درس چهلم هدفمندى جهان
شامل: مقدمه نظريه ارسطو در باره علت غائى نقد حل چند شبهه هدفمندى جهان
مقدمه
علت غائى به معنايى كه بيان شد مخصوص افعال اختيارى است ولى از سخنانى كه از
ارسطو نقل شده چنين برمىآيد كه وى براى افعال طبيعى هم قائل به علت غائى بوده
و پيروان مشائين هم از او تبعيت كردهاند و انكار علت غائى براى افعال طبيعى را
به منزله اتفاقى بودن آنها تلقى نمودهاند و در مقابل قول به اتفاقى بودن حوادث
طبيعى كه بصورتهاى مختلفى از دموكريتوس و امپدكلس و اپيكورس نقل شده براى همه
پديدهها علت غائى اثبات كردهاند .
ما در اينجا نخست به بيان قول منقول از ارسطو و نقد آن مىپردازيم سپس
توضيحى در باره اتفاق و تصادف مىدهيم و در پايان معناى صحيح هدفمندى جهان را
بيان مىكنيم
نظريه ارسطو در باره علت غائى
ارسطو در كتاب اول ما بعد الطبيعه پس از اشاره به آراء فيلسوفان پيشين در
باره علت پيدايش پديدهها اظهار مىدارد كه هيچكدام از ايشان علت غائى را دقيقا
مورد توجه قرار ندادهاند آنگاه با تحليلى در باره حركت و دگرگونى موجودات مادى
نتيجه مىگيرد كه هر موجود متحرك و دگرگون شوندهاى بسوى غايتى سير مىكند كه
كمال آن مىباشد و خود حركت كه مقدمهاى براى رسيدن به غايت مزبور است نخستين
كمال براى آن بشمار مىرود و از اين روى حركت را به كمال اول براى موجود بالقوه
از آن جهت كه بالقوه است تعريف مىكند (1) .
وى مىافزايد هر موجودى داراى كمال مخصوصى است و به همين جهت هر متحركى غايت
معينى دارد كه مىخواهد به آن برسد اين كمال گاهى همان صورتى است كه مىخواهد
واجد آن شود مانند صورت درخت بلوط براى هسته بلوطى كه در حال رشد و نمو است و
گاهى عرضى از اعراض آن است مانند سنگى كه از آسمان بسوى زمين حركت مىكند و
قرار گرفتن بر روى زمين يكى از اعراض و كمالات آن مىباشد .
حاصل آنكه هر موجود طبيعى ميل طبيعى خاصى بسوى غايت معينى دارد كه موجب حركت
بسوى آن غايت و مقصد مىشود و اين همان علت غائى براى تحقق حركت و تعين جهت آن
است .
ارسطو همچنين كل جهان را موجود واحدى مىداند كه طبيعت آن همه طبايع جزئيه
مانند جمادات و نباتات و حيوانات را دربر مىگيرد و چون رسيدن آن به كمال خودش
در گرو تناسب خاصى بين طبايع جزئيه و كميت و كيفيت مخصوصى در افراد هر يك از
آنها است از اين روى ميل طبيعت جهان به كمال خودش موجب برقرارى نظم و سامان
ويژهاى در ميان پديدههاى آن مىگردد كه هر يك از آنها جزئى از اجزاء يا عضوى
از اعضاء آن بشمار مىروند
نقد
بنظر مىرسد كه در اين بيان ميان دو معناى غايت كه در درس قبل اشاره شد خلط
شده و به هر حال از چند جهت جاى مناقشه دارد .
1- بفرض اينكه اين بيان تمام باشد تنها مىتواند علت غائى را براى حركت و
دگرگونى موجودات جسمانى اثبات كند نه براى هر معلولى خواه مجرد باشد يا مادى و
خواه متحرك باشد يا ساكن .
2- با توجه به اينكه فاعلهاى طبيعى فاعل بالطبع و فاقد شعور و اراده هستند
نسبت دادن ميل طبيعى به آنها بيش از يك تعبير استعارى نخواهد بود چنانكه
شيمىدانان بعضى از عناصر را داراى ميل تركيبى مىدانند و فرض نفى شعور و اراده
از فاعلهاى بالطبع و اثبات ميل و خواستحقيقى كه متضمن معناى شعور است براى
آنها فرض متناقضى است .
و اما اگر ميل طبيعى را به جهتحركت تفسير كنيم جهتى كه طبع موجود متحرك
اقتضاى آن را داشته باشد و آن را تعبيرى مبنى بر تشبيه و استعاره تلقى نماييم
در اين صورت حقيقتى بنام علت غائى اثبات نخواهد شد و حداكثر نتيجهاى كه
مىتوان گرفت اين است كه هر حركتى كه به مقتضاى طبع متحرك باشد جهت آن هم به
اقتضاى طبع آن تعين مىيابد .
