پرسش :
در تاريخ علم و فلسفه، همواره نظريات متقابلي وجود داشته كه هر يك با
پشتوانه ي قوي منطقي همراه بوده اند به صورتي كه انسان به هر يك از طرفين ادعا و
ادله ي آنها نگاه مي كند، مي بيند بايد اين ادعا سخن درستي باشد. آيا وجود اين گونه
مسائل كه به مسائل جدلي الطرفين مشهورند، تأييدي بر درستي پلوراليسم علمي و نهايتاً
نسبيت گرايي نيست؟ آيا نبايد گفت مثلا حدوث جهان هستي براي عده اي كه در حال و هواي
خاصي از تعلقات فرهنگي و مذهبي به سر مي برند و ازليت جهان هستي نيز براي عده اي
ديگر كه در حال و هواي ديگري به سر مي برند درست است؟
پاسخ :
وجود اين گونه مسائل، تأييد و برهان صدقي براي نظريه ي نسبيت گرايي نيست;
زيرا همان گونه كه قبلا گفتيم، چنين چيزي منجر به وقوع تناقض در متن واقعيت ها مي
گردد، چون صدق جز همگوني انديشه و واقعيت چيز ديگري نيست; بنابراين اگر، مثلا، هر
يك از حدوث و ازليت عالم در فضاي فرهنگي خاصي درست باشند، معنايش اين است كه جهان
هستي، هم همگون با انديشه ي حدوث باشد و هم همگون با انديشه ي ازليت; يعني هم بايد
جهان ازليت داشته باشد و هم نداشته باشد; و اين صريحاً تناقض و ناشدني است.
علاوه بر اين كه مسائل جدلي الطرفين به اين معنا نيست كه طرفينِ متقابل يك ادعا،
داراي ادله ي معتبر واقعي اند; زيرا چنين چيزي، چنان كه گفته شد، به تناقض در متن
واقعيت ها مي انجامد، بلكه معني اش اين است كه هر يك از طرفين متقابل يك ادعا،
داراي دليل يا ادله ي معتبر واقعي و يا معتبر به حسب ديدگاه حريف است; به بيان
ديگر، مسائل جدلي الطرفين، همان طور كه از اين اسم پيداست، مسائلي هستند كه حداقل
يكي از طرفين ادعا، استدلال جدلي دارد نه برهاني; و در استدلال جدلي مقدمات استدلال
لازم نيست واقعاً صادق باشند; همين كه گزاره اي به حسب ديدگاه حريفِ بحث درست بود
(گرچه واقعاً درست نباشد) و يا از گزاره هاي مشهوري بود كه عامه ي مردم به ديد
گزاره ي صادق به آن مي نگرند (گرچه واقعاً درست نباشد)، مي توان آن را در مقدمات
استدلال به كار گرفت. طبعاً نتيجه ي چنين استدلالي لازم نيست كه نتيجه ي واقعاً
درستي باشد; اين نتيجه به نظر كسي كه به درستي مقدمات اعتراف دارد، درست به نظر مي
رسد، نه اين كه واقعاً درست باشد; بنابراين، در اين گونه مسائل چنين نيست كه ادعا و
ادله ي هر دو طرف واقعاً درست باشند، بلكه فقط يكي از طرفين مي تواند واقعاً درست
باشد، گرچه هر دو درست به نظر برسند، و دليل او هم به حسب اصطلاحات منطقي، برهان
نيست، بلكه جدل يا مغالطه و مانند اين هاست.
پرسش :
ما مي بينيم كه رهبران مذهبي در مسائل شرعي و فقهي هركدام فتوايي مخصوص به
خود دارند كه با فتاواي ساير مجتهدان متفاوت است. از طرفي به لحاظ ديني هر يك از
اين فتواها براي خودِ مجتهدي كه به آن دست يافته و نيز براي مقلّداني كه از او
تقليد مي كنند اعتبار دارد; پس در دين هم به چنين رفتاري صحه گذاشته شده است. آيا
چنين عملكردي مؤيد نظريه ي نسبيت گرايي نيست؟ آيا نبايد گفت در دين هم هر يك از
فتواها در فضاي خاصي و نسبت به عده ي خاصي اعتبار و ارزش دارد؟
پاسخ :
در جواب اين سؤال بايد به يك مقدمه اشاره شود و آن اين كه خداوند به خاطر
اين كه حكيم است، همه ي احكامي كه براي مكلفان مقرر و وضع مي كند به اقتضاي وجود
مصالح و مفاسدي است كه مكلفان با اجراي آن احكام به آن مصالح دست مي يابند و از آن
مفاسد اجتناب مي كنند; بنابراين چنين نيست كه دستورهاي شرعي بدون معيار و ملاك
باشند. مكلفان در شرايط يكسان از احكام پنجگانه (واجب، مستحب، حرام، مكروه و مباح)
فقط يك حكم واقعي و درست دارند; زيرا اگر كار خاصي به مصلحت مكلفان باشد، تحقق اين
مصلحت يا لازم و ضروري است و يا لازم و ضروري نيست كه در صورت اول، آن كار واجب و
در صورت دوم مستحب است; اگر كاري به ضرر مكلفان باشد و موجب مفسده اي گردد، اجتناب
از اين ضرر، يا ضروري و لازم است و يا نيست كه در صورت اول، آن عمل حرام و در صورت
دوم مكروه است; و اگر كاري انجام و تركش مصلحت يا مفسده اي نداشته، يا مصلحت و
مفسده ي مساوي داشته باشد، مباح است; بنابراين، در شرايط يكسان فقط يك حكم واقعي از
احكام پنجگانه براي مكلفان وجود دارد و درست است، اما فقها اين احكام واقعي را از
طريق قرآن و روايات و با اجتهاد به دست مي آورند و اين اجتهاد گاهي به هدف نمي رسد،
يعني گاهي مجتهد علي رغم اين كه تمام توانش را براي استنباط حكم واقعي به كار مي
گيرد، در اثر عواملي خطا مي كند و حكمي را استنباط مي كند كه منطبق بر حكم واقعي
نيست. در اين جا خداوند او را معذور مي دارد; يعني چنين فردي را به خاطر عمل نكردن
به حكم واقعي عقاب و مجازات نمي كند. ولي اين بدان معنا نيست كه خدا حكمي را كه
مجتهد از روي خطا، واقعي پنداشته تصويب كند و به عنوان حكم واقعي به آن رسميت دهد;
زيرا طبق فرض، مصلحت و مفسده ي واقعي اقتضاي ديگري دارد.
