خوشبختانه كتاب حاضر كه در صدد گفتگو از آن هستيم در هر دو بخش در سطح
بسيار عالى قرار دارد. املاءكننده (مؤلف ) كتاب ، مرحوم شيخ مفيد- أ
على اللّه مقامه - نام و شخصيّت وى بقدرى با اذهان مسلمين بويژه شيعيان
آشناست كه نيازى به معرّفى ندارد، و شمّه اى از حالات او در مقدّمه
تحرير شد. و امّا از نظر موضوع - چنان كه گفتيم - چون مطالب كتاب املاء
شيخ مفيد است يعنى مطالبى است كه غالباً از حفظ القا مى شده ، لذا مى
تواند مطالب گزيده و انتخاب شده آن بزرگمرد علم و ادب و بينش مذهبى
باشد. ويژگى ديگرى كه به كتاب ارج و ارزش بخشيده اينست كه اكثر رواياتى
كه در اين كتاب مختصر ولى پر ارج آمده متناسب با نيازهاى عصر و مقتضيات
مذهبى و اجتماعى زمان وى بوده است . براى روشن شدن مطلب لازم بنظر مى
رسد نگاهى گذرا به عصر و دوران شيخ مفيد بيندازيم .
((از هنگامى كه در كشور اسلامى ، خلفاى بنى عبّاس بخلافت رسيدند، از
راههاى مختلف در اثر گسترش فنون دانش و تشويق به تأ ليف و تصنيف و
ترجمه كتاب و تمامى رشته هاى علوم ميل و رغبت فراوانى در مردم پيدا شده
، و خلفا نيز نه تنها مخالفت نكردند بلكه در اين راه سعى و كوشش نيز از
خود نشان دادند، و حتّى تشكيل مجالس بحث و مناظره در باره مذاهب و
عقايد و مسائل مختلف را اجازه داده و از آن تشويق كردند، و گاهى در
محضر خود مجلس بحث و مناظره تشكيل مى دادند.
اين روش و سيره مرضيّه - هر چند هدف از آن تنها رسيدن بحق نبوده بلكه
مسائل سياسى ديگرى دخيل بوده ولى بناچار- موجب شد كه در كشور پهناور
اسلامى خصوصاً شهرهاى بين النّهرين ، مذاهب متعدّد و فرقه هاى علمى
مختلف بظهور رسد، و هر مذهب و عقيده علمى و فلسفى و يا دينى يى كه در
جهان متمدّن آن روز كشورهاى خاور دور و نزديك ، و اروپا، از قرنها پيش
در حال ضعف بوده و يا اصلًا فراموش شده بود، زنده گردد. و علاوه بر آن
، آراء و عقائدى كه از بحثها و مناظره ها تولّد پيدا كرده بود خودنمائى
كرده و چه بسا طرفدار داشته باشد، و قهراً شيعه نيز از اين تعداد آراء
و عقائد، مصون نمانده و در اكثر مسائل دينى و غير دينى داراى فرقه هاى
مختلف و آراء متعدّد گرديد. و بغداد همان گونه كه در آن عصر، پايتخت
سياسى دولت بنى عبّاس بود، مركز علمى و نمايشگاه همه اين عقائد و آراء
نيز بود.
ليكن اختلاف و نزاعى كه از همه اين نزاعها در اين عصر دائرتر؛ و بحثى
كه از تمام اين بحثها داغتر بود، بلكه تمام اختلاف آراء ديگر در تحت آن
عنوان مطرح مى شد، اختلاف شيعه و سنّى بود كه پاى اين اخلاف ، خونها
ريخته و مالها به يغما برده مى شد. و در اين نزاع و اختلاف بيشترين
تلفات را شيعه مى داد. و در حقيقت در آن روزگار، شيعيان هيچ قدرتى
نداشته و هميشه در حال تقيّه و ترس بسر مى بردند.
مؤ لّف والامقام ، در چنين زمانى و در چنين شهرى پاى بعرصه علم و دانش
گذاشته است . از همان اوائلى كه مؤلف در حوزه هاى درس حاضر شد و
ستاره اقبال او در آسمان علم و دانش درخشيدن گرفت ، شيعه نيز بطور
محترم تر و بيشتر از پيش مطرح مى گرديد و آبروى او در انظار مخالفانش
روز بروز بيشتر مى شد ، بدين جهت كه در هر مجلس درس يا بحث و مناظره كه
پا مى گذاشت از آن مجلس بيرون نمى آمد مگر در حالى كه استاد و مدرّس و
يا مناظره كنندگان آن مجلس را با بيانات شيرين و مستدل خويش روشن ساخته
و خصم ستيزه جو را مقهور و محكوم كرده بود)) و .
