تقويت اركان آزادى
در اين مبحث سخن بسيار و تاريخ،
آكنده از گواه است، آن سان كه اگر پژوهشگرى در صدد گرد آوردن آن برآيد بى ترديد مى تواند دائرة المعارفى بنگارد.
لذا به اختصار چند مورد از زبان تاريخ نقل مى شود تا همگان بدانند اندك آزادى كه امروزه در جهان وجود دارد،
وامدار اميرالمؤمنين(عليه السلام) است، چه اين كه اين موهبت الهى كه بلافاصله پس از سقيفه از جامعه ربوده شد،
اركان آن به وسيله اميرالمؤمنين(عليه السلام) و در دوره كوتاه حكومت ظاهرى اش بنيان نهاده شد.
بنابراين برخورداران از موهبت آزادى و نيز آزادى موجود در غرب وامدار اميرالمؤمنين(عليه السلام)هستند،
با يك تفاوت و آن اين كه آزادى غربى به بيراهه رفته و دستخوش افراط و تفريط شده است،
اما آزادى كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در جامعه به وجود آورد، از نوع صحيح و معتدل آن و به دور از افراط و تفريط بود.
مطلب تاريخى زير ما را
در مقارنه ميان آزادى از نظر اميرالمؤمنين(عليه السلام) و آزادى موجود در كشورهاى مدعى آزادى و پى بردن به حقيقت امر يارى مى كند.
پس از رحلت رسول گرامى اسلام، 25 سال غصب حقوق و ظلم و سركوب آزادى، جامعه اسلامى را فرا گرفت، تا آن جا كه نگارش و
حتى نقل روايت ممنوع شده بود و اگر كسى از اين ممنوعيت سر بر مى تافت، محكوم به تحمل ضربات تازيانه و زندان مى شد(1).
در آن شرايط خفقان آلود، اميرالمؤمنين(عليه السلام) حكومت را به دست گرفت.
كوفه آن روز مركز حكومت حضرتش بود، كه شهرى بود كانون اختلاف مذهب ها، مشرب ها، سليقه ها و نژادهاى گوناگون.
بصره نيز چنين بود، چه اين كه برخى از طوايف در جنگ جمل به فرماندهى عايشه،
طلحه و زبير، و مارقين مانند خوارج به فرماندهى «ذوالثديه»، و قاسطين به سركردگى معاويه بر ضد آن حضرت شوريده بودند.
با توضيحى كه گذشت اميرالمؤمنين(عليه السلام)در مقام خلافت ظاهرى با مردم چگونه تعاملى داشت؟ و حدود آزادى هايى كه به آنان داد چه بود؟
به عنوان مثال، اميرالمؤمنين(عليه السلام) در ماه مبارك رمضانِ اولين سال حكومت خود، از خواندن نماز نافله در شب هاى ماه مبارك
به صورت جماعت نهى كرد و سفارش فرمود تا اين نمازها را آن سان كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)سنت نهاده بود، فرادى خوانده شود.
حضرتش در نهى از اين كار به گواهى افرادى از اصحاب زنده پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) استناد كرد كه آنان خود شاهد بوده اند
حضرت ختمى مرتبت، در شب اول ماه مبارك رمضان وارد مسجد شد تا نماز نافله بگزارد و مسلمانان پشت سر حضرتش به صف ايستادند تا نافله
را به جماعت بخوانند. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آنان را منع نموده، يادآورى كرد كه اين نماز (نافله) به جماعت خوانده نمى شود،
سپس به خانه اش رفت تا نماز نافله را آن جا بگزارد(2) و همين امر، مبناى نهى اميرالمؤمنين(عليه السلام) از خواندن نافله به جماعت بود.
كسانى كه به اين بدعت خو گرفته بودند، منع اميرالمؤمنين(عليه السلام)را تاب نياورده، تظاهرات به راه انداخته، با سردادن شعار «واسُنَّة عمراه» خواهان لغو ممنوعيت نماز نافله به جماعت شدند.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در برابر نافرمانى و تظاهرات اعتراض آميز مردم چه كرد؟ آيا با قوه قهريه با آنان برخورد نمود؟ يا فرمان بازداشت شان را صادر،
يا كسى را تبعيد نمود؟ يا ـ حداقل ـ آنان را به دست قضا سپرد؟ پاسخ منفى است و على رغم اين كه حضرتش براى كار خود دليلى محكم ارائه كرد كه حتى بدخواه ترين افراد، نتوانستند دليل امام را رد كنند؛ همان هايى كه هماره عليه آن حضرت شبهه افكنى مى كردند. به هر حال اميرالمؤمنين(عليه السلام) هيچ يك از واكنش هاى پيش گفته را در برخورد با معترضان به كار نبست و آنان را به حال خويش وا گذاشت تا نماز نافله را به هر صورتى كه بخواهند بگزارند.