بنابراين در بحث هاي ديني و مذهبي هم، نسبي گرايي امر پذيرفته شده اي نيست و چنين
نيست كه همه ي احكامي كه مجتهدان استنباط مي كنند، درست باشند.
پرسش :
گاهي يك چيز در اديان مختلف احكام متفاوتي دارد; مثلا در دين يهود سخن گفتن
هنگام روزه داري ممنوع است، حال آن كه در دين اسلام چنين ممنوعيتي وجود ندارد و يا
رهبانيت در مسيحيت كار مطلوبي است، حال آن كه در دين اسلام چنين كاري مطلوب نيست;
بنابراين، امر و نهي خداوند هم در موقعيت هاي مختلف، متفاوت است و در هر وضعيتي
دستور خاصي وجود دارد. آيا وجود اين گونه اختلاف ها در اديان به معناي به رسميت
شناختن نسبي گرايي در بين اديان نيست؟
پاسخ :
همان گونه كه در پاسخ به پرسش قبلي بيان كرديم، احكام و دستورهاي خداوند بر
اساس مصالح و مفاسد واقعي شكل مي گيرند. از طرفي اين مصالح و مفاسد ممكن است در
موقعيت هاي مختلف و شرايط گوناگون متفاوت باشند; بر اين اساس، احكام الهي هم كه
تابعي از اين متغيرند، در موقعيت هاي مختلف و شرايط گوناگون متفاوت مي گردند، ولي
با اين حال اين را نمي توان نسبي گرايي دانست; زيرا منظور ما از نسبيت در اين بحث،
همان گونه كه قبلا توضيح داده ايم، نسبيت در صدق گزاره است، نه نسبيت در امور ديگر;
بدين معنا كه اگر گزاره اي صادق باشد، يعني محتواي مفهومي آن همگون و منطبق با
واقعيت باشد، اين همگوني و انطباق زايل شدني نيست و وضعيت هاي گوناگون باعث دگرگوني
و زوال صدق آن نمي شوند; خلاف ديدگاه نسبيت گرايان كه مي گويند: وضعيت هاي گوناگون
موجب مي شوند كه گزاره ي واحد، صدق خود را از دست بدهد و تبديل به يك گزاره ي باطل
و كاذب گردد بدون اين كه تغييري در محتواي مفهومي آن اتفاق بيفتد.
آنچه ما در اين بحث منكر آنيم و آن را باطل مي دانيم نسبيت گرايي به اين معناست;
اما اين كه در شرايط گوناگون وظايف افراد عوض شود و مثلا چيزي در زماني واجب باشد و
در زماني كه شرايط ديگري وجود دارد، واجب نباشد، چنين فرضي گرچه نوعي نسبيت است،
ارتباطي با نسبيت مورد بحث ما ندارد.
بنابراين همين گزاره ها هم، صدقشان مطلق و ابدي است، گرچه از جنبه هاي ديگر نسبيت
داشته باشند; مثلا اگر رهبانيت يكي از كارهاي مطلوب مسيحيت بوده است، گزاره ي
«رهبانيت در مسيحيت مطلوب بوده است» گزاره ي صادق است و هيچ گاه صدقش زايل نخواهد
شد، گرچه رهبانيت در وضعيت جديدي، مثلا در دين اسلام، كار مطلوبي نباشد; يعني در
اين جا، اين موضوع گزاره است كه امري نسبي است و در يك وضعيت مطلوب است و نسبت به
وضعيت ديگري نامطلوب; اما صدق گزاره ي «رهبانيت در مسيحيت مطلوب بوده است» ابدي و
مطلق است; بنابراين در اين گونه گزاره ها خلط مبحث شده است بين نسبيت در صدق و
نسبيت در اموري ديگر. آنچه ما آن را باطل مي دانيم نسبيت صدق است، اما ساير نسبيت
ها بحث ديگري است كه در مواردي حق است و در مواردي باطل و در جاي خود بايد بررسي
شوند.
پرسش :
نسبيت گرايان مثال هايي در تأييد نسبيت گرايي آورده اند و بر اساس آنها ادعا
مي كنند كه يك گزاره در شرايطي و نسبت به وضعيتي درست و صادق و در شرايطي ديگر و
نسبت به وضعيتي متفاوت، نادرست و كاذب است. اين مثال ها كدام اند و در جواب آنها چه
مي توان گفت؟
پاسخ :
مثال هايي كه نسبيت گرايان براي تأييد ديدگاه خود آورده اند، صرفاً نقش مثال
ندارند. آنها وجود اين مثال ها را دليل هايي براي تأييد و اثبات نظريه ي نسبيت
گرايي مي دانند. ما اين مثال ها را يكي يكي بررسي مي كنيم تا روشن شود نسبيت گرايي
از هيچ پشتوانه اي منطقي برخوردار نيست.
1. وقتي باد ميوزد، ممكن است كسي احساس سرما كند، يكي اندكي احساس خنكي كند و ديگري
كاملا سردش شود و يا كسي اصلاً احساس سرما نكند; بنابراين، هم گزاره ي «باد سرد
است» درست است و هم گزاره ي «باد سرد نيست»; يعني دو طرف نقيض يك گزاره هر دو درست
اند; منتهي نسبت به دو نفر و در دو وضعيت متفاوت; پس صدق گزاره ها نسبي است.