بارى ؛ با توجّه و دقّت بمطالب گذشته مى توان دور نمايى از عصر مؤ لّف
(ره ) در ذهن خود ترسيم كرد و بدين سخن پى برد كه مطالب املاء شده
اكثراً مناسب با مقتضيات زمانى بوده است .
آرى ، مطالب اين كتاب بازگوكننده حركت موجى است كه بر روحيّات مرحوم
مفيد و نيز بر شرايط زمان وى حاكم بوده است . لذا مى بينيم كه گاهى بر
كرسى كلام نشسته و در زمينه مسائل اعتقادى داد سخن داده و با نقل
روايات مستند از چهره زشت بسيارى از حوادث تلخ تاريخ و وقايع شوم فرقه
گراييهاى مذهبى كه بر سر اسلام و مسلمين رفته است ، پرده برداشته ؛ و
بويژه در مسائل رهبرى ، رفتار پاره اى از حاكمان را به محكمه نقد و
بررسى كشانيده ؛ و گاه مسيحا صفت از سر پند و اندرز آمده و با نقل و
ايراد رواياتى چند.
توجّه شنونده را بمقام والاى انسانيّت جلب نموده ، و خطرات انحراف از
صراط حق و عدل را خاطرنشان ساخته ؛ و گاه بذكر اخبارى آموزنده و انسان
ساز و پر طراوت و دلپذير- عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ- جان شنوندگان
را مسرور، و سينه آنان را جلا بخشيده ، و بدون تكلّف جواهرات گرانبهايى
را كه در خلوتسراى ضميرش موجود بوده در اين كتاب بسلك نظم كشيده ، و در
هر مقام ، موافق و مخالف را براه حق دعوت فرموده ؛ و زمانى درك مسائل
اجتماعى و سياسى زمان خاطر عاطرش را آزرده ، و مشاهده نارسائيها و
نابسامانيهاى اجتماعى شعله بر جانش زده ، لذا اخبارى چند در مورد پاره
اى از روشهاى ناپسند اجتماعى و سياسى دوران پيش از خود نقل نموده و با
وجهى خردمندانه ناروائيها را بر ملا ساخته و نقاب از روى اسرار نهفته
سردمداران برداشته و خرمن هستى و دغلكارى را بر باد داده است ، و همين
امور موجب شد كه پس از مرگ وى خصم خيره سر گفت : ((اراح اللّه منه ))،
و تنها و تنها جرمش اين بود كه اسرار هويدا مى كرد. و در تمام اينها جز
بنصّ صريح و تاريخ صحيح اعتماد نكرده ، و از طريق ادْعُ إِلى سَبِيلِ
رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ
بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)) قدم بيرون ننهاده است .
آرى ، اين است كتاب ((امالى )) شيخ مفيد (ره ) كه در آن از انواع و
فنون مختلفه دينى اعمّ از اعتقادى ، اخلاقى ، فقهى ، تفسيرى ، تاريخى ،
سياسى ، اقتصادى ، و بالا خره بهداشتى و بويژه مسأ له حياتى امامت و
ولايت كه ريشه تمامى امور فوق است از هر كدام نمونه اى چند نقل خبر و
روايت بعمل آمده است .
راستى كه ((امالى مفيد)) گنجينه ايست پر بها كه نيازها و كاستيها را
جبران نموده و گلستانى است مشحون از انواع گلهاى رنگارنگ كه مشام روح و
روان طالبان علم و فضيلت را تازه مى گرداند. آرى گلهاى آن هميشه پر
طراوت باقى مى ماند كه :
گل همين پنج روز و شش باشد |
|
وين گلستان هميشه خوش باشد |
حسين استاد ولى
مجلس اوّل روز شنبه اوّل ماه
مبارك رمضان سال 404
بِسْمِ اللّهِ
الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
سپاس و ستايش ويژه پروردگار جهانيان است كه رحمتش خاصّ و عام را فرا
گرفته ، و درود فراوان بر سيّد بزرگوار محمّد بن عبد اللّه كه خاتم
پيامبران است ، و بر خاندان پاك وى امامان معصوم كه راه راست خداوندند.
