معناى مولى

جواد محدثى

- ۲ -


7 - توصيه به پيام رسانى
اينكه حضرت فرمود: حاضران به غايبان خبر دهند،(38) اگر مقصود از مولى بودن على (ع ) تنها لزوم نصرت و محبت نسبت به آن حضرت باشد، اين يك دستور قرآنى است و همه مى دانستند كه ميان مسلمانان بايد پيوند دوستى و يارى باشد. نيازى به آن تاكيد اكيد در آن مراسم حساس و پرشكوه نبود. آن چه را كه ديگر فرصتى براى ابلاغش نبود و غايبان از صحنه غدير هم نمى دانستند، مساله مهم ولايت و خلافت بود. حاضران نيز همان را فهميدند. پيامبر خدا نيز براى بيان آن منصب والا و مهم ، جز تعبير ((مولى )) را به كار نبرد، كه مرادف با اولى است .
8 - تصريح پيامبر
دربرخى نقل ها آمده است كه حضرت ، پس از اعلام ولايت و تكبير گفتن به خاطر تماميت دين و رضاى الهى ، فرمود: ((او ولى شما پس از من است ، او پس از من ولى هرمومن است ، هر كه دوست دارد حياتش حيات من و مماتش ممات من باشد و در بهشت خدا جاى يابد، پس از من با على (ع ) موالات كند و به امامان پس از من اقتدا كند، چرا كه آنان عترت من و آفريده شده از سرشت من هستند)) و... تعبيراتى از اين قبيل .(39) اينها ثابت مى كند كه همان موقعيت و مكانت ثابت براى پيامبر خدا، براى اميرالمؤ منين هم وجود دارد، البته با حفظ سلسله مراتب . چه منظور از كلمه ((پس از من )) بعديت از نظرزمان باشد، يا از جهت رتبه و درجه .
9- شاهد گرفتن خداوند
حضرت رسول ، پس از ابلاغ پيام ولايت ، فرمود: ((خداوندا!... بر اينان گواه باش كه من ابلاغ كردم و خيرخواهى نمودم .)) اين استشهاد مى رساند كه آن چه را آن روز به مردم رسانده است ، مطلب جديد و مهمى بوده كه پيش از آن ابلاغ نكرده بوده است . در معانى ديگرمولى ، مثل نصرت و يارى و دوستى ، نيازى به شاهد گرفتن نيست . پس مقصود امامت بوده است .
10 - بيم از آينده
نقل شده كه حضرت ، قبل از بيان حديث غدير، فرمود: خداوند رسالتى بر دوشم نهاده كه سينه ام تنگى مى كند و فكر مى كنم مردم نپذيرند. خداوند تهديد كرده كه اگر ابلاغ نكنم عذابم مى كند... و عبرتهايى شبيه اين ، كه همه مى رساند رسول خدا از ابلاغ آن پيام ، واهمه و بيم داشته كه مبادا نپذيرند و منافقان تكذيب كنند. اگر ابلاغ چيزى بود كه در مورد همه بود، مثل نصرت و محبت كه ترس نداشت !مقصود، ابلاغ ولايت بود كه ويژه اميرالمومنين بود و مسلمانان ديگر مشمول آن نمى شدند.
11 - تعبير ((نصب ))
در سندهاى متعددى از حديث غدير با تعبير ((نصب )) ياد شده است .(40) عمر بن خطاب گفته است كه : پيامبر، على را بعنوان علم و نشانه هدايت نصب كرد. از على (ع ) هم روايت است كه : خداوند پيامبرش را فرمان داد كه مرا بر مردم نصب كند. در روايات ديگرى كه از امام حسن مجتبى ، از عبدالله بن جعفر، قيس بن سعد، ابن عباس ، جابر، ابوسعيد خدرى نقل شده است ، تعبير نصب ديده مى شود. اين لفظ، خبر از ايجاد مرتبه اى براى امام على (ع ) در روز غدير مى دهد كه قبلا نبوده است ، غير از محبت و نصرت كه براى همه روشن بود. در مورد حكومتها و فرمانرواييها هم معمولا ((نصب )) به كار مى رود. نصب هميشه بر منصبى است كه بالاتر از افراد معمولى است . نصب على (ع ) در روز غدير، اثبات ولايت مطلقه آن حضرت بر همه امت است .
12 - ترس مردم از نقل حديث
در برخى نقلها آمده است كه بعضيها از سؤ ال درباره غدير خم و حديث پيامبر، مى ترسيدند، يا از نقل آن در منطقه شام ، هراس داشتند. سعيد بن مسيب به سعد بن ابى وقاص مى گويد: مى خواهم از تو چيزى بپرسم ، ولى بيم دارم . مى گويد هر چه مى خواهى بپرس ، من عموى تو هستم ...(41) اينها نشان مى دهد كه حديث غدير در ميان مردم معنايى داشته كه گاهى از بيم گزند دشمنان حضرت امير، از روايت آن پرهيز داشتند، بويژه در عراق و شام . اگر معناى مولى ، دوست و ياور بود كه جاى هراس نبود! آن چه موجب هراس مى شد اين بود كه مولى به معناى خلافت و اولويت به زمامدارى بود.
