346، شكر خداوند
قال امير المؤ منين عليه السلام :
شكر الا له يدر النعم .(349)
سپاسگذارى خداوند را انجام دادن ، موجب باريدن و گسترش نعمتها بر خويشتن است .
اگر گوئى سپاس خالق خويش |
|
گرفتى راه خير خويش در پيش |
نمائى جلب نعمتهاى ايزد |
|
چو باران بر تو نعمتها بريزد |
347، كودكان را دريابيد
قال الصادق عليه السلام :
بادروااولاد كم بالحديث ، قبل ان يسبقكم اليهم المرجئة .(350)
احاديث مذهبى و معارف اسلامى را به فرزندانتان ياد دهيد، قبل از اينكه مخالفين بر
شما سبقت گيرند و دلهاى آنها را با مطالب خلاف ، آلوده و منحرف سازند.
كنيد اولاد خود را سخت الزام |
|
احاديث از معارفهاى اسلام |
بياموزند قبل از اينكه دو نان |
|
بگمراهى كشند افكار آنان |
348، تربيت فرزندان
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
اكرموا اولاد كم و احسنوا آدابهم .(351)
فرزندان خويش را احترام كنيد، و با آداب و روش پسنديده و نيكو آنان را تربيت
نمائيد.
بفرزندان كنيد اكرام معمول |
|
سخن گوئيد با آنها بمعقول |
بآداب و نكوئيشان بكوشيد |
|
لباس علم بر آنها بپوشيد |
349، غفلت از بهشت و دوزخ
قال امير المؤ منين عليه السلام :
الا و انى لم اركالجنة نام طالبها ولا كالنار نام هاربها.(352)
آگاه باش كه من مانند اين دو چيز نديدم ، يكى بهشت و ديگرى دوزخ زيرا جوينده بهشت و
گريزنده از دوزخ ، هر دو در خواب غفلت مى باشند!
بغير از اين دو ناديدم بدوران |
|
بدان آن جنت است و نارنيران |
بجنت طالب از دوزخ گريزان |
|
بغفلت هر دو در خوابند آنان |
350، غم دنيا مخور
قال امير المؤ منين عليه السلام :
من اصبح على الدنيا حزينا، فقد اصبح لقضاء الله ساخطا.(353)
كسيكه صبح كند و براى دنيا محزون باشد، بتحقيق شب را به صبح آورده در حاليكه مورد
خشم قضاى الهى قرار گرفت است !
كند صبح آنكه بر دنياست محزون |
|
نمى گردد بكامش از چه گردون |
بكارش چون خدا باشد غضبناك |
|
شود فرداى محشر زار و غمناك |
351، دليل دانائى
قال امير المؤ منين عليه السلام :
العالم من عرف قدره ، وكفى بالمرء جهلا ان لا يعرف قدره .(354)
عالم كسى است كه موقعيت و قدر خود را بشناسيد و براى نادانى انسان همينكه قدر خود
رانشناسد و از مقام انسانيت و علم خود استفاده نكند، كافى خواهد بود.
هر آن عالم كه قدر خود بداند |
|
بميدان عمل توسن براند |
بجهل مرد اين اندازه كافى |
|
بقدر خود ندارد علم وافى |
352، يك لحظه هوسرانى
قال امير المؤ منين عليه السلام :
كم من شهوة ساعة او رثت حزنا طويلا.(355)
چه بسا شهوترانى كوتاه و نامشروعى كه مايه غصه ، و اندوه فراوان در روزگار درازى مى
گردد.
بسا لذات نامشروع شهوت |
|
كه باقى نيست از آن جز ندامت |
بسرعت رفته آن با وقت كوتاه |
|
بجا بنهاده عمرى غصه و آه |
353، شكار دلها
قال امير المؤ منين عليه السلام :
قلوب الرجال وحشية ، فمن تاءلفها اقبلت عليه .(356)
دلهاى مردم رميده است با هم انسى ندارند، اما هر كس آنها را با الفت و دوستى بدست
آورد، مردم باو رو مى آورند و پيوند برقرار خواهند كرد.