مجلس اوّل جلسه روز شنبه اوّل ماه مبارك رمضان سال 404 در مدينة
السّلام ، درب رباح ، محلّه زيّارين ، منزل ضمرة ابو الحسن علىّ بن
محمّد بن عبد الرّحمن فارسى - عزّتش پايدار باد- كه از نوشته خود ديكته
فرموده است .
1- شيخ جليل مفيد أ بو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان - خداوند حفظ
و توفيقش را بر او پاينده دارد- در چنين روزى با ذكر سند از جابر بن
يزيد براى ما حديث كرده كه :
امام باقر از پدرش عليهما السلام روايت كرده كه
فرمود:
فرشته موكّل بر هر بنده اى ، كردار او را در نامه عملش مى نويسد، پس
شما در آغاز و پايان هر روز عمل خوبى انجام دهيد كه فرشتگان بنويسند تا
خطاهاى ميان آن دو بر شما بخشوده گردد.
2- محمّد بن مسلم گويد:
به امام باقر يا امام صادق عليهما السّلام عرض كردم : ما پاره اى از
مخالفين شما را مى بينيم كه در عبادت كوشا و داراى خشوع فراوانى هستند،
آيا اينها براى ايشان سودى دارد؟ فرمود: اى محمّد همانا مثل ما اهل بيت
با شما مردم مثل آن خاندان در بنى اسرائيل است كه كسى از آنها نبود كه
چهل شب در عبادت بكوشد جز اينكه وقتى دعا مى كرد مستجاب مى شد.
يك بار مردى از آنان مدّت چهل شب بعبادت پرداخت و بعد دعا كرد امّا
مستجاب نشد، نزد عيسى بن مريم عليه السّلام رفته و از آنچه بر او گذشته
بود گلايه كرد و از آن حضرت التماس دعا نمود. عيسى (ع) وضو ساخت و نماز
گزارد و دعا كرد. خداوند به او وحى فرستاد كه اى عيسى اين بنده ام از
غير آن بابى كه بايد نزد من آيند نزد من آمده ، او مرا خوانده در حالى
كه در نبوّت و پيغمبر بودن تو در شكّ است بنا بر اين اگر باندازه اى
مرا بخواند كه گردنش قطع و بندهايش از هم بگسلد من دعايش را مستجاب
نخواهم كرد. عيسى (ع) به وى رو كرده فرمود:
پروردگارت را مى خوانى و در دل خود به پيامبرش شك دارى ؟ گفت : اى روح
و كلمه خدا، به خدا سوگند همين طور است كه مى فرمائى ، از خداوند بخواه
كه اين شك را از دل من بزدايد. عيسى (ع) براى وى دعا كرد و خداوند از
وى پذيرفت ، و او در حدّ ساير افراد خاندان خويش قرار گرفت . ما خاندان
نيز اين چنين هستيم ، خداوند عمل بنده اى را كه در باره ما شك دارد
قبول نمى فرمايد.
3- اصبغ بن نباته گويد:
حارث همدانى با گروهى از شيعه كه من هم در ميان آنان بودم بر حضرت امير
المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) وارد شد. حارث افتان و خيزان حركت مى
كرد (يا با تأ نّى راه مى رفت ) و با عصائى كه در دست داشت بر زمين مى
كوفت و بيمار نيز بود، و وى را در نزد امير المؤمنين (ع) شخصيّتى بود و
مقام و منزلتى داشت ، حضرت كه او را بدين حال ديد رو باو كرد و فرمود:
حارث حالت چطور است ؟ عرض كرد: اى امير مؤمنان روزگار بر من چيره گشته
و سلامتى را از من ربوده است ، و علاوه بر اين ، نزاعى كه اصحاب تو در
خانه ات با يك ديگر دارند مرا بيشتر ناراحت ساخته و آتشى در درونم
افروخته و مرا بيش از حدّ بى تاب و تحمّل كرده است . حضرت فرمود: نزاع
آنها در چيست ؟ عرض كرد: در باره تو و در باره آن سه نفرى است كه قبل
از تو بوده اند (ابو بكر و عمر و عثمان ) بعضى از آنان در باره تو
بسيار غلوّ و زياده روى مى كنند، و برخى ميانه رو بوده و همراه شما
هستند، و پاره اى در حال حيرت و ترديد باقى مانده و به شك و دو دلى در
افتاده اند، نمى دانند كه در باره تو قدم پيش نهند (و صراحتاً از تو
طرفدارى كنند) يا آنكه بايد قدم عقب گذارده و توقّف كنند (و كار ديگران
را حمل بر صحّت نمايند).
