در ساحل غدير
احمد احمدى بيرجندى
- ۵ -
به زمانه نيست كس را به از اين مقام رفعت ----- كه على كند عطايش به
كرم نشان دولت
بودم اميد احسان ز مقام آل عصمت ----- كه ز مرحمت دهندم به زمانه تاج
مدحت
به دو چشم خونفشانم هله , اى نسيم رحمت ----- كه ز كوى او غبارى به من
آر توتيارا
على اى كه داده رجحان ز عطاى خود خدايت ----- به جهان آفرينش زده سكه
ولايت
تويى آن اميد هستى كه ز پرتو عطايت ----- شده عدل , سايه گستر شده
جاودان لوايت
به اميد آن كه شايد برسم به خاك پايت ----- چه پيامها كه دادم همه سوز
دل , صبا را
على اى خليفة اللّه , على اى بزرگ انسان ----- كه بود قضا به امرت ,
قدرت مطيع فرمان
سر طاعت تودارد به سپهر, مهر تابان ----- ز تو مى رسد به درمان همه درد
دردمندان
چو تويى قضاى گردان به دعاى مستمندان ----- كه ز جان ما بگردان ره آفت
قضارا
به مقام و جاه احمد, به خداى هر دو عالم ----- كه ولايت على شد سبب
نجات آدم
نبود چو حصن مهرش به جهان حصار محكم ----- بودم اميد احسان ز على ولى
اعظم
چه زنم چو ناى هر دم ز نواى شوق او دم ----- كه لسان غيب خوشتر بنوازد
اين نوارا
دل بينوا ندارد به زمانه غير آهى ----- كه به جز على نباشد به خدا مرا
پناهى
به جز از طريق مهرش ننهم قدم به راهى ----- مگر آن اميد جانم كند از
كرم نگاهى
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهى ----- به پيام آشنايى بنوازد آشنا
را
على اى مراد مردانى ايا خجسته كوكب ----- كه ز لعل جانفزايت شده جام دل
لبالب
چو به مدح توست عمرى به ادب گشوده ام لب ----- مددى كه ره بيابم به
حريم دوست يارب !
ز نـواى مـرغ يـاحـق بـشـنـو كـه در دل شـب ----- غـم دل بـه دوسـت
گـفتن چه خوش
است شهريارا
((47))
غديريه
( ابوتراب هدائى ت : 1276 ـ و: 1373 ه . ش )
هر چه بينى در بسيط خاك كج خوى شرير ----- هر كه بينى مانده در چنگال آمالش اسير
كفر و الحاد و نفاق و دور ماندن از صواب ----- و اين پليديها و ظلمت هست ز
انكارغدير
چون رسول اللّه خاتم گشت مامور از خدا ----- تا نمايد ره , بشر را سوى احسان كثير
تا رهاند از پريشانى و جهل و خودسرى ----- هم نمايد راه روشن را براى هر بصير
آمدش جبريل و گفتا: اى امير انبيا ----- اى كه در كانون خلقت نيست مانندت نظير
من تو را از جانب يزدان پيام آورده ام ----- اى كه هستى بر خلايق هم بشير و هم نذير
اى كه بر ذرات عالم مى رسد از توحيات ----- واى كه در عرش علا باشد تو را جا وسرير
تا رهانى خلق را از تيرگيهاى ضلال ----- تا كنى بينا به نور باطن خود هر ضرير
تا كنى بنيان دين را استوار و پايدار ----- تا نماند حجتى از بهر افراد شرير
مجمعى اندر غدير خم بپرداز و بگو ----- بعد من باشد على بر ارض و ما فيها سفير
حكم او حكم من است و حكم من حكم خدا ----- حب او ايمان و بغضش كفر و زين نبودگزير
فرض بر هر فرد انسان است تا از روى صدق ----- رخ نهد بر آستان اين جوانمرد دلير
هست جنت جايگاه پيروان صادقش ----- هر كه از او روى تابد دوزخش باشد مسير
هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست ----- هست اين فرمان رب خالق حى قدير
حاضران گفتند پذيرفتيم و يك تن زان گروه ----- بخ بخ گفت و بيعت كرد و خواند او
راامير
ليك بعد از رحلت او كند آن كان نفاق ----- چاهى اندر معبر آن سفله خويان قصير
تا به آل مصطفى ظلم و جفا سازد روا ----- تا ببندد راه را بر حق شناسان بصير
تا زند آتش به باب معبر روح الامين ----- تا شود خون از جفايش قلب زهراى خبير
تا كه بعد از اندكى از جور و بيداد يزيد ----- اهل بيت او شود در دست اهريمن اسير
تا هدايى را زبان گوياست خواهد از خدا ----- تا مصون مانند, از هر رنج , ياران امير
((48))
توتياى ديده
ذبيح اللّه صاحبكار - معاصر
اى توتياى ديده من خاك پاى تو ----- وى كنج خلوت دل عالم سراى تو
هر مو به تن زبان شده تا از تو دم زند ----- چون نى پر است هر رگ جان از نواى تو
گاهى برآى از دل و در ديده جلوه كن ----- اى صدهزار ديده و دل مبتلاى تو
داغ محبت تو چراغ دل من است ----- اين لاله زار يافت صفا از صفاى تو
دانم چسان ز درد كشم انتقام , اگر ----- دستم رسد به تربت دارالشفاى تو
سوزد در انجمن , دل پروانه , جان شمع ----- بر حال من كه سوخته ام درهواى تو
اين نيم جان كه مانده ز تاراج غم به جا ----- يكبار رو نما كه بود رونماى تو
