آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۲۷ -


درس پنجاه و هفتم - تقسيمات حركت

شامل: مقدمه تقسيم حركت بر اساس شتاب تكامل متحرك در اثر حركت

مقدمه

دانستيم كه مقومات حركت در تمام حركات وجود دارد و قابل تنوع و تفاوت نيست تا بر اساس اختلاف آنها بتوان اقسام مختلفى را براى حركت در نظر گرفت اما مشخصات و لوازم حركت كمابيش قابل تفاوت و تنوع است و مى‏توان بر حسب اختلاف آنها اقسامى را براى حركت اثبات كرد مثلا اختلاف مدار در حركات انتقالى كاملا محسوس است و اشكال مختلفى كه براى آن تصور مى‏شود موجب تفاوت حركات مربوطه مى‏گردد ولى از يك سوى اختلاف مدارات انواع محصورى ندارد و از سوى ديگر نتيجه فلسفى خاصى بر اين تنوع مترتب نمى‏شود از اين روى تقسيم حركات بر حسب اختلاف مدارات چندان فايده‏اى در بر نخواهد داشت .

همچنين جهات حركات هر چند از نظر كلى قابل تقسيم به شش جهت اصلى معروف است اما اولا اين اقسام قراردادى است و ثانيا تقسيم حركات بر حسب اختلاف آنها فاقد ثمره فلسفى مى‏باشد نيز سرعت‏حركت مراتب بى‏شمارى دارد اما اين اختلاف مراتب تاثيرى در تحليل فلسفى آنها ندارد .

اما تقسيم حركت بر حسب اختلاف فاعلها در واقع تابع اقسام فاعل است كه در درس سى و هشتم به آنها اشاره شد و بطور كلى مى‏توان حركت را به دو قسم طبيعى و ارادى تقسيم كرد زيرا فاعلهاى بالقصد و بالعنايه و بالرضا و بالتجلى همه فاعلهاى ارادى هستند و فاعلهاى بالجبر و بالتسخير هم حالات خاصى از آن بشمار مى‏روند چنانكه فاعل قسرى حالت‏خاصى از فاعل طبيعى محسوب مى‏شود .

در ميان همه ويژگيهاى حركت مهمترين چيزى كه محور بحثهاى فلسفى در اقسام حركت واقع شده بستر و مسافت‏حركت است ولى قبل از آنكه به اين مبحث بپردازيم سزاوار است بحث كوتاهى در باره تقسيم حركت بحسب اختلاف شتاب داشته باشيم و ضمنا مسئله تكاملى بودن حركت و رابطه آن را با شتاب مورد بررسى قرار دهيم

تقسيم حركت بر اساس شتاب

اتومبيلى را در نظر بگيريد كه عقربه كيلومتر شمار آن تدريجا از صفر به طرف يكصد كيلومتر در ساعت بالا مى‏رود و مدتى روى اين شماره مى‏ايستد و سپس تدريجا به طرف صفر پايين مى‏آيد اين اتومبيل در طول مدت حركت‏خود از نقطه الف به نقطه ب انتقال مى‏يابد كه حركتى انتقالى و در بستر مكان مى‏باشد اما در اين جريان دو تغيير تدريجى ديگر هم مشاهده مى‏شود يكى تغيير سرعت از صفر به يك صد و ديگرى تغيير آن از يك صد به صفر اين تغيير نيز از نظر فلسفى مشمول تعريف حركت است و مى‏توان آن را نوعى حركت كيفى بشمار آورد از اين جهت كه تند شدن و كند شدن دو كيفيت ويژه حركت محسوب مى‏شوند كه عارض كميت‏سرعت آن مى‏گردند .

