اشكال
معلولى كه براى وى وجود بلا نهايت فرض شده و هيچگاه در گذشته يا آينده
نابود و نيست نبوده و نخواهد بود هرگز احتياجى بعلت نخواهد داشت و بعبارت
ديگر فرض وجود دائمى با فرض احتياج دو فرض متناقض مىباشد .
پاسخ
فرض معلول فرض احتياج است پس وجود دائمى معلول وجود دائمى محتاج مىباشد
وجود دائمى محتاج احتياجش شديدتر و قويتر است و پايه مطلب روى اين است كه
ممكن بجهت تساوى نسبتبوجود و عدم محتاج بعلت مرجحه مىباشد نه بجهتسابقه
عدم كه يك معناى نسبى انتزاعى است .
اشكال
قانون كلى علت و معلول را ما با آزمايشى كه در حوادث ماديه انجام
دادهايم بدست آوردهايم و هيچ موردى از اين موارد از سابقه عدم خالى نبوده
و از اين روى هرگز نمىتوانيم يك معلولى را قديم زمانى فرض نموده و نيازمند
بعلتبدانيم زيرا خاصه و حكمى را كه در محيط شرايط ويژهاى از آزمايش
گذرانديم توسعه بغير مورد شرايط نمىتوان داد مگر اينكه يك يا چند مورد
پيدا شود كه حكم و خاصه بىشرايط مزبور موجود شود و هرگز نمىشود بمجرد
قياس عقلى اعتماد نمود .
پاسخ
حكم تجربى همان است كه گفته شد ولى مستشكلين ما وجود خود زمان را فراموش
كردهاند كه يك واقعيت مادى و امكانى است و حقيقت وى اندازه حركتبوده و
معلول حركت عمومى ماده مىباشد و هرگز براى اين حقيقتسابقه عدم زمانى فرض
نمىتوان كرد هرگز نمىشود گفت زمانى بود كه زمانى نبود و پس از آن زمان شد
يا روزى بود كه روزى نبود و سپس روز پيدا شد آرى اين دانشمندان چون در
كاوشهاى علمى خود از حقيقت زمان بحث نكردهاند نه تنها درين بحثبلكه در هر
بحث فلسفى مربوط بخواص نظرى زمان دچار يك رشته فراموشكارى و اشتباهات
گرديدهاند .
بهر حال زمان از جمله پديدههائى است كه بىسابقه عدم زمانى نيازمند
بعلت مىباشد و همچنين حركت عمومى و مادهاى كه موضوع حركت است همين خاصه
را دارند چنانكه در جاى ويژه خود خواهد آمد انشاء الله تعالى .
گذشته از اينها پاسخ جمله اخيره اشكال را هرگز نمىشود به مجرد قياس
عقلى اعتماد نمود در مقاله پنجم داديم
6- چون احتياج معلول بعلت در وجود خودش مىباشد از اين روى ديگر نمىشود
معلولى را علت علتخودش فرض كرد و اينگونه عليتبه واسطه يا با واسطه محال
مىباشد زيرا علت علتشىء علتخود شىء است و نمىشود شىء علتخودش بوده
باشد و اين همان مسئله بطلان دور است .
7- وجود علت تامه از وجود معلول قويتر است زيرا تمام واقعيت و وجود
معلول از آثار وجود علتبوده و متكى بوجود وى مىباشد و البته در اينجا
نبايد دستبه يك رشته نقضهاى عوامانه زد مانند پدر و پسر و بنا و ساختمان و
سنگ تراش و سنگ و آتش افروز و آتش و جز اينها زيرا چنانكه در مقاله هشتم
تذكر داديم آنچه در اينها براستى علت فاعلى است مانند پدر نسبتبحركات
تناسلى خودش پيوسته و بى ترديد از معلول خودش قويتر است و همچنين علت تامه
نسبتبه معلول قويتر مىباشد .
و از اين روى علتبر معلول مقدم و معلول از علت متاخر مىباشد زيرا تا
علت نباشد معلول نخواهد بود در عين حال در يك زمان بايد هر دو جمع بوده و
گرد آمده باشند و از همين جا روشن است كه اين تقدم و تاخر زمانى نيست
چنانكه خواهد آمد .
و از مجموع اين بيانات اين نتيجه را بايد گرفت استقلال و تماميت وجودى
معلول عين استقلال و تماميت وجودى علت است زيرا معلول در وجود ضرورى خود كه
بواسطه وى صفت واقعيت را بخود گرفته و لا واقعيت را مىراند متكى بعلتيعنى
به استقلال وجود ضرورى علت مىباشد پس معلول با استقلال علت مستقل است نه
با استقلالى ديگر يعنى علت و معلول دو مستقل هستند با يك استقلال اين نظريه
با بيانى كه ايراد شد در فلسفه عاليه بخوبى روشن است و البته از سطح گفتگو
و بحث اين اصول مقدماتى بالاتر است .
از براى دريافتن اين نظر بايد چنانكه در مقاله هفتم گذشت ماهيت را از
وجود تميز داده و قصر نظر بوجود نموده و وارد بحثشد و اما كسى كه وجود را
مساوى ماده قرار داده و در راه كنجكاوى فلسفى در هر گامى مىافتد و
برمىخيزد و در هر لحظه مىميرد و زنده مىشود و در مورد هر نسبت و صفت
عمومى مانند وحدت و كثرت و تقدم و تاخر و قوه و فعليت و جز آنها پوزش پس از
پوزش يا مكابره پى مكابره مىآورد چنين كسى در اين موارد نبايد نظرى بدهد .
8- چنانكه در مقاله هشتم تذكر داديم سلسله علت تامه يك معلولى نمىتواند
تا لا نهايت رفته و در جائى وقوف نكند و ما اين نظريه را در فلسفه عاليه با
يك بيان روشنى كه از احتياج وجودى معلول و استقلال علت گرفته شده بيان
نمودهايم .
9- دو علت مستقل و جدا از هم در يك معلول نمىتواند تاثير كند چنانكه يك
علتبا يك عليت و تاثير نمىتواند در دو معلول تاثير كند
(در پاورقىهاى پيش گفتيم كه از اصل كلى عليت
قوانين فرعى زيادى منشعب مىشود و دوتاى از آنها است كه اگر به ثبوت
نپيوندد نمىتوان براى جهان نظامى قطعى و يقينى اثبات كرد آن دو قانون
عبارت است از قانون سنخيت و قانون ضرورت على و معلولى .
مطابق آنچه قبلا روشن كرديم از اصل كلى عليت ارتباطات و وابستگىهاى
موجودات و از اصل سنخيت نظام و انتظام اين ارتباطات و از اصل ضرورت على و
معلولى قطعيت و ضرورت اين نظام نتيجه مىشود .
راجع به اصل كلى عليت در پاورقىهاى همين مقاله و راجع به ضرورت على و
معلولى در مقاله 8 بحث كافى شد جملههاى مختصر بالا اشاره به اصل سنخيت است
و نظر به اينكه اين مسئله علاوه بر آنكه فى حد نفسه با اهميت است از طرف
متكلمين يا ساير فرق مورد ايراداتى شده و اظهارات بعضى از علماء فيزيك نو
نيز مىنماياند كه تحقيقات دقيق علماء در عالم ذرات خلاف اين اصل را ثابت
كرده ناچاريم بسط كافى در اطراف اين مطلب مهم بدهيم .
