معناى مولى

جواد محدثى

- ۱ -


سخن ناشر
كتاب ارزشمند و عظيم ((الغدير))، اثر محقق بزرگوار و عاشق اهل بيت و مدافع بزرگ حريم ولايت و امامت ، علامه عبدالحسين امينى (1320 - 1390 ق ) از ذخائر گرانقدر شيعه است كه بر اساس قرآن و حديث و منابع تاريخى به دفاع از حق و رفع و دفع شبهات مخالفان پرداخته و از چنان تتبع و كاوشى عميق برخوردار است كه براى بعضى باور اين نكته كه اين كار بزرگ و سترك از عهده يك نفر برآيد، دشوار است . مباحث سودمند و ابتكارى كه در الغدير آمده ، سزاوار آگاهى عموم است . اصل كتاب به زبان عربى است و به فارسى هم ترجمه شده است . اما شايد بسيارى از علاقه مندان ولايت ، حوصله يا مجال مطالعه مجموعه عظيم و چند جلدى الغدير را نداشته باشند.
از اين رو اين موسسه بر آن شد كه برخى از موضوعات بحث شده در ((الغدير)) را، بصورت گزينشى و خلاصه ، تدوين و در اختيار عموم قرار دهد، تا ازاين چشمه فيض ، بهره مند شوند. در اين كار، علاوه بر ترجمه ، نوعى تلخيص و چكيده نويسى به كار رفته است ، تا مباحث مبسوط و فنى و نقلهاى فراوان يك مساله از منابع بيشمار، براى خواننده فارسى زبان خسته كننده نباشد.
اميد است كه اين سلسله جزوات ، پيروان اهل بيت (ع ) را با معارف شيعى و ديدگاه ها و تحقيقات علامه امينى در اثر ماندگارش ((الغدير)) آشناتر سازد و گامى در تقدير از خدمات و زحمات اين بزرگ مدافع ولايت علوى محسوب گردد و عنايات خاصه مولى الموحدين ، اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (ع ) را فراهم آورد. ان شاء الله .
معاونت پژوهشهاى فارسى
پيشگفتار مترجم
خوب نگاه كنيد...
هنوز هم بر بام بلند ((غدير))، دست پيامبر را مى بينيد كه دست على (ع ) را - كه دست خداست - فرا برده و آن خورشيد را در برابر ديدگان منتظر تاريخ قرار ميدهد، و نام ((على )) را چونان حجتى روشن و مشعلى فروزان ، به عنوان ((مولى )) بر مى افرازد، تا راه امت پس از رسول ، تيره نباشد،
تا اسلام به جاهليت باز نگردد،
تا جاهليت مرده ، در گرماى خودخواهيهاى قريش ، جان نگيرد.
هنوز طنين اين صدا به گوش مى رسد كه :
من كنت مولاه ، فعلى مولاه ،
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه ،
وانصر من نصره ، واخذل من خذ له ...

اين صدا، از ناى پر نواى رسول و زبان پاك پيامبر است كه ((مرز))ها را بر محور ((ولايت )) و ((برائت )) مشخص مى سازد.
كلام محمد (ص )، خندقى است كه صفها را از هم جدا مى سازد.
غدير، تجسم همان خندق است .
غدير على (ع )، هنوز هم سرچشمه اى لبريز از ((آب حيات )) و دريايى مواج از فضايل است . دلها، تنها از اين درياست كه سيراب مى شود. و گرنه دنياى بى ولايت ، سراسر كوير است و عطش و تنهايى و سرگردانى . و چشمها از اين چشمه نور، فروغ مى گيرد، وگرنه جهان ، تمام تاريكى و تعصب و حيرت است و گمراهى .
غدير خم ، يك كتاب مبين است و براى راه گم كردگان ، صراطى است كه به ((سنت پيامبر)) منتهى مى شود.
((ولايت ))، منشور برترى لياقت بر ((عصبيت )) و حاكميت ((ملاك )) بر ((ملوك )) است .
((غدير))، نه بركه آبى در بيابان حجاز، بلكه دريايى از باور و بصيرت در كوير حيرت و هامون ضلالت است . قامت دين نيز، تنها در ((زلال ولايت ))، به كمال و تمام مى رسد.
((غدير على ))، همان ((حراى محمد)) است ، در جلوه اى ديگر، پس ‍ از بيست و سه سال .
جدال دراز مدت بر سر مساله امامت و خلافت ، هم پايه هاى اعتقادى و كلامى دارد، هم مبناهاى تاريخى و حديثى ، هم جلوه ها و جنبه هاى ادبى و لغوى .
مرحوم علامه امينى در كتاب شريف ((الغدير))، با دلايل بسيار متقن و با تكيه به كهن ترين و موثق ترين منابع تاريخى و حديثى اهل سنت ، به اثبات رسانده است كه در هيجدهم ذى حجه سال دهم هجرى ، در غدير خم ، در بازگشت از ((حجة الوداع )) رسول خدا ضمن خطبه اى بلند، على (ع ) را به عنوان ((مولى )) معرفى و نصب كرده است .
آنان كه منكر چنين پديده و حادثه اى هستند، با وجود اين همه دلايل روشن ، چشم برآفتاب مى بندند و منكر روز مى شوند.
اما... هنوز مساله تمام نيست . آن كه در موضع انكار و تعصب باشد، در پى ((تاويل )) مى گردد، تا مفهوم سخن را به گونه اى ديگر بنماياند. از اين رو در معناى ((مولى )) تشكيك مى كند و اين كلمه را كه مفهوم سرپرستى ، ولايت ، اولويت ، سرورى و پيشوايى از آن لبريز است ، به معانى دورترش ‍ مى برد و حد اكثر، معناى دوست و ياور را از آن برداشت مى كند، تا مبادا حديث مسلم و روشن غدير و جمله صريح پيامبر اكرم كه فرمود: ((من كنت مولاه فعلى مولاه )) دليل امامت و خلافت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) گردد و... چه تاويلها كه مى كند و كجرويها در فهم حديث ، كه نشان مى دهد.
