واقعه غدیر و پاسخ به شبهات

على اصغر رضوانى

- ۳ -


ضرورت تعیین جانشین براى پیامبر(ص)

گروهى از اهل سنت معتقدند که پیامبر(ص) براى بعد از خود کسى را به عنوان خلیفه معین نکرده و امر خلافت را به مردم واگذار نموده است. گروهى دیگر مى‏گویند: پیامبر، ابوبکر را به عنوان جانشین خود معین کرده است، ولى شیعه امامیه معتقد است که باید پیامبر(ص) خلیفه و جانشین بعد از خود را معرفى مى‏کرده که قطعاً نیز معرّفى کرده است. ما در این بحث این موضوع را بررسى کرده و ضرورت تعیین جانشین بعد از پیامبر(ص) را به اثبات خواهیم رساند:

پیامبر و آگاهى از آینده امّت

اولین سؤالى که مى‏توان آن را مطرح کرد این است که آیا پیامبر اکرم(ص) از اختلاف و حوادثى که بعد از وفاتش در مورد خلافت پدید آمد اطلاع داشته است یا خیر؟

قرآن و آگاهى از آینده

در مورد علم غیب، حتّى در موضوعات خارجى باید بگوییم: اگر چه خداوند در آیات فراوانى علم غیب را مخصوص به خود مى‏داند: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ»؛ «و کلید خزائن غیب نزد خداست، کسى جز خدا بر آنها آگاه نیست.» ( سوره انعام، آیه 59)و نیز مى‏فرماید: «وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ»؛ «و علم غیب آسمان‏ها و زمین مختص خدا است.»( سوره نحل، آیه 77) و مى‏فرماید: «قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ»؛ «بگو [اى پیامبر] هیچ کس از آنان که در آسمان‏ها و زمین هستند به جز او از غیب آگاهى‏ندارند.»( سوره نمل، آیه 65)
ولى یک آیه هست که مخصّص تمام آیاتِ حصر غیب است، آن جا که مى‏فرماید: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَدًا إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ»؛ «او آگاه از غیب است، پس احدى را بر غیبش مطّلع نمى‏سازد، مگر رسولان برگزیده خود را.»( سوره جن، آیه 26)
با جمع بین این آیه و آیات پیشین به این نتیجه مى‏رسیم که علم غیب به تمام انواعش تنها مخصوص خداوند است، ولى به هر کسى که خداوند اراده کرده باشد، عنایت مى‏کند.
بنابراین از قرآن به خوبى استفاده مى‏شود که پیامبر(ص) از غیب و آینده مطلع است، لذا از فتنه‏اى که بعد از وفاتش در مورد خلافت و جانشینى پدید خواهد آمد مطلع بوده است.