روشن است كه نهى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از گزاردن نافله به جماعت، در واقع نهى از عملى باطل با ظاهرى حق نما نبوده، بلكه بى هيچ شبهه و ترديدى بطلان آن آشكار بود. وانگهى معترضان به نهى اميرالمؤمنين(عليه السلام) به خوبى مى دانستند كه آن حضرت امام بر حق(3) و حاكمى صاحب نفوذ بود كه مجاز بود ولايت خود را اعمال كرده، آنچه در تحكيم حكومتش كارآمد باشد به كار بندد، چنان كه پيش از او نيز چنين مى شد. با تمام اين احوال، اميرالمؤمنين(عليه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبى(عليه السلام) فرمود:
به آنان بگو: [آن گونه كه مى خواهند] نماز [نافله] بخوانند(4).
نگاهى به تدبير و روش امام(عليه السلام) در اعطاى آزادى و مقارنه ميان اين موضع گيرى حضرتش با آنچه دولت هاى ـ به اصطلاح مترقى ـ امروز كه مدعى پيشگامى در اعطاى آزادى هستند، فاصله زيادى ميان آن دو مى بينيم. اگر چه مسئولان كشورهاى آزاد، آن سان كه ـ متأسفانه ـ در برخى از كشورهاى اسلامى رخ مى دهد، سلاح خود را به سوى مردم نمى گيرند، اما معمولا هر تظاهرات اعتراض آميزى كشته يا حداقل، زخمى بر جاى مى نهد و عده اى نيز دستگير و به دست قضا سپرده شده و زندانى مى شوند.
وانگهى با تمام هياهو و جنجال كشورهاى مدعى آزادى بيان و تظاهرات، اما در اين كشورها در صورتى امكان تظاهرات وجود دارد كه شرايط زير فراهم شود:
الف) گرفتن مجوز تظاهرات؛
ب) تعيين مكان و زمان تظاهرات؛
ج) مشخص شدن شعارهايى كه در تظاهرات سر داده مى شود؛
د) جريان يا گروه برگزار كننده تظاهرات؛
هـ) جريان يا تشكل برگزار كننده تظاهرات مى بايست پيش از برگزارى تظاهرات قانونى بوده باشد.
بدين ترتيب در مى يابيم كه دستاوردهاى غرب در زمينه آزادى در مقايسه با آزادى در حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) مقايسه نم با اقيانوس است.
فراتر از آنچه بيان شد اين كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در شرايط و روزگارى مردم را از چنان فضاى آزاد برخوردار نمود كه تمام جهان زير يوغ استبداد و حاكميت فردى قرار داشت. فراموش نكنيم كه اميرالمؤمنين(عليه السلام)بزرگ ترين حكومت را در دست داشت كه از نظر قدرت و افراد تحت حاكميت، نمى توان آن را با حكومت هاى مقتدر امروز مقايسه كرد، زيرا آن حضرت بر گستره اى به بزرگى پنجاه كشور جهان امروز حكومت مى كرد.
البته در جهان امروز حكومت چين، بر جمعيت يك ميليارد و چند صد ميليونى چين فرمانروايى مى كند،
اما قدرت برتر نيست و دولت آمريكا قدرتمندتر به شمار مى رود، اما بر بخش اعظم جمعيت جهان حكومت ندارد. حكومت اسلامى اميرالمؤمنين(عليه السلام)هر دو ويژگى را داشت، بدين ترتيب كه قدرتمندترين حكومت جهان آن روز بود و بيشترين جمعيت انسانى آن زمان نيز تحت فرمانروايى او بود. روشن است كه با چنين اقتدارى، حضرتش مى توانست معترضان را با گفتن «نه» به تسليم وا دارد، اما آزادى را بر خودكامگى مقدم داشت تا در عمل به جهانيان بفهماند كه:
...لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ...(5)؛ در دين هيچ اجبارى نيست.
تعامل با مخالفان
چنان كه پيش تر روشن شد، حكومت ظاهرى اميرالمؤمنين(عليه السلام)نيمى از جمعيت اين خاكدان را كه پنجاه كشور فعلى را تشكيل مى دهد شامل مى شد. با چنين اقتدارى، زمانى كه يكى از خوارج بصره به نام «جعدة بن نعجه» به حضرتش گفت: «از خدا بترس كه خواهى مُرد»
[با اين جمله به حضرت طعنه مى زد كه تو درستكار نيستى]، امام(عليه السلام) در پاسخ او فرمود:
...بل مقتولٌ ضربة على هذا يخضب هذه، عهدٌ معهود و قضاءٌ مقضيٌ...(6)؛ [چنين نيست كه با مرگ طبيعى بميرم] بلكه كشته مى شوم
[آن هم] با ضربه
[شمشير] بر سرم، كه اين (محاسنم) را رنگين خواهد كرد. [اين سرنوشت،] پيمانى است از پيش رقم خورده و قضايى است شدنى.
بى ترديد اگر امروزه كسى فرماندهى نظامى، مسئول درجه دو و نه شخص اول كشور يا مسئول عالى را با چنين لحن و كلامى مورد خطاب قرار دهد، بدون كيفر نخواهد ماند. از اين مطلب نيز نبايد غافل بود كه عدم واكنش امام(عليه السلام) نسبت به سخنانى اين گونه خودخواهانه، ديگران را نيز تحريك مى كرد تا رفتارى مشابه رفتار جعده داشته باشند، اما حضرتش در مقام رئيس بزرگ ترين دولت وقت، بزرگوارانه از كنار چنان برخوردى گذشت تا تعاملى متناسب با سخن خدا با وى داشته باشد، آن جا كه فرمود:
...وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَـهِلُونَ قَالُوا سَلَـمً(7)؛ و چون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند به ملايمت پاسخ مى دهند.
