آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۱۴ -


درس چهل و چهارم انواع جواهر شامل

شامل: نظريات درباره انواع جواهر جوهر جسمانى جوهر نفسانى دو برهان بر تجرد نفس

نظريات درباره انواع جواهر

درباره انواع جواهر مادى و مجرد اختلافاتى در ميان فلاسفه وجود دارد پيروان مشائين جوهر را به پنج قسم تقسيم كرده‏اند:

1- جوهر عقلانى كه مجرد تام است و علاوه بر اينكه ذاتا داراى ابعاد مكانى و زمانى نيست تعلقى هم به موجود مادى و جسمانى ندارد .

بايد توجه داشت كه اطلاق عقل بر چنين موجودى ربطى به عقل بمعناى قوه درك كننده مفاهيم كلى ندارد و استعمال واژه عقل درباره آنها از قبيل اشتراك لفظى است چنانكه علماء اخلاق عقل را بمعناى سومى نيز بكار مى‏برند .

2- جوهر نفسانى كه ذاتا مجرد است ولى تعلق به بدن موجود جسمانى مى‏گيرد بلكه بدون بدن امكان پيدايش ندارد هر چند ممكن است پس از پديد آمدن تعلقش از بدن قطع شود و بعد از مرگ بدن هم باقى بماند .

3- جوهر جسمانى كه داراى ابعاد مكانى و زمانى است و ما نمودهاى آن را بصورت اعراضى از قبيل رنگها و شكلها احساس مى‏كنيم و وجود خود آن را با عقل اثبات مى‏نماييم مشائين هر جوهر جسمانى را مركب از دو جوهر ديگر به نام ماده و صورت مى‏دانند .

4- ماده يا هيولى كه به عقيده ايشان جوهرى است مبهم و بدون فعليت كه در همه اجسام اعم از فلكى و عنصرى موجود است ولى ماده هر فلكى تنها صورت خاص خودش را مى‏پذيرد و از اين روى به گمان ايشان كون و فساد و خرق و التيام در افلاك محال است اما ماده عنصرى انواع صور مختلف بجز صورت فلكى را مى‏پذيرد و از اين جهت عالم عناصر عالم تحولات و تبدلات و كون و فسادها است .

5- صورت كه حيثيت فعليت هر موجود جسمانى و منشا آثار ويژه هر نوع مادى است صورت انواع مختلفى دارد كه از جمله آنها صورت جسميه است كه در همه جواهر جسمانى وجود دارد و قابل انفكاك از هيولى نيست صورتهاى ديگرى نيز هست كه متناوبا همراه با صورت جسميه در انواع مختلف جسمانى تحقق مى‏يابند و قابل تغيير و تبديل و كون و فساد هستند مانند صور عنصرى و صور معدنى و صور نباتى و صور حيوانى .

از سوى ديگر شيخ اشراق وجود هيولى را بعنوان يك جوهر بدون فعليت و جزئى از جوهر جسمانى انكار كرده و صورت جسميه را همان جوهر جسمانى دانسته و ساير صورتهاى عنصرى و معدنى و نباتى را بعنوان اعراضى براى جوهر جسمانى پذيرفته است و در ميان پنج نوع جوهرى كه مشائين قائل شده‏اند تنها سه نوع از آنها جوهر عقلانى جوهر نفسانى جوهر جسمانى را قبول كرده است ولى نوع ديگرى از موجودات را بعنوان واسطه‏اى ميان مجرد تام و مادى محض به نام اشباح مجرده و صور معلقه اثبات كرده كه بعدا در اصطلاح متاخرين به نام جوهر مثالى و برزخى معروف شده است .

قبلا اشاره شد كه باركلى جوهر جسمانى و طبعا ماده و صورت مادى را انكار كرده است وى معتقد بود كه آنچه را ما بعنوان اشياء مادى درك مى‏كنيم در واقع صورتهايى است كه خداى متعال در عالم نفس ما بوجود مى‏آورد و واقعيت آنها همان واقعيت نفسانى است و در ماوراء نفس عالمى بنام عالم مادى وجود ندارد .

