(اى پـيـامـبـر!)
به آنها بگو: بياييد ما و شما در برابر يكديگر با فرزندان ، زنان و نفوس خود،
مباهله كنيم .
بـه اتـفـاق ، هـمـه مـفـسـران ، مـنـظـور از ((اَبـْنـائَنـا)) در آيـه ، حـسـن و
حـسـيـن (ع ) و منظور از ((نـِسـائَنـا))، وجـود مـبارك زهرا(س ) و منظور از
((اَنْفُسَنا))، وجود نازنين حيدر كرار على (ع ) اسـت . آوردن عـبارت
((اَنْفُسَنا))؛ يعنى ، على ، جانِ پيامبر است و مساوى آن حضرت در كمالات ، بـه جـز
نـبـوّت اسـت و بـدون تـرديـد پـيـامـبـر(ص ) از هـمـگـان افضل است ، پس على (ع )
نيز از همگان افضل است .(38)
چنانكه پيامبر(ص ) فرمود:
((يـا عـَلِىُّ اِنَّكَ تـَرى مـا اَرى وَ تـَسـْمـَعُ مـا اَسـْمـَعُ اِلاّ
اِنَّكَ لَسـْتَ بـِنـَبـِي وَ لكـِنَّكـَ وزيرٌ...))(39)
اى على ! تو مى بينى آنچه را من مى بينم (جبرئيل )، مى شنوى آنچه را من مى شنوم
(وحى )، جز اينكه [فرق تو با من اين است كه ] تو پيامبر نيستى و جانشين من هستى .
4 ـ جود و بخشش
اطـعـام گـرسـنـگـان ، دسـتـگـيـرى از درمـاندگان ، يارى يتيمان و بيچارگان ؛ صفت
انسان هاى وارسـتـه و خـداجـوى اسـت و هـر كس به حقيقت نزديك تر و در مسير الهى
گامى به جلوتر نهاده بـاشـد، در ايـن راه تـلاش بـيـشـتر از خود نشان مى دهد. نعمات
خورشيد وجود امام على (ع ) چنان گـسـتـرده بـود كـه نـمـى تـوان جـز بـه
مـقـتـدايـش حـضـرت رسـول (ص ) تـشـبيه نمود و به حق امام (ع ) در اين فضيلت تنها
يك دست بالاى دست داشت . در سخاوت و بخشش آن حضرت همين بس كه سه شبانه روز با همسرش
زهرا(س ) و فرزندانش حسن و حـسـيـن (ع ) روزه گـرفـتـه و نـان خويش را به مسكين ،
يتيم و اسير دادند و خود با آب افطار كردند و اين آيه در حق آنها نازل شد:
((وَ يـُطـْعـِمـُونَ الطَّعـامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ اَسيراًَ
اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً))(40)
و غـذاى خـود را بـا ايـنـكـه به آن علاقه (و نياز) دارند، به مسكين ، يتيم و اسير
مى دهند! (و مى گويند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم و هيچ پاداش و سپاسى
از شما نمى خواهيم !
هـمـچـنـيـن آن حـضـرت اجـيـر مـى شـد و كـارگـرى مـى كـرد و مـزد حاصل از آن را
صدقه مى داد و خود گاهى از شدت گرسنگى سنگ بر شكم مى بست . تا آن جا كه بزرگ ترين
دشمن على (ع )، يعنى معاويه (ع ) بر اين مطلب شهادت داده و مى گويد: اگر على انبارى
از طلا و انبارى از كاه داشته باشد، نخست انبار طلا را در راه خدا انفاق مى كند و
هيچ براى خود نگاه نخواهد داشت !))(41)
زنـدگـى امـام عـلى (ع ) سـرشـار از كـرامـات ايـن چـنـيـنـى اسـت كـه نقل همه آن
ها مجالى بس بيش از اين مى طلبد.
5 ـ زهد و وارستگى
بـزرگـان دين و مردان الهى ، زندگى دنيا را مقدمه اى براى زندگى در عالم جاودان
آخرت مى دانـنـد. بـه هـمـيـن جـهـت بـه دنـيـا دلبـسـتـگـى نـدارنـد و آن را محل
گذر و عبور و پلى براى رسيدن به سراى آخرت مى دانند. چنين انسان هاى وارسته اى ، از
مـاديـّات دنـيـا فـقـط بـه قدر رفع احتياج اكتفا نموده و غرق در آن نمى شوند. امام
على (ع ) كه پـيـشـواى وارسـتـگـان است ، به دنيا بى اعتنا بود و عفريت دنيا
نتوانست ايشان را فريفته خود نمايد.
