درس چهل و هفتم اعراض
شامل: نظريات فلاسفه درباره اعراض كميت مقولات نسبى
نظريات فلاسفه درباره اعراض
چنانكه قبلا اشاره شد مشهور بين فلاسفه اين است كه جوهر جنس عالى و مقوله
خاصى است كه داراى انواع مختلفى مىباشد اما عرض مقوله خاصى نيست بلكه مفهوم
عامى است كه از نه مقوله انتزاع مىشود و حمل آن بر هر يك از آنها حمل عرضى است
نه ذاتى .
در برابر اين قول مىتوان به سه قول ديگر اشاره كرد يكى قول ميرداماد كه عرض
را مانند جوهر مقوله و جنس عالى مىداند و آنچه را ديگران مقولات عرضى مىنامند
وى آنها را انواع عرض مىشمارد قول ديگر اين است كه مقولات عبارتند از جوهر
كميت كيفيت نسبت اما ساير مقولات عرضى بحسب اين قول انواعى از نسبت بشمار
مىروند و بالاخره قول شيخ اشراق (1) اين است كه مقولات عبارتند از
چهار مقوله نامبرده بعلاوه حركت .
اما بنظر مىرسد كه اولا جوهر و عرض هر دو از قبيل معقولات ثانيه فلسفى
هستند و نبايد هيچكدام از آنها را جنس عالى و مقوله ماهوى بحساب آورد و ثانيا
همانگونه كه صدرالمتالهين تصريح فرموده حركت از مفاهيم وجودى است و نه خودش
مقوله است و نه مندرج در هيچ مقوله ماهوى مىباشد و ثالثا بسيارى از آنچه بنام
عرض خارجى و بعنوان مقوله يا نوعى از آن شمرده شده و از جمله همه مقولات نسبى
هفتگانه از مفاهيم انتزاعى است و هيچكدام از آنها از اعراض خارجى نيست تا مقوله
ماهوى مستقل يا نوعى از مقولات بشمار آيد .
روشن است كه بيان همه اقوال و نقد و بررسى آنها نياز به بحثهاى مفصلى دارد
كه چندان فايدهاى بر آنها مترتب نمىشود از اينروى به بحث كوتاهى در اين زمينه
بسنده مىكنيم
كميت
مقوله كميت به اين صورت تعريف شده عرضى است كه ذاتا قابل انقسام مىباشد و
قيد ذاتا به اين منظور آورده شده كه تعريف شامل انقسام ساير مقولات نشود زيرا
انقسام آنها بتبع انقسام كميتحاصل مىشود .
كميت بطور كلى به دو نوع متصل مقدار هندسى و منفصل عدد تقسيم مىشود كه هر
كدام از آنها داراى انواع مختلفى است كه در دو علم هندسه و حساب مورد بحث قرار
مىگيرند .
لازم به تذكر است كه فلاسفه نخستين عدد را دو مىدانند كه قابل انقسام به دو
واحد است و يك را مبدا عدد مىنامند ولى نوعى از اعداد بشمار نمىآورند .
بنظر مىرسد كه به آسانى مىتوان پذيرفت كه عدد مفهومى ماهوى نيست و در خارج
غير از اشيائى كه متصف به وحدت و كثرت مىشوند معدودات چيزى بنام عدد تحقق
نمىيابد مثلا هنگامى كه يك فرد انسان در جايى قرار دارد غير از وجود خودش چيزى
بنام وحدت در او بوجود نمىآيد اما با توجه به اينكه انسان ديگرى در كنار او
نيست مفهوم واحد از او انتزاع مىشود همچنين هنگامى كه فرد ديگرى در كنار وى
قرار مىگيرد فرد دوم هم يك واحد است ولى ما ايشان را با هم در نظر مىگيريم و
مفهوم دو را به آنان نسبت مىدهيم وگرنه ميان آنها عرضى خارجى بنام عدد دو تحقق
نمىيابد و راستى چگونه مىتوان عرض واحدى عدد دو قائم به دو موضوع باشد
دقتشود و باز هنگامى كه فرد سومى در كنار آن دو نفر مىنشيند از مجموع آنان
عدد سه را انتزاع مىكنيم اما چنان نيست كه يك عرض عينى بنام دو نابود شده و
عرض ديگرى بنام سه بوجود آمده باشد و در همين حال مىتوانيم همان دو نفر سابق
را در نظر بگيريم و عدد دو را به ايشان نسبت دهيم چنانكه مىتوانيم يكى از آنان
را با فرد جديد الورود با هم در نظر بگيريم و آنها را دو نفر بناميم .
