وجود حقيقتهاى ثابت از نگاه درون دينى
چكيده:
رشد علوم تجربى در غرب اين باور را به وجود
آورد كه تمام معارف و روشهاى تحصيل آن بايد محدود
به معارف و روشهاى علوم تجربى شود كه از آن به علم
زدگى يا علم باورى تعبير مى شود. از آثار اين باور
اعتقاد به تغيير مداوم در تمام دانشها است كه از
نظر اين مقاله با نگرش دين در تعارض مى باشد; زيرا
دين امور تغييرناپذير و ثابتى را به رسميت شناخته
و معتقد است كه انسان نيز قدرت دسترسى به اين
معارف را دارد. بنابراين ادعاى اين كه حقيقت ثابت
وجود ندارد سخنى نادرست است.
با رشد علوم تجربى در سده هاى هفدهم و هيجدهم،
كه خود معلول پاره اى عوامل فكرى و فرهنگى بود و
نتايج حاصل از آن كه عمده ترين آنها، رفاه مادى و
تسلط بر طبيعت بود، باور جديدى در تفكر غربى پديد
آمد كه از آن تعبير به علم زدگى يا علم باورى (1)
مى شود. به نظر آنها انقلاب علمى كه از زمان
كشفيات گاليله و نيوتن رو به رشد گذاشته بود هنوز
به قدر كافى در ديگر حوزه ها بخصوص انديشه
اجتماعى، سياسى و اخلاقى و مذهبى جذب نشده بود.
علم تجربى كه به دليل توفيقات و كاميابيهايش
احساس اقتدار مى كرد، ديگر روشهاى فكرى را كه نمى
توانستند با كاميابيهاى علم تجربى رقابت كنند به
مبارزه مى طلبيد.
«جريانات غالب تفكر مدرن، رياضيات و علم تجربى
را مورد تحسين قرار داد، چرا كه به نظر آنها اين
دو علم تاثيرگذارترين و مفيدترين نمونه هاى بشرى
مى باشند» . (2)
اين باور جديد (علم زدگى) اعتقادات جديدى را به
دنبال داشت كه به نظر مى رسد يكى از آنها كه ويژگى
مهم علم تجربى نيز مى باشد عدم ثبات در معرفت و
تغيير مداوم آن است. و چون رشد علوم تجربى، با
مدرن شدن جهان غرب ارتباط نزديكى دارد، بسيارى از
متفكران ويژگى دنياى مدرن و جهان غرب را در تحولات
دائمى مى دانند. «عصرى كه اشكال حقوقى، آفرينشهاى
مادى و معنوى، دانش و اعتقادات خود را بمثابه
جرياناتى سيال، گذرا، متغير، غير ثابت و قطعى تلقى
مى كند» . (3) بر اين اساس برخى گفته اند:
بارزترين خصلت دوران جديد نياز به تغيير مداوم
است. (4)
با اين تحليل بديهى است كه چنين تفكرى كه تغيير
و تحول دائمى را ارزش مى داند در مقابل دين قرار
بگيرد، چرا كه دين امورى ثابت را پذيرفته است و
تغيير را فى نفسه ملاك ارزش نمى داند، و بدين جهت
برخى از متفكران، مدرنيسم را در مقابل دين قرار
داده و آن را از اصول تغيير ناپذير جدا و بريده مى
دانند. (5) برخى ديگر معتقدند كه:
«ميان روحيه مذهبى، بمعنى صريح واژه و روحيه
متجدد، جز تضاد و تباين لاينحل هيچ گونه ارتباط
ديگرى نمى تواند وجود داشته باشد...روحيه
متجدد...ذاتا مخالف مذهب است » . (6)
دليل آن هم روشن است چون ملاك تفكر تجربى، بشرى
بودن تمام معارف است، و هنگامى كه معارف تماما
بشرى شوند ديگر اصل ثابت و لايتغير وجود نخواهد
داشت. (7)
اما گروهى كه از طرفى علم زده هستند، و از طرفى
مدعى نجات دين مى باشند، به جاى اين كه دين را در
مقابل مدرنيسم و علم زدگى قرار داده و اين دو را
نفى كنند، سعى نموده اند تا دين را مدرن كنند، بر
اين اساس مى گويند:
هيچ حقيقت ثابتى وجود ندارد، حتى در دست
پيامبران و ائمه نيز حقيقت ثابت نيست. (8)
البته سخن اين افراد مطلب جديدى نيست، در غرب
نيز اين سخن ساليان پيش مطرح گرديد و هنوز هم
تكرار مى شود. براى مثال دو نمونه از اين سخنان را
يادآور مى شويم.