هر كس ز جام عشق تو نوشيد جرعه اى ----- بيگانه شد ز خويش چو شد آشناى تو
از دل كجا روى كه جز اين كلبه حقير ----- در عالم وجود بود تنگ جاى تو
اى رهنماى قافله عشق , همتى ----- كز پا فتاده خسته دلى در قفاى تو
آنان كه از براى تو مردند, زنده اند ----- مرده ست آن كسى كه نميرد براى تو
بى جلوه تو ديده ما را فروغ نيست ----- بى حاصل است طاعت ما بى ولاى تو
در كار خلق , هر گره مشكلى كه هست ----- گردد گشوده در كف مشكل گشاى تو
من عاجزم ز وصف و ثناى تو ياعلى ----- زيرا كه حق نموده به قرآن ثناى تو
روز غدير خم به جهان گشت آشكار ----- جاه تو و جلال تو و كبرياى تو
دست سهى ز دامن مهرت جدا مباد ----- اى توتياى ديده ما خاك پاى تو
((49))
بيعت با خورشيد
محمد جواد غفور زاده شفق - معاصر
چه روى داده كه مهتاب دلپذير شده است ----- ستاره دستخوش طلعت منير شده است
مگر سپيده دم بيعت است با خورشيد ----- كه مهر گوشه نشين ماه گوشه گير شده است
خبر رسيد كه با حكم كاروانسالار ----- قرار قافله در ساحل غدير شده است
صفاى باغ ولايت ـ كه سبز باد مدام ـ ----- ز دلنوازى اين بركه در كوير شده است
امين وحى هم احرام بست از اين ميقات ----- كه بار عاطفه گلفرش اين مسير شده است
فرشته گفت كه يا ايهاالرسول بخوان ----- بخوان حديث ولا را كه دير دير شده است
به حكم روشن ما انزل اليك اينك ----- رسول از پى ابلاغ , ناگزير شده است
فضا ز عطر نفسهاى پاك پيغمبر ----- پر از شميم بهشتى است دلپذير شده است
ز شوق آمدنش دشت پرنيان پوشيد ----- ز يمن مقدم او موج شن , حرير شده است
صدا صداى رسول خداست در صحرا ----- سكوت سايه سنگين آبگير شده است
به هر كه رهبر ومولى منم , على مولاست ----- و اين عليست كه بر مؤمنان امير شده است
خوشا سعادت آزاده اى على پيوند ----- كه در حصار تولاى او اسير شده است
پس از حبيب خدامحور هدايت اوست ----- كه مهر او سبب صافى ضمير شده است
شهيد شيوه آزادگى و شاهد وحى ----- ز فيض اوست كه علامه شهير شده است
امين مرز تشيع امينى نستوه ----- حماسه ساز بلنداى الغدير شده است
كسى كه در ره احياى اين سترگ پيام ----- زده است سينه به دريا به كام شير شده است
كسى كه رنج سفر ديد و در سراسر عمر ----- ز خود گذشته در اين خطه خطير شده است
طلايه دار ظفرمندى از قبيله علم ----- كه در حريم ولايت خطرپذير شده است
به مرزبانى رسم تشيع علوى ----- مجاهدى كه كمر بسته و دلير شده است
على است آن شب قدرى كه ناشناخته ماند ----- كه پيش مرتبتش آسمان حقير شده است
به ياد غربت او در بهار خاطره ها ----- بنفشه با دل خونين بهانه گير شده است
((50))
غديريه
قاسم سرويها - معاصر
سرير ولايت
على بر سرير ولا مى نشيند ----- به جاى نبى , مرتضى مى نشيند
به امر خدا بر سرير ولايت ----- مه آسمان ولا, مى نشيند
على جانشين است چون مصطفى را ----- كه بر مسند مصطفى مى نشيند
چو بد مدعاى على حق پرستى ----- على هم بر اين مدعا مى نشيند
على ز امر حق پيشوا گشته امروز ----- كه بر مسند پيشوا مى نشيند
چو اقضاكم از مصطفى آمد او را ----- از آن بر سرير قضا مى نشيند
بود مؤمنان را امير معظم ----- كه بر معنى انما مى نشيند
على چون بود حاكم كشور دل ----- نه بر تخت , بر قلبها مى نشيند
به جاى نبى گر نشيند به جز او ----- به يزدان قسم بر خطا مى نشيند
بوداهل بيت نبى كشتى نوح ----- به كشتى كنون ناخدا مى نشيند
على گر نشيند به جاى پيمبر ----- بود جاى او و بجا مى نشيند
على گر نشيند بر اورنگ اسلام ----- به مهر و وفا و صفا مى نشيند
اگر او شود قائد خلق گيتى ----- دگر ريب و روى و ريا مى نشيند
على گر شود حكمران مر بشر را ----- دگر ظلم و جور و جفا مى نشيند
على گر نشيند به كاخ عدالت ----- پى محو هر ناروا مى نشيند
على گر نشيند به تخت خلافت ----- پى يارى بينوا مى نشيند
بود سرويا شيعه شادان كه امروز ----- على , بر سرير ولا مى نشيند
((51))
نقش رهبرى
سيد محمد خسرونژاد خسرو - معاصر
چون مرتضى به جاى نبى انتخاب شد ----- بر روى شيعيان جهان فتح باب شد
نص صريح آيه يا ايهاالنبى ----- امروز از خدا به محمد خطاب شد
راز خفى كه بين نبى بود با خدا ----- با امر حق عيان به همه شيخ و شاب شد
فرمان حق رسيد كه در حجة الوداع ----- احمد براى نصب على در شتاب شد
در آفتاب وادى سوزان الغدير ----- ظاهر به روى دست نبى آفتاب شد