قلوب خلق چون وحشى صحرا |
|
ندارند الفتى مريكديگر را |
به نيكى هر كه الفت بين آنها |
|
بيندازد بسويش هست دلها |
354، اساس اسلام
قال الصادق عليه السلام :
لكل شى ء اساس و اساس الاسلام حبنا اهل بيت .(357)
براى هر چيزى اساس و پايه اى مى باشد، و اساس و پايه اسلام هم دوستى و محبت ما اهل
بيت است .
براى هر بنائى پايه باشد |
|
بهر چيز اولين سرمايه باشد |
ولاى ما بود در دين اسلام |
|
بنا و پايه اش زآغاز و انجام |
355، دو گرسنه هميشه !
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
منهومان لا يشبعان ، طالب علم و طالب دنيا.(358)
دو گرسنه اند كه هرگز سير نمى شوند، يكى طالب علم و ديگرى طالب دنيا، زيرا طالب علم
هرچه بداند باز هم در تعقيب مجهول است ، و طالب دنيا هر چه بدست آورد در صدد افزودن
آن است !
دو قومند اندر اين عالم خورنده |
|
كه سيرى باشد از آنها رمنده |
يكى او طالب علمست ، از آنها |
|
ديگر زان طالبان مال دنيا |
356، گنج علم و عزت حلم
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
لا كنز انفع من العلم ، و لا عز انفع من الحلم .(359)
هيچ گنجى از علم نفعش بيشتر نيست ، و هيچ عزتى هم بالاتر از بردبارى و شكيبائى
نخواهد بود.
نباشد هيچ گنجى بهتر از علم |
|
و يا هر عزتى بالاتر از حلم |
كليد گنج باشد علم عالم |
|
بحلمت عزت است و جان سالم |
357، رفع عيب از خود
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من نظر فى عيب نفسه اشتغل عن عيب غيره ، و من رضى برزق الله لم يحزن على ما فاته .(360)
كسى كه در عيب خود دقت كند بعيب ديگران نمى رسد، و كسيكه راضى به قسمت روزى خدا
باشد ديگر غصه نمى خورد و بر چيزيكه از دستش رفته يا باو نرسيده اندوه و افسوس
نخواهد داشت .
نظر هر كس بعيب نفس خود داشت |
|
نظر از عيب غير خويش برداشت |
برزق الله هر كس گشت راضى |
|
نه محزون از مضارع شد نه ماضى |
358، جوينده يابنده
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من طلب شيئا ناله او بعضه .(361)
هر كه چيزى رابجويد به تمام آن چيز يا بعض آن دست خواهد يافت .
بجويد هر كه چيزى را در عالم |
|
شود نائل به آن يا بيش يا كم |
تمام گر نشد بهرش فراهم |
|
ببعضى زآن رسد آخر مسلم |
359، رنج براى ننگ جهل
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من لم يصبر على مضض التعليم ، بقى فدل الجهل .(362)
كسيكه وقت كمى را صبر نداشته باشد براى فراگرفتن علم ، در ذلت و خوارى ابدى گرفتار
خواهد ماند.
نباشد هر كه صبرش كونشيند |
|
بسختى ساعتى دانش گزيند |
كشد سختى نادانى هميشه |
|
برون نخل كمال آرد ز ريشه |
360، قطع پيوند خويشى
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
مازال الزبير رجلا منا اهل البيت حتى نشاء ابته المشوم عبدالله .(363)
همواره ((زبير)) مردى از خويشان ما
اهل بيت بود، تا وقتيكه پسر شوم او عبدالله پديد آمد و پيوند خويشاوندى بريده شد!
((زبير)) آن مرد
خويشاوند ما بود |
|
هميشه ، تا كه پورش ديده بگشود |
چو آمد پورش عبدالله مشئوم |
|
زبس بد بود، خويشى گشت معدوم |
361، ارزش خويشتن
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته .(364)
هر كس نفس خود را ارزشمند و بزرگوار شمارد شهوتهايش نزد او خوار و بى ارزش مى گردد،
از آن پيروى نمى نمايد تا بذلت و خوارى نيفتد.
كريم النفس شد هر كس بدنيا |
|
بزرگى داشت او توام بتقوى |
هواى نفس و شهوت نزد او خوار |
|
نگردد او بذلتها گرفتار |
362، نظر در آفاق
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
ان الله رفع لى الدنيا فانا انظر اليها و الى ما هو كائن فيها الى يوم القيامة كما
انظر الى كفى .(365)
بدرستى كه بامر خدا ظاهر شد براى من دنيا و نظر كردم بسوى آن و بسوى آنچه در آن
ثابت بود تا روز قيامت ، مثل نظر كردن بكف دستم .