نظير همين تغيير را در انواع ديگرى از حركت مى‏توان در نظر گرفت و حتى يك حركت كيفى از نظر ديگرى مى‏تواند متصف به حركت كيفى ديگرى شود مثلا فرض كنيد كه جسم بى رنگى تدريجا سياهرنگ مى‏شود و مدتى به همان حالت‏سياهى باقى مى‏ماند و سپس رنگ آن تدريجا مى‏پرد و دوباره بى رنگ مى‏گردد بى شك تغيير رنگ جسم حركتى در مقوله كيف بشمار مى‏رود اما ممكن است درجه سياه شدن يا رنگ پريدن آن در همه اجزاء زمان يكنواخت نباشد و مثلا سرعت‏سياه شدن آن تدريجا افزايش يابد و سپس به همين منوال رو به كاهش برود اين تغيير سرعت تغيير ديگرى غير از اصل تغيير رنگ است و از اين روى مى‏توان آن را حركتى روى حركت اول تلقى كرد چنانكه مى‏توان حركت‏يك نواخت را فاقد اين تغيير دانست و آن را از نظر سرعت ثابت‏شمرد .

بنا بر اين مى‏توان حركت را از يك ديدگاه يعنى از ديدگاه ثبات يا تغير سرعت به سه قسم تقسيم كرد:

1- حركت‏يك نواخت و بى شتاب و داراى سرعت ثابت .

2- حركت تند شونده و داراى سرعت افزاينده يا داراى شتاب مثبت .

3- حركت كند شونده و داراى سرعت كاهنده يا داراى شتاب منفى .

وجود حركت تند شونده و كند شونده و همچنين حركت‏يك نواخت امرى محسوس و غير قابل انكار است و حتى مى‏توان بعضى از مصاديق آنها مانند تغيير تدريجى افزايش و كاهش سرعت‏يا يكنواختى آن را در كيفيات و حالات نفسانى با علم حضورى دريافت و بدون ترديد مى‏توان كاهش سرعت‏حركت را نوعى تنزل و ضعف و نقص تدريجى براى حركت بحساب آورد و بدين ترتيب نوعى حركت تضعفى و تنزلى را اثبات كرد .

در اين جا است كه ما با اين سؤال روبرو مى‏شويم كه آيا وجود حركت كند شونده منافاتى با بعضى از تعاريف حركت مانند خروج تدريجى شى‏ء از قوه به فعل و كمال اول براى موجود بالقوه از آن جهت كه بالقوه است ندارد .

براى پاسخ به اين سؤال بايد دو جهت بحث را از يكديگر تفكيك كرد يكى تكامل حركت و ديگرى تكامل موجود متحرك .

توضيح آنكه ممكن است متحرك در طول حركت‏خودش همواره به كمالات جديدى دست‏يابد اما سرعت نايل شدن به اين كمالات متفاوت باشد يعنى در بخشى از زمان سرعت تكامل رو به افزايش و در بخشى ديگر رو به كاهش و در بخش سومى ثابت و يك نواخت باشد و يكنواختى سرعت و حتى كاهش آن منافاتى با تكامل يافتن متحرك ندارد زيرا مثلا جسمى كه آهنگ سياه شدن آن كند مى‏شود بالاخره در لحظه بعدى سياهتر از لحظه قبلى خواهد بود گو اينكه تغيير رنگ آن كندتر انجام مى‏پذيرد پس فرض اينكه حركت موجب كمال بيشترى براى موجود متحرك باشد با فرض شتاب منفى براى سرعت تكامل هم منافاتى ندارد .

اما اگر كسى ادعا كند كه هر حركتى در همان حيثيت‏حركت بودنش تكامل مى‏يابد ادعاى وى با پذيرفتن حركت‏يك نواخت و حركت بى شتاب سازگار نيست و روشن است كه چنين ادعائى خلاف وجدان و بداهت مى‏باشد و براى اثبات آن نمى‏توان به پاره‏اى از تعريفات حركت استناد كرد علاوه بر اينكه تعريفات ياد شده هم چنين ادعائى را اثبات نمى‏كنند زيرا حد اكثر چيزى كه از آنها مى‏توان استفاده كرد اين است كه موجود متحرك در اثر حركت به فعليت و كمال جديدى مى‏رسد و چنانكه اشاره شد تكامل يافتن متحرك منافاتى با نزولى بودن رعت‏حركت ندارد .

