درس سى و نهم علت غائى
شامل: تحليلى در باره افعال اختيارى كمال و خير غايت و علت غائى
تحليلى در باره افعال اختيارى
هيچ كار ارادى و اختيارى بمعناى عام اراده و اختيار نيست كه بدون شعور و علم
فاعل به آن انجام بگيرد خواه علمى كه عين ذات فاعل باشد چنانكه در فاعل بالتجلى
وجود دارد و خواه علمى كه عين خود فعل باشد چنانكه در مورد فاعل بالرضا ملاحظه
مىشود و خواه علمى كه لازمه علم به ذات باشد چنانكه در فاعل بالعنايه قائل
شدهاند و خواه علمى كه از عوارض انفكاك پذير از ذات باشد چنانكه در فاعل
بالقصد تحقق مىيابد .
همچنين هيچ كار ارادى و اختيارى نيست كه فاعل هيچگونه محبت و رضايت و ميل و
كششى نسبت به آن نداشته باشد و با كمال بىعلاقگى و نفرت و اشمئزاز آن را انجام
دهد حتى كسى كه داروى بد مزهاى را با بىرغبتى مىخورد يا خود را در اختيار
جراح قرار مىدهد تا عضو فاسدى را از بدنش قطع كند چون علاقه به سلامتى خودش
دارد و سلامتى وى جز از راه خوردن داروى تلخ يا بريدن عضو فاسد تامين نمىشود
از اين جهت به خوردن همان دارو و از دست دادن عضو بدنش ميل پيدا مىكند ميلى كه
بر كراهت از مزه بد و ناراحتى از قطع عضو غالب مىشود .
محبت و خواستن كار هم به اختلاف انواع فاعل متفاوت مىشود و مفاهيم مختلفى
بر آن صدق مىكند گاهى تنها مفهوم محبت صادق است محبتى كه عين ذات فاعل مىباشد
مانند فاعل بالتجلى و گاهى مفهوم رضايت بر آن صدق مىكند مانند فاعل بالرضا و
گاهى لازمه محبت به ذات است مانند فاعل بالعنايه و گاهى از قبيل كيفيات نفسانى
و از عوارض انفكاك پذير از ذات است مانند شوق در فاعل بالقصد و جامعترين مفهومى
كه شامل همه موارد مىشود مفهوم محبت بمعناى عام است و ملاك آن درك ملايمت و
كمال محبوب است و مىتوان از آن به مطلوبيت تعبير كرد .
بنا بر اين مىتوان گفت كه قوام فعل اختيارى به اين است كه فاعل فعل را
ملايم با ذات خودش بداند و از اين جهت آن را بخواهد و دوست بدارد نهايت اين است
كه گاهى فاعل اختيارى واجد همه كمالات خودش مىباشد و محبت وى به فعل از آن جهت
كه اثرى از كمالات خود اوست تعلق مىگيرد مانند مجردات تام و گاهى محبت او به
كمالى كه فاقد آن است تعلق مىگيرد و كار را براى رسيدن و بدست آوردن آن انجام
مىدهد مانند نفوس حيوانى و انسانى كه كارهاى اختيارى خودشان را براى رسيدن به
امرى كه ملايم با ذاتشان هست و از آن لذتى و فايدهاى مىبرند انجام مىدهند .
فرق اين دو قسم آن است كه در مورد اول محبت به كمال موجود منشا انجام كار
مىشود اما در مورد دوم محبت به كمال مفقود و شوق بدست آوردن آن منشا فعاليت
مىگردد و نيز در مورد اول كمال موجود علت انجام دادن فعل است و به هيچ وجه
معلوليتى نسبت به آن ندارد ولى در مورد دوم كمال مفقود بوسيله فعل حاصل مىشود
و نوعى معلوليت نسبت به آن دارد ولى در هر دو مورد كمال مطلوب و محبوب بالاصاله
است و كار مطلوب و محبوب بالتبع
كمال و خير
نكتهاى را كه بايد در اينجا خاطرنشان كنيم اين است كه منظور از كمال در
اينجا صفت وجودى ملايم با ذات فاعل است كه گاهى منشا انجام كار اختيارى مىشود
و گاهى در اثر آن بوجود مىآيد و كمالى كه در اثر انجام كار ارادى حاصل مىشود
گاهى كمال نهائى فاعل و يا مقدمهاى براى رسيدن به آن است و در اين صورت در
اصطلاح فلاسفه خير حقيقى ناميده مىشود و گاهى تنها با يكى از قوى و نيروهاى
فاعل ملايمت دارد هر چند مزاحم با كمالات ديگر و كمال نهائى وى باشد و در مجموع
به زيان فاعل تمام شود و در اين صورت خير مظنون ناميده مىشود .