عـبـيـداللّه بن رافع مى گويد: روزى خدمت حضرت رسيدم ، انبان نانى را كه به مهر
مخصوص آن حضرت ممهور گرديده بود، پيش آورد و از ميان انبان ، نان جوين خشكى را
بيرون آوررد و از آن تناول كرد. من عرض كردم : يا اميرالمؤ منين اين نان جوين را كه
كسى نمى خورد، پس چرا مهر زده و در انـبـان قـرار دادى ؟ حـضـرت فـرمـود: از اين دو
فرزندم حسن و حسين مى ترسم كه مبادا دلشان به حال من بسوزد و اين نان ها را به روغن
آغشته نمايند.(42)
نيز، نعلين حضرت از ليف خرما بود و پيراهن خود را به دست خويش وصله مى زد و خيلى كم
در كـنـار نـان خـشـك جـويـن از خـورشـت اسـتـفـاده مـى كـرد. مـعمولاً خورشت حضرت
نمك يا سركه يا سـبـزيـجـات يـا شـيـر بـود. مـعـمولاً از گوشت استفاده نمى كرد و
مى فرمود: شكم خود را مقبره حيوانات قرار ندهيد.(43)
بـايد توجه داشت وابستگى به دنيا مذموم نيست ، ما به خوراك ، پوشاك مسكن و... نياز
داريم و بدون آنها حيات استمرار ندارد، امّا دلبستگى به دنيا مذموم است . چنانكه
مولا على (ع ) در تبيين معناى زهد مى فرمايد:
((تـَمـامُ الزُّهـْدِ بـَيـْنَ كـَلَمـَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ؛ لِكَىْ لا
تَاءْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما اتيكُمْ(44)))(45)
همه زهد در اين دو كلمه قرآنى آمده است : براى آنچه از دست داده ايد تاءسف نخوريد و
به آنچه به شما داده است ، دلبسته و شادمان نباشيد.
6 ـ عبادت
امـام عـارفـان ، عـابـدتـريـن انـسـان زمان خود بود و ناله هاى شبانه او در
نخلستان هاى كوفه مـعـروف خاص و عام است . پيشانى حضرت به خاطر سجده هاى طولانى
پينه بسته بود. امام آن قـدر بـه عـبـادت اهـمّيّت مى داد كه در جنگ صفين در خطرناك
ترين شب كه به ((ليلة الهرير)) مـعـروف گـشـتـه ، مـيـان دو لشـكـر به نماز ايستاد،
در حالى كه تيرها از طرف پيش روى و در پـهـلوى راسـت و چـپ حـضـرت بـه زمـين مى
نشست ، بى اعتنا به تيرباران دشمن به راز و نياز خويش ادامه داد.(46)
عبادت امير مؤ منان ، يك عبادت صورى نبود، بلكه يك معراج به تمام معنا بود. در
هنگام عبادت و راز و نياز با پروردگار، غرق در ذات حق مى شد و از تمام آنچه غير
خداست ، جدا مى شد.
نـكـتـه مـهـم تـر اين است كه مولاى متقيان ، اين عبادات را براى ترس از جهنم يا
شوق به بهشت انجام نمى داد، بلكه خدا را شايسته عبادت مى دانست و مى پرستيد:
((اِلهـى مـا عـَبـَدْتـُكَ خـَوْفـاً مـِنْ نـارِكَ وَ لا طـَمـَعـاً اِلى
جـَنَّتـِكَ وَ لكـِنْ رَاَيـْتـُكَ اَهـْلاً لِلْعـِبـادَةِ فَعَبَدْتُكَ))(47)
پـروردگـارا، من تو را به جهت ترس از جهنم يا شوق به بهشت عبادت نمى كنم ، بلكه تو
را شايسته عبادت مى دانم و عبادتت مى كنم .
7 ـ پاك از آلودگى كفر و شرك
تـمـام آنـانـى كه خود را شيخ قوم ، صديق قوم يا به هر عنوان ديگر شايسته ترين
افراد مى خـوانـدنـد و بـا تمسك به اين عناوين و شعارهاى غير واقعى ، خود را لايق
تصدى مقام خلافت مى دانـسـتـنـد، سـاليـان درازى را در گـنـداب كـفـر و شـرك مـى
زيـسـتـه انـد و پـوسـت ، گوشت و اسـتـخـوانـشان در كفر روييده بود. چنين افرادى
اگر ايمان به خدا هم در وجودشان رسوخ كند، باز ممكن است يادآورى خاطرات دوران قبل
از اسلام ، در طرز فكر و تصميمات آنها تاءثيرگذار باشد.
امـا مـولاى مـتـقـيـان (ع ) حـتى يك لحظه از عمر گران مايه خويش را در كفر و شرك
نزيسته و از هـنـگـامـه بلوغ و بلكه پيش از آن موحّد و مؤ من به خداى يگانه بود.
روشن است كه انسانى كه حتى يك لحظه كافر نبوده ، به مراتب از انسان هايى كه ساليان
متمادى را در كفر سپرى كرده اند افضل است . از آنجا كه شخص كافر، اگر مرتكب ظلم به
ديگران نشده باشد، دست كم به نفس خويش ظلم كرده است ، ظالم است و شخص ظالم نيز
اهليّت مقام امامت و خلافت را ندارد، چرا كه خداوند در قرآن كريم فرموده است :
((... لا يَنالُ عَهْدِى الظّالَمينَ))(48)
عهد من (امامت ) به ظالمين نمى رسد.
بـنـابـرايـن ، رداى خلافت و امامت تنها زيبنده مولاى متقيان على (ع )، بود و اگر
ديگران به تن كردند، كارى غاصبانه انجام دادند.
8 ـ برابرى با انبيا
از ديـگـر افـتـخـارات عـلى (ع )، ايـن اسـت كـه حـضـرتـش بـا انـبـيـاى پـيـشـيـن
بـرابـر بوده ؛ دليل بر اين مدعا، حديثى از پيامبر اكرم (ص ) است كه فرمود:
((مـَنْ اَحـَبَّ اَنْ يـَنـْظـُرَ اِلى آدَمَ فـى عـِلْمِهِ وَ اِلى نُوحٍ فى
تَقْواهُ والِىَ اِبْراهيمَ فى حِلْمِهِ وَ اِلى مُوسى فى هَيْبَتِهِ وَ اِلى عيسى
فى عِبادَتِهِ فَلْيَنْظُرْ اِلى عَلِىِّ بْنِ اَبى طالِبٍ))(49)
هـر كـس مـشـتـاق اسـت عـلم سـرشـار آدم ، تقواى نوح ، حلم ابراهيم ، هيبت موسى و
عبادت عيسى را نظاره گر باشد، وجود مبارك على (ع ) را ببيند!
