خرده گيرى
اينستخلاصه نظر دانشمندان مادى تحولى و اين نظر گذشته از دو اشكال اساسى كه
در مقاله گذشته وارد كرديم: 1- اشكال لزوم ايده آليسم 2- اشكال عدم انطباق خواص
ماده بمورد ادراك
اشكال سومى نيز دارد و آن اينست كه نتيجههائى كه از اين بيان گرفته مىشود
با خود بيان سازگار نيست زيرا نتيجه دومى صحيح مطلق نداريم و غلط مطلق نداريم
خودش بعنوان صحيح مطلق گرفته مىشود چه اگر اين قضيه را صحيح نسبى بگيريم صحيح
مطلق را اثبات خواهد نمود .
و همچنين نتيجه سومى فكر بديهى نداريم يا علم ثابت غير متغير نداريم خودش
بعنوان يك فكر ثابت و غير متغير نتيجه گرفته شده و گر نه قهرا يك علم ثابت غير
متغير را مستلزم خواهد بود زيرا در اين صورت همين قضيه فكر ثابت نداريم با تغير
و تبدل خود جاى خود را بيك قضيه ثابت و غير متغير بايد بدهد .
پاسخى كه با اصول فلسفه ما وراء الطبيعه متافيزيك به اشكال مىتوان داد .
چنانكه ما در ميان امور خارجيه نسبتى يا حالى بنام مطابقت و عدم مطابقت
مىبينيم مانند اين كه يك متر طول مطابق استبا يك متر طول ولى اين حال ميان يك
متر طول و نقطه هندسى كه هيچ گونه امتداد ندارد موجود نيست در ميان افكار و
ادراكات نيز حالى نظير اين حال بى ترديد مىبينيم چنانكه قضيه چهار از سه
بزرگتر استبا خارج ماده وفق مىدهد ولى قضيه سه از چهار بزرگتر است اين وفق را
نمىدهد و فكر و ادراك را به ملاحظه پيدايش اين دو صفت صواب و خطا يا با الفاظ
مرادف با آنها مىناميم و از همين جا روشن مىشود كه مورد صواب و خطا سه شرط
اساسى را لازم دارد: 1- نسبت و قياس 2- وحدت ميان مقيس و مقيس عليه 3- حكم كه
عبارت بوده باشد از معناى اين اوست .
نظر بشرط نخستين اگر يك صورت ادراكى را تنها و مفرد گرفته و هيچگونه نسبتى
به چيزى نداده و حكمى نكرديم مانند صورت تصورى يك فرد انسان مثلا صواب و خطائى
محقق نخواهد شد و نظر بشرط دوم اگر قضيه را نسبتبه چيزى كه هيچگونه وحدت و
مجانستبا وى ندارد بدهيم چنان كه مثلا قضيه چهار بزرگتر از سه است را با شيشه
بريدن الماس نسبت داده و بسنجيم پاى صواب و خطا به ميان نخواهد آمد و نظر بشرط
سوم اگر دو چيز قابل تطابق را گرفته ولى حكم بمطابقت نكرديم باز صواب و خطائى
پيدا نخواهد شد .
از اين بيان روشن مىشود كه در مرتبه حس پيدايش اثر طبيعى در حاسه خطائى
نيست زيرا اين مرتبه واجد شرايط گفته شده نيست .
عضو حساس موجود زنده در اثر تماس و برخورد ويژهاى كه با جسم خارج از خود
پيدا مىكند از وى متاثر شده و چيزى از واقعيتخواص جسم وارد عضو گرديده است و
پس از تصرفى كه عضو حساس با خواص طبيعى خود در وى مىكند اثرى پيدا مىشود كه
به منزله مجموعهاى است نه خود مجموعه مركب از واقعيتخاصه جسم و اين همان سخنى
است كه گفتيم حواس به ماهيتخواص نائل مىشوند و واقعيتخاصه عضوى و در اين
پديده هيچگونه حكمى موجود نيست و در نتيجه صواب و خطائى نيز موجود نخواهد بود
مثلا چشم در اثر تماس ويژهاى كه با اجسام خارج مىگيرد اشعهاى وارد چشم شده و
با خواص هندسى و فيزيكى چشم آميزش يافته و در نقطه زرد مستقر مىگردد البته
روشن است كه در وى خطا و صوابى نيست .
