سابقه تاريخى فلسفه مادى
در ضمن اين فصول و مقالات آراء بسيارى از دانشمندان قديم و جديد چه الهى و
چه مادى مورد بحث و انتقاد قرار گرفته و بعلتخاصى كه بعدا گفته خواهد شد به
ماديت جديد ماترياليسم ديالكتيك بيشتر توجه شده و سعى شده است كه تمام انحرافات
اين مكتب بطور وضوح نمايانده شود .
از زمانهاى قديم آراء و عقايد مادى مربوط بنفى علت اولى يا نفى غايتيا نفى
تجرد روح در كتب فلسفه مطرح مىشود ولى چيزى كه بحسب تاريخ مسلم است اينست كه
در ميان پيشينيان هيچگاه يك مكتب مشخص مادى كه بكلى منكر ما وراء الطبيعه باشد
و وجود را مساوى ماده بداند پديد نيامده است و از زمانهاى بسيار قديم كه بحثهاى
فلسفى وجود داشته گفتگو از عالمى ماوراء عالم طبيعت در ميان بوده و البته
ترديدى نيست كه اين بحثها ابتداء بسيار بسيط و ساده بوده بعدها بتدريج منطقىتر
و برهانىتر شده و توسعه بيشترى پيدا كرده .به طورى كه از كلماتى كه قدما نقل
كردهاند برمىآيد نخستين بحثهاى فلسفى را كه صورت مكتب فلسفى بخود گرفته هرمس
حكيم تنظيم نموده و عدهاى از فلاسفه كه هرامسه خوانده مىشوند در مكتب او
تعليم و تربيتيافتهاند و چنانكه از كتاب علل منسوب به بليناس برمىآيد در آن
عهد فلسفه بنام علل اشياء ناميده مىشده پيروان اين مكتب بوجود عالمى ما وراء
عالم طبيعت قائل بودهاند .
پس از اين دوره نظرهاى فلسفى گوناگونى از ملطيين داريم دوره ملطيين را
مىتوان دوره دوم تكامل فلسفه ناميد در اين دوره نيز مطابق نقلهاى تاريخى قديم
و جديد و آنچه در كتب فلسفه از عقايد و آراء آنها نقل شده گفتگو از عالمى ما
وراء عالم طبيعت در ميان بوده همچنين يونانيين معاصر ملطيين يا متاخر از آنها
تا زمان سقراط .
آنچه هم از فلاسفه هند و چين كه معاصر ملطيين قرن ششم قبل از ميلاد يا قبل
از آنها بودهاند نقل شده است تقريبا همينطور استبالاخره در ميان پيشينيان يك
مكتب مشخص فلسفى كه داراى پيروانى بوده باشد و بكلى منكر ما وراء الطبيعه بوده
باشد نمىتوان پيدا كرد افراد مادى و دهرى كه در غالب ازمنه بودهاند غالبا
كسانى هستند كه در حال حيرت و ترديد بودهاند و مدعى بودهاند كه ادله الهيون
آنها را قانع نكرده است .
على هذا براى فلسفه مادى نمىتوان يك سابقه تاريخى پيدا كرد و تنها در قرن
هيجدهم و نوزدهم بود كه در اروپا فلسفه مادى به عللى كه عن قريب خواهيم گفتسر
و صدائى راه انداخت و قيافه يك مكتب فلسفى بخود گرفت و در مقابل ساير مكاتب عرض
اندام و اظهار قدرت نمود هر چند طولى نكشيد كه در قرن بيستم با شكستشديد مواجه
شد و جلال و جبروت خود را از دست داد پس در حقيقت تاريخچه حقيقى فلسفه مادى از
قرن هيجدهم شروع مىشود .
ولى ماديين خودشان سعى دارند كه مكتب مادى را داراى يك سابقه ممتد تاريخى و
جميع دانشمندان بزرگ دنيا را مادى جلوه دهند جلوداران پيشروى علوم را مادى و
ماديين را جلوداران پيشروى علوم معرفى كنند تا جايى كه گاهى در باره ارسطو
مىگويند بين ماترياليسم و ايدهآليسم در نوسان بود و گاهى در نوشتجات خود ابن
سينا را نيز ماترياليست مىخوانند .