پس على (ع )، داراى دانش بى پايان آدم ، تقواى فوق العاده نوح و حلم شگفت آور
ابراهيم و هيبت عظيم موسوى و عبادت طاقت فرساى عيسوى مى باشد و احدى از صحابه اين
افتخار را ندارد.
ايـنـك قـضـاوت با عاقلان است كه ببيند چه كسى درخشان ترين چهره براى اداره جامعه
اسلامى بوده است ؟ شايد اين نكته به ذهن آيد كه آنانى كه بر مسند خلافت پيش از امام
على (ع ) تكيه زدنـد، نـيـز بـرجـسـتگى هايى نسبت به ساير مردم داشته اند تا از
ميان سايرين براى اين امر انتخاب شده اند؟
آرى ! مـمـكن است از نظر بعضى مردمان آن روزگار، آنان داراى برجستگى هايى بوده اند
كه آن هـا را از ديـگـر رقـيـبـان مـتمايز مى كرد. حتى اگر اين را هم بپذيريم ـ كه
البته نحوه انتخاب خـليـفه در سقيفه بيان كننده اين مساءله است كه انتخاب از روى
شايستگى حتى براى آنانى كه در آن جـا جـمـع شـده بـودنـد، اتفاق نيفتاد ـ تفاوت
ميان آنان با امام على (ع )، تفاوت از زمين تا آسـمـان اسـت . زيـرا فضايلى كه ما
براى امام (ع ) برشمرديم ديگران يا به كلى فاقد آنند، مـثـل پـاكـى از كـفـر و شـرك
، يـا اگـر بـهـره اى بـرده انـد در حـدّ نـازل اسـت . امـام (ع ) چـون پـرنـده اى
بـلنـد پـرواز در مـعـراج فضايل ، سير دارد و ديگران همانند مورچگانى اند كه در شب
تاريك روى زمين حركت مى كنند.
بـا ايـن بـيـان ، روشـن اسـت كـه اگـر زمـام امـور جـامـعـه بـه دسـت دانـاتـريـن
و فـاضـل تـريـن فـرد سـپرده مى شد، در مشكلات پيش آمده و يا در قضاوت بين مردم ،
حكم خدا را صـادر مـى كـرد و اخـتـلاف برداشت و تفسير از قرآن پيش نمى آمد. در
نتيجه امت اسلامى از خطا، تـفـرقـه و آسيب ايمن بود. اين همه اختلاف ، تضاد و تناقض
بين گروه هاى اسلامى ، ناشى از صـدور احـكـام ، نـه از روى اسـتـنـبـاط صـحـيـح از
شـرع ، بـلكـه از روى جـهـل ، و به اقتضاى خواست و ميل افراد بشر است . نمونه بارز
اين گونه بدعت گزارى ها در احكام ، مساءله ممنوعيّت ((طواف نساء)) است كه توسط
خليفه دوم صادر شد و يا ((نماز طواف )) است كه به حكم خليفه سوم مى بايست تمام
خوانده شود!
آفتاب پنهان
در آخرين روزهاى ماه صفر سال يازدهم هجرى ، خورشيد
رسالت بر سينه دريايى ولايت غروب كـرد و در پى ، آن شب تاريك جهل و نادانى و كينه
توزى ، بر شهر مدينه مستولى شد و دامنه هـاى خويش تا سراسر حجاز گسترد. سياهى چنان
بود كه رهگذران راه خويش گم كردند و حتى بسيارى از آشنايان به مسير و دانايان حقيقت
، سر از بيراهه در آوردند.
هـنـوز سـاعـاتـى بـيـش نـگذشته بود كه شهر حال غريبى پيدا كرد. يك بام شد با دو
هوا؛ يك سـوى ، مـحـل فـرود و صـعـود مـلائك بـود و سـوى ديـگـر مـحـل اجـتـمـاع
شـيـاطـيـن . در يـك سـوى عـلى (ع ) آب بـر پـاره اى از نـور مـى ريـخـت تـا بـدن
رسـول الله را غـسـل دهـد و مـلائك بـراى تـبـرك و تـيـمـن تـن و بـال خـويش با
قطرات آب جدا شده از پيكر مى شستند و در سوى ديگر، ابليس در مستى تحميق نادانان ،
ميگسارى مى كرد.
در خـانـه رسـول الله (ص ) فـرشـتـگـان در هـمـهـمـه اى مـويه واربه همراه على (ع )
بر پيكر نورانى رسول خدا نماز مى خواندند و دسته دسته بر گِردش عزادارى مى كردند و
فوج فوج براى خاكسپارى اش فرود مى آمدند اما در سقيفه ، شيطان چنان اجتماع كنندگان
را مسحور خويش كـرده بـود كـه نـامـى از رسـول خـدا بـرزبـان نـمـى رانـدنـد!
گـويـى آن حـضـرت را و اعـمـال و سـخـنـانش را به كلى فراموش كرده بودند! خاطر
مكدرشان لبريز از هياهوى قوميت و تعصب جاهلى بود و سنيه هاى حريص شان مملو از كينه
هاى حقارت .
