درس چهل و چهارم انواع جواهر شامل
شامل: نظريات درباره انواع جواهر جوهر جسمانى جوهر نفسانى دو برهان بر تجرد
نفس
نظريات درباره انواع جواهر
درباره انواع جواهر مادى و مجرد اختلافاتى در ميان فلاسفه وجود دارد پيروان
مشائين جوهر را به پنج قسم تقسيم كردهاند:
1- جوهر عقلانى كه مجرد تام است و علاوه بر اينكه ذاتا داراى ابعاد مكانى و
زمانى نيست تعلقى هم به موجود مادى و جسمانى ندارد .
بايد توجه داشت كه اطلاق عقل بر چنين موجودى ربطى به عقل بمعناى قوه درك
كننده مفاهيم كلى ندارد و استعمال واژه عقل درباره آنها از قبيل اشتراك لفظى
است چنانكه علماء اخلاق عقل را بمعناى سومى نيز بكار مىبرند .
2- جوهر نفسانى كه ذاتا مجرد است ولى تعلق به بدن موجود جسمانى مىگيرد بلكه
بدون بدن امكان پيدايش ندارد هر چند ممكن است پس از پديد آمدن تعلقش از بدن قطع
شود و بعد از مرگ بدن هم باقى بماند .
3- جوهر جسمانى كه داراى ابعاد مكانى و زمانى است و ما نمودهاى آن را بصورت
اعراضى از قبيل رنگها و شكلها احساس مىكنيم و وجود خود آن را با عقل اثبات
مىنماييم مشائين هر جوهر جسمانى را مركب از دو جوهر ديگر به نام ماده و صورت
مىدانند .
4- ماده يا هيولى كه به عقيده ايشان جوهرى است مبهم و بدون فعليت كه در همه
اجسام اعم از فلكى و عنصرى موجود است ولى ماده هر فلكى تنها صورت خاص خودش را
مىپذيرد و از اين روى به گمان ايشان كون و فساد و خرق و التيام در افلاك محال
است اما ماده عنصرى انواع صور مختلف بجز صورت فلكى را مىپذيرد و از اين جهت
عالم عناصر عالم تحولات و تبدلات و كون و فسادها است .
5- صورت كه حيثيت فعليت هر موجود جسمانى و منشا آثار ويژه هر نوع مادى است
صورت انواع مختلفى دارد كه از جمله آنها صورت جسميه است كه در همه جواهر جسمانى
وجود دارد و قابل انفكاك از هيولى نيست صورتهاى ديگرى نيز هست كه متناوبا همراه
با صورت جسميه در انواع مختلف جسمانى تحقق مىيابند و قابل تغيير و تبديل و كون
و فساد هستند مانند صور عنصرى و صور معدنى و صور نباتى و صور حيوانى .
از سوى ديگر شيخ اشراق وجود هيولى را بعنوان يك جوهر بدون فعليت و جزئى از
جوهر جسمانى انكار كرده و صورت جسميه را همان جوهر جسمانى دانسته و ساير
صورتهاى عنصرى و معدنى و نباتى را بعنوان اعراضى براى جوهر جسمانى پذيرفته است
و در ميان پنج نوع جوهرى كه مشائين قائل شدهاند تنها سه نوع از آنها جوهر
عقلانى جوهر نفسانى جوهر جسمانى را قبول كرده است ولى نوع ديگرى از موجودات را
بعنوان واسطهاى ميان مجرد تام و مادى محض به نام اشباح مجرده و صور معلقه
اثبات كرده كه بعدا در اصطلاح متاخرين به نام جوهر مثالى و برزخى معروف شده است
.
قبلا اشاره شد كه باركلى جوهر جسمانى و طبعا ماده و صورت مادى را انكار كرده
است وى معتقد بود كه آنچه را ما بعنوان اشياء مادى درك مىكنيم در واقع
صورتهايى است كه خداى متعال در عالم نفس ما بوجود مىآورد و واقعيت آنها همان
واقعيت نفسانى است و در ماوراء نفس عالمى بنام عالم مادى وجود ندارد .