به حق، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(عليه السلام) همان گونه بود كه رسول گرامى اسلام درباره اش فرمود:
علي مع القرآن والقرآن مع علي(عليه السلام)(8)؛ على(عليه السلام) همراه [و همسوى] با قرآن است و قرآن همراه على است.
در مقابل اين برخورد اميرالمؤمنين(عليه السلام) به اين نمونه توجه كنيد: در تاريخ آمده است: يكى از حاكمان اموى بى پرده گفت: از اين پس هركس مرا به پرهيزگارى و خداترسى دعوت كند، به يقين سر از تنش جدا خواهم كرد(9).
اين گواه تاريخى تأييد مى كند كه پيروان خط مقابلِ راه و سيره اميرالمؤمنين(عليه السلام) نه تنها از قرآن پيروى نمى كردند، بلكه رفتار و منشى كاملا مغاير با آموزه هاى قرآن كريم داشتند.
آيا عصر حاضر كه «عصر آزادى ها» ناميده شده، همانند روزگار اميرالمؤمنين(عليه السلام) از آزادى كامل برخوردار است؟ به يقين چنين نيست، چرا كه در برخى كشورها نمايندگان ملت! با تقديم لوايحى به مجلس، قوانينى تصويب مى كنند كه بر اساس آن، هركس مسئول حكومتى يا حكومت را مورد اعتراض يا نقد قرار دهد مجازاتى معين پيش رو خواهد داشت.
حال شما مقايسه كنيد تفاوت بين فرهنگ غدير و فرهنگ مقابل آنرا.
تأمل در سيره اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه تبلور غدير است و شيوه حكومتى حاكمان پس از آن حضرت و وضعيت آزادى در جوامع مدعى آزادى، فاصله فراوان و شكاف ژرف ميان فرهنگ غدير و ديگر فرهنگ ها را به خوبى آشكار مى كند و آن گاه است كه بى هيچ ابهامى، سخن امام رضا(عليه السلام)براى همگان روشن مى شود كه فرمود:
لو عرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكة في كل يوم عشر مرات؛ اگر مردم به درستى حقيقت اين روز را مى شناختند، به يقين فرشتگان روزانه ده بار با آنان مصافحه مى كردند.
به راستى، آيا دگر باره، زمان، فرمانروايى دادگر و مردم دار خواهد زاد كه دنباله رو اميرالمؤمنين(عليه السلام) باشد و همانند او خويش را با ضعيف ترين افراد تحت حكومتش برابر كند؟
انگيزه مخالفت ها
پس از آن كه حكومت ظاهرى به اميرالمؤمنين(عليه السلام) رسيد و حضرتش بنا به سيره عدالت خواهى و حق طلبى اش و نيز پيروى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، قدمى از راه حق به بيراهه ننهاد و حق را آن چنان كه بايد اجرا مى كرد، اين روش، به كام كسانى كه منافع مادى و مصالح دنيايى خود را از دست داده بودند خوش نيامد و لذا بر ضد آن حضرت تشكيل جبهه دادند كه از آن جمله، كسانى بودند كه بعدها «خوارج» ناميده شدند.
كار اين جماعت در ضديت و ستيز با اميرالمؤمنين(عليه السلام) به جايى رسيد كه روزى يكى از آنان در جمع مردم به اميرالمؤمنين(عليه السلام)دشنام داد. حاضران در صدد برخورد با وى بر آمدند، اما آن حضرت آنان را از واكنش باز داشته، فرمود:
...سبٌّ بسبٍّ، أو عفو عن ذنب(10)؛ دشنامى در پاسخ دشنام يا گذشت از گناه.
پر واضح است كه برخورد خوارج با امام(عليه السلام) از سر دشمنى و كينه توزى بود و آنان از مصاديق اين سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) درباره اميرالمؤمنين(عليه السلام) بودند كه فرمود:
حُبُّه إيمان و بغضه كفر(11)؛ دوستى او (على(عليه السلام)) ايمان و دشمنى با او كفر است.
مى بينيم اميرالمؤمنين(عليه السلام) حتى در برخورد با دشمنان خود بيش از اين اندازه نمى پسنديد و البته حضرتش از همين مقدار نيز كه قرآن كريم براى هر مسلمانى مقرر داشته، آن جا كه مى فرمايد:
...فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ(12)؛ پس هركس بر شما تعدّى كرد، همان گونه كه بر شما تعدّى كرده، بر او تعدّى كنيد.