و اما اينكه آيا هر حركتى موجب تكامل متحرك مى‏شود يا نه مسئله ديگرى است كه اينك به بررسى آن مى‏پردازيم

تكامل متحرك در اثر حركت

دانستيم كه تكاملى بودن حركت بمعناى شدت يافتن و شتاب گرفتن آن كليت ندارد و هيچكدام از تعاريف حركت هم اشعارى به اين مطلب ندارد و اما بمعناى تكامل يافتن متحرك در اثر حركت ممكن است از دو تعريف ياد شده چنين استنباطى بشود كه چون متحرك بواسطه حركت به فعليت و كمال جديدى مى‏رسد ضرورتا هر حركتى اشتدادى و موجب تكامل يافتن متحرك خواهد بود .

كسانى كه چنين استنباطى را كرده‏اند خود را با مشكل بزرگى مواجه ديده‏اند و آن اين است كه بسيارى از اشياء تدريجا رو به ضعف و پژمردگى و نابودى مى‏روند و نه تنها حركات و دگرگونيهاى تدريجى آنها بر كمالشان نمى‏افزايد بلكه پيوسته از كمالاتشان مى‏كاهد و آنها را به مرگ و نيستى نزديك مى‏كند چنانكه نباتات و حيوانات پس از گذراندن دوران رشد و شكوفايى وارد مرحله پيرى و ناتوانى مى‏شوند و حركت ذبولى و نزولى آنها آغاز مى‏گردد .

براى رهايى از اين مشكل به اين صورت چاره جويى كرده‏اند كه اينگونه حركات نزولى و انحطاطى همراه با حركات موجودات رشد يابنده ديگرى است مثلا سيبى كه در اثر كرم زدگى فاسد مى‏شود كرم درون آن رشد مى‏يابد و حركت‏حقيقى همان حركت تكاملى كرم است كه موجب كاهش كمالات سيب مى‏گردد و پژمردگى و فاسد شدن آن حركتى بالعرض مى‏باشد .

ولى صرف نظر از اينكه توام بودن حركت نزولى يك متحرك با حركت اشتدادى متحرك ديگر در همه موارد قابل اثبات نيست نمى‏توان تغيير تدريجى موجود رو به كاهش را ناديده گرفت و از آن بعنوان حركت بالعرض ياد كرد و بالاخره اين سؤال باقى مى‏ماند كه اين سير نزولى تدريجى در موجود كاهش يابنده از نظر فلسفى چه مفهومى دارد .

و اما اتكاء كردن بر تعريفهاى ياد شده براى نفى حركت غير تكاملى نمى‏تواند پاسخگوى وجود غير قابل انكار آن باشد و بفرض اينكه مفاد اين تعريفها قابل انطباق بر حركت نزولى نباشد بايد در صحت و كليت آنها ترديد كرد نه اينكه با استناد به آنها دست به توجيهات غير قابل قبولى زد ولى در عين حال مى‏توان براى تعريفهاى مذكور هم تفسيرى را در نظر گرفت كه مستلزم نفى حركت غير تكاملى نباشد .

توضيح آنكه همچنانكه در درس پنجاه و دوم بيان شد قوه و فعل دو مفهوم اضافى هستند كه از ملاحظه تقدم موجودى بر موجود ديگر و مشتمل بودن موجود دوم بر كل يا جزئى از موجود اول انتزاع مى‏شود و اين معنى به هيچ وجه مستلزم كاملتر بودن كل موجود دوم از كل موجود اول نيست همچنين حركت را كمالى مقدمى براى رسيدن به كمال اصلى انگاشتن مستلزم بقاء همه كمالات سابق در موجود لاحق نمى‏باشد زيرا ممكن است لازمه حركت و رسيدن به كمالى كه نتيجه آن بشمار مى‏رود اين باشد كه متحرك بعضى از كمالات خودش را از دست بدهد و كمالى كه در اثر حركت برايش حاصل مى‏شود مساوى با كمال از دست رفته و يا حتى ضعيفتر از آن باشد .