ماديين در نشريات خود تمام فلاسفه يونان از زمان ثاليس ملطى تا زمان سقراط
را مادى مىخوانند بخنر آلمانى مادى معروف قرن نوزدهم در مقاله پنجم از شرحى كه
بر نظريه داروين نوشته است و دكتر شبلى شميل آن را به عربى ترجمه كرده
استبسيارى از فلاسفه از قبيل انكسيماندر [انكسيمندروس] و اناكسيمن
[انكسيمانوس] و اكزينوفان [اكسينوفانوس] و هراكليت [هرقليطوس] و برمانيد
[برمانيدس] و امبيدوكل [انباذقلس] و ديمو كريت [ذيمقراطيس] را باين عنوان نام
مىبرد .
ولى حقيقت اينست كه هيچيك از اين دانشمندان را نمىتوان مادى بمعناى منكر ما
وراء الطبيعه خواند هر چند اين جماعت را در اصطلاح تاريخ فلسفه طبيعيون يا
ماديون مىخوانند در مقابل رياضيون فيثاغورسيان كه اصل عالم را عدد مىدانستند
و در مقابل سوفسطائيان كه منكر وجود عالم خارج بودند باعتبار اينكه بيك ماده و
اصل اولى در طبيعت قائل بودهاند مثلا ثاليس ماده المواد را آب و انكسيمندروس
هيولاى مبهمه و انكسيمن هوا و هرقليطوس آتش و انباذقلس عناصر چهارگانه و
ذيمقراطيس ذرات كوچك را غير قابل تقسيم مىداند و همه اين دانشمندان حوادث
طبيعت را با علل طبيعى توجيه مىكردند ولى هيچگونه دليلى در دست نيست كه اين
دانشمندان منكر ما وراء الطبيعه بودهاند .
افلاطون و ارسطو در نوشتههاى خود از اين اشخاص خيلى نام بردهاند ولى هرگز
آنها را منكر ما وراء الطبيعه نخواندهاند .
آنچه ماديين و بعضى از نويسندگان ديگر بان استناد مىكنند كه در بالا نقل
كرديم ارتباطى بنفى ما وراء الطبيعه ندارد و اگر بنا شود تمام كسانى كه به ماده
اولى قائل بودهاند و حوادث طبيعت را با علل طبيعى توجيه مىكردهاند مادى
بدانيم بايد تمام الهيون از قبيل سقراط و افلاطون و ارسطو و فارابى و ابن سينا
و صدر المتالهين و دكارت بلكه تمام پيغمبران و پيشوايان مذاهب را مادى بدانيم .
و بعلاوه در كتب فلسفه آرائى از قدماء يونان در موضوعات ما وراء الطبيعه نقل
مىشود كه كشف مىكند آنان رسما الهى بودهاند مثل عقيده ثاليس و عقيده
انكسيمانوس در باب علم بارى .
و عجب اينست كه خود بخنر چيزهائى نقل مىكند كه بر خلاف مدعاى خودش است مثلا
در باره هرقليطوس مىگويد: نفس انسان به عقيده هرقليطوس شعله آتشى است كه از
ازليت الهى برخاسته است.
انباذقلس را با آنكه پدر اول داروينيسم مىخواند و اعتراف مىكند كه نظريه
تطور و تنازع بقاء را اولين بار او بخوبى بيان كرده در بارهاش مىگويد: وى
معتقد بمفارقت نفس نيز هست و منتسب مىكند اين جهت را بيك غايت معنوى كه نفس
رجوع مىكند در آن غايتبسوى حالت اولى از راحت و شوق و حب .
فقط چيزى كه ممكن است گفته شود اينست كه دانشمندان قبل از سقراط غالبا در
تحت تاثير محيط يكنوع معتقدات شركآميزى در مورد آلهه و ارباب انواع داشتهاند
.
بخنر از هرقليطوس نقل مىكند كه: اصل عالم آتش است كه گاهى در حال اشتعال
است و گاهى فرو مىنشيند و اين يك بازى است كه ژوپيتر يكى از خدايان همواره با
خود مىكند.
البته ترديدى نيست كه كلمات اين دانشمندان خالى از رمز نيست و نمىتوان به
مقصود حقيقى حمل نمود .