اصل سنخيت
اصل سنخيت را اگر با زبان ساده بخواهيم بيان كنيم بايد اينطور تعريف
كنيم از علت معين فقط معلول معين صادر مىشود و معلول معين فقط از علت معين
صحت صدور دارد حكما اين قاعده را آنجا كه بمفهوم دقيقش بيان مىكنند به اين
صورت بيان مىكنند صدور كثير از واحد و صدور واحد از كثير ممتنع است معناى
اين جمله اينست كه علت واحد فقط با معلول واحد وابستگى دارد و معلول واحد
فقط با علت واحد مرتبط است و اگر احيانا در مواردى مىپنداريم كه علت واحد
منشا معلولات كثيره استيا معلول واحد از مجموع چند لتحاصل شده واقعا آن
علتيا آن معلول مفروض ما واحد نيستبلكه مجموعى از واحدها است .
البته آنچه در درجه اول مورد نظر حكما است واحد بالشخص است ولى اين
قاعده در واحدهاى بالنوع يعنى افراد مختلفى كه از نوع واحد هستند نيز تا
حدى جارى است و نتيجه اين مىشود كه افراد مختلف هر اندازه تشابه نوعى
زيادترى داشته باشند از لحاظ آثار و خواص مشابهترند پس از تعميم واحد به
واحد بالشخص و واحد بالنوع معناى اين قاعده اين خواهد بود كه هر واحد حقيقى
علت فقط با يك واحد حقيقى از معلول وابسته و مرتبط است و هر دسته از افراد
واحد بالنوع با يك سلسله آثار واحد بالنوع مرتبط مىباشد .
از قسمت اول نتيجه مىگيريم صدور موجودات از مبدا كل و صانع كل كه بحكم
برهان بسيط و واحد من جميع الجهات استبر طبق نظامى معين استيعنى صدور
موجودات بترتيب است و حتما پاى معلول اول مقصود اوليت زمانى نيست و بلا
واسطه در كار است و سپس پاى معلول معلول اول و همينطور و نظريه اشعرى كه
اراده ذات بارى را بلا واسطه دخيل در جميع امور مى دانست غلط است .
از قسمت دوم نتيجه مىگيريم طبيعت همواره جريان مشابه و يكنواختى را طى
مىكند يعنى در طبيعت همواره شرائط كاملا مساوى نتيجه مساوى مىدهد و اينكه
در موارد خاصى ما مىپنداريم شرائط مساوى است و در عين حال مىبينيم نتيجه
مختلف استبايد بفهميم كه واقعا شرائط مساوى نبوده و اختلاف وجود داشته
چيزى كه هست ما اين اختلاف را درك نكردهايم .
براى اثبات اصل سنخيت مىتوان دو نوع دليل اقامه كرد دليل حسى و
استقرائى و دليل عقلى و قياسى
دليل حسى و استقرائى
انسان هر اندازه كه جزئيات را استقراء كرده و مىكند و در قسمتهاى مختلف
تجربه بعمل مىآورد مىبيند كه اشياء داراى خواص معين ثابتى هستند و همواره
شرائط و مقدمات و علل معين نتائج و معلولات معين بدنبال خود مىآورد و
تخلفى از اين لحاظ مشاهده نمىكند و از اينرو برايش قطعى مىشود كه هر چيزى
خاصيت و استعداد خاصى دارد مخالف با خواص و استعداداتى كه ساير اشياء دارد
انسان در اثر تجربه و استقراء يقين حاصل كرده كه هر يك از مواد معدنى و آلى
خاصيتهاى مخصوص بخود دارد خاصيت آتش سوزاندن و خاصيت آب خاموش كردن آتش و
خاصيت هوا قابليت تنفس است انسان در اثر تجربه در يافته است كه از گندم
گندم مىرويد و از جو جو و از انسان انسان متولد مىشود و از اسب اسب و از
گوسفند گوسفند و هيچگاه ممكن نيست كه كسى گندم بكارد و جو بر دهد يا آنكه
اسب بچه الاغ بزايد پس انسان از اين استقراء جزئيات يك حكم كلى انتزاع
مىكند آن حكم كلى اينست كه علل و مقدمات معين همواره معلولات و نتائج معين
مىدهد .
اين استدلال اگر هيچ مقدمه قياسى بان اضافه نشود ضعيف است زيرا اولا
همانطورى كه در مقاله 5 گفتيم ذهن قادر نيست فقط با استقراء جزئيات بكشف يك
قانون كلى نائل شود و در تمام مواردى كه ذهن در اثر استقراء و تجربه بكشف
يك قانون كلى نائل مىشود برخى اصول عقلانى غير تجربى مداخله دارد و در
آنجا ثابت كرديم كه از جمله اصولى كه همواره قوانين كلى تجربى متكى بقبول
قبلى آنها است همانا اصل سنخيت على و معلولى است و واضح است كه اگر بنا
بشود خود اين اصل نيز با تجربه ثابتشود مستلزم دور است مقاله 5 جلد دوم و
ثانيا قوانين تجربى بطور كلى قطعيت ندارد زيرا زمينه تجربه كامل كه بشر
بتواند جميع عوامل دخيله را تحت نظر بگيرد تقريبا غير ميسر است و لهذا
قوانين تجربى متواليا نقض مىشود و تجربيات بعدى نقص تجربيات قبلى را روشن
مىكند و اگر ما صرفا تجربيات گذشته را در مورد اصل سنخيت ملاك قرار دهيم
تجربيات جديد علمى بشر در عالم ذرات كه مىنماياند طبيعت جريان متحد الشكلى
را طى نمىكند آن را نقض مىكند چنانكه عن قريب بيان خواهيم كرد
دليل عقلى و قياسى
اين راه متكى بتحليل عقلانى حقيقت عليت و معلوليت است ما قبلا ديديم كه
عليت و معلوليت مستلزم ارتباط و پيوستگى دو چيز است كه ما نام يكى را علت و
نام ديگرى را معلول گذاشتهايم و اگر دو موجود را فرض كنيم كه با يكديگر
بيگانه و متباين محض باشند معنا ندارد كه يكى را علت و ديگرى را معلول
بدانيم و از طرفى ميدانيم كه رابطه علت و معلول از نوع وجود دادن و وجود
يافتن استيعنى از دو موجودى كه يكى وجود دهنده ديگرى است و آن ديگرى وجود
يافته از ناحيه او است مفهوم عليت و معلوليت انتزاع مىشود از طرف ديگر
قبلا ثابت كرديم كه ارتباط و پيوستگى معلول بعلت مغاير با واقعيت معلول
نيستيعنى واقعيت معلول عين ارتباط و اضافه است نه چيزى كه داراى ارتباط و
اضافه است .