پس تطبيق تعريف ارسطو بر انواع حركت مستلزم اين نيست كه كمالى كه در اثر ركت‏حاصل مى‏شود از نظر مرتبه وجودى بر كمالى كه از دست متحرك مى‏رود برترى و فزونى داشته باشد و در نتيجه موجود متحرك در مقام مقايسه با وضع و موقعيت‏سابق لزوما كاملتر گردد .

ولى اساسا تكيه بر مفهوم قوه و فعل يا مفهوم كمال در تعريف حركت لزومى ندارد زيرا اين مفاهيم كه خودشان نياز به توضيح و تفسير دارند نمى‏توانند ابهامى را از حركت بزدايند .

آيا براستى مى‏توان پذيرفت كه هر جسمى كه از مكانى به مكان ديگرى منتقل مى‏شود واقعا كاملتر مى‏گردد و به كمال جديدى برتر از كمالى كه داشته است دست مى‏يابد و آيا براستى مى‏توان اثبات كرد كه پژمردگى و سير نزولى هر نبات و حيوانى نتيجه تكامل موجود ديگرى است .

ممكن است‏سؤال شود كه اگر حركت موجب افزايش كمال متحرك نمى‏شود چرا متحرك آن را انجام مى‏دهد و چه انگيزه‏اى براى انجام آن مى‏تواند داشته باشد .

پاسخ اين است كه اولا هر حركتى برخاسته از شعور و انگيزه متحرك نيست چنانكه در مورد حركات طبيعى و قسرى گفته شد و ثانيا موجود با شعور هم ممكن است براى رسيدن به لذتى واقعى يا خيالى حركتى را انجام دهد كه موجب از دست رفتن كمالات ارزشمندترى گردد يا به جهت غفلت از اين نتيجه قهرى و يا به جهت علاقه شديد به لذت مورد نظر و به هر حال عقلائى نبودن و حكيمانه نبودن چنين حركتى بمعناى محال بودن آن نخواهد بود .

ممكن است گفته شود كه اگر برآيند حركات جهان مثبت نباشد و نتيجه مجموع آنها حصول كمالات بيشترى براى موجودات اين جهان نباشد آفريدن چنين جهانى لغو و بيهوده خواهد بود .

پاسخ اين است كه ما بر اساس حكمت الهى ثابت مى‏كنيم كه آفرينش جهان عبث و بيهوده نيست و نتايج‏حكيمانه‏اى بر آن مترتب مى‏شود ولى لازمه مثبت بودن برآيند نتايج‏حركات اين نيست كه هر حركتى ضرورتا تكاملى و موجب حصول كمال بيشترى براى خود متحرك باشد .

حاصل آنكه تكامل يافتن هر متحركى در اثر حركت به اين معنى كه كمال جديد از نظر مرتبه وجودى بر كمال سابق فزونى و برترى داشته باشد دليلى ندارد و تجارب بى‏شمار نشان مى‏دهد كه نه تنها حركت‏يك نواخت بلكه حركت نزولى و تضعفى هم وجود دارد به اين معنى كه متحرك تدريجا كمالات موجود را از دست بدهد يا كمالاتى را واجد شود كه برتر از كمال از دست رفته نباشد و اگر بعضى از تعريفات قابل انطباق بر چنين حركاتى نباشد بايد آن را دليل بر عدم جامعيت آنها بحساب آورد و تنها تكاملى بودن هر حركت را به اين معنى مى‏توان پذيرفت كه موجود متحرك به يك امر وجودى دست مى‏يابد كه قبلا فاقد شخص آن بوده است هر چند قبلا شخص ديگرى مماثل و يا كاملتر از آن را داشته است چنانكه نظير آن درباره رابطه قوه و فعل گفته شد

خلاصه

1- حركت را مى‏توان بر اساس اختلاف انواع فاعل به دو نوع طبيعى و ارادى تقسيم كرد .

2- مهمترين محور تقسيم حركت بستر و مسافت آن است .

3- حركت را مى‏توان از نظر تغير يا ثابت بودن سرعت به سه قسم تقسيم كرد الف حركت‏يك نواخت و بى شتاب .

