اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۷ -


اشكال يا تقرير نظر ماديين

اين دانشمندان مى‏گويند در جهان طبيعت تاثير يك طرفى بحكم آزمايشهاى علمى موجود نيست و هر مؤثر متاثرى را مى‏خواهد كه عينا در وجود اثر ذى دخل بوده باشد و بهمين لحاظ مؤثر هم هست پس اثر پيوسته با شركت طرفين حاصل شده و فرزند زائيده مجموع پدر مادر مؤثر و متاثر مادى خود مى‏باشد پس ادراك حسى نيز نتيجه تاثير متقابل ماده خارج و سلسله اعصاب يا مغز مى‏باشد كه در پديده‏هاى زنده و من جمله انسان يافته مى‏شود و چنانكه تاثير اعصاب يا مغز بى وجود ماده خارجى معنى ندارد و همچنين تاثير ماده خارجى بى تاثر اعصاب يا مغز معنى ندارد همچنان تاثير و تاثر ماده خارجى و اعصاب يا مغز بى تولد و پيدايش اثرى مادى در سلسله اعصاب يا مغز كه تركيب مخصوصى از ماده مى‏باشد معنى ندارد و بالعكس و از اين روى فكر و ادراك كه پيرو اين تاثير و تاثر پيدا مى‏شود يك خاصه مادى خواهد بود كه در مغز مثلا پديد مى‏آيد .

و چون مغز خاصيت توليد را دارد ميتواند از فكر خود همان خاصه مادى تازه متاثر شده البته اين تاثير دويم نيز بطور جبر و پيرو تاثير طبيعت و محيط خواهد بود فكرهاى تازه كه اعصاب توانائى گرفتن آنها را از خارج نداشت توليد كند ميتواند علم به علم بهم رساند معلومات معنوى و روحى پيدا كند قوانين كليه در طبيعت مانند قانون عليت و معلوليت كشف نمايد معلومات حسى هر يك از حواس را بديگرى مبدل سازد اينها اقسام مختلفه افكار و ادراكاتى هستند كه پشت‏سر هم تدريجا زائيده مغز بوده و هويتى جز اينكه خاصيت مادى تركيب مخصوص ماده مغز هستند ندارند .

پاسخ

ما از اين بيان كه خلاصه آن انجام يافتن يك عمل فيزيكى است در انسان در موقع ادراك حتى يك جمله را نمى‏خواهيم انكار نمائيم چيزى كه هست نظر اين دانشمندان را به مثالى كه در آغاز مقاله و دو نظرى كه در ذيل آن آورديم بايد جلب كرد و پرسيد .

كه اين بيان كدام يك از دو نظر نامبرده را ميتواند تامين كند .

زيرا نظر دويم بفكر و ادراك قابل انطباق نيست و نظر اول كه بفكر و ادراك قابل انطباق است‏باين بيان قابل انطباق نيست‏بسيار شگفت‏آور است اين دانشمندان مورد نزاع را از بيخ فراموش كرده البته اين فراموشى به فراموشى عمدى نيز بى شباهت نيست و مورد قبول و تسالم را هى به رخ خصم مى‏كشند .

رجوع شود به پاورقى صفحات 92 تا 96

كسى نمى‏خواهد بگويد هنگام ادراك در انسان خواص مادى مربوط موجود نمى‏شوند .

كسى نمى‏خواهد بگويد جانوران زنده و منجمله انسان هنگام ادراك و فكر سلسله اعصاب يا مغز را بكار نمى‏اندازند و اگر كسى بگويد نفس بعد از مفارقت‏بدن باقى و بادراكات خود ادامه مى‏دهد سخنى است كه اساسا دخلى باين گفتگو ندارد چنانكه خواهد آمد انشاء الله .

ولى اين حقيقت را نيز نمى‏شود ناديده انگاشت كه ادراكات و افكار پهناور ما با اينكه هيچكدام از خواص ضرورى ماده را مانند اجزاء انقسام تحول شخصيت ندارند چگونه مى‏توانند مادى بوده باشند و چگونه مى‏توان گفت مگر ما هر حقيقتى را با خواص ضرورى وى اثبات نمى‏كنيم .

گذشته از اين اگر راستى مدرك يا ادراك ما همان لكه‏هاى سياه و سفيد عكسى بود مطابق نظر دويم مثال صدر مقاله كه در چينهاى مغز يا لاهاى اعصاب مرتسم مى‏شوند چگونه مى‏توانستيم اين واقعيتهاى خارجى را توى آنها پيدا كنيم يا از يك راهى بانها پى ببريم .

در خاتمه مقاله دوم صفحات 79 تا 82 اين مطلب گذشت كه مطابق نظريه ماديين در بيان حقيقت علم و ادراك علم و معلوم با يكديگر مى‏آيند هم در وجود و هم در ماهيت و تنها رابطه‏اى كه بين علم و معلوم فرض كرده‏اند رابطه توليدى است و گفته شد كه اين نظريه صد در صد يك نظريه ايده‏آليستى است زيرا روى اين نظريه صفت كاشفيت كه ذاتى علم است از علم سلب مى‏شود و با سلب صفت كاشفيت از علم و ادراك راهى براى اثبات عالم خارج از ذهن باقى نمى‏ماند و اما اينكه ماديين گمان كرده‏اند از راه اينكه ادراكات مولود تاثيرات خارجى هستند بوجود عالم خارج پى مى‏بريم غلط است زيرا اين پى‏بردن فرع آن است كه ما بتوانيم خارج را تصور كنيم و در ذهن خود حاضر سازيم تا بتوانيم حكم كنيم كه اين شى‏ء تصور شده در خارج وجود دارد و اگر بنا شود آنچه در ذهن ما پيدا مى‏شود از هر جهت غير از خارج باشد محال است كه خاطره خارج در ذهن ما پيدا شود و خلاصه بيان اينكه روى فرضيه غلط ماديين در باب حقيقت علم و ادراك بايد هيچگاه هيچ كس به هيچ نحو التفات به عالم خارج پيدا نكند چنانكه منظره‏اى را كه عكسى با همه خصوصياتش نشان مى‏دهد اگر از خارج نديده و تهيه نكرده باشيم ممكن نيست در ميان لكه‏هاى سياه و سفيد عكس پيدا نمائيم .