نيز اشاره شد كه هيوم جوهر نفسانى را نيز مورد تشكيك قرار داده و اظهار
داشته است كه ما فقط مىتوانيم پديدههاى نفسانى اعراض را بصورت قطعى اثبات
كنيم زيرا آنها تنها امورى هستند كه مورد تجربه بىواسطه قرار مىگيرند
جوهر جسمانى
در درس بيست و سوم وجود واقعيت مادى به اثبات رسيد و توضيح داده شد كه تصور
اينكه جهان مادى تنها در عالم نفس و در ظرف ادراك انسان وجود دارد پندارى
نادرست است زيرا انسان با علم حضورى مىيابد كه صور حسى را خودش بوجود نمىآورد
پس ناچار علتى بيرون از خودش هست كه به نحوى تاثير در پيدايش ادراكات حسى وى
دارد .
و اما فرض اينكه خداى متعال بدون واسطه اين صورتهاى ادراكى را در نفس ما
پديد مىآورد آنچنان كه از سخنان منقول از باركلى بدست مىآيد نيز فرض صحيحى
نيست زيرا نسبت فاعل مجرد به همه نفوس و همه زمانها و مكانها مساوى است پس پديد
آمدن پديده خاص در زمان معين بدون وساطت فاعلهاى اعدادى و حصول شرايط خاص زمانى
و مكانى صورت نمىپذيرد گو اينكه همه عالم هستى آفريده خداى متعال است و او
تنها كسى است كه هستى موجودات را افاضه مىفرمايد چنانكه در جاى خودش بيان
خواهد شد بعلاوه با انكار وجود ماده جايى براى نفس بعنوان جوهر متعلق به ماده
وجود نخواهد داشت و بايد آن را از قبيل جواهر عقلانى و مجردات تام بحساب آورد
در صورتى كه مجرد تام معروض اعراض و دستخوش دگرگونيها واقع نمىشود .
حاصل آنكه اعتقاد به جهان مادى علاوه بر اينكه يك اعتقاد ارتكازى و به يك
معنى فطرى است مقتضاى برهان عقلى نيز هست .
در اين ميان بعضى از انديشمندان غربى اظهار داشتهاند كه آنچه از جهان مادى
قابل اثبات است تنها اعراضى است كه مورد تجربه حسى قرار مىگيرد و چيز ديگرى
بنام جوهر جسمانى قابل اثبات نيست مثلا هنگامى كه يك سيب مورد ادراك حسى ما
قرار مىگيرد بوسيله چشم رنگ و شكل آن را مىبينيم و بوسيله بينى بوى آن را
استشمام مىكنيم و با لمس كردن نرمى آن را درك مىكنيم و با خوردن آن مزهاش را
مىچشيم اما با هيچ حسى درك نمىكنيم كه علاوه بر رنگ و شكل و بوى و مزه و
مانند آنها چيز ديگرى بنام جوهر سيب وجود دارد كه محل اين اعراض مىباشد .
در برابر ايشان بايد گفت گو اينكه ما حس جوهرشناس نداريم اما با عقل خود
مىفهميم كه موجود خارجى يا اينكه حالت و صفتى براى شىء ديگر و نيازمند به
موضوعى است كه متصف به آن شود و در اين صورت عرض خواهد بود و يا نيازمند به
موضوع و موصوف خارجى نيست و در اين صورت آن را جوهر مىناميم پس آنچه متعلق
ادراكات حسى قرار مىگيرد اگر عرض باشد ناچار نيازمند به موضوع جوهرى مىباشد و
اگر نيازى به موضوع نداشته باشد خود آن جوهر خواهد بود و به هر حال از نظر عقل
چارهاى جز پذيرفتن وجود جوهر جسمانى نيست و اما تعيين جواهر و اعراض خارجى
مسئله ديگرى است كه فعلا در صدد بررسى آن نيستيم
جوهر نفسانى
در درس سيزدهم اشاره كرديم كه علم حضورى به نفس عين وجود آن است و هر انسانى
كمابيش از چنين علمى برخودار است ولى اين علم مراتبى دارد و در آغاز مرتبه
ضعيفى از آن تحقق مىيابد كه متناسب با ضعف وجود نفس مىباشد و از اين جهت مورد
آگاهى قرار نمىگيرد تدريجا آگاهى ضعيفى نسبت به آن پيدا مىشود ولى باز هم در
حدى نيست كه بتواند تفسير ذهنى روشنى از آن داشته باشد و از اين جهت آن را با
بدن اشتباه مىكند هر قدر وجود نفس كاملتر و مرتبه تجردش بالاتر باشد آگاهى وى
از خودش بيشتر خواهد بود تا بحدى كه آن را با روشنى كامل مىيابد كه جوهرى است
مجرد و مستقل از بدن اما چنين علمى جز براى كسانى كه مراحلى از تكامل معنوى را
پيموده باشند حاصل نمىشود و از اينروى اكثر انسانها براى حصول علم آگاهانه به
تجرد نفس نيازمند به برهان مىباشند .