يك مقدمه ديگر كه باين سه مقدمه علاوه شود مطلب كاملا روشن مىشود و آن
مقدمه اينستحقايق معلوله كه عين اضافه و ارتباط هستند باين نحو است كه هر
معلولى عين اضافه بعلتى خاص است و گر نه اضافه و ارتباط مطلق و بلا طرف
معنا ندارد و اختلاف معلولات با يكديگر در عين اينكه در اصل اضافى بودن و
رابطى بودن با يكديگر شريكند در اينست كه هر معلولى هويتش انتساب و ارتباط
با علتى خاص است و آن علتخاص مقوم واقعيت آن معلول استيعنى اگر فرض كنيم
بجاى اين علتيك علت ديگر بود نه فقط طرف اضافه تغيير كرده استبلكه ديگر
آن اضافه آن اضافه نيست و آن معلول آن معلول نيست و از اينجا است كه
مىگوييم مرتبه هر موجودى در نظام وجود مقوم ذات آن موجود استيعنى هويت و
آن موجود بودن آن موجود باينست كه در همان مرتبه خاصى كه هستبوده باشد و
اگر او را در مرتبه ديگر فرض كنيم نه اينست كه خودش خودش است و جايش تغيير
كرده بلكه خودش خودش نيست و اينكه خودش خودش باشد موقوف باينست كه در همان
مرتبهاى كه دارد بوده باشد و همانطورى كه در مقدمه مقاله 8 بيان كرديم
مراتب موجودات در سلسله زمان يا در مراتب على و معلولى و نظام اسباب مسببات
را نبايد از قبيل يك صف سرباز فرض كرد كه هر يك در محل معينى جا گرفتهاند
و مانعى ندارد كه تغيير وضع و محل و نسبتبدهند بلكه در مقام تشبيه و تنظير
بهتر است كه نظام موجودات را بمراتب اعداد تشبيه كنيم كه مرتبه هر عددى
مقوم حقيقت آن عدد است و همانطورى كه در اعداد معنى ندارد كه بپرسيم چرا
عدد يك عدد دو نيست و چرا عدد دو عدد پنج نيست همينطور در نظام موجودات نيز
معنا ندارد سؤال كنيم چرا فلان معلول معلول فلان علت است و معلول فلان علت
نيستيا آنكه چرا آن معلول بجاى علتخودش و علتش بجاى خودش نيستيا آنكه
چرا من معلول اول يا چرا علت اولى نيستم .
بعد از اينكه دانستيم كه واقعيت نسبت هر معلول با علتخاص عين واقعيت
معلول و مقوم ذات معلول است مىتوانيم بدانيم كه واقعيت نسبتبا دو علت
مختلف و متغاير مختلف و متغاير است و اگر از دو علت مختلف معلول واحد صادر
شود لازم مىآيد كه معلول واحد مفروض ما در عين وحدت كثير باشد و در عين
اينكه هويتش عين انتساب بفلان علت است و متقوم بان علت است عين انتساب
بفلان علت ديگر و متقوم بان نيز باشد و اگر از علت واحد دو معلول متغاير
صادر شود لازم مىآيد كه آن دو معلول در عين كثرت مفروض بيش از يك هويت
نداشته باشند و همانطورى كه در متن بيان شده رابطه و سنخيت وجودى علت و
معلول مقتضى است كه وجود معلول مرتبه ضعيفه وجود علتبوده باشد بنا بر اين
تباين وجودى دو علت متباين معلول را دو مرتبه ضعيفه متباينه قرار خواهد داد
و همچنين تباين وجودى دو معلول متباين مستلزم دو علت متباين خواهد بود .
براى اثبات قانون سنخيت ادله و براهين زيادى اقامه شده و اين مسئله از
سنخ آن رشته مسائل فلسفى است كه براى كسى كه درستبه اصول فلسفى وارد باشد
جاى كوچكترين شك و ترديدى باقى نمىماند و تنها با قبول اين اصل است كه
نظام معين موجودات قابل توجيه است و اين اصل است كه اذعان قطعى مىآورد بر
اينكه پيدايش حوادث و اشياء حتما طبق جريان و اسباب معينه صورت مىگيرد و
چنانكه ديديم اين مسئله يك مسئله فلسفى خالص استيعنى مبتنى بقبول اصول
موضوعهاى از علوم طبيعى يا رياضى نيست و خواننده محترم اگر درست مبادى
تصوريه و تصديقيه اين مسئله را بدست آورده باشد مىفهمد كه تحقيق در اطراف
اين مسئله نفيا و اثباتا جز در حوزه فلسفه ميسر نيست و اگر درست در عقليات
فلسفى تمرين كرده باشد به اندازه يك مسئله رياضى يقين حاصل مىكند .
سخن جينز در كتاب راز آفرينش يا جهان شگفت
در كتاب راز آفرينش يا جهان شگفت تاليف جينز دانشمند فيزيك و رياضى و
ستاره شناس قرن حاضر ترجمه آقاى مهندس رضا بعد از آنكه عقائد بشر اوليه را
در تعليل حوادث به اراده ارباب انواع و خدايان و سپس توجه بشر را به رابطه
على و معلولى بين حوادث عالم توضيح مىدهد مىنويسد چند هزار سال بر اين
منوال گذشت تا در قرن هفدهم يعنى قرن گاليله و نيوتن بالاخره قانون
عليتبعنوان مبناى كشف و تحقيق امور طبيعى پذيرفته شد دانشمندان در مطالعه
امور و قضاياى طبيعى به علل و اسباب توجه كرده متقاعد شدند كه هر علت
مفروضى معلول معينى را بوجود مىآورد مطالعات نجومى و ستاره شناسى نيز حركت
منظم سيارات را مشهود داشته خرافات و اوهام قران ماه و مشترى و سعد و نحس
زهره و زحل را بدور انداخته مؤمن شدند كه براى دانشمند سعد افتد هم زحل
مشترى ... در قرن هفدهم ثابتشد كه حركت كليه اجرام آسمانى بر طبق قوانين
ثابت و پا بر جائى صورت مىگيرد كه توسط دانشمند قرن توجيه و اعلام شده است
: نيوتن مىگفت كه بايد تمام امور طبيعى را با استدلالات مناسبى از روى
اصول مكانيك قواعدى كه از اعمال قانون عليت در طبيعتبىجان بدست مىآيد
نتيجه گرفت ... گفته نيوتن روز بروز بر طرفداران خود افزود و در نيمه دوم
قرن نوزدهم اين عقيده به اوج عظمتخود رسيد تا آنجا كه هلمولتز دانشمند
معروف آلمانى اذعان كرد كه همه علوم طبيعى بايد به علم مكانيك منجر شود
يعنى آنگاه كه در جهان بى روح مطالعه مىكنيم بايد علت و معلول را تشخيص
داده رابطه آنها را به تحقيق معلوم كنيم و هيچ چيز را جز در سلسله قانون
عليت در نظر نگيريم همچنين دانشمند نامى لرد كلوين انگليسى اعتراف نمود كه
تا نمونه مكانيكى از چيزى را بتصور در نياورد آنرا درك نمىكند ... اين
بحثها در حيات انسانى اثرات جالبى بوجود آورد زيرا هر چه اعتقاد به قانون
عليت افزايش مىيافت اعتقاد به اختيار سستتر مىگرديد و افكار بيشتر باين
مطلب اقبال مىكردند كه اكنون كه جهان بى روح تابع قانون عليت است چرا جهان
ذى روح از اين قاعده بر كنار باشد اينگونه تفكرات فلاسفه مكانيست قرن هفدهم
و هجدهم را بوجود آورده ايشان را در برابر اصحاب اصالت تصور ايدهآليستها
قرار داد ... در پيچ و خم اين افكار سير مىكرديم كه قرن بيستم با جلوه
بسيار فرا رسيد و قدمهاى بلندى بسوى دانش نو برداشته شد نخستين گام بلند ما
در اين قرن مطالعه قسمتبسيار كوچكى از ماده بود كه تا آن زمان علماء وسيله
نداشتند كه جزء بسيار كوچكى از ماده را در تحت مطالعه دقيق قرار دهند و
قضاوت ايشان فقط بر جزئى از ماده بود كه با حواس پنجگانه مستقيما محسوس شود
حال آنكه چنين جزئى از ماده مليون مليون ذره را در بر داشت و شك هم نداشتيم
كه چنين قطعه مادى تابع قانون عليت است اما معلوم نبود كه اثر يك ذره مثلا
با اثر يك مليون ذره تناسب و تشابهى داشته باشد ... .