آن چه پيش رو داريد، ترجمه و تلخيص بحثى از ((الغدير)) است ،(1) كه زنده ياد علامه امينى به تبيين معناى لغوى ((مولى )) پرداخته است و از بعد لغت ، ادبيات عربى ، كاربرد متداول ، فهم و برداشت عامه مردم و زبانشناسان ، استعمال اين كلمه در احاديث ، و نيز قرائنى فراوان كه در متن كلام وحال و هواى صدور اين سخن نهفته ، به اثبات اين نكته پرداخته است كه ((مولى )) در كلام رسول ، به معناى صاحب اختيار، اولى به تصرف ، سرپرست و همان مفهومى است كه پيامبر اسلام نسبت به امت داشته است و دلالت اين حديث بر خلافت اميرالمؤ منين (ع ) خدشه بردار نيست . در ضمن ، پاسخى به شبهه آفرينى هاى امثال ((فخر رازى )) است كه بيهوده كوشيده اند جهت سخن را به سمت و سوى ديگر برند.
در اين جزوه نيز، همچون جزوه پيشين (عيد غدير در اسلام ) تلاش شده است برگردانى روشن و قابل فهم و استفاده عموم اهل مطالعه ، از اين بحث فنى ارائه شود. طبيعى است كه اينجا هم ، برخى از تكرارهاى خسته كننده يا بحثهاى خيلى تخصصى يا طول و تفصيلهايى كه در ترجمه نيازى به آنها نيست ، نيامده است . منابع همه اين گفته ها در متن الغدير، از كتابهاى اهل سنت نقل شده است كه علاقه مندان ميتوانند مراجعه كنند.
اميد است اين گام كوچك ، مورد عنايت ((مولى )) قرار گيرد و اداى دينى ناچيز، در قبال نعمت بزرگ ((ولايت )) به شمار آيد.
قم - جواد محدثى
بهمن 75
معناى مولى
شايد با توجه به بحثهاى انجام گرفته درباره سند حديث غدير، شكى باقى نمانده باشد كه حديث ، از زبان مبارك حضرت رسول (ص ) صادر شده است .
اما دلالت آن بر امامت اميرالمؤ منين (ع ) قطعى است . ما در هر چيز هم شك كنيم ، ترديدى نداريم كه لفظ ((مولى )) ازنظر وضع لغت ، چه در معناى مورد نظر ما (امامت ) نص و صريح باشد، يا به خاطر مشترك بودنش ‍ با معانى متعدد، مجمل باشد، و چه از قرائنى كه اثبات كننده معناى امامت و رهبرى است خالى باشد، يا همراه اين قرائن ، در اين مورد خاص ، قطعا جز معناى رهبرى و پيشوايى را نمى رساند، چرا كه همه آن جمعيت انبوه كه در آن جا حضور داشتند و چه كسانى كه خبر را بعدا دريافت كردند و اشخاصى اند كه در لغت به نظر آنان ارزش مى نهند، همه از ((مولى ))، همان امامت را فهميدند و كسى هم آن را رد نكرد.
از آن پس نيز، اين فهم و برداشت ، از سوى شاعران و اديبان تا زمان حاضر تداوم يافته است . اين دليل روشنى است كه مقصود از مولى ، امام و رهبر است .
در طليعه اينان ، خود اميرالمؤ منين (ع ) است كه در پاسخ نامه معاويه ، ابياتى نوشت كه اين مضمون در آنهاست : ((پيامبر خدا در روز غدير خم ، ولايت خويش را بر شما، درباره من حتمى ساخت )).(2)
حسان بن ثابت نيز كه در صحنه غدير حضور داشت ، از پيامبر خدا اجازه گرفت كه حديث غدير را به نظم بسرايد و ابياتى گفت ، از جمله اين كه : ((پيامبر خدا به على فرمود: يا على ! برخيز، كه من تو را پس از خودم امام و راهنما قرار دادم )).(3)
قيس بن سعد بن عباده هم ، از جمله صحابيانى است كه در سرورده خويش ، به استناد حديث پيامبر در روز غدير، على (ع ) را امام خود و امام همگان بر شمرده كه امامتش را قرآن كريم بيان كرده است .
كسانى ديگر همچون محمد بن عبدالله حميرى ، عمرو بن عاص صحابى ، كميت بن زيد اسدى ، سيد اسماعيل حميرى ، عيدى كوفى ، ابوتمام ، همه در سروده هاى خويش ، بر اساس واقعه غدير خم و حديث حضرت رسول (ص )، اميرالمؤ منين را پيشوايى منصوب از سوى پيامبر، صاحب ولايت و امارت ، راهنماى خلايق پس از رسول الله و... دانسته اند و به بيعت مردم با آن حضرت اشاره كرده اند.(4)
هوشمندان و فرزانگانى در قلمرو دانش و ادب و لغت شناسانى بى غرض ‍ نيز، كه جز كاربرد درست واژه ها را در اشعار و تركيبهاى ادبى خود در نظر ندارند، همين فهم و برداشت را داشته و در آثار خويش ، همين معنا را بيان كرده اند.(5) اينان هر كدام در جاى خود، از استوانه هاى لغت و ادبيات بوده اند و پيوسته تا امروز، ديدگاهشان در ادبيات مورد توجه بوده است و يك پژوهشگر نميتواند همه اينان را به خطا و كجروى متهم سازد، در حالى كه همه ازچهره هاى برجسته و مورد اعتماد در وادى ادبند.
گروههايى از مردم نيزاز لفظ مولى همين معنى را فميده اند و با صراحت به آن اشاره كرده اند، يا از لابه لاى گفته هايشان چنين بر مى آيد.
از جمله آنان ، ابوبكر و عمر است ، كه همان روز خدمت على (ع ) آمده و به او تبريك گفتند و با وى بيعت كردند و بر اينكه او مولاى هر زن و مردم مؤ من شده است ، تهنيت گفتند.
راستى !كدام يك از معانى مولى بود كه قابل تطبيق بر حضرت بود، تا آن روز مطرح نگشته بود، تا آن كه دوباره مطرح شود و آن دو به خاطر آن ، به حضرت تبريك بگويند و تصريح كنند كه آن روز، برخوردار از آن سمت گشت ؟ آيا معناى ((يارى )) و ((محبت )) بود؟ حضرت على (ع ) از روزى كه از پستان ايمان شير خورد، يار و دوستدار محمد (ص ) بود. يا معناى ديگرى داشت كه در اين مورد، نمى توانست مقصود باشد؟ نه به خدا، نه آن بود و نه اين . آن دو، معنايى را اراده كردند كه همه حاضران فهميده بودند، يعنى اولى و سزاوارتر نسبت به آن دو و همه مسلمانان از خودشان ، و بر همين معنا نيز تبريك گفتند و بيعت كردند.