حضرت فرمود: بس است اى برادر همدانى بدان كه بهترين شيعيان من آن دسته
و فرقه اى هستند كه راه اعتدال و ميانه روى اختيار كرده اند، تا آنان
كه راه غلوّ پيش گرفته به آنان بازگشت نموده ، و آن دسته عقب افتاده
خود را به ايشان برسانند.
حارث گفت : پدرم و مادرم فدايت چه خوب است اين كدورتى را كه بر دلهاى
ما نشسته بزدائى و ما را در اين مورد از بينش لازم برخوردار سازى .
حضرت فرمود: بس كن ، تو مردى هستى كه حق بر تو مشتبه شده (و كارهاى
چشمگير افرادى كه قبل از من آمده و گرمى بازارشان تو را دچار اضطراب و
نوسان نموده است ). دين خدا به شخصيّت و موقعيّت افراد شناخته نمى شود،
بلكه به علامت و نشانه حق شناخته مى گردد. حق را بشناس ، اهلش را خواهى
شناخت . اى حارث ، حق بهترين گفتار است ، و كسى كه از آن فاش سخن گويد
مجاهد در راه خداست ، و من به حق با تو سخن مى گويم ، به من گوش فرا ده
، و سپس آن را به بعضى از دوستان خودت كه رأ يى محكم و عقلى پسنديده
دارند بازگو كن . آگاه باش كه من بنده خدا، و برادر رسول خدا، و نخستين
كسى هستم كه او را تصديق نمودم ، من هنگامى او را تصديق نمودم كه آدم
هنوز در بين روان و تن بود، و از اين گذشته من نخستين كسى هستم در ميان
امّت شما كه از روى صدق و حقيقت او را تصديق كرده ام ، پس مائيم گروه
پيشينيان ، و مائيم جماعت پسينيان (يعنى ما نخستين گروندگان به
پيامبريم و نيز آخرين كسانى هستيم كه از وى جدا مى شويم ، يا اينكه ما
نخستين كسانى هستيم كه به دين رونق بخشيديم و بدان عمل نموديم ، و
آخرين كسانى هستيم كه دين بدست ما افتد و آن را انتشار خواهيم داد)، و
ما خاصّان و خالصان رسول خدائيم اى حارث ، و من برادر همدم و وصىّ و
ولىّ و راز دار و صاحب اسرار اويم . به من فهم كتاب ، و فصل خطاب
(داورى به حق و سخن مشخص كننده حق از باطل ) و علم گذشته ها، و علم
سلسله اسباب و مسبّبات قضا و قدر الهى داده شده است ، و هزار كليد از
خزائن الهى به من سپرده شده كه هر كليد از آنها هزار در از مجهولات را
مى گشايد، و هر درى به هزار در از عهد و پيمانها منتهى مى گردد. و از
تمام اينها گذشته بعنوان تفضّل و بخشش به شب قدر تأ ييد و برگزيده گشتم
و بدان مدد يافتم ، و اين مقام تا آن زمان كه شب و روز در گردش است
براى من و آن عدّه از فرزندانم كه حافظ و امين اسرار الهى هستند باقى
است تا اينكه خدا وارث زمين و موجودات روى آن گردد (و حكومت و قدرت
ظاهرى از آن خدا و اولياء او گردد). حارثا! تو را بشارت مى دهم كه در
هنگام مرگ و عبور از پل دوزخ و كنار حوض كوثر و در وقت مقاسمه مرا
بازخواهى شناخت . حارث گفت : مولايم مقاسمه كدام است ؟ فرمود: قسمت
نمودن آتش دوزخ است كه آن را بطور صحيح تقسيم مى كنم ، مى گويم : آتش !
اين مرد دوست و پيرو من است او را واگذار، و اين مرد دشمن من است او را
بگير.
