آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۲۹ -


درس پنجاه و نهم - حركت در جوهر

شامل: مقدمه شبهه منكرين حركت در جوهر حل شبهه دلايل وجود حركت در جوهر

مقدمه

چنانكه اشاره شد فلاسفه پيشين اعم از مشائى و اشراقى حركت را ويژه اعراض مى‏دانسته‏اند و نه تنها حركت در جوهر را اثبات نمى‏كرده‏اند بلكه آن را امرى محال مى‏پنداشته‏اند از فلاسفه يونان باستان هم كسى را نيافته‏ايم كه صريحا حركت در جوهر را مطرح و آن را اثبات كرده باشد تنها از هراكليتوس سخنانى نقل شده كه قابل تطبيق بر حركت جوهريه است و حد اكثر به كسانى از فلاسفه و متكلمين اسلامى و غير اسلامى كه قائل به آفرينش مستمر و نو به نو بوده‏اند نيز مى‏توان گرايش به حركت جوهريه را نسبت داد اما كسى كه صريحا اين مسئله را عنوان كرد و بر خلاف فيلسوفان بنام جهان شجاعانه بر اثبات آن پاى فشرد فيلسوف عظيم اسلامى صدر المتالهين شيرازى بود .

ما در اينجا نخست به بيان شبهه منكرين حركت در جوهر و حل آن مى‏پردازيم سپس نظريه صدر المتالهين و دلايلى را كه وى براى اثبات آن اقامه كرده است بيان مى‏كنيم

شبهه منكرين حركت در جوهر

سخنان كسانى كه حركت در جوهر را محال مى‏پنداشته‏اند بر اين محور دور مى‏زند كه يكى از لوازم بلكه مقومات هر حركتى وجود متحرك و به اصطلاح موضوع حركت است چنانكه وقتى مى‏گوييم كره زمين به دور خودش و به دور خورشيد مى‏چرخد يا سيب از سبزى به زردى و سرخى تحول مى‏يابد يا نهال درخت و نوزاد حيوان و انسان رشد و نمو مى‏كند در همه اين موارد ذات ثابتى داريم كه صفات و حالات آن تدريجا دگرگون مى‏شود اما اگر بگوييم خود ذات هم ثباتى ندارد و همانگونه كه صفات و اعراض آن دگرگون مى‏شوند جوهر آن هم تحول مى‏يابد اين دگرگونى را به چه چيزى نسبت بدهيم و به ديگر سخن حركت در جوهر حركتى بى متحرك و صفتى بى موصوف خواهد بود و چنين چيزى معقول نيست

حل شبهه

خاستگاه اين شبهه نارسايى تحليلى است كه در باره حركت انجام داده‏اند و در نتيجه بعضى مانند شيخ اشراق آگاهانه و بعضى ديگر ناخود آگاه آن را از اعراض خارجيه بشمار آورده‏اند و از اين روى براى آن موضوع و موصوف عينى مستقلى را لازم دانسته‏اند كه در جريان حركت باقى و ثابت باشد و حركت و دگرگونى بعنوان عرض و صفتى به آن نسبت داده شود .

اما همچنانكه قبلا روشن شد حركت همان سيلان وجود جوهر و عرض است نه عرضى در كنار ساير اعراض و به ديگر سخن مفهوم حركت از قبيل مفاهيم ماهوى نيست بلكه از قبيل معقولات ثانيه فلسفى است و بعبارت سوم حركت از عوارض تحليليه وجود است نه از اعراض خارجيه موجودات و چنين مفهومى نياز به موضوع به معنايى كه براى اعراض اثبات مى‏شود ندارد و تنها مى‏توان منشا انتزاع آن را كه همان وجود سيال جوهرى يا عرضى است موضوع آن بشمار آورد به معنايى كه موضوع به عوارض تحليليه نسبت داده مى‏شود يعنى موضوعى كه وجود خارجى آن عين عارض است و انفكاك بين آنها جز در ظرف تحليل ذهن محال است .