[23]
پاسخ اين مثال را با بيان مقدمه اي شروع مي كنيم كه قبلا هم بدان اشاره نموديم و آن
اين كه، نبايد نسبيت صدق گزاره را با نسبت هاي ديگري كه ممكن است داشته باشيم خلط
كنيم. صدق يك گزاره وقتي نسبي است كه گزاره بدون آن كه به لحاظ محتواي مفهومي تغيير
كند، يا نهاد و گزاره اش (موضوع و محمولش) عوض شود، در وضعيتي درست و در وضعيتي
نادرست باشد; اما باز تأكيد مي كنيم كه اين وضعيت هاي گوناگون نبايد بخشي از محتواي
خود گزاره را تشكيل دهد; زيرا در صورت دخالت وضعيت ها در محتواي مفهومي گزاره، به
جاي يك گزاره، دو يا چند گزاره ي متفاوت و با محتواهاي گوناگون خواهيم داشت كه هر
يك ممكن است صادق يا كاذب باشد (ولي با صدق و كذب هاي مطلق و ابدي); اگر گزاره ي
«زمين به دور خورشيد مي چرخد» مثلاً در يك وضعيت (كه شرايطي بيرون از محتواي گزاره
اند، مثل وجود نوعي فرهنگ، مذهب ، نژاد، زبان، يا آب و هوا و يا رواج اقتصادي و
غيره در جامعه) صادق و همان گزاره، بدون هيچ تغيير محتوايي، در وضعيت متفاوتي (كه
باز بيرون از محتواي گزاره است) كاذب و نادرست باشد مي توان ادعاي نسبيت اين گزاره
را كرد.
اما اگر هر يك از وضعيت هاي مذكور نوعي تغيير در محتواي مفهومي گزاره ايجاد كند، در
اين صورت، ما گزاره هاي گوناگون، با صدق و كذب هاي مطلق و ابدي داريم; به عنوان
نمونه: اگر گفتيم «آب و هواي ايران گرم است»، اين گزاره مي تواند در وضعيتي درست و
در وضعيتي نادرست باشد; ولي منظورمان در حالت درست بودن آن اين است كه «آب و هواي
ايران نسبت به مناطق قطبي گرم است» و در حالت نادرست بودن، منظور اين است كه «آب و
هواي ايران نسبت به مناطق استوايي گرم است». روشن است كه در اين جا ما با آوردن دو
وضعيت، محتواي مفهومي گزاره را عوض كرده ايم; در يك گزاره محمول عبارت است از «گرمي
نسبت به مناطق قطبي» و در گزاره ي ديگر محمول عبارت است از «گرمي نسبت به مناطق
استوايي» و، بر اين اساس، ما موضوعي را با دو محمول متفاوت سنجيده ايم كه يكي درست
و يكي نادرست است. اين كه «آب و هواي ايران نسبت به مناطق قطبي گرم است» مطلب درستي
است (ولي صدقش مطلق و ابدي است) و اين كه «آب و هواي ايران نسبت به مناطق استوايي
گرم است» مطلب نادرست و كاذبي است (و كذبش نيز مطلق و ابدي است) ولي اين دو گزاره
محتواي مفهومي شان يكسان نيست.
گاهي به ظاهر و از نظر لفظي گزاره ي يكساني داريم، ولي با دقت روشن مي گردد كه اين
يكساني فقط در ظاهر و لفظ است، نه در مفهوم; مثلا گاهي به منظور اختصار در الفاظ و
يا عوامل ديگري متمّم هاي موضوع و يا محمول گزاره ذكر نمي شود و لذا اين توهم به
وجود مي آيد كه دو گزاره ي يكسان داريم كه در وضعيتي صادق و در وضعيتي كاذب است،
اما وقتي محتواي مفهومي را بررسي مي كنيم، مي بينيم كه از نظر مفهومي اجزاي گزاره
صددرصد يكسان نيستند گرچه از لحاظ ظاهري و لفظي يكسان به نظر مي رسند; مثلا اگر كسي
ادعا كرد كه «ايران كشوري ضعيف بوده است» اين گزاره مي تواند گزاره ي درستي باشد و
در عين حال مي تواند گزاره ي نادرستي باشد; چون كلمه ي «ايران» را كه موضوع اين
گزاره است، مي توان به صورت هاي مختلف فرض كرد; بدين ترتيب، گرچه ما گزاره ي فوق را
از نظر ظاهري و لفظي عوض نكرده ايم، اما به حسب واقع اين گزاره با تفسيرهاي
گوناگوني كه براي «ايران» مي شود، به گزاره هاي متفاوت و متعددي منحل مي گردد; مثلا
اگر منظور از «ايران» ايران زمان صفويه باشد، گزاره ي فوق نادرست است و اگر ايران
زمان قاجاريه مورد نظر باشد، گزاره ي فوق درست است; بنابراين هر چند اين گزاره از
نظر شكل ظاهري يكسان مي نمايد، در هر يك از دو حالت درست و نادرست، داراي موضوع
خاصي است، به گونه اي كه واقعاً در اين جا چند گزاره وجود دارد.
حال با توجه به اين مقدمه به پاسخ مثال اول نسبيت گرايان مي پردازيم. گفته شد وقتي
باد ميوزد ممكن است كسي احساس سرما كند و ديگري نه، پس گزاره ي «باد سرد است»، هم
درست است و هم نادرست، البته نسبت به دو نفر و در دو وضعيت متفاوت. پاسخ اين است كه
چون شما در اين گزاره سردي را نسبت به دو نفر مي سنجيد و اين نسبت بخشي از محمول
گزاره را تشكيل مي دهد، محمول اين گزاره به حسب مفهومي متفاوت است، هر چند به ظاهر
يكسان به نظر مي رسد; بنابراين ما يك گزاره نداريم كه در يك وضعيت صادق و در يك
وضعيت كاذب باشد، بلكه دو گزاره ي به لحاظ مفهومي متفاوت داريم كه يكي صادق است با
صدق مطلق و ابدي (يعني همواره درست است كه Xاز آن باد خاص احساس سردي كرده است) و
يكي كاذب است با كذب مطلق و ابدي (يعني همواره دروغ است كه Yاز آن باد احساس سردي
كرده است); پس اين مثال نمي تواند تأييدي براي نسبيت گرايي در صدق باشد.