اصبغ گويد: سپس امير المؤمنين (ع) دست حارث را گرفت و فرمود:
حارث ! روزى من از آزار و حسد قريش و منافقين بخودم به رسول خدا شكوه
كردم ، رسول خدا (ص) دستم را در دست خود گرفت چنانچه من دست تو را
گرفته ام و فرمود: چون روز قيامت شود من دست به ريسمان و دستاويز عصمت
پروردگار صاحب عرش زنم ، و تو اى على دست به دامان من خواهى زد، و
اولاد تو دست به دامان تو مى زنند، و شيعيان شما دست به دامان شما مى
زنند، اكنون بگو ببينم در آن حال فكر مى كنى كه خدا با پيغمبرش چه
خواهد كرد؟ و پيامبرش با وصىّ خود چه مى كند؟
حارثا! آنچه گفتم بپذير كه اندكى است از بسيار (و نمونه اى است از
خروار)، آرى تو با كسى محشورى كه دوستش مى دارى ، و براى توست تمام
اعمالى كه خود كسب كرده اى - و اين مطلب را سه بار تكرار فرمود-.
در اين هنگام حارث از جاى خود برخاست و در حالى كه عباى خود را بروى
زمين مى كشيد مى گفت : از اين پس ديگر باك ندارم كه مرگ بسوى من آيد يا
من به سوى مرگ بروم . جميل بن صالح كه از راويان اين حديث است گويد:
سيّد اسماعيل حميرى (شاعر اهل بيت ) مضمون اين خبر را براى من چنين به
شعر در آورد:
گفتار على (ع) به حارث همدانى بسى شگفت انگيز است ، و حارث چه شگفتيها
از آن گفتار بر گرفته و با خود بهمراه برد.
اى حارث همدانى هر كس چه مؤمن و چه منافق پيش از مرگ مرا در مقابل و
روبرو خواهد ديد. او مرا با ديدگان خود مى بيند، و من او را با تمام
صفات و نام و نشان و كردار و عملش مى شناسم .
و تو اى حارث در كنار پل دوزخ مرا خواهى ديد و خواهى شناخت ، بنا بر
اين از لغزش و افتادن از روى پل در ميان دوزخ بيم مدار.
من در آن حال كه تو در نهايت تشنگى و فرط عطش هستى از آبهاى سرد و
خوشگوار سيرابت مى كنم كه از فرط شيرينى پندارى كه عسل است .
در هنگامى كه در مقام عرض و حساب تو را متوقّف سازند، به آتش گويم : او
را رها كن و به اين مرد نزديك نشو. او را رها كن و ابداً گرد ساحت او
مگرد و به وى نزديك نشو، كه او به ريسمانى چنگ زده كه به ريسمان ولايت
وصىّ رسول خدا متّصل است .
4- عبد اللّه بن ابراهيم گويد:
امام صادق (ع) از طريق پدرش از پدران بزرگوارش عليهم السّلام روايت
كرده كه رسول خدا (ص) فرمود: چهار چيز از ذخائر نيكيهاست : پنهان داشتن
حاجت ، و نياز، و پنهان داشتن صدقه ، و پنهان داشتن بيمارى ، و پنهان
داشتن مصيبت و گرفتارى .
5- ابو حمزه ثمالى گويد:
امام زين العابدين علىّ بن الحسين بن علىّ عليهم السّلام فرمود: هر كس
مؤمن گرسنه اى را طعام دهد خداوند از ميوه هاى بهشتى به او بخوراند.
و هر كس مؤمن تشنه اى را سيراب كند خداوند از شراب بكر و سر بمهر بهشتى
سيرابش نمايد، و هر كس مؤمنى را بپوشاند خداوند از لباسهاى سبز بهشتى
باو بپوشاند، و تا آن زمان كه تار و پودى از آن لباس به تن اوست پيوسته
تحت ضمان و مراقبت خدا خواهد بود.
6- ابو حمزه ثمالى گويد:
امام باقر (ع) فرمود: ابا حمزه ! على را فروتر از آن مقامى كه خدا
قرارش داده نياوريد، و او را فراتر از آنجا كه خدايش گذارده ننهيد،
همين فضيلت براى على بس كه با مرتدّان و افراد از ايمان برگشته به
مقاتله .
پردازد، و اهل بهشت را با هم پيوند دهد.
7- مالك بن ضمره گويد:
امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) فرمود:
رسول خدا (ص) دست مرا گرفت و فرمود: هر كس از اين پنج (انگشت ) تبعيّت
فرمانبرى كند و با دوستى تو بميرد به پيمان خويش عمل نموده است ، و هر
كس بميرد و تو را دشمن بدارد به مرگ جاهليّت مرده است (حالى كه عرب قبل
از اسلام داشت و بخدا و رسول و شرايع دين الهى جاهل بود)، و نسبت به
وظائف اسلامى مورد مؤ اخذه و حساب و كتاب قرار خواهد گرفت ، و هر كس پس
از تو زنده مانده و تو را دوست داشته باشد خداوند كار او را با امنيّت
و ايمان بپايان رساند تا اينكه در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شود.