«پى ير بيل (9) فكر حقيقت مطلق را كه از راه
وحى مى آيد رها كرد و مفهوم علمى حقيقت را گرفت كه
معتقد بود به تدريج شناخته مى شود» . (10)
«استدلال امروزى از روادارى دينى بر مبناى اين
شناخت استوار است كه دين امرى انسانى تاريخى و
گونه گون و همواره در تغيير است. حقيقت وحيانى
مطلق و دست نخورده اى كه مردم گذشته باور داشتند
ديگر نمى تواند وجود داشته باشد» . (11)
پس از بيان اين مقدمه دو مطلب را به طور مختصر
مورد بررسى قرار مى دهيم:
الف) آيا از نظر دين حقيقت ثابت وجود دارد؟
ب) در صورت مثبت بودن پاسخ آيا اين حقيقت ثابت
براى انسانها قابل دسترسى است يا نه؟ (12)
الف) وجود حقيقتهاى ثابت
به نظر ما دين مدعى حقيقتهاى ثابت بوده و خود
برخى از آنها را معرفى كرده است، كه ذيلا به پاره
اى از آنها اشاره مى نمائيم.
1- در تفكر تجربى و تجربه زده، انسان موجودى
متغير و تاريخى است و نمى توان براى وى امر ثابتى
در نظر گرفت. از نظر اين تفكر انسان در طول تاريخ
تغيير مى كند و اين تغيير رو به پيشرفت است، از
اين رو دين هم بايد پابه پاى انسان تغيير كند و در
نتيجه هيچ اصل ثابتى در دين وجود نخواهد داشت. اما
تفكر دينى در مقابل اين نگرش قرار دارد و مدعى است
كه انسان فطرتى ثابت دارد كه در طول زمان تغيير
نمى كند و خلقت وى نيز بر اساس همين فطرت است.
«فطرة الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق
الله » . (13)
گذشته از فطرت، انسان طبيعتى ثابت دارد (14) كه
در طول زمان تغيير نمى كند، چون جزء لاينفك انسان
است. قرآن به پاره اى از آنها اشاره نموده است:
- «ان الانسان خلق هلوعا» (15) (به راستى كه
انسان سخت آزمند و بى تاب خلق شده است.) - «خلق
الانسان ضعيفا» . (16) (انسان نا توان آفريده شده
است.) - «ان الانسان ليطغى ان راه استغنى » . (17)
(انسان آنگاه كه خود را بى نياز ببيند طغيان مى
كند.) اين آيات و مانند اينها نشان مى دهند كه از
نظر قرآن انسان طبيعت ثابتى دارد و بر اساس همين
فطرت و طبيعت ثابت خداوند حقائق ثابتى را در مورد
انسان بيان مى كند، كه جهت اختصار به ذكر دو نمونه
اكتفا مى كنيم:
- «و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون » .
(18) (هر كس خست خود را نگه دارد (و انفاق كند)
رستگار خواهد شد.) - «قد افلح من تزكى و ذكر اسم
ربه فصلى » . (19)
(آن كس كه خود را تزكيه نمود و خداوند را ياد
كرد و نماز بپاى داشت به تحقيق رستگار خواهد شد.)
اين قبيل احكام و حقايق را كه خداوند در ارتباط با
انسان بيان مى كند تغييرپذير نيست، و بين انفاق
كردن و دور كردن صفت خساست و رستگارى رابطه ثابت
وجود دارد و نيز بين رستگارى و تزكيه نفس چنين
است.
2- اما در باب بايدها و نبايدها، از نظر قرآن
چون انسان فطرت و طبيعت ثابتى دارد بسيارى از
بايدها و نبايدهاى وى نيز ثابت است (20) و از اين
رو در مواردى تصريح مى كند كه از ابتدا اين حكم
وجود داشته است مانند:
«كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم
لعلكم تتقون » . (21)
يعنى: بر شما روزه واجب شد، چنان كه بر گذشتگان
شما نيز واجب بود، شايد پرهيزكار شويد.