فيزيك قرن نوزدهم دست در دامان اصول مكانيك زد هر قضيه طبيعى را به
ماشينى تشبيه كرد و سر انجام خواست در ماشين فكر انسانى نيز با همان نظر
مطالعه كند ولى يك اشكال بزرگ براى او باقى ماند و آن توجيه نور و قوه
جاذبه بين كرات آسمانى بود كه با هيچ فورمول مكانيكى توجيه نمىپذيرفت .
در آخرين ماههاى قرن نوزدهم پرفسور ماكس پلانك آلمانى برخى از قضاياى
تابش نور را كه تا آن زمان تاريك و مجهول بود كشف كرده ثابت نمود كه تنها
نمىتوان امثال اين امور طبيعى را با كمك فورمول مكانيكى قانون عليت تفسير
و توجيه كرد بلكه اساسا نمىتوان آنها را با هيچگونه فكر مكانيكى يعنى وجوب
و اضطرارى كه از قانون عليتبر مىآيند ارتباط داد چون افكار تازه هميشه
مورد حمله متعصبين قرار مىگيرد پرفسور پلانك نيز مدتى مورد سخريه و
استهزاء دانشمندان زمان شد ولى چندى نگذشت كه يكى از بزرگترين تئوريهاى
فيزيك كنونى بر پايه سخنان وى استوار گشت اين تاريخ را بايد پايان سلطه
قانون عليت و آغاز دوره نوينى در سير علم و حكمت دانست پرفسور پلانك جريان
امور طبيعى را در طى حركات جسته جسته مىداند وى ثابت مىكند كه حركات
كوچكى كه در طبيعت صورت مىگيرد همه بهمين روش است مثلا عقربه دقيقه شمار
ساعت در آخر هر دقيقه با يك حركت چرخ دندانهاى كه درون ساعت تعبيه شده يك
درجه از محيط صفحه ساعت را مىپيمايد ناظرى كه زمان طويلى را بكمك ساعت
مىسنجد چنين مىپندارد كه عقربه دقيقه شمار با نظم و ترتيب و اتصال و
پيوستگى محيط ساعت را پيموده حال آنكه كسى كه در زمان كوچكى شاهد قضيه باشد
مىبيند كه عقربه در طى هر دقيقه بر جاى ثابتى ايستاده و در آخر آن دقيقه
با يك حركتيك درجه را مىپيمايد علامه معاصر اينشتاين در سال 1917 معترض
شد كه تئورى پلانك علاوه بر انفصال حركات مطالب مهمى را در بر دارد اگر در
عمق اين معنى فرو رويم بر اثر اينشتاين و ديگر دانشمندان اذعان مىكنيم كه
نظم و ترتيب قانون عليت كه پيشتر پيشواى سير علوم و انديشه علماء ما بود
ديگر توانائى هدايت افكار ما را ندارد بر طبق علوم قديم علوم پيش از قرن
بيستم قانون عليتحكم مىكند كه دنيا سير ثابت و معينى دارد كه از صبح ازل
تا شام ابد با زنجير عليتبهم پيوسته شده هر علت را بطور قطع معلول معينى
در پى است و اين معلول خود علت پيدايش وضع جديدى است و ...
A بنمائيم وضع آتى آن بعبارت ديگر علوم قديم
مىگفتند كه اگر وضع كنونى جهان را به A نتيجه
شده ولى علوم جديد تا B را خواهد داشت كه بطور
قطع از شكل مفروض و معين وضع مفروض D يا
C يا B يا
A به شكل B را در پى
دارد ممكن است وضع جهان در لحظه بعد از وضع وضع ديگرى باشد ما نمىتوانيم
بطور قطع وضع آتى را پيش بينى كنيم بر خلاف دانش B
را پيش بينى كرد وضع A بطور قطع مىتوان
وضع آتى قديم كه مىگفتبا داشتن وضع C و يا وضع
ديگرى باشد علوم ما توانائى يافتهاند كه بگويند احتمال وقوع آتى محتمل است
D يا ... چقدر استحساب احتمالات خلاصه علم به
يقين راز يا آفرينش و سر غيب است و هيچ محرم دل را در آن حرم راه نيست
مثالى بياوريم راديوم يا گوهر شب چراغ جسمى است كه مدام نور و گرما از آن
تراوش مىكند در نتيجه اين فيضان نور و حرارت آتمهاى راديوم يكايك تبديل
باتمهاى سرب و هليوم مىشوند و چون سرب و هليوم از راديوم سبكترند لذا
بمرور زمان از وزن قطعه راديوم كاسته مىگردد موضوع كلام ما اين نكته است
كه كاهش وزن قطعه راديوم در طول زمان بر طبق فورمول عجيبى انجام مىپذيرد
كه بان اشاره مىكنيم شهرى را در نظر بگيريد كه همه زنان آن نازا باشند و
بفرض يك در صد ساكنان آن در هر سال به سراى نيستى بروند بشرط اينكه مرگ
ايشان كاملا ناگهانى و تقديرى بوده به هيچ وجه وابسته به سن و سالشان نباشد
حساب معلوم مىكند كه كاهش شماره ساكنين چنين شهرى نظير كاهش شماره آتمهاى
تكه راديوم سابق الذكر است همچنين مىتوانيد لشكرى را تصور بفرمائيد كه زير
باران گلوله دشمنى قرار گرفته باشد كه بدون رؤيت و اطلاع صحيح از موضع حريف
به طرف ايشان تير خالى كند بديهى استبا اين فرض اصابت گلوله به افراد لشكر
فقط بر حسب اتفاق و تقدير خواهد بود كاهش شماره اين لشكر نيز مانند كاهش
آتمهاى يك قطعه راديوم استبعبارت ديگر آتم راديوم بر اثر مرور زمان و
رسيدن به عمر طبيعى و يا مواجه شدن با اتفاق ديگرى از ميان نمىرود بلكه
فقط و فقط دست تقدير است كه او را به سراى نيستى مىفرستد حال فرض كنيم كه
در اطاق ما تكه راديومى شامل 2000 قطعه آتم قرار داشته باشد علوم جديد به
آسانى حساب مىكنند كه احتمال اينكه پس از يكسال شماره آتمهاى قطعه راديوم
مزبور به 1999 يا 1998 يا ... شود چقدر است ولى در عين حال به هيچ وجه
نمىتوانند نظريه قطعى اعلام داشته و شماره اتمها را پس از يكسال به وجه
يقين معين نمايند حساب مىگويد ظن آنست كه پس از يكسال فقط يك اتم راديوم
در هم بشكند ولى محال نيست كه از اين لشكر اتفاقا دو سرباز دچار مرگ شوند
بعلاوه نكته دقيق ديگرى كه علوم جديد بما مىآموزند اينست كه پس از يكسال
باحتمال قوى يك آتم از هر 2000 اتم به سراى نيستى ميرود ولى به هيچ وجه