شايسته مقام نبى غير او نبود ----- زان رو على به امر خدا انتخاب شد
تا زد نبى به نام على نقش رهبرى ----- نقش مخالفان همه نقش بر آب شد
بر جن و انس رهبر و مولا و پيشوا ----- بعد از نبى به امر خدا بوتراب شد
آنها كه بود در دلشان كينه على ----- دلهايشان ز آتش حسرت كباب شد
آن كاخهاى مرتفع آرزويشان ----- يكباره سرنگون شد و يكجا خراب شد
هر بنده اى كه دامن مهر على گرفت ----- فارغ ز هول و وحشت روز حساب شد
دست طلب به دامن او زن كه در جهان ----- هر كس گرفت دامن او كامياب شد
هر كس كه گشت داخل حصن ولايتش ----- ايمن به روز حشر ز بيم عذاب شد
نوروز شيعيان جهان عيد مرتضى است ----- روزى كه شادمان دل ختمى مب شد
ما را ظهور مهدى او آرزو بود ----- كز انتظار او دل هر شيعه آب شد
خسرو چه جاى خنده بود كز غم زمان ----- بيرون بسى ز ديده ما خون ناب شد
((52))
غديريه
عبدالحسين فرزين - معاصر
امشب از ميمنت افلاك منور بينم ----- عالم آراسته و در زر و زيور بينم
آسمان نورفشان ز انجم و اختر بينم ----- خاك را در كف انوار مسخر بينم
ماه رخشنده چنان خسرو خاور بينم ----- از پرن پرتو ناهيد فزونتر بينم
آنچه بينم همه در جلوه ديگر بينم ----- شعف و شور به هر چهره و رخ در بينم
از زمين هلهله بر گنبد اخضر بينم ----- گوش چرخ فلك از هلهله ها كر بينم
شب فرخ اثر عيد غدير است امشب ----- خاك پر نورتر از ماه منير است امشب
بوستان دردى و بهمن فرح افزاست هنوز ----- كوه و صحرا و در و دشت مصفاست هنوز
نفس باد صبا غاليه آساست هنوز ----- روى دلدار بهين منظر و مرئى ست هنوز
همچنان ارزش گل عالى و والاست هنوز ----- خار خوار است و خسك در رده بيجاست هنوز
ابر آذار گهر ريز و گهر زاست هنوز ----- بى بها از كرمش لؤلؤ لالاست هنوز
بلبل دلشده را غلغل و غوغاست هنوز ----- جغد را كوخ عدم مسكن و ماواست هنوز
تيغ حق آخته بر پيكر اعداست هنوز ----- مدعى زار و سرافكنده و رسواست هنوز
شب فرخ اثر عيد غدير است امشب ----- خاك پر نورتر از ماه منير است امشب
حج بجا آمد و مقصود امم حاصل شد ----- بهره ور امت آگاه دل و مقبل شد
هر يك از قافله ها در جهتى راحل شد ----- كاروان نبوى نيز سوى منزل شد
در نور ديد بيابان و به خم واصل شد ----- متوقف شد و آسوده و فارغ دل شد
لطف حق بار دگر قافله را شامل شد ----- ناگهان ابر كرم بارور و باذل شد
مستفيض از كرم معنوى اش عاقل شد ----- بر محمد ز خدا وحى چنين نازل شد
كه پس از تو ولى اللّه و وصى عامل شد ----- بلغ امرى كه رسالت به على كامل شد
شب فرخ اثر عيد غدير است امشب ----- خاك پر نورتر از ماه منير است امشب
جبرئيل امر خدا تا به نبى اعلان كرد ----- بر قبايل شه لولاك عمل آسان كرد
قرشى و حبشى جمع بدان ميدان كرد ----- منبرى را ز جهاز شتران بنيان كرد
خطبه اى خواند سپس امر خدا تبيان كرد ----- جانشينى على را به عموم عنوان كرد
شمس رخشنده بتابيد و جهان رخشان كرد ----- نتوان پرتو خورشيد به گل پنهان كرد
خنك آن شخص كه فرمانبرى از فرمان كرد ----- رستگار است هر آنكو به على پيمان كرد
شب فرخ اثر عيد غدير است امشب ----- خاك پر نورتر از ماه منير است امشب
نور حق , مظهر ايمان , سرو سردار على است ----- وصى بر حق و مولاى سزاوار على است
بوالحسن شير خدا, سرور احرار على است ----- ياور و ابن عم مرسل دادار على است
لافتايى كه بود قامع كفار على است ----- دافع شر و ريا كارى اشرار على است
خفته بر جاى نبى قائد بيدار على است ----- آن كه شد بر كتف خواجه اخيار على است
حرم آن كو كه بپرداخت ز اغيار على است ----- قبله حاجت شاهان , شه ابرار على است
كعبه و مقصد عشاق وفادار على است ----- وه كه فرزين سبب حرمت ابرار على است
شب فرخ اثر عيد غدير است امشب ----- خاك پر نورتر از ماه منير است امشب
((53))
گل هميشه بهارم غدير آمده است
( سيد مصطفى موسوى گرمارودى ت : 1334 ه .ش )
گل هميشه بهارم , ببين خزان باقى است ----- خراش صاعقه بر چهر آسمان باقى است
حديث سيلى طوفان به چهره گل سرخ ----- هنوز بر دهن ياس و ارغوان باقى است
ز ابر فتنه تگرگى كه ريخت بر سر ما ----- هزار غنچه پرپر به بوستان باقى است
نشان مرگ و بلا بود در كوير سكوت ----- غريو رعد كه در گوش هر كران باقى است
شكست كشتى امن از شقاوت طوفان ----- به روى آب فقط دست بادبان باقى است