مـديـنـه حـال غـريـبى داشت . تك ستارگان هر چند كه پرفروغ بودند نورشان در پشت
سياهى ابرتيره جهل ، خاموش مى شد
در سـقـيـفـه بـنـى ساعده ، جنجالى براى كسب قدرت به پا شد. رشته كار بايد ابتدا در
دست انـصـار بـود. امـا مـدعـيـان خـلافـت ، بـه سـرعت خود را به سقيفه رسانده و
خود را نامزد خلافت كـردنـد. بـحـث در سقيفه به مشاجره و زد و خورد انجاميد تا در
نهايت به انتخاب شيح قوم منجر شـد. در ايـن گـيـر و دار، امـام عـلى (ع ) مـشـغـول
غـسـل و كـفـن و سـايـر اعـمـال لازم بـراى دفـن رسـول خـدا(ص ) بـود نـاگهان صداى
شادى و هلهله در كوچه هاى مدينه پـيـچـيـده گـروهـى از جـاهـلان بـه جـاى عـزادارى
در رحـلت رسـول خـدا(ص ) بـه يـمـن دسـت يـافـتـن بـه آنـچـه مـى خـواسـتـنـد و
غـصـب مـقـام جـانـشـيـنـى رسـول خـدا(ص ) شـادى مـى كـردنـد؛ در حـالى كـه نـاله
هـاى جـان سـوز اهل بيت (ع ) از خانه رسول خدا(ص ) شنيده مى شد.
مـردم سـاده دل مـديـنه كه بسيارى از آنان از قبايل اطراف بودند و پس از اسلام
آوردن در مدينه ساكن شده يا بدان رفت و آمد مى كردند تسليم جو حاكم در مدينه شدند.
امام چه بايد مى كرد؟ آيا بايد سكوت مى كرد؟ آيا بايد همرنگ جماعت مى شد؟ اگر اين
گونه مى شد، آن همه سفارش پـيـامـبـر دربـاره حفظ دين بر زمين مى ماند و ممكن بود
حق ، ناحق جلوه كرده تلاش هاى پيامبر در طول ساليان پر رنج رسالت بر زمين بماند.
گـروهـى از صـحـابـه و دوسـتـان نـزديـك پـيـامـبـر كـه بـه گـفـتـه رسول خدا(ص )
مبنى بر جانشينى على (ع ) ايمان داشتند، براى اعلام اين كه تسليم جو نشده و خواهان
اجراى عدالت هستند در خانه دختر رسول خدا(ص ) اجتماع كرده و متحصن شدند.
آنـان اعـتـقـاد بـه ولايـت امـام عـلى (ع ) داشـتـنـد و مـى خواستند به سفارش
پيامبر درباره خلافت عمل شود. اما غاصبان خلافت كه تحمل سخن مخالف را نداشتند؛ به
خانه حضرت زهرا(س ) هجوم آوردند. محاصره نظامى خانه دختر پيامبر، آتش زدن و شكستن
در خانه ، بى اعتنايى به سخنان دختر پيامبر و مجروح ساختن ايشان ، از جمله اقدامات
آنان براى به چنگ آوردن خلافت و سركوب مخالفانى بود كه خواهان اجراى منويات رسول
خدا(ص ) بودند. به هرروى مخالفان بيعت به لحـاظ مـصـالحـى دسـت از مـخـالفـت
بـرداشـته و به بيعت تن دادند. بعضى ديگر چون سلمان و ابوذر و تعداد اندكى ، بر
ايمان و عقيده خويش پايدار مانده و در اين راه با رها مورد آزار و اذيت و تعرض واقع
شدند.
امـام (ع ) در مـسـجـد حاضر شد. اما نتوانست ساكت بماند. امام (ع ) با ديدگان خويش
مى ديد كه اداره جـامـعـه رسـول خدا(ص ) از مسير خود خارج شده و به يقين بسيارى
از ارزش هاى ديگر ممكن است به بيراهه رفته و به ضد ارزش تبديل شود. اگر امام ساكت
مى شد شايد مردم و تاريخ سكوت ايشان را نشانه تاءييد كارهاى ناشايست غاصبان و
تاءييد سنت شكنى آنان مى دانستند و به نوعى حقانيت خليفه را القا مى كرد. امام در
مقابل غاصبان كه از او بيعت مى خواستند در مسجد به ايراد سخن پرداخت :
((اى گـروه مـهـاجـر! حـكـومـتى را كه حضرت محمد(ص ) اساس آن را پى ريزى كرد از
دودمان او خـارج نـسـازيـد و وارد خـانـه هـاى خـود نـكـنـيـد. بـه خـدا سـوگـنـد
خـانـدان پيامبر به اين كار سـزاوارتـرنـد. زيـرا در مـيـان آنـان كـسـى اسـت كـه
بـه مـفـاهـيـم قـرآن و فـروع و اصول دين احاطه كامل دارد و به سنتهاى پيامبر
آشناست و جامعه اسلامى را به خوبى مى تواند اداره كند و جلوى مفاسد را بگيرد و
غنايم را عادلانه تقسيم كند.
بـا وجـود چـنـيـن فردى نوبت به ديگران نمى رسد. مبادا از هوا و هوس پيروى كنيد و
از راه خدا گمراه و از حقيقت دور شويد.