8- ابو حمزه ثمالى از امام زين العابدين (ع)
روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
هيچ گامى نزد خدا از اين دو گام محبوبتر نيست : گامى كه يك مؤمن در راه
خدا بردارد و صف جهاد را محكم كند، و گامى كه يك مؤمن در راه پيوند با
خويشاوندى كه يا او قطع رابطه كرده بردارد.
و هيچ جرعه اى نزد خدا از دو جرعه محبوبتر نيست : جرعه خشمى كه مؤمنى
با حلم و بردبارى فرو برد، و جرعه رنج و مصيبتى كه مؤمنى با صبر و
استقامت بكام كشد. و هيچ قطره اى نزد خدا از دو قطره محبوبتر نيست :
قطره خونى كه در راه (خشنودى ) خدا ريخته شود، و قطره اشكى كه در
تاريكى و دل شب از بيم خدا بر رخسارى بغلطد.
9- ربعىّ بن عبد اللّه و فضيل بن يسار گويند:
امام صادق (ع) فرمود: به دلت بنگر، اگر رفيقت را دوست نداشت حتماً يكى
از شما خلافى كرده است .
10- عمرو افرق و حذيفة بن منصور گويند:
امام صادق (ع) فرمود:
صدقه اى كه خدا دوست دارد برقرارى صلح است ميان مردمى كه بهم پشت كرده
و اختلاف و دشمنى نموده اند، و برقرارى الفت است ميان كسانى كه از هم
دورى جسته اند.
11- حمّاد بن عيسى گويد:
به امام موسى بن جعفر عليهما السلام عرض كردم : قربانت ، از خدا بخواه
كه اوّلًا مرا فرزندى عنايت كند، و نيز تا زمانى كه زنده ام از حجّ
محرومم نسازد. آن حضرت برايم دعا كرد و خداوند اين فرزند را به من روزى
فرمود. و چه بسا ايّام حجّ فرا مى رسد و هيچ راهى براى تهيّه خرجى راه
بفكرم نمى رسد و خداوند از جايى كه گمان ندارم مخارج راهم را مى فرستد.
12- عمرو بن جميع گويد:
امام صادق (ع) به من فرمود: هر كس براى فراگيرى فقه و قرآن و تفسير نزد
ما آيد راهش دهيد، و هر كس براى فاش ساختن عيب و سرّى كه خداوند مستورش
داشته نزد ما آيد مانعش شويد و از ورود وى جلوگيرى كنيد. مردى از ميان
آن قوم عرض كرد: قربانت ، اجازه مى دهيد حال خود را براى شما بازگو كنم
؟ فرمود: اگر خواهى بگو. گفت : به خدا سوگند دير زمانى است كه من مبتلا
به گناهى هستم و هر چه مى خواهم از آن دست بردارم و توبه كنم نمى توانم
! حضرت باو فرمود: اگر واقعاً راست بگوئى خداوند تو را دوست مى دارد، و
از آن رو توفيق توبه بتو نمى دهد و اسباب بازگشت از گناه را برايت
فراهم نمى كند كه پيوسته اين خوف در دلت باشد و از وى در بيم و هراس
باشى .
مجلس دوّم چهارشنبه 5 رمضان المبارك 404
1- عبد الرّحمن بن ابى ليلى از امام حسين
(ع) از رسول خدا (ص) روايت كرده است كه فرمود:
پيوسته با دوستى ما اهل بيت همراه باشيد، كه هر كس خدا را ملاقات كند
در حالى كه ما را دوست داشته باشد به شفاعت ما داخل بهشت گردد، و سوگند
به آن كس كه جان من بدست قدرت اوست هيچ بنده اى از كار و كوشش خود بهره
مند نگردد جز با معرفت و شناخت ما.
2- عبد اللّه بن عبّاس گويد:
رسول خدا (ص) فرمود: گوش كنيد و اطاعت نمائيد از آن كس كه خداوند امر
شما را بدست او سپرده است ، كه اين گونه طاعت و پيروى خود موجب برقرارى
نظام اسلام است .