صرف نظر نمود.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) افزون بر گذشتن از حق خود،
بالاترين مرتبه تعامل به نيكى را كه قرآن بدان فرا خوانده است در پيش گرفت و آن اين كه:
...وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى(13)؛ و گذشت كردن شما به تقوا نزديك تر است.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در تعامل با دشمن دو راه پيش رو داشت: يا مى بايست مقابله به مثل كند، يا گذشت مى كرد و حضرتش راه دوم را برگزيد و از آنان كه نسبت به وى بد مى كردند مى گذشت تا حق به طور كامل چهره نمايد و باطل زبون و خوار گردد. از همين رو آن حضرت ميزان سنجش اعمال و فاروق خوانده شده است،
كه با وجود حضرتش مى توان حق را از باطل بازشناخت، چنان كه در زيارت آن حضرت مى خوانيم:
... السلام على ميزان الأعمال...(14)؛ سلام بر ميزان [سنجش] اعمال.
و به همين دليل است كه ما بايد اعمال خود را با ميزان پيروى از او و محبت او بسنجيم و براى داشتن اعمال مقبول، هرچه بيشتر به آن امام بزرگ نزديك شويم.
آنچه در اين زمينه بيان شد، يك از هزاران موردى است كه در روزگار حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) رخ داد و اگر تنها همين آموزه از فرهنگ غدير از سوى حاكمان روزگاران گذشته و امروز به كار بسته مى شد، قطعاً كسى به جهت اظهار نظر يا خرده گيرى از حاكمان و جز آن، گرفتار زندان نمى شد.
مسلّم اين است كه اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) از سوى مخالفان، 25 سال خانه نشين نمى شد و بلافاصله پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)حكومت را به دست مى گرفت، طى سى سال حضور فعال حضرتش، مردم با معيارهاى او پرورش مى يافتند و جهانيان از بركات غدير برخوردار شده،
به منزلتى بس بزرگ مى رسيدند و به دور از منازعات نژادى، قومى و جز آن، از چشمه جوشان غدير سيراب مى گشتند.
اميرالمؤمنين و جنگ افروزان
به گواهى تاريخ هرگز اميرالمؤمنين(عليه السلام) در جنگ پيش قدم نبود(15)، بلكه تمام جنگ ها از سوى جنگ افروزان و مخالفان بر آن حضرت تحميل شد.
نخستين اين جنگ ها جنگ جمل بود كه با فروكش كردن آتش آن و شكست خوردن آنان، كسانى كه جنگ را به راه انداختند، گريخته،
در اتاق هايى در يكى از خانه هاى بصره پنهان شدند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) با گروهى از سپاهيان خود به خانه محل اختفاى فراريان رفته،
بر درب اتاقى كه عايشه در آن پنهان شده بود ايستاد و پس از آن كه او را سرزنش نمود، فرمود:
أبهذا أمرَكِ الله أو عهد به إليكِ رسول الله؟(16)؛ آيا خدا تو را به چنين كارى (به راه انداختن جنگ جمل) فرمان داده؟ يا اين كه رسول خدا از تو چنين خواسته است؟
آن گاه اميرالمؤمنين(عليه السلام) از عايشه خواست آماده شود تا او را به مدينه باز گرداند.
روايت شده است:
پيش از آن كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) به اتاقى كه عايشه
در آن بود برسد، زنان كسانى كه در جنگ با امام(عليه السلام)شكست خورده بودند رودرروى امام(عليه السلام)فرياد «هذا قاتل الأحبة؛ اين كُشنده عزيزان است» سر دادند و چون آن حضرت راه بازگشت را در پيش گرفت همان ها شعار خود را بر ضد حضرتش سر دادند.
در آن هنگام امام(عليه السلام) توقف نمود و فرمود:
لو قتلت الأحبة لقتلت من في تلك الدار؛ اگر كُشنده عزيزان بودم،
به يقين كسانى را كه در آن خانه
[پناه گرفته]اند مى كشتم.
آن گاه حضرت به سه اتاق در آن خانه اشاره كرد. زنان با شنيدن سخن امام(عليه السلام)خاموش شدند(17).
در آن سه اتاق مورد اشاره اميرالمؤمنين(عليه السلام)، جنگ افروزان جمل، پنهان شده بودند و على رغم اين كه عايشه،
عليه امام(عليه السلام)به تحريك و گردآورى نيرو پرداخت و سرانجام جنگى را بر حضرت تحميل كرد و خود و سپاهيانش شكست خورده،
ميدان جنگ را ترك گفتند و ديگر باره گرد آمدند،
اما اميرالمؤمنين(عليه السلام) تنها به سرزنش و نكوهش عايشه بسنده كرده، سپس دستور داد عايشه را به مدينه باز گردانند.
همچنين حضرتش دستور منع تعقيب سران سپاه دشمن را صادر و از هر گونه تعرضى چون: اعدام، زندان، تبعيد و... نسبت به آنان پرهيز نمود.
بى ترديد نمى توان چنين تعاملى را با دشمن، در تمام عمر بشريت يافت و امروزه نيز در جهان،
به ويژه در كشورهاى مدعى آزادى و رعايت حقوق بشر،
برخوردى اين گونه مشاهده نمى شود، چرا كه اگر در جنگ هاى باطل و توسعه طلبانه شان پيروز شوند، سران مخالفان خود را دستگير و زندانى كرده،
يا اين كه آنان را جنايتكار جنگى، خائن و توطئه گر خوانده و دادگاه هاى ويژه براى آنان تشكيل مى دهند و بسا كه آنان را اعدام مى كنند.