هزار سال گذشت وز تازيانه برق ----- شيار زخم بر اندام ناروان باقى است
پرندگان بهارى ز باغ كوچيدند ----- به روى شاخه نشانى ز آشيان باقى است
اميد رويش گل را خزان ربود ز باغ ----- اميد رجعت سرسبز باغبان باقى است
گل هميشه بهارم غدير آمده است ----- شراب كهنه ما در خم جهان باقى است
خداى گفت كه : اكملت دينكم آنك ----- نواى گرم نبى در رگ زمان باقى است
قسم به خون گل سرخ در بهار و خزان ----- ولايت على و آل , جاودان باقى است
گل هميشه بهارم بيا كه آيه عشق ----- به نام پاك تو در ذهن مردمان باقى است
((54))
عيد غدير است و روز شادى عالم
امير برزگر خراسانى - معاصر
عيد و گه عشرت است و باده كشيدن ----- روز وصال و گل مراد تو چيدن
دوره هجران گذشت و روز وصال است ----- باده بده , باده اى , كه پاك و حلال است
پاى بكوب از نشاط و دست بيفشان ----- در ره دلبر هر آنچه هست بيفشان
گاه نشاط است و روز عيد غدير است ----- فخر بشر مصطفى به خلق بشير است
مى دهد اين مژده را به توده آدم ----- كز طرف حق , على ولى است به عالم
بعد نبوت ولايت است و امامت ----- تا كه جهان باقى است , تا به قيامت
خالق بر مرتضى نموده عنايت ----- دوخته بر قامتش قباى ولايت
داده به دستش لواى رهبرى دين ----- كرده جهان را به عدل و داد وى آذين
كيست على آن كه هر چه هست همه اوست ----- آن كه بزرگ است نزد دشمن چون دوست
آن كه مقامش فزون ز حد بيان است ----- آن كه ولايش سعادت دو جهان است
مظهر جمله صفات خالق اكبر ----- قافله سالار خلق حيدر صفدر
آن كه به كنه وجود و ذات و صفاتش ----- كس نرسيده ست در حيات و مماتش
آن كه بود افتخار عالم و آدم ----- آن كه دمش جان دهد به عيسى مريم
آن كه تبر در كف خليل خدا شد ----- بر سر نمروديان چو تير بلا شد
منجى نوح نبى , به بحر و بر آمد ----- خضر نبى را, دليل و راهبر آمد
گاه عصا شد به دست موسى عمران ----- گاه بر انگشترى , نگين سليمان
گاه شده يوسف و به چاه فتاده ----- گاه قدم بر سرير ماه نهاده
اوست كه از انما لوا به كف اوست ----- اوست كه از هل اتى عطا به كف اوست
معنى ايمان و مظهر شرف و داد ----- سبزترين سرو باغ عالم ايجاد
آينه در آينه جلال جمالش ----- عالم هستى حكايتى ز كمالش
مهر و مه از او گرفته روشنى و نور ----- نيست ز چشمى نهان اگر نبود كور
دست من و دامن ولاى يداللّه ----- آن كه ز درد دل چو من بود آگاه
مرحمتى يا على به خسته دلان كن ----- دوزخ ما را ز لطف باغ جنان كن
رحمتى اى آن كه جز تو دادرسى نيست ----- هر چه كه باشد تويى و جز تو كسى نيست
راحت جانهاى زار خسته تويى تو ----- مرهم زخم دل شكسته توئى تو
هر چه قلندر بود تو برگ و نباتى ----- هر كه سكندر شود تو آب حياتى
در دل نوميد من تو نور اميدى ----- شام سياه مرا تو صبح سپيدى
ما به تو اميد بسته ايم و حقيريم ----- بنده و درمانده و به نام اميريم
((55))
كعبه دلها
غلامرضا غلامپور - معاصر
در غدير خم , طلوع نور بود ----- خم , تجلى گاه , كوه طور بود
كاروانى شد, مقيم آن زمين ----- كاروان سالار, ختم المرسلين
غرق شادى , جمله افلاكيان ----- خرم و سرمست خيل خاكيان
جبرئيل آورد, پيغام از خدا ----- بر حبيب او, رسول مصطفى (ص )
گفت آوردم , به فرمان كريم ----- بهر تو اينك پيامى بس عظيم
امتت را آگه از اين راز كن ----- عقده از كار دو عالم باز كن
داد فرمان خاتم پيغمبران ----- تا به پا شد, منبرى در آن مكان
بر فراز منبر آن , والا مقام ----- كرد حجت بر مسلمانان تمام
گفت پيغمبر(ص ) كه بعد از من على ----- رهبر خلق و امام است و ولى
پس بخوانيد اى قدح نوشان خم ----- آيه اليوم اكملت لكم
خانه زاد خانه امن خدا ----- شد وصى و جانشين مصطفى
خانه زاد كعبه نورى منجلى است ----- كعبه دلهاى مشتاقان على است
خانه زاد كعبه بر دوشش به شب ----- مى برد شام يتيمان عرب
تا مبادا كودكى بى نان و آب ----- سر نهد بر بستر و بالين خواب
((56))
بركه سرشار هدايت
طاهره موسوى گرمارودى - معاصر
عيد غدير است و جهان در سرور ----- كون و مكان غرق نشاط است و نور
بانگ طربخوانى كروبيان ----- سوى زمين مى رسد از آسمان
شيعه كند فخر بر اهل زمين ----- زان گه بود در صف اهل يقين
اهل يقينى كه مرامش ولاست ----- در نظرش آل على مقتداست
اى شرف اهل ولايت , غدير! ----- بركه سرشار هدايت , غدير!