صدر المتالهين در اواخر جلد دوم اسفار كلماتى از ثاليس و انكسمايس و
انكساغورس و انباذقلس و افلاطون و ارسطو و ذيمقراطيس و ابيقورس[اپيكور]و عده
ديگر نقل مىكند و مدعى است كه كلمات پيشينيان مشتمل بر رموز و لغزها بوده و
ناقلين مقصود حقيقى را درك نكردهاند و خود مشار اليه كلمات آنها را به مدعاى
خود در مسئله حركت جوهريه و حدوث عالم تاويل مىكند .
ادلهاى كه معمولا بر مادى بودن عدهاى از قدماء يا متاخرين اقامه مىشود
مطالبى است كه ارتباطى با اين مسئله ندارد از قبيل اعتقاد به ماده المواد و
ماده اصلى يا تعليل حوادث طبيعتبه علل طبيعى يا اعتقاد به اينكه نظام هستى يك
نظام وجوبى و ضرورى استيا اعتقاد به اينكه هيچ شىء از لاشىء بوجود نمىآيد و
يا اهميت دادن به منطق تجربى در تحقيق مسائل طبيعت و امثال اينها .
ماديين در اثر عدم تعمق در مسائل الهى پيش خود گمان مىكنند كه مسائل بالا
منافى با اعتقاد به عالمى ما وراء عالم طبيعت است و از اينرو هر كسى كه تفوه به
يكى از مسائل فوق كرده است او را در جرگه ماديين بشمار آوردهاند و با اينكه
خود آن اشخاص تصريح مىكنند بخلاف باز ماديين دستبردار نيستند .
بعضى از غير ماديين از نويسندگان تواريخ فلسفه و نويسندگان انسيكلوپدىها
نيز همين اشتباه را كردهاند .
ما در مسئله حدوث و قدم و مسئله علت و معلول راه اين اشتباه را بيان خواهيم
كرد .
تنها چيزى كه مسلم است اينست كه در ميان قدما عدهاى بودهاند كه تجرد روح و
بقاء بعد از موت را انكار داشتهاند ذيمقراطيس و اپيكور و پيروانشان را صاحب
اين عقيده مىدانند .
از قرن شانزدهم به بعد در اروپا نيز نظريه عدم بقاء نفس بعد از موت پيروانى
پيدا كرد گويند اولين بار در سال 1516 بطرس بومبوناتيوس كتابى در رد ارسطو در
باب تجرد روح وشتبتدريج اين عقيده شايع شد و پيروانى پيدا كرد بسيارى از
رسالهها در اين موضوع نگارش يافت .
مطابق آنچه بخنر در مقاله ششم كتاب خود مىگويد همين بومبوناتيوس در عين حال
بشدت پيرو تعليمات مسيح بود و از آن حمايت مىكرد وى مىگويد تا نيمه قرن هفدهم
همه همينطور بودند و شايد علت ترس يا رسوخى بود كه ايمان در دلها داشت .
مطابق نقل بخنر فقط در قرن هيجدهم بوده كه عدهاى رسما منكر خدا شدهاند
بارون هولباخ در 1770 كتابى بنام نظام طبيعت نوشت و رسما وجود خدا و دين را
انكار كرد .
در قرن هيجدهم عدهاى در فرانسه بتاليف دائرهالمعارفى پرداختند و بعضى از
نويسندگان بزرگ آنها مانند هولباخ و ديدرو و دلامبرت مادى بودند ولى دلامبرت
بيشتر اظهار تحير و ترديد مىكرد بخنر مىگويد: دلامبرت بارها تصريح كرده كه در
مسائل ما وراء الطبيعه نمىدانم بهترين راهها است .
از ديدرو نيز گفتارى نقل شده است كه آخر الامر ترديد و تحير وى را مىرساند
.
در قرن نوزدهم فلسفه مادى طرفداران بيشترى پيدا كرد و در نيمه دوم اين قرن
بود [1859] كه نظريه داروين مربوط به تبدل انواع منتشر شد و ماديين آنرا بهترين
وسيله پيشرفت فلسفه مادى تلقى كردند .
داروين شخصا در عقايد خود مادى نبود فقط از جنبه بيولوژى [علم الحيات] فرضيه
خويش را بيان كرد ولى ماديين عصر وى از آن نظريه بنفع فلسفه مادى استفاده
نمودند .