2. «اگر من در روز سردي پس از گردش در هواي باراني به درون اتاق بيايم و بگويم كه
آب گرم است و شما از اتاق گرمي بيرون بياييد و همان آب را سرد حس كنيد، پروتاگوراس
(از سوفيست هاي مشهور قبل از ميلاد) خواهد گفت كه هيچ يك از ما بر خطا نيست; آب گرم
است نسبت به عضو حسي من و سرد است نسبت به عوض حسي شما».
[24]
پاسخ اين مثال هم روشن است. ما در اين جا دو گزاره داريم; زيرا محمول در اين دو
گزاره يكسان نيست. سردي نسبت به دو نفر سنجيده شده است و اين سنجش، بخشي از محمول
هر گزاره را تشكيل مي دهد، پس مجموعه ي مفهوم محمول در هر گزاره با مجموعه ي مفهوم
محمول در گزاره ي ديگر يكسان نيست; بنابراين ما با داشتن دو محمول متفاوت دو گزاره
ي مختلف داريم كه هر يك صدقش مطلق و ابدي است، نه يك گزاره كه در يك وضعيت صادق و
در يك وضعيت كاذب باشد.
3. گزاره ي «راست گويي خوب است» هم درست است و هم نادرست; اين گزاره در وضعيتي كه
راست گويي مفيد باشد درست است و در صورتي كه مثلا به قتل بي گناهي منجر شود نادرست
است; بنابراين، اين گزاره و، به طور كلي، گزاره هاي اخلاقي را مي توان گزاره هاي
نسبي دانست; زيرا حسن و قبح كارهاي اخلاقي نسبي است و نمي توان به طور كلي و در هر
شرايطي به حسن و خوبي يك فعل اخلاقي حكم نمود; چنان كه نمي توان به طور كلي و مطلق
به قبح و بدي يك فعل اخلاقي حكم كرد; بنابراين، وجود اين گزاره ها شاهد صدقي است كه
نسبيت گرايي را تأييد مي كند.
جواب اين سخن هم از مباحث پيشين روشن مي گردد. نسبي بودن خوبي و بدي سخني است و اين
كه گزاره اي صدقش نسبي بوده، در وضعيتي صادق و در وضعيت ديگري بدون عوض شدن محتواي
مفهومي آن كاذب باشد، سخن ديگري است. ما در صورتي كه بپذيريم حُسن راست گويي نسبي
است، معنايش اين است كه «راست گويي در شرايط خاصي خوب است»; به صورتي كه قيد «در
شرايط خاصي» از اجزاي محتوايي اين گزاره است، چون بخشي از مفهوم محمول گزاره ي
مذكور را بيان مي كند و اين با مطلق بودن صدق اين گزاره منافات ندارد; يعني با آن
كه «حُسن راست گويي در وضعيت خاصي است» و بنابراين نسبي است، اما همواره و در هر
شرايطي و در هر وضعيتي گزاره ي «حسن راست گويي در وضعيت خاصي است» درست است و درستي
و صدق اين گزاره در گروِ وضعيت خاصي نيست; پس نبايد نسبيت حسن راست گويي را كه بخشي
از مفهوم گزاره ي مذكور است، با نسبيت صدق گزاره اي كه اين دعوا را بيان مي كند خلط
كرد.
4. آداب و رسوم اجتماعي ملل و اقوام گوناگون متفاوت است; به گونه اي كه مثلا يك
رفتار در بين يك ملت، نوعي احترام و تكريم و در فرهنگ ملت ديگر نوعي اهانت و توهين
و يا حتي خيانت محسوب مي شود; مثلا در بين ملل و اقوام لائيك دست دادن و روبوسي با
همسر ديگران نوعي توجه و احترام به آنان به حساب مي آيد، و حال آن كه همين كار در
بين جوامع مذهبي نوعي خيانت و تعرض به ناموس تلقي مي گردد; بنابراين هم درست است كه
«دست دادن به همسرِ شخصي خيانت به اوست» و هم درست است كه «دست دادن به همسر شخصي
تكريم و احترام به اوست»; پس صدق گزاره ها نسبي است و بايد بر اساس وضعيت هاي
گوناگون مورد بررسي و ملاحظه قرار گيرد.
مثالي ديگر: در بين اقوام هندي غذاي تند همراه با فلفل و ساير ادويه جات غذاي
مطبوعي است، حال آن كه در بين اقوام ديگر چنين غذايي مطبوع و لذت بخش نيست و آنها
ميل به چنين غذايي ندارند; بنابراين، صدق گزاره ي «غذاي تند مطبوع است» وابسته به
وضعيت خاصي و بنابراين نسبي است نه مطلق.
اين گزاره اگر نسبت به اقوام هندي ملاحظه شود درست و اگر نسبت به اقوام
ديگر ملاحظه گردد نادرست است; بنابراين، نبايد گزاره ها را نسبت به همه ي وضعيت ها
و به صورت مطلق و ابدي صادق دانست.