آب حياتى كه سكندر نيافت ----- آن تويى و سوى تو بايد شتافت
زمزم و كوثر ز تو كى بهترند؟ ----- آبروى خويش ز تو مى خرند
خلقت گيتى چو خدا مى نمود ----- منبع آن از رشحات تو بود
اين كه كند زنده همه چيز آب ----- زاب غدير است نه از هر سراب
از ازل اين بركه به جا بوده است ----- آينه لطف خدا بوده است
بر لب اين بركه باغ بهشت ----- دست ملايك گل آدم سرشت
بركه نه , بل قلزم آب حيات ----- بر لب آن كشتى اهل نجات
بر لب اين بركه وضو كرد عشق ----- آبروى خويش از او كرد عشق
قطره اى از آن كه ز دستش گريخت ----- خون شهيدان شد و بر خاك ريخت
حرمت اين بركه ندانست كس ----- جز نبى و نايب ايشان و بس
آوخ اگر معرفتى خلق داشت ----- كى به خود اين بركه فرو مى گذاشت ؟
((57))
خوشترين ايام
قاسم استادى ثابت - معاصر
از غدير خم نداى روح پرور بشنويد ----- نغمه من كنت مولى از پيمبر بشنويد
گر چه در روز الست اين نغمه را بشنيده اند ----- گوش جان بايد گشودن تا مكرربشنويد
روى گلفرش زمين اين آسمانى نغمه را ----- از لب لعل نبى از قول داور بشنويد
از جهاز اشتران چون منبرى آراستند ----- حكم يزدان را به خلق از عرش منبر بشنويد
رو سوى امت نمود آن مصطفاى كردگار ----- كاى جماعت جمله از مولى و چاكربشنويد
در غدير خم شدم ماءمور از سوى خدا ----- تا به حق , حق را رسانم بار ديگر بشنويد
مى كنم امروز حجت بر خداجويان تمام ----- نشنويد امروز اگر, فرداى محشر بشنويد
من به هر نفسى كه اولايم على اولى بود ----- رستگاريد, از دل و جان گفته ام
گربشنويد
همرهان كردند بيعت با على در آن كوير ----- ذكر بخ بخ اى مولى , مكرر بشنويد
شام عيد است و جلال اين خجسته عيد را ----- از زبان اطهر فتاح خيبر بشنويد
شد سؤال از او چه روزى خوشترين روز توبود ----- پاسخش را با شعف اى اهل محضربشنويد
گفت روى دست پيغمبر به صحراى غدير ----- بهترين روزم بد, ار داريد باور بشنويد
باز پرسيدند از او از سختى ايام عمر ----- ميزند گفتار او بر قلب نشتر بشنويد
گفت آن روزى كه سيلى بر رخ زهرا زدند ----- رنج و اندوه من از ديوار و از در بشنويد
موسم عيد است ثابت وقت آن آمد كه باز ----- از غدير خم نداى روح پروربشنويد
((58))
خم غدير
( حبيب اللّه چايچيان (حسان ) ت : 1302 ه .ش )
خم غدير و ساقى صهباى احمد است ----- بزم سرور و عيد احباى احمد است
شور عظيم تاجگذارى مرتضى است ----- روز ظهور آيت كبراى احمد است
فرمان رسيده از طرف ذات كبريا ----- بعد از نبى , على است كه بر جاى احمد است
يعنى يكى است امر نبى و وصى او ----- احكام مرتضى همه فتواى احمد است
در پرده گفت آنچه خدا گفت از على ----- امروز روز جلوه معناى احمد است
دهها هزار زاير حق كرده ازدحام ----- مرآت حق نما قد و بالاى احمد است
صحراست پر خروش و گدازنده آفتاب ----- يا رب مگر قيامت دنياى احمد است
طاها به روى منبر و حيدر كنار اوست ----- امروز يك نمونه ز فرداى احمد است
معراج مرتضى است كه همدوش مصطفى است ----- دست على به دست تواناى احمداست
حال عبادت است حسان در نشاط ما ----- فرمان اين سرور به امضاى احمداست
((59))
خم سراى ولايت
نصراللّه مردانى - معاصر
قسم به جان تو اى عشق , اى تمامى هست ----- كه هست هستى ما از خم غدير تو مست
در آن خجسته غدير تو ديد دشمن و دوست ----- كه آفتاب بود آفتاب بر سر دست
نشان ز گوهر آدم نداشت هر كه نبود ----- به خم سراى ولايت خراب و باده پرست
به باغ خانه تو كوثرى بهشتى بود ----- كه بر ولاى تو دلبسته بود صبح الست
در آن ميانه كه مستى كمال هستى بود ----- به دور سرمديت هر كه مست شد پيوست
بساط دوزخيان زمين ز خشم تو سوخت ----- چو در سپاه ستم برق ذوالفقار توجست
هنوز اشك تو بر گونه زمان جارى است ----- ز بس كه آه يتيمان , دل كريم تو خست
ز حجم غربت تو مى گريست در خود چاه ----- از آن به چشمه چشمش هميشه آبى هست
هنوز كوفه كند مويه در غريبى تو ----- زمانه از غم تنهايى ات به گريه نشست
دمى كه خون تو محراب مهر رنگين كرد ----- دل تمامى آيينه ها ز غصه شكست
((60))
واژه نامه
آب حـيـات : آب زنـدگـانـى كـه بـه آن آب حـيـوان نـيـز مـى گويند و خوردن آن موجب
عمر ابـدى مـى شـود. چنان كه حضرت خضر از آن آب نوشيد و عمر ابدى يافت . در اصطلاح
عرفاتجلى حق است بر دل سالك .