خدا دنيا برايم كرد ظاهر |
|
شدم بر ثابت و سيار ناظر |
جهان را تا قيامت بر رسيدم |
|
بدينسان گو كف دستم بديدم |
363، على (عليه السلام ) سيد اوصياء
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
انا سيد النبيين ، و على بن ابيطالب سيد الوصيين ، وان اوليائى بعدى اثناعشر اولهم
على بن اليطالب و آخرهم القائم .(366)
من سيد انبيا هستم و على سيد اوصياء، براى من دوازده جانشين است بعد از خودم ، كه
اول از آنها على بن ابى طالب است و آخر آنها هم قائم آل محمد (ص ) مى باشد.
سيادت حق من بر انبياء شد |
|
على سيد بجمع اوصياء شد |
ده و دو اوصيايم لازم آمد |
|
على (عليه السلام ) اول شد آخر قائم آمد |
مرا يارب هيمن باشد يقينم |
|
همينم مذهب و اين است دينم |
از آنها در دلم حب است بسيار |
|
مرا دائم تو خود ثابت قدم دار |
364، براى مزه ايمان
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
لايجد عبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله وجده .(367)
هيچ بنده اى مزه ايمان را نمى چشد، تا اينكه دروغ را چه از روى شوخى يا بصورت جدى
باشد ترك نمايد.
نيابد بنده هرگز طعم ايمان |
|
نشد از كذب قولش گر پشيمان |
بشوخى يا بجدى گويد آن را |
|
بايمانش رسانده اين زيان را |
365، راضى به گناه ديگران
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الراضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم و على كل داخل فى باطل اثمان اثم العمل به ، و
اثم الرضابه .(368)
كسى كه به كار و رفتار جمعيتى راضى باشد، مثل كسى است كه با آنان در آن كار نزديك و
همواره بوده ، و براى مرتكب شونده هر خلافى هم دو گناه است ، يكى گناه مرتكب شدن به
خلاف و ديگرى گناه راضى بودن بآن خلاف .
بفعل قومى ار باشى تو راضى |
|
چه در آينده باشد يا كه ماضى |
تو داخل اندر آن قومى در آنكار |
|
بكيفرهاى آن هستى گرفتار |
بجا آرنده را باشد دو كيفر |
|
دو باشد پس گناهش نزد داور |
يكى بهر بجا آوردن كار |
|
يكى راضى بفعل آن خطا كار |
366، بغض اهل بيت (عليه السلام )
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
لا يبعضنا اهل البيت احد الا بعثه الله يوم القيامة الجذم .(369)
دشمنى نمى كند احدى با ما اهل بيت (عليه السلام ) مگر اينكه فرداى قيامت خداوند او
را مجذوم محشورش مى كند.
نباشد دشمن ما خانواده |
|
مگر آنكس كه بغضش شد زياده |
زخير هر دو عالم هست محروم |
|
بمحشر مى شود محشور مجذوم |
367، حق نمك نشناس
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من قضى من لا يقضى حقه فقد عبده .(370)
هر كه بجا آورد حق كسى را كه او حقش را بجا نمى آورد و احترام نمى كند، در واقع او
را بندگى كرده است !
هر آنكس را نمائى احترامش |
|
كه باشد بيش از حد مقامش |
نكرد او احترام از خبث طينت |
|
تو او را بنده گشتى در حقيقت |
368، اولى الامر قرآن
قال ابو جعفر الباقر عليه السلام فى قول الله عزوجل :
يا ايهاالذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الاءمر منكم قال :
هم الائمة من ولد على و فاطمة الى ان يقوم الساعة .(371)
در تفسير آيه فوق فرموده : منظور از اولى الامر، امامان از اولاد على (عليه السلام
) و فاطمه (عليه السلام ) يكى پس از ديگرى مى باشد، تا روز قيامت .