مثلا نتيجه طبيعى كه بر خوردن غذا مترتب مىشود كمالى است براى قوه نباتى كه
مشترك بين انسان و حيوان و نبات است و لذتى كه از آن حاصل مىگردد كمالى است
براى قوهاى كه آن را درك مىكند و مشترك ميان حيوان و انسان است اما اگر غذا
خوردن با نيت صحيح و به منظور كسب نيرو براى انجام وظايف الهى انجام گيرد موجب
كمال انسانى هم مىشود و در اين صورت وسيلهاى براى كسب خير حقيقى هم خواهد بود
ولى اگر صرفا براى التذاذ حيوانى باشد مخصوصا اگر از ماكولات حرام استفاده شود
تنها موجب كمال براى بعضى از قواى شخص مىشود و به كمال نهائى وى زيان مىزند و
در نتيجه كمال حقيقى انسان را ببار نمىآورد و از اين روى خير پندارى يا خير
مظنون ناميده مىشود .
ضمنا مناسبت واژههاى اختيار و خير نيز روشن شد زيرا هر فاعل مختارى فقط
كارهايى را انجام مىدهد كه مناسبت با كمال خودش داشته باشد و از جمله فاعلهاى
بالقصد كارهايى را انجام مىدهند كه وسيلهاى براى رسيدن به كمال و خير خودشان
باشد يا خير حقيقى و يا خير پندارى هر چند خير مفروض لذتى باشد يا رهايى از رنج
و المى .
ممكن است بر كليت اين قاعده اشكال شود به اينكه انسانهاى وارستهاى يافت
مىشوند كه دست كم بعضى از كارهاى اختيارى خودشان را براى خير ديگران انجام
مىدهند و ابدا توجهى به خير خودشان ندارند و حتى گاهى جان خودشان را نيز فداى
ديگران مىكنند پس بطور كلى نمىتوان گفت كه هر فاعل بالقصدى كارش را براى
رسيدن به كمال و خير خودش انجام مىدهد .
جواب اين است كه اينگونه كارها خواه در اثر هيجان عواطف انجام داده شود و
خواه به منظور رسيدن به پاداش اخروى و رضاى الهى در نهايت موجب خيرى براى خود
فاعل مىشود يعنى يا عواطف وى را ارضاء مىكند و يا در اثر اين فداكاريها به
مقامات معنوى و اخروى و رضايت الهى نائل مىشود پس انگيزه اصلى فاعل رسيدن به
كمال و خير خودش مىباشد و خدمت به ديگران در حقيقت وسيلهاى براى تحصيل كمال
است نهايت اين است كه گاهى انگيزههاى انسان بصورت آگاهانه مؤثر واقع مىشود و
گاهى بصورت نيمه آگاهانه و حتى ناآگاهانه اثر مىكند و مثلا در مواردى كه در
اثر هيجان عواطف توجه انسان معطوف به منافع و مصالح ديگران مىگردد ديگر توجه
آگاهانهاى به خير و كمال خودش ندارد ولى بدان معنى نيست كه هيچگونه تاثيرى
نداشته باشد و دليلش اين است كه اگر از او سؤال كنند كه چرا اين فداكارى را
انجام مىدهى خواهد گفت چون دلم مىسوزد يا چون اين كار فضيلت و مقتضاى انسانيت
است و يا چون ثواب دارد و موجب رضاى خدا است پس انگيزه اصلى ارضاء عاطفه و لذت
بردن از خدمت به ديگران يا نائل شدن به فضيلت و كمال انسانى و يا رسيدن به
پاداش اخروى و رضايت و قرب الهى است هر چند فاعل هنگام انجام دادن كار توجه
آگاهانهاى به اين انگيزه باطنى ندارد
غايت و علت غايى
از توضيحى كه در باره افعال اختيارى داديم روشن شد كه چنين كارهايى علاوه بر
اينكه احتياج به فاعل دارند و ذات فاعل علت فاعلى آنها مىباشد متوقف بر علم و
اراده او نيز هستند و در فاعل بالقصد تصور نتيجهاى كه بر كار قصدى مترتب
مىشود يعنى لذت و فائده و خير و كمالى كه از آن حاصل مىگردد شوق وى را براى
انجام دادن كار برمىانگيزد پس تصميم بر انجام دادن كار متوقف بر شوقى است كه
اصالتا به نتيجه كار و بالتبع به خود آن تعلق مىگيرد و حصول شوق مشروط به تصور
كار و نتيجه آن و تصديق به مطلوبيت نتيجه است و چون نتيجه كار مطلوب بالاصاله
است در مقابل خود كار كه مطلوب بالتبع است از اين روى آن را غايت و علم و محبت
به آن را علت غائى مىنامند و بر اين اساس براى انجام يافتن فعل اختيارى علت
ديگرى بنام علت غائى اثبات مىشود .