براى اثبات تجرد نفس راههاى گوناگونى وجود دارد كه بررسى همه آنها درخور
كتاب مستقلى است از جمله آنها دلايلى است كه با استفاده از رؤياها و احضار
ارواح و خوابهاى مغناطيسى و همچنين از اعمال مرتاضان و كرامات اولياء خدا و
مانند آنها اقامه مىشود و بعضى از مقدمات آنها براى كسانى كه اطلاع مستقيم
نداشته باشند بايد از راه نقل ثابتشود و حقيقت اين است كه اينگونه منقولات فوق
حد تواتر است .
در يك دسته ديگر از دلايل از مقدماتى استفاده مىشود كه بايد در علوم تجربى
و بخصوص روانشناسى و زيستشناسى اثبات گردد مانند اين مقدمه كه همه اندامها و
سلولهاى بدن تدريجا عوض مىشود و حتى سلولهاى مغز در اثر تحليل رفتن و تغذيه از
مواد جديد دگرگون مىشوند در حالى كه نفس وجود شخصى ثابتى دارد كه در طول دهها
سال باقى مىماند و هر انسانى از اين وحدت شخصى خودش آگاه است .
اما برهانهاى فلسفى خالص براى تجرد نفس نيز بر دو دسته تقسيم مىشوند يك
دسته براهينى كه از تحليل همان علم حضورى متعارف حاصل مىشود و يك دسته براهينى
كه نخست تجرد پديدههاى نفسانى مانند ادراك و اراده و محبت را ثابت مىكند و
آنگاه تجرد موضوع آنها كه نفس است اثبات مىگردد و چون در آينده از تجرد كيفيات
نفسانى بويژه از تجرد علم و ادراك بحثخواهيم كرد در اينجا به بعضى از براهين
كه مستقيما تجرد نفس را به ثبوت مىرساند بسنده مىكنيم
دو برهان بر تجرد نفس
1- ابن سينا در اشارات برهانى براى تجرد نفس اقامه كرده كه حاصل آن اين است
اگر انسان در محيطى باشد كه اشياء خارجى توجه او را جلب نكند و موقعيت بدن وى
هم به گونهاى نباشد كه موجب توجه به بدن شود يعنى گرسنگى و تشنگى يا سرما و
گرما يا درد و ناراحتى ديگرى او را رنج ندهد و حتى هوا نيز كاملا آرام باشد به
طورى كه وزش باد هم توجه او را جلب نكند و بقول ابن سينا هواء طلق باشد در چنين
موقعيتى اگر توجهش را متمركز در خودش يعنى همان من درككننده كند به گونهاى كه
توجه به هيچ امر بدنى نداشته باشد نفس خود را مىيابد در حالى كه هيچيك از
اندامهاى بدن را نمىيابد و آنچه را مىيابد غير از چيزى است كه نمىيابد پس
نفس غير از بدن مادى است .
اين برهان چنانكه ملاحظه مىشود كمكى است براى اينكه ذهن بتواند تفسير صحيحى
از علم حضورى به نفس داشته باشد و شرايطى را كه شيخ الرئيس ذكر كرده در واقع
براى راهنمايى افراد عادى است كه بتوانند توجه خودشان را متمركز كنند به طورى
كه عوامل مادى موجب جلب توجه ايشان به بدن و متعلقات آن نگردد و قبلا اشاره
كرديم به اينكه كسانى كه مراحلى از كمال معنوى را پيموده باشند مىتوانند توجه
خودشان را كاملا منعطف به نفس كنند و حقيقت آن را مشاهده نمايند اما افراد عادى
براى اينكه بتوانند تا حدودى توجه خودشان را از امور مادى برگردانند بايد
اينگونه شرايط را مراعات كنند .