از جمله آنان ((حادث بن نعمان )) بود كه گرفتار كيفر سريع خدا شد. وقتى رسول خدا (ص ) آن سخنان را در غديرخم فرمود، وى به پيامبر گفت : اى محمد! ما را به شهادتين و نماز و زكات و حج فرمان دادى و به اينها اكتفا نكردى تا آن كه بازوهاى پسرعمويت را گرفته بلند كردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى ((من كنت مولاه فعلى مولاه ...))(6). معناى اين تفضيل و برترى دادن ، كه آن كافر حسود، نمى توانست تحملش كند و به شك افتاده بود كه آيا از سوى خداوند است ، يا به نظر پيامبر، چه مى توانست باشد، جزولايت و پيشوايى !اين قضاوت وجدان آزاد شماست كه آن ولايت ، همان ولايت مطلقه اى است كه قريش ، هرگز زير بار آن نرفت ، مگر پس از غلبه آيات روشن الهى و دلائل دندان شكن و جنگهاى خونين ، تا آن كه نصرت الهى رسيد و مردم گروه گروه به دين خدا گرويدند. اين ولايت مطلقه در مورد على (ع ) براى آنان سنگين تر بود، آن چه در دل ديگران بود، حارث بن نعمان آشكارا گفت و خداى توانا او را به كيفر رساند.
از جمله آنان ، گروهى بودند كه در كوفه با اميرالمؤ منين (ع ) ملاقات كردند و هنگام ديدار، گفتند: ((السلام عليك يا مولانا)). حضرت ، براى آگاهى شنوندگان ازمعناى صحيح آن ، از آنان توضيح خواست كه ((من چگونه مولاى شمايم ، كه گروهى از عرب هستيد؟)) پاسخ دادند: ما از رسول خدا (ص ) در روز غدير خم شنيده ايم كه فرمود: ((من كنت مولاه فعلى مولاه )).
خواننده گرامى توجه دارد كه آن ((مولى )) بودنى كه نزد عرب بسيار مهم بود و به مولويت هركسى براحتى سر فرود نمى آوردند،نصرت و محبت يا معانى ديگر ((مولى )) نبود، بلكه آن رياست بزرگى بود كه جز با دليلى روشن و محكم ، به آن گردن نمى نهادند. اين بود كه اميرالمؤ منين هم در حضور ديگران از آنان توضيح خواست و پاسخشان اين بود كه آن را از سخن پيامبر فهميده اند. اين معنى حتى بر زنان پرده نشين نيز پنهان نبود. معاويه از زنى به نام ((دارميه حجونيه )) پرسيد: چرا على (ع ) را دوست مى دارى و مرا دشمن ؟آن زن دلايلى آورد، از جمله اينكه پيامبر در صحنه غدير خم ، براى او ولايت را قرار داد. براى دشمنى اش با معاويه نيز استدلال به اين كرد كه او با كسى جنگيده كه براى حكومت ، شايسته تر از معاويه بود و در پى چيزى رفت كه حقش نبود، معاويه هم سخن او را رد نكرد!
پيش از همه اينها، خود على (ع ) در ميدانگاه كوفه با مردم كه سخن مى گفت ، پس ازآن كه در مورد خلافتش برخى نزاع داشتند و آن چه را وى از پيامبر اكرم در مورد برترى خويش روايت مى كرد، نمى پذيرفتند، حضرت به اين حديث استشهاد فرمود، تا پاسخى بر منازعان باشد.
با اين حال آيا براى مولى معنايى جز ولايت و رهبرى قابل قبول است ؟ خود حضرت و شاهدان غدير خم نيز همان رافهميدند. كسانى هم كه دانسته پنهان كردند، به بلاى رسواگر گرفتار شدند. اگر مقصود از مولى ، ياور و دوستدار بود، چگونه حضرت على (ع )در آن جمع ، براى پاسخگويى به منازعه مخالفان به حديث غدير استناد مى كرد؟ با اينكه مسلمانان ديگر نيز باور و دوستدار پيامبر بودند. روشن مى شود كه معناى مقصود، همان ولايت مطلقه و اولويت به تصرف بوده است . هر كس كه ازموارد بحث و مجادله افراد امت در اجتماعات و در لابه لاى كتابها از دير زمان تاكنون آگاه باشد، خوب مى داند كه مردم ، جز معناى پيشوايى و امامت مطلقه از آن نفهميده اند، ولايتى كه براى پيامبر خدا (ص ) بود. اگر پژوهنده ، اهل تحقيق و اطلاع باشد، نيازى به بر شمردن موارد نيست .
يك بحث ادبى
براى اينكه بدانيم معناى لغوى ((مولى ))، ((اولى )) است (شايسته تر به تصرف در امور)، يا يكى از معانى آن ((اولى )) است ، بايد به گفته هاى مفسران و محدثان در تفسير آيه ((ماواكم النار هى مولاكم و بئس ‍ المصير))(7) نگاهى بيفكنيم .
برخى از مفسران ، ((مولى )) را در اين آيه به معناى ((اولى )) دانسته اند.(8) برخى هم يكى از معانيش را آن دانسته اند(9) (يعنى : از منافقان و كفار، در روز قيامت فديه گرفته نمى شود، جايگاهشان دوزخ است ، آتش ‍ بر آنان شايسته تر است ). اينان كه خود، از بزرگان ادب و لغتند، از ((مولى )) اين معنى را فهميده اندو آيه را نيز، بر اين معنى تفسير كرده اند. بعضى هم كه مولى را به معناى ولى تفسير كرده اند، باز رساننده همين معناست .
آيات ديگرى هم هست كه درآنها مولى به معناى اولى به كار رفته است ، همچون : ((انت مولانا))(10)، ((بل الله مولاكم ))(11)، ((ما كتب الله لنا هو مولانا و على الله فليتوكل المؤ منون )).(12) مفسران در تبيين مفاد اين آيات ، گفته اند كه مولى بودن خداوند، به معناى شايسته تر به ولايت ، سزاواتر به اطاعت ، سزاوارتر به ما انسانها در مرگ و حياتمان از خود ما، و مالك و سرورى كه هرگونه بخواهد تصرف مى كند، است .