پس از اين و در مرتبه دويم قوه ديگرى همين پديده مادى را ادراك مىكند و
البته به همان نحو كه مستقر شده با خواص فيزيكى و هندسى وى ادراك مىكند و در
ميان اجزاء وى به شماره نسبى كه پيدا مىشود حكمهائى از جهتبزرگى و كوچكى و
جهت و حركت و غيره مىنمايد مثلا در مثال فوق روشنائى كه در نقطه زرد استوار
شده داراى اجزائى كه هر يك رنگ مخصوصى پيدا كرده و شكل هندسى ويژهاى دارد و
نسبتى از قبيل بزرگى و كوچكى و دورى و نزديكى و جهت و حركتبوجود آورده ادراك
مىشود و البته احكامى به شماره تركيباتى كه از مدركات بعمل مىآيد انجام
مىگيرد اين جزء بزرگتر است از آن جزء و اين سوى صورت سفيد است و آن سرخى دور
است و اين مجموع متحرك است و در اين مرحله اگر چه حكم موجود است ولى چون تطبيق
و سنجشى در ميان نيستباز صواب و خطائى محقق نمىشود .
و در مرحله سوم چون قوه حاكمه كه حكم را بكار مىبندد در ميان مدركات خود
اختلافى مشاهده مىكند زيرا در بعضى از آنها سرخود بوده و به دلخواه خود تصور
ميتواند بنمايد و برخى از آنها با يك نظام مخصوصى پيش مىآيند كه تصرف در آنها
از توانائى وى بيرون مىباشد مثلا گاهى آتش را مىبيند كه در دنبال همين ادراك
صفت گرمى و سوزندگى بى امكان تفكيك ادراك مىشود چنان كه با حواس ظاهره و خاصه
موقعى كه بيشتر از يك حاسه در ادراك شركتبكنند همان نحو است و گاهى همان آتش
را درك مىكند و به آسانى ميتواند ميان خود وى و گرمى و سوزندگى وى تفكيك
بيندازد چنانكه در خيال خالى همان جور مىباشد .
و از اين روى قوه حاكمه مزبور ناچار حكم مىكند كه واقعيتى خارج از خود وى
ادراك كننده موجود است كه اينگونه مدركات نتيجه تاثيرات وى و بلكه معرف وى
مىباشند و از همين جا دستگاه تطبيق علم به معلوم و ذهن بخارج پيدا مىشود پس
از اين بيان نتيجه گرفته مىشود كه : 1- در مرتبه عمل طبيعى اعضاى حاسه خطائى
نيست . 2- در مرتبه انجام يافتن ادراك حسى خطائى نيست . 3- در مرتبه حكم در متن
ادراك حسى پيش از تطبيق بخارج خطائى نيست .
و از اين روى ناچار خطا در مرتبه پائينتر از مراتب گذشته مىباشد مرتبه
ادراك و حكم كه مقايسه و تطبيق بخارج شود .
اكنون چگونگى اين خطا را بايد بررسى كرد مقدمتا بايد دانست اولا حكم در عين
حال كه مدرك ما استبطور صورت گيرى و عكس بردارى انتزاع مانند ساير صور از خارج
به پيش ما نيامده است و باصطلاح فلسفى يك فعل خارجى است كه سنخش سنخ علم
مىباشد چون با كليت وجود خود پيش ما حاضر استيعنى معلوم حضورى است نه معلوم
حصولى زيرا اولا ما گاهى كه همين حكم را با صورت مفهومى تصور كرده و بمجموع
قضيه اضافه مىنماييم نمىتواند تماميت قضيه را تامين كند صحتسكوت افاده
نمىكند و باصطلاح منطقى هر قضيه حمليه را مىتوان مقدم قضيه شرطيه قرار داد و
اين عمل تماميت قضيه حمليه را از ميان برمىدارد با اينكه اصل قضيه محفوظ است و
ثانيا گاهى تصديق و حكم خود را بطور استقلال معنى اسمى تصور كرده و موضوع يا
محمول قضيه ديگرى قرار مىدهيم مثلا مىگوييم فلان حكم راست استباز حكم
تماميتخود را از دست مىدهد و ثالثا مطابق خارجى حكم را مشاهده مىكنيم يعنى
صورت مىگيريم بدون وجود تصديق و حكم از ما پس بايد گفتحكم فعل خارجى قوه
حاكمه است كه با واقعيتخود روى قضيه مدركه مىآيد و نظر به اينكه معلوم نيز
هستبايد گفت معلوم با علم حضورى است .