از همين روست كه مى گوييم: اگر پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و تمام سى سال منتهى به
واپسين روز حيات اميرالمؤمنين(عليه السلام)حكومت در دست آن حضرت مى بود، به يقين جهانيان تا به امروز و تا فرمان فرجامين خداوند،
از نعمت ها و مواهب الهى برخوردار مى بودند و شاهد اين همه گرفتارى و سختى و تنگنايى ـ كه تا عصر ظهور همچنان گريبانگير جهانيان است ـ نبودند.
خوارج، پديده صفين
اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه به اجبار تن به جنگ صفين داد و هزاران تن از دو سپاه كشته شدند و امام(عليه السلام) در آستانه پيروزى قرار گرفت.
سپاه دشمن به منظور برهم زدن معادله و تغيير نتيجه جنگ به سود خود،
نيرنگ به كار بسته، قرآن هايى بر سر نيزه كرد.
اين نيرنگ كارگر افتاد و جمع فراوانى از كسانى كه در سپاه اميرالمؤمنين(عليه السلام) بودند از او خواستند جنگ را متوقف كند و تهديد كردند كه اگر دست از جنگ نكشد حضرت را خواهند كُشت
و همچنان كه جنگ صفين بر امام(عليه السلام) تحميل شده بود، اين بار نيز ناچار از مالك اشتر خواست تا جنگ را متوقف كند.
آن گاه آنان حضرت را به پذيرش حكميت وا داشتند، اما پس از مدتى، خود بر حضرتش ايراد گرفتند كه چرا تن به حكميت داده است!
و پس از اين اعتراض، شعار «لا حكم إلاّ لله؛ حكم و فرمانروايى تنها از آن خداست» سر دادند
و البته چنان كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين باره فرمود:
«سخن حقى بود كه از آن، اراده باطل مى كردند»(18).
خوارج و به تعبير ديگر مارقين (از دين برگشتگان) به همين اندازه بسنده نكرده، حتى در يك روز جمعه كه در مسجد با حضرتش روبه رو شدند بى پروا
و بى شرمانه،
رو در روى شخص اولِ بزرگ ترين و قدرتمندترين و گسترده ترين دولت و مملكت در روى زمين، شعار «لا حكم إلاّ لله» سر دادند. آنان در حالى چنين شعارى را سر مى دادند كه كاملا آگاه بودند رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)درباره اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرموده بود:
علي مع الحق والحق مع علي(19)؛ على با حق است و حق، با على.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه با چنان تعبيرى از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)معرفى شده و از چنان قدرتى برخوردار بود و مى توانست آنان را مورد پيگرد قرار داده و مجازات نمايد،
اما چنين نكرد، بلكه به سرداران سپاه خود نيز اجازه نداد تا آنان را از برخوردشان باز دارند و حتى يك تن از آنان را به دست قضا و زندان نسپرد. يعنى اميرالمؤمنين(عليه السلام) حتى پيروان باطل را از اظهار نظر و عقيده باز نداشت. بالاتر از اين، امام نه تنها خود، خوارج را منافق نخواند، بلكه اجازه نداد كسى آنان را ـ كه عليه حضرتش و رودرروى آن حضرت شعار سر دادند ـ منافق بخوانند(20)، در حالى كه خوارج، خود بارزترين مصداق نفاق بودند، چرا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) درباره اميرالمؤمنين(عليه السلام)فرموده بود:
يا علي، لايُحبُّك إلاّ مؤمن ولا يبغضك إلاّ منافق أو كافر(21)؛ اى على، تنها مؤمنان تو را دوست دارند و فقط منافقان و كافران با تو دشمنى مى ورزند.
بى ترديد كسانى كه بر ضد اميرالمؤمنين(عليه السلام) شوريدند ـ بنا به فرموده پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ـ منافقان واقعى بودند، اما سياست آن حضرت، از سنخ سياست رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بود و البته پرهيز از به كار بردن خشونت و شمشير و دشنام بر ضد مخالفان و معارضان، مقتضاى آن بود، چه رسد به منافق خواندن، كه نسبتى فراتر از دشنام است. لذا اميرالمؤمنين(عليه السلام) در راستاى اداره جامعه ـ كه معارضان نيز در شمار افراد جامعه بودند ـ از منافق خواندن آنان نيز نهى فرمود.