اشكال يا تقرير

اين دانشمندان مى‏گويند نظر به فورمول زير از پذيرفتن مغايرت ميان علم و واقعيت‏خارج ناچاريم .

اگر معلوم را كه جزئى از واقعيت‏خارج است ا فرض كنيم و جزئى از مغز را كه از تاثير معلوم متاثر است ب فرض كنيم اثر كه فكر و ادراك مى‏باشد با ا+ب مساوى بوده و هيچگاه مساوى ا تنها و يا مساوى ب تنها نخواهد بود .

پاسخ

معلوم را ا و جزء مغزى را ب و اثر مادى مفروض را ك و صورت علميه را ج فرض مى‏كنيم فورمول مزبور وقتى ميتواند درست‏بوده باشد كه ج ك اثبات شود و گر نه ارزشى نخواهد داشت .

و خلاصه اين مطلب بلسان فلسفى اينست كه موجود ذهنى با موجود خارجى در ماهيت‏يكى هستند نه در وجود و آنچه محال است اتحاد دو موجود مستقل در وجود است نه اتحاد دو وجود در ماهيت‏با اختلاف در وجود كه يكى وجود خارجى منشاء آثار بوده باشد و ديگرى وجود ذهنى غير خارجى غير منشا آثار .

اشكال

صورت علمى يا فكر و ادراك اگر چه برخى از خواص ماده را مانند انقسام و تغير ندارد ولى برخى ديگر را دارد زيرا افكار و ادراكات ما زمانى هستند و وى از خواص ماده مى‏باشد .

پاسخ

اين سخنى است كه بعضى از دانشمندان روان شناس نيز تصريح كرده‏اند و نظر به اينكه اين دانشمندان از هويت زمان بحث كافى نمى‏كنند با اين اشتباه مواجه شده‏اند .

در كتب روانشناسى معمولا اينطور مى‏گويند كه امور ذهنى مكانى نيستند زيرا نمى‏توان براى آنها يك نقطه معين را در مغز بعنوان محل فرض نمود و گفت مثلا فلان حكايتى كه من حفظ دارم يا الان در نظرم هست‏يا فلان شعر سعدى يا حافظ در فلان نقطه مغز من است ولى زمانى هستند زيرا پديد آمدن و از بين رفتن آنها احتياج بوقت و زمان دارد .

زمانى نبودن ادراكات

البته اين بيان با يك نظر مسامحى ادا شده ولى مطابق نظريه فلسفى كه صدر المتالهين روى اسلوب فلسفى خود در باره زمان اظهار نموده و با براهين دقيق فلسفى آنرا اثبات نموده و همچنين مطابق آخرين نظريه علمى كه امروز مورد قبول دانشمندان مغرب زمين است زمان و تغيير همدوش يكديگرند و اين دو از جوهر امور مادى طبيعى انتزاع مى‏شوند و واقعيت مادى غير متغير يا غير زمانى و يا متغير و غير زمانى و يا زمانى و غير متغير تصور ندارد و بالاخره تغيير حركت و زمان را نمى‏توانيم خارج از حقيقت و واقعيت امور مادى و طبيعى بدانيم و بتعبير صدر المتالهين يكى از مشخصات هر موجود مادى همان زمانى است كه در آن زمان بوجود آمده و تغييرات پيدا نموده و به تعبير دانشمندان امروز مغرب زمين هر چيزى را در چهار مختص مى‏توان نشان داد طول و عرض و عمق و زمان بنا بر اين اگر در موجودى اثبات شد كه تغيير ندارد ضمنا معلوم مى‏شود كه زمانى و مادى نيست و چونكه در ادراكات ثابت‏شد كه ثابت و پا بر جا هستند و تغييرى ندارند ضمنا زمانى نبودن آنها نيز ثابت مى‏شود.

زمان چنانكه در مقاله‏هاى آينده روشن خواهد شد مقدار حركت است .

و بعبارت ساده‏تر ما حركتى را كه با سرعت و بطور معين اخذ كرده و نسبت‏به ساير حركات مقياس قرار داديم زمان مى‏ناميم پس زمان بى حركت نخواهد بود چنانكه حركت نيز بى ماده و ماده بى خواص ضرورى ماده نخواهد بود .

اگر چنانچه ادراك ما زمانى بود ناچار خواص ديگر ماده را نيز داشت و كسى كه مى‏پندارد ادراك و فكر ما زمانى است ميان عمل فيزيكى كه در مغز مثلا انجام مى‏گيرد و ميان حقيقت ادراك و فكر خلط مى‏نمايد چنانكه دانشمندان مادى پيوسته اين خلط و اشتباه را مى‏كنند .

شما صورت علمى را كه در يكساعت معين از زمان از راه حواس بدست مى‏آوريد يك اثر مادى در سلسله اعصاب يا مغزتان پيدا مى‏شود كه پيش از آن و پس از آن قابل پيدايش نيست ولى حقيقت همان ادراك مقيد بان زمان معين نيست‏به گواه اينكه همان صورت ادراكى را با حفظ عينيت در زمانهاى مختلف مى‏توانيد ادراك كنيد در حالى كه يك موجود زمانى در دو زمان بيك واقعيت‏باقى نمى‏ماند