پاسخ اين است كه در اين مثال ها هم بين نسبيت صدق گزاره و نسبيت مفاهيمي كه بخشي از
محتواي يك گزاره را تشكيل مي دهند خلط شده است. درست است كه نحوه ي ابراز تكريم و
احترام، حقيقتي نسبي است و يك كار در نزد عده اي تكريم و احترام و نسبت به عده اي
ديگر احياناً عملي خائنانه تلقي مي شود، ولي اين نسبيت ربطي به نسبيت صدق گزاره
ندارد. ما در اين جا در حقيقت دو گزاره ي مختلف با دو محتواي متفاوت داريم كه صدق
هر يك از آنها مطلق و ابدي است. يك گزاره اين كه «دست دادن به همسر كسي در نزد مردم
متدين احترام به او نيست». اين گزاره صادق است و صدقش مطلق و ابدي است; يعني همواره
درست است كه «دست دادن اجنبي به همسر شخص نزد انسان هاي متدين احترام به او حساب
نمي شود». گزاره ي دوم اين كه «دست دادن به همسر كسي نزد برخي انسان هاي لائيك و
لاابالي نوعي احترام به اوست». اين گزاره هم صادق است و صدقش مطلق و ابدي است; زيرا
اين كه «برخي انسان هاي لائيك چنين كاري را احترام حساب مي كنند» همواره سخن درستي
است; بنابراين در اين مثال روشن شد كه صدق گزاره نسبي نيست. آنچه در اين جا نسبي
است بخشي از محتواي گزاره است كه از مفاهيم نسبي است، ولي صدق خود گزاره ي تشكيل
شده از اين مفاهيم، نسبي نيست. گزاره ي مذكور همواره آن واقعيت نسبي را نشان مي دهد
و با آن واقعيت نسبي همگون است، نه اين كه در وضعيتي خاص، با آن واقعيت نسبي همگون
باشد.
گزاره ي «غذاهاي تند مطبوع اند» نيز همين گونه است. آنچه در اين جا نسبي است بخشي
از محتواي گزاره است كه باعث مي شود اين گزاره ي به ظاهر واحد به چند گزاره ي ديگر
منحل شود كه هر يك از آنها صدقش مطلق و ابدي است. گزاره ي «غذاي تند نزد هندوان
مطبوع است» نشان دهنده ي يك واقعيت نسبي است; يعني اين گزاره واقعيت نسبي «مطبوع
بودن غذاي تند» را نسبت به هندوان نشان مي دهد و با آن واقعيت نسبي همگون و مطابق
است و اين همگوني كه از آن به عنوان «صدق گزاره» ياد مي شود، ديگر نسبي نيست. پس با
آن كه در اين جا بخشي از محتواي گزاره نسبي است، اما صدق گزاره ي حاكي از آن واقعيت
نسبي، نسبي نيست، بلكه مطلق و ابدي است; در نتيجه، اين مثال ها ناقض مطلق گرايي و
شاهدي براي تأييد نسبيت گرايي نيست.
5. در هندسه ي اقليدسي، مجموع زواياي مثلث برابر با 180 درجه است و اين گزاره ي
درستي است. اما از طرفي در هندسه ي نااقليدسي، مجموع زواياي مثلث بيش تر يا كم تر
از 180 درجه است و اين نيز گزاره ي درستي است; بنابراين، گزاره ي «مجموع زواياي
مثلث 180 درجه است» هم درست است و هم نادرست; پس صدق گزاره ها نسبي است و نمي توان
آن را مطلق و ابدي دانست.
چون در اغلب گفته هاي نسبي گرايان روي اين مثال تكيه ي زيادي شده و مي شود; لذا
لازم است اين مثال را مفصل تر بحث كنيم; به همين دليل ما به ناچار مقدماتي را براي
روشن شدن خطاي نسبي گرايان توضيح مي دهيم. اين مقدمات عبارت اند از:
1. گزاره هاي شرطي
گزاره هاي شرطي گزاره هايي هستند كه در فرض خاصي، حكمي را به موضوعي نسبت مي دهند;
مثل اين كه مي گوييم: «اگر برف ببارد هوا سرد مي شود». در اين جا ما به سرد شدن هوا
در فرض بارش برف حكم كرده ايم نه مطلقاً و در هر صورت; بنابراين گزاره هاي شرطي دو
جزء متمايز دارند: يكي فرض خاصي كه در آن گزاره ها، به عنوان پايه ي جزء دوم مطرح
مي گردد كه در منطق به آن «مقدم» مي گويند و ديگر آن حكمي كه در آن فرض مذكور به
موضوعي نسبت داده مي شود كه در منطق آن را «تالي» مي نامند; مثلا در گزاره ي فوق
«اگر برف ببارد» مقدم و «هوا سرد مي شود» تالي است.
2. صدق گزاره هاي شرطي
صدق گزاره هاي شرطي وابسته به صدق «مقدم» آن نيست; يعني مي توان يك گزاره ي شرطي
صادق داشت با مقدم باطل; چنان كه مي توان يك گزاره ي شرطي كاذب و باطل داشت با مقدم
صادق; مثلا گزاره ي «اگر ما در كره ي مريخ زندگي مي كرديم، در كره ي زمين نبوديم»،
گزاره ي شرطي صادقي است، گرچه اين كه ما در كره ي مريخ زندگي كنيم مطلب باطلي است;
زيرا اين نكته ي درستي است كه اگر در مريخ زندگي مي كرديم، ديگر در زمين نبوديم.
گرچه زندگي در كره ي مريخ، فعلا براي ما نامتحقق و كاذب است.
هم چنين اگر گفتيم «اگر ما در زمين زندگي كنيم در كره ي مريخ هستيم» گزاره ي شرطي
باطلي است، گرچه اين كه ما در كره ي زمين زندگي كنيم سخن درستي است; زيرا در فرضِ
زندگي در زمين، دروغ است كه ما در مريخ هستيم; بنابراين صدق و كذب گزاره ي شرطي
وابسته به صدق و كذب مقدم نيست، بلكه گزاره ي شرطي وقتي درست است كه در فرضِ تحقق
مقدم، تالي نيز محقق باشد، خواه مقدم واقعاً درست باشد و خواه نادرست.