در اينجا لازم است چند نكته مهم را خاطرنشان كنيم:
1- اثبات علت غائى براى هر فعل اختيارى بدين معنى نيست كه لزوما در ذات فاعل
مختار چيزهايى بنام علم و شوق و تصميم پديد آيد و به ديگر سخن لازم باشد كه علت
غائى مغاير با علت فاعلى و زائد بر آن باشد بلكه اين مغايرت و تعدد مخصوص
فاعلهاى بالقصد است كه مبادى علمى و شوقى ايشان زائد بر ذاتشان مىباشد و اما
در ساير فاعلهاى مختار ممكن است علم اجمالى يا تفصيلى به كار و غايتش و همچنين
محبت اصيل به غايت و محبت تبعى و فرعى به فعل عين ذات فاعل يا از لوازم آن باشد
و آنچه در همه فاعلهاى مختار ضرورت دارد علم و اراده بمعناى عام استخواه عين
ذات باشد يا زائد بر ذات و خواه علم حضورى باشد يا حصولى و خواه اراده عين حب
به ذات و در نتيجه عين ذات باشد يا فعل و يا كيفيتى زائد بر ذات و خواه از
لوازم ذات باشد يا از عوارض انفكاك پذير مفارق .
پس عدم وجود علم و اراده زائد بر ذات در بعضى از اقسام فاعل مختار بمعناى
نفى علت غائى نيست بلكه بمعناى وحدت علت فاعلى و علت غائى است چنانكه در مجردات
تام علم و حب و ساير صفات كماليه عين ذات آنها است و تعدد و تغايرى با ذات
ندارد و عينيت اين صفات با ذات بمعناى نفى علم و حب و قدرت و حيات و مانند آنها
از ايشان نيست .
2- معمولا فلاسفه علم به نتيجه مطلوب يا علم به خيريت كار را علت غائى
مىشمارند و گاهى چنين تعبير مىكنند كه تصور غايتيا وجود ذهنى آن علت غائى
است و گاهى نيز مىگويند كه ماهيت غايت كه قبل از انجام كار با وجود ذهنى تحقق
مىيابد علت غائى است و همچنين علم را علت پيدايش شوق مىشمارند و مىگويند كه
علم شوق را پديد مىآورد .
ولى بنظر مىرسد كه اين تعبيرات خالى از مسامحه نيست و بهتر اين است كه محبت
بمعناى عام را كه در مواردى بصورت رضايت و شوق ظاهر مىشود علت غائى بناميم
زيرا محبت به خير و كمال است كه فاعل مختار را بسوى انجام كار سوق مىدهد و علم
در واقع شرط تحقق آن مىباشد نه علت ايجاد كننده آن و روشن است كه ماهيت غايت
را علت غائى شمردن با قول به اصالت وجود سازگار نيست گو اينكه در سخنان پيروان
مشائين كه قائل به اصالت وجود هستند نيز يافت مىشود .
3- لزوم علم و محبت فاعل به نتيجه كار اختيارى بدان معنى نيست كه فاعل بايد
توجه تفصيلى و آگاهانه به كار و نتيجه آن داشته باشد و يا اينكه نتيجه كار بايد
در حقيقت مطلوب حقيقى و كمال و خير واقعى فاعل باشد بلكه توجه اجمالى هم كافى
است چنانكه اشتباه در تشخيص خير هم ضررى به اختيارى بودن فعل نمىزند و آن را
فاقد علت غائى نمىسازد .
بنابر اين كسى كه عادت به انجام دادن كارى كرده است لزومى ندارد كه توجه
تفصيلى به كار و كيفيت انجام و نتيجه آن داشته باشد بلكه افعال ناشى از عادت هم
از نوعى علم به مطلوبيت برخوردار است و همين اندازه براى اختيارى بودن آنها
كافى است .
همچنين افعالى كه به گمان رسيدن به نتيجه مطلوب انجام داده مىشود در واقع
از محبت به خير نشات مىگيرد هر چند خيرى پندارى باشد و يا در اثر موانعى به
نتيجه مطلوب نرسد و در واقع علت غائى در اينگونه كارها خواستن نوعى لذت و خير و
اميد به رسيدن به آن است .
4- واژه غايت اصطلاح ديگرى دارد كه بر منتهى اليه حركت اطلاق مىشود و
اشتراك لفظى اين واژه ممكن است موجب خلط و اشتباه گردد مخصوصا با توجه به اينكه
در كارهاى تدريجى و توام با حركت نتيجه مطلوب هنگام پايان يافتن حركت بدست
مىآيد .