روایات و آگاهى از آینده

با مراجعه به روایات نیز به طور صریح پى مى‏بریم که پیامبر(ص) کاملاً نسبت به فتنه و نزاعى که در مسئله خلافت و جانشینى او پدید آمد، آگاهى داشته است. اینک به برخى از روایات اشاره مى‏کنیم:
1 - پیامبر اکرم(ص) فرمود: «آگاه باشید که اهل کتاب قبل از شما به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند و این ملّت زود است که به هفتاد و سه فرقه تقسیم شود، هفتاد و دو فرقه از آن‏ها در جهنّم و یک فرقه در بهشت است».( سنن ابى داود، ج 3، ص 198 ؛ مسند احمد، ج 3، ص 145 ؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 364 ؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 128)
این حدیث را عده زیادى از صحابه همانند: على بن ابى‏طالب(ع)، انس بن مالک، سعد بن ابى وقاص، صُدى بن عجلان، عبداللَّه بن عباس، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن عمرو ابن عاص، عمرو بن عوف مزنى، عوف بن مالک اشجعى، عویمر بن مالک و معاویة بن ابى سفیان نقل کرده‏اند.( فیض القدیر، ج 2، ص 21)
عده‏اى از علماى اهل سنت نیز آن را تصحیح نموده یا به تواتر آن تصریح کرده‏اند؛ همانند: مناوى در فیض القدیر، حاکم نیشابورى در المستدرک على الصحیحین، ذهبى در تلخیص المستدرک، شاطبى در الاعتصام، سفارینى در لوامع( مستدرک حاکم، ج 1، ص 128)( الاعتصام، ج 2، ص 189)
الانوار البهیة و ناصر الدین البانى در سلسلة الاحادیث الصحیحة.( لوامع الانوار، ج 1، ص 93)( سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 1، ص 359)
البته عدد هفتاد و سه فرقه را مى‏توان یا حقیقى گرفت و یا مجازى تا بر مبالغه دلالت بکند.
مى‏دانیم که عمده اختلافات و دسته بندى‏ها در مورد مسئله امامت و رهبرى در جامعه اسلامى است.
2 - عقبة بن عامر از پیامبر(ص) نقل کرده که فرمود: «همانا من پیشتاز شما در روز قیامتم و بر شما شاهدم، به خدا سوگند که من الآن نظر مى‏کنم بحوضم، به من کلید خزینه‏هاى زمین داده شده است. نمى‏ترسم از این که بعد از من مشرک شوید، ولى از نزاع و اختلاف در مسأله خلافت بیمناکم».( صحیح بخارى، رقم حدیث 1279، کتاب الجنائز)
3 - ابن عباس از پیامبر اکرم(ص) نقل مى‏کند که فرمود: «روز قیامت گروهى از اصحابم را به جهنّم مى‏برند، عرض مى‏کنم خدایا اینان اصحاب من هستند؟ خداوند مى‏فرماید: اینان کسانى هستند که از زمانى که از میانشان رحلت نمودى به جاهلیّت‏برگشتند».( صحیح بخارى، ج 8، ص 169 ؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 157)
به این مضمون روایات زیادى در اصحّ کتب اهل سنت از برخى از صحابه از قبیل: انس بن مالک، ابى هریره، ابى بکره، ابى سعید خدرى، اسماء بنت ابى‏بکر، عایشه و امّ‏سلمه نقل شده است.
شیخ محمود ابوریه از مقبلى در کتاب العلم الشامخ نقل مى‏کند که این احادیث متواتر معنوى است.
البته این احادیث را نمى‏توان بر اصحاب ردّه (از مسلمین) که بعد از پیامبر(ص) به شرک و بت‏پرستى بازگشتند حمل کرد، زیرا پیامبر در روایتى که عقبة بن عامر از آن حضرت نقل مى‏کند مى‏فرماید: «به خدا سوگند که من بر شما از این که بعد از من مشرک شوید نمى‏ترسم، بلکه از آن مى‏ترسم که بعد از من مشاجره و نزاع نمایید».( التاج الجامع للاصول، ج 5، ص 379)