آذار: يكى از ماههاى رومى
آفتاب عز و ناز: استعاره است براى رسول اكرم (ص )
امتثال : اطاعت كردن و به جا آوردن فرمان
اذفر: تيزبو, تندبو, خالص
انين : ناله و زارى از درد
اصحاب اليمين : اصحاب سعادت و نجات (سوره 56 / 27, 28, 90, 91)
اندرپسين : سرانجام , آخرت
ايـاب خـلـق : اشـاره اسـت بـه (ايـاب الـخـلق اليكم ): بازگشت مردم به جانب شما
(اهل البيت ) است .
(بخشى از زيارت جامعه : مفاتيح الجنان )
الست : آيا من نيستم ؟ (سوره اعراف / 172 (رك : عهدالست )
احرى : شايسته تر, سزاوارتر
اجرى : وظيفه - جيره
ام الكتاب : آيات محكمات قرآن (كنايه از على (ع ))
آصف بن برخيا: وزير حضرت سليمان (ع )
بعير: شتر
بحر مسجور: درياى پر و مالامال
بـدر چـرخ لى مع اللّه : كنايه از رسول اكرم (ص ) [ر.
ك : حديث نبوى : لى مع اللّه وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب او نبى مرسل ]
بسام : خنده رو
بعد اللتيا و اللتى : پس از چنان و چنين , بعد از تلاش و مجادله بسيار
بيضاء: روشن , سپيد
بابى انت و امى : پدر و مادرم فداى تو باد
بنت العنب : دختر رز, شراب
بخشگر نارو جنت : قسيم بهشت و دوزخ (كنايه از على (ع ))
بهل : (فعل امر از هليدن ) فروگذار, رها كن
بـخ لـك : اشـاره اسـت به سخن ابابكر و عمر در غدير خم پس از نصب حضرت على (ع ) به
خلافت وصايت و ولايت : (بخ بخ لك يابن ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كل
مؤمن و مؤمنة )
پرن : ستاره هاى پروين , ثريا
تهليل : لا اله الا اللّه گفتن , ذكر توحيد حق تعالى
توسن : اسب سركش و رام ناشده
تسنيم : نهرى است در بهشت كه در بالاى غرفه ها جارى است .
(سوره 83 / 27, 28)
تنين : اژدها
تكسين و تگين : نام پادشاهان ترك و چگل
تضليل : گمراهى , گمراه كردن
ثمين : گرانبها
جبت : بت
جندل : سنگ
چار مادر: عناصر اربعه (آب , خاك , باد و آتش )
حـج وداع : (حجة الوداع ) آخرين سفر حج حضرت رسول (ص ) كه پيامبر(ص ) در غدير خم
على (ع ) را به وصايت و ولايت و جانشينى خود تعيين فرمود.