و از جمله شواهد بر اعتبارى بودن مفهوم عدد اين است كه عارض خود اعداد و
كسرهاى آنها و مجموعههايى از آنها مىگردد و اگر عدد امرى عينى مىبود
مىبايست در موضوعات محدودى بىنهايت عدد تحقق داشته باشد همچنين عدد به مجردات
و ماديات و امور حقيقى و اعتبارى بطور يكسان نسبت داده مىشود آيا مىتوان
هنگامى كه عدد را به مجردات نسبت مىدهيم آن را عرضى مجرد بدانيم و هنگامى كه
آن را به ماديات نسبت مىدهيم آن را عرضى مادى تلقى كنيم و آيا مىتوانيم
هنگامى كه عددى را به امور حقيقى نسبت مىدهيم آن را امرى حقيقى بدانيم اما
هنگامى كه همان عدد را بر امور اعتبارى حمل مىكنيم امرى اعتبارى بشماريم يا
اينكه براى امور اعتبارى صفت و عرضى حقيقى و عينى اثبات كنيم .
اما كميتهاى متصل در ضمن بحث از مكان و زمان روشن شد كه آنها از چهرههاى
وجود اجسام هستند و وجودى جداگانه از وجود جسم ندارند و به اصطلاح جعل تاليفى و
ايجاد مستقلى به آنها تعلق نمىگيرد هر چند ذهن مىتواند آنها را بعنوان ماهيات
مستقلى در نظر بگيرد با در نظر گرفتن اين نكته مىتوان آنها را به يك معنى از
اعراض اجسام بحساب آورد اما اعراضى كه وجود آنها عين وجود جسم است و همه ماهيات
آنها با يك وجود موجود مىشوند و به ديگر سخن وجود اينگونه اعراض از شؤون وجود
جوهر مىباشد
مقولات نسبى
در ميان مقولات دهگانه هفت مقوله عرضى هست كه در هر كدام از آنها نوعى نسبت
لحاظ شده و به همين جهت آنها را مقولات نسبى مىنامند و درست به همين جهت است
كه بعضى از فلاسفه آنها را انواعى از مقوله نسبتيا اضافه دانستهاند مقولات
نسبى عبارتند از:
1- مقوله اضافه كه از نسبت متكرر بين دو موجود حاصل مىشود و به دو قسم
متشابهه الاطراف و متخالفه الاطراف منقسم مىگردد قسم اول مانند اضافه برادرى
ميان دو برادر يا اضافه همزمانى ميان دو شيئى كه در يك زمان وجود دارند و قسم
دوم مانند اضافه پدرفرزندى ميان پدر و فرزند يا اضافه تقدم و تاخر بين دو جزء
زمان يا دو پديدهاى كه در دو زمان بوجود مىآيند .
2- مقوله اين كجايى كه از نسبت بين شىء مادى و مكان آن حاصل مىشود .
3- مقوله متى چه وقتى كه از نسبت بين موجود مادى و زمان آن بدست مىآيد .
4- مقوله وضع كه از نسبت بين اجزاء شىء با يكديگر با در نظر گرفتن جهت آنها
حاصل مىشود مانند حالت ايستادن كه از قرار گرفتن اجزاء بدن بر روى يكديگر به
طورى كه سر در جهت بالا باشد حاصل مىشود يا حالت دراز كشيدن كه از قرار گرفتن
اجزاء بدن در كنار يكديگر بصورت افقى انتزاع مىگردد .
