اشكال
ما در مورد خط و سطح و جسم خواص ماده را نمىبينيم و نديدن غير از نداشتن
است گاهى كه خط و سطح و جسم را متصل واحد مىبينيم اجزاء ماده را ديده و فواصل
خلاء را نمىبينيم نه اينكه ديده باشيم فواصل نيست آنگاه مىپنداريم چيزهائى بى
خواص ماده موجود شدهاند .
پاسخ در صحت اين بيان سخنى نداريم ولى بخلاف انتظار شخص اشكال كننده نتيجه
اين بيان بنفع ما است ما خط و سطح و جسم را بى شكاف مىبينيم پس در ظرف ادراك
ما سطح و خط و جسم بى شكاف موجودند .
ادراك كميات متصله
از جمله ادراكات و تصوراتى كه براى ذهن حاصل مىشود ادراك كميات متصله است
در تعريف كم متصل معمولا مىگويند كميتى كه اجزاء آن بهم پيوسته است مانند خط و
سطح البته واضح است كه منظور اين نيست كه كم متصل بالفعل داراى اجزائى است و آن
اجزاء وصل بيكديگر استبلكه منظور اينست كه بين هر دو جزء كه در آن فرض شود حد
مشتركى وجود دارد و بين آنها انفصال و جدائى نيستبخلاف كميات منفصله كه داراى
اجزاء بالفعل و آن اجزاء مستقل از يكديگر و از هم جدا هستند على هذا هر كم متصل
مانند خط مستقيم و خط منحنى و دايره و سطح يك واحد داراى امتداد و كشش متصل
واحد است .
در باره اين نوع ادراكات دو نكته هست كه از لحاظ فلسفى لازم است مورد توجه
قرار گيرد الف اينكه اين مفاهيم از كجا ناشى شده و منشاء اين تصورات چيست .
گروهى از فلاسفه اروپا كه آنها را عقليون مىگويند كسانى كه بپارهاى از
تصورات ناشى از فطرت و غير منتهى بحس معتقدند منشاء اين تصورات را فقط عقل
مىدانند اين گروه مىگويند چونكه نقطه شىء بدون بعد و خط شىء يك بعدى و سطح
شىء دو بعدى در خارج وجود ندارد و آنچه وجود دارد اشياء سه بعدى يعنى اجسام
است پس منشاء اين تصورات نمىتواند احساس باشد زيرا احساس فرع آنست كه محسوس
وجود خارجى داشته باشد پس اين تصورات مستقيما از قوه عقلانى ناشى شده است .
گروه ديگر كه آنها را حسيون مىگويند كسانى كه تمام ادراكات و تصورات را
منتهى بحس مىدانند معتقدند كه منشاء تصورات رياضى نيز ادراكات حسى خارجى است
مىگويند تصور نقطه و خط و سطح و دايره و غيره نيز از ديدن اشيائى در
طبيعتبراى ذهن حاصل شده است لكن آن امورى كه ابتداء منشاء تصور اين مفاهيم
هستند مصداق دقيق و واقعى نيستند بلكه آنها نمونه ناقصى براى ذهن هستند و ذهن
پس از ادراك آنها با قدرت فعاله خود كامل آن نمونهها را ميسازد مثلا ديدن
اشيائى مانند سر سوزن نمونه شده است كه ذهن تصور نقطه حقيقى را اختراع نمايد و
ديدن چيزهاى باريكى مانند نخ نازك و چيزهاى مدورى مانند ماه شب چهارده براى ذهن
نمونه واقع شده كه تصور خط و دايره را بمعناى هندسى آنها ابداع نمايد .
هر چند عقيده عقليون دائر بر اينكه تصورات مفاهيم هندسى هيچگونه استنادى
باحساس ندارد صحيح نيست و دليلى هم كه اقامه كردهاند و در بالا ذكر شد نا تمام
است چنانكه در فلسفه در باب نسبت مقدار به جسم ثابتشده لكن اين اندازه مورد
اتفاق همه علماء حتى علماء حسى است كه در ادراك كميات متصله ذهن بدون دخالت و
فعاليت نيست .