(50)
امام در اين گفتار، بر لياقت خويش براى خلافت تاءكيد كرده و به علم وسيع خويش به
كتاب هـاى آسـمـانـى و تـعـاليـم پـيـامـبـران گـذشـتـه و آن چـه خـواسـت رسول
گرامى اسلام (ص ) بوده اشاره مى كند. به يقين كسى همانند امام على (ع ) قدرت روحى
بـراى اداره جـامـعـه بـر اساس عدالت نداشت . اگر امام به پيوند خويشاوندى با
پيامبر(ص ) تـاءكـيـد كـرده بـه ايـن دليـل اسـت كـه طـرف مقابل براى بيان شايستگى
خود، برانتساب به پيامبر تكيه مى كردند.
امام در ادامه فعاليت براى احقاق حق خود، با گروهى از بنى هاشم نزد ابوبكر حاضر شد
و در بيان شاسيتگى خويش فرمود:
((من در حيات پيامبر(ص ) و هم پس از مرگ او به مقام و منصبش سزاوارترم . من وصى و
وزير و گـنـجـيـنـه اسرار و مخزن علوم او هستم . منم صديق اكبر و فاروق اعظم . من
اولين كسى هستم كه بـه او ايـمـان آوردم و او را در ايـن راه تـصديق كردم . من
استوارترين شما در جهاد با مشركان ، اعـلم شـمـا بـه كـتـاب و سـنـت پـيـامـبـر(ص )
، آگـاه تـريـن شـمـا بـه فـروع و اصـول ديـن و فـصـيـح تـريـن شـما در سخن گفتن و
قوى ترين و استوارترين شما در برابر ناملايمات هستم چرا در اين امر با من به نزاع
برخاستيد؟))(51)
در فـرصـتـى ديـگر امام (ع ) خلافت را سزاوار كسى مى داند كه براى اداره امور كشور
بزرگ اسلامى ، بيش از ديگران به دستورات الهى آگاه باشد.
اى مـردم ! شـايسته ترين افراد براى حكومت ، تواناترين آن ها بر اداره امور و
داناترين آن ها به دستورات الهى است . اگر در فردى اين شرايط جمع نبود و به فكر
خلافت افتاد، از او مى خواهند كه به حق گردن نهدو اگر به افساد خود ادامه داد، كشته
مى شود.
(52)
تـلاش هـا و روشـن گـرى هـاى امـام بـراى اثـبـات شـايـسـتـگى خويش و تحقق خواست و
سفارش رسول خدا(ص ) در گوش غاصبان خلافت فرو نرفت .
امـام (ع ) در آن شـرايـط حـسـاس ، كـه سـرنـوشـت امـت رسـول خـدا(ص ) رقـم مـى
خـورد در يـك دوراهـى واقع شده بود: يا مى بايست به يارى خاندان بنى هاشم و تعداد
اندكى از ياران باوفا كه هرگز تسليم جو وحشت انگيز نشده بودند و بر اجـراى عـدالت
تـاءكـيـد مـى كـردنـد قـيـام مـى نـمـود و بـا تـوسـل بـه زور حـق از دست رفته را
از غاصبان خلافت مى ستاند ؛ يا اين كه سكوت پيشه مى كـرد و از حـق خود براى حفظ
كليت جامعه اسلامى و جلوگيرى از خون ريزى و ايجاد اختلاف ، مى گـذشـت . آيـا كـسـى
چـون على (ع ) كه براى شكل گرفتن جامعه اسلامى از خود جان فشانى ها نـشـان داده و
بـارهـا يك تنه خطر را پذيرفته و اسلام را از شكست رهانيده بود، حاضر مى شد براى
رسيدن به خلافت ، كشور نو پاى اسلامى را در جنگ و آتش فتنه ببيند؟
آيـا كـسى كه خالق شگفتى جنگ هاى بدر و احد و احزاب و خيبر و حنين بود، مى توانست
دست به اقدامى بزند كه دشمنان دين را شاد و مسلمانان را دچار ترديد و تفرقه و تشتت
كند؟
بـه يـقين امام مى دانست بسيارى از دورويان كه به لحاظ مصلحت زمانى و يا به زور
شمشير در سـلك مـسـلمـانان در آمده اند، برآنند تا از كوچك ترين اختلاف ميان مسلمين
، بزرگترين بهره را ببرند. هنوز كسانى بودند كه ايمان و عقيده دركنه وجودشان رسوخ
نكرده و با كمترين بهانه اى ، در پـى عـادات و تعصبات جاهلى ، به دسته بندى هاى
قبيله اى و عشيره اى روى آورده و دين را پايمال مى نمودند.
امـام در حالى كه خود از حق مسلم خويش محروم شده و همسرش در اثر كينه توزى غاصبان
مجروح و فـرزندش قبل از تولد به شهادت رسيده بود، در برابر وسوسه شياطينى چون
ابوسفيان كـه هدفى جز ايجاد فتنه و اختلاف و انحراف نداشتند، بر اهميت اتحاد جامعه
اسلامى و دورى از اختلاف و تفرقه تاءكيد و در جمع مردم فرمود:
موج هاى فتنه را با كشتى هاى نجات بشكافيد. از ايجاد اختلاف و دودستگى دورى كنيد و
نشانه هاى فخر فروشى را از سر برداريد.