و يا در مورد نماز و زكات بيان مى كند كه اين
حكم در دين حضرت موسى (22) و حضرت عيسى (23) نيز
وجود داشته است.
و يا در باره قصاص، خطابش را متوجه هر انسان
صاحب خرد نموده و مى فرمايد:
«و لكم فى القصاص حيوة يا اولى الالباب » .
(24)
(اى صاحبان خرد براى شما در قصاص حيات وجود
دارد)، بدين جهت مى فرمايد كه اين حكم در دين حضرت
موسى هم وجود داشته است. (25) و شايد بدين خاطر،
معصومين (ع) فرموده اند:
«حلال محمد حلال ابدا الى يوم القيامة و حرامه
حرام ابدا الى يوم القيامة لا يكون غيره و لا يجى
ء غيره » . (26)
يعنى: حلال حضرت محمد (ص) براى هميشه، تا روز
قيامت حلال است و حرام ايشان نيز براى هميشه تا
روز قيامت حرام است، غير از اين نيست و غير از اين
(حكم ديگرى) نمى آيد.
3- يكى ديگر از حقايق ثابت و غير قابل تغيير
مورد تاكيد قرآن و دين، «سنن الهى » است. از نظر
قرآن سنن الهى غير قابل تغييرند و بر اين مطلب پاى
مى فشارد كه: «ولن تجد لسنة الله تبديلا» . (27) و
«لن تجد لسنة الله تحويلا» (28) و «لا تجد لسنتنا
تحويلا» . (29)
بر اساس اين آيات شريفه، در سنتهاى خداوند هيچ
گونه تغيير و تحولى راه ندارد.
ب) قابليت دسترسى به حقيقتهاى ثابت
حال به بررسى سؤال دوم خواهيم پرداخت و آن اين
كه آيا اين حقايق ثابت كه دين و قرآن معرفى كرده
اند براى انسان قابل شناختن است و يا اين كه دست
انسان از معرفت به اين حقايق كوتاه است؟ در اين
مورد نيز دين مدعى فهم و شناخت انسان در باب
حقايقى است كه خود دين معرفى كرده است; يعنى
حقايقى كه از طريق وحى به انسان مى رسد.
براى اثبات ادعاى خود پاره اى از شواهد قرآنى
را بيان مى كنيم.
1- قرآن در باب شناخت برخى مومنين را «موقنين »
مى داند; يعنى كسانى كه به مرحله يقين رسيده اند و
نسبت به واقعيتهايى براى آنان يقين حاصل شده است و
هيچ شك و احتمال خلافى در آن نمى دهند; مثلا در
باره آخرت مى فرمايد: الذين...بالاخرة هم يوقنون.
(30) متقين كسانى اند كه به آخرت يقين دارند و در
پاره اى موارد خطاب قرآن به افراد داراى يقين است:
«قد بينا الايات لقوم يوقنون » . (31) (ما آيات را
براى اهل يقين روشن نموديم.) و يا مى فرمايد: «من
احسن من الله حكما لقوم يوقنون » . (32) چه كسى
نزد اهل يقين براى حكم دادن شايسته تر از خداوند
است.
اين تعابير نشان مى دهد كه افرادى داراى يقينند
در غير اين صورت خطابات قرآن به اين افراد لغو
خواهد بود.
با اين بيان بخوبى مشخص مى شود كه از نظر قرآن
انسانها مى توانند حد اقل به حقايق ثابتى كه دين
معرفى كرده است به يقين برسند و نمى توان فرض نمود
كه فردى به حقيقتى شناخت يقينى داشته باشد اما اين
شناخت ثابت نباشد و تغيير كند.
ممكن است اين سؤال مطرح شود كه لازمه تغيير
شناخت، ابطال شناخت قبلى نيست بلكه در بعضى موارد،
شناخت كاملتر مى شود چنان كه گفته مى شود يقين
داراى مراتبى است، و در عين يقين، شناخت ثابت
نخواهيم داشت.