سخنى با فخر رازى
فخر رازى در مورد آيه ياد شده و معناى اولويت براى واژه ((مولى ))، سراغ شبهه هايى رفته و آنها را بزرگ نموده است . شبهاتى كه پيش از او نيز كسانى مطرح كرده اند و سخن كسانى راآورده كه مولى در آيه را به معناى ناصر، نزديك و سرانجام دانسته اند. سپس اشكال كرده كه اگر مولى به معناى اولى باشد، بايد كاربرد هر كدام به جاى ديگرى صحيح باشد، در حالى كه چنين نيست . و افزوده است : به اين جهت به اين نكته دقيق ! توجه داديم ، چون كه سيد مرتضى براى اثبات امامت على (ع ) به حديث ((من كنت مولاه فعلى مولاه )) استدلال كرده و گفته است كه به گفته اهل لغت ، يكى از معانى مولى ، اولى است و چون لفظ، مى تواند اين معنى را بر بتابد و معانى ديگر مولى (مثل پسرعمو، ياور، آزاده كننده ، آزاد شده ) يا خيلى روشن است ، يا قطعا مراد پيامبر نبوده است ، پس مفهوم اولويت ، مراد آن حضرت است . آن گاه فخر رازى گفته : چون سخن اهل لغت و تفسير، بيان مقصود از مولى در آيه است ، نه تفسير معناى اصلى آن ، پس نمى توان بدين مطلب براى اثبات امامت على (ع ) استدلال كرد.(13)
و در ((نهاية العقول )) گفته است : اگر مولى به معناى اولى باشد، بايد درست باشدكه هر واژه اى كه به يكى قرين شود، به ديگرى هم قرين گردد و چنين نيست . مثلا كلمهاولى ، با ((من )) (از) به كار مى رود، (اولى من فلان سزاوارتر از فلانى ) ولى نمىتوان گفت ((مولى من فلان )). اصطلاح ((هر مولىالرجل )) (او مولاى آن مرد است ) به كار مى رود، ولى نمى توان به جاى آن گفت : هراولى الرجل و نمونه هاى ديگر. اينكه نمى توان در كاربردها، اولى را به جاى مولىگذاشت ، نتيجه ميدهد كه هم معنا نيستند!
شگفتا از فخر رازى !كه نمى داند حالات الفاظ مشتق ، در افعال لازم و متعدى و در صيغه هاى مختلف لفظ، دگرگون مى شود و اتحاد معنى يا مترادف بودن دو لفظ، در جوهر معانى آنهاست ، نه در حالات عارضى و تركيبها و ساختارهاى مختلف الفاظ. اگر بين ((مولى )) و ((اولى )) اختلاف است و يكى حتما همراه ((باء)) به كار مى رود، يكى بدون باء، يكى با ((من )) به كار مى رود، ديگرى بدون من ، اين به لحاظ ساختار تركيبى لفظ است . يكى تركيب تفضيلى دارد (اولى ) و آن ديگرى ندارد و تفاوت در كاربرد آن ها در جمله ، به ساختار لفظى مربوط مى شود، نه مفهوم و معنى . به قول ازهرى (14): اينكه يك لفظ به جاى مرادفش به كار رود، جايى صحيح است كه مانعى در كار نباشد. و در اين جا مانع است ، زيرا اسم تفضيل (اولى ) فقط با ((من )) به كار مى رود، گاهى هم من و مجرور، هر دو حذف مى شود، آن جا كه معلوم باشد. مثل اين آيه ((والاخرة خير وابقى ))(15) (آخرت ، بهتر و پايدارتر است ).
بعلاوه ، نكته اى كه فخر رازى به آن تمسك كرده است ، در بسيارى از معانى ديگر مولى هم درست در نمى آيد، مثلا مولى به معناى ناصر و ياور، معنايى كه فخر رازى ، خودش همين را از حديث پيامبر، برگزيده است ، به جاى ناصر در خيلى از موارد به كار نمى رود. آيا عيساى مسيح (ع ) كه به امت خود فرمود: ((من انصارى الى الله ))(16)، آيا مى شود گفت : من مالى الى الله ؟ حواريون هم گفتند: ((نحن انصار الله )) و به جاى آن نمى توان گفت : نحن موالى الله .
نيز يكى ديگر ازمعانى مورد اتفاق مولى ، منعم عليه است ، كسى كه بر او نعمتى عطا شده است ، منعم همواره با ((على )) به كار مى رود، ولى مولى بدون ((على )) است . طبق اصل خود فخر رازى ، پس نبايد معناى مولى ، ((نعمت يافته )) باشد، چون به جاى يكديگر نمى توانند به كار روند. مگر اينكه بگويد مجموعه لفظ و ادات همراهش ، روى هم رفته معناى مولى را دارد. ولى از گفتن همين سخن در مورد ((اولى )) به دلايلى نه پنهان ! طفره مى رود.
اين نكته و بحث ، در قلمرو ادبيات و كاربرد واژه ها و تركيبهاى لفظى ، ميدان وسيعى دارد و بسيار پردامنه است . در موارد فراوانى دو لفظ، معناى مشترك و مترادفى دارند، ولى كاربرد لفظى آنها متفاوت است و هيچ يك از اهل لغت و ادب ، به صرف تفاوت كاربردى واژه ها و حروف همراه الفاظ، منكر ترادف معناى نشده اند. مثلا در عربى ((ام )) و ((او)) هر دو حرف ترديدند (به معناى يا)، ولى در تركيب ، چهار تفاوت دارند. ((هل )) و ((همزه )) هر دو از حروف پرسشى اند (آيا) ولى ده فرق دارند. ((ايان )) و ((حتى )) به يك معنايند، ولى در كاربرد، سه فرق دارند، ((كم )) و ((كاين )) هم معنايند، ولى پنج تفاوت دارند. ((اى )) و ((من )) با آن كه هم معنايند، شش فرق دارند. ((عند))، ((لدن )) و ((لدى )) هر سه به يك معنايند (نزد) ولى از شش جهت با هم متفاوتند.
