عقيده صدر المتالهين در باب حقيقت ابصار
صدر المتالهين فيلسوف شهير اسلامى عقيده جداگانهاى در باب حقيقت ابصار دارد
اين دانشمند اظهار داشت هيچيك از دو نظريه فوق بر فرض صحت و تماميتحقيقت ابصار
را نمىتواند توجيه كند زيرا هر دو نظريه مربوط بعمل طبيعى فيزيكى چشم است و
ابصار ما وراء عمل طبيعى است اين دانشمند با اثبات نظريه معروف خود در باب
اتحاد عاقل و معقول و اتحاد حاس و محسوس ثابت كرد كه ديدن يك نوع فعاليت ابداعى
نفس است كه عمل طبيعى فيزيكى مقدمه آن است و پس از انجام يافتن عمل طبيعى نفس
با قدرت فعاله خود صورت مماثل شىء محسوس را در صقع خود ابداع و انشاء مىنمايد
.
صدر المتالهين در جلد چهارم اسفار در مقام رد عقيده اصحاب انطباع مىگويد و
هذا بعد تمامه انما يدل على انطباع الشبح فيه لا كون الابصار به يعنى ادله
نظريه انطباع بر فرض صحت و تماميت دلالت مىكند كه شبح و تصويرى در چشم واقع
مىشود اما دلالت نمىكند كه ديدن به او محقق مىشود .
و راجع به عقيده خروج شعاع مىگويد: و نحن لا ننكر ايضا تحقق الشعاع من
البصر الى المرئى صورته لكن نقول لا بد فى الرؤيه من حصول صوره المرئى للنفس
يعنى ما در صدد انكار اين جهت نيستيم كه شعاعى از چشم خارج مىشود حرف ما اينست
كه بايد شىء مرئى يك صورتى پيش نفس داشته باشد تا ديدن محقق شود .
روى نظريه صدر المتالهين هر يك از دو نظريه فوق تنها عمل طبيعى و فيزيكى چشم
را توجيه مىكند نه حقيقت ابصار و ديدن را از لحاظ فلسفى .
مطابق تحقيقاتى كه اخيرا دانشمندان علوم طبيعى از طرفى در باب نور و از طرفى
در باب كيفيتساختمان چشم كردهاند مسلم شده است كه دو نظريه فوق حتى از لحاظ
توجيه عمل فيزيكى چشم نيز صحيح نيستيعنى نه انطباع است و نه خروج شعاع مطابق
تحقيقات دانشمندان جديد دستگاه چشم عينا مثل يك دستگاه عكاسى است اشعه مستقيم
يا منعكس از جسم مرئى به داخل چشم وارد شده از حجاب شفاف قرنيه و مايع زلاليه و
صفحه عنبيه گذشته داخل سوراخ مردمك مىشود و از عدسى چشم جليديه عبور نموده و
مطابق خاصيت مخصوص عدسيها در نقطه معين تصويرى از نور ايجاد مىنمايد و آن نقطه
عبارت است از نقطه مخصوصى در شبكيه بنام نقطه زرد كه تصوير در آنجا واقع مىشود
.
خواننده محترم مىداند كه نظريه جديد در باب ابصار هر چند دو نظريه معروف
بالا را باطل مىكند اما نظريه صدر المتالهين راجع به اينكه اينگونه اعمال
طبيعى و فيزيكى حقيقت ابصار را نمىتواند توجيه كند بقوت خود باقى است جوابى كه
در متن به اشكال داده شده روى اين نظريه است.
و ما بجز همان نقطه چيزى نمىبينيم چيزى كه هست از كوچكترين جزئى كه در اين
نقطه مشاهده مىكنيم بقيه اجزاء را اندازه مىگيريم و از نسبت و فواصل اجزاء
بزرگترى و كوچكترى نسبى بدست مىآيد و البته در اين مرحله اختلاف كيفيات ديگر
از قبيل سايهها و مانند آنها نيز مؤثر است تا اينجا اختلافات نسبى مؤثر
مىباشد و چون با رؤيتهاى ديگرى حجم باصره خود را تقريبا با بدن خود و بدن خود
را با جسمهاى خارج از خود اندازه گرفتهايم از اين روى ميدانيم كه تقريبا
نسبتحاضره را تا چه اندازه بايد بزرگ نمود تا بحقيقت نزديك شده و انطباق پذيرد
و در نتيجه هنگام رؤيتخارج به انضمام اين افكار جهان پهناورى را تحت ابصار
مىآوريم و مىپنداريم كه شخص اين ابصار با اين بزرگى را درك مىكند .
بيان گذشته ما متكى به انكار اين حقايق علمى نبوده بلكه سخن ما متوجه هدف
ديگرى است و آن اينست كه مدرك ما به ضميمه روابط تصديقى و فكر نامبرده يك واحد
را تشكيل داده و چيزى را بوجود مىآورد كه بقول اشكال كننده پندار است و اين
پنداشته ما با خواص عمومى ماده تطبيق نمىكند در عين حال كه پديدهاى كه در
نقطه زرد يا مغز است داراى خواص مادى است .
گذشته از اينكه همين روابط تصديقى اين او است اين چنان است قابليت انقسام را
ندارد و اگر چنانچه يك خاصه مادى و جايگير در مغز بود و با انقسام مغز منقسم
بود و از اين روى اين خصوصيات را به اشعه مجهوله يا امواج نامرئى نيز نسبت
نمىتوان داد زيرا بالاخره همه مادى بوده و حكم ماده را دارند