3. بنا نهادن يك علم با روش قياسي يا روش اصل موضوعي
اطلاعات بشري را مي توان به وسيله ي گزاره ها بيان نمود. مفاهيمي در گزاره ها به
كار مي روند كه بايد در هر علم به وسيله ي تعاريفي روشن شوند. تعريف مفاهيم گزاره
ها را گاهي در همان علم انجام مي دهند; مثلا در علم هندسه مثلث را مي توان به «شكل
مساوي محدود به سه خط» تعريف نمود و در علم فيزيك جرم مخصوص را مي توان «جرم واحد
حجم» تعريف كرد، اما متأسفانه نمي توان هر مفهومي را تعريف كرد; زيرا در هر مفهومي
به مفاهيم ديگر و بنابراين، به تعاريف ديگر نياز مي شود و اين امر به سلسله ي
نامتناهي از تعريف ها و يا به تعريفات دوري منجر مي شود كه هر دو ناممكن و بي فايده
اند. هم چنين اثبات هر گزاره اي درهر علمي مبتني به گزاره هاي ديگر و اثبات آنها
نيز مبتني به گزاره هاي قبلي است و هكذا... و اين امر منجر به دور و يا تسلسل مي
شود. بر اين اساس، در تأسيس يك علم، دسته ي كوچكي از تعريف ها را به عنوان تعاريف
اوليه يا مفاهيم تعريف ناپذير اختيار مي كنند و سپس هر تعريف ديگر مورد بحث در آن
علم را بر حسب آن مفاهيم تعريف مي كنند. اين تعريف هاي اوليه را «حدود معرّف» مي
نامند.
در مورد اثبات گزاره ها هم به همين طريق عمل مي شود; يعني بعضي از گزاره ها به
عنوان «احكام اوليه» يا «اصول موضوعه» انتخاب مي شوند. اين گزاره ها بدون اثبات
پذيرفته مي شوند و سپس هر گزاره ي ديگري از اين علم فقط وقتي درست است كه از روي
اين «اصول موضوعه» و يا از روي گزاره هاي ديگري كه بر اساس اين اصول موضوعه ثابت
شده اند، ثابت شوند. اين روش را در تأسيس يك علم روش قياسي يا روش اصل موضوعي مي
نامند و علم قياسي و يا تئوري قياسي و يا دستگاه قياسي، ئ-علمي است كه بر اين روش
بنا شود.[25]
بر اساس مطالب اين بخش، گزاره هاي علوم قياسي ظاهراً به صورت گزاره هاي حملي ذكر
شوند، ولي در حقيقت همه ي آنها گزاره هايي شرطي هستند كه مقدم آنها عبارت است از يك
يا چند اصل موضوعي كه در ابتداي آن، علم به عنوان پايه هاي اوليه ي علم پذيرفته شده
اند و تالي آنها عبارت است از گزاره اي كه به ظاهر گزاره اي حملي است، ولي در حقيقت
شبه گزاره اي است كه بخش دوم از يك گزاره ي شرطي را تشكيل مي دهد; بدين صورت كه
مثلاً «اگر آن اصل موضوعي درست باشد، الف ب است»; به طور مثال در هندسه ي اقليدسي
گفته مي شود «هر زاويه ي خارجي مكمل يك زاويه ي مثلث، بزرگ تر است از هر يك از
زاويه هاي داخلي غير مجاور آن زاويه». اين گزاره، ظاهراً يك گزاره ي حملي است، اما
در واقع گزاره اي شرطي است بدين مضمون: «اگر اصول موضوعه ي اقليدس درست باشند، هر
زاويه ي خارجي مكمل يك زاويه ي مثلث، از هر يك از زاويه هاي داخلي غير مجاور آن
زاويه بزرگ تر است» و بنابراين، بر اساس آنچه در مقدمه ي دوم گفته شد (يعني صدق يك
گزاره ي شرطي وابسته به صدق مقدم نيست بلكه وابسته به اين است كه تالي در فرض تحقق
مقدم تحقق داشته باشد)، در اين جا هم براي روشن شدن صدق قضيه ي فوق نبايد ديد كه
آيا اين حكم با قطع نظر از مقدم درست است يا نه، بلكه بايد ديد كه آيا قضيه ي فوق
در فرض پذيرش اصول اقليدس محقق است يا نه; يعني بايد ديد اگر اصول موضوعه ي اقليدس
به عنوان گزاره هاي درست پذيرفته شدند (خواه اين اصول واقعاً درست باشند يا نه) آيا
در آن صورت حكم اين قضيه تحقق دارد يا نه. اگر در فرض پذيرش آن اصول موضوعه، حكم
مذكور تحقق داشته باشد، گزاره ي فوق درست است، وگرنه گزاره ي فوق غلط و كاذب است،
خواه واقعاً اصول اقليدس درست باشند و خواه غلط و نيز خواه اين حكم با قطع نظر از
اصول اقليدس درست باشند، يا نه.
4. يك تالي با دو مقدم
نكته ي ديگري كه در اين جا به عنوان يك مقدمه لازم است مورد توجه قرار گيرد، اين
است كه يك تالي مي تواند در يك فرضْ متحقق و در فرض ديگري نامتحقق باشد; مثلا جمله
ي «هوا گرم است» با اين فرض كه اكنون تابستان باشد، تالي متحقق و صادقي است و،
بنابراين، درست است گفته شود كه «اگر اكنون تابستان باشد هوا گرم است»; ولي همان
جمله با اين فرض كه «اكنون زمستان باشد» تالي نامتحقق و كاذبي است و، بنابراين،
درست نيست كه گفته شود: «اگر اكنون زمستان باشد هوا گرم است»، بلكه در اين فرض،
درست اين است كه گفته شود: «اگر اكنون زمستان باشد هوا گرم نيست».
به بيان ديگر، دو گزاره ي «اگر اكنون تابستان باشد هوا گرم است» و «اگر
اكنون زمستان باشد هوا گرم نيست» هر دو گزاره ي شرطي صادق و درست اند، گرچه در يك
گزاره گرمي سلب و در ديگري گرمي اثبات مي گردد; چون گرمي هوا با دو مقدم و در دو
فرض متفاوت سنجش مي شود. گرم بودن هوا با اين مقدم كه «اكنون تابستان است» متحقق و
با اين مقدم كه «اكنون زمستان است» نامتحقق است; بنابراين، هر دو گزاره ي شرطي فوق
گزاره ي درستي هستند، بدون اين كه صدق هر يك از اين دو گزاره ي شرطي، نافي صدق
ديگري باشد; چون اين دو گزاره به حسب محتواي مفهومي با هم متفاوت اند و نفي و اثبات
در شرايط يكساني تحقق نمي پذيرد.