خاتمه
پيامدهاى نفى غدير
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه در اثر كنار نهادن اميرالمؤمنين(عليه السلام)از منصب خلافت و ناديده گرفتن فرمان خداوند متعال در روز غدير كه از سوى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ابلاغ شد، چه رخدادهايى چهره نمود؟
حقيقت اين است از وقتى كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) را،
پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)به مدت 25 سال خانه نشين كردند و عملا غدير را نفى نمودند،
كينه توزى ها، كشتارها، جنگ ها و ستمگرى ها بروز كرد كه با ظلم به صديقه طاهره حضرت زهرا(عليها السلام)كه به سِقط شدن حضرت محسن انجاميد، آغاز شد و سپس جنگ هايى در پى داشت ـ كه آتش افروزان آن ـ آن ها را «جنگ هاى ردّه» خواندند و البته رشته جنگ همچنان تا به امروز امتداد يافته كه ميليون ها انسان را به كام مرگ فرستاده است. و تمام اين نابرابرى ها و ستمگرى ها و كشتارها، پيامد نفى غدير و دور كردن اميرالمؤمنين(عليه السلام) از خلافت بود؛ همو كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)درباره اش فرمود:
هذا وليّكم من بعدي(22)؛ اين (على) پس از من سرپرست شماست.
روايتى وجود دارد كه بايد در آن انديشيد و تأمل نمود. اين روايت مؤيد سخن ما درباره دستاوردهاى تحقق اهداف غدير است و مفاد آن اين است كه اگر غدير تحقق مى يافت:
...لما اختلف في هذه الامة سيفان(23)؛ در ميان اين امت دو شمشير به مصاف يكديگر نمى رفتند (حتى بين دو نفر جنگى رخ نمى داد).
اين سخن نه از سر گزافه گويى، بلكه گفته فرزند اميرالمؤمنين(عليه السلام)و حقيقتى است بايسته تأمل.
بى ترديد اگر آن سان كه خدا و پيامبر گرامى اسلام خواسته بودند، امت اسلامى در خط اهداف غدير قرار مى گرفت، از سوى كسانى كه اهداف غدير به كام شان خوش نمى آمد، جنگى بر اميرالمؤمنين(عليه السلام) تحميل نمى شد، همان جنگ هايى كه برخورداران از حمايت هاى پيشينيان بر حضرتش، تحميل كردند. متأسفانه وضعيت، صورت ديگرى يافت و در نتيجه نفى غدير، در طول تاريخ
[هزار و چهارصد ساله] جهان شاهد جنگ، ويرانى، ستمگرى، فساد و هتك حرمت هاى فراوانى بوده و كار به جايى رسيد كه امروزه مى بينيم تقريباً در سراسر گيتى، عرصه جنگ، استبداد، كشتار، خشونت و به بردگى كشيدن مردم شده است. يكى ديگرى را مى كُشد و شخصى، به همنوع خود ستم روا مى دارد و جاى جاى اين گستره خاكى شاهد آدم ربايى، نسل كشى و ويرانى است كه تماماً پيامد نفى غدير است؛ پيامدى كه حضرت صديقه طاهره، فاطمه زهرا(عليها السلام)، نسبت به آن هشدار داد و فرمود:
...ثم احتلِبوا طِلاع القعْب دماً عبيطاً، وزعافاً ممقِّراً هنالك يخسر المُبْطلون، ويعرف التّالون غِبَّ ما أسّس الأولون ثم طِيبوا عن أنفسكم أنفساً، واطمئنوا للفتنة جائشاً، وأبشروا بسيف صارم، وهرج شامل، واستبداد من الظالمين، يدع فيئكم زهيداً، و زرعكم حصيداً. فياحسرتي لكم،وأنّى بكم وقد
«فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَ أَنتُمْ لَهَا كَـرِهُونَ»(4)-(5)؛ آن گاه با ظرف
[چوبين] خون تازه بدوشيد (بريزيد) و زهرى كشنده و تلخ بدرويد.
[بدانيد] آن گاه است كه باطل كاران زيان مى بينند و آيندگان، فرجام كار پيشينيان را خواهند ديد، پس
[در آن روزگار] به ميل خود دست از جان خويش بشوييد، و براى فتنه سختْ ترساننده، خويش را آماده كنيد و
[خويش ر] به
[چيرگى]شمشيرى بى رحم و برنده و كشتارى فراگير و استبدادى از ستمگران مژده دهيد
[تيغ برنده و كشتارى فراگير و استبدادى كه] سهم (يا دارايى) تان را بى مقدار و كِشت تان ر
[چنان] درو كند [كه
گويى پيش تر وجود نداشته (كنايه از ويرانى و ظهور حكومت ظالم) است.]
بر شما دريغ مى خورم و چه توان كرد كه [آنچه خدا به ما داده و ما را بدان، منزلت و بزرگى بخشيده،]
«بر شما پوشيده است آيا ما [بايد]
شما را در حالى كه بدان [منزلت و بزرگى] اكراه داريد به
[پذيرفتن] آن وادار كنيم؟».
مسئوليت ما در برابر غدير
از آن جا كه غدير و مفهوم و حقيقت آن از جامعه دور نگاه داشته شد، طبيعتاً بيگانگى و ناآشنايى جهان را با اين فرهنگ به دنبال داشته و اين امر سبب شد تا مردم، به ويژه آنان كه از مكتب اميرالمؤمنين(عليه السلام) بهره اى نگرفتند و از سيره آن حضرت دورى گزيدند، از چشمه زلال و جوشان غدير و داده هاى آن محروم بمانند.