دكتر شبلى شميل مادى معروف كه ابتداء شرح بخنر را بر نظريه داروين به عربى
ترجمه كرد و بعد خود قسمتهاى مختلفى بان افزود و مجموعهاى بنام فلسفه النشوء و
الارتقاء منتشر ساخت در ديباچه اين كتاب اعتراف مىكند كه داروين فقط از جنبه
علمى نه فلسفى نظريه تطور را كه اختصاص بموجودات زنده دارد بيان كرد و بعد
عدهاى از طرفداران فلسفه مادى از قبيل هكسلى و بخنر آنرا سند ماديت و فلسفه
مادى قرار دادند .
در صفحه 16 همان كتاب مىگويد: عجبتر اينستبا آنكه داروين واضع اساسى اين
مذهب است جميع نتايجى كه مىبايستبگيرد نگرفته است .
در مقاله اول شرح بخنر ترجمه عربى اين جمله را از خود داروين نقل مىكند:
مطابق آنچه تاكنون بر من كشف شده تمام موجودات زندهاى كه در روى زمين پيدا شده
همه از يك اصل منشعب شدهاند و اولين موجود زندهاى كه در روى زمين پديد آمده
استخالق روح حيات را در او دميده است
در نيمه دوم قرن نوزدهم علاوه بر جريان داروينيسم كه بازار فلسفه مادى را
رونق داد جريان خاص ديگرى نيز پيدا شد كه شكل و قيافه ديگرى به ماديت داد و
مكتب جديدى بوجود آورد بنام ماترياليسم ديالكتيك .
بوجود آورنده اين مكتب دو شخصيت معروف هستند بنام كارل ماركس 1818 - 1883 و
فردريك انگلس 1820 1895 كه بيش از هر چيز داراى افكار انقلابى و احساسات تند
اجتماعى بودند .
از مشخصات اين مكتب يكى اينست كه از منطق مخصوص ديالكتيك پيروى مىكند .
كارل ماركس كه پايهگذار اصلى ماترياليسيم ديالكتيك بشمار ميرود براى مدت
كوتاهى شاگرد هگل فيلسوف بزرگ آلمان بوده و منطق ديالكتيك را از او آموخته است
.
هگل در افكار فلسفى خود مادى نبود ولى كارل ماركس فلسفه مادى را پسنديد و
آنرا بر منطق ديالكتيك كه از استاد آموخته بود استوار كرد و از اينجا
ماترياليسم ديالكتيك بوجود آمد .
يكى ديگر از مشخصات آن اينست كه بر خلاف ساير سيستمهاى فلسفى كه تا كنون در
دنيا پديد آمده است مقصود و هدف اصلى تحقيق در مسائل بغرنج فلسفى نيستبلكه
مقصود اصلى يافتن مبنا براى ايدهها و افكار مخصوص اجتماعى و سياسى و اقتصادى
است .
پرچمداران اين مكتب بجاى آنكه عمر خود را مانند ساير فلاسفه و دانشمندان صرف
تفكر و تحقيق در مسائل پيچيده و بغرنج علمى يا فلسفى بكنند صرف مبارزات حزبى و
سياسى كردهاند و مطابق آنچه در مجله انترناسيوناليست كه از طرف پيروان اين
مكتب در ايران در سنه 1325 منتشر مىشد مسطور است كارل ماركس از سن 24 سالگى كه
تز دكتراى خود را گذراند وارد مبارزات سياسى شد و تا سن 31 سالگى كه از پاريس
تبعيد گرديد و به لندن عزيمت كرد دائما در مبارزه و كشمكش و دچار مزاحمتها و
تبعيدها بود گاهى در آلمان و گاهى در پاريس و گاهى در بروكسل بسر مىبرد و در
خلال اين كشمكشها بود كه از طرف اتحاديه كمونيستها در بروكسل مامور تهيه و
تدوين برنامه حزب كمونيست گرديد و كتاب مانيفست را كه بقول لنين مظهر
ماترياليسم تاريخى و ماترياليسم ديالكتيك و مظهر تئورى مربوط به مبارزه طبقاتى
و آموزشهاى اجتماعى و اقتصادى مكتب ماركس استبوجود آورد .