از اشتباهاتى كه ممكن است در اثر خلط بين اين دو اصطلاح حاصل شود اين است كه
كسى گمان كند كه غايت بالذات حركت همان مطلوب بالاصاله فاعل است و همان نقطهاى
كه حركت به آن پايان مىيابد چون منتهى اليه حركت است بايد اصالتا مطلوب فاعل
باشد در صورتى كه ممكن است امرى كه مقارن با پايان يافتن حركت است و نسبت به
حركت غايت بالعرض بشمار مىرود عينا مطلوب اصيل براى فاعل باشد و قصد اولى وى
به همان امر تعلق گرفته باشد مثلا كسى كه براى ملاقات دوستى حركت مىكند مقصود
اصلى وى از حركت ديدار با دوستش مىباشد بلكه هدف اصلى وى لذتى است كه از ديدار
او مىبرد در صورتى كه غايت بالذات حركت همان نقطهاى است كه حركت پايان
مىپذيرد و غايت متحرك هم از آن جهت كه متحرك است رسيدن به همان نقطه مىباشد و
برخورد با دوست در آن مكان غايت بالعرض براى حركت بشمار مىرود چه رسد به لذت
يا فايدهاى كه بر آن مترتب مىشود .
5- با توجه به رابطه عليت بمعناى عام بين پديدههاى جهان ممكن است غايتيك
فعل وسيلهاى براى رسيدن به امر ديگرى قرار گيرد كه مترتب بر آن مىشود و آن
ديگرى نيز وسيله براى دستيافتن به امر سومى باشد مثلا ممكن استشخص به منظور
فرا گرفتن علم بسوى يك مركز علمى رهسپار شود و تحصيل علم را مقدمهاى براى عمل
كردن به وظايف الهى قرار دهد و عمل كردن را وسيلهاى براى تقرب بسوى خداى متعال
كه كمال نهائى انسان است چنين شخصى از آغاز جهتحركتخود را بسوى خداى متعال
قرار داده و علت غائى آن همان تقرب به خدا است هر چند علل غائى متوسطى نيز دارد
كه هر كدام به نوبه خود وسيلهاى براى غايت بالاتر مىباشد .
ولى ممكن است انگيزه شخص براى تحصيل علم فقط ارضاء غريزه كنجكاوى باشد كه در
اين صورت علت غائى همان انگيزه خواهد بود چنانكه ممكن است منظور اصلىاش اين
باشد كه با استفاده از علم به ثروت يا مقام دنيوى برسد .
پس علت غائى براى هر شخصى همان چيزى است كه در آغاز كار در نظر مىگيرد و
كار را براى رسيدن به آن انجام مىدهد و اگر آثارى بر كار وى مترتب شود كه به
هيچ وجه توجهى به آنها نداشته يا توجه به آنها تاثيرى در انجام كار نداشته است
علت غائى كار وى نخواهد بود از اين بحث نتايج متعددى بدست مىآيد كه مهمترين
آنها از اين قرار است:
الف- يك كار ممكن است چند هدف در طول يكديگر داشته باشد و هدف نزديك
وسيلهاى براى هدف دوم باشد و همچنين تا برسد به هدف نهائى .
ب- هدف بودن نتيجه كار صرفا تابع رابطه عليت بين كار و نتيجه نيست بلكه
بستگى به توجه فاعل نيت نيز دارد و از اينجا نقش نيت در افعال ارزشى روشن
مىشود .
ج- اهداف متعدد براى يك كار ممكن نيست تا بىنهايت ادامه يابد زيرا هدف بودن
اهداف متوسط تابع هدف نهائى است و مطلوبيت آنها در سايه مطلوبيت آن شكل مىگيرد
و تا فاعل توجه به يك مطلوب نهائى نداشته باشد نمىتواند امور ديگرى را بعنوان
وسيله براى رسيدن به آن اتخاذ نمايد زيرا فرض اين است كه مطلوبيت آنها تابع
مطلوبيت غايت نهائى است و اگر فرض كنيم كه هر هدفى وسيله براى هدف ديگرى باشد
همه آنها تابع خواهند بود و فرض تابعهاى بىمتبوع فرض متناقض و محالى است .
پس ناچار بايد چيزى مطلوب بالاصاله باشد تا اشياء ديگرى به تبع آن مطلوبيت
بيابند .
و اما در مورد افعال انسانى مطلب روشنتر است زيرا هر انسانى در درون خود با
علم حضورى مىيابد كه هر كارى را براى هدف نهائى مشخصى انجام مىدهد افزون بر
اين انسان قدرت بر تصور و توجه به امور نامتناهى را ندارد تا بتواند