اما به نظر مى رسد تكامل شناخت و مراتب داشتن
يقين، شناخت ثابت را نفى نمى كند چرا كه تكامل در
شناخت به معناى اضافه شدن يك شناخت به شناخت قبل و
در نتيجه پيدا شدن يقينى بيشتر مى باشد براى روشن
شدن اين مطلب مثالى را بيان مى كنيم; فرض كنيد
شخصى از دور چيزى را مشاهده مى كند و پس از نزديك
شدن مى فهمد كه آن شى ء جسمانى حركت مى كند، سپس
مى فهمد كه انسان است و بعد از نزديكتر شدن درمى
يابد كه اين انسان سفيد پوست است; و پس از معاشرت
با او شناختش بيشتر شده و صفاتى را در باره او كشف
مى كند و...
در اين مثال شناختهاى ثابتى وجود دارد در عين
اين كه يقين شخص نسبت به آن شى ء افزايش يافته
است. بنابراين تكامل شناخت همواره بدين معنا نيست
كه شناختهاى شخص تغيير كند بلكه مى توان تكامل
شناخت را همراه با شناختهايى ثابت فرض نمود.
نظير اين بيان را نيز علامه طباطبايى (ره) در
باره بطون قرآن آورده اند. (33)
2- گذشته از مساله يقين، آيا مى توان تصور نمود
كه خداوند براى انسانها دين فرستاده باشد و در آن،
راه سعادت و كمال وى را بيان نموده باشد (چنان كه
گذشت طبق فرض در اين راه حقايق ثابتى نيز بيان شده
است)، اما انسانها به اين حقايق كه دين بيان نموده
است و براى سعادت آنها ضرورى است دسترسى نداشته
باشند، چرا كه نمى توانند به اين حقايق شناخت پيدا
كنند؟ ! آيا در اين صورت ارسال رسل و فرستادن دين
كار لغوى نخواهد بود؟ !
5- علاوه بر تمام اين مطالب و براى تاييد سخنان
قبل، قرآن در دو موضع خطاب به مردم مى فرمايد:
«و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون » . (34)
«علمكم ما لم تكونوا تعلمون » . (35)
يعنى: ما مطلبى را به شما تعليم داديم كه هر گز
خودتان به آن نمى رسيديد، حال چگونه قرآن، مدعى
تعليم ما است در حالى كه طبق ادعاى عدم حقيقت ثابت
نبايد علم پيدا كنيم.
اگر گفته شود علمى كه قرآن به انسانها تعليم
داده است قابل تغيير مى باشد، در پاسخ مى گوييم كه
اگر تمام معارف انسان در حال تغيير است و تعليم
قرآن و دين نيز تغيير مى كند، اين سؤال مطرح مى
شود كه در صورت تغيير چه كسى علم جديدى به انسانها
مى دهد (علمى كه براى وى لازم است و خود وى نمى
تواند به آن برسد) در حالى كه وحى منقطع گرديده و
دست ما از آن علمى كه خودمان توان فراگيرى آن را
نداريم كوتاه گشته است.مضافا اين كه اين تعليم
قرآن بى فايده مى شود، چون تنها به گروهى در زمان
خاصى تعلق گرفته است و ديگران از آن بهره اى
ندارند.
