موضع تشيع در انتقال فلسفه يونانى
(در نهضت ترجمه)
آيا انتقال و علوم و فرهنگ يونان به جهان
اسلام، راه طبيعى مانند «مجاورت فرهنگى » داشته يا
در اين نقل و انتقال، قصد و غرضى در كار بوده است؟
قطعا فلسفه يكى از انواع و صورت هاى تفكر است
نه اين كه تفكر منحصر به فلسفه باشد.
البته در تاريخ انديشه، اين روش تفكر در يونان
به وضع چشم گيرى وجود داشته و غالب بوده است و
يونانيان، دانشمندان و فيلسوفان بزرگى در عرصه
انديشه تربيت كرده و به جهانيان عرضه داشته اند. و
اين معلمان انديشه بوده اند كه تاثير عميقى در
تفكر و تمدن اسلامى نيز از خود به يادگار گذاشته
اند، چنانكه قرن چهارم هجرى در تمدن اسلامى، تبلور
انديشه يونانى با رنگ آميزى آموزش اسلامى بوده و
فارابى و ابن سينا و امثال اين بزرگان، تبلور چنين
فرهنگى بوده اند.
يونانيان، هرگز اصرار نداشتند كه تفكر خود را
به اقوام ديگر تعليم دهند و چه بسا كه تفكر عقلى
را منحصرا در شان خودشان مى دانستند. اما به تعبير
دليسى اوسيرى:
«ميان تمدن و بيمارى واگير، شباهت گونه اى وجود
دارد هر دو نتيجه مجاورت و آميزش، از مردمى به
مردم ديگر، انتقال مى يابد و هر جا كه يكى از اين
دو ظاهر شود، نخستين سؤال به ذهن، مطرح مى شود و
آن، اين است كه: راه سرايت كجا است؟« (1) .
عامل انتقال علوم يونان به جووامع اسلامى چه
بوده است؟
سؤال ديگر اين كه: آيا اين انتقال فرهنگ، يك
راه طبيعى داشته يعنى به اصطلاح جامعه شناسان عامل
«مجاورت فرهنگى » يا اين كه در اين نقل و انتقال
قصد و غرضى و چه بسا هدف سياسى مطرح بوده است؟
اگر دومى است، چگونه مسلمانان با همه نحله ها و
اختلاف فرقه ها، سنى(معتزله) و شيعى (اماميه و
اسماعيليه) آن را پذيرفته اند؟ و اگر نقدى داشته
اند، و نقدى عالمانه بوده و نه از موضع عناد و
جاهلانه؟
مثلا اگر ابوحامد غزالى، فلسفه را نقد كرد، خود
نيز فلسفه اى ايجاد نمود يعنى او، فلسفه را با
فلسفه نقد كرده است.
او ابتدا كتاب «مقاصد الفلاسفة » را نوشت و سپس
كتاب «تهافت الفلاسفة » را ولى در «تهافت الفلاسفة
» فلسفه را با انديشه فلسفى نقد مى كند.
به هر حال اين سؤالى است كه ذهن متفكران مسلمان
را به خود جلب كرده است.
دسته اى عامل اول را پذيرفته و برخى ديگر با
چشم بدبينى به اين نقل و انتقال فرهنگى، نگريسته
است.
از طرفداران نظريه اول، فيلسوفان مسلمان معتزله
و اكثريت شيعه(اماميه و اسماعيليه) بوده اند. و
اصولا ديدگاه شيعه به تعبير شهيد مطهرى، از نخست
«ذهنيت عقلانى » بوده است. او مى نويسد:
«طرح مباحث عميق الهى از طرف ائمه اطهارعليهم
السلام و در راس آنها على عليه السلام سبب شد كه
عقل شيعى از قديم الايام به صورت عقل فلسفى و
استدلالى درآيد. در ميان اهل تسنن، گروه معتزله به
شيعه نزديكتر است و كم و بيش از عقل فلسفى و
استدلالى بهره مند، بودند.
ولى چنانكه مى دانيم، مزاج اهل جماعت، آن را
نپذيرفت و تقريبا منقرض گشتند» (2) .
نظريه طرفداران مكتب تفكيك
از طرف ديگر، بخشى از اهل سنت(حنابله) و محدثان
و در قرن اخير در شيعه نيز گروهى پيدا شدند كه
هرگونه تعمق و تفكر در معارف الهى را بدعت و ضلالت
شمردند و مطالعه كلام و فلسفه را ضلالت به حساب
آوردند.
