سخنراني
پيامبر درباره صحيفه ملعونه دوم
هنگام فجر، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نماز صبح را
به جماعت خواند و در محراب نشسته و ذکر گفت تا آفتاب طلوع کرد. پس از طلوع
آفتاب حضرت رو به ابوعبيده جراح کرده فرمود: «خوشا به حال تو که امين اين امت
شده اي»!
سپس اين آيات را تلاوت فرمود: «فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَکْتُبُونَ الْکِتابَ
بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ
ثَمَناً قَليلاً، فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ اَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ
مِمَّا يَکْسِبُونَ»، [1] «واي بر کساني که نوشته اي
را به دست خويش مي نويسند و سپس مي گويند: اين از سوي خداست، تا با آن مبلغ کمي
به دست آورند. واي بر آنان از آنچه دستانشان مي نويسد و واي بر آنان از آنچه
کسب مي کنند».
آنگاه فرمود: کساني که در اين امت چنين نوشته اند شباهت دارند به آنان که
خدا مي فرمايد: «يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لايَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ وَ
هُوَ مَعَهُمْ اِذْ يُبَيِّتُونَ ما لايَرْضي مِنَ الْقَوْلِ وَ کانَ الله بِما
يَعْمَلُونَ مُحيطاً»، [2] «از مردم مخفي مي کنند اما
از خدا مخفي نمي کنند و خدا ناظر آنان است هنگامي که شب را سحر مي کنند در سخني
که خدا راضي نيست، و خدا به آنچه انجام مي دهند احاطه دارد».
سپس فرمود: امروز گروهي در امت من تشکيل يافته اند که در صحيفه نوشتنشان
مانند سردمداران زمان جاهليت شده اند، که صحيفه اي بر عليه ما نوشتند و در کعبه
آويزان نمودند. [3] خداوند به آن عده امکانات مي دهد تا آنها و کساني را که بعد از آنان مي آيند امتحان کند و
انسانهاي خبيث و پاک را از هم جدا کند. اگر نبود که خداوند به من دستور داده از
آنها روي بر گردانم براي مقدّري که مي خواهد به انجام برساند، هم اکنون آنان را
پيش آورده و گردنشان را مي زدم. [4] .
حذيفه ادامه داد: بخدا قسم ديديم هنگامي که پيامبر صلي الله عليه و آله و
سلم اين سخنان را مي فرمود لرزه بر اندام امضاکنندگان صحيفه افتاده و اختيار از
کف داده بودند، بطوري که بر هيچ يک از حاضران در مجلس مخفي نماند که حضرت با
سخن خويش آن عده را قصد کرده و اين آيه هاي قرآني را براي آنان مي خواند.
مقابله عايشه
با غدير، و ياري توطئه گران بر ضد غدير
حذيفه در ادامه ي سخنانش چنين گفت: هنگامي که پيامبر صلي
الله عليه و آله و سلم از سفر حج بازگشت مانند هميشه به خانه ي ام سلمه رفت.
اما اين بار يک ماه در آنجا ماند و طبق معمول به خانه ي همه ي همسران خود نرفت.
مواخذه عايشه براي افشاي راز
غدير
از اين رو عايشه و حفصه به پدرانشان از اين رفتار حضرت
شکايت کردند. ابوبکر و عمر گفتند: «ما مي دانيم براي چه اين کار را مي کند و
دليلش چيست! نزد او برويد و با سخنان نرم با وي صحبت کنيد و او را به خود
متمايل نماييد! او را با حيا و بزرگوار خواهيد يافت. شايد شما بتوانيد ناراحتي
وي را از قلبش بيرون آوريد»!
عايشه به تنهايي سراغ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رفت و او را در خانه
ي ام سلمه با علي بن ابي طالب عليه السلام يافت. پيامبر صلي الله عليه و آله و
سلم به او فرمود: چه چيز تو را به اينجا آورده، اي حميرأ؟ جواب داد: يا رسول
الله، برايم عجيب آمد که پس از اين سفر به خانه ات سر نزده اي! يا رسول الله، من از نارضايتي شما به خدا
پناه مي برم!
حضرت فرمود: «اگر راست مي گويي چرا سرّي که تو را به کتمان آن سفارش کرده
بودم فاش نمودي؟ با اين عمل هم خود هلاک شدي و هم عده اي از مردم را هلاک
کردي»! سپس به خادمِ امّ سلمه فرمود: همسران مرا فرا خوان و در خانه ي ام سلمه
جمع کن.
پس از آمدن همسران حضرت، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «به آنچه
مي گويم گوش سپاريد» و با دست به علي بن ابي طالب عليه السلام اشاره نمود و
ادامه داد:
او برادر و وصي من و به دست گيرنده ي امور در بين شما و امت بعد از من است.
پس در آنچه به شما امر مي کند او را اطاعت کنيد و از فرمان او سرپيچي نکنيد که
با معصيت او هلاک مي شويد.
سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رو به اميرالمؤمنين عليه السلام کرده
فرمود:
يا علي، سفارش اينان را به تو مي نمايم. تا هنگامي که از خدا و پيامبرش و از
تو اطاعت مي کنند آنها را نگاه دار، [5] و از مال خود
به آنان انفاق کن، و دستوراتت را به آنها بگو، و آنان را نهي کن از آنچه مورد
شک تو باشد، و اگر عصيان تو را کردند طلاقشان بده.
علي عليه السلام فرمود: يا رسول الله، اينان زن هستند و رأيشان ضعيف است؟!
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: تا آنجا که مدارا به صلاحشان باشد با
آنان مدارا کن، و هر کدام عصيان کرد طلاقش بده، طلاقي که خدا و رسولش از او
بيزار باشند. [6] .
اشاره پيامبر به فتنه عايشه در
جنگ جمل
همسران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم همچنان ساکت
بودند و چيزي نمي گفتند، اما عايشه به سخن آمد و گفت: يا رسول الله، ما اين طور
نبوديم که دستوري بدهي و مخالف آن عمل کنيم؟!
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: بلي اي حميرأ! شديدترين مخالفت را
تو با دستور من کرده اي؟! [7] بخدا قسم بعد از من با دستوراتم مخالفت مي کني و
عصيان خواهي کرد. از خانه اي که تو را در آنجا سپرده ام زينت کرده بيرون مي آيي و
عده ي زيادي دور تو را مي گيرند! تو با علي مخالفت خواهي کرد در حاليکه به او ظلم
کرده و عصيان پروردگارت را مي نمايي. علامت اين ماجرا آن است که در مسيرت سگهاي
منطقه ي «حَوْأَب» به سوي تو پارس مي کنند، و بدانيد که اين جريانات حتماً اتفاق
خواهد افتاد. [8] .
سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رو به همسران خود کرده فرمود:
«برخيزيد و به منازلتان بازگرديد». آنان برخاسته هر يک به خانه ي خود بازگشتند.
تشکيل لشکر اسامه براي اخراج
منافقين از مدينه
سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، آن عده که اساسنامه
ي ضد غدير را امضا کرده بودند و همدستانشان را- که بر عليه علي عليه السلام جمع
شده بودند و از آزاد شدگان و منافقين تشکيل يافته بودند و حدود چهار هزار نفر
مي شدند- تحت فرماندهي اسامة بن زيد قرار داد و به وي دستور داد به سوي شام
حرکت کنند. آنها بهانه آوردند و به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عرض
کردند: يا رسول الله، دير زماني نيست که از سفري که با شما بوديم بازگشته ايم.
از تو مي خواهيم به ما اجازه دهي در مدينه بمانيم و کارهاي لازم سفر را انجام
داده و وسايل آن را آماده کنيم.
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنان دستور داد به اندازه اي که
احتياجات خود را بر طرف کنند در مدينه بمانند. به اسامة بن زيد هم دستور داد در
بيرون مدينه لشکرگاهي بر پا کند و در آن مکان منتظر اين عده بماند تا هنگامي که
از کارها و بر آوردن نيازهايشان فارغ شوند و در لشکر حضور يابند. پيامبر صلي
الله عليه و آله و سلم با اين کار قصد داشت مدينه را از وجود آنان خالي کند و
کسي از منافقين در آن نماند.
حذيفه مي گويد: آنان مشغول کار خود بودند، و پيامبر صلي الله عليه و آله و
سلم هم اين عده را تشويق مکرر به بيرون رفتن و زود رسيدن به لشکر اسامه و حرکت
به سوي شام مي کرد.
در اين اثنا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مبتلي به بيماري شد که در آن
از دنيا رفت. آن عده تا اين موضوع را فهميدند در آنچه که رسول الله صلي الله
عليه و آله و سلم به آنها امر کرده بود سستي کردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به قيس بن سعد بن عباده-
شمشير زن حضرت- و حباب بن منذر و جماعتي از انصار دستور داد تا آن عده را به
لشکرشان برسانند. قيس بن سعد بن عباده و حباب بن منذر آنان را از مدينه خارج
کرده و به لشکر رساندند. سپس به اسامه گفتند: «پيامبر صلي الله عليه و آله و
سلم به تو اجازه نداده در حرکت لشکر تأخير کني. از همين ساعت حرکت کن تا خبر آن
به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اعلام گردد».
اسامه لشکر را به حرکت در آورد، و قيس و حباب نزد حضرت آمدند و خبر حرکت
لشکر را به ايشان رساندند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود:
لشکر اسامه هنوز حرکت نکرده است!
توطئه منافقين براي بازگشت به
مدينه
از سوي ديگر، ابوبکر و عمر و ابوعبيده در خلوت به اسامه و
عده اي از اصحاب وي گفتند: «به کدام سو حرکت مي کنيم و مدينه را خالي مي
گذاريم؟ در حالي که اکنون حساسترين زماني است که به مدينه و حضور در آن
نيازمنديم»! اسامه با تعجب پرسيد: براي چه؟
آنها جواب دادند: «آثار مرگ در چهره ي رسول الله هويداست. بخدا قسم اگر
مدينه را خالي بگذاريم کارهايي اتفاق مي افتد که اصلاح آنها ممکن نخواهد بود. [9]
ما در مدينه مي مانيم تا ببينيم سرانجام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چه
مي شود، و پس از آن راه شام پيش روي ماست و حرکت مي کنيم».
با اين توطئه، سپاه اسامه به لشکرگاه نخست بازگشتند و در آنجا توقف نمودند.
سپس شخصي را پنهاني به مدينه فرستادند تا درباره ي پيامبر صلي الله عليه و آله
و سلم خبري به دست آورد.
فرستاده ي آنان نزد عايشه آمد و از او پنهاني درباره ي حال پيامبر صلي الله
عليه و آله و سلم سؤال کرد. عايشه در پاسخ گفت: نزد ابوبکر و عمر و همراهانشان
برو و به آنان بگو: «بيماري پيامبر شديدتر شده است. هيچکدامتان از محل خود حرکت
نکنيد و من خبرها را ساعت به ساعت به شما مي رسانم»!
بعد از آن بيماري حضرت شدت يافت، و عايشه صهيب [10]
را صدا زد و گفت: نزد ابوبکر و عمر برو و به آنان خبر ده که اميدي به زنده
ماندن پيامبر نيست. به همين جهت تو و عمر و ابوعبيده و هر کس که صلاح مي دانيد
هر چه زودتر نزد ما آييد و ورود شما شبانه و مخفيانه باشد».
پس از آنکه صهيب خبر را آورد، آنها او را نزد اسامة بن زيد برده و خبر را به
او نيز اعلام کردند و گفتند: «چگونه سزاوار است که ما اينجا باشيم و از مشاهده
ي پيامبر در اين ساعات محروم بمانيم»؟! و از اسامه اجازه ي ورود به مدينه را
درخواست کردند.
اسامه به آنان اجازه داد و گفت که هيچ کس نبايد از ورودتان به مدينه مطلع
گردد. همچنين گفت: «اگر پيامبر شفا پيدا کرد به سپاه خود باز مي گرديد، و اگر
از دنيا رفت به ما نيز خبر دهيد تا بين مردم باشيم».
با اين توطئه، ابوبکر و عمر و ابوعبيده شبانه وارد مدينه شدند، در حالي که
بيماري پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شدت يافته بود. همين که حال حضرت کمي
بهبود يافت فرمود: امشب شر عظيمي وارد مدينه شده است! پرسيدند: يا رسول الله،
آن شر چيست؟ حضرت فرمود: «از کساني که در سپاه اسامه بودند چند نفر بازگشته اند
که با اين کار خود با امر من مخالفت کرده اند. بدانيد که من از آنها به خدا
پناه مي برم و بيزارم». سپس فرمود: «واي بر شما! سپاه اسامه را به حرکت
واداريد»، و بر اين مطلب تأکيد فرمود بطوري که اين سخن بارها از سوي حضرت تکرار
شد.
پىنوشتها:
1 . سوره ي بقره: 79.
2 . سوره ي نساء: آيه ي 108.
3 . اشاره به ماجراي قريش در مکه است که وقتي انواع مبارزه و مقابله با پيامبر صلي
الله عليه و آله و سلم را تجربه کردند و به نتيجه اي نرسيدند در مکاني به نام
«دارالنَدوة» جمع شدند و پيمان نامه اي بر ضد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و
خاندانش نوشتند. خلاصه ي آن پيمان اين بود که با بني هاشم هم غذا نشوند و صحبت
نکنند و معامله نکنند. با آنان ازدواج نکنند و به آنها نيز اجازه ي ازدواج با قريش
را ندهند. با آنان همنشين نشوند مگر اينکه محمد را به قريش تحويل دهند تا او را
بکشند! همه ي قبايل قريش مانند يدي واحد بر قتل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم
متحد شده بودند. بر اين صحيفه چهل مُهر و امضا توسط بزرگان قريش زده شد و آن را در
کعبه آويزان نمودند.
بحارالانوار: ج 19 ص 2 -1.
4 . پس امضاکنندگان صحيفه ي ملعونه بايد گردن زده مي شدند و آن جنايت بزرگ
مستحق چنين جزايي بود.
5 . يعني بعنوان همسران من زندگي آنان را تأمين کن و آنها را از جانب من
طلاق مده.
6 . يعني با اين طلاق آنان را از عنوان همسري من اخراج کن، که معناي چنين
طلاقي- که پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم انجام مي شود-
بيزاري خدا و رسول است.
7 . اشاره به فاش ساختن راز غدير بود که حضرت او را به کتمان آن سفارش کرده
بود، و قبلاً ذکر شد.
8 . اين خبر را پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم 25 سال قبل از وقوع آن خبر داد.
در سال 35 هجري که عايشه به تحريک طلحه و زبير بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام قيام
کرد، ام سلمه پيشگويي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را به او يادآور شد و سگهاي
حوأب را نيز به ياد او آورد، ولي او توجهي نکرد و از مدينه به مکه رفت و از آنجا
راهي بصره شد.
عايشه در مسير جنگ جمل قبل از بصره به مکان آبادي که «حوأب» نام داشت رسيد. در اثر
پارس سگهاي حوأب شترهاي پر قدرت او نيز رميدند. يکي از لشکريان گفت: آيا نمي بينيد
سگهاي حوأب چقدر زيادند و چگونه با قدرت پارس مي کنند؟
عايشه با شنيدن اين سخن سراسيمه افسار شتر را کشيد و گفت: آيا اينها سگهاي حوأب
هستند؟ مرا زود از اينجا عبور دهيد! مرا از اينجا رد کنيد که شنيدم پيامبر در جمع
همسرانش مي گفت: «اي کاش مي دانستم سگهاي حوأب بر کداميک از شما پارس خواهند کرد»!
و نيز مي فرمود: «سگهاي حوأب بر يکي از شما در راه جنگ با جانشين من علي بن ابي
طالب پارس مي کنند».
بحارالانوار: ج 32 ص 139 تا 148.
9 . پيداست که اسامه از توطئه هاي آنان اطلاع نداشته است؛ و آنان تصميم
داشته اند به هر قيمتي شده او را راضي به بازگشت نمايند.
10 . «صهيب» غلام عمر بود و عمر به وي اعتماد کامل داشت.