بنا بر اين هنگامى كه مى‏گوييم جوهرى دگرگون مى‏شود مانند آن است كه بگوئيم رنگ سيب و نه خود سيب تغيير مى‏يابد و روشن است كه در جريان تحول رنگ رنگ ثابتى وجود ندارد كه تحول به آن نسبت داده شود و حتى موضوع مستقلى كه به حركات عرضى نسبت داده مى‏شود به لحاظ عرض بودن است نه به لحاظ حركت بودن و از اين روى اگر اعراض مورد حركت‏ساكن هم باشند نيازمند به موضوع خواهند بود چنانكه رنگ سيب خواه ثابت باشد و خواه در حال تغيير نيازمند به خود سيب مى‏باشد .

حاصل آنكه حركت و ثبات دو وصف تحليلى براى وجود سيال و ثابت هستند و چنين اوصافى نياز به موصوف عينى مستقل از وصف ندارند و همچنانكه وصف ثبات عرضى نيست كه در خارج عارض موجودى شود به گونه‏اى كه صرف نظر از عروض آن متصف به عدم ثبات باشد وصف حركت هم عرضى خارجى نيست كه بر وجود خاصى عارض شود به گونه‏اى كه صرف نظر از عروض آن متصف به ثبات و عدم حركت باشد و به تعبير اصطلاحى عوارض تحليليه نيازى به موضوع مستقلى ندارند بلكه وجود آنها عين وجود معروضشان مى‏باشد .

شايسته است در اينجا به نكته ظريفى اشاره كنيم كه بنا بر اصالت وجود بايد حركت را بعنوان عارض تحليلى به وجود نسبت داد و نسبت دادن آن به ماهيت جوهر يا عرض نسبتى بالعرض مى‏باشد

دلايل وجود حركت در جوهر

مرحوم صدر المتالهين براى اثبات حركت جوهريه به سه صورت استدلال كرده است:

1- نخستين دليل وى بر حركت جوهريه از دو مقدمه تشكيل مى‏شود يكى آنكه تحولات عرضى معلول طبيعت جوهرى آنها است و مقدمه دوم آنكه علت طبيعى حركت بايد متحرك باشد نتيجه آنكه جوهرى كه علت براى حركات عرضى بشمار مى‏رود بايد متحرك باشد .

اما مقدمه اول همان اصل معروفى است كه در درس قبلى به آن اشاره شد يعنى فاعل قريب و بى‏واسطه همه حركات طبيعت است و هيچ حركتى را مستقيما نمى‏توان به فاعل مجرد نسبت داد .

و اما مقدمه دوم به اين صورت قابل توضيح و تبيين است كه اگر علت قريب و بى‏واسطه معلول امر ثابتى باشد نتيجه آن هم امر ثابتى خواهد بود و براى تقريب به ذهن مى‏توان از اين مثال بهره گرفت كه اگر چراغى در مكانى ثابت باشد نورى كه از آن مى‏تابد تا شعاع خاصى را روشن مى‏كند اما اگر چراغ حركت كند روشنايى آن هم تدريجا گسترش مى‏يابد و به پيش مى‏رود پس جريان اعراض متحرك كه در گستره زمان پيش مى‏روند نشانه اين است كه علت آنها همراه خود آنها جريان دارد .

ممكن است‏سؤال شود كه اگر طبيعت جوهرى ذاتا متحرك است پس چرا گاهى معلولات آن كه همان اعراض باشند ساكن و بى‏تحرك هستند و چرا نمى‏توان سكون اعراض را دليل بر سكون طبيعت جوهرى دانست .

از اين سؤال به اين صورت مى‏توان پاسخ داد كه طبيعت جوهرى علت تامه حركت نيست بلكه تاثير آن منوط به شرايط خاصى است كه با فراهم آمدن آنها حركات عرضى هم تحقق مى‏يابد و حركت فعلى است كه نيازمند به فاعل طبيعى مى‏باشد هر چند فاعل آن علت تامه براى انجام آن نباشد بر خلاف سكون كه امرى عدمى عدم ملكه حركت است و نمى‏توان آن را فعلى نيازمند به فاعل بحساب آورد .