با اين تفصيل، وظيفه ما ـ كه به بزرگى زيان هايى كه در پى نفى غدير متوجه بشريت شده پى برده ايم ـ چيست؟
و به ديگر سخن چگونه غدير را احيا كنيم؟
از عبدالسلام بن صالح هروى روايت شده است كه گفت: از امام رضا(عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود:
رحم الله عبداً أحيى أمرنا؛ خداى، رحمت كند آن بنده اى كه امر ما را احيا كند.
پرسيدم: احياى امر شما چگونه ممكن است؟
فرمود: يتعلّم علومنا و يعلّمها الناس(26)؛ علوم ما را فرا گيرد و آن را به مردم بياموزد.
مى بينيم كه امام رضا(عليه السلام) كار تعليم را به شيعه يا پيروان ديگر مذاهب اسلامى محدود نكرده، بلكه واژه «ناس» (مردم) را به كار برده است و اين بدان معناست كه به همه مردم بياموزد.
اكنون در جهانى روزگار مى گذرانيم كه مردمان آن، بلكه ـ متأسفانه ـ بيشتر مسلمانان با غدير و آموزه هاى اهل بيت(عليهم السلام)بيگانه اند. در چنين شرايطى و به منظور آشنايى با حجم و سنگينى مسئوليتى كه غدير بر دوش ما نهاده است، بايد از خود بپرسيم: جهان معاصر چه اندازه با غدير آشنا شده و ژرفاى آن را كاويده است؟ و اگر جهان، با اين فرهنگ جهان شمول بيگانه است، چه كسى مسئول زدودن اين جهل و بيگانگى است؟ و مسئوليتى كه بايد در قبال جوامع اسلامى به انجام برسانيم، چگونه است؟
حقيقت اين است كه نسل امروز، غالباً تصورى روشن و درست از غدير ندارد كه در اين مورد، مسئوليت روشنگرى و آگاهى بخشى در مرتبه اول بر عهده ماست كه اگر ميثاق غدير را ـ آن گونه كه موظفيم ـ بيان كنيم، بى ترديد جامعه وضعيت بهترى خواهد داشت. در اين راستا بايد به جهانيان اين آگاهى را بدهيم كه غدير، يعنى جوشش مستمر، سرزندگى و نشاط اسلام و شاداب نگاه داشتن آن براى تحقق رفاه، توسعه بخشيدن به گستره آن، پيشرفت، ترقى و آباد كردن جوامع انسانى است.
مسئوليت پذيرى صاحبان ثروت نسبت به ديگر افراد جامعه، از بين بردن پديده خوردن ازدست رنج ديگران و سربار بودن و دسته ها و باندهاى مخرب، ديگر مفهوم غدير است، چه اين كه فرهنگ غدير متوليان امور اقتصادى را امانتدارانى مى داند كه شريان حيات مدنى را به عنوان عامل محرك و شتاب دهنده جامعه، در دست دارند.
از اين رو بر ما واجب است اين حقيقت را به همگان بباورانيم كه غدير ميثاق «أولواالأمر» با خداوند است؛ همان هايى كه از سوى خدا فرمان يافته اند تا سطح زندگى خود را با ضعيف ترين افراد جامعه همسان سازند و در خوراك، پوشاك، مسكن و جز آن، با آنان همگون شوند.
دگر باره تأكيد مى شود كه مسئوليت سنگينى كه در مورد غدير بر عهده ما نهاده شده و نيز ضرورت پاى بندى به آن در جهان معاصر، مى طلبد كه آموزه هاى غدير را بگسترانيم و همگان را به برخوردارى از اين خوان گسترده آسمانى فرا خوانيم كه در غير اين صورت، اميد به كوتاه شدن دست خودكامگان، نجات دادن بشريت از وضع بسيار بد و وحشتناك فعلى و رسيدن به ساحل امنيت، رفاه، عدالت و آزادى، انتظارى بيهوده است.
بنابراين هرگاه از غدير سخن گفته شود، در واقع سخن از معانى والايى است كه در فرهنگ غدير نهفته است.
سخن آخر اين كه بايد در اين مناسبت شكوهمند، با اهل بيت(عليهم السلام)، به ويژه با صاحب غدير، اميرالمؤمنين(عليه السلام) تجديد بيعت كرده، با آن پاكان پيمان فرمانبردارى و ولايت ببنديم و بدانيم كه بر ما واجب است با قلم و بيان و مال و گفتار و كردار خويش، بيش از پيش، آموزه هاى نورانى غدير را به مردم بشناسانيم تا از اين رهگذر، جهان تشنه معنويت از چشمه زلال غدير سيراب گردد.
از خداى متعال مسئلت دارم توفيق شناخت حرمت و عظمت اين روز شكوهمند را به همگان عطا فرمايد. ان شاءالله.
پاورقى:
(1). برخى از صحابه كه با دستگاه
حكومتى رابطه حسنه داشتند و از طرفداران حاكميت بودند نيز مورد تعرض قرار گرفته، به تبعيد و طرد از دستگاه حكومت تهديد شدند.