5. هندسه ي اقليدسي و نا اقليدسي[26]
يكي از علومي كه به شيوه ي قياسي بنا نهاده شده است، هندسه ي اقليدسي است. اقليدس
علم هندسه را به روش قياسي تأسيس نمود. او هندسه اش را با چند تعريف «حدود معرّف»
شروع كرد; مثلا او نقطه را به چيزي كه هيچ جزء ندارد و خط را به طول بدون عرض تعريف
نمود و در تعاريف بعدي از اين «حدود معرّف» كمك گرفت.
هم چنين پنج گزاره را به عنوان اصول موضوعه پذيرفت كه عبارت اند از:
1. از هر نقطه اي مي توان به نقطه اي ديگر خط راستي را كشيد.
2. هر خط راست مي تواند تا بي نهايت امتداد يابد.
3. از هر مركزي مي توان دايره اي با هر فاصله رسم نمود.
4. همه ي زاويه هاي قائمه با هم برابرند.
5. اگر خط مستقيمي دو خط مستقيم ديگر را چنان قطع كند كه مجموع دو زاويه ي داخلي
واقع در يك طرف خطِ قاطع كم تر از دو قائمه باشد، در طرفي كه اين دو زاويه وجود
دارند اين دو خط همديگر را تلاقي مي كنند.
گزاره ي پنجم همان اصل موضوع معروف اقليدس است كه آن را اصل موضوعي خطوط موازي مي
نامند. اين اصل گرچه در طي قرون متمادي راست بودنش مورد قبول بود، ولي كم كم بداهت
آن مورد ترديد قرار گرفت; لذا عده اي از رياضي دانان، مثل بطليموس، پروكلوس،
ابوالحسن ثابت بن فرّه خراساني، ابن هيثم، حكيم عمر خيام، خواجه نصير طوسي، واليس و
ساكري، سعي كردند اين اصل را از روي ساير اصول موضوعه ي اقليدس ثابت كنند و نيز عده
اي كوشيدند به جاي اين اصل، اصل موضوع ديگري را بنشانند كه بداهت آن مورد انكار
نباشد. دسته ي دوم از مساعي خود طرفي نبستند; زيرا هر اصل موضوعي ديگري كه بر اساس
آن خواستند اصل موضوعي خطوط موازي را ثابت كنند، از جنبه ي وضوح و بداهت هم ارز اصل
موضوعي خطوط موازي در آمد. دسته ي اول نيز به نتيجه ي مطلوبي نرسيدند. ساكري، رياضي
دان ايتاليايي، پرثمرترين تحقيقات را براي اثبات اصل موضوعي خطوط موازي به عمل
آورد. او به جاي اصل مزبور نقيض آن را فرض، و سعي كرد از طريق برهان خلف نشان دهد
كه نقيض اصل مزبور مشتمل بر تناقض است; اما اين محقق نتوانست به چنين نتيجه اي
برسد. وي نتايجي به دست آورد كه خلاف عادت و مشهودات هندسي بود و از اين جهت آن را
نامعقول شمرد، ولي تناقضي دربرنداشت. ساكري از اين راه موفق به اثبات اصل موضوعي
خطوط موازي نشد، ولي بدون اين كه خود بفهمد، قدم بسيار مهمي در پيشرفت علم هندسه
برداشت و آن ايجاد اين فكر بود كه اصل موضوعي خطوط موازي از ساير اصول موضوعه ي
هندسه ي اقليدس مستقل است; به اين معنا كه نه اين اصل و نه نقيض آن، هيچ يك، از
ساير اصول موضوعه ي هندسه ي اقليدسي استخراج و اثبات شدني نيستند و اين فكر منجر به
هندسه هاي نااقليدسي گرديد.
در هندسه ي نااقليدسي، به جاي اصل موضوعي خطوط موازي، اصل ديگري وضع شد كه عبارت
است از اين كه بر نقطه اي غير واقع بر يك خط، بيش از يك خط مي توان گذراند كه آن خط
را قطع نكند و اين اصل موضوعي با ساير اصول موضوعه، هندسه ي نوي را به وجود آورد كه
در بسياري از احكام و نتايج با احكام و نتايج هندسه ي اقليدسي متفاوت است، ولي
متناقض نيست و اين نكته اي كليدي در حل شبهه ي نسبيت گرايي است كه بايد توضيح داده
شود.
حل شبهه ي نسبيت صدق در مثال زواياي مثلث: گفتيم نسبيت گرايان در تأييد نسبيت صدق
مي گويند: گزاره ي «مجموع زواياي مثلث برابر با 180 درجه است» و گزاره ي «مجموع
زواياي مثلث برابر با 180 درجه نيست»، هر دو گزاره ي درست و صادقي هستند. اولي در
دستگاه اقليدسي و دومي در دستگاه نااقليدسي درست است; در نتيجه، صدق گزاره ها نسبي
است و نسبت به وضعيت هاي گوناگون متفاوت است.
اما خوانندگان محترم با توجه به مطالبي كه در مقدمات اين بحث توضيح داديم مي توانند
نادرستي چنين پنداري را خود حدس بزنند; زيرا همان طور كه توضيح داديم هر كدام از
هندسه هاي اقليدسي و نااقليدسي، علمي قياسي هستند; يعني در هر يك از دو هندسه گزاره
هايي به عنوان اصل موضوعه فرض و وضع مي شوند و احكام گزاره ها نه به صورت مطلق،
بلكه بر اساس فرض صحت آن اصول موضوعه اثبات مي شوند; بنابراين گزاره هاي مطرح در هر
يك از هندسه هاي اقليدسي و نااقليدسي گزاره هاي شرطي هستند، نه حملي گرچه براي
اختصار، در بيان گزاره هاي هر يك از دو علم از ذكر آن اصول موضوعه كه مقدم گزاره
هاي شرطي آن علم هستند، خودداري مي شود; بنابراين، مفاد و مفهوم هر يك از گزاره هاي
هندسه ي اقليدسي و هندسه ي نااقليدسي چنين است كه «اگر اين اصول موضوعه درست باشند،
در آن صورت، مثلا الف ب است».