نيز اشاره شد كه هيوم جوهر نفسانى را نيز مورد تشكيك قرار داده و اظهار داشته است كه ما فقط مى‏توانيم پديده‏هاى نفسانى اعراض را بصورت قطعى اثبات كنيم زيرا آنها تنها امورى هستند كه مورد تجربه بى‏واسطه قرار مى‏گيرند

جوهر جسمانى

در درس بيست و سوم وجود واقعيت مادى به اثبات رسيد و توضيح داده شد كه تصور اينكه جهان مادى تنها در عالم نفس و در ظرف ادراك انسان وجود دارد پندارى نادرست است زيرا انسان با علم حضورى مى‏يابد كه صور حسى را خودش بوجود نمى‏آورد پس ناچار علتى بيرون از خودش هست كه به نحوى تاثير در پيدايش ادراكات حسى وى دارد .

و اما فرض اينكه خداى متعال بدون واسطه اين صورتهاى ادراكى را در نفس ما پديد مى‏آورد آنچنان كه از سخنان منقول از باركلى بدست مى‏آيد نيز فرض صحيحى نيست زيرا نسبت فاعل مجرد به همه نفوس و همه زمانها و مكانها مساوى است پس پديد آمدن پديده خاص در زمان معين بدون وساطت فاعلهاى اعدادى و حصول شرايط خاص زمانى و مكانى صورت نمى‏پذيرد گو اينكه همه عالم هستى آفريده خداى متعال است و او تنها كسى است كه هستى موجودات را افاضه مى‏فرمايد چنانكه در جاى خودش بيان خواهد شد بعلاوه با انكار وجود ماده جايى براى نفس بعنوان جوهر متعلق به ماده وجود نخواهد داشت و بايد آن را از قبيل جواهر عقلانى و مجردات تام بحساب آورد در صورتى كه مجرد تام معروض اعراض و دستخوش دگرگونيها واقع نمى‏شود .

حاصل آنكه اعتقاد به جهان مادى علاوه بر اينكه يك اعتقاد ارتكازى و به يك معنى فطرى است مقتضاى برهان عقلى نيز هست .

در اين ميان بعضى از انديشمندان غربى اظهار داشته‏اند كه آنچه از جهان مادى قابل اثبات است تنها اعراضى است كه مورد تجربه حسى قرار مى‏گيرد و چيز ديگرى بنام جوهر جسمانى قابل اثبات نيست مثلا هنگامى كه يك سيب مورد ادراك حسى ما قرار مى‏گيرد بوسيله چشم رنگ و شكل آن را مى‏بينيم و بوسيله بينى بوى آن را استشمام مى‏كنيم و با لمس كردن نرمى آن را درك مى‏كنيم و با خوردن آن مزه‏اش را مى‏چشيم اما با هيچ حسى درك نمى‏كنيم كه علاوه بر رنگ و شكل و بوى و مزه و مانند آنها چيز ديگرى بنام جوهر سيب وجود دارد كه محل اين اعراض مى‏باشد .

در برابر ايشان بايد گفت گو اينكه ما حس جوهرشناس نداريم اما با عقل خود مى‏فهميم كه موجود خارجى يا اينكه حالت و صفتى براى شى‏ء ديگر و نيازمند به موضوعى است كه متصف به آن شود و در اين صورت عرض خواهد بود و يا نيازمند به موضوع و موصوف خارجى نيست و در اين صورت آن را جوهر مى‏ناميم پس آنچه متعلق ادراكات حسى قرار مى‏گيرد اگر عرض باشد ناچار نيازمند به موضوع جوهرى مى‏باشد و اگر نيازى به موضوع نداشته باشد خود آن جوهر خواهد بود و به هر حال از نظر عقل چاره‏اى جز پذيرفتن وجود جوهر جسمانى نيست و اما تعيين جواهر و اعراض خارجى مسئله ديگرى است كه فعلا در صدد بررسى آن نيستيم

جوهر نفسانى

در درس سيزدهم اشاره كرديم كه علم حضورى به نفس عين وجود آن است و هر انسانى كمابيش از چنين علمى برخودار است ولى اين علم مراتبى دارد و در آغاز مرتبه ضعيفى از آن تحقق مى‏يابد كه متناسب با ضعف وجود نفس مى‏باشد و از اين جهت مورد آگاهى قرار نمى‏گيرد تدريجا آگاهى ضعيفى نسبت به آن پيدا مى‏شود ولى باز هم در حدى نيست كه بتواند تفسير ذهنى روشنى از آن داشته باشد و از اين جهت آن را با بدن اشتباه مى‏كند هر قدر وجود نفس كاملتر و مرتبه تجردش بالاتر باشد آگاهى وى از خودش بيشتر خواهد بود تا بحدى كه آن را با روشنى كامل مى‏يابد كه جوهرى است مجرد و مستقل از بدن اما چنين علمى جز براى كسانى كه مراحلى از تكامل معنوى را پيموده باشند حاصل نمى‏شود و از اينروى اكثر انسانها براى حصول علم آگاهانه به تجرد نفس نيازمند به برهان مى‏باشند .