ديگران هم متوجه تضاد سخن فخر رازى شده و به آن اشاره كرده اند.(17)
همچنانكه اشاره شد، پيش از فخر رازى نيز اين شبهه به ذهن ديگران آمده بود، ولى چون بطلان آن را فهميده بودند، سبب نشد كه از اعتراف به يكى بودن معناى مولى و اولى سرباز زنند.(18)
تفتازانى و قوشجى در كتب خود، ضمن بيان اين كه مولى به معانى مختلف ، از جمله به معنى متولى ، مالك كار و اولى به تصرف درسخنان عرب بسيار آمده و از پيشوايان لغت نقل شده است ، وقتى به بحث استدلال به مفهوم مولى براى اثبات امامت على بن ابى طالب (ع ) رسيده اند، اگر چه كوشيده اند راههاى مختلف استدلال به حديث را رد كنند، اما اين جهت را (كه مولى و اولى به يك معناست ) پذيرفته اند. جرجانى هم مثل آن دو گفته است و حتى افزوده است كه : سخن قاضى عضد (كه هرگز مفعل به معناى افعل نيامده است ) نادرست است ، چون در كاربرد عرب و آن چه از پيشوايان لغت نقل شده ، مولى به معناى متولى و عهده دار كار و اولى به تصرف فراوان است .(19)
ابن حجر نيز كه از سرسخت ترين كسانى است كه استدلال به حديث غدير را رد كرده است ، كاربرد مولى به معناى اولى و شايسته تر را پذيرفته است ، ولى مناقشه اش درباره متعلق اولى است ، يعنى شايسته تر در همه امور، يا برخى از جهات ، و دومى را برگزيده و همين فهم و برداشت را به ابوبكر و عمر نسبت داده است .(20)
فخر رازى در نهاية العقول ، پس از نقل هشت معنى براى مولى ، از جمله ((اولى به چيزى ))، مى افزايد: قبول نداريم كه هر كس احتمال داد لفظ مولى به معناى اولى باشد، بر دلالت حديث غدير به امامت على (ع ) معتقد باشد. مگر نه اين كه ابوعبيده و ابن انبارى گفته اند كه مولى به معناى اولى است ، و خودشان به امامت ابوبكر معتقد بودند!
براى ما مهم نيست كه آن دو چه عقيده اى داشته اند، مهم اين است كه هر دو تصريح كردند كه معناى مولى چيست !... بسيارى از دانشمندان ادب ، از معانى مولى ، يكى هم ((اولى )) را دانسته اند.(21)
با اين حال ، ميزان اعتبار سخن نويسنده ((تحفه اثنا عشريه ))(22) كه گفته است : هيچ يك از ادباى عرب ، كلمه مولى را به معناى اولى به كار نبرده و ندانسته اند، روشن مى شود. آيا او مى پندارد چهره هايى كه بر شمرديم ، از بزرگان ادبيات فارسى اند؟يا اينكه اينها موارد كاربرد لغت عرب را ندانسته اند و ((شاه صاحب هندى )) فهميده است ؟ داورى با وجدان آزاد خواننده است !...
برداشتى را كه ما از حديث غدير داريم و آن را دليل بر اولويت على (ع ) براى امامت مى دانيم ، از سخن ديگر حضرت رسول (ص ) هم بر مى آيد، آن جا كه فرموده است :
((هيچ مؤ منى نيست مگر آن كه من در دنيا و آخرت ، از همه مردم به او سزاوارترم . اگر مى خواهيد، آيه ((النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم )) را بخوانيد. پس هر مومنى كه مالى بر جاى گذاشته است ، خويشاوندانش به ارث مى برند و اگر قرضى يا ملكى بر جاى نهاده ، نزد من آيد و من مولاى اويم .))(23)
و در نقل ديگر آمده است :
((روى زمين هيچ مومنى نيست ، مگر آن كه من سزاوارترين مردم نسبت به اويم ، پس هر كدام از شما قرضى يا ملكى بر جاى نهد، من عهده دار آنم .))(24)
فخر رازى در جاى ديگرى از كتاب نهاية العقول ، ادعا كرده است كه هيچ يك از بزرگان نحو و لغت ذكر نكرده كه مفعل (مولى ) كه براى افاده معناى پيدايش و زمان يا مكان است ، به معناى افعل (اولى ، براى تفضيل ) آمده باشد. با توجه به نقلهايى كه گذشت ، ميزان سستى ادعاى او و پيروانش ‍ همچون قاضى عضدايجى در ((مواقف ))، شاه صاحب هندى در ((تحفة اثنى عشريه ))، كابلى در ((صواقع ))، عبدالحق دهلوى در ((لمعات ))، قاضى ثناء الله پانى پتى در ((سيف مسلول )) آشكار مى شود. برخى ازايشان پا را فراتر گذاشته و اين نكته را به ادباى عرب نسبت داده اند، در حالى كه اصل شبهه از فخر رازى است و او به ديگران نسبت نداده ، ولى پيروانش كوركورانه تا توانسته اند، در دلالت حديث غدير بر اعتقادات شيعه خدشه وارد كرده اند.
من آنان را ملامت نمى كنم كه چرا سخنان ادباى عرب و استعمالات الفاظ اين زبان را نمى دانند، چرا كه از اين هنر و زمينه و از ادبيات عرب دورند. يكى اهل دهلى است ، يكى ايجى ، يكى هندى است ، يكى كابلى ، يكى اهل دهلى است ، يكى از پانى پتى . اينان كجا و عرب خالص كجا؟ در آشفته بازار سخن ، كسانى درباره كاربرد الفاظ عرب نظر مى دهند كه از آن بيگانه اند. از آن طرف ، كسانى گفته اند كه مولى به معناى اولى هم مى آيد كه از چهره هاى بارز ادبيات عربند و سخنشان معيار است . براى فخر رازى (بدعتگزار اين سفسطه )سخن ابوالوليد بن شحنه حنفى كافى است كه گفته است : ((فخر رازى در همه علوم ، آگاهى و تسلط داشته است ؛ جز در ادبيات عرب )).(25)ابوحيان نيز در تفسيرش گفته است : تفسير فخر رازى ، از آهنگ و مقاصد سخن عرب بيرون است ، سخن او اغلب شبيه كلام كسانى است كه خود را حكيم مى شمارند.(26)
وقتى بزرگان عرب ، همه گفته اند كه مولى به معناى اولى هم مى آيد، جايى براى تشكيك و شبهه پراكنى امثال فخر رازى نيست . وى در بسيارى از موارد، به سخن بزرگان ادبيات عرب استشهاد كرده است ، اما در اين مورد خاص گفته آنان را زير سؤ ال مى برد. گويا تنها با كلمه ((مولى )) حساب خاصى دارد!...
و شگفت از شاه ولى الله صاحب هندى است كه در كتابش ((تحفه اثنى عشريه )) گفته است :(27) در رد دلالت حديث غدير بر امامت على (ع ) همين بس كه مولى به معناى ولى و ((مفعل )) به معناى ((فعيل )) نيامده است . با اين سخن ، خواسته است نظر اهل لغت را كه گفته اند ((ولى )) به معناى عهده دار و متصدى امر است ، رد كند. لغت شناسان ، ولى را در مواردى همچون : ولى زن ، ولى يتيم ، ولى عبد، ولايت سلطان ، ولى عهد به معناى سرپرست و عهده دار كارها دانسته اند و نيز مولى را به معناى ولى هم گفته اند.