5- مقوله جده يا ملك كه از نسبتشىء به چيزى كه كمابيش بر آن احاطه دارد
بدست مىآيد مانند حالت پوشيدگى بدن بوسيله لباس يا پوشيدگى سر بوسيله كلاه .
6- مقوله ان يفعل كه حكايت از تاثير تدريجى فاعل مادى در ماده منفعل دارد
مانند اينكه آفتاب تدريجا آب را گرم مىكند .
7- مقوله ان ينفعل كه حكايت از تاثر تدريجى ماده منفعل از فاعل مادى دارد
مانند اينكه آب تدريجا بوسيله آفتاب گرم مىشود .
لازم به تذكر است كه همه اين مقولات بجز مقوله اضافه مختص به ماديات هستند
زيرا زماندارى و مكاندارى مخصوص ماديات است و نسبت بين اجزاء و لحاظ جهت ميان
آنها نيز تنها در اجسام تصور مىشود همچنين احاطه لباس و مانند آن ويژه موجودات
مادى است نيز تاثير و تاثر تدريجى فقط در ميان اشياء مادى تحقق مىيابد اما
مقوله اضافه مشترك بين ماديات و مجردات است و مىتوان مصاديقى از آن را در ميان
ماديات يافت مانند اضافه بالا پايين بين دو طبقه ساختمان و مىتوان اضافاتى را
در ميان مجردات در نظر گرفت مانند تقدم سرمدى الهى بر ساير مجردات و معيت دهرى
در ميان عقول چنانكه مىتوان يك طرف اضافه را موجود مجرد و طرف ديگر را موجود
مادى قرار داد مانند تقدم وجودى علت مجرد بر معلول مادى .
اما بنظر مىرسد كه هيچكدام از آنها از مفاهيم ماهوى معقولات اولى نيستند و
بهترين دليل آن اين است كه نسبت دادن موجودى به موجود ديگر بستگى به شخص نسبت
دهنده دارد كه آنها را با يكديگر مقايسه مىكند و مفهومى كه در گروه مقايسه و
نسبتسنجى باشد نمىتواند از يك امر عينى و مستقل از اعتبار و لحاظ ذهنى حكايت
كند .
مثلا نسبت برادرى بين دو برادر يا نسبت پدرفرزندى ميان پدر و فرزند يك امر
عينى نيست كه ميان آنها بوجود بيايد بلكه ذهن با در نظر گرفتن اين كه دو نفر از
يك پدر و مادر بوجود آمدهاند و در اين جهتشريك هستند اضافه متشابهه الاطرافى
بنام برادرى را انتزاع مىكند و با در نظر گرفتن اينكه پدر علت اعدادى براى
پيدايش فرزند است نه بالعكس اضافه متخالفه الاطرافى بنام پدرفرزندى را انتزاع
مىكند و چنان نيست كه با تولد فرزند امر عينى ديگرى بنام اضافه پدرفرزندى ميان
آنها تحقق يابد يا پس از تولد فرزند دوم امر خارجى ديگرى بنام اضافه اخوت ميان
دو فرزند پديد آيد .
همچنين مفاهيم بزرگى و كوچكى بزرگترى و كوچكترى دورى و نزديكى دورترى و
نزديكترى تساوى همزمانى و ... همه از مفاهيمى است كه با نسبتسنجى بدست مىآيند
و هيچكدام از آنها مابازاء عينى ندارد هر چند هر يك از آنها منشا انتزاع خاصى
دارد و نمىتوان به دلخواه هر مفهوم اضافى و نسبى را به هر چيزى نسبت داد .
از جمله شواهد اعتبارى بودن اضافه اين است كه از يك سوى در رابطه خداى متعال
با انواع مخلوقاتش صدق مىكند و از سوى ديگر بين دو امر اعتبارى و بين يك موجود
و يك معدوم و حتى ميان دو امر ممتنع الوجود نيز برقرار مىشود و روشن است كه
خداى متعال معروض هيچ عرضى واقع نمىشود و همچنين امور اعتبارى و معدومات
نمىتوانند متصف به صفات عينى و خارجى شوند .