لذا پیامبر(ص) در ذیل برخى از احادیث مى‏فرماید: «سحقاً سحقاً لمن غیّر بعدى.» و مى‏دانیم که تبدیل و تحریف در دین غیر از شرک است.( صحیح بخارى، ج 8، ص 149 ؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 70)
هم چنین نمى‏توانیم این دسته را همان کسانى بدانیم که بر عثمان هجوم آورده و او را به قتل رساندند. چنانکه عده‏اى مى‏گویند، زیرا:
اولاً: در برخى از روایات آمده: بعد از وفات پیامبر(ص) آنان به جاهلیت برگشتند که ظهور در اتصال دارد.
ثانیاً: اهل سنت قائل به عدالت کل صحابه‏اند و شکى نیست که در میان آنان جماعتى از صحابه نیز وجود داشته است.
4 - ابى علقمه مى‏گوید: به سعد بن عباده -هنگام تمایل مردم به بیعت با ابى‏بکر- گفتم: آیا همانند بقیه با ابى‏بکر بیعت نمى‏کنى؟ گفت: نزدیک بیا، به خدا سوگند! از رسول‏خدا(ص) شنیدم که مى‏فرمود: وقتى که از دنیا مى‏روم، هواى نفس [بر مردم] غلبه کرده و آن‏ها را به جاهلیت بر مى‏گرداند، حقّ در آن روز با علىّ است و کتاب خدا به دست اوست، با کسى غیر از او بیعت مکن.( احقاق الحقّ، ج 2، ص 296، به نقل از کتاب المواهب طبرى شافعى)
5 - خوارزمى حنفى در مناقب، از ابى لیلى نقلى مى‏کند که رسول‏خدا(ص) فرمود: «زود است که بعد از من فتنه‏اى ایجاد شود، در آن هنگام به على بن ابى‏طالب پناه برید، زیرا او فرق گذارنده بین حقّ و باطل است».( مناقب خوارزمى، ص 105)
6 - ابن عساکر به سند صحیح از ابن عباس نقل مى‏کند: «من با پیامبر و على(علیهما) در کوچه‏هاى مدینه عبور مى‏کردیم، گذرمان به باغى افتاد، علی(ع) عرض کرد: اى رسول خدا! این باغ چقدر زیباست؟ پیامبر(ص) فرمود: باغ تو در بهشت از این باغ زیباتر است. آن گاه به دست خود بر سر و محاسن علی(ع) اشاره کرده و سپس با صداى بلند گریست. علی(ع) عرض کرد: چه چیز شما را به گریه درآورد؟ فرمود: این قوم در سینه‏هایشان کینه‏هایى دارند که آن را اظهار نمى‏کنند، مگر بعد از وفاتم».( ترجمه امام على‏علیه‏السلام، ابن عساکر، رقم 834)
7 - ابو مویهبه، خادم رسول خدا مى‏گوید: «پیامبر(ص) شبى مرا از خواب بیدار کرد و فرمود: من امر شده‏ام تا بر اهل بقیع استغفار نمایم، همراه من بیا. با حضرت حرکت کردم تا به بقیع رسیدیم. پیامبر(ص) بر اهل بقیع سلام نمود و سپس فرمود: جایگاه خوشى داشته باشید، هر آینه فتنه‏ها مانند شب تاریک بر شما روى آورده است. آن‏گاه بر اهل بقیع استغفار نمود و برگشت و در بستر بیمارى افتاد و با همان مرض از دنیا رحلت نمود».( کامل ابن اثیر، ج 2، ص 318)
شهید صدر؛ در توضیح آن فتنه مى‏گوید: «این فتنه همان فتنه‏اى است که فاطمه زهرا(س) از آن خبر داده، آن جا که فرمود:« از فتنه ترسیدند، ولى خود در فتنه گرفتار شدند». ( خطبه حضرت زهراعلیهاالسلام ؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 234)آرى این همان فتنه است، بلکه بدون شک اصل و اساس همه فتنه‏هاست. اى پاره تن پیامبر! چه چیز قلب تو را به درد آورده است که پرده از حقیقتى تلخ بر مى‏دارى و براى امّت پدرت از آینده‏اى بس تاریک خبر مى‏دهى؟
آرى بازى‏هاى سیاسى در آن روز فتنه‏اى بود که در حقیقت اصل و ریشه همه فتنه‏ها شد، همان گونه که از کلام عمر بن خطاب ظاهر مى‏شود که گفت: بیعت ابى‏بکر امرى بدون فکر و تأمل بود که خداوند مسلمین را از شرّ آن نجات داد».( تاریخ طبرى، ج 2، ص 235 ؛ فدک در تاریخ، شهید صدر)