زقول حق امام اين در همى سفت |
|
زتفسير اولى الامر اينچنين گفت |
كه ايشانند هر يك پاى برجا |
|
امامان از على باشند و زهرا |
يكى بعد از ديگر تا روز محشر |
|
همانها صاحب امرند يكسر |
نباشد هر كه در اين قول كامل |
|
عملهايش سراسر هست باطل |
369، ستارگان آسمان ولايت
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
انما مثل اهل بيتى فى هذه الامة كمثل نجوم السماء كلما عاب نجم طلع نجم آخر.(372)
براستى داستان اهل بيت من در ميان اين امت مانند ستاره هاى آسمانست زيرا هرگاه
ستاره اى غروب كند، ستاره ديگرى بجاى آن طلوع مى كند.
مثال اهل بيت من چنانست |
|
در اين امت چو نجم آسمانست |
يكى هرگاه سازد چهره پنهان |
|
كند نجم ديگر صورت نمايان |
370، رسوائى مغضوب خدا!
قال الصادق عليه السلام :
اذا ارادالله بعبد خزيا اجرى فضيحته على لسانه .(373)
هرگاه خداوند اراده كند بنده اى را در اثر كارهاى زشت رسوا سازد، آثار رسوائى و
فضيحت را بر زبان خود او جارى مى كند!
چو باشد بنده بيش از حد خطا كار |
|
خدا خواهد كه او را سازدش خوار |
زصنع خويش سازد ذات بارى |
|
فضيحت بر زبان بنده جارى ! |
371، مايه آرامش دل
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
ذكر الله جلاء الصدور و طماءنينة القلوب .(374)
ذكر خدا سينه ها را جلا و روشنائى مى بخشد و باعث اطمينان قلبهاى افراد مى گردد.
بذكر حق تو هر دم باش مسرور |
|
كه بخشد سينه است را جلوه نور |
كند ذكر خدا قلب تو آرام |
|
ندارى خوف از آلام و اسقام |
372، شفا، و درد
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
عليكم بذكرالله فانه شفاء، و اياكم و ذكر الناس فانه داء.(375)
بر شما باد كه پيوسته بياد خدا باشيد زيرا ذكر خداوند شفاى هر دردى است ، و
بپرهيزيد از ياد مردم كه آن درد توليد مى كند.
بذكرالله هر دم بر شما باد |
|
كه اين درد تو را خواهد شفا داد |
ولى از ذكر مردم كن تو پرهيز |
|
كه سازد آتش درد تو را تيز |
373، زبان در كام كش
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الكلام فى وثاقك ما لم تتكلم به ، فاذا تكلمت به صرت فى وثاقه ، فاخزن لسانك كما
تحزن ذهبك و ورقك ، فرب كلمة سلبت نعمة .(376)
سخن در قيد بند تو مى باشد تا آن را نگفته اى ، چون گفتى تو در بند آن هستى ، پس
زبانت را نگاهدار چنانچه طلا و نقره و اوراق بهادار خود را حفظ مى كنى و نگاه مى
دارى ، زيرا گاهى گفتن يك كلمه نعمتى را از دست انسان مى دهد و عذاب و گرفتارى پيش
مى آورد.
كلامت هست در قيد تو آندم |
|
كه جايش در زبانت هست محكم |
چو آن را از زبانت كردى تو عنوان |
|
توئى ديگر بقيد و بند ايشان |
پس او را چون طلا و نقره ات دار |
|
برون بيهوده از صندوق مگذار |
بسا شد از كلامى سلب نعمت |
|
بجاى نعمت او بنهاد نقمت |
374، ماءيوس نشويد
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
انتظروا الفرج ولا تياءسوا من روح الله فان احب الاءعمال الى الله عزوجل انتظار
الفرج .(377)
منتظر فرج باشيد و از رحمت خداوند ماءيوس نباشيد، بدرستى كه محبوب ترين اعمال نزد
خداوند متعال انتظار فرج است .
فرج را منتظر باشيد هردم |
|
باين امر خدا باشيد محكم |
زحق امر فرج گرديده تاءييد |
|
نباشيد از خدا ماءيوس و نوميد |
كه باشد بهترين اعمال اين كار |
|
زبنده نزد ذات حى غفار |
هر آنكس منكر اين امر باشد |
|
زاعمال خدا راضى نباشد |
375، ضرربى اعتنائى به دين
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
لايترك الناس شيئا من امر دينهم لاستصلاح دنيا هم الا فتح الله عليهم ما هو اضرمنه
.(378)
ترك نمى كنند مردم چيزى از دين خود را براى اصلاح دنياى خود، مگر اينكه خداوند براى
آنها راهى را كه پر ضررتر از آن باشد باز مى كند.