از اين نويسنده ، سخن فراء و مبرد (از ادباى عرب ) پنهان مانده است كه گفته اند: ولى و مولى در عربى به يك معناست .(28) همه اهل لغت بر اين نظر اتفاق دارند و در فرهنگهاى لغت ، ولى را يكى از معانى مولى شمرده اند(29) و بعضى به آيات قرآن نيز استناد كرده اند، همچون اين آيه : ((ذلك بان الله مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لامولى لهم .))(30)
نگاهى به معانى ((مولى ))
علماى لغت از معانى ((مولى ))، يكى هم سرور و آقارا ذكر كرده اند، غير از مالك و آزاد كننده . نيز از معانى ((ولى ))، امير و سلطان را گفته اند. از طرفى هم اتفاق نظر دارند كه معناى اولى و ولى يكى است و هر دو معنى نوعى اولويت به كار را در بر دارد. امير، در اداره جامعه و اجراى برنامه هايى براى تربيت افراد و دفع تعدى آنان به يكديگر از رعيت و مردم عادى سزاوارتر است . همچنين سرور و آقاى بردگان هم براى تصرف دركارها از افراد تحت امرشان سزاوارترند. دايره اين اولويت درتصرف ، بستگى به ميزان امارت و سيادت دارد. اين ولايت و حق تصرف ، در والى يك شهر، گسترده تر از رؤ ساى ادارات است ، ولايت استانداران بيشتر ازفرمانداران است و بالاتر از همه اينها قلمرو ولايت حكام و پادشاهان است و وسيعترين قلمرو اين اولويت ، درپيامبرى است كه از سوى خداوند به سوى جهانيان مبعوث شده است و نيز جانشين او.
ما اگر از اين هم چشم بپوشيم كه مولى به معناى اولى است ، از اين نمى توان چشم پوشيد كه مولى به معناى سرور و به معناى امير و سلطان آمده است . مفهوم مولى در حديث غدير خم جز بر والاترين و گسترده ترين معناى مولى منطبق نيست ، چرا كه هيچ يك از معانى ديگر مولى (كه به بيست و هفت معنى مى رسد) ممكن نيست در حديث غدير اراده شده باشد مگر آن كه به اين دو معنى باز گردد. معانى ديگر عبارتند از:
1 - پروردگار 2 - عمو 3 - پسرعمو 4 - فرزند 5 - خواهرزاده 6 - آزاد كننده 7 - آزاد شده 8 - برده 9- مالك 10 - پيرو 11 - نعمت داده شده 12 - شريك 13 - هم پيمان 14 - همراه 15 - همسايه 16 - همخانه و مهمان 17 - داماد 18 - خويشاوند 19 - نعمت دهنده 20 - هم عهد 21- ولى 22 - اولى به يك چيز 23 - سرور غير مالك و آزاد كننده 24 - دوستدار 25 - ياور 26 - تصرف كننده در كار 27 - عهده دار امر.
معناى اول كه كفرآميز است ، چون جز خداوند، براى جهانيان پروردگارى نيست .
معناى دوم و سوم تا چهاردهم نيز، هر كدام اراده شود، دروغ است . چرا كه پيامبر، عموى برادرزادگانش است (اگر برادر داشته باشد) و على (ع )، عموى پدر آنان مى شود. در حالى كه پيامبر، پسر عبدالله است و على (ع )، پسر برادرش ابوطالب و روشن است كه آن دو در نسب مختلفند. على (ع ) خواهرزاده كسى نيست كه پيامبر (ص ) خواهرزاده اش باشد. همچنين چنان نيست كه هر كس را پيامبر آزاد كرده باشد، على (ع ) اورا دوباره آزاد كرده است . هر دو بزرگوار، سرور همه آزادگان اند، هرگز كسى آنها را آزاد نكرده است . هرگز بنده كسى هم نبوده اند. على (ع ) هرگز مالك برده هاى پيامبر هم نبوده است . پيامبر خدا، غير از خداوند تابع كسى نبوده ، تا در آن جمعيت فرياد برآورد كه من تابع هركس باشم ، على تابع اوست ! كسى هم بر پيامبر نعمتى و منتى ندارد، بلكه اين رسول خدا (ص ) است كه بر همگان نعمت و منت دارد، پس معناى ((نعمت يافته )) هم درست نيست . پيامبر خدا با كسى در تجارت يا چيز ديگر شريك نبوده است ، تا وصى او هم شريك او باشد. تجارتى هم كه حضرت رسول براى خديجه انجام مى داد، كار براى خديجه بود، نه شريك او. تازه اگر هم شركتش با خديجه را در تجارت بپذيريم ، على (ع ) كه همراه پيامبر در آن سفر تجارتى نبود و دخالتى در تجارت نداشت ، تا او هم شريك خديجه شود. پيامبر خدا با كسى هم ، هم پيمان نبود كه به آن افتخار كند. افتخار ديگران به هم پيمانى با رسول بود. معناى همراه و همسايه و مهمان و هم خانه و داماد و خويشاوند هم نمى تواند مقصود آن حضرت باشد، به ويژه در آن جمع انبوه و در ميان راه و گرماى نيمروز و نگهداشتن مردم در آن بيابان و فرمان خدا بر ابلاغ پيام ، كه رسول خدا بر منبر فراز رفت و خبر از نزديكى وفاتش داد و خواست چيزى را به همگان بگويد كه بيم داشت زمانش بگذرد، چيزى كه اهميت دنيوى و دينى فراوان داشت و... آن گاه بگويد: هركس را كه من همراه ، همسايه يا مهمان يا خويشاوندش بودم ، على (ع ) همسايه و همراه و داماد و خويشاوند اوست ! نه به خدا! هيچ انديشه اى اين را نمى پذيرد كه آن عقل كل و ختم رسل كه پيامبر حكمت و خطيب بلاغت بود، مردم را در آن صحراى داغ ، براى گفتن اين نكته معمولى و پيش پا افتاده نگهدارد. تازه ، اگر اينها هم مقصود باشد، چه امتيازى براى حضرت على (ع ) محسوب مى شود كه گروه گروه بيايند و به او شادباش و تبريك بگويند!
اما نعمت دهنده : ملازمه اى نيست بين اينكه پيامبر خدا به هركس نعمت داده باشد، اميرالمؤ منين هم نعمت دهنده او باشد. مگر اينكه مقصود از نعمت ، نعمت دين و هدايت و ارشاد عزت دنيا و نجات آخرت باشد، كه در اين صورت از معناى مورد نظر ما (امامت ) چندان دور نيست .