بدين ترتيب، گزاره ي «مجموع زواياي مثلث برابر با 180 درجه است» كه در هندسه ي
اقليدسي پذيرفته شده است، مفاد و مفهوم اصلي آن چنين است: «اگر اصول پنجگانه ي
اقليدس درست باشند، مجموع زواياي مثلث برابر با 180 درجه است». هم چنين مفاد اصلي
گزاره ي «مجموع زواياي مثلث برابر با 180 درجه نيست» كه در هندسه نااقليدسي پذيرفته
شده است چنين است: «اگر اصول موضوعه ي هندسه ي نااقليدسي پذيرفته شوند، مجموع
زواياي مثلث برابر با 180 درجه نيست».
از طرفي، همان طور كه در مقدمات توضيح داديم، يك تالي مي تواند با يك مقدم متحقق و
با يك مقدم ديگر نامتحقق باشد، بدون اين كه هيچ تناقضي رخ دهد; چون محتواي مفهومي
دو گزاره با هم متفاوت است و نفي و اثبات در مطلب واحدي صورت نمي پذيرد; مثلا گزاره
ي «اگر زمستان باشد هوا گرم نيست» با گزاره ي «اگر تابستان باشد هوا گرم است»
منافات ندارد و هر دو صادق اند; چون گرم بودن هوا در فرض وجود تابستان است و گرم
نبودن آن در فرض وجود زمستان، پس دو گزاره از نظر محتواي مفهومي يكسان نيستند تا
درستي يكي ملازم با نادرستي ديگري باشد. در مورد مثال مزبور هم مسئله همين طور است
و هر دو گزاره («اگر اصول موضوعه ي اقليدس درست باشد، مجموع زواياي مثلث 180 درجه
است» و «اگر اصول موضوعه ي هندسه ي نااقليدسي درست باشد، مجموع زواياي مثلث برابر
با 180 درجه نيست») درست هستند و صدق يكي منافي صدق ديگري نيست; زيرا اين دو گزاره
گرچه به صورت ظاهري دو گزاره ي حملي هستند و يكي سلب ديگري است و با آن منافات
دارد، ولي در واقع دو گزاره ي شرطي هستند با دو محتواي متفاوت; چون مقدم يكي اصول
موضوعه ي اقليدسي است و مقدم ديگري اصول موضوعه ي هندسه ي نااقليدسي; پس اين دو
گزاره به لحاظ محتواي مفهومي با هم متفاوت اند و نفي و اثبات در مطلب واحدي انجام
نمي گيرد و، در نتيجه، نسبيت صدق لازم نمي آيد، بلكه هر دو درست هستند با صدق مطلق
و ابدي; يعني همواره درست است كه «اگر اصول پنجگانه ي اقليدسي درست باشند، همواره و
به طور ابدي و مطلق مجموع زواياي مثلث برابر با 180 درجه است» و اين گزاره با اين
مقدم و تالي در هيچ وضعيتي صدق خود را از دست نمي دهد.
و نيز همواره درست است كه «اگر اصول موضوعه ي هندسه ي نااقليدسي درست باشند همواره
و به طور مطلق و ابدي درست است كه مجموع زواياي مثلث برابر با 180 درجه نيست»; و
اين گزاره ي شرطي با اين مقدم و تالي در هيچ وضعيتي صدق خود را از دست نمي دهد.
خلاصه ي مطلب اين كه، همان طور كه بارها گفته ايم، در مسئله ي نسبيت صدق يك گزاره،
نبايد محتواي مفهومي گزاره ي مفروض عوض شود، بلكه يك گزاره بايد بدون عوض شدن
محتواي مفهومي اش فقط صدقش را از دست بدهد تا بتوان ادعاي نسبيت صدق را پذيرفت،
وگرنه اگر دو گزاره با دو محتواي مفهومي متفاوت داشته باشيم كه هر يك صدقش را
همواره حفظ مي كند، اين را نمي توان نسبيت صدق دانست و در اين جا (مثال زواياي
مثلث) مسأله به همين صورت است. در يك هندسه، مقدم، اصول پنجگانه ي خاصي است و در
هندسه ي ديگر، مقدم، اصول ديگري است و يا لااقل برخي اصول آن با اصول موضوعه ي
هندسه ي اول متفاوت است; پس گزاره هاي اين دو علم از نظر مفهومي با هم متفاوت اند و
نفي و اثبات روي يك مطلب نمي روند و صدق يك گزاره ي خاص معين هيچ گاه زايل شدني
نيست، تا نسبيت صدق محقق شود; بنابراين نسبيت گرايان از اين مثال هم بهره اي نمي
برند و مطلق بودن صدق با آن مخدوش نمي شود.
منابع
1. فروغي، محمد علي; سير حكمت در اروپا، تهران: نشر البرز، 1375.
2. كاپلستون، فردريك; تاريخ فلسفه، ترجمه ي سيد جلال الدين مجتبوي، تهران: انتشارات
سروش، 1375.
3. فولكيه، پل; فلسفه ي عمومي يا مابعدالطبيعه، تهران: انتشارات دانشگاه تهران،
1370.
4. ولف، هارولد; هندسه ي نااقليدسي، ترجمه ي احمد بي رشك، تهران: انتشارات
اميركبير، 1362.
5. مصاحب، غلامحسين; مدخل منطق صورت، تهران: انتشارات حكمت، 1366.
6. Robert Nozick, "Knowledge and Skepticism", Philosophical Explanations,
(Cambridge: The Blacknap Press).