از ديدگاه اين گروه، نهضت ترجمه و انتقال علوم
يونانى به جهت اغراض شوم سياسى واقع گرديده و غرض
از اين حركت علمى، مسكوت گذاشتن علوم اهل بيت
عليهم السلام و منزوى ساختن امامان بوده است.
طرفداران مكتب تفكيك نيز، اين ادعا را تجديد
كرده و آن را تبليغ مى نمايند.
آقاى سيد محمد باقر نجفى يزدى يكى از علماى اين
مكتب، در مقدمه كتاب مرحوم آية الله ميرزا مهدى
اصفهانى به نام «ابواب الهدى » مى گويد:
«گرفتاريهاى شيعه از جهت دسيسه هاى بنى العباس
بوده كه چون ديدند بنى اميه براى نابود كردن اهل
بيت دست به شمشير زدند و به كشتن و اسير كردن
ايشان، رسواى جهان شدند و مورد تنفر خاص و عام
گرديدند، بنى عباس بنا گذاردند بطور ديگرى اهل بيت
پيغمبر را از بين ببرند، علوم پيچ در پيچ فلسفه
يونان را در بين مسلمين رواج دادند تا آن كه به
وسيله سرگرم كردن مسلمين به آن علوم غلط، وجهه
علمى اهل بيت عليهم السلام را از بين ببرند. و از
طرف ديگر چون صوفيه در آن زمانها، تظاهر به زهد و
بى اعتنائى به دنيا داشتند، بنى عباس صوفيه را
ترويج مى كردند كه از وجهه زهد و تقواى اهل بيت
عليهم السلام در نظرها بكاهند» (3) . نظير چنين
مطالبى را استاد محمدرضا حكيمى نيز در لابلاى كتاب
«مكتب تفكيك » (4) آورده است. از منظر اين
دانشمندان خواندن كلام و فلسفه گمراهى و ضلالت و
خلافى بيش نيست.
سؤال اين است كه آيا اين مشرب فكرى، در همان
دوره «انتقال علوم يونانى »، به وجود آمده و جهان
اسلام و نحله تشيع در برابر اين نقل و انتقال
فرهنگى، موضع منفى داشته اند؟ يا اين كه اين روش و
مشرب انديشه در سده هاى پسين تمدن اسلامى و در
دوره صفويه، به ظهور رسيده است؟ آيا موضع
دانشمندان شيعى و متكلمان مذهب كه معاصر ائمه
اطهارعليهم السلام بوده اند، در اخذ و اقتباس علوم
يونانى، يك موضع منفى و رد بوده است يا آنها نيز
بمانند عقلى گرايان فرهنگ اسلامى(معتزله) از اين
انتقال علوم، استفاده كرده بهره برده، و خود را در
برابر هجوم فرهنگى الحاد و ثنويت مجهز ساخته اند؟
نظريه دوم
به نظر مى رسد كه انتقال علوم زمان (علوم
الاوائل) به تمدن اسلامى، آنچنان رنگ سياسى نداشته
است و احيانا دانشمندان شيعى، خود نيز از مترجمان
و ناقلان فرهنگ ملل مجاور بوده و به نوعى سهمى
وافر در اين نهضت ترجمه، ايفاء كرده اند.
شواهد تاريخى زير اين مطلب را ثابت مى كند;
اينك نمونه ها:
1- نياز جامعه اسلامى از يك طرف، و گسترش شهر و
مدنيت بلاد از طرف ديگر سبب شده است كه مسلمانان،
علوم و فرهنگ ديگران را به جهت پر كردن خلا
اجتماعى، ترجمه نمايند.
گويند: خالد بن يزيد اولين فردى است كه به جهت
علم دوستى خود، دستور داد كتابهاى شيمى و نجوم را
از مدرسه اسكندرانى مصر، به دمشق، بياورند و آن را
به عربى ترجمه كنند. جالب اين كه خالد، اين رشته
علمى(شيمى) را از يك راهب رومى به نام «دريانوس »
ياد گرفته بود (5) . اين مساله نشان مى دهد كه
ترجمه علوم، پيش از روى كار آمدن عباسيان آغاز شده
است.
2- هشام بن الحكم، متكلم و فيلسوف معروف شيعى،
در دوران امام صادق عليه السلام با فلسفه و تفكر
يونانى، آشنا بوده است. به نقل مسعودى، هشام جزء
ملازمان حضور خالد برمكى بوده و در مجلس او كه
مناظره علمى و كلامى، مطرح مى شد، شركت مى كرد.
