدا! نزديكترين حالات بنده به آمرزش و رحمت زمانى است كه به
طاعت خدا عمل مى كند، و خالصانه توبه مى نمايد. بر شما باد به تقوا كه
آن جامع خيراتى است كه غير آن چنين نيكى ها در بر ندارد، و خيراتى از
خيرات دنيا و آخرت با آن بدست آيد كه با غير آن بدست نيايد، خدا- عزّ و
جلّ- فرمود: ((ب آنان كه تقوا پيشه كرده اند گفته شود: پروردگارتان چه
فرستاد؟ گويند: خير را، براى آنان كه نيكى كردند در اين دنيا پاداش
نيكى است و البتّه پاداش سراى آخرت بهتر است و جايگاه پرهيزكاران چه
خوب جايگاهى است )). بندگان خدا! بدانيد كه مؤمن بخاطر سه پاداش كار مى
كند: يا بجهت خير دنيا است كه البتّه خداوند او را بپاداش عمل خود در
دنيا مى رساند، خداى سبحان در باره ابراهيم (ع) فرموده : ((پاداش او را
در دنيا باو داديم ، و همانا او در آخرت از شايستگان است )) . پس هر كس
براى خدا كار كند خداوند پاداش او را در دنيا و آخرت بدو ببخشايد، و
امور مهمّ او را كفايت نمايد، كه همانا خدا- عزّ و جلّ- فرموده : ((اى
بندگانى كه ايمان آورده ايد پرواى خدايتان پيشه كنيد، براى آنان كه
خوبى كردند در اين دنيا پاداش نيكى است ، و زمين خدا پهناور است (كه هر
كس نتواند در سرزمينى از آن اطاعت خدا كند به سرزمينى ديگر رود)،
براستى كه پاداش بى حساب و بطور كامل صبر پيشگان داده خواهد شد)). پس
خداوند آنان را بدان چه كه در دنيا بديشان عطا كند در آخرت به محاسبه
نخواهد كشيد، خداى عزّ و جلّ فرموده : ((براى آنان كه كار نيك كردند
پاداشى نيك و افزونى (از پاداش ) خواهد بود)) پس پاداش نيك همان بهشت
است ، و افزونى پاداشى است كه در دنيا بديشان مرحمت مى فرمايد. و يا
بجهت خير آخرت است ، كه خدا- عزّ و جلّ- بهر كار نيكى گناهى را از
(نامه عمل ) آنان پاك سازد، خداى - عزّ و جلّ- فرموده : ((همانا كارهاى
نيك گناهان را مى برد، اين يك تذكّر براى يادآوران است )) ، تا اينكه
چون روز قيامت فرا رسد كارهاى نيكشان بحساب آنان منظور شود، سپس خداوند
به عدد هر كار نيكى پاداش آن را ده برابر تا هفتصد برابر ب آنان ارزانى
دارد و خدا- عزّ و جلّ- فرموده : ((اين (اضافات ) پاداشى از جانب
پروردگار توست ، و اينها بخششى است حساب شده (كه پس از بحساب منظور شدن
اعمال نيك خودشان اين پاداش اضافه ب آنان داده شده است )، و نيز فرموده
: ((براى آنان پاداشى دو چندان است بجهت كارهاى خوبى كه كرده اند، و
آنان در غرفه هاى بهشتى در كمال امن و امان بياسايند)). پس به اين همه
پاداش روى آوريد- خدا شما را رحمت كند- و براى دستيابى ب آن كار كنيد،
و با نشاط هر چه تمامتر بسوى آن بشتابيد . و بدانيد- اى بندگان خدا- كه
پرهيزكاران به تمام نيكيهاى دنيوى و آخروى دست يافته اند، آنان با اهل
دنيا در دنيايشان شريكند، ولى اهل دنيا با آنان در آخرتشان شركت
ندارند. خداوند از دنيا ب آن اندازه كه كفايتشان كند و بى نيازشان
گرداند براى آنان مباح ساخته و اجازه مصرف و استفاده داده و فرموده است
: ((بگو چه كسى زيورهاى خدا را كه براى بندگانش آورده و روزيهاى پاكيزه
را حرام كرده است ، بگو همه اينها در دنيا از آن كسانى است كه ايمان
آورده اند (هر چند كفّار نيز بطفيلى آنان از آن بهره برند) و در آخرت
بطور خالص و منحصرا براى مؤمنين است ، و اين چنين آيات و نشانه ها را
براى گروهى كه دانايند تفصيل و توضيح مى دهيم )). آنان ببهترين وجهى در
دنيا سكونت جسته ، و به نيكوترين صورت از آن بهره مند شده اند، با اهل
دنيا در دنياشان شريكند، در كنار آنان از پاكيزه ترين خوراكها مى خورند
و از تميزترين نوشيدنيها، مى نوشند، و از بهترين لباسها مى پوشند، و در
برترين منزلها سكونت مى كنند، و بهترين همسران را اختيار مى كنند، و
برترين سوارى ها را سوار مى شوند، با اهل دنيا و مثل آنان از لذّت دنيا
بهره مى برند، و فردا روز همجوار خدايند، از خدا آرزو و درخواست مى
كنند و خداوند آرزوهايشان برآورد، و دعا و درخواستى از آنان را ردّ
نكند، و هيچ بهره اى از لذّت را از آنان دريغ ننمايند. پس اى بندگان
خدا بچنين چيزها هر صاحب خردى مشتاق است، و براى دستيابى بآن به پرواى
الهى عمل مىكند، و لا حول و لا قوّة الّا باللّه "و هيچ حول و قوّهاى
جز از جانب خدا نيست". بندگان خدا! اگر پرواى الهى پيش گيريد، و حقّ
پيامبرتان را در باره خاندان حضرتش محفوظ داريد، هر آينه خدا را
ببهترين وجه پرستش نمودهايد، و به بهترين صورت ياد كرده، و به
نيكوترين روش سپاس گفته، و به بالاترين درجات صبر و شكر دست يازيده، و
به برترين درجه جهد سعى و كوشش نموده ايد، هر چند كه ديگران نمازشان
از شما طولانى تر، و روزه داريشان از شما بيشتر باشد، زيرا كه شما از
آنان پرهيزكارتر، و نسبت به اولى الامر و امامان خود خير خواه تريد.