از سوى ديگر ممكن است‏سؤال شود كه قائلين به حركت جوهريه هم ناچارند حركت در جوهر را به فاعل مجردى نسبت دهند كه ثابت و غير قابل تغير و حركت است پس چرا استناد حركات عرضى را به جوهر ثابت صحيح نمى‏دانند .

پاسخ اين است كه حركت جوهريه عين وجود جوهر است و تنها نيازمند به فاعل الهى و هستى‏بخش مى‏باشد و ايجاد جوهر عينا همان ايجاد حركت جوهرى است ولى ايجاد جوهر عين ايجاد اعراض و حركات عرضى نيست و به همين جهت است كه به طبيعت جوهرى نسبت داده مى‏شود و فعلى براى آن بشمار مى‏رود و چنين فعلى است كه احتياج به فاعل طبيعى دارد و تغير آن نشانه تغير فاعل مى‏باشد .

اما در باره اين دليل اشكال دقيق ديگرى را مى‏توان مطرح كرد كه پاسخ به آن به آسانى پاسخ به دو اشكال قبلى نيست و آن اين است كه حركت همچنانكه خود صدر المتالهين تبيين فرموده است مابازاء عينى مستقلى از منشا انتزاعش يعنى وجود سيال جوهرى يا عرضى ندارد پس حركت چه در جوهر فرض شود و چه در عرض عين وجود آن خواهد بود و علت آن هم همان علت وجود جوهر يا عرض مى‏باشد بنا بر اين چه مانعى دارد كه وجود سيال عرض را مستقيما به فاعل الهى و ماوراء طبيعى نسبت دهيم و نقش جوهر را در تحقق آن نظير نقش ماده براى تحقق صورت بحساب آوريم نه بعنوان علت فاعلى و اگر چنين فرضى صحيح باشد ديگر از راه فاعليت جوهر براى اعراض و حركات آنها نمى‏توان براى اثبات حركت در جوهر استدلال كرد و در واقع بازگشت اين اشكال به ترديد در مقدمه اول است ولى به هر حال اين دليل دست كم بعنوان يك بيان جدلى براى كسانى كه فاعليت طبيعت جوهرى را براى اعراض و حركات آنها پذيرفته‏اند نافع خواهد بود .

2- دليل دوم نيز از دو مقدمه تشكيل مى‏شود يكى آنكه اعراض وجود مستقلى از موضوعاتشان ندارند بلكه در واقع از شؤون وجود جوهر مى‏باشند و مقدمه دوم آنكه هر گونه تغيرى كه در شؤون يك موجودى روى دهد تغيرى براى خود آن و نشانه‏اى از تغير درونى و ذاتى آن بشمار مى‏رود نتيجه آنكه حركات عرضى نشانه‏هايى از تغير وجود جوهرى است .

صدر المتالهين در توضيح اين دليل مى‏گويد هر موجود جسمانى وجود واحدى دارد كه خود بخود متشخص و متعين است چنانكه در درس بيست و پنجم بيان شد و اعراض هر موجودى نمودها يا پرتوهايى از وجود آن هستند كه مى‏توان آنها را علامات تشخص آن بشمار آورد و نه علت تشخص آن بنا بر اين دگرگونى اين علامات نشانه دگرگونى صاحب علامت مى‏باشد پس حركت اعراض نشانه‏اى از حركت وجود جوهرى خواهد بود .