اگر سخن بگويم مى گويند بر فرمانروايى حريص است و اگر خاموش بنشينم مى گويند از
مـرگ مـى تـرسـد. بـه خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بيش از علاقه كودك به
پستان مادر است . اگر سكوت مى كنم به سبب علم و آگاهى خاصى است كه در آن فرو رفته
ام و ااگر شما هم مانند من آگاه بوديد، همانند ريسمان چاه ، مضطرب مى شديد.(53)
مدينه اگر چه در ظاهر آرام و ساكت مى نمود اما مانند ديگ جوشان سربسته اى بود كه بر
اثر اخـتـلافـات ، درون آن بـه شـدت در حال جوشيدن بود. تعصب جاهلى و قوميت گرايى
اعراب به عـلاوه حـس انـتـقام جويى در ميان آنان ، دوباره به غليان درآمده بود و
اگر سر بر مى داشت چه بـسا تمام آن چه رسول گرامى اسلام (ص ) در مدت رسالت خويش با
رنج هاى فراوان و نثار خـون شـهـدا بـه دسـت آورده بـود پـايـمـال مى شد. اگر درايت
امام نبود، دوباره مدينه به زمان انـحـطـاط خـويـش كـه در آن اوسـيـان و خـزرجـيـان
(54)، مـدام در حـال جـنـگ بـودنـد بـازمـى گـشـت و شـايـد ايـن بار
دامنه اختلافات و برادر كشى ها به ساير قـبـايـل و حـتـى بـه درگـيـرى مـيـان
مـهـاجـر و انـصار نيز كشيده مى شد. امام (ع ) چون باغبانى كـارآزموده براى پرورش
نهايى كه پيامبر در سينه هاى تشنه و كوير مانند مردم حجاز كاشته بـود از خـلافـت
دسـت كـشـيـد، تـا حـوادث نـاگـوار و طـوفـان جـهـالت ، نـتـوانـد حاصل رنج چند و
چند ساله رسالت را بين ببرد.
خـورشـيـد ناآرام عدالت در پشت ابرهاى تيره كينه و تعصب و دنيا دوستى پنهان شد، اما
همچنان دلسـوز و نـاآرام بـه پـرورش نـهـال ديـن و حـفـظ آن از شـدايـد و
راهـنـمـايـى گـمـراهـان مـشـغـول بـود. مـهـر فـروزانى چون امام (ع ) اگر چه در
مسند خلافت نبود، اما چون خورشيد پشت ابـر، وجـودش مـنـشـاء خـيـر و بركت براى
اسلام و مسلمانان بود. حتى غاصبان خلافت بارها با راهـنـمـايـى ايـشـان گره از
مشكلاتى كه خود ساخته بودند مى گشودند و به راستى اگر امام نبود، غاصبان خود در تار
خويش تنيده و كلاف سر درگم خودشان نابود مى شدند.
سـرانـجـام آسـمـان كـشـور اسـلامى در زير چتر سياهى شب به خوابى عميق فرو رفت .
خرناس شـيـطـانـى تـعـدادى از پرچمداران سياهى ، بى شباهت به اوهام زمان جاهليت
نبود. انوار درخشان هـدايـت كـه بـه قلب مبارك رسول خدا(ص ) تابيده و تشعشع آن قلوب
ستم ديدگان را روشن و فضاى حجاز را عطر آگين كرده بود؛ بر اثر خيانت آگاهان مغرض و
نادانان بى مايه ، رو به خاموشى گذارد.
جـانـشـيـنـى رسـول خـدا(ص ) بـه غـيـر اهـل آن واگـذار شـد و امـت رسول خدا(ص )
دانسته و ندانسته خود را ازداشتن لايق ترين خليفه محروم كردند.
هـمـه چـيـز آن گـونـه كـه در انـديـشـه بـاطـل كـوردلان از مـدت هـا پـيـش
زمـيـنـه چينى شده بود شـكـل گـرفـت و هـيـچ تـلاشـى سـود نـبـخـشـيـد. فـريـادهـاى
حـق طـلبـى و ولايـت مـدارى دخـتـر رسـول خـدا(ص ) در مـسـجـد، بـه گـوش سـنـگـيـن
جـاهـلان فـرو نـرفـت . اسـتـمـداد پـاره تـن رسـول خـدا(ص ) كـه شـب هـا هـمـراه
هـمـسـرش بـه در خـانـه انـصـار مـى رفـت و گـفـتـه هـاى رسـول الله (ص ) در غـديـر
را بـه آنـان يـاد آورى مـى نـمود، بى پاسخ ماند. در چنين احوالى مـولاى مـتقيان ،
از امور سياسى و حكومتى فاصله گرفت و سعى كرد در اقدامات كسانى كه خود را خليفه مى
دانستند مشاركت نكند.
عمده فعاليتهاى امام (ع ) در دوران خلفا بدين قرار بود.
الف : تعليم شاگردان
امـام ضـمن دورى از هر گونه مسئوليت و پرهيز از مخالفت علنى بااقدامات خلفا، وقت
خويش را صـرف تـعـليـم و تـربيت شاگردان و پيروان خويش مى نمود. شيعيان مخلص آن
حضرت در هر زمـان مـمـكـن ، از محضر ايشان علم مى آموختند. امام كه سينه اى لب ريز
از معارف الهى داشت ، هر كـدام از شـاگـردان را در زمـيـنـه اى كـه مـسـتـعـد مـى
ديـد پـرورش مـى داد. بـه طـور مـثـال كـميل بن زياد نخعى ، شب هاى زيادى تا صبح
در محضر امام بود و امام آموزه هاى عرفانى در قـالب دعـا و نـيـايـش بـه ايـشـان
مـى آمـوخـتـنـد كـه نـمـونـه آن دعـاى كميل است .