براى اثبات تجرد نفس راههاى گوناگونى وجود دارد كه بررسى همه آنها درخور كتاب مستقلى است از جمله آنها دلايلى است كه با استفاده از رؤياها و احضار ارواح و خوابهاى مغناطيسى و همچنين از اعمال مرتاضان و كرامات اولياء خدا و مانند آنها اقامه مى‏شود و بعضى از مقدمات آنها براى كسانى كه اطلاع مستقيم نداشته باشند بايد از راه نقل ثابت‏شود و حقيقت اين است كه اينگونه منقولات فوق حد تواتر است .

در يك دسته ديگر از دلايل از مقدماتى استفاده مى‏شود كه بايد در علوم تجربى و بخصوص روانشناسى و زيست‏شناسى اثبات گردد مانند اين مقدمه كه همه اندامها و سلولهاى بدن تدريجا عوض مى‏شود و حتى سلولهاى مغز در اثر تحليل رفتن و تغذيه از مواد جديد دگرگون مى‏شوند در حالى كه نفس وجود شخصى ثابتى دارد كه در طول دهها سال باقى مى‏ماند و هر انسانى از اين وحدت شخصى خودش آگاه است .

اما برهانهاى فلسفى خالص براى تجرد نفس نيز بر دو دسته تقسيم مى‏شوند يك دسته براهينى كه از تحليل همان علم حضورى متعارف حاصل مى‏شود و يك دسته براهينى كه نخست تجرد پديده‏هاى نفسانى مانند ادراك و اراده و محبت را ثابت مى‏كند و آنگاه تجرد موضوع آنها كه نفس است اثبات مى‏گردد و چون در آينده از تجرد كيفيات نفسانى بويژه از تجرد علم و ادراك بحث‏خواهيم كرد در اينجا به بعضى از براهين كه مستقيما تجرد نفس را به ثبوت مى‏رساند بسنده مى‏كنيم

دو برهان بر تجرد نفس

1- ابن سينا در اشارات برهانى براى تجرد نفس اقامه كرده كه حاصل آن اين است اگر انسان در محيطى باشد كه اشياء خارجى توجه او را جلب نكند و موقعيت بدن وى هم به گونه‏اى نباشد كه موجب توجه به بدن شود يعنى گرسنگى و تشنگى يا سرما و گرما يا درد و ناراحتى ديگرى او را رنج ندهد و حتى هوا نيز كاملا آرام باشد به طورى كه وزش باد هم توجه او را جلب نكند و بقول ابن سينا هواء طلق باشد در چنين موقعيتى اگر توجهش را متمركز در خودش يعنى همان من درك‏كننده كند به گونه‏اى كه توجه به هيچ امر بدنى نداشته باشد نفس خود را مى‏يابد در حالى كه هيچيك از اندامهاى بدن را نمى‏يابد و آنچه را مى‏يابد غير از چيزى است كه نمى‏يابد پس نفس غير از بدن مادى است .

اين برهان چنانكه ملاحظه مى‏شود كمكى است براى اينكه ذهن بتواند تفسير صحيحى از علم حضورى به نفس داشته باشد و شرايطى را كه شيخ الرئيس ذكر كرده در واقع براى راهنمايى افراد عادى است كه بتوانند توجه خودشان را متمركز كنند به طورى كه عوامل مادى موجب جلب توجه ايشان به بدن و متعلقات آن نگردد و قبلا اشاره كرديم به اينكه كسانى كه مراحلى از كمال معنوى را پيموده باشند مى‏توانند توجه خودشان را كاملا منعطف به نفس كنند و حقيقت آن را مشاهده نمايند اما افراد عادى براى اينكه بتوانند تا حدودى توجه خودشان را از امور مادى برگردانند بايد اينگونه شرايط را مراعات كنند .