نمىتوان پيش بينى كرد كه آن آتم كدام يك از اين 2000 آتم است علم در اين
پرده راه ندارد و جز تقدير كسى را از اين ماجرا آگهى نه شما ممكن است پيش
خود عذر موجه علمى بتراشيد مثلا بگوئيد آن آتمى زودتر مىميرد كه با فلان
علت فيزيكى يا شيميائى مواجه شود ولى دغدغه بخاطر راه مدهيد كه سخن آنچه
باشد گفتهاند و سر انجام ثابتشده كه جز تقدير عاملى در اين كار ذى اثر
نيستبا اين حال هنوز برخى از طرفداران قانون عليت از عقيده خود دستبر
نداشته مترصد عاملى هستند كه بتواند جاى تقدير را بگيرد ... مشاهدات و
مطالعات فيزيكى بسيارى در اين طريق گفتار ما را تاييد كردهاند مثلا پرفسور
هايزنبرگ آلمانى ثابت كرده است كه تئورى جديد كوانتا را فقط بكمك اصل عدم
وجوب ترتب معلول بر علت مىتوان توجيه كرد ...
مثالهاى فيزيكى فراوان تا كنون على رغم قانون عليتبدست آمده و بر اثر
آنها بسيارى از علماء فيزيك معتقد شدهاند كه در امور مربوط به الكترونها و
آتمها قانون عليت صادق نيست و اگر در بادى امر چنين انديشهاى بخاطر ما راه
يافته بود از آن بود كه مقياس نظر را بزرگ و وسيع اختيار كرده بر قسمت
محسوس از ماده حكم نموده و در امور بسيار خرد باريك نشده بوديم فيزيكدان
انگليسى ديراك همين مفهوم را در كتاب خود چنين بيان مىكند در تجربيات و
مطالعات مربوط باتمها و الكترونها عموما در حالت مفروض و معينى نتيجه
آزمايش معين و ثابت نيست عدم وجوب ترتب معلول بر علتبدين معنى كه چون يك
آزمايش معين را چندين بار با همان شرائط اوليه تكرار كنيم احتمال دارد به
نتائج مختلف برسيم ... و نيز بايد بگوئيم كه فيزيك نو گر چه مدتى است در
اين راه گام بر مىدارد هنوز تصميم قطعى خود را اعلام نداشته استبرخى از
فيزيكدانها كه شماره ايشان روز بروز كمتر مىشود عقيده دارند كه روزگارى
قانون عليت دو باره بر مسند علوم جلوس خواهد كرد و حق آنست كه اينك فيزيك
نو در خلاف جهت عقيده اين آقايان راه مىسپارد در دانشهاى نو نقش عليت مطلق
به هيچ وجه آب و رنگ ندارد از اينرو بتدريج از اصحاب مكتب مكانيست كاسته
شده طرح نوئى كه ما در صفحات پيشين تصوير كرديم بيشتر مورد نظر دانشمندان
قرار مىگيرد مبناء اين طرح هم با اختيار مختصرى كه ما در زندگى داريم
توافق دارد با پذيرفتن اين مطالب ايمان مىآوريم كه آفريننده جهان اختيارى
هم در كار ما قرار داده است كه بكمك آن مىتوانيم در كارهاى عالم اظهار
وجود كنيم و اينكه گفتيم در كارگاه اتمها دست تقديرى در كار است آن دست
ممكن است در كارگاه تن ما همان روح و جان ما باشد شايد اختيارى كه مغز ما
در باره سلولهاى تن ما روا مىدارد عامل همان افعالى باشد كه در محيط خارجى
بنام حركات اختيارى و ارادى موسوم شدهاند حقيقت اين موضوع از نظر ما
پوشيده است نه مىتوانيم آن را بپذيريم و نه مىتوانيم آن را رد كنيم ...
اين بود خلاصه نظريه اين دانشمند بزرگ در باب قانون عليت از مجموع آنچه
نقل شد چند مطلب استفاده مىشود :
1- علم امروز قانون عليت را كه بر حسب آن همواره علل معين بايد معلومات
معينه را بدنبال خود بياورند و هر وضعى معلول وضع قبلى و علت وضع بعدى است
و سلسله حوادث مانند حلقههاى زنجير بهم پيوسته و مرتبط است نمىپذيرد .
2- نظر به اينكه در جهان ذرات قانون عليت فرمانروائى ندارد و اوضاع
گذشته و حال و آينده با يكديگر رابطه على و معلولى ندارند دانش نو وجود
تقدير و مداخله غيبى را در جهان ذرات اثبات مىكند .
3- لازمه قانون عليت و رابطه زنجيرى حوادث امكان پيشبينىهاى قطعى
نسبتباينده از روى وضع حاضر است ولى چون جهان ذرات از پيروى قانون عليت
آزاد است امكان اين پيشبينىها از بين رفته است در جهان ذرات قانون عليت
نمىتواند هادى و راهنماى بشر واقع شود يعنى بشر نمىتواند در جهان ذرات با
اتكاء به قانون عليت پيشبينىهاى قطعى بنمايد تنها كارى كه از اين لحاظ از
بشر در آنجا ساخته است اين است كه با حساب احتمالات پيش بينىهاى احتمالى
بنمايد .
4- قانون عليت منافى با آزادى و اختيار انسان است ولى با باطل شناختن
قانون عليت موضوع اختيار انسان نيز ثابت مىشود .
خواننده محترم اگر با اصول فلسفى ما كاملا آشنا باشد خوب متوجه مىشود
كه از چهار مطلب فوق كه همه جنبه نظرى و استنباطى دارد باستثناء قسمتى از
بند 3 كه جنبه علمى تجربى دارد هيچيك قابل قبول نيست ما نمىخواهيم مشاهدات
تجربى دانشمندان بزرگ و نوابغ جهان فيزيك را منكر شويم و هم نمىتوانيم ولى
چيزى كه مىخواهيم و مىتوانيم اينست كه استنباطات فلسفى اين دانشمندان را
مورد انتقاد قرار دهيم يكى از مخاطرات بزرگ اينست كه يك قانون مربوط بفن
مخصوصى را بخواهيم با ابزار و وسائل مخصوص فن ديگر رد يا اثبات كنيم
همانطورى كه عمل غالب قدما كه مسائل طبيعيات را احيانا مىخواستند با اصول
فلسفى نفى يا اثبات كنند مخاطراتى را در بر داشت و حد اقل اين بود كه علم
را متوقف مىكرد راهى را كه برخى از دانشمندان جديد پيش گرفتهاند و
مىخواهند فلسفه را نيز از دريچه چشم فيزيك ببينند مخاطراتى كمتر از آن
مخاطرات در بر ندارد .