13 - عقوبت الهى كتمان كنندگان
حضرت على (ع ) برخى را كه هنگام نياز به شهادت دادنشان به حديث غدير، آن را كتمان كردند، نفرين نمود. آنان هم گرفتار كورى و برص يا آفتهاى ديگر شدند، آنان از كسانى بودند كه در غدير خم حضورداشتند.(42) آيا باور كردنى است كه آنان ، صرفا به اين خاطر كه معناى نصرت و محبت را كتمان كنند، مورد نفرين اميرالمؤ منين قرار گيرند و انتقام الهى آنان را فراگيرد؟ اگر چنين بود، بايد بسيارى از مسلمانان كه با هم نزاع و كينه دارند، نابود شوند. گرفتارى آنان به نفرين على (ع ) از آن جهت بود كه يك مساله مهم و خبر بزرگى را كه مخصوص حضرت بود كتمان كردند، آن هم موضوع ولايت آن حضرت بود كه در غدير خم ، براى حضرتش اعلام شد.
و... قرائن و شواهد ديگرى كه همه نشان مى دهد معناى مولويت و اولويت حضرت على (ع ) و امامتش ، امرى آشكار و مستند بود و در مواردى زياد، به آن استشهاد مى شد.
رسول گرامى (ص ) چون مى دانست كه پس از وى ، عده اى سر راه خلافت على (ع ) سنگ اندازى خواهند كرد و از روش اصلاحى او پس از پيامبر جلوگيرى خواهد نمود، آن صحنه پرشكوه و اجتماع عظيم را فراهم آورد، تا جايگاه وصى خود و اهميت خاصى را براى همگان بازگويد، تا كسى مجال و بهانه اى براى مخالفت و مقابله نداشته باشد. همه مطيع باشند و گوش به فرمان و خاضع ، و با خطبه اى كه ايراد مى كند، هيچ عذر و بهانه اى براى مردم باقى نماند.
تفسير ((مولى )) در حديث
پيش از همه قرائن ياد شده كه معناى مولى را مشخص مى ساخت ، تفسير خود حضرت رسول از كلمه مولى و پس از او تفسير اميرالمؤ منين است . روايت شده است چون از پيامبر خدا (ص )، مقصود از فرموده اش ((من كنت مولاه فعلى مولاه )) را پرسيدند، فرمود: خداوند، مولاى من است و بر من ، از خودم سزاوارتر است . آن جا كه فرمان او باشد، مرا فرمانى نيست . من نيز مولاى مومنان و شايسته تر بر آنان از خودشانم ، هرگاه امر من باشد، آنان را امر و اختيارى نيست . هركس را كه من با او چنين باشم ، على (ع ) مولاى اوست و سزاوارتر از او به خودش و با امر او، براى او امر و اختيارى نيست .(43)
نيز روايت است كه عبدالله بن جعفر با معاويه بر سرامامت احتجاج مى كرد، تا آن جا كه گفت : اى معاويه ! من خودم شنيدم از رسول خدا (ص ) كه بالاى منبر بود و عمر بن ابى سلمه ، اسامة بن زيد، سعد بن ابى وقاص ، سلمان فارسى ، ابوذر، مقداد و زبير بن عوام هم بودند. من در مقابل حضرت بودم كه فرمود: آيا من از مومنان ، بر خودشان شايسته تر و اولى نيستم ؟ گفتيم : آرى يا رسول الله ! فرمود: آيا همسران من مادران شما نيستند؟ گفتيم : چرا. فرمود: هركس را كه من مولاى او باشم ، على مولاى اوست ، از او به خودش سزاوارتر است .)) و دست بر شانه على (ع ) زد و فرمود: ((خدايا!با دوستدارش دوست باش و با دشمنش دشمن . اى مردم !من از مؤ منان بر خودشان شايسته ترم ، با وجود من آنان را امرى نيست . پس از من نيز، ((على )) اولى به مؤ منان است از خودشان و با وجود او، آنان را امرى نيست ...)) عبد الله بن جعفر ادامه داد تا آن جا كه : پيامبر ما در غدير خم و در جاهاى ديگر، برترين ، شايسته ترين و بهترين فرد را بر امت خود نصب كرد و بدين وسيله بر آنان احتجاج نمود و آنان را به اطاعت او فرمان داد و به مردم فرمود كه : على (ع ) نسبت به آن حضرت ، همچون هارون براى موسى است و او پس از پيامبر، سرپرست و پيشواى هر مؤ من است و هركس را كه پيامبر خدا ولى او بود و از او به خودش ‍ شايسته تر، على (ع ) بر او شايسته تر است و وى جانشين و وصى او در ميان امت است ...(44)