3- چنانكه در بخشهاى آينده خواهيم گفت كمال بودن غايتحركت براى هر متحركى
به اين معنى كه متحرك همواره با حركتخود كاملتر شود قابل اثبات نيست تا در
پرتو آن بتوان حركت را به كمال نخستين ... تفسير كرد زيرا بسيارى از حركتها و
دگرگونيها نزولى و رو به كاهش است مانند حركت ذبولى گياهان و جانوران كه پس از
رسيدن به نهايت رشد خود سير نزولى را بسوى خشكيدن و مردن آغاز مىكنند همچنين
قرار گرفتن سنگ بر روى زمين و مانند آن را نمىتوان كمالى براى جمادات بحساب
آورد .
بنابر اين بفرض اينكه بتوان براى ميل طبيعى هر موجودى بسوى كمال خودش معناى
صحيحى را در نظر گرفت باز هم حركات نزولى و غير استكمالى فاقد علت غائى خواهند
بود .
4- اثبات وحدت حقيقى براى جهان طبيعت و همچنين اثبات ميل طبيعى بسوى كمال
براى آن و تعليل نظم و هماهنگى اجزاء جهان به چنين ميلى بسيار دشوار است چنانكه
فرض وجود نفس كلى براى جهان و وجود شوق نفسانى بسوى كمال براى آن دست كم فرضى
بىدليل است و تا كنون برهانى براى اثبات آن نيافتهايم و در صورتى كه نفس و
شوق نفسانى براى جهان طبيعت ثابتشود مىبايستحركات آن را ارادى دانست نه
طبيعى و در اين صورت وجود علت غائى براى افعال وى از قبيل علت غائى براى افعال
طبيعى نخواهد بود
حل چند شبهه
در اينجا ممكن است چند شبهه به ذهن بيايد يكى آنكه اگر افعال طبيعى داراى
علت غائى نباشند پديدههايى اتفاقى خواهند بود در صورتى كه قول به تصادف و
اتفاق باطل است .
ديگرى آنكه با انكار علت غائى براى پديدههاى طبيعى نمىتوان تبيين معقولى
براى برقرارى نظم و هماهنگى عجيبى كه بر جهان حكم فرما است ارائه داد .
سوم آنكه اگر ميان فعل طبيعى و غايت آن رابطه ضرورى وجود نداشته باشد هيچ
پديده طبيعى قابل پيش بينى نخواهد بود مثلا احتمال اينكه از هسته بلوط درخت
زيتون برويد احتمالى معقول خواهد بود .
براى روشن شدن پاسخ شبهه اول لازم است نخست توضيحى پيرامون اتفاق و تصادف و
معانى مختلف آن داده شود:
هنگامى كه گفته مىشود فلان حادثهاى اتفاقا يا تصادفا رخ داد ممكن استيكى
از اين معانى ششگانه اراده شود .
1- منظور اين باشد كه حادثه مفروض علت فاعلى ندارد بديهى است اتفاق به اين
معنى محال است ولى ربطى به مسئله مورد بحث ندارد .
2- منظور اين باشد كه فعلى بر خلاف انتظار از فاعلى سر زده است چنانكه گفته
مىشود فلان شخص پرهيزكار اتفاقا مرتكب گناه بزرگى شد چنين اتفاقى محال نيست و
حقيقت امر اين است كه در چنين موقعيتى شهوت يا غضب فوق العادهاى بر او غالب
شده و در واقع ترك گناه از طرف او مشروط به عدم چنين حالت فوق العاده و نادر
الوقوعى بوده است و به هر حال اتفاق به اين معنى هم ربطى به موضوع مورد بحث
ندارد .
3- منظور اين باشد كه فاعل با ارادهاى كارى را بىهدف انجام داده و كار
ارادى بدون علت غائى تحقق يافته است اين هم فرض غلطى است زيرا چنانكه در درس
قبل توضيح داده شد علت غائى هميشه بطور آگاهانه تاثير نمىكند و در چنين مواردى
كه پنداشته مىشود كه فعل ارادى بدون هدف انجام گرفته در واقع هدفى در كار بوده
كه مورد آگاهى كامل نبوده است .