ب- منشا اصلى تصور خط و سطح و دايره و غيره را چه عقل بدانيم و چه حس نزاع
بالا شكى نيست كه اين امور با خواص و كيفياتى كه ما ادراك مىكنيم در طبيعت
مادى وجود ندارد ولى البته نه از اين جهت كه راسيوناليستهاى اروپا مىگفتند كه
خط و سطح مثلا يك بعدى و دو بعدى هستند و آنچه در طبيعت وجود دارد جسم سه بعدى
استبلكه از جهت اينكه آنچه در طبيعت مادى وجود دارد اعم از ماده مغزى و ماده
خارجى منقسم و داراى اجزاء و مفاصل است و اين امور در ظرف ادراك ما صاف و
يكپارچه و يك نواخت وجود دارند مثلا ما فصل مشترك دو سطح مكعب را بصورت خط و حد
فاصل يك جسم را از فضاى خارج بصورت سطح و رسم حاصل از حركت پايه پرگار را بصورت
دايره ادراك مىكنيم و حال آنكه از روى قرائن قطعى علمى ميدانيم كه در فضاى
مادى خط و سطح و دايره با اين كيفيت وجود ندارد بلكه در باره دايره مىتوان گفت
اصلا در طبيعت وجود ندارد پس اين امور با اين خواص معينى كه در ذهن ما دارند
مادى نيستند و ذهن آنها را در فضاى ديگرى كه فضاى ذهن يا فضاى هندسى مىتوان
ناميد و با فضاى مادى متفاوت است رسم مىكند .
ما در مسائل هندسى در ذهن خود خطوط و اشكالى رسم مىكنيم و بر روى آنها
احكام ثابت قطعى صادر مىكنيم مثلا در ذهن خود دايره يا مثلث رسم مىكنيم و ذهن
ما احكام مخصوص دواير و مثلثات را با كمال قطعيت و يقين صادر مىكند رياضيات
قطعىترين علوم بشمار آمده و حال آنكه در طبيعت مادى اين احكام بلا موضوع هستند
.
فيليسين شاله در متودولوژى در فصل روش رياضيات بيانى دارد كه در اينجا مورد
استفاده است مىگويد اشكال هندسى را ذهن در فضاى موهومى كه شبيه استبه مكان
محسوس و لكن عين آن نيست رسم مىكند مقصود از مكان محسوس محيطى است كه انسان
اشياء خارجى را در آنجا مىيابد اين محيط را انسان بينا بوسيله چشم و اشخاص كور
بوسيله لامسه و مدد سامعه درك مىكنند مكان محسوس هميشه پر است از اشياء چون
اشيائى كه آنرا پر مىكنند گوناگون و از حيث مقاومت مختلف است مكان محسوس غير
متجانس است و محدود هم هست زيرا ميدان ديد و مسافتى كه از آن مىتوان صدائى را
شنيد محدود مىباشد اما فضاى هندسى بر خلاف مكان محسوس محيطى است تهى و متجانس
و بى كران و بى نهايت قابل قسمت .
و خلاصه اين بيان آنكه از راه عدم انطباق خواص ادراكات ما در باره كميات
متصله با خواص معينه ماده ناچار بايد اين ادراكات را غير مادى بدانيم.
و بعبارت ديگر كه شخص اشكال كننده بيشتر مىپسندد ما در مورد ادراك خط و سطح
و جسم مىپنداريم چيزهائى بى خواص ماده موجود شدهاند يعنى در ظرف پندار ما
چيزهائى بى خواص ماده موجود شدهاند و اين چيزها موجودند زيرا خطا و صواب و
پندار و حقيقت مفاهيمى هستند نسبى و قياسى پندارهاى ما هنگامى كه با خارج
سنجيده شود پندار و پوچ است و گر نه حقيقتى است از حقايق .
اين سخن را كه در مورد محسوسات با حواس ظاهره گفتيم در مورد خواص روحى مانند
اراده و كراهت و حب و بغض و علم و تصديق وجدانيات باصطلاح منطق نيز صادق و قابل
تطبيق است زيرا ما اين پديدهها را آشكار و بى ترديد در خودمان مشاهده
مىنماييم در حالى كه خواص عمومى ماده را از قبيل انقسام و تحول درست دقتشود
ندارند پس اينگونه پديدههاى نفسانى نيز مادى نخواهند بود .
و نيز اين سخن را در مورد يك دسته ديگر از ادراكات مدركات كليه عقليه
باصطلاح فلسفه نيز مىتوان اجراء كرد زيرا معانى كليه با يك سلسله اوصاف و
خواصى مقارنند كه در ماده ممتنع الوقوع هستند اگر چه در عين حال به ماده به
نحوى انطباق دارند مانند مفهوم انسان كلى كه بهر انسان خارجى صادق استبا اين
همه در ماده انسانى كه بهر انسان قابل تطبيق باشد نداريم زيرا هر انسان كه در
خارج مىباشد شخصى است كه بغير خود قابل تطبيق نيست .
اين معانى كليه كلى و ثابت و مطلق مىباشد و در جهان ماده موجودى با اين
صفات نداريم و هر چه هستشخصى و متغير و مقيد مىباشد پس اين سلسله از مدركات
را نيز مجرد از ماده بايد شمرد