قانون عليتيك قانون تجربى نيست
قانون عليتبا شعب و متفرعاتى كه دارد از قبيل قانون ضرورت على و معلولى
و قانون سنخيت و بطلان دور و تسلسل و غيره از قوانين فلسفى خالص است و فقط
با اصول فلسفى مىتوان در مقام نفى يا اثبات آن بر آمد و علوم نه مىتوانند
اين قوانين را رد كنند و نه اثبات و نه مىتوانند از آنها بى نياز باشند و
تنها كارى كه فيزيك يا علم ديگر ميتواند بكند اينست كه اين قانون را با
متفرعات وى بصورت اصول موضوعه بپذيرد و تا هر جا كه ميتواند از آن استفاده
كند و هر جا كه نمىتواند در باره آن سكوت اختيار كند .
عليت را بعنوان يك قانون تجربى تلقى كردهاند و چون آنچه مورد تجربه
واقع مىشود از سنخ ماده است ناچار قانون عليت را منحصر به مواد و اجسام
دانستهاند و روى همين جهت عليت را مساوى با مكانيسم گرفتهاند در مكانيسم
تنها اصل اصيلى كه واقعيت دار شناخته شده ماده و حركات مكانيكى ماده است و
قهرا روابط موجودات منحصر استبه روابط مادى و مكانيكى و از اينرو هر جا كه
ديدهاند مشاهدات علمى و تجربى با مكانيسم قابل توجيه يستبجاى اينكه چنين
استنباط كنند كه روابط على و معلولى منحصر به روابط مادى و مكانيكى نيستخط
بطلان روى قانون عليت كشيده و اظهار داشتهاند حوادث درون اتم در ما وراء
قانون عليت انجام مىگيرد .
چه ضرورتى ايجاب مىكند كه قانون عليت را يك قانون تجربى بدانيم و آنگاه
آنرا مرادف با مكانيسم بگيريم و آنجا كه خلاف مكانيسم ثابت مىشود جنجال
راه بيندازيم كه قانون وجوب ترتب معلول بر علت كه قرنها بر فكر بشر حكومت
مىكرد از مقر فرمانروائى خود معزول شد ادله واضحى موجود است كه قانون عليت
را نمىتوان بعنوان قانون تجربى تلقى كرد و ما در پاورقىهاى مقاله 5 در
اينباره بحث كرديم .
خلاصه آنچه در آنجا گفتيم اينست كه احساس و آزمايش چنانكه واضح استبه
جزئى تعلق مىگيرد نه كلى و انسان پس از مشاهده و اعمال آزمايش در چند مورد
بالخصوص نتيجه آزمايش خود را تعميم مىدهد به ساير مواردى كه شخصا تحت
آزمايش در نيامده است اين تعميم معلول قبول قبلى چند اصل است كه يكى از
آنها عبارت است از اصل تشابه طبيعت اصل تشابه عبارت است از اينكه طبيعت در
شرائط كاملا مساوى در همه جا و همه وقت جريان واحدى دارد ما بعد از قبول
اصل تشابه طبيعت مىتوانيم تجربيات خود را در ماده محسوس يا در جهان ذرهاى
تعميم دهيم اصل تشابه طبيعت چيزى جز اصل سنخيت على و معلولى يعنى اينكه علل
معين همواره معلولات معينه را بدنبال خود مىآورند نيست پس هميشه صحت قانون
كلى تجربى موقوف به قبول قبلى اصل تشابه طبيعتيا اصل سنخيت على و معلولى
است و بنا بر اين ما نه مىتوانيم با تجربه اين قانون را رد كنيم و نه
اثبات و نه مىتوانيم از آن در علوم تجربى خود مستغنى باشيم زيرا اگر
بخواهيم رد كنيم و مدعى شويم تجربه ثابت كرده كه در طبيعت تشابه موجود نيست
و بخواهيم اين را بصورت يك قانون كلى بيان كنيم بايد اول قانون تشابه را
بپذيريم و با اتكاء خود قانون تشابه خودش را رد كنيم و اگر بخواهيم آن را
اثبات كنيم بايد با اتكاء خود قانون تشابه خودش را اثبات كنيم واضح است كه
در صورت اول باطل شناختن قانون تشابه مستلزم صحيح شناختن و باطل نشناختن آن
است و در صورت دوم صحيح شناختن اين قانون متوقف بر صحيح شناختن آن استيعنى
دور است مگر اينكه مدعى شويم كه امتناع دور چون از فروع قانون عليت است
مورد قبول ما نيست .
پس اگر قانون عليت را نپذيريم در درجه اول بايد علوم تجربى را به كنارى
بگذاريم اينست كه ما مىگوييم علوم بايد قانون عليت را بعنوان اصل موضوع
بپذيرند .
علاوه بر اين اگر قانون عليت را نپذيريم هيچ قانون علمى را تجربى و غير
تجربى را نبايد بپذيريم زيرا هر قانون علمى محصول و معلول يك رشته مقدمات
قياسى يا غير قياسى است كه با پيدا شدن آن مقدمات پيدايش آن قانون علمى كه
ثمره و نتيجه آن مقدمات است قطعى استحال اگر بنا بشود كه قانون عليت دروغ
باشد هيچ رابطهاى بين مقدمات يك دليل و ثمره آن دليل نخواهد بود يعنى هيچ
مطلبى را ثمره هيچ دليلى نمىتوان دانست و اگر قانون سنخيت على و معلولى
دروغ باشد از هر مقدمه و قياس و استدلالى هر نتيجه را مىتوان انتظار
داشتبلكه از هر چيزى هر چيزى را مىتوان انتظار داشت مثلا از غذا خوردن يك
انسان دانشمند شدن يك جماد را مىتوان انتظار داشت و اگر قانون ضرورت على و
معلولى دروغ باشد در حال اجتماع جميع شرائط و مقدمات و اجزاء علل يك چيز
نمىتوان انتظار قطعى آن چيز را داشتيعنى در اين حال نيز ممكن است آن شىء
موجود بشود و ممكن است موجود نشود معناى اين سخن اينست وجود جميع مقدمات
ذهنى يك دليل در ذهن با عدم آنها در ذهن يكى است زيرا اگر ضرورت على و
معلولى دروغ باشد نه بين وجود علت و وجود معلول ضرورت است و نه بين عدم علت
و عدم معلول و بنا بر اين در حال وجود علت و در حال عدم هر دو معلول امكان
وجود و عدم دارد پس بود و نبود علت مساوى است .