حسام : شمشير برنده
حبذا: آفرين , مرحبا (از ادات مدح )
حى لا يزال : زنده بى زوال , خداوند متعال
حبل : ريسمان
خسرو گردون سرير: اشاره به رسول اكرم (ص ) و معراج آن حضرت
خاذل : واگذارنده - خواركننده
خير المساء: بهترين شامگاه
خان انگبين : كندوى عسل
خناس : وسوسه ديو سركش و واپس رونده (سوره ناس / آيه 4)
خزف : سفال
ده عقول : عقول عشره , ده فرشتگان
دست احد: دست خدا, يداللّه كنايه از على (ع ) (اشاره است به سوره فتح آيه 10)
ذنب لا يغفر: گناه نابخشودنى
رطب اللسان : شيرين گفتار
ربقه : حلقه رسن
روح القدس : جبرئيل
زيب : زيور, زيبنده , سزاوار
سها: ستاره اى است ريز در بنات النعش
سود: (ماضى فعل سودن ) ساييد
سليل : فرزند
سكر: مستى
سيدالورى : سرور و آقاى مردم
سر حى لايزال : راز خداى زنده پاينده اشاره به وجود مقدس على (ع ) است
سويدا: مركز دل , ميان قلب
سر اللّه : كنايه از على (ع ) است
سحبان وائل : از معروفترين فصحاى عرب
سيد بطحا: پيامبر اكرم (ص )
ساغر: پياله شراب , منظور شاعر ساغر ولايت و امامت است
ساقى حق : (ساقى كوثر) كنايه از على (ع ) كه ساقى كوثر است
سعير: دوزخ , آتش دوزخ
شبر و شبير: امام حسن (ع ) و امام حسين (ع )
شه عرش آستان : كنايه از وجود مقدس پيامبر(ص ) با اشاره به معراج آن حضرت است
شه لولاك : كنايه از پيامبر اكرم (ص ) با اشاره به حديث قدسى (لولاك لما خلقت
الافلاك )
شيخ و شاب : پير و جوان
صرصر: باد تند
صيت : آوازه , شهرت
صلاى عام : ندايى كه براى دعوت و فراخواندن همگان است
صادر اول : منظور رسول اكرم (ص ) است با توجه به اين كه آن حضرت فرمود: اول ما خلق
اللّه نورى
صخره صما: سنگ سخت
صهر: داماد
صدا: انعكاس صوت , پژواك
صادق : از اسماى الهى است
صاحب حوض : على (ع )
صهبا: شراب انگورى سرخگون
صفير: بانگ , بانگ مرغان , سوت
ضرير: كورو نابينا
ضيغم : شير درنده , شير نر
ضرغام : شير درنده , شير نر
طغات : (جمع طاغى ) سركشان و طاغيان
طير مشوى : مرغ بريان شده
((61))
طه : نام يكى از سوره هاى قرآن و لقبى است براى حضرت محمد(ص )
طائف : طواف كننده
طره : زلف و موى جلو پيشانى
عينين اعمى : دو چشم كور
عدل : بار يك طرف كه بر پشت ستور برند (غياث ), برابر, همسر
عرش : تخت
عقده لا ينحل : گره ناگشوده , غمى كه بر دل مى نشيند
عصات : (جمع عاصى ) عصيان كنندگان , سركشان از امر خدا...
عين اليقين : يكى از مراحل يقين است كه اول آن (علم اليقين ) و آخر آن (حق اليقين )
است
عيوق : ستاره اى سرخ رنگ و روشن در كنار راست كهكشان كه نگهبان ثرياست (غياث )
عظام رميم : استخوانهاى پوسيده
عزازيل : شيطان
عصير: شيره انگور
عين ياسين : كنايه از على (ع )
عقار: شراب
غره : سپيدى پيشانى
غسلين : خون و چرك و زردآبى كه از بدن دوزخيان سرازير مى شود
غوث انام : فريادرس مردمان
غمام : ابر
فاختار: فاخته
فزع : ترس
فيصل يافتن : تمام شدن , به پايان رسيدن
قمع : شكستن و زدن و خوار كردن
قاضى اكبر: على (ع ) است كه پيامبر اكرم (ص ) در حق وى فرمود: اقضاكم على
قراب : غلاف
قطب امكان (قطب عالم امكان ): كنايه از پيامبر(ص ) و ائمه اطهار(ع )
قتب : پالان شتر, جهاز شتر
قامع فجار: از بين برنده نابكاران و اهل فسق و فجور
كلال : خستگى , درماندگى
كم : آستين
لـيـلة المبيت : شبى است كه على (ع ) بر جاى رسول اللّه (ص ) خوابيد و حضرت محمد(ص
) به غار
ثور پناه برد و سپس به مدينه هجرت فرمود.
لمعان : درخشندگى
لاهوت : عالم امر, عالم غيب
للّه در قائل : خدا بر نيكى گوينده بيفزاياد
لالى : (جمع لؤلؤ) مرواريدها
محيط: دريا
مالك رقاب : فرمانروا, صاحب اختيار
مطلع النهار: خاستگاه خورشيد, پديدارى روز, مشرق
ماء وطين : آب و خاك , كنايه از وجود خاكى انسان است
مهر يثرب : خورشيد مدينه , منظور رسول اكرم (ص ) است
ماه بطحا: منظور حضرت رسول (ص ) است
مكين : جاى گزيننده , جاى گيرنده
مصباح : چراغ
مشكات : چراغدان
مدام : هميشه , به معنى شراب هم آمده است
مثال : فرمان
مشؤوم : نحس و نامبارك
مـشـؤوم خـصم : اشاره است به حارث بن نعمان كه انكار ولايت على (ع ) كرد و سنگى از
آسمان بر سرش فرود آمد (ر.
