مقاله هشتم
ضرورت و امكان
مقدمه
يكى از مسائلى كه در فلسفه مورد بررسى قرار مىگيرد و همواره مورد توجه
فلاسفه جهان بوده اين است كه آيا نظام موجودات جهان نظامى ضرورى و وجوبى
استيا نه يعنى آيا آنچه در اين جهان موجود مىشود و مرتبهاى از مراتب
هستى را اشغال مىكند موجود شدنش خلاف ناپذير و جبرى بحكم ضرورت استيا
آنكه ضرورت و وجوبى در كار نيست و هيچگونه امتناعى ندارد كه آنچه در ظرفى
از ظروف يا مرتبهاى از مراتب موجود مىشود موجود نشود و اگر نظام موجودات
نظامى وجوبى و ضرورى است اين ضرورت و وجوب از كجا ناشى شده است .
تحقيق در اينكه آيا نظام هستى نظام وجوبى استيا نه يك مبحثخاصى را كه
مشتمل بر چندين مسئله است در فلسفه بوجود آورده كه بنام مبحث مواد سهگانه
عقلى خوانده مىشود و در اطراف وجوب و امكان و امتناع گفتگو مىكند .
در اطراف اين مواد سهگانه عقلى از جنبههاى مختلف بحثهاى زيادى شده و
قسمتهائى هم هست كه مفيد و مهم و قابل تحقيق است و ديده نشده است كه در
اطراف آنها تحقيقى شده باشد .
ولى با در نظر گرفتن وضع اين مقاله از بعضى قسمتها صرف نظر مىكنيم و به
پيروى خود اين مقاله فقط به بيان قسمتهائى مىپردازيم كه از مقدمات يا
نتائج اصل فوق الذكر است .
در متن اين مقاله با طرز مخصوصى كه اختصاص بخود اين مقاله دارد از ضرورت
و امكان بحثشده و اين طرز با آنكه متكى به مسائلى است كه در مقاله 7 گذشت
و آن مسائل مورد قبول قاطبه پيروان حكمت متعاليه است از لحاظ طرز استنباط
مسائل ضرورت و امكان از مسائل وجود و بالاخص از اصالت وجود بىسابقه است و
اختصاص بخود اين مقاله دارد و از طرفى مطالب مختلفى كه در اين مقاله بيان
شده خيلى درهم فشرده شده و از اينرو ممكن است كه طرز تحقيق مسائل ضرورت و
امكان در اين مقاله حتى براى آشنايان به اين مسائل نامفهوم يا عجيب و غير
قابل قبول جلوه كند .
لهذا ما در اين مقدمه مجموع مسائلى را كه مطالب مقاله متكى به آنها است
و يا اشاره مختصرى در متن مقاله به آنها شده به اضافه بعضى مسائل لازم ديگر
توضيح كافى مىدهيم و با توضيح مختصرى كه در پاورقى خود مقاله مىدهيم
مطالب بخوبى واضح خواهد شد .
اين مقدمه مشتمل بر قسمتهاى ذيل است :
1- معناى ضرورت و امكان .
2- ضرورت و امكان معقول است نه محسوس .
3- آيا بحث از ضرورت و لا ضرورت نظام موجودات بحثى است علمى يا فلسفى .
4- منشا ضرورت و امكان .
5- قانون عليت و معلوليت .
6- علت ضرورت دهنده به معلول است جبر على و معلولى .
7- نيازمندى معلول بعلت در بقاء .
8- ضرورت بالذات و بالغير .
9- ضرورت ذاتى منطقى و ضرورت ذاتى فلسفى .
10- توجيه نظام موجودات .
11- اصالت وجود و ضرورت و امكان .