سه راه پیش روى پیامبر(ص)

گفته شد که پیامبر اکرم(ص) از آینده امّت خود و آن فتنه‏اى که درباره خلافت اتفاق افتاد، آگاهى داشت، حال سؤال این است که پیامبر(ص) براى مقابله با آن فتنه چه تدابیرى اندیشیده بود؟ آیا احساس مسئولیّت کرده و راه حلّى براى پیش‏گیرى از آن ارائه داده است یا خیر؟
در جواب مى‏گوییم: سه احتمال در این جا متصوّر است:
الف - راه سلبى: یعنى پیامبر(ص) وظیفه‏اى را احساس نمى‏کرده است.
ب - راه ایجابى به واگذارى به شورا: به این صورت که براى رفع اختلاف و نزاع، مردم را به شورا دعوت نموده تا طبق نظر شورا عمل کنند.
ج - راه ایجابى به تعیین: یعنى پیامبر(ص) براى رفع فتنه و اختلاف مردم، کسى را به جانشینى خود معرفى کرده است.

ترویج کنندگان راه اوّل

نخستین کسى که این شایعه را پراکنده کرد که پیامبر(ص) بر کسى وصیت نکرده، عایشه بود. او مى‏گوید: پیامبر(ص) در حالى که سرش بر دامان من بود از دنیا رفت و بر کسى وصیّت ننمود.( صحیح بخارى، ج 6، ص 16)
ابوبکر نیز هنگام وفاتش مى‏گفت: دوست داشتم که از رسول‏خدا(ص) سؤال مى‏کردم که امر خلافت در شأن کیست تا کسى در آن نزاع نکند.( تاریخ طبرى، ج 3، ص 431)
در جایى دیگر نیز مى‏گوید: «پیامبر(ص) مردم را به حال خود گذاشت تا براى خود آن چه مصلحت شان در آن است انتخاب کنند».( همان، ج 4، ص 53)
عمر بن خطاب نیز در جواب فرزندش که از او خواسته بود تا مردم را مانند گله‏اى بدون چوپان رها نکند، گفت: «اگر جانشین براى خود معین نکنم، به رسول خدا(ص) اقتدا کرده‏ام و اگر خلیفه معیّن کنم به ابوبکر اقتدا نموده‏ام».( حلیة الاولیاء، ج 1، ص 44)