در پايان، اين نكته را يادآور مى شويم كه نبايد
دين را با روش تجربى شناخت; زيرا منابع و روش
شناخت دين متفاوت از روش علم تجربى است و خلط بين
اين دو نابودى دين را به دنبال خواهد داشت. (36)
بيان مطلب آن كه فهم هر دانشى از طريق روشهاى
مربوط به آن علم ميسر است و اگر علمى را با روش
غير متناسب با آن، مورد بررسى قرار دهيم شناخت
صحيحى نسبت به آن علم بدست نخواهيم آورد; مثلا اگر
بخواهيم با روش آزمايش و در آزمايشگاه، قوانين
رياضى را كشف نماييم يقينا به خطا رفته ايم و نه
تنها هيچ گونه دانش رياضى بدست نخواهيم آورد بلكه
به جهت به كاربردن روش ناصحيح قوانين رياضى را هم
منكر خواهيم شد. شناخت دين نيز روش خود را دارد و
اين روش را بايد از خود دين و كسى كه دين را آورده
سؤال نمود بنابراين به دو نكته بايد توجه نمود
نكته اول آن كه شناخت دين و معرفت دينى نيز مانند
هر معرفت ديگرى روش خاص خود را دارد و به كاربردن
روشهاى غير متناسب با آن، انسان را به شناخت دينى
رهنمون نمى سازد و چه بسا موجب انكار حقايق دينى
شود. نكته دوم اين كه روشهاى شناخت دين را بايد از
درون خود دين بدست آورد چرا كه تنها آن كه دين را
فرستاده مى داند كه با چه روشى بايد حقايق دين را
بدست آورد. و دين مانند علوم بشرى نيست كه خود
انسان بتواند ابزار شناختش را بدست آورد چرا كه
دين حقيقتى وحيانى است. و به همين دليل ابزار
شناخت آن نيز بايد از طريق وحى بيان شود از اين رو
علامه طباطبايى مى فرمايند:
«يگانه ماخذى كه دين آسمانى اسلام به آن اتكا
دارد، همانا قرآن كريم است...و قرآن كريم در
تعليمات خود براى رسيدن و درك نمودن مقاصد دينى و
معارف اسلامى، سه راه در دسترس پيروان خود قرار
داده، به ايشان نشان مى دهد كه ظواهر دينى و حجت
عقلى و درك معنوى از راه اخلاص و بندگى است » .
(37)
نكته آخر آن كه اينگونه نيست كه همه احكام دينى
ثابت باشند و هيچ گونه تغييرى فرض نداشته باشد
بلكه تغييرات در دين بر اساس امور ثابت و لايتغير
مى باشد و آنچه ما به شدت آن را نفى مى كنيم تغيير
در همه معارف دينى است كه برخى مدعى آن هستند.
پىنوشتها:
1) "Scientism"
2) Introduction to continental philosophy p.p.13-14
3) نوذرى، مدرنيته و مدرنيسم، چاپ اول، انتشارات نقش جهان، 1379، ص 27
4) رنه گنون، بحران دنياى متجدد، ترجمه دكتر دهشيرى، ص 53
5) Nasr, Seyyed Hossein, Traditional Islam in the Modern World, p. 98.
6) رنه گنون، پيشين، ص 150- 149.
7) Nasr, Seyyed Hossein, op.cit. p.101.
8) مقصود فراستخواه، مجله توانا، شهريور77.
9) متفكر فرانسوى قرن هفدهم.
10) جان هرمن رندال، سير تكامل عقل نوين، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات
علمى فرهنگى، 1376، ص 415.
11) دان كيوبيت، درياى ايمان، ترجمه حسن كامشاد، تهران، طرح نو، 1376، ص 207.
12) در اين بررسى نحوه استدلال درون دينى است و استدلالهاى برون دينى را به فرصتى
ديگر موكول مى كنيم.
13) روم/30
14) البته برخى فطرت و طبيعت انسان را يكى مى دانند اما شايد با نگاهى دقيقتر اين
دو تفاوت داشته باشند.
15) معارج/19.
16) نساء/28.
17) علق/ 6و7.
18) حشر/9 و تغابن/16.
19) اعلى/14و15.
20) البته احكامى هم وجود داشته كه در شرايط خاصى وضع و سپس نسخ شده است كه از
ابتدا موقتى بودن آنها مشخص بوده است.
21) بقره/183.
22) مائده/12.
23) مريم/31.
24) بقره/79.
25) مائده/45.
26) مرحوم كلينى، اصول كافى، ج 1، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1363، ص 58.
27) فتح/23.
28) فاطر/43.
29) اسراء/77.
30) بقره/4 و نمل/3.
31) بقره/118.
32) مائده/50.
33) ر.ك.، شيعه در اسلام، علامه طباطبائى، دفتر انتشارات اسلامى، 1376، صص 90- 86.
34) بقره/151.
35) بقره/239.
36) براى مطالعه بيشتر ر.ك. علامه محمد حسين طباطبائى، الميزان، ج 1، مقدمه، و شيعه
در اسلام، بخش دوم، تفكر مذهبى.
37) علامه محمد حسين طباطبايى، پيشين، صص 78- 77.