در نقل ديگرى آمده است كه در جنگ صفين ، حضرت على (ع ) براى اثبات حقانيت خويش ، اينگونه به حديث غدير استدلال فرمود: رسول خدا (ص ) فرمود: ((اى مردم !خداوند مولاى من است و من مولاى مؤ منان و اولى به آنان از خودشان . هركس را من مولا باشم ، على مولاى اوست . خدايا دوستدارش را دوست بدار و با دشمنش دشمنى كن ، ياورش را يار باش و خواركننده اش را خوار ساز.)) سلمان برخاست و پرسيد، اى پيامبر، چگونه ولايتى ؟ فرمود: ((همان ولايتى كه خودم دارم . من نسبت به هركس ‍ كه از خودش اولى بودم ، على اولى و سزاوارتر از اوست به خودش )).(45)
در حديث ديگر آمده است : پيامبر در روز غدير خم ، پس از آن كه اولويت خود را بر مردم بيان كرد و اعتراف از مردم گرفت ، فرمود: ((هر كس را كه خداوند مولاى اوست و هركه من مولاى اويم ، اين على مولاى اوست ، شما را فرمان مى دهد و نهى مى كند و شما را حق امر و نهى به او نيست ، اللهم وال من والاه ...)).(46)
واحدى (از راويان اهل سنت ) پس از ذكر حديث غدير، گفته است : اين ، ولايتى است كه رسول خدا براى على (ع ) اثبات كرده است و روز قيامت از آن سؤ ال خواهد شد و در آيه ((وقفوهم انهم مسوولون ))(47)، روايت شده كه از ولايت على (ع ) سؤ ال خواهد شد، مى پرسند كه آيا همان طور كه پيامبر خدا سفارش كرده بود، با على (ع ) موالات كردند؟ يا آن كه آن را تباه ساخته و رها كردند؟ آن گاه از پيامدهاى آن ، مؤ اخذه مى شوند.(48)
در برخى احاديث ، از اصول اسلام و اصول دين ، يكى هم ((موالات )) به شمار آمده است .(49) عمر بن خطاب هم گفته است : هر كس كه مولايش على نباشد، ايمان ندارد.(50) آلوسى در تفسير آيه ياد شده ، گفته است : در اينكه در قيامت از چه چيز خواهند پرسيد، اقوالى است ، بهترين آنها سؤ ال از عقايد و اعمال است و در راس آنها لا اله الا الله است و از والاترين آنها ولايت على (ع ) است .(51)
احاديث بسيارى وجود دارد كه مجال ذكر آنها نيست ، و همه گوياى حقيقت ياد شده است و اين ((اولويت )) را كه از اصول دين به شمار آمده و ((مولويت )) را كه بدون آن ايمان نيست ، عمر بن خطاب در جاى ديگرى براى ابن عباس تصريح كرده است . وى مى گويد: شبى همراه عمر بن خطاب راه مى سپرديم ، على (ع ) هم سوار بر استرى بود و من سوار بر اسب . آيه را خواند كه در آن ، يادى از على بن ابى طالب (ع ) بود. آن گاه به من گفت : به خدا قسم اى فرزندان عبدالمطلب ! در ميان شما على (ع ) به خلافت شايسته تر از من و ابوبكر بود.
در دل خود گفتم : خدا از من نگذرد اگر از او بگذرم ! آن گاه گفتم : اى خليفه مسلمانان ، آيا چنين مى گويى ؟ اين تو و رفيقت بوديد كه برجستيد و خلافت را از ما گرفتيد، نه مردم ... سپس گفت : آن چه كرديم ، از روى دشمنى نبود، به نظرمان آمد كه سن على كم است و مردم عرب و قريش ، به خاطر كينه اى كه دارند، بر محور او جمع نخواهند شد.
خواستم بگويم : رسول خدا (ص ) او را در پى ماموريتها مى فرستاد و او را كم سن و سال نمى شمرد، تو و رفيقت او را كوچك مى پنداريد؟
گفت : حالا طورى نيست ، به خدا قسم ما بدون نظر او تصميمى نمى گيريم و جز با اذن او كارى نمى كنيم .(52)
در نقل ديگر چنين است : عمر بن خطاب به ابن عباس گفت : به خدا قسم ، پس از پيامبر، رفيق تو (على بن ابى طالب ) به خلافت شايسته تر است ولى ما از دو مساله ترسيديم (و او را كنار گذاشتيم ) يكى كم بودن سن و سال او، و ديگر، محبتى كه به فرزندان عبدالمطلب داشت !(53)
آرى ... شهادت به ولايت اميرالمؤ منين (ع ) به معنايى كه مقصود ماست ، روشنايى و حكمتى است كه دردل دوستدارانش به وديعت نهاده اند، اين ولايت ، مسوؤ ليتى سنگين بوده كه انسانهاى حقجو، براى شناخت آن و يافتن كسى كه لايق آن است ، مسافرتها مى كردند و رنجها مى كشيدند.(54)