اشکالات راه اول

این احتمال که پیامبر(ص) هیچ گونه احساس وظیفه‏اى نسبت به جانشینى بعد از خود نمى‏کرده اشکالاتى دارد که در ذیل به آن اشاره مى‏کنیم:
1 - نتیجه این احتمال، اهمال یکى از ضروریات اسلام و مسلمین است. ما معتقدیم که اسلام دین جامعى است که در تمام ابعاد زندگى انسان دستورات کاملى دارد که مى‏تواند سعادت آفرین باشد، حال چگونه ممکن است پیامبر اسلام(ص) نسبت به این وظیفه مهمّ (جانشینى) بى توجه بوده باشد!
2 - این احتمال، خلاف سیره رسول خدا(ص) است. کسانى که توجهى به تاریخ پیامبر دارند مى‏دانند که چه مقدار آن حضرت در طول بیست و سه سال براى گسترش اسلام و عزت مسلمین کوشش نموده است. او کسى بود که حتّى در مرض موتش لشکرى را براى حفظ حدود و مرزهاى اسلامى تجهیز کرده و خود تا بیرون شهر آنان را در حالى که بیمار بود، بدرقه نمود.
او کسى بود که براى حفظ مسلمین از اختلاف و ضلالت، دستور داد: کاغذ و قلمى آماده کنند تا وصیتى کند که مردم با عمل کردن به آن گمراه نشوند.
او کسى بود که هر گاه به خاطر جنگ از مدینه بیرون مى‏رفت کسى را به جاى خود نصب مى‏کرد تا امور مردم را ساماندهى کند؛ مثلاً:
در سال دوّم هجرت در «غزوه بواط»، سعد بن معاذ را، و در غزوه «ذى العشیره»، ابوسلمه مخزومى، و در غزوه «بدر کبرا»، ابن ام مکتوم و در غزوه «بنى قینقاع» و غزوه «سویق»، ابولبابه انصارى را جانشین خود کرد.
در سال سوّم هجرى نیز در غزوه «قرقرة الکُدْر» و «فران» و «احد» و «حمراء الاسد»، ابن ام مکتوم و در غزوه «ذى امر» در نجد، عثمان بن عفان را به جاى خود قرار داد.
در سال چهارم، در غزوه «بنى النضیر»، ابن ام مکتوم و در غزوه «بدر سوّم»، عبداللَّه بن رواحه را جانشین خود قرار داد.
در سال پنجم هجرى در غزوه «ذات الرقاع»، عثمان بن عفان، و در غزوه «دومة الجندل» و «خندق»، ابن امّ مکتوم و در غزوه «بنى المصطلق»، زید بن حارثه را به جاى خود قرار داد.
در سال ششم، ابن ام مکتوم را در غزوه «بنى لحیان» و «ذى قَرَد» و «حدیبیه» جانشین خود کرد.
در سال هفتم، سباع بن عُرْفُطه را در غزوه «خیبر» و «عمرة القضاء» و در سال هشتم، على بن ابى طالب(ع)را در غزوه «تبوک» جانشین خود در مدینه قرار داد.
حال با این چنین وضعى که پیامبر(ص) حاضر نبود تا براى چند روزى که از مدینه خارج مى‏شود، آن جا را از جانشین خالى گذارد، آیا ممکن است کسى تصور کند که در سفرى که در آن بازگشت نیست کسى را جانشین خود نکند، تا به امور مردم بپردازد؟
3 - این احتمال، خلاف دستورات پیامبر(ص) است، زیرا حضرت به مسلمانان فرمود: «هر کسى صبح کند در حالى که به فکر امور مسلمین نباشد، مسلمان نیست».( اصول کافى، ج 2، ص 131)
آیا با این وضع مى‏توان گفت که پیامبر(ص) به فکر آینده درخشان مسلمین نبوده است؟
4 - این احتمال، خلاف سیره خلفاست، زیرا هر یک از خلفا به فکر آینده مسلمین بوده و براى خود جانشین معین نموده‏اند.
طبرى مى‏گوید: ابوبکر هنگام احتضار، عثمان را در اتاقى خلوت به حضور پذیرفت. به او گفت: بنویس: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، این عهدى است از ابوبکر بن ابى‏قحافه به مسلمین، این را گفت و از هوش رفت. عثمان براى آن که مبادا ابوبکر بدون تعیین جانشین از دار دنیا برود، نامه را با تعیین عمر بن خطاب به عنوان جانشین ابوبکر ادامه داد. ابوبکر بعد از به هوش آمدن نوشته او را تصدیق کرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نیز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: اى مردم! این نامه ابى‏بکر خلیفه رسول خداست که در آن از هیچ نصیحتى براى شما فروگذار نکرده است.( تاریخ طبرى)