با دقت در ساير مقولات نسبى نيز روشن مىشود كه غير از طرفين نسبت كه منشا
انتزاع اين مفاهيم هستند امر عينى ديگرى بنام نسبتخارجى وجود ندارد چه رسد به
اينكه در اثر نسبت هيئتخاصى هم براى موضوع پديد آيد و اتصاف اشياء خارجى به
اينگونه مفاهيم دليل وجود مابازاء عينى براى آنها نيست چنانكه امر در همه
معقولات ثانيه فلسفى به همين منوال است
خلاصه
1- درباره اعراض چهار قول وجود دارد:
الف- قول ميرداماد كه عرض مانند جوهر جنس عالى است و داراى نه نوع كلى
مىباشد .
ب- قول مشهور كه هر يك از نه مقوله عرضى جنس عالى است و حمل عرض بر آنها حمل
ذاتى نيست .
ج- قول صاحب بصائر عمر بن سهلان ساوجى كه مقولات عرضى عبارتند از كميت كيفيت
نسبت و مقولات نسبى انواعى از نسبت بشمار مىروند .
د- قول شيخ اشراق كه مقولات عرضى عبارتند از سه مقوله نامبرده بعلاوه حركت .
2- مفهوم جوهر و عرض از قبيل معقولات ثانيه فلسفى است و جنس براى هيچ ماهيتى
نيست .
3- مفهوم حركت مفهومى است كه از وجود سيال انتزاع مىشود و از قبيل مفاهيم
ماهوى نيست .
4- كميت عرضى است كه ذاتا قابل قسمت مىباشد .
5- كميت به دو قسم كلى منقسم مىشود متصل مقدار هندسى و منفصل عدد .
6- از نظر فلاسفه واحد مبدا عدد است نه نوعى از اعداد .
7- عدد را نمىتوان عرض خارجى و داراى مابازاء عينى دانست زيرا با افزودن
واحدى بر واحد ديگر هيچ امر عينى ديگرى در آنها تحقق نمىيابد نيز عدد اشياء با
اختلاف لحاظها و اعتبارات تغيير مىكند .
8- شاهد ديگر بر اعتبارى بودن عدد نسبت دادن آن به مجردات و ماديات و به
امور خارجى و ذهنى و اعتبارى بطور يكسان است .
9- كميت متصل در واقع چهرهاى از وجود جوهر مادى و شانى از شؤون آن است .
10- مقولات نسبى عبارتند از اضافه اين متى وضع جده ان يفعل ان ينفعل .
11- مقوله اضافه مشترك بين مجردات و ماديات است ولى ساير مقولات نسبى مخصوص
ماديات مىباشند .
12- اضافه به دو قسم كلى تقسيم مىشود اضافه متشابهه الاطراف مانند اخوت و
اضافه متخالفه الاطراف مانند ابوت و بنوت .
13- هيچيك از مفاهيمى كه بنام مقولات نسبى ناميده مىشوند از مفاهيم ماهوى و
معقولات اولى نيستند زيرا همگى مشتمل بر مفهوم نسبت هستند و نسبت مابازاء عينى
ندارد .
14- از جمله شواهد بر اعتبارى بودن اضافه اين است كه از يك سوى در مورد خداى
متعال و از سوى ديگر در مورد اعتباريات و حتى معدومات و ممتنعات نيز صدق مىكند
.
15- اعتبارى بودن اين مفاهيم بدان معنى نيست كه بطور گزاف و به دلخواه
مىتوان به اشياء مختلف نسبت داد بلكه بدين معنى است كه داراى منشا انتزاع
هستند ولى خودشان مابازاء عينى ندارند .
16- اتصاف اشياء خارجى به اينگونه مفاهيم دليل ماهيت بودن آنها نيست چنان كه
اتصاف به ساير معقولات ثانيه فلسفى هم دليل وجود مابازاء عينى براى آنها نيست