ب- حركت تند شونده و داراى سرعت افزاينده .

ج- حركت كند شونده و داراى سرعت كاهنده .

4- تغير تدريجى سرعت‏حركت را مى‏توان حركت ديگرى روى حركت اول تلقى كرد كه مبدا آن درجه خاصى از سرعت و منتهاى آن درجه ديگرى از آن و بستر حركت‏خود سرعت مى‏باشد .

5- اين اقسام سه‏گانه را با علم حضورى در مورد كيفيات نفسانى مى‏توان دريافت و در ساير اشياء به كمك حس مى‏توان اثبات كرد .

6- تكاملى دانستن هر حركت به اين معنى كه خود حركت از حيثيت‏حركت بودنش شدت و شتاب يابد مستلزم انكار حركات يك نواخت و كند شونده است .

7- حركت‏يك نواخت و كند شونده منافاتى با تكامل متحرك ندارد چنانكه وقتى آهنگ سياه شدن جسمى كند هم مى‏شود بالاخره بر سياهى آن افزوده مى‏گردد .

8- هيچيك از تعاريف حركت منافاتى با وجود حركت‏يك نواخت و كند شونده ندارد زيرا حد اكثر چيزى كه از آنها استفاده مى‏شود حصول كمال و فعليت جديد براى متحرك است و اين معنى در حركات يك نواخت و كند شونده هم حاصل است .

9- اما ممكن است از بعضى از تعاريف حركت چنين استنباط شود كه متحرك بايد در اثر حركت كاملتر شود بطورى كه موقعيت آن بعد از حركت بر موقعيت آن قبل از حركت برترى داشته باشد .

10- بر اساس اين استنباط حركت نزولى حركتى بالعرض و نتيجه حركت تكاملى موجود ديگر شمرده شده است .

11- اولا توام بودن هر حركت نزولى با حركت تكاملى موجود ديگر قابل اثبات نيست .

12- ثانيا تكاملى بودن حركت ديگر موجب نفى حقيقت‏حركت از سير نزولى نمى‏شود و اين سؤال باقى مى‏ماند كه سير نزولى از نظر فلسفى چه مفهومى دارد .

13- تكيه كردن بر بعضى از تعريفها براى نفى حركت غير تكاملى موجه نيست و بفرض اينكه تعاريف مزبور شامل حركت نزولى نشود بايد صحت آنها را مورد ترديد قرار داد .

14- براى تعاريف ياد شده مى‏توان تفسيرى را در نظر گرفت كه مستلزم نفى حركت غير تكاملى نباشد به اين صورت كه لازمه حركت رسيدن متحرك به فعليت جديدى است هر چند ملازم با از دست رفتن فعليت مساوى يا كاملترى باشد نيز كمال بودن حركت و نتيجه آن منافاتى با از دست رفتن كمال مساوى يا برترى ندارد .

15- ولى اساسا تكيه بر مفهوم قوه و فعل يا مفهوم كمال در تعريف حركت لزومى ندارد و بهترين تعريف آن همان تغير تدريجى است .

16- هر حركتى برخاسته از شعور و انگيزه نيست تا گفته شود كه اگر متحرك تكامل نيابد انگيزه‏اى براى حركت نخواهد داشت .

17- حتى موجود با شعور و با انگيزه هم ممكن است‏حركتى را به انگيزه لذتى انجام دهد كه مستلزم از دست دادن كمال ارزشمندترى باشد .

18- بر اساس حكمت الهى مى‏توان اثبات كرد كه مجموعا حركات جهان به كمالات ارزنده‏ترى مى‏انجامد اما معناى آن تكامل يافتن هر متحرك در اثر حركت نيست .

19- تكاملى بودن هر حركت را تنها به اين معنى مى‏توان پذيرفت كه در هر حركتى شخص كمال امر وجودى جديدى تحقق مى‏يابد هر چند مساوى با شخص كمال سابق و يا پست‏تر از آن باشد .

20- شبهه تكاملى بودن هر حركت در اثر تفسير نا درست براى رابطه قوه و فعل نشات گرفته است