در این قصه به دو نکته پى مى‏بریم: یکى این که ابوبکر و عثمان هر دو به فکر امّت اسلامى بوده و ابوبکر براى خود جانشین معیّن نموده‏اند که عمر نیز آن را تأیید کرده است.
دوم این که چگونه حبّ جاه و مقام؛ عمر را بر آن واداشت که با وصیت پیامبر(ص) مقابله کرده و به پیامبر(ص) نسبت هذیان دهد، ولى وصیت ابوبکر در حال احتضار را قبول کرده و هرگز آن را به هذیان نسبت نداد؟!
عمر نیز همین که احساس کرد مرگش حتمى است، فرزند خود عبداللَّه را نزد عایشه فرستاد تا از او براى دفن در حجره پیامبر(ص) اجازه بگیرد، عایشه با قبول درخواست، براى عمر چنین پیغام فرستاد: مبادا امت پیامبر(ص) را مانند گله‏اى بدون چوپان رها کرده و براى آنان جانشین معین نکنى.( الامامة و السیاسة، ج 1، ص 32)
از این داستان نیز استفاده مى‏شود که عایشه و عمر نیز به فکر آینده امت اسلامى بوده و براى امت جانشین معین کرده‏اند.
معاویه نیز براى گرفتن بیعت براى فرزندش یزید، به مدینه آمد و با ملاقاتى که با جمعى از صحابه؛ از جمله عبداللَّه بن عمر داشت، گفت: من از این که امّت محمّد را مانند گله‏اى بدون چوپان رها کنم ناخوشنودم، لذا در فکر جانشینى فرزند خود یزید هستم.( همان، ص 168)
حال چگونه ممکن است که همه به فکر امّت باشند، ولى پیامبر(ص) بى خیال باشد؟
5 - این احتمال، خلاف سیره انبیاست، زیرا با بررسى‏هاى اولیه پى مى‏بریم که تمام انبیاى الهى براى بعد از خود جانشین معین کرده‏اند و به طور قطع پیامبر اسلام نیز از این خصوصیّت مستثنا نیست.
به همین دلیل حضرت موسى(ع) از خداوند متعال مى‏خواهد که وزیرى را براى او معین کند، آن جا که مى‏فرماید: «وَ اجْعَلْ لی وَزیرًا مِنْ أَهْلی هارُونَ أَخی»؛ «از اهلم هارون برادرم را به عنوان وزیر من قرار ده.»( سوره طه، آیه 30)
ابن عباس نقل مى‏کند: یهودى‏اى به نام «نعثل» خدمت رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد: اى محمّد! از تو درباره امورى سؤال مى‏کنم که در خاطرم وارد شده، اگر جواب دهى به تو ایمان مى‏آورم. اى محمّد! به من بگو که جانشین تو کیست؟ زیرا هیچ پیامبرى نیست، مگر آن که جانشینى داشته است. و جانشین نبى ما (موسى بن عمران)، یوشع بن نون است. پیامبر(ص) فرمود: همانا وصىّ من على بن ابى‏طالب و بعد از او دو سبط من حسن و حسین، بعد از آن دو، نُه امام از صُلب حسین است.( ینابیع المودة، باب 76، ح 1)
یعقوبى مى‏گوید: آدم(ع) هنگام وفات بر شیث وصیّت نمود و او را به تقوى و حُسن عبادت امر کرده و از معاشرت با قابیلِ لعین برحذر داشت.( تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 7)
شیث نیز به فرزندش «انوش» وصیت کرد. انوش نیز به فرزندش «قینان» و او به فرزندش «مهلائیل» و او به فرزندش «یَرد» و او به فرزندش «ادریس» وصیت نمود.( کامل ابن اثیر، ج 1، ص 54 و 55)
ادریس نیز به فرزندش «متوشلخ»، و او به فرزندش «لمک» و او به فرزندش «نوح»، و نوح نیز به فرزندش «سام» وصیت نمود.( همان، ص 62)
هنگامى که ابراهیم(ع) خواست از مکه حرکت کند به فرزندش «اسماعیل» وصیت نمود که در کنار خانه خدا اقامت کند و حج و مناسک مردم را برپا دارد.( تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 28)