اما هم پيمان : لابد بايد به معناى هم پيمانى با برخى قبايل براى آتش بس يا همكارى باشد. معنى ندارد كه على (ع ) هم چنان باشد، مگر به عنوان پيرو حضرت رسول ، كه دراين مساله هم تمام مسلمانان يكسانند و جايى براى تخصيص آن حضرت نيست . مگر آن كه بگوييم حضرت على (ع ) در همه پيمانهايى كه پيامبر براى سامان دادن به حكومت اسلامى و حمايت از دولت اسلام در برابر فتنه ها و توطئه ها مى بست ، دخالت داشت . و اگر منظور از هم پيمانى ، دارا بودن اوصاف شايسته و فضيلتها باشد، مثل اينكه مى گويند فلانى هم پيمان فضيلت و كرم است ، يعنى كريم و فاضل است ، معنايش اين مى شود كه هركس درباره من چنين عقيده اى دارد، درباره على (ع ) هم داشته باشد. گرچه ذوق عربى اين را نمى پسندد، ولى باز هم به معناى مورد نظر ما نزديك است .
اما دوستدار و ياور: يامقصود اين است كه مردم را به محبت و نصرت على (ع ) برانگيزد، يا اينكه او را به دوستى و يارى مردم فرمان دهد و در هر حال ، يا جمله خبرى است ، يا انشائى . اگر خبرى باشد و مقصود حضرت خبر دادن از وجوب محبت على (ع ) بر مردم باشد، اينكه چيز تازه اى نيست تا در آن شرايط حساس و با آن تاكيد شديد آيه قرآن در تبليغ پيام و در آن موقعيت دشوار به مردم ابلاغ كند، بعد هم مردم براى تهنيت گويى بيايند. اين نكته قبلا هم مطرح بوده است و مردم شبانه روز آياتى را كه اخوت و ولايت و دوستى مومنان را با يكديگر بيان مى كند(31) تلاوت مى كردند. اگر مقصود، فرمان به دوست داشتن و يارى كردن او باشد، اين نيز اختصاص به آن حضرت ندارد. همه مسلمانان دوستدار و ياور همديگرند. و اگر مقصود، دوستى و يارى ويژه اى است ، بالاتر از آن چه مردم دارند كه شامل پيروى ، فرمانبردارى و تسليم بودن است ، اين همان حجت بودن و امامت است كه مورد نظر ماست . و اگر مقصود، خبر دادن به على (ع ) است كه دوستدار و ياور مردم باشد، اين را مى توانست جداگانه و خصوصى به آن حضرت بگويد، نه در يك جمع عمومى و با آن شرايط ويژه .
به هر حال ، اگر مقصود از مولى ، دوستدار و ياور باشد، با آن معناى ويژه اى كه رسول خدا (ص ) نسبت به امت داشت و به عنوان پيشواى دين و دنيا و پشتيبان موجوديت و كيان مسلمين ، سزاوارتر از خودشان به آنان بود و اگر چنان نمى كرد، گرگهاى درنده و دشمنان نيرومند، مردم را نابود مى كردند و به غارت و كشتار مى پرداختند، كسى كه در محبت و يارى نسبت به رسول خدا و مردم در اين حد و مرتبه باشد. به حق سزاوار مقام خليفة اللهى و جانشينى پيامبر اسلام است . اين معناى همانست كه ما مى گوييم و مى خواهيم .
تنها معنايى كه باقى مى ماند و قابل قبول است ، همان ولى ، اولى به تصرف و سرور و متولى امور است . آن گونه كه گذشت ، مولى به اين معانى آمده است . همچنانكه حضرت رسول (ص )، سرپرست امت و سرور آنان بود و از خودشان شايسته تر براى دخالت در امورشان بود، اين ولايت براى على (ع ) هم ثابت است . بعلاوه معناى اولويت كه مورد نظر ماست ، به نحوى در همه معانى گذشته براى مولى مندرج است و به نوعى مورد عنايت مى باشد و بى تناسب نيست . مثلا:
عمو، شايسته تر از ديگران است كه به برادرزادگانش رسيدگى كند و عاطفه نشان دهد، چون به جاى پدر است .
پسرعمو، سزاوارتر به اتحاد و يارى و همبستگى با پسرعموست ، چون هر دو شاخه يك درختند.
پسر، شايسته تر است كه از پدر اطاعت كند و در برابر او خاضع باشد.
خواهرزاده ، مناسبتر از ديگران است براى پيوند با دايى ، چرا كه او برادر مادرش مى باشد.
آزاد كننده ، سزاوارتر است كه به آزاد شده ، نيكى كند.
آزاد شده ، سزاوارتر است كه كار نيك آزاد كننده را ارج نهد و تواضع كند.
بنده ، اولى است كه از مولى تبعيت كند.
مالك ، سزاوارتر از ديگران است كه سرپرستى مملوكهاى خود را عهده دار شود و به كارشان رسيدگى كند تا به آنان ظلم نشود.
پيرو، شايسته تر است براى يارى متبوع ، تا ديگران كه پيرو نيستند.
نعمت يافته ، سزاوارتر است كه از صاحب نعمت تشكر كند.
شريك ، اولى است كه حق شريك را رعايت كند و از ضرر كردن او جلوگيرى نمايد.
در هم پيمان هم كه مساله روشن است .
همنشين نيز سزاوارتر به اداى حقوق همنشينى است .
همسايه هم شايسته تر از ديگران است كه حق همسايه را مراعات كند.
مهمان نيزاولى از ديگران است كه حريم ميزبان را نگهدارد.
داماد، سزاوارتر به رعايت حقوق بستگان است تا ديگران ، چرا كه كسى كه به انسان زن دهد، در حكم بدر است .
خويشاوند نيز ازديگران سزاوارتر است به كار نزديكان خود.
نعمت دهنده ، اولى است كه باز هم نعمت دهد و نيكى خود را ادامه دهد.
هم عهد نيز اولى به رعايت حقوق هم پيمانى است .
دوستدار و ياور هم كه روشن است . مساله ولى ، سرور، متصرف در امور، متولى امر نيز واضح است كه اولويت دارند نسبت به ديگران .
پس مولى ، يك معنى بيشتر در اينجا ندارد، آن هم ((اولى به تصرف )) است كه بسيارى از علماى لغت و ادباى عرب هم اين معنى را پذيرفته اند. وقتى هم كلمه مولى به كار مى رود، آن چه در ابتدا به ذهن انسان مى آيد همين معناست .