2- برهان ديگر بر تجرد نفس اين است كه وقتى در وجود خودمان يعنى همان من درك‏كننده دقت كنيم مى‏بينيم وجود من امرى بسيط و غير قابل تقسيم است و مثلا نمى‏توان آن را به دو نيمه من قسمت كرد در صورتى كه اساسيترين خاصيت اجسام قسمت‏پذيرى است چنانكه در درس چهل و يكم توضيح داده شد اما چنين خاصيتى در نفس يافت نمى‏شود و حتى بتبع بدن هم قابل قسمت نيست پس ناچار مجرد خواهد بود نهايت اين است كه به بدن تعلق مى‏گيرد و رابطه وجودى خاصى با آن دارد كه هم در آن تاثير مى‏كند چنانكه با اراده نفس بدن حركت مى‏كند و هم از آن اثر مى‏پذيرد چنانكه از گرسنگى و تشنگى رنج مى‏برد و بسيارى از تاثير و تاثرات ديگر كه بايد در مباحث روان‏تنى مورد بررسى قرار گيرد

خلاصه

1- مشائين جوهر را به پنج نوع تقسيم كرده‏اند جوهر عقلانى جوهر نفسانى جوهر جسمانى ماده صورت .

2- اشراقيين فقط سه قسم از اقسام ياد شده را پذيرفته‏اند ولى نوعى ديگر از جوهر را اثبات كرده‏اند كه در عين عدم تعلق به ماده واسطه‏اى بين مجرد تام و مادى محض است و در لسان متاخرين به جوهر مثالى ناميده شده است .

3- باركلى جوهر جسمانى را انكار كرده و هيوم جوهر نفسانى را نيز مورد تشكيك قرار داده است .

4- اعتقاد به وجود جوهر جسمانى يك اعتقاد ارتكازى و به يك معنى فطرى است ولى مى‏توان براى اثبات آن برهانى اقامه كرد به اين تقرير پديده‏هايى در نفس انسان پديد مى‏آيند و با علم حضورى خطاناپذير شناخته مى‏شوند و طبق قانون عليت بايد داراى علتى باشند اما خود نفس علت آنها نيست زيرا گاهى بر خلاف ميل و رغبت او بوجود مى‏آيند موجود مجرد تامى هم علت بى‏واسطه آنها نخواهد بود زيرا نسبت چنين موجودى به همه نفوس و همه زمانها و مكانها يكسان است و چنين چيزى علت بى‏واسطه براى پديده‏هاى حادث و دگرگون‏شونده نخواهد بود پس علت قابل تغييرى در وراى نفس براى اين پديده‏ها وجود دارد اگر اين علت جوهر جسمانى باشد كه مدعى ثابت است و اگر عرض باشد نياز به موضوع جوهرى خواهد داشت و بدين ترتيب گريزى از وجود جوهر جسمانى نخواهد بود .

5- اگر جوهر مادى و از جمله بدن انسان وجود خارجى نداشته باشد نفس هم بعنوان جوهر متعلق به ماده وجود نخواهد داشت و مى‏بايست آن را از قبيل جواهر عقلانى تلقى كرد در صورتى كه مجرد تام دستخوش دگرگونيها نمى‏شود .

6- وجود جوهر نفسانى من درك‏كننده با علم حضورى درك مى‏شود ولى چون اين علم حضورى در اكثر افراد به گونه‏اى نيست كه بتوانند تفسير روشنى از آن داشته باشند ناچار بايد تجرد نفس را براى ايشان با برهان اثبات كرد .

7- دلايل تجرد نفس بر چند دسته‏اند:

الف- دلايلى كه مبتنى بر دستاوردهاى علوم تجربى است و اينگونه مقدمات بايد براى اكثر افراد بوسيله نقل ثابت‏شود .

ب- دلايلى كه مبتنى بر دستاوردهاى علوم تجربى است .

ج- دلايل فلسفى كه مستقيما تجرد نفس را اثبات مى‏كند .

د- دلايل فلسفى كه از راه تجرد كيفيات نفسانى تجرد آن را اثبات مى‏كند .

8- از جمله دلايلى كه مبتنى بر مقدمات علمى است اين است همه سلولهاى بدن در طول چند سال عوض مى‏شود و حتى سلولهاى مغز هم در اثر سوخت و ساز و جذب مواد غذائى جديد تغيير مى‏يابند ولى نفس همواره وحدت شخصى ثابتى دارد كه دستخوش تبديل و تعويض و تعدد و تكثر نمى‏شود .

9- اگر انسان در شرايط مساعدى توجه خود را در نفس خويش متمركز كند نفس خود را خواهد يافت در حالى كه بدن را نمى‏يابد پس معلوم مى‏شود كه نفس غير از بدن است .

10- اساسيترين خاصيت موجود جسمانى قسمت‏پذيرى است و عدم وجود اين خاصيت در نفس دليل جسمانى نبودن آن است