سـلمـان ، عـمـار يـاسـر، عـبـدالله بـن عباس ، عبدالله بن مسعود،...از شاگردان
ويژه آن حضرت بودند
ب : برطرف كردن معضلات اجتماعى و مذهبى .
امـتـى كـه صـاحـب ديـن ، تـمـدن و آداب و رسـوم جـديـدى اسـت و حـلقـه اتـصـال
خـويـش بـا مـنبع وحى الهى را از دست مى دهد، در رويارويى با حوادث و شرايط، دچار
سـئوالات و ابـهـامات فراوانى مى شود و به طور حتم به راهبرى نيازمند است كه بتواند
امت را بـه سـان كـشتى طوفان زده ، به سوى ساحل اطمينان و استقرارش پيش برد. چنين
راهبرى اگر هـمـانـنـد پـيـامـبـر بـا ريـسـمـان وحـى بـه فـيـض و عـلم الهـى متصل
نباشد دست كم بايد از عنايات الهى الهام گيرد و قادر به درك ارتباط بين هستى و خالق
آن و همچنين درك ارتباط بين پديده هاى طبيعى باشد.
بـه عـبـارت ديگر هم علم جهان طبيعى را داشته باشد و هم مكنونات ماوراى آن را بداند
. كسانى كـه بـه نـاحـق خـود را خـليـفـه امـت رسـول خـدا(ص ) نـامـيـدند، نه چنين
علمى داشتند و نه لياقت فراگيرى آن را.
جـامـعـه اسـلامى در حالى كه تنها بيست و سه سال از آغاز اولين نداى توحيدى مى گذشت
، در بـرخـورد بـا مـسـائل بسيارى از جمله تهديد دشمن خارجى ، ارتداد و بازگشت عده
اى به عقايد سـابـق ، مـخـالفـت كـسـانـى كـه با رسول خدا پيمان داشتند و... نياز
به ارشاد پيامبر گونه داشـتـند و دولتمردان گاهى حتى از حل منازعه بين دو فرد از
مسلمانان نيز عاجز بودند ؛ تا چه رسـد بـه ايـن كـه بـه طـور مـثـال پـاسـخ
كـسـانـى بـدهـنـد كـه در اصـل ديـن تـشـكـيـك مـى كـردنـد و بـعـضـى هـمـانند
كشيشان رومى از بنيان فكرى استوارى نيز بـرخـوردار بـودنـد و در اوليـن اسـتـدلال
مـى تـوانستند خلفا را مقهور خويش كرده و دين خود را بـرتـر جـلوه دهـنـد. در چـنين
شرايطى مردم و حتى خود خلفا مى دانستند كه كسى غير از امام (ع ) نمى تواند پاسخگوى
نيازهاى جامعه اسلامى باشد.
از امام در موارد بسيارى براى حل مشكلات پيش آمده اينك چند نمونه به اختصار بيان مى
شود.
پس از رحلت رسول گرامى اسلام (ص ) گروهى از مسيحيان كه يك اسقف عالى مقام در ميان
آنان بود و وارد مدينه شد و به بحث با حليفه اول پرداخت . خليفه كه قدرت پاسخگويى
به آنان را نداشت ، مسيحيان را به حضور امير مؤ منان (ع ) فرستاد. آنان از امام (ع
) پرسيدند كه خدا كجاست . امام (ع ) آتشى افروخت و از اسقف مسيحى پرسيد: روى اين
آتش كجاست ؟
اسقف جواب داد: آتش پشت و رو ندارد و همه طرف آن روى آن است .
امـام (ع ) فرمود: اگر آتشى كه خدا آفريده طرف خاصى ندارد خالق آن كه هرگز شبيه آتش
نيست برتر از آن است كه پشت و رو داشته باشد. مشرق و مغرب از آن خداست و هر طرف
كه رو كنى ، آن طرف روى خداست و همه جا وجود دارد و چيزى براو مخفى و از آن پنهان
نيست .
راءس الجـالوت ، پـيـشـواى يـهـوديـان كـه در اقـدامـى مـشـابـه نـزد خـليـفـه اول
آمـده بـود از وى سـئوالاتـى پـرسـيد و نظر قرآن را در اين باره جويا شد. سئوالات
راءس الجالوت اين گونه بود:
ريشه حيات موجودات زنده چيست ؟
چيزى كه روح ندارد اما تنفس مى كند چيست ؟
كدام قبر بود كه به همراه صاحب آن حركت كرد؟
خـليـفـه از جواب عاجز ماند. امام در جواب راءس الجالوت فرمود: ريشه حيات و موجودات
آب است
(55)و آن كه بدون روح تنفس مى كند صبح است
(56)و قبرى كه با صاحبش حركت كرد قبر يونس بودكه ماهى به همراه يونس
حركت مى كرد.
(57)
در پـى پـيـروزى مـسلمانان بر سپاه ايران در جنگ قادسيه ، حكومت ايران كه خطر
مسلمانان را جـدى و تـاج و تـخـت را در شـرف نابودى ديد، سپاهى انبوه به فرماندهى
((فيروزان )) گرد آورد تـا جـلوى حـمـله بـعـدى مسلمانان را بگيرد و در صورت امكان
، خود عليه مسلمانان دست به حـمـله بـزنـد. سـعـد وقاص ، فرمانده مسلمانان ، خبر
گرد آمدن سپاه ساسانى را به خليفه دوّم ابلاغ كرد. خليفه به مسجد رفت و در جمع سران
صحابه اعلام كرد كه مى خواهد مدينه را ترك و براى فرماندهى سپاه مسلمانان به نزديكى
كوفه برود.