ماركس از سال 1851 ببعد در لندن كه تا آخر عمر در آنجا بسر برد در عين
سرگرمى بمبارزات اجتماعى اوقات خويش را صرف نگارش كاپيتال كه بقول آن مجله اساس
نظريات اقتصادى و پايه تئوريهاى اجتماعى و سياسى مكتب ماركس مىباشد نمود .
مطابق مسطورات آن مجله انگلس از 18 سالگى مدرسه را ترك گفت و در 21 سالگى به
برلن رفت و در ارتش اسمنويسى نمود و در ضمن انجام امور دولتى در كنفرانسهاى
اونيورسيته برلن نيز شركت مىكرد و در اين شهر با جناح چپ مكتب هگل تماس گرفت
در 24 سالگى در پاريس براى اولين بار با ماركس برخورد نمود و از آنجا مبارزه
دسته جمعى آنها آغاز گرديد .
بعد از اين جريان پيشرفت فلسفه مادى تابع پيشرفت مرام حزبى بود و هر اندازه
كه حزب كمونيست در دنيا نفوذ پيدا كرده فلسفه مادى جديد را كه بعنوان
ماترياليسم ديالكتيك معروف استبا خود برده است .
بهمين مناسبت در سالهاى اخير در كشور ما نيز كتب و رسالات و مقالات زيادى
تحت عنوان ماترياليسم ديالكتيك منتشر شده اين نشريات بواسطه بستگى با كانونهاى
حزبى از نوع تبليغاتى كه در نشريات حزبى نه در نشريات علمى و فلسفى از آنها
استفاده مىشود استفاده كرده است .
در نشريات حزبى چون هدف اصلى هموار كردن جادههاى سياسى و از بين بردن جميع
موانع و سدها است توسل بهر وسيله جايز است زيرا طبق اصول حزبى هدف وسيله را
مباح مىكند اصول حزبى مقيد نيستحقايق را چنانكه هست جلوه بدهد بلكه مقيد است
آن طورى جلوه بدهد كه وصول بهدف را ممكن سازد ولى در آثار علمى و فلسفى معمولا
چون غرض اصلى اقناع حس حقيقتجوئى است از روش فوق احتراز مىشود .
ماديين قرون جديده بطور كلى اين تصور برايشان پيدا شده است كه علوم حسى و
تجربى بسود ماديت پيش ميرود ولى طرفداران ماترياليسم ديالكتيك چنان راه اغراق و
مبالغه را پيش مىگيرند كه مادىگرى را ثمره مستقيم و خاصيت لاينفك علوم معرفى
مىكنند و حتى از اينكه خود دانشمندان و پديد آورندگان اين علوم مادى نبودهاند
تعجب مىكنند .
طرفداران اين مكتب صريحا ادعا مىكنند كه يا بايد تابع حكمت الهى شد و وجود
خدا را قبول كرد و منكر جميع علوم و وجود صناعات و اختراعات شد و يا بايد اينها
را قبول كرد و پشت پا به حكمت الهى زد .
كمترين فايدهاى كه ممكن استيك خواننده با ذوق از مطالعه اين كتاب ببرد
اينست كه بخوبى درك مىكند ماترياليسم ديالكتيك عليرغم ادعاى طرفدارانش ارتباطى
با علوم ندارد و تمام اصول آن يك نوع تحريفات و استنباطات شخصى است كه عدهاى
به سليقه خود كردهاند .
مهمترين دليلى كه اين اشخاص در تبليغات خود مىآورند اينست كه در قرون جديده
مقارن با پيدايش علوم حسى و تجربى فلسفه مادى اروپا رونق گرفت ولى حقيقت امر
اينست كه تجدد علمى اخير اروپا در اثر تكان سختى كه به افكار داد و مسلمات چند
هزار ساله بشر را در مورد فلكيات و طبيعيات باطل شناخت دهشت و حيرت و تشتت فكرى
عجيبى ايجاد كرد .
هر چند اين تحول در مورد مسائل حسى يا حدسى بود ولى قهرا افكار را در مورد
مسائل تعقلى و نظرى و همچنين در مورد مسائل دينى نيز مردد و متزلزل ساخت و همين
امر موجب شد كه مكاتب فلسفى گوناگون و ضد و نقيضى در اروپا پديد آمد و هر
دستهاى راهى را پيش گرفتند و از آن جمله گروهى مادى شدند و هم چنان كه ميدانيم
بازار سوفسطائيگرى نيز پس از دو هزار سال سردى و بى رونقى دو مرتبه رواج
زائدالوصفى پيدا كرد و اگر پيدايش مكاتبى كه مقارن ظهور علوم جديده پديد
آمدهاند دليل بر ارتباط صحيح و معقول آن مكاتب با آن علوم بوده باشد پس
مىبايستسوفيسم و ايده آليسم را نيز ثمره مستقيم و خاصيت لاينفك علوم جديده
بدانيم .