ك : آيه شريفه ساءل سائل بعذاب واقع )
مخذول : خوار شده , واگذاشته شده
مويه : زارى
مغيث : فريادرس
مزمر: ساز و عود كه مى نوازند (غياث )
معتكف : جاى اعتكاف و گوشه گزينى
مطير: باران زا
مهيمن : ايمن كننده از خوف , گواه , از اسمهاى الهى
ملتقط: برچيده شده , جاى برچيدن ميوه
مقتطف : چيده شده , جاى چيدن
مطوى : درهم پيچيده شده (غياث )
ملجى : پناهگاه
مجلا: محل جلوه و جلوه گرى
مدينة الاصنام : شهر بتها
مجمل : كوتاه و مختصر
متابع : پيرو
نقير: چاهك خرد بر پشت هسته خرما, كنايه از چيزى اندك
نـخـلـه طـور: درخـتـى در وادى ايـمـن در حـوالـى كـوه طـور كـه از آن انـوار حـق
تـعالى بر
حضرت موسى (ع ) تجلى كرد (غياث )
نسناس : نوعى از حيوان كه بر يك پاى خود مى جهد, به صورت نصف آدمى است داراى يك گوش
,
يك چشم و يك دست و يك پاى دارد (غياث )
نواصب (جمع ناصب , ناصبى ): نام گروهى از مسلمانان اند كه با على (ع ) دشمنى مى
ورزند
نفس طه : جان پيامبر اكرم (ص ) كنايه از على (ع ) است
نبى يا نوى : قرآن مجيد
نعم الغدات : نيكوترين و روشنترين بامداد
ناسوت : عالم طبيعت و اجسام
نقشبند ماء وطين : كنايه از خداوند متعال
نوروز اضحى : نوروز درخشنده و درخشان
وحل : گل
هـل لـسـت (الست ): اشاره است به سخن حضرت رسول (ص ) خطاب به مردم در غدير خم :الست
اولى بالمؤمنين من انفسهم ؟ قالوا: بلى
همال : انباز و همتا
هشت بستان : كنايه از بهشت است
يرليغ : حكم و فرمان
ياسين : نام يكى از سوره هاى قرآن , لقبى است براى حضرت رسول (ص )
آيات
انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (احزاب / 33)
انـمـا ولـيكم اللّه و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم
راكعون .
(مائده /
55) اين در شان على (ع ) نازل شده است كه در حين نماز انگشترى خود را به سائل داد.
ذالـك الـيـوم هـدى لـلـمـتـقـيـن : شـاعـر به آيه اول سوره بقره : ذالك الكتاب
لاريب فيه هدى
للمتقين .
نظر داشته است .
الرحمن على العرش استوى : خداوند بخشايشگرى كه بر عرش عالم وجود با علم و قدرت بى
پايانش
- محيط و مسلط است .
(سوره طه / 5)
قـل تعالوا ندع بخشى از آيه 61 سوره 3 است كه در باره مباهله با علماى نجران در سال
10هجرى
مطابق 24 ذيحجه اتفاق افتاد كه ترسايان پرداخت جزيت را قبول كردند.
تمام آيه چنين است : فمن
حـاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل : تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم ونسائنا و
نسائكم و انفسنا و
انفسكم ...
و آت ذالقربى حقه (سوره 17 / 26)
و اما ان كان من اصحاب اليمين فسلام لك من اصحاب اليمين (واقعه / 90-91)
و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا (نبا / 40)
و هـو الـذى مـرج الـبـحرين هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج و جعل بينهما برزخا و
حجرامحجورا
(فرقان / 53)
يداللّه فوق ايديهم (فتح / 10)
يعصمك اللّه من الناس (اشاره است به بخشى از آيه 67 سوره مائده )
تـمام آيه چنين است : يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما
بلغت رسالته واللّه
يعصمك من الناس ان اللّه لا يهدى القوم الكافرين
يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا ولا هم ينصرون (دخان / 41)
احاديث و برخى عبارات عربى
انا قسيم اللّه بين الجنة والنار (على (ع ) - بحارالانوار ج 25 ص 352)
اول من يدخل الجنة محبك و اول من يدخل النار مبغضك (حديث نبوى (ص ))
انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى (حديث نبوى )
آتنى كاسا رويا سائغا للشاربين : جام سيراب كننده اى كه براى نوشندگان گواراست
برايم بياور.
بغض على سيئة لاتنفع معها حسنة (كنزالعمال ج 6 ص 158)
خمرت طينة آدم بيدى اربعين صباحا (حديث قدسى )
سلونى قبل ان تفقدونى از سخنان على (ع )
على مع الحق و الحق مع على يدور معه حيثما دار (حديث نبوى )
قال رسول اللّه (ص ) لعلى (ع ): انت امامى يوم القيامة فيدفع الى لواء الحمد فادفعه
اليك و انت تذود
الناس عن حوضى (حديث نبوى (ص ))
قـال داوود(ع ): يا رب لماذا خلقت الخلق ؟ قال : كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف
فخلقت الخلق
لكى اعرف (حديث نبوى )
لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا (از سخنان مولى على (ع ))
لا سيف الا ذوالفقار و لافتى الا على (بيان جبرئيل امين در وصف على (ع ))
مـن اراد ان يـتـخـلـص مـن هـول الـقـيـامـة فليتول وليى وليتبع وصيى و خليفتى من
بعدى ,
على بن ابيطالب , فانه صاحب حوضى يذود عنه اعدائه ليسقى اولياءه (حديث نبوى )
ولاية على بن ابيطالب حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى (حديث نبوى (ص ))
يا على ! انت اول من يدخل الجنة و بيدك لوائى و هو لواء الحمد.
قيل يا رسول اللّه من صاحب لواك فى الاخرة ؟ قال : صاحب لواى فى الدنيا على بن
ابيطالب (حديث
نبوى (ص ))
اما تنظروا الغصن لقد شاخ : آيا نمى نگرى كه شاخه درخت پير شده است ؟
صانك اللّه : خدا تو را نگهدارى كناد!
|
|