نشد چيزى زمردم ترك از دين |
|
براى امر دنياشان زآئين |
مگر با بى خدا بگشود از پيش |
|
كه ايشان را رساند از آن زيان بيش |
376، سخاوت واقعى
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
السخاء ما كان ابتداء، فاما ما كان عن مساءلة فحياء وتذمم .(379)
جود و بخشش آن است كه بى درخواست باشد، اما آن چه از روى درخواست و شرمندگى و سرزنش
مردم است ، جود و سخاوت نيست .
چو بى در خواست جود و بخشش آيد |
|
بمحتاجان بدون رنجش آيد |
و اگر بعد از سئوالش جود كردى |
|
از او عز و شرف نابود كردى |
377، كاروان خواب !
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اهل الدنيا كركب يساربهم وهم نيام .(380)
اهل دنيا مانند كاروانى هستند كه آن را حركت مى دهند در حاليكه آنان خوابند و
ناگهان متوجه مى شوند راهى طى شده و مى گويند فرود آييد و بار بگشائيد منادى راه
آخرت آنها را اينگونه صدا مى زند.
378، ماده تمايلات
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
المال مادة الشهوات .(381)
مال و دارائى دنيا مايه شهرتها و خواهشهاى نفسانى هر انسانى مى باشد.
بدنيا جمع مال و ثروت تو |
|
بود سرمايه بهر شهوت تو |
بخواهشهاى نفست مايه باشد |
|
براى شهوت تو پايه باشد |
379، مثل زن
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
المراءة عقرب حلوة اللسبة .(382)
زن مانند عقرب است كه مى گزد ولى گزيدن او شيرين و لذت بخش است .
بود زن همچو عقرب باش آگاه |
|
كه جانت را گزد او گاه و بيگاه |
ولى شيرين بود اين نيش برجان |
|
ندارى چاره جز آميزش آن |
380، جنون تند خوئى
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الحدة ضرب من الجنون ، لاءن صاحبها يندم ، فان لم يندم فجنونه مستحكم .(383)
تند خوئى نوعى از ديوانگى است زيرا شخص تندخو از تندى خود پشيمان مى شود و اگر
پشيمان نشود در حقيقت ديوانگى او پا برجا و ريشه دار است .
صفات تند خوئى چون جنون است |
|
پشيمانى پس از آن در درون است |
پشيمان گر نشد در آخر كار |
|
مسلم اين جنونش كرده بيمار |
381، ياد مرگ
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من تذكر بعد السفر استعد.(384)
هر كه دورى سفر آخرت را بياد بياورد براى آن آماده مى شود، و تقوى و پرهيز كارى را
شعار خويش قرار مى دهد.
براه دور عاقل در سفرها |
|
برآن ره توشه مى سازد مهيا |
گرت باشد يقين راه قيامت |
|
مهيا توشه كن قبل از ندامت |
382، مؤ من در عصر قائم (عليه السلام )
قال الصادق عليه السلام :
ان المؤ من فى زمان القائم و هو بالمشرق ليرى اخاه فى المغرب ، وكذا الذى فى المغرب
يرى اخاه الذى بالمشرق .(385)
بدرسيكه شخص مؤ من در زمان ظهور امام (عليه السلام ) اگر در مشرق باشد مى بيند
برادرش را در مغرب ، و همچنين اگر در مغرب باشد مى بيند او را در مشرق .
بهنگام ظهور قائم ما |
|
اگر مؤ من بود در مشرقش جا |
بمغرب او برادر را به بيند |
|
چنان كز مغرب او مشرق بيند |
383، خوشابحال او
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
طوبى لمن ذكر المعاد و عمل للحساب ، وقنع بالكفاف ، ورضى عن الله .(386)
خوشابحال كسيكه بياد قيامت باشد و عمل كند براى روزى حساب ، و به داده خدا قناعت
كند و هميشه در هر حالى هست از خداوند راضى باشد.