(ر.ك: ذهبى، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 7). همچنين «بكرى» بابى را به اين موضوع اختصاص داده است (ر.ك: كتاب عمر، ص 171، باب منع عمر از تدوين حديث).
(2). نهج الحق، ص 189.
چنان كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمان داد،
مسلمانان نمازهاى نافله ماه مبارك را فرادى مى خواندند تا اين كه عمر بن خطاب حكومت اسلامى را به دست گرفت.
در آن هنگام گفت: «بر آنم كه مردم اين نماز (نافله) را به جماعت بخوانند». مردم نيز از او پيروى كردند و آن را نماز «تراويح» ناميدند.
عبدالرحمن بن عبدالبارى مى گويد: «شبى با عمر بن خطاب وارد مسجد شدم.
مردم پراكنده بودند، عده اى به تنهايى نماز مى خواندند و جمعى شخصى را به امامت برگزيده، به او اقتدا كرده بودند.
عمر گفت: اگر اينان به يك امام اقتدا كنند، به نظرم بهتر و سزاوارتر است. آن گاه مردم را به اقتدا به «اُبَىّ بن كعب» فرا خواند.
شبى ديگر با عمر به مسجد رفتم و ديدم مردم نماز نافله را به جماعت مى خوانند.
عمر با ديدن نمازگزاران گفت: اين، نيكو بدعتى است» (مظفر، دلائل الصدق، ج 3، ص 78 و صحيح بخارى با حاشيه سندى، ج 1، ص 342).
(3). چنان كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «علي مع الحق و الحق مع علي يدور معه حيثما دار؛
على همراه حق است و حق همراه على. هرجا كه على باشد، حق نيز همراه اوست» (شريف مرتضى، الشافي في الإمامه، ج 1، ص 202).
(4). از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: هنگامى كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) وارد كوفه شد،
به فرزندش امام حسن(عليه السلام) فرمان داد تا به آگاهى مردم برساند كه در ماه مبارك رمضان نبايد نـمـاز
[نافله] در مساجد به جماعت گزارده شود.
امام حسن(عليه السلام) پيام حضرت را به مردم رساند. مردم با شنيدن سخن امام حسن(عليه السلام) فرياد «واعمراه، وا عمراه» بر آوردند.
چون امام حسن(عليه السلام) نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام) بازگشت، حضرت پرسيد: اين سر و صدا چيست؟
امام حسن(عليه السلام) عرض كرد: فرياد «وا عمراه، وا عمراه» سر داده اند!
امام(عليه السلام) فرمود: ]نزد آنان برو و[ و به آن ها بگو: ]آن گونه كه مى خواهيد[ نماز ]نافله را [بگزاريد. (تهذيب الاحكام، ج 3، ص 70).
(5). بقره (2)، آيه 256.
(6). ابراهيم ثقفى، الغارات، ج 1، ص 108؛ ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 42، ص 544 و جز آن.
(7). فرقان (25)، آيه 63.
(8). بحار الأنوار، ج 89، ص 80.
(9). شيروانى، مناقب اهل بيت(عليهم السلام)، ص 475.
(10). نهج البلاغه، حكمت 420.
(11). كنزالفوائد، ج 2، ص 13.
(12). بقره (2)، آيه 194.
(13). بقره (2)، آيه 237.
(14). بحار الأنوار، ج 97، ص 287.
(15). مسلم در صحيح خود از عبدالله بن حميد و او از عبدالرزاق روايت كرده كه گفت:
على ـ كه خدايش از او خشنود باد ـ چند خطبه ايراد كرد و فرمان رسول خدا را در مورد جنگ با آنان (لشكريان جمل) يادآورى نمود.
اعتقاد انسان مسلمان بر اين است
كه جنگِ اميرالمؤمنين(عليه السلام) با منافقين، قاسطين و مارقين اقدامى درست و بجا بوده و در اين جهت به حق رفتار كرده است،
بر خلاف خوارج ]كه جز اين را مى گويند[ و شناخت اين حقيقت و اعتقاد به آن بر هر مسلمانى واجب است (ر.ك: زرندى، نظم درر السمطين، ص 117).
(16). ر.ك: شيخ مفيد، الامالى، ص 24.
(17). ر.ك: تفسير فرات كوفى، ص 111، ذيل تفسير آيه 69 سوره نساء.
(18). نهج البلاغه، سخن چهلم: كلمة حق يراد بها الباطل.
(19). خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 14، ص 322 (به نقل از: ام السلمه) و جز آن.
(20). از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: على(عليه السلام) افرادى را كه با وى مى جنگيدند مشرك و منافق نمى خواند، ولى مى فرمود:
اينان برادران ما هستند كه بر ما شوريده اند (ر.ك: حميرى قمى، قرب الإسناد، ص 94).
(21). مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 95؛ مقريزى، إمتاع الأسماع، ج 1، ص 48.
(22). كافى، ج 1، ص 252.
(23). ر.ك: بحرانى، حلية الأبرار، ج 2، ص 77.
(24). هود (11)، آيه 28.
(25).ر.ك: شيخ صدوق، معانى الأخبار، ص 336 ـ 338.
(26). همان، ص 180.