2- برهان ديگر بر تجرد نفس اين است كه وقتى در وجود خودمان يعنى همان من
درككننده دقت كنيم مىبينيم وجود من امرى بسيط و غير قابل تقسيم است و مثلا
نمىتوان آن را به دو نيمه من قسمت كرد در صورتى كه اساسيترين خاصيت اجسام
قسمتپذيرى است چنانكه در درس چهل و يكم توضيح داده شد اما چنين خاصيتى در نفس
يافت نمىشود و حتى بتبع بدن هم قابل قسمت نيست پس ناچار مجرد خواهد بود نهايت
اين است كه به بدن تعلق مىگيرد و رابطه وجودى خاصى با آن دارد كه هم در آن
تاثير مىكند چنانكه با اراده نفس بدن حركت مىكند و هم از آن اثر مىپذيرد
چنانكه از گرسنگى و تشنگى رنج مىبرد و بسيارى از تاثير و تاثرات ديگر كه بايد
در مباحث روانتنى مورد بررسى قرار گيرد
خلاصه
1- مشائين جوهر را به پنج نوع تقسيم كردهاند جوهر عقلانى جوهر نفسانى جوهر
جسمانى ماده صورت .
2- اشراقيين فقط سه قسم از اقسام ياد شده را پذيرفتهاند ولى نوعى ديگر از
جوهر را اثبات كردهاند كه در عين عدم تعلق به ماده واسطهاى بين مجرد تام و
مادى محض است و در لسان متاخرين به جوهر مثالى ناميده شده است .
3- باركلى جوهر جسمانى را انكار كرده و هيوم جوهر نفسانى را نيز مورد تشكيك
قرار داده است .
4- اعتقاد به وجود جوهر جسمانى يك اعتقاد ارتكازى و به يك معنى فطرى است ولى
مىتوان براى اثبات آن برهانى اقامه كرد به اين تقرير پديدههايى در نفس انسان
پديد مىآيند و با علم حضورى خطاناپذير شناخته مىشوند و طبق قانون عليت بايد
داراى علتى باشند اما خود نفس علت آنها نيست زيرا گاهى بر خلاف ميل و رغبت او
بوجود مىآيند موجود مجرد تامى هم علت بىواسطه آنها نخواهد بود زيرا نسبت چنين
موجودى به همه نفوس و همه زمانها و مكانها يكسان است و چنين چيزى علت بىواسطه
براى پديدههاى حادث و دگرگونشونده نخواهد بود پس علت قابل تغييرى در وراى نفس
براى اين پديدهها وجود دارد اگر اين علت جوهر جسمانى باشد كه مدعى ثابت است و
اگر عرض باشد نياز به موضوع جوهرى خواهد داشت و بدين ترتيب گريزى از وجود جوهر
جسمانى نخواهد بود .
5- اگر جوهر مادى و از جمله بدن انسان وجود خارجى نداشته باشد نفس هم بعنوان
جوهر متعلق به ماده وجود نخواهد داشت و مىبايست آن را از قبيل جواهر عقلانى
تلقى كرد در صورتى كه مجرد تام دستخوش دگرگونيها نمىشود .
6- وجود جوهر نفسانى من درككننده با علم حضورى درك مىشود ولى چون اين علم
حضورى در اكثر افراد به گونهاى نيست كه بتوانند تفسير روشنى از آن داشته باشند
ناچار بايد تجرد نفس را براى ايشان با برهان اثبات كرد .
7- دلايل تجرد نفس بر چند دستهاند:
الف- دلايلى كه مبتنى بر دستاوردهاى علوم تجربى است و اينگونه مقدمات بايد
براى اكثر افراد بوسيله نقل ثابتشود .
ب- دلايلى كه مبتنى بر دستاوردهاى علوم تجربى است .
ج- دلايل فلسفى كه مستقيما تجرد نفس را اثبات مىكند .
د- دلايل فلسفى كه از راه تجرد كيفيات نفسانى تجرد آن را اثبات مىكند .
8- از جمله دلايلى كه مبتنى بر مقدمات علمى است اين است همه سلولهاى بدن در
طول چند سال عوض مىشود و حتى سلولهاى مغز هم در اثر سوخت و ساز و جذب مواد
غذائى جديد تغيير مىيابند ولى نفس همواره وحدت شخصى ثابتى دارد كه دستخوش
تبديل و تعويض و تعدد و تكثر نمىشود .
9- اگر انسان در شرايط مساعدى توجه خود را در نفس خويش متمركز كند نفس خود
را خواهد يافت در حالى كه بدن را نمىيابد پس معلوم مىشود كه نفس غير از بدن
است .
10- اساسيترين خاصيت موجود جسمانى قسمتپذيرى است و عدم وجود اين خاصيت در
نفس دليل جسمانى نبودن آن است