3- ابو اسحاق سبيعى از پدرش روايت كند كه گفت :
پيامبر (ص) در ميان گروهى از ياران خود نشسته بودند، على (ع) از راه
وارد شد، رسول خدا (ص) فرمود: هر كس به خواهد كه اخلاق آدم ، و حكمت
نوح ، و حلم و بردبارى ابراهيم را بنگرد بايد به علىّ بن ابى طالب نگاه
كند.
4- عبد اللّه بن مصعب از پدرش روايت كرده كه گفت
:
روزى عبد اللّه بن عبّاس در مجلس معاوية بن ابى سفيان حاضر شد، معاويه
به او رو گرد و گفت : پسر عبّاس ! شما در پى آنيد كه مقام امامت را
بچنگ آوريد همان گونه كه نبوّت را ويژه خود ساختيد! به خدا سوگند كه
اين دو مقام در يك جا گرد نيايند. براستى حجّت و دليل شما در امامت بر
مردم مشتبه بوده و كاملًا روشن نيست ، شما مى گوييد: ما خاندان
پيامبريم و چگونه مى شود خلافت در ميان غير ما باشد؟ و اين يك شبهه بيش
نيست چرا كه شبيه حقّ است و اندك بهره اى از عدل داراست و مطلب چنين
نيست كه شما مى پنداريد، گوى خلافت دست بدست در ميان قبائل و طوائف
قريش با رضايت عامّه و شوراى خاصّه مى گردد، و ما تاكنون نديده ايم كه
مردم بگويند: كاش بنى هاشم بر ما حكومت مى نمودند و اگر زمام امور ما
بدست آنان سپرده مى شد براى دين و دنياى ما بهتر بود. اگر شما- چنانچه
ادّعا داريد- نسبت باين مقام بى رغبت بوديد امروزه هرگز براى احراز آن
نمى جنگيديد. بنى هاشم ! بخدا سوگند اگر حكومت بدست شما افتد خطر و
عذاب تند بادى كه قوم عاد، و آن آتش آسمانى كه قوم ثمود را هلاك ساخت
(با آن همه ويرانى و تباهى كه از خود بجاى گذارد) از خطر حكومت شما
بيشتر نخواهد بود.
ابن عبّاس - رحمه اللّه - گفت : معاويه ! امّا اينكه گفتى : ما خاندان
به بودن مقام نبوّت در ميان خود استدلال مى كنيم كه خلافت از آن ماست ،
بخدا سوگند مطلب همين طور است ، و اگر مقام خلافت از نبوّت سرچشمه
نگيرد پس از چه راه كسى مستحقّ آن گردد؟
و امّا اينكه گفتى : خلافت و نبوّت يك جا جهت كسى گرد نيايد، پس اين
سخن خداوند كجا رفته كه فرموده : ((يا اينكه به مردم حسد مى برند نسبت
ب آنچه كه خداوند از فضل خودش بايشان داده ، همانا ما به آل ابراهيم
كتاب و حكمت و ملكى عظيم داديم )). در اين آيه مراد از كتاب ، نبوّت
است ، و منظور از حكمت ، سنّت است و مقصود از ملك ، خلافت . و ما هستيم
آل ابراهيم ، و حكم (نبوّت ) و حكومت (خلافت ) باين دليل تا روز قيامت
در ميان ما جارى است و از ميان ما بيرون نخواهد رفت .
و امّا اينكه گفتى : دليل ما مشتبه و نارسا است . هرگز چنين نيست ،
دليل ما از آفتاب روشن تر، و از ماه درخشنده تر است ، كتاب خدا با ماست
، و سنّت پيامبرش در ميان ماست ، و تو خود اين را خوب مى دانى و ليكن
سبب مخالفت و رو گردانى تو اين است كه ما برادر و جدّ و دائى و عموى
مشرك تو را كشته ايم ، و تو ديگر بر استخوانهاى پوسيده و ارواح تباه
شده و معذّب در دوزخ زارى مكن ، و براى خونهائى كه شرك و كفر ريختن آن
را حلال ساخته و دين پست و بيمقدارش نموده خشمگين مباشيد.
و امّا اينكه مردم ما را بر ديگران مقدّم نداشتند، و از اجماع بر حكومت
ما روى برتافتند، البتّه آنچه كه بدين سبب از دست دادند بيش از آن چيزى
است كه ما از آن بركنار گشته ايم ، و البتّه هر گاه زمان بارورى امرى
فرا رسد حقّ آن پايدار و باطل آن بر كنار گردد.