4- منظور اين باشد كه فاعل با ارادهاى كارى را براى مقصد خاصى انجام داده
ولى به نتيجهاى رسيده كه قصد آن را نداشته است چنانكه كسى زمينى را براى رسيدن
به آب بكند ولى اتفاقا به گنجى دستيابد چنين اتفاقى محال نيست و لازمهاش هم
اين نيست كه فعل ارادى بدون علت غائى تحقق يافته باشد زيرا علت غائى همان اميد
رسيدن به آن بوده كه در نفس فاعل وجود داشته است و اما تحقق يافتن خارجى آن
اميد عليتى نسبت به فعل نداشته بلكه معلولى بوده كه در شرايط خاصى بر آن مترتب
مىشده است .
5- منظور اين باشد كه پديدهاى مطلقا متعلق قصد كسى نبوده است و اين همان
نظرى است كه مادهگرايان نسبت به پيدايش اين جهان دارند ولى از نظر الهيين همه
پديدههاى اين جهان بر اساس اراده الهى تحقق يافته و مىيابد و توضيح آن در جاى
خودش خواهد آمد .
6- منظور اين باشد كه پديدهاى از روى قصد فاعل قريب طبيعى پديد نيامده باشد
و اين همان مطلب مورد بحث است چنين اتفاقى اگر بتوان آن را اتفاق ناميد نه تنها
محال نيست بلكه با توجه به معناى فاعل بالطبع و پذيرفتن وجود آن ضرورى خواهد
بود .
با توجه به معناى مختلف اتفاق روشن شد كه انكار قصد و هدف براى فاعل طبيعى
بمعناى قبول اتفاق به معانى نادرست آن نيست .
ضمنا پاسخ شبهه دوم نيز معلوم شد زيرا انكار قصد و هدف براى طبيعت كلى جهان
بفرض اينكه چنين طبيعتى وجود داشته باشد يا براى طبايع جزئيه بر حسب تعبيرى كه
از ارسطو نقل شده مستلزم نفى هدفمندى جهان نمىباشد و به عقيده الهيين همه
فاعلهاى جهان اعم از مجرد و مادى تحت تسخير اراده الهى هستند و فاعليت الهى فوق
همه فاعليتها قرار دارد و از اين روى هيچ حركت و سكونى در جهان نيست كه متعلق
اراده تكوينى الهى نباشد چنانكه در بخش خداشناسى توضيح داده خواهد شد و بدين
ترتيب نظم و هماهنگى پديدههاى جهان تبيين واضحترى مىيابد .
و اما در باره شبهه سوم بايد گفت تحقق دائمى يا غالبى نتايج مشخص و قابل
پيشبينى در اثر سنخيت بين علت و معلول استيعنى هسته بلوط فقط با درخت بلوط
سنخيت دارد نه با پديده ديگر و پذيرفتن سنخيت بين آنها بمعناى پذيرفتن چيزى
بنام ميل طبيعى در هسته بلوط نيست كه آن را علت غائى براى پيدايش درخت بلوط
بدانيم
هدفمندى جهان
چنانكه اشاره شد فيلسوفان مادى همه پديدههاى جهان جز آنچه بوسيله انسان و
حيوانات پديد مىآيد را اتفاقى و بىهدف بمعناى پنجم از معانى اتفاق مىدانند
اما فيلسوفان الهى پديدههاى طبيعى را هم هدفمند مىشمارند ولى هدفمندى جهان را
بصورتهاى گوناگونى بيان كردهاند كه عمده آنها سه وجه است:
1- ارسطوئيان براى هر طبيعتى ميل خاصى بسوى غايت معينى اثبات مىكنند كه
موجب حركت بسوى آن مىشود و همچنين براى كل جهان طبيعتى قائل هستند كه ميل به
كمال خودش موجب تناسب و هماهنگى و انسجام انواع پديدههاى جزئى مىگردد .
اين نظريه را مورد نقد قرار داديم و اشكالات آن را برشمرديم .
2- گروهى از نوافلاطونيان و پيروان مدرسه اسكندريه و عارف مشربان براى هر
موجودى نوعى شعور و اراده هر چند بصورتى ضعيف و كمرنگ اثبات مىكنند و بدين
ترتيب پارهاى از اشكالات وارده بر نظريه ارسطو را پاسخ مىگويند .
طبق اين نظريه همه فاعلهاى جهان فاعلهاى ارادى خواهند بود و مىبايست فاعل
بالطبع و بالقسر را از اقسام فاعل حذف كرد زيرا جمع بين قبول فاعل بالطبع و
اثبات شعور و اراده براى هر فاعل چنانكه لازمه مجموع سخنان ايشان است مستلزم
جمع بين متناقضين مىباشد و همچنين اثبات شعور براى موجودات طبيعى با لزوم مجرد
بودن عالم چنانكه در جاى خودش بيان خواهد شد سازگار نيست و به هر حال كمترين
اشكال اين قول آن است كه چنين مطلبى را با برهان نمىتوان اثبات كرد .