سعادتمند آنكس كو بدنيا |
|
بود هردم بفكر دار عقبى |
عمل بهر حساب روز محشر |
|
به كم قانع رضا از حى داور |
384، اهميت واجبات
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
لاقربة بالنوافل اذا اضرت بالفرائض .(387)
عمل مستحبى كه به اعمال واجب ضرر رساند، موجب تقرب و نزديكى به رحمت خداوند را
فراهم نمى آورد.
نباشد خيرى اندر مستحبات |
|
كه اين با قرب حق دارد منافات |
چو كردى ترك واجب را تو هشدار |
|
بود خالق از اين فعل تو بيزار |
385، با قلب خنك
قال الصادق عليه السلام :
من لعن قاتل الحسين (عليه السلام ) عند شرب الماء حشره الله يوم القيامة ثلج
الفواد.(388)
كسيكه لعن كند بر كشنده امام حسين (عليه اسلام ) در وقت خوردن آب ، خداوند او را در
روز قيامت با قلب خنك و بدون حرارت محشور مى كند.
بروح قاتلان شاه بى سر |
|
كند لعن خدا هركس مكرر |
بوقت آب نوشيدن بدنيا |
|
شود قلبش خنك در دار عقبى |
386، دوستى على (عليه السلام ) در قيامت
عن عمر بن الخطاب قال : قال رسول الله صلى الله عليه
و آله و سلم :
من احبك كان مع النبيين فى درجتهم يوم القيامة ، ومن مات ببغضك لا يبالى مات يهوديا
اونصرانيا.(389)
اى على ! كسيكه دوست تو باشد در قيامت در درجات انبيا خواهد بود و هر كس با بغض و
كينه تو بميرد خداوند توجهى باو نمى كند كه يهودى بميرد يا نصرانى .
رسول هاشمى گفت : اى على جان ! |
|
مقام دوستانت هست اينسان |
كه با پيغمبران در روز محشر |
|
مكان و منزلت باشد برابر |
ولى با دشمنانت وقت مردن |
|
نمى باشد نظر در جان سپردن |
كه با دين يهودى يا نصارى |
|
برون خواهند رفت از دار دنيا |
387، خطر ضربه دين !
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
ياتى على الناس زمان لا يبالى الرجل ما تلف من دينه اذا سلمت له دنياه .(390)
زمانى براى مردم فرا مى رسد، كه اگر دين آنان نابود شود، در صورتيكه دنياى آنها
سالم بماند نگرانى و باكى نخواهند داشت !
بيايد روزگارى بهر مردم |
|
كه گر مردى نمايد دين خود گم |
ندارد باكى ار باشد مسلم |
|
برايش امر دنيايش منظم |
388، رباى همگانى
قال رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم :
ياءتى على الناس زمان لا يبقى احد الا اكل الربا، فان لم ياءكله ، اصابه من غباره .(391)
زمانى براى مردم مى آيد كه باقى نمى ماند احدى مگر اين كه ربا بخورد و اگر هم ربا
نخورد غبار و گرد ربا و معصيت آن دامنگيرش مى شود!
بمردم مى رسد عصرى زاعصار |
|
كه فردى نيست در آن جز رباخوار |
هر آنكس هم زخوردن گوشه گيرد |
|
غبارى زان رهش دامن بگيرد |
389، فرج پس از شدت
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
عند تناهى الشدة تكون الفرجه ، و عند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء.(392)
هنگامى كه سختى به منتهى درجه برسد، گشايش پديد آيد، و چون حلقه هاى گرفتارى تنگ
شود آسايش روى نمايد.
بشدت هر كسى گردد گرفتار |
|
گشايش از خدايش هست در كار |
بلا بر هر كه گيرد حلقه ها تنگ |
|
بسويش مى كند آسايش آهنگ |
390، غربت اسلام
قال رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم :
ان الا سلام بداء غريبا و سيعود غريبا كمابدء، فطوبى للغرباء.(393)
بدرستى كه اسلام در آغاز امر غريب بوده و زود است كه باز مثل اول غريب واقع شود
بنابراين سعادتمند كسى است كه دين خود را در آن روز محفوظ نگهدارد.
غريب آمد در اول دين اسلام |
|
بغربت مى گرايد اندر انجام |
سعادتمند آنانند و پيروز |
|
كه در دين استوارند اندر آن روز |