12- موجود معدوم نمىشود
معناى ضرورت و امكان
ضرورت و امكان از جمله مفاهيمى هستند كه احتياج بتعريف و توضيح ندارند
اگر در يك مفهوم ابهام و اجمالى باشد براى توضيح آن مفهوم بايد متوسل
بتعريف شد و اگر ابهام و اجمالى نباشد مستغنى از تعريف و توضيح است تعريف
يعنى تحصيل معرفتبذات يك چيز و آن با تجزيه مفهوم آن شىء باجزاء و عناصر
اوليه ذهنى وى صورت مىگيرد همان طورى كه معرفت اجزاء و عناصر مركبات خارجى
با تجزيه خارجى و عملى آنها صورت مىگيرد يعنى تعريف تحليل و تجزيه عقلانى
مفهوم شىء است و از اينرو تنها در مورد مفاهيم مركبه مصداق دارد اما
مفاهيم بسيطه كه عناصر اوليه ذهنيات را تشكيل مىدهند قابل تعريف نيستند و
قهرا اين عناصر بديهى التصور و مستغنى از تعريف خواهند بود زيرا ابهام در
بسائط ذهنى معنا ندارد .
توضيح آنكه هر صورت ذهنى چنانكه در مقاله 4 و 5 گذشت انطباق ذاتى دارد
با واقعيتى از واقعيتها و آن صورت علم است و آن واقعيت معلوم علم عين آگاهى
و اطلاع و انكشاف معلوم است و در علم از آن جهت كه علم است ابهام و اجمال
كه نوعى از جهالت است راه ندارد چيزى كه هست اينست كه اگر يك مفهوم و صورت
ذهنى مركب باشد به دلائلى كه در منطق ثابتشده مىبايست مركب باشد از يك
جزء اعم كه ما به الاشتراك وى با يك عده اشياء ديگر است و از جزء ديگر
مساوى كه اختصاص بخود وى دارد و البته تنها حصول يك صورت ذهنى در ذهن كافى
نيست كه جزء مشترك و جزء اختصاصى وى از يكديگر تميز داده شوند و آن مفهوم
بواسطه جزء اختصاصى از غير خودش باز شناخته و تميز داده شود .
تشخيص و تميز شىءاى از غير خودش بوسيله جزء اختصاصى اصطلاحا معرفتيا
شناسائى ناميده مىشود و گاهى علم اولى و حصول صورت اولى را كه معلول
برخورد ذهن با واقعيت عينى است معرفت اجمالى و تميز و بازشناسى شىء را كه
نتيجه تجزيه و تحليل ذهن بما به الاشتراك و ما به الامتياز است معرفت
تفصيلى مىنامند بهر حال معرفت تميز دادن و تعريف ممتاز ساختن است و البته
يك مفهوم و صورت ذهنى در صورتى نيازمند بتعريف و تحصيل شناسائى است كه وجه
مشتركى با اشياء ديگر داشته باشد تا با تحصيل وجه اختصاص و امتياز معرفت و
شناختحاصل شود و اگر مفهومى بسيط باشد بالذات با جميع مفاهيم ديگر مباينت
دارد و بالذات از ساير مفاهيم متمايز است و قهرا معرفتبوى بالذات حاصل است
.
على هذا عناصر ذهنيه بسيطه يا اصلا عارض ذهن نمىشوند و ذهن از آنها هيچ
اطلاعى ندارد و يا عارض ذهن مىشوند در حالى كه واضح و بديهى و باز شناخته
و عارى از هر گونه ابهام و اجمالى مىباشند .
ضرورت و امكان و همچنين ساير مفاهيم عامه فلسفى از قبيل وجود و عدم و
وحدت و كثرت و عليت و معلوليت مفاهيم بسيطهاند و اگر مركب بودند مىبايست
از دو جزء مركب باشند يكى جزء اعم جنس و يكى جزء مساوى فصل و فرض جزء اعم
با جنبه عمومى بودن آن مفاهيم چنانكه واضح است منافات دارد على هذا بحكم
برهان مفهوم ضرورت و امكان غير قابل تعريف و مستغنى از تعريف مىباشند .