اسماعیل نیز هنگام وفات به برادرش «اسحاق» وصیت نمود، و او نیز به فرزندش «یعقوب»، وهمین طور وصیت از پدر به پسر یا برادر ادامه یافت.
داود بر فرزندش سلیمان وصیت نمود و فرمود: به وصایاى خدایت عمل کن و مواثیق و عهدها و وصایاى او را که در تورات است، حفظ نما.
عیسى(ع) نیز به شمعون وصیت کرده و شمعون نیز هنگام وفات، خداوند به او وحى نمود که حکمت (نور خدا) و تمام مواریث انبیا را نزد یحیى به امانت بگذارد.
و یحیى را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواریین از اصحاب حضرت عیسى قرار دهد. این چنین وصیت ادامه یافت تا به پیامبر اسلام(ص) رسید.( اثبات الوصیة، ص 70)
این وصایا تنها به تقسیم مال یا مراعات اهل بیت محدود نبوده است خصوصاً با در نظر گرفتن اینکه اهل سنت معتقدند که انبیا از خود مالى به ارث نمى‏گذاشته‏اند، بلکه وصایت در امر هدایت و رهبرى جامعه و حفظ شرع و شریعت نیز بوده است.
حال آیا ممکن است که پیامبر(ص) از این قانون عقلایى مستثنا بوده باشد؟
سلمان فارسى از رسول خدا(ص) سؤال کرد: اى رسول خدا! براى هر پیامبرى وصیّى است، وصىّ تو کیست؟ پیامبر بعد از لحظاتى فرمود: آیا مى‏دانى وصىّ موسى کیست؟ سلمان گفت: یوشع بن نون. حضرت فرمود: براى چه او وصىّ شد؟ عرض کرد: زیرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پیامبر(ص) فرمود: «همانا وصى و موضع سرّ من و بهترین کسى که براى بعد از خود مى‏گذارم، کسى که به وعده من عمل کرده و حکم به دینم خواهد کرد، على بن ابى طالب است.( کنزالعمال، ج 11، ص 610، ح 32953 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 114و113)
بریده نیز از رسول خدا(ص) نقل مى‏کند که فرمود: «براى هر پیامبرى وصى و وارث است، و همانا علىّ وصى و وارث من است».( الریاض النضرة، ج 3، ص 138)
6 - پیامبر(ص) وظیفه‏اش تنها گرفتن وحى و ابلاغ آن به مردم نبوده است، بلکه وظائف دیگرى نیز داشته است از قبیل:
الف - تفسیر قرآن کریم و شرح مقاصد و بیان اهداف و کشف رموزات و اسرار آن.
ب - تبیین احکام و موضوعاتى که در زمان حضرت اتفاق مى‏افتاد.
ج - پاسخ به سؤالات و شبهاتِ دشوار که دشمنان اسلام به خاطر غرض‏ورزى‏هایى که داشتند، به جامعه تزریق مى‏کردند.
د - حفظ دین از تحریف.
بعد از پیامبر نیز این احتیاجات، شدیداً احساس مى‏شد، و ضرورت وجود جانشین براى پیامبر که قابلیت پاسخ گویى به آن را داشته باشد احساس مى‏گشت.
از طرفى دیگر نیز مى‏دانیم که کسى از عهده آن‏ها غیر از على بن ابى‏طالب(ع) بر نمى‏آمد.
7 - هم چنان مشاهده مى‏کنیم که هنگام وفات پیامبر، امّت اسلامى از راه‏هاى مختلف، مورد تهاجم و خطر بوده است؛ مثلاً از طرف شمال و شرق با دو امپراطور بزرگ روم و ایران در حال کشمکش بوده، و در داخل نیز با منافقین درگیر بود. یهود بنى‏قریظه و بنى‏نضیر هم با مسلمین چندان انسى نداشتند و خیال شکست و نابودى آن را در سر مى‏پروراندند.
حال در این وضعیت وظیفه پیامبر(ص) درباره جانشینى خود چیست؟ آیا آنان را به حال خود بگذارد، یا این که وظیفه دارد یک نفر را به عنوان جانشین براى رفع اختلافات مسلمین معین کرده تا با هدایت و رهبرى مردم از تضعیف اسلام جلوگیرى نماید؟
قطعاً باید قبول کنیم که پیامبر(ص) در این زمینه به وظیفه خود عمل کرده و جانشینى را تعیین کرده است، ولى متأسفانه عده‏اى از اصحاب، این سفارش و وصیت را نادیده گرفته و مردم را به گمراهى کشاندند. لذا آشوبى در جامعه به وجود آوردند که -به قول عمر بن خطاب- خداوند مسلمین را از شرّ آن نجات داد.