هشام در آن مجلس كه فضلاى ديگرى از معتزله هم شركت
داشتند، درباره مسائل كلامى و فلسفى از جمله
درباره كمون و (كمون) ظهور و حدوث و قدم، حركت و
سكون (قوه و فعل) وجود و عدم، تصادف و جريان حركت،
كميت و كيفيت و مسائل ديگر بحث مى كرده است (6) .
3- نقش خاندان نوبختى
خاندان نوبختى، يكى از معروف ترين خاندان هاى
علمى و شيعى هستند كه در انتقال علوم يونانى، نقش
مهمى ايفاء كرده اند. مهم ترين شخصيتهاى بارز اين
خاندان، عبارت بودند از:
1 - فضل بن اسحاق ابى سهل نوبخت.
2 - على بن اسماعيل نوبخت.
3 - ابو محمد حسن بن موسى نوبختى.(م 300 يا
310).
در اين ميان برادر سوم يعنى حسن بن موسى از
بزرگترين مترجمان فرهنگى و علوم يونانى، به زبان
عربى بوده است.
به نقل ابن النديم در الفهرست:
«ابو محمد محمد حسن بن موسى نوبختى، پسر خواهر
ابوسهل نوبخت، متكلم و فيلسوف معروف است. در خانه
او، جماعتى از مترجمان كتابهاى فلسفه بمانند
ابوعثمان دمشقى، اسحاق بن حنين، ثابت بن قرة
حرانى، و ديگران تجمع مى كردند و در مشكلات علمى و
تصحيح اصطلاحات فلسفى و فنى، از او كمك مى گرفتند.
معتزليان ادعا دارند كه خاندان نوبختى، از گروه
آنها است.
شيعيان نيز، تشيع آنها را باور دارند. اما به
نظر من(ابن النديم) خاندان نوبختى، شيعه مى باشند
و از روز اول به ولايت على عليه السلام و اولاد
او، معروفند».
از جمله كتابهاى حسن بن موسى، تلخيص كتاب
«الكون و الفساد» ارسطو است (7) . به تعبير
دانشمند فاضل عباس اقبال:
«در ميان آل نوبخت، ابومحمد، با وجود متكلم
بودن، كسى است كه از همه ايشان بيشتر به مذهب
فلاسفه، توجه كرده و علاوه بر آميزش با مترجمان
كتب حكمت قديم و مطالعه كتابهاى ارسطو، بعضى از
آنها را مختصر نموده و در رد(نقد) بعضى از آراء
فلاسفه و اهل منطق نيز كتبى نوشته است » (8) .
4- فارابى(339 - 259)
معلم دوم، اولين فيلسوف مسلمان شيعى است كه
كاملا علوم يونانى به ويژه منطق را در جهان اسلام
گسترش داده است. او، يكى از شيعيان خالص بوده و به
آن تظاهر مى كرد، اصولا تقريب و نزديكى فارابى به
سيف الدوله حمدانى شيعى و وصيت او بر تدفين به سبك
شيعى، عاملى جز تشيع نداشته است.
امروزه اگر كسى كتاب «آراء اهل مدينه فاضله »
فارابى را مطالعه كند، دقيقا توجه مى كند كه صفات
و شرايط رئيس اول مدينه فاضله، در انديشه فارابى،
كسى جز امام معصوم نمى باشد. و اين روشن ترين نكته
اى است كه تاثير انديشه شيعى را در تفكر فارابى به
وضوح ببينيم.
جالب اين كه حتى دانشمند معاصر عرب، «دكتر عمر
فروخ » رئيس فرهنگستان علوم سوريه، مى گويد:
«فارابى شرائطى را براى رئيس مدينه فاضله ذكر
مى كند. اين شرايط دقيقا، با نظريه تشيع در مورد
امام معصوم انطباق دارد. اين سخن، ما را وامى دارد
كه بگوئيم: فارابى در تحرير كتاب «آراء اهل مدينه
فاضله » نه تنها از اسلام تاثير پذيرفته، بلكه
تنها انديشه شيعى، در آراء او ظهور مى نمايد» (9)
.
5 - آل فزار
ابواسحاق، ابراهيم فزارى و پسرش محمد بن
ابراهيم از منجمان و مترجمان كتابهاى هندى به زبان
عربى است كه در دوره منصور زندگى مى كرده، به
تصريح سيد بن طاووس، او و پسرش ; از حكماء و
منجمان شيعه بوده اند.