براى اثبات مستغنى بودن اين دو مفهوم از تعريف چندان احتياجى به اقامه
برهان نيست هر كس به ضمير و وجدان خويش مراجعه كند مىيابد كه تصور روشن و
بسيار واضحى از اين دو مفهوم دارد هر كسى در ذهن خود يك سلسله احكام قطعى و
يقينى دارد مثلا همه كس مىداند كه چهار ضرب در پنج مساوى بيست است و به
اين مطلب يقين دارد و خلاف آن را محال و ممتنع مىداند پس بيستبودن چهار
ضرب در پنج را ضرورى مىداند و البته تا اذهان تصور روشنى از ضرورت نداشته
باشند نمىتوانند در مورد قضيهاى اينگونه حكم نمايند اساسا مفاهيم عامه
فلسفى همه بديهى التصور و همه آنها ابزا رهاى اصلى تفكر بشر هستند بشر اگر
تصورى از وجود و عدم و تصورى از وجوب و امكان و امتناع و تصورى از وحدت و
كثرت و تصور از علت و معلول نداشته باشد نمىتواند در هيچ موضوعى با طرز
عقلانى و منطقى فكر كند و در اطراف موضوعات بطرز استدلالى سخن براند ملاك
نطق كه ما به الامتياز انسان از ساير حيوانات استبر خلاف آنچه عموما
فلاسفه مىگويند تنها قوه تجريد و تعميم و كلى سازى ذهن نيستبلكه واجد
بودن اين مفاهيم عامه فلسفى است كه معقولات ثانيه و نتيجه يك نوع
فعاليتخاص ذهن مىباشند بهر حال پس ما در مقام بيان معناى ضرورت و امكان
احتياج بتعريف نداريم و در اينگونه موارد طبق معمول به تنبيه و تذكار و
ارجاع اذهان به مرتكزات و وجدانيات آنها بايد قناعت كرد
ضرورت و امكان معقول است نه محسوس
بيان مفصل اينكه مفاهيم ضرورت و امكان و امتناع از چه راهى وارد ذهن
مىشوند و قوه مدركه به چه ترتيب و به چه كيفيتبانها نائل مىشود و آيا آن
طورى كه برخى از حسيون پنداشتهاند ورود اين مفاهيم را به ذهن از راه يكى
از حواس مىتوان توجيه كرد يا نه و همچنين بيان اينكه به چه دليل بايد اين
مفاهيم را جزء مفاهيم عامه فلسفى و معقولات ثانيه شمرد و همچنين بيان اينكه
آيا دليلى هست كه همه اذهان خواه ناخواه واجد اين مفاهيم هستند يا نه جزء
مطالبى است كه با در نظر گرفتن وضع اين مقاله ما نمىتوانيم به تفصيل وارد
آنها بشويم ولى اندك توجهى كافى است كه بفهميم هيچيك از اين مفاهيم سهگانه
حسى نيستند و معقولند بديهى است كه ضرورت و جبر و خلاف ناپذيرى كه بر سراسر
موجودات حاكم استيك پديده بالخصوصى در عرض ساير پديدههاى جهان نيست كه
قابل حس و لمس باشد و ما هرگز جبر و ضرورت را نديده يا نشنيده يا بو
نكردهايم و در عين حال تصور روشنى از آنها داريم پس عقل ما اين حقايق را
به طريق ديگرى نائل شده بعلاوه ما در مقاله 5 باثبات رسانيديم كه عليت و
معلوليت قابل احساس نيست و هم چنين ثابت كرديم كه مفهوم وجود را ذهن از راه
احساس نائل نشده پس چگونه ممكن است كه ضرورت و جبر را كه از شؤون عليت و
معلوليت است و از لحاظى از شؤون وجود است ما احساس كرده باشيم .
دانستن اينكه ضرورت و امكان و امتناع معقول است نه محسوس از آن جهتبراى
ما مفيد است كه وقتى اقسام ضرورتها و امكانها را بيان مىكنيم و توضيح
مىدهيم كه غير از جبر على و معلولى كه ماديين آنرا مىشناسند ضرورتها و
جبرهاى ديگرى نيز هست اگر مورد اعتراض واقع شويم كه ما جز جبر على و معلولى
را احساس نمىكنيم در پاسخ خواهيم گفت كه ما حتى جبر على و معلولى را نيز
احساس نمىكنيم و همه اين ضرورت و جبرها را با نوعى از تحليل عقل مىيابيم