در اين دليل چنانكه ملاحظه مى‏شود بر معلول بودن حركات عرضى نسبت به طبيعت جوهرى تكيه نشده بلكه اعراض بعنوان نمودها و شؤون وجود جوهر معرفى شده‏اند و اين مطلب در مورد كميتهاى متصل قابل قبول است زيرا ابعاد و امتدادات موجود جسمانى چيزى جز چهره‏هايى از آن نمى‏باشد چنانكه در درس چهل و هفتم توضيح داده شد و مى‏توان آن را در مورد كيفيتهاى مخصوص به كميات مانند اشكال هندسى نيز جارى دانست اما مقولات نسبى چنانكه بارها گفته شده مفاهيم انتزاعى است و تنها منشا انتزاع بعضى از آنها مانند زمان و مكان را مى‏توان از شؤون وجود جوهر بشمار آورد كه بازگشت آنها هم به كميات متصل است و اما كيفياتى از قبيل كيفيات نفسانى كه بمعناى دقيق كلمه اعراض خارجيه مى‏باشند هر چند به يك معنى نمودها و جلوه‏هايى از نفس بشمار مى‏روند ولى وجود آنها عين وجود نفس نيست بلكه نوعى اتحاد و نه وحدت ميان آنها با نفس برقرار است و از اين روى جريان اين دليل در چنين اعراضى دشوار است .

3- سومين دليل صدر المتالهين بر وجود حركت در جوهر دليلى است كه از شناختن حقيقت زمان بعنوان بعدى سيال و گذرا از ابعاد موجودات مادى بدست مى‏آيد و شكل منطقى آن اين است هر موجود مادى زمانمند و داراى بعد زمانى است و هر موجودى كه داراى بعد زمانى باشد تدريجى الوجود مى‏باشد نتيجه آنكه وجود جوهر مادى تدريجى يعنى داراى ركت‏خواهد بود .

اما مقدمه اول در درس چهل و سوم روشن شد و حاصل بيان آن اين است كه زمان امتدادى است گذرا از موجودات جسمانى نه ظرف مستقلى از آنها كه در آن گنجانيده شوند و اگر پديده‏هاى مادى داراى چنين امتداد گذرايى نبودند قابل اندازه‏گيرى با مقياسهاى زمانى مانند ساعت و روز و ماه و سال نمى‏بودند چنانكه اگر داراى امتدادهاى مكانى و مقادير هندسى نبودند با مقياسهاى طول و سطح و حجم اندازه‏گيرى نمى‏شدند و اساسا اندازه‏گيرى شدن هر چيزى با مقياس خاصى نشانه سنخيت بين آنها است و از اين روى هرگز نمى‏توان وزن چيزى را با مقياس طول يا بر عكس طول چيزى را با مقياس وزن سنجيد و به همين دليل است كه مجردات تام داراى عمر زمانى نيستند و نمى‏توان آنها را زمانا مقدم بر حادثه‏اى يا مؤخر از آن دانست زيرا وجود ثابت آنها سنخيتى با امتداد گذرا و نو شونده زمان ندارد .

و اما مقدمه دوم با اين بيان قابل توضيح است كه زمان امرى است گذرا كه اجزاء بالقوه آن متواليا بوجود مى‏آيند و تا جزئى نگذرد جزء ديگرى از آن تحقق نمى‏يابد در عين حال كه مجموع اجزاء بالقوه‏اش وجود واحدى دارند با توجه به حقيقت زمان به آسانى مى‏توان دريافت كه هر موجودى كه در ذات خودش چنين امتدادى را داشته باشد وجودى تدريجى الحصول و داراى اجزائى گسترده در بستر زمان خواهد داشت و امتداد زمانى آن قابل تقسيم به اجزاء بالقوه متوالى خواهد بود كه هيچگاه دو جزء زمانى آن با يكديگر جمع نمى‏شوند و تا يكى از آنها نگذرد و معدوم نشود جزء ديگرى از آن بوجود نمى‏آيد .

با توجه به اين دو مقدمه نتيجه گرفته مى‏شود كه وجود جوهر جسمانى وجودى تدريجى و گذرا و نو شونده است و همين است معناى حركت در جوهر .