3- وجه سوم اين است كه همه فاعلهاى طبيعى فاعلهاى مسخر هستند و فوق فاعليت
آنها فاعليت مبادى عاليه و در نهايت فاعليتخداى متعال قرار دارد و بدين ترتيب
همه حوادث داراى هدف و علت غائى هستند اما نه در درون طبيعت بلكه در ذات
فاعلهاى فوق طبيعى و آنچه در جهان طبيعت تحقق مىيابد غايات حركات است نه علل
غائى .
اصولا طبق نظريه اصالت وجود بايد گفت كه طبايع بمعناى ماهيات امورى اعتبارى
هستند و اقتضائى نسبت به امور وجودى ندارند و اما وجودهاى خاصى كه افراد طبايع
بىشعور بشمار مىروند اراده و قصدى نسبت به كمال خودشان يا كمال جهان ندارند
چنانكه ارادهاى هم نسبت به عدم آن ندارند ولى روابط على و معلولى آن چنان آنها
را به هم پيوند داده كه موجب برقرارى اين نظام شگفتانگيز شده است و بدين معنى
هر كدام سهمى در برقرارى اين نظام دارند اما نه به اين معنى كه قصد و ارادهاى
نسبت به آن داشته باشند و نه بدان معنى كه نظم بصورت قسرى و جبرى بر آنها تحميل
شده باشد .
اما در باره نسبت دادن اراده و هدف به خداى متعال بحثهاى دقيقى هست كه ان
شاء الله در مبحثخداشناسى به آنها خواهيم پرداخت
خلاصه
1- ارسطو براى هر موجود طبيعى ميل بسوى كمال معينى قائل شده و آن را علت
غائى براى حركت دانسته است .
2- همچنين كل جهان را موجود واحدى دانسته كه ميل بسوى كمالش موجب تناسب و
نظم انواع مادى مىباشد .
3- طبق بيانى كه از وى نقل شده فقد علت غائى براى حركات اثبات مىشود نه
براى همه معلولات .
4- اگر منظور از ميل طبيعى معناى حقيقى ميل كه ملازم با شعور است باشد با
بىشعور بودن جمادات و نباتات نمىسازد و اگر منظور معناى استعارى آن باشد
حقيقت علت غائى اثبات نمىشود .
5- غايت هر حركتى را كمال شمردن براى متحرك و به ديگر سخن هر حركتى را
استكمالى دانستن صحيح نيست چنانكه در جاى خودش بيان خواهد شد .
6- اثبات وحدت شخصى براى كل جهان مشكل است و به فرض ثبوت اگر براى آن روحى
فرض شود و ميل و شوق به كمال بمعناى حقيقىاش به آن نسبت داده شود لازمهاش
اثبات علت غائى براى افعال ارادى است نه براى افعال طبيعى و اگر فاقد روح فرض
شود نمىتوان ميل حقيقى را به آن نسبت داد .
7- لازمه انكار علت غائى براى افعال طبيعى قائل شدن به اتفاقى بودن حوادث
طبيعى به معانى باطل اتفاق نيست .
8- نيز لازمه آن بىهدف بودن جهان بطور كلى نمىباشد زيرا طبق نظر الهيين
همه حوادث طبيعى معلولهاى با واسطه خداى متعال هستند و با توجه به حكمت الهى
همگى آنها هدفمند مىباشند اما از آن جهت كه متعلق اراده الهى هستند .
9- رابطه ضرورى ميان پديدههاى طبيعى و غايات و نتايج آنها بمعناى سنخيت بين
علت و معلول است نه بمعناى اثبات علت غائى براى فاعلهاى طبيعى آنها .
10- بنا بر اصالت وجود اصولا طبايع ماهيات امورى اعتبارى هستند و نمىتوان
آنها را مقتضى آثار وجودى دانست اما وجودهاى خاصى كه افراد طبايع بىشعور بشمار
مىروند قصدى نسبت به كمال يا عدم آن ندارند بلكه روابط على و معلولى ميان آنها
موجب نظم و انسجام جهان گرديده است روابطى كه لازمه وجود آنها است نه مقتضاى
ماهيات و اين وجودهاى بهمپيوسته تحت تدبير حكيمانه الهى به معنايى كه در جاى
خودش بيان خواهد شد مىباشند و اين است معناى صحيح هدفمندى جهان