البته اين شواهد، هرگز به اين معنى نيست كه
فيلسوفان شيعى فلسفه يونانى را وحى منزل تلقى مى
نمودند و يا تنها انديشه هاى يونانيان را نظاره مى
كردند. اين عالمان بمانند ناقدان بصير، از موضع
قدرت علمى، علوم و انديشه هاى يونانى را مى
سنجيدند و آنها را ارزيابى مى كردند.
از گفته ها و مطالب آنها قسمتى كه با تعاليم
اسلامى وفق و سازگارى داشت، مى گرفتند و احيانا
قسمتهائى از گفته هاى آنها را نقد كرده و رد مى
نمودند. چنانكه هشام بن حكم و حسن بن موسى نوبختى،
هر دو انديشه ارسطو را نقد كرده اند و فارابى،
احكام نجومى را كاملا مردود مى شمارد.
بنابراين مى توان گفت تشيع هم در دوران تحول
علمى (نهضت ترجمه) آن را به عنوان تلاقى فرهنگ
جهان اسلام و فرهنگ هاى ديگر، تلقى كرده و از موضع
«خذ ما صفا و دع ما كدر»: «آنچه كه صاف و درست
است، اخذ كنيد و آنچه كه كدر و تيره است، رها
نمائيد».
از بهترينهاى ملل بيگانه، استفاده و اقتباس
كرده اند تا آنجا كه در دوره هاى حكومتهاى شيعى
بمانند آل بويه، حاكميت عقلانيت فلسفى توام با
تعاليم تشيع، صبغه خاص فرهنگى دوران آل بويه را
نشان مى دهد و دانشمندانى بمانند ابن مسكويه صاحب
بن عباد از دانشمندان شيعه، از مؤلفان معروف اين
دوره بوده اند.
6- مجاورت فرهنگى
به نظر نگارنده، انتقال فرهنگ و فكر و تمدن
چيزى نيست كه روى اغراض سياسى، اتفاق افتاده باشد،
به تعبير اوسيرى(چنانكه اشاره شد):
«اگر دو فرهنگ در مجاورت هم قرار گيرند، قطعا،
روى همديگر تاثير مى گذارند چنانكه نفوذ فرهنگ
اسلامى به جهان غرب در قرون وسطى چنين بوده است و
تاثير فرهنگ اروپا نيز امروزه همين حكم را دارد».
فرهنگ اسلام به جهت ديد وسيعى كه داشته است،
«اطلبوا العلم و لو بالصين » علوم بيگانگان را
پذيرا شده است و از بهترين هاى ديگران همواره
استفاده كرده است.
دكتر رضا داورى، اين نكته بسيار زيبا را چنين
بيان مى كند:
«اسلام چون در قلمروهاى وسيع و در ميان اقوام
مختلف، رواج يافت. حوزه هاى بحث و نظر را تعطيل
نكرد، بلكه به عنوان تفكر تازه، اجزاى علوم و
معارف اقوام ديگر را در طى بسط خود به خدمت گرفت و
به اين ترتيب فرهنگ و تمدن و علوم اسلامى، به وجود
آمد. و در اين سير و جريان به فلسفه هم توجه و
اقبال شد و چون تفكر جدى بود، فلسفه را هم به جد
گرفتند. اما از آنجا كه نه مى توانست صورت تمدن
اسلامى باشد و نه مى شد، حكم ماده پيدا كند، در
حوزه خواص باقى ماند و مخصوص آنان شد و ديانت كه
عوام و خواص نمى شناخت، عقل را صرفا در زمينه
اطلاق اصول بر موارد به كار برد و حد آن را همين
دانست » (10) .
پىنوشتها:
1) دليسى اوسيرى: «انتقال علوم يونانى به عالم اسلام » ص 1 مقدمه، ترجمه احمد
آرام، انتشارات جاويدان، تهران 1350.
2) مطهرى، مرتضى: «اصول فلسفه و روش رئاليسم » ج 5، ص 16 - 15.
3) آية الله ميرزا مهدى اصفهانى: مقدمه «ابواب الهدى » ص 2، انتشارات مشهد، 1361.
4) نشر دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
5) ابن النديم، الفهرست: ص 303.
6) على بن الحسين، مسعودى، مروج الذهب: ج 3، ص 371 دارالاندولس بيروت.
7) ابن النديم: ص 6 - 235.
8) اقبال، عباس، خاندان نوبختى: ص 128 - طهورى، تهران 1357.
9) عبدالله نعمه: فلاسفة الشيعة ص 505 - مكتبة الحياة، بيروت، بى تاريخ.
10) داورى، رضا، فارابى، مؤسس فلسفه اسلامى: ص 100، طرح نو، چاپ اول، 1374.