صدر المتالهين در توضيح اين دليل مى‏گويد همچنانكه جوهر مادى داراى مقادير هندسى و ابعاد مكانى است همچنين داراى كميت متصل ديگرى بنام زمان است كه بعد چهارم آنرا تشكيل مى‏دهد و همانگونه كه امتدادهاى دفعى الحصول آن اوصاف ذاتى وجودش بشمار مى‏روند و وجود منحازى از وجود جوهر مادى ندارند همچنين امتداد تدريجى الحصول آن وصفى ذاتى و انفكاك ناپذير براى آن است و همانگونه كه هويت‏شخصى هيچ جوهر جسمانى بدون ابعاد هندسى تحقق نمى‏يابد بدون بعد زمانى هم تحقق نمى‏پذيرد و نمى‏توان هيچ موجود جسمانى را فرض كرد كه ثابت و منسلخ از زمان باشد و در نتيجه نسبت آن به همه زمانها يكسان باشد پس زمان مقوم وجود هر جوهر جسمانى است و لازمه‏اش اين است كه وجود هر جوهر جسمانى تدريجى الحصول باشد و اجزاء بالقوه آن متواليا و نو بنو بوجود بيايند .

اين دليل متقن‏ترين دلايل حركت جوهريه است و هيچ اشكالى در باره آن بنظر نمى‏رسد

خلاصه

1- منكرين حركت در جوهر استدلال كرده‏اند كه وجود موضوع ثابت براى هر حركتى لازم است ولى براى حركت در جوهر چنين موضوعى را نمى‏توان در نظر گرفت .

2- پاسخ اين است كه موضوع به معنايى كه در مورد اعراض بكار مى‏رود مخصوص وجود عرض مى‏باشد و چنين موضوعى براى حركت لازم نيست زيرا حركت از قبيل اعراض خارجيه نمى‏باشد .

3- حركت از عوارض تحليليه وجود است و بالعرض به ماهيت جوهر يا اعراض نسبت داده مى‏شود .

4- نخستين دليل بر وجود حركت در جوهر اين است كه دگرگونيهاى اعراض معلول طبيعت جوهرى آنها است و فاعل طبيعى اين دگرگونيها بايد مانند خود آنها متغير باشد پس طبيعت جوهرى كه فاعل طبيعى براى حركات عرضى بشمار مى‏رود بايد متحرك باشد .

5- طبيعت جوهرى علت تامه براى حركات عرضى نيست و به همين جهت است كه هميشه همه اعراض در حال دگرگونى نيستند و اما سكون اعراض امرى عدمى است و نياز به فاعل ندارد .

6- حركت جوهريه عين وجود جوهر است و نيازى به فاعل طبيعى ندارد و فقط نيازمند به علت هستى‏بخش مى‏باشد بر خلاف حركات عرضى كه نيازمند به فاعل طبيعى هم هستند .

7- ولى شايد بتوان گفت كه طبيعت جوهرى فقط بعنوان موضوع مورد نياز اعراض و حركات عرضى كه عين وجود آنها است مى‏باشد و نه بعنوان علت فاعلى .

8- دليل دوم بر وجود حركت در جوهر اين است كه اعراض از شؤون وجود جوهر و علامات تشخص آن هستند و تحول آنها علامت تحول در ذات جوهر است .

9- اين دليل در مورد عوارض تحليليه مانند كميتها و لوازم آنها روشن است اما در مورد اعراض خارجيه مانند كيفيات نفسانى و كيفيات محسوسه قابل مناقشه مى‏باشد زيرا نمى‏توان وحدت وجود آنها را با موضوعاتشان اثبات كرد .

10- سومين و متقن‏ترين دليل بر وجود حركت جوهريه اين است كه هر موجود جسمانى داراى بعد و امتداد گذرا و اجزاء گسترده در بستر زمان است و تا جزء بالقوه‏اى از آن معدوم نشود جزء ديگرى بوجود نمى‏آيد و همين است معناى حركت در جوهر