اشکالات راه دوّم

راه دومى که در پیش روى پیامبر(ص) قرار داشت این بود که آن حضرت مسئله خلافت را به شورا واگذار نموده تا با توافق هم خلیفه‏اى را انتخاب نمایند. اشکالات این راه نیز عبارت اند از:
1 - اگر پیامبر(ص) این راه را براى خلافت برگزیده بود، مى‏بایست، مردم را در این باره توجیه نموده و براى فرد انتخاب شده و افراد انتخاب کننده شرایطى بیان مى‏کرد، در حالى که مى‏بینیم چنین اتفاقى نیفتاده است. بنابراین اگر بنا بود که امر خلافت، شورایى باشد باید آن را مکرر و با بیانى صریح و بلیغ بیان مى‏داشت.
2 - نه تنها پیامبر(ص) نظام شورایى را بیان نکرد، بلکه هرگز مردم صلاحیّت و آمادگى چنین نظامى را نداشتند، زیرا اینان همان کسانى بودند که در قضیه بناى «حجرالاسود» با یک دیگر در نصب آن نزاع کرده و هر قبیله‏اى مى‏خواست آن را خود نصب کند تا این افتخار نصیب او گردد که نزدیک بود، این نزاع به جنگى تبدیل شود. تنها پیامبر(ص) با تدبیر حکیمانه خود این نزاع را خاموش کرد و با قرار دادن حجرالاسود در میان پارچه‏اى از تمام اقوام دعوت کرد تا نماینده آنان در نصب حجرالاسود سهیم باشد.
در غزوه «بنى المصطلق» یکى از انصار و دیگرى از مهاجرین در مسئله‏اى نزاع کردند و هر کدام قوم خود را به یارى خواست، در همان جنگ نزدیک بود که جنگ داخلى‏اى در گرفته و دشمن بر مسلمین مسلط گردد که باز هم پیامبر(ص) آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهاى جاهلى برحذر داشت.
همان مردم هستند که در مسئله خلافت بعد از رسول خدا(ص) این چنین اختلاف کرده و تعدادى از انصار و مهاجرین در سقیفه با ادعاهاى واهى و بى اساس خود، حقّ خلافت را از آنِ خویش دانستند. در آخر هم با زیر پا گذاشتن صحابى (سعد بن عباده) مهاجرین حکومت و خلافت را براى خود تمام نمودند.
3 - گفته شد که پیامبر(ص) وظایف دیگرى غیر از تلقى و تبلیغ وحى داشته است. مسلمین بعد از رسول‏خدا(ص) به کسى احتیاج داشتند که خلأاى را که با رحلت پیامبر حاصل شده بود جبران کند و آن هم کسى غیر از علی(ع) و اهل بیتش نبوده است.
لذا از علی(ع) سؤال شد: چرا تو از همه بیشتر از پیامبر(ص) روایت نقل مى‏کنى؟ فرمود: زیرا من هرگاه از پیامبر(ص) سؤال مى‏کردم مرا خبر مى‏داد و هر گاه سکوت مى‏کردم او شروع به حدیث گفتن مى‏کرد.
( صحیح ترمذى، ج 5، ص 460 ؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 101)
پیامبر بارها فرمود: «من شهر حکمت و على درب آن است».
( صحیح ترمذى، ج 5، ص 637)
هم چنین فرمود: «من شهر علم و على درب آن شهر است، هر کس اراده علم مرا دارد باید از درب آن وارد شود».
( مستدرک حاکم، ج 3، ص 127)
نتیجه این که: با ردّ احتمال و راه اول و دوّم، راه سوّم که همان تعیین و نصب خلیفه از جانب رسول خدا است، متعیّن مى‏گردد.