ولى پيدايش مكاتب گوناگون در اروپا يك علت عمده ديگر نيز دارد و آن نبودن يك
مكتب فلسفى تعقلى قوى و نيرومند است كه بتواند با علوم سازگار باشد و مخصوصا
وجود يك سلسله عقايد سخيف بنام حكمت الهى در اروپا بيش از اندازه ميدان را براى
فلسفه مادى باز كرد شما اگر بكتب مادى مراجعه كنيد بخوبى مى بينيد كه اينها چه
سنخ عقائدى را مورد حمله شديد قرار ميدهند حتى آنكه يك عده از دانشمندان جديد
اروپا كه نظريه الهى داشتهاند از محتويات آن حكمت الهى ناليدهاند .
دانشمند الهى ستاره شناس معروف فلاماريون در كتاب خدا در طبيعت مىگويد يك
ناظر دقيق و حقيقتبين امروزه ميتواند در جامعه ذى فكر انسانى دو تمايل مختلفه
را مشاهده نمايد كه هر يك دستهاى را به طرف خود كشانده و بر سر آن مسلط
گرديدهاند از يكطرف علماء علم شيمى در لابراتوارهاى خود به تحقيق فعل و
انفعالات مواد شيميائى و قسمتهاى مادى علوم جديده پرداخته و تركيبات جوهريه
اجسام را استخراج نموده و صراحتا اظهار مىدارند كه در اين تركيبات مستخرجه از
عمليات شيميائى ابدا حضور و وجود خدا را نمىتوان مشاهده و ادراك كرد و از طرف
ديگر حكماء الهى در ميان يك توده كتب قديمه و نسخههاى خطى كه از گرد و غبار
پوشيده شدهاند نشسته و در حالتى كه لاينقطع با كمال شوق و رغبتبه كنجكاوى و
تفتيش محتويات آن كتب و بحث و تحقيق و ترجمه و استنساخ و نقل و استعلام يك
سلسله آيات مذهبى و احاديث مختلفه بوده و به عقيده خود با رفائيل فرشته همصدا
گرديدهاند اظهار مىكنند كه از مردمك چشم چپ تا مردمك چشم راست پدر جاودانى شش
هزار فرسنگ است .
از كتاب مجموعه لاهوتيه قديس توماس اكوينى كه او را بزرگترين حكيم قرون وسطى
و مظهر كمال حكمت اسكولاستيك خواندهاند و كتب او نزديك چهارصد سال فلسفه رسمى
حوزههاى علمى و ديانتى اروپا بوده نقل شده كه قسمتى را باين بحث اختصاص داده
است آيا چند فرشته ممكن است در نوك سوزن جا بگيرد .
30 دكتر شبلى شميل در جلد دوم مجموعه فلسفه النشوء و الارتقاء در مقالهاى
كه تحت عنوان القرآن و العمران نگاشته مىگويد فلسفه در ميان مسلمين در نهضت
اولى خود باقصى درجات ترقى كرد ولى در ميان مسيحيان در اولين برخورد محو و
نابود گشت و جميع مباحث آن باستثناى مباحث مربوطه به لاهوت مسيحى تحريم شد .
در دوره جديد حكماء الهى بزرگ از قبيل دكارت و پيروانش پيدا شدند ولى اين
دانشمندان هم موفق نشدند كه يك فلسفه الهى قوى و قانع كنندهاى بوجود آورند .
مسلما اگر حكمت الهى همان پيشرفتى كه در ميان مسلمين كرد در اروپا كرده بود
اين همه رشتههاى فلسفى متشتت و متفرق بوجود نمىآمد نه ميدان براى خيالبافى
سوفسطائيان باز مىشد و نه براى اظهارات نخوت و غرور ماديين و بالاخره نه ايده
آليسم بوجود مىآمد و نه ماترياليسم .