ثانيا چون هيچ موردى از حكم نقيضين مستثنى نيستبايد گفت هيچ خطائى بى صواب
محقق نمىشود يعنى اگر قضيهاى به موردى منطبق نشد قضيه ديگرى طرف مقابل كه
منطبق بمورد بوده باشد موجود است پس هر خطائى صوابى دارد .
آنگاه مىگوييم قضيهاى كه مشتمل بخطا مىباشد اجزاء وى موضوع و محمول و حكم
مىباشد و اگر صورت قضيه غير اين نحو باشد بالاخره مرجع همانها است ولى حكم
نمىتواند خطا بوده باشد زيرا فعلى استخارجى و فعل خارجى بخطا متصف نمىشود
چنانكه گفته شد پس ناچار به يكى از دو طرف قضيه موضوع محمول بر مىگردد و طرف
قضيه نيز از آن راه كه مفرد بى حكم استخطا بر نمىدارد پس ناچار بحسب تحليل
همين مفرد بيك قضيه ديگر منحل است كه حكم در قضيه تحليلى با حكمى كه در قضيه
مفروضه داريم موافق نبوده و بمورد وى قابل انطباق نيست و گر نه در اصل قضيه بجز
موضوع و محمول و حكم نبوده و چنانكه روشن كرديم هيچكدام از اين اجزاء قابل خطا
نيست و فرضا هر چه با تحليل پيش برويم باز موضوع و محمول و حكم پيش خواهد آمد
كه خطا بردار نيستند .
مثلا اگر گفتيم دزد به خانه آمد و فرضا اين سخن خطا بود چنانكه گفته شد اين
خطا به يكى از دو طرف قضيه يا به هر دو بايد برگردد نه بحكم يا كسى به خانه
آمده ولى مثلا برادرمان بوده نه دزد و ما خطا نموده و دزد را بجاى برادر
گذاشتهايم و يا راستى دزد بوده ولى به خانه نيامده بلكه از دم در گذشته و ما
پنداشتهايم كه به درون خانه آمد و از اين روى آمد را بجاى از دم در گذشت
گذاشتيم يا از هر دو جهت اشتباه كرديم و در نتيجه يا غير موضوع را بجاى موضوع
گذاشتهايم يا غير محمول را بجاى محمول يا هر دو كار را كردهايم .
در صورتى كه غير موضوع را بجاى موضوع گذاشته باشيم ناچار ميان غير موضوع و
موضوع مفروض يك رابطه و يگانگى ديدهايم كه حكم به يكى بودن آنها نموده و اين
را آن پنداشتهايم مثلا در مثال بالا ما دزد را با قدى بلند و سرى پر مو و
لباسى مشكى شناخته بوديم و برادر را نيز با همين اوصاف به همراهى مشخصات ديگر
تشخيص داده بوديم و در موقعى كه گفتيم دزد به خانه آمد از كسى كه وارد خانه شده
جز اوصاف مشتركه چيزى مشاهده نكرديم علاوه شب نيز بود و درب خانه نيز بى صدا
باز شد و اين دو صفت نيز از اوصاف عمومى دزد است پس حكم كرديم كه دزد به خانه
آمد و در حقيقت ديده بوديم كه كسى بلند قامت و پر موى و سياهپوش به خانه آمد و
اين حكم صواب است و حكم كرديم كه اين اوصاف متحد با اوصاف دزد استيعنى دزد و
برادر يكى استيعنى در مشخصات و اين حكم نيز صواب است و پس از آن به نيروى همين
قوه كه دزد و برادر را يكى كرده بود در مورد قضيه كه ديده بوديم كسى بلند قامت
و پر موى و سياهپوش به خانه آمد اين چنين گفتيم دزد به خانه آمد و اين حكم نيز
از همين قوه صواب است ولى اگر مقايسه با مشاهده حس بشود خطا خواهد بود .