بـعضى از صحابه خليفه را براى اين تصميم تشويق كردند و از خليفه خواستند سپاهيان
يمن و شـام را نـيـز بـراى تـقـويـت مـسـلمـانـان ، بـه جـانـب كـوفـه گسيل دارد.
امام (ع ) رو به خليفه فرمود:
سـرزمـيـنـى كـه به زحمت و جديداًبه تصرف مسلمانان در آمده نبايد از سپاه اسلام
خالى باشد. اگـر مـسـلمـانـان يـمـن و شـام را فـراخـوانـى ، مـمكن است سپاه حبشه
يمن را و ارتش روم ، شام را اشـغـال كـنـنـد و زنـان و فـرزنـدان مـسلمان كه در يمن
و شام اقامت دارند صدمه ببينند. اگر خود مدينه را ترك گويى ، اعراب اطراف از اين
فرصت استفاده كرده ، فتنه اى به پا مى كنند كه ضـرر آن بـيـشـتـر از ضـرر فـتنه اى
است كه به استقبال آن مى روى . فرمانرواى كشور مانند رشته مهرها ست كه آن ها را به
هم پيوند مى دهد.
اگر رشته اى از هم بگسلد، مهره ها از هم مى پاشند. اگر نگرانى تو به سبب قلت سپاه
اسلام است ، مسلمانان به جهت ايمانى كه دارند بسيارند. تو مانند ميله وسط آسياب باش
و آسياى نبرد را بـه وسـيـله سـپـاه اسـلام بـه حركت در آور. شركت تو در جبهه مايه
جراءت دشمنان مى شود. زيـرا بـا خـود مى انديشند كه تو يگانه پيشواى اسلام هستى و
مسلمانان به جز تو پيشوايى ندارند و اگر از ميان بردارند مشكلاتتان حل مى شود و اين
انديشه حرص آنان را بر جنگ و كسب پيروزى دو چندان مى كند.))
خليفه پس از اين نصيحت امام (ع ) از رفتن منصرف شد و گفت :
راءى ، راءى على است و من دوست دارم كه از راءى او پيروى كنم
(58)
قـبـل از ظـهور اسلام ، اعراب ، عام الفيل
(59)را مبداء تاريخ مى دانستند. اما پس از آن ، تـا سـال سـوم
خـلافـت خـليـفه دوم ، هيچ مبداءى براى تاريخ نبود و چه بسا مشكلاتى در زمينه
نـگـارش نـامه ها به وجود مى آمد. زيرا در كتابت نامه ها و دستورها، تنها روز و ماه
نگاشته مى شـد و سـال آن ذكـر نمى شد. اين مساءله در برخى موارد اشكالاتى را به
وجود مى آورد. در اين سـال ، خـليـفـه دوم بـه نـاگـاه ابـتداى خلافت خويش را مبداء
تاريخ قرار داد كه مورد اعتراض بـسـيـارى قـرار گرفت . خليفه به ناچار عده اى از
صحابه را براى تعيين مبداء تاريخ گرد آورد. هـر يـك از صـحـابـه نـظـرى دادنـد.
عـده اى مـعـتـقـد بـودنـد مـبـداء تـاريخ مى بايست ميلاد رسول گرامى اسلام (ص )
باشد و برخى ديگر مبعث آن راحضرت پيشنهاد مى كردند.
امـام عـلى (ع ) پـيـشنهاد كرد روزى كه پيامبر سرزمين شرك را ترك و به سرزمين اسلام
هجرت كـرد را مـبـداء تـاريـخ قـرار دهـنـد. خـليـفـه از مـيـان آراى مـخـتـلف نـظر
امام (ع ) را پسنديد و از آل ن پس ، مبداء تاريخ اسلام ، هجرت رسول گرامى اسلام
معين شد.(60)
خـليـفـه دوم چـون خـود را از ضربت ابولؤ لؤ در شرف مرگ يافت ، شورايى تعيين كرد كه
سرانجام آن به هر حال به خلافتى كسى غير امام منجر مى شد و بار ديگر امام (ع ) از
حق خويش و مسلمانان از خلافت و دانش ايشان محروم مى شدند.
چـون خـليـفـه سـوم زمـام امـور مـسـلمـيـن بـه كـف آورد، مـنـاصـب بـه اقـوام و
آشـنايان سپرد و بيت المـال را آن گـونـه كـه مـى پـسنديد در بين دوستان و نزديكان
تقسيم كرد. امام همانند دوران دو خليفه قبل ، ضمن نپذيرفتن مسئوليت ، از روش خليفه
سوم انتقاد نمود و راه درست خلافت را به او نـشان مى داد. اما خليفه كه براى شنيدن
سخن حق و نصايح امام (ع ) گوش شنوايى نداشت ، همان مقدار اندك را نيز كه مى
پذيرفت ، در اولين مواجه با مروان ، وزير و دستيار نادان و كينه توزش ، به فراموشى
مى سپرد.
در هـر شـرايـط، امـام شـبـانـگاهان به خانه خليفه مى رفت و اشتباهات او را گوشزد
مى نمود و سعى مى كرد مصائب جامعه اسلامى را كم كند.