اگر قانون علت و متفرعات وى دروغ باشد ترتب نتيجه منظور آقاى جينز نيز
بر استدلالات خودشان هيچ ضرورتى ندارد و مانند اينست كه چنين استدلالاتى
اولا و ابدا وجود نداشته باشد .
اشتباه اين آقايان يك منشا ديگر هم دارد و آن اينست كه نخواسته يا
نتوانستهاند فرق بگذارند بين واقعى بودن قانون عليت و بين تطبيق و مورد
استعمال قرار دادن آن بر نمودهاى داخل آتم مطلب صحيحى كه مربوط به عالم
تجربيات فيزيكى است و اين دانشمندان اظهار داشتهاند و ديگران نيز ناچارند
از آنها بپذيرند اينست كه قانون عليت نمىتواند راهنماى دانشمندان در داخل
آنها باشد قانون عليت در جائى ميتواند راهنماى فيزيك واقع شود كه دانشمند
بتواند بكمك او از وضع مشهود پيشبينيهاى قطعى نمايد و البته پيشبينى قطعى
هنگامى ميسر است كه جميع مقدماتى كه زمينه قطعى آينده را تشكيل ميدهند تحت
مشاهده و محاسبه درآيند و اگر جميع مقدمات قابل محاسبه نبود امكان پيشبينى
از بين ميرود آنچه مسلم است اين است كه دانشمندان فيزيك نو نتوانستهاند
وضع درون آتمها را طورى تحت محاسبه در آورند كه بتوانند پيشبينيهاى قطعى
نمايند و البته امر دائر استبين اينكه دانش امروز در اين زمينه قاصر باشد
و نتوانسته باشد جميع عوامل ذى دخل را تحت محاسبه در آورد و يا اينكه در
واقع و نفس الامر حوادث رابطه زنجيرى نداشته باشند و قانون عليت دروغ باشد
بديهى است كه هيچ دليلى در كار نيست كه دانش امروز آخرين حد را طى كرده و
جميع عوامل را شناخته است لازمه واقعى بودن قانون عليت امكان پيشبينى بشر
نيستبلكه لازمه اطلاع بشر بر آن مقدمات و علل امكان پيشبينى است پس ما
اگر بخواهيم بطرز منطقى استنتاج كنيم نبايد از عدم امكان پيشبينى در برخى
موارد عدم واقعى بودن قانون عليت را نتيجه بگيريم بلكه همين قدر بايد نتيجه
بگيريم كه ما از وجود چنين عوامل قطعى اطلاعى نداريم يا از آن جهت كه اصلا
چنين عواملى وجود ندارد و يا آنكه وجود دارد و ما بى اطلاع هستيم
قانون عليت از شؤون واقعيت مطلق است
اگر ما طرز تفكر حسى خود را در مورد قانون عليتبه كنارى بگذاريم و اين
قانون را بدرستى بشناسيم و بفهميم كه نه تصور اين قانون از راه احساس به
ذهن وارد شده رجوع شود به مقاله 5 و نه تصديق ذهنى ما به دلائلى كه در همين
جا اشاره كرديم و در مقاله 5 نيز گذشت معلول و محصول تجربه است مىتوانيم
بفهميم كه قانون عليت از شؤون واقعيت مطلق استخواه آنكه آن واقعيت مادى
باشد يا غير مادى و بنا بر اين هر عاملى كه به معلول خود واقعيتبدهد آن
عامل علت است و آن معلول معلول و على هذا فرضا نظريه آقاى جينز صحيح باشد و
عامل تغيير و تبديلها و فنا و زوالهاى درون آتمها تقدير و اراده ما فوق
الطبيعى بوده باشد باز خارج از قانون عليت نيست و علت اينكه ما وجود اين
تقديرها را نمىتوانيم پيشبينى كنيم از آن جهت است كه قوانين خاص آن
تقديرات در دست ما نيست كه بتوانيم پيشبينى كنيم .
ولى حقيقت اينست كه مداخله مستقيم تقدير و اراده ما فوق الطبيعى را در
اينگونه حوادث كسى ميتواند به اور كند كه با علوم الهى آشنائى نداشته باشد
ممكن است كسانى كه شخصا در اين زمينه اطلاعات كافى ندارند چنين بپندارند كه
ما كه عقائد الهى داريم اعتراف دانشمند مبرزى مانند جينز را در مداخله
مستقيم تقدير و اراده ما فوق الطبيعى در برخى حوادث اين جهان با آغوش باز
مىپذيريم و اين اعترافات را مؤيد نظريات الهى خود بحساب مىآوريم ولى
خواننده محترم از همين حالا مطمئن باشد و بعدا در مقاله 14 به تفصيل خواهد
شنيد كه ما وجود اينگونه تقديرات و مداخلات ما فوق الطبيعى را محال و ممتنع
ميدانيم و اظهار نظرهاى آقاى جينز و ديگران را در اين زمينهها از
بىاطلاعى ايشان به علوم الهى ميدانيم ما در نظريات الهى خود مانند آن دسته
از مدعيان فلسفه و غيرهم نيستيم كه در مقام اثبات صانع كل و مبدا كل در
جستجوى استثناها باشيم و هر جا كه بنظر ما رسيد استثنا و خلاف عادتى صورت
گرفته آن را با اراده ذات بارى توجيه كنيم و دليل بر وجود بارى بگيريم از
نظر فلسفى ما نظام هستى نظام متقن و مرتبى است و سراسر اين نظام مرتبط و
پيوسته قائم بذات بارى و اراده بارى است و اين نظام على و معلولى همان نفوذ
تقدير و اراده ذات بارى است كه بصورت اين نظام در آمده است از نظر دقيق
فلسفى همين نظام متقن دليل بر وجود ذات بارى است نه استثناها بفرض وجود
خواننده محترم در مقاله 14 بطرز استدلالات ما كاملا آشنا خواهد شد آرى
متكلمين غالبا هر جا كه در مقام استدلال بر آمدهاند مثل اينست كه طبيعت را
شريك ذات بارى مىدانستهاند و فعل طبيعت را مستند بذات بارى
نمىدانستهاند و از اين جهت همواره در جستجوى موارد استثنائى بودهاند و
چنين مىپنداشتهاند كه با ابطال نظام مسلم موجودات بايد وجود صانع كل را
اثبات نمود همچنانكه تا آنجا كه ما جستجو كرده و اطلاعاتى بدست آوردهايم
جميع فلاسفه اروپائى الهى و مادى و شكاك داراى همين نظريه بودهاند .
نظريه معروف اگوست كنت نيز در بيان حالات سهگانه بشر در مورد تعليل
حوادث كه در مقاله 5 گذشت از همين طرز تفكر حكايت مىكند و اين مطلب به
نوبه خود خيلى موجب تعجب اينجانب شده است .