و همچنين در جايى كه غير محمول را بجاى محمول گذاشتيم حال از همان قرار است
مثلا در مثال بالا موضوع حقيقتا دزد بوده ولى از راه خانه تا دم در خانه آمده و
گذشته و ما اشتباها گفتيم داخل خانه شد و در حقيقتحركت در راه و رسيدن بدم در
را ديده بوديم كه مشترك فيه دخول و مرور مىباشد و اين حكم صواب است پس از آن
گفتيم رسيدن بدم در ورود است و با دخول اتحاد دارد و اين حكم نيز صواب است پس
از يكى كردن دخول و مرور دخول را بجاى مرور گذاشتيم و اين حكم نيز صواب است ولى
در عرصه فعاليت اين قوه خيال كه دو تا را يكى كرده بود نه در عرصه حكم حس .
مثال ديگر
ماديين مىگويند خدا موجود نيست و اين سخن خطا است ولى معناى تحليلى اين سخن
كه در ته دل گوينده مىباشد صواب است زيرا گوينده اين سخن يا خدا را بمعنائى
تفسير كرده كه جز حقيقت است مانند موجود جانشين علل ماديه مجهوله و نظاير آن و
يا موجود را بمعنائى گرفته كه با حقيقتخدا هم نمىسازد چنانكه مىگويند ماده
موجود يا موجود ماده به اضافه زمان و مكان و پس از تحليل بدست مىآيد كه
گويندگان اين سخن در تطبيق معناى خيالى صواب خود بواقعيتخارج كه الهيين
مىگويند خطا مىنمايند .
پس در مورد هر ادراك ناصواب و فكر فاسد بترتيبى كه ذكر شد بايد نقطه حقيقى
را كه باصطلاح فلسفى مورد انتقال ما بالعرض مكان ما بالذات يعنى تطبيق حكم صواب
قوهاى بمورد حكم صواب قوه ديگرى استبايد بدست آورده و فهميد كه هيچ ادراكى
نمىتواند خطاى مطلق بوده باشد و در جهان هستى بحسب حقيقتخطائى پيدا شود بلكه
پيوسته فكر اصلى و ادراك حقيقى در مورد خطا صواب مىباشد .
بر حرف هيچ كس منه انگشت اعتراض آن نيست كلك صنع كه خط خطا كشد از بيان فوق
مىتوان نتيجه گرفت:
1- وجود خطا در خارج بالعرض استيعنى در جائى كه ما خطا مىكنيم هيچيك از
قواى مدركه و حاكمهمان در كار مخصوص بخود خطا نمىكند بلكه در مورد دو حكم
مختلف از دو قوه مثلا حكم اين قوه را بمورد قوه ديگر تطبيق مىنماييم حكم خيال
را بمورد حكم حس يا بمورد حكم عقل و اين نكته مضمون سخنى است كه فلاسفه
مىگويند كه خطا در احكام عقليه بواسطه مداخله قوه خيال است .
و از همين جا مىشود نتيجه گرفت كه اگر چنانچه ما در تكون علوم كنجكاوى كرده
و به تميز ادراكات حقيقى و مجازى بالذات و بالعرض نائل گشته و خواص كلى آنها را
بدست آوريم مىتوانيم بكليات خطا و صواب خود واقف گرديم و باصطلاح منطق در
موارد قضايا ميان خطا و صواب تميز دهيم .
2- در مورد هر خطائى صوابى هست
نظرياتى كه در اين مقاله بثبوت رسيد بقرار ذيل مىباشد: 1- هر تصديق مسبوق
بتصور است 2- ميان مدرك حسى و صورت خيالى و صورت عقلى وى نسبت ثابتى موجود
مىباشد . 3- صورت عقلى موجود خارجى مسبوق بصورت خيالى وى و صورت خيالى وى
مسبوق بادراك حسى وى مىباشد 4- معلومات تصورى كه به نحوى قابل انطباق بخارج
مىباشند منتهى بحس هستند اين حكم نيازمند به توضيحى است كه در مقاله آينده
داده مىشود . 5- ما بماهيات اشياء فى الجمله نائل مىشويم 6- در مرتبه وجود
حسى اثر موجود در عضو حساس خطائى نيست . 7- در مرتبه ادراك حسى مفرد خطائى نيست
8- در حكمى كه در مرتبه حس مىباشد خطائى نيست . 9- خطا در هر جا محقق شود در
مرتبه ادراك و حكم و مقايسه با خارج است . 10- وجود خطا در خارج بالعرض است 11-
در مورد هر ادراك ناصواب ادراك صوابى نيز داريم چنانكه بحسب واقع هر دروغى
راستى دارد . 12- علم حضورى قابل خطا نيست