قرائن كلام
تا اينجاى بحث روشن شد كه مولى به معناى ((اولى به چيزى )) است . اگر تنزل كنيم و بگوييم كه اين ، يكى از معانى مولى است و مولى مشترك لفظى است ، درحديث قرائنى است (متصل يا منفصل ) كه اراده معناى ديگر را نفى مى كند. اينك قرائن :
1 - مقدمه حديث
رسول خدا (ص ) پيش از اين تعبير، فرمود: ((الست اولى بكم من انفسكم ؟)) آيا من از خود شما به شما سزاوارتر نيستم ؟(يا عبارات ديگرى كه همين مضمون را مى رساند) پس از اين مقدمه ، فرمود: ((من كنت مولاه فعلى مولاه )). اين نشان مى دهد كه مقصود از مولى ، همان اولويتى است كه رسول خدا (ص ) در طليعه حديث ، بر آن تاكيد فرمود و از آنان اعتراف گرفت . متن فوق را درحديث غدير، عده بيشمارى از دانشمندان و راويان شيعه و سنى نقل كرده اند. از اهل سنت ، كسانى همچون : احمد بن حنبل ، ابن ماجه ، نسائى ، شيبانى ، طبرى ، طبرانى ، ذهبى و...(32) حديث را نقل كرده و آن را صحيح و ثابت دانسته اند و مفهوم آن را اثبات همان اولويت و ولايتى كه پيامبر بر امت داشته ، براى حضرت على (ع ) دانسته اند.(33)
2 - ذيل حديث
حضرت در ادامه سخن فرمود: ((اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله ))(34) و اين فراز، مويد معنايى است كه ما مى گوييم . زيرا حضرت ، پس از نصب اميرالمؤ منين به مقام والاى ولايت و وصايت و رياست كلى بر همه امت ، مى دانست كه تماميت اين منصب به فراهم بودن سپاه و ياران و اطاعت واليان و كارگزاران است . از سوى ديگر نيز مى دانست كه در ميان مردم كسانى نسبت به على (ع ) حسد يا كينه دارند و برخى منافقين دشمنى او را در سينه مى پرورند و پس از آن حضرت ، طمعكاران و حسودان و رياست طلبان ، مساله آفرينى خواهند كرد. على (ع ) هم كه حاضر نيست خواسته هاى نارواى آنان را برآورد، ناچار مخالفت خواهند داشت . از اين رو براى يارى كنندگانش دعا كرد و خواركنندگانش را نفرين نمود، تا مردم بدانند كه موالات با او، دوستى خدا را در پى دارد و دشمنى با او دشمنى با خداست . اين با دوستى مردم عادى با يكديگر فرق دارد.
بعلاوه ، اين دعاى كلى و عمومى پيامبر، دليل عصمت على (ع ) است ، چون لزوم تبعيت و پيروى و نصرت او را بر همه كس ، همه جا و هميشه بيان كرده است . اين درصورتى درست است كه آن حضرت ، در همه زمانها و حالات ، عصمت داشته باشد و جز حق نگويد و جز راه حق نپويد و گرنه ، اگر از وى خطا و گناهى سربزند، بايد با او مخالفت كنند. پس چون پيامبر هيچ استثنايى نكرده است ، معلوم مى شود كه على (ع ) هميشه عصمت دارد و چنين كسى بايد پيشواى مردم باشد. در اين دعا، مردم به طاعت و تسليم دربرابر او فرا خوانده شده و از سرپيچى و مخالفت در برابر فرمانش ‍ نهى شده اند. اين جز با اولويت داشتن آن حضرت نسبت به آنان از خودشان ، سازگار نيست .
3 - استشهاد پيامبر
حضرت از مردم پرسيد: اى مردم به چه شهادت مى دهيد؟ گفتند: به اين كه جز خدا، معبودى نيست . فرمود: ديگر به چه ؟ گفتند: و اينكه محمد (ص ) بنده و فرستاده اوست . پرسيد: ولى شما كيست ؟ گفتند: مولاى ما خدا و پيامبر است . آن گاه حضرت بازوى على (ع ) را گرفته ، بلند كرد و فرمود: هركس كه مولايش خدا و رسول است ، پس اين شخص ، مولاى اوست . اين نقل را خيلى ها از جمله جرير، زيد بن ارقم ، عامر بن ابى ليلى ، حذيفة بن اسيد نقل كرده اند. اينكه ((ولايت )) در سياق شهادت به يگانگى خدا و رسالت پيامبر آمده است ، بيانگر اين است كه امامت و اولويت آن حضرت بر مردم مراد است و اثبات همان ولايت مطلقه اى كه براى خداى سبحان و پيامبر است .
4 - سپاس پيامبر بر تكميل دين
درنقلها آمده است كه پيامبر خدا پس از حديث غدير، فرمود: ((الله اكبر، بر كمال يافتن دين و تمام گشتن نعمت و خشنودى پروردگار از رسالتم و ولايت على بن ابى طالب ))(35) راستى چه چيزى جز امامت كه عامل كمال دين و تماميت نعمت و تحكيم پايه هاى دين در سايه رهبرى على (ع ) است ، موجب خشنودى خداوند است ؟
5 - اخبار از وفات
پيامبر خدا قبل از بيان مساله ولايت ، خبر داد كه وفات من نزديك است ، شايد به زودى فراخوانده شوم و دعوت خدا را لبيك بگويم و از شما جدا شوم .(36) اين خبر دادنها مى رساند كه از تبليغ رسالتش چيز مهمى باقى مانده بود كه مى ترسيد اجلش فرا رسد و او هنوز آن را ابلاغ نكرده باشد. پس از اين نكته كه اهميت آن مساله را مى رساند، ولايت اميرالمؤ منين و عترت پاك را بيان فرمود. آيا احتمال مى رود كه آن مسووليت مهم ، كه بر ابلاغ ولايت منطبق بود، چيزى جز ((امامت )) باشد؟
6 - تهنيت گويى
حضرت رسول ، پس از ابلاغ ولايت على (ع ) فرمود: ((به من تبريك بگوييد، خداوند مرا به نبوت و اهل بيتم را به امامت مخصوص ‍ گردانيد.))(37) دراين عبارت تصريح به امامت شده است . به علاوه خود تبريك گويى و بيعت و دست دادن و جشن گرفتن و تداوم اين شادمانى به مدت سه روز، جز با مفهوم خلافت و اولويت سازگار نيست . خود ابوبكر و عمر هم على (ع ) را ديدار كرده ، تبريك ولايت گفتند.