در اينجا بىمناسبت نيست كه عبارتى را كه صدر المتالهين در رد متكلم
معروف امام فخر رازى مربوط بهمين موضوع آورده نقل كنيم وى در جلد چهارم
اسفار در مبحثسعادت و شقاوت حسى بعد از آنكه برخى از استدلالات فخر رازى
را در باب اثبات صانع و همچنين روش تفسيرى وى را از قرآن كريم نقل و انتقاد
مىكند مىگويد: و اعجب الامور ان هؤلاء القوم متى حاولوا اثبات اصل من
اصول اصول الدين كاثبات قدرة الصانع او اثبات النبوة و المعاد اضطروا الى
ابطال خاصية الطبايع و نفى الرابطة العقلية بين الاشياء و الترتيب الذاتى
الوجودى و النظام اللائق الضرورى بين الموجودات التى جرت سنة الله عليها و
لا تبديل لها و هذه عادتهم فى اثبات اكثر الاصول الاعتقادية كما فعله هذا
الرجل امام اهل البحث و الكلام.
يعنى عجيبترين چيزها اينست كه متكلمين در مقام اثبات توحيد يا نبوت يا
معاد خود را ناچار مىبينند كه خواص معينه طبايع را انكار كنند و در صدد
نفى نظام ضرورى على و معلولى و ترتيب وجودى موجودات كه حكم صريح عقل است و
سنت قطعى ذات بارى است و قابل تبديل نيستبرآيند و اساسا عادت اين دسته
همواره همين بوده و هست .
بهر حال ما براى هستى نظام متقن و خلاف ناپذير قائل هستيم و اين نظريه
را هم از تجربه حوادث روزانه بدست نياوردهايم تا با بر خورد تجربه به
مشكلاتى پايه نظريه ما سستشود ما نظريه ترتيب و نظام موجودات را از برهان
عقلى كسب كردهايم و اين برهان هم از نوع برهان لمى است كه از معرفتبه عله
العلل سر چشمه مىگيرد نه برهان انى تفصيل اين مطالب در مقاله 14 مىآيد .
در بيانات جينز قانون عليت از قانون ضرورت على و معلولى و قانون سنخيت
تجزيه نشده و همه بصورت يك قانون بيان شده ولى ما قبلا ثابت كرديم كه هر
چند اين سه قانون متلازم هستند ولى نمىتوان آنها را يكى شمرد عذرى كه اين
دانشمند و ديگران در اينجا دارند اينست كه اين قانون را تجربى مىدانند و
در تجربه نمىتوان اين سه قانون را از يكديگر مجزا تصور نمود اين تفكيك و
تجزيه فقط با طرز تفكر فلسفى ميسر است .
عجب اينست كه اين دانشمند و گروه زياد ديگرى به موضوع اختيار چسبيده و
اختيار و عليت را منافى يكديگر پنداشتهاند و آنگاه احساس وجدانى انسان را
راجع به اختيار و آزادى خود دليلى از ضمير بر نفى قانون عليتبحساب
آوردهاند و حال آنكه اندك تامل كافى است كه بفهميم آزادى و اختيار ما كه
امرى وجدانى است و ضمير ما بان گواهى مىدهد اينست كه در طبيعتيكراه معين
و خط مشى معين براى ما تعيين نشده و ميدان عملى بما داده شده كه مىتوانيم
هر راهى را كه بخواهيم انتخاب كنيم و انتخاب يكى از آن راهها به اراده و
اعمال قدرت ما واگذار شده يعنى ما آزاديم كه اگر ميل داشته باشيم و اراده
كنيم بكنيم و اگر نخواهيم و اراده نكنيم نكنيم يعنى اراده ما است كه خط مشى
ما را متعين مىكند معناى اختيار اين نيست كه اراده ما آزاد است كه خود
بخود و بدون علت پيدا شود و همچنين اين نيست كه ما آزاد و مختاريم كه اراده
كنيم يا اراده نكنيم و خلاصه ما نسبتبه فعل خارجى آزاديم نه نسبتبمقدمات
نفسانى آن فعل و آنچه كه ضمير انسان گواهى مىدهد بيش از اين نيست ما در
مقاله 8 نكات لازم را راجع به جبر و اختيار بيان كرديم و مخصوصا اين نكته
را براى اولين بار بيان كرديم كه آزادى اراده و نفى ضرورت على و معلولى كه
اين دانشمندان و متكلمين اسلامى براى اثبات اختيار بان چسبيدهاند بيشتر
منافى با اختيار و آزادى انسان در عمل خويش است .
خلاصه نظريه ما راجع به قانون عليت
خلاصه نظريه ما راجع به قانون عليت از اين قرار است :
1- قانون عليت و جميع قوانين منشعبه از آن كه در اين مقاله بيان شد
قوانينى است واقعى و نفس الامرى و مستقل از ذهن و ادراكات ما است .
2- ادراك ذهنى تصورى ما از عليت و معلوليت ناشى از احساس خارجى
نيستبلكه از مطالعه درونى جوهر نفس و حالات نفسانى ناشى شده به تفصيلى كه
در مقاله 5 گذشت .
3- ادراك ذهنى تصديقى ما راجع به قانون عليت و معلوليت مناط احتياج بعلت
و متفرعات وى ناشى از حكم عقل است و مستقل 4 قانون عليت از شؤون واقعيت
مطلق است و اختصاصى به ماده و روابط مادى ندارد .
5- قانون عليت و منشعبات وى قوانين فلسفى هستند و تحقيق در آنها از حوزه
علوم جزئى خارج است .
6- قانون عليت و منشعبات وى ناچار بايد بعنوان اصل موضوع در علوم جزئى
مورد استفاده قرار بگيرد و اين علوم از اين قوانين نمىتوانند بكلى بىنياز
باشند .
7- علم بعلت تامه موجب علم به معلول است و از اينرو از وجود علت مىتوان
بوجود معلول پى برد .
8- حوادث اين جهان ضرورت وقتى دارند يعنى وقوع هر حادثهاى فقط در لحظه
معين قابل واقع شدن است و پس و پيش ندارد .
9- شرائط و اوضاع زمانى علت تامه اوضاع بعدى نيستبلكه زمينه اوضاع بعدى
است و در عين حال بادلهاى كه بعدا خواهد آمد اطلاع كامل از اين زمينه موجب
پيشبينى قطعى است .
10- تقدير و اراده ما فوق الطبيعى در عرض علل طبيعى نه در طول معنا
ندارد .
11- انسان در افعال خويش مختار و آزاد است و اين آزادى و اختيار با
ضرورت على و معلولى
مرتبه ضعيفه وجود علتبوده باشد بنا بر اين تباين وجودى
دو علت متباين معلول را دو مرتبه ضعيفه متباينه قرار خواهد داد و همچنين
تباين وجودى دو معلول متباين مستلزم دو علت متباين خواهد بود .
و بايد دانست كه نسبتباين دو نظريه نيز بنظر سطحى موارد نقض زيادى
موجود است چه در خارج بسيار اتفاق مىافتد چندين فاعل دستبهم داده و فعلى
را انجام دهند و يا يك فاعل چندين فعل بوجود آورده ولى بايد باريك بينى
نموده و فهميد كه در صورت اولى مجموع چندين فاعل يك فاعل را تشكيل ميدهند و
در صورت دومى يك فاعل با شرايط مختلف چندين فاعل مىشود و يا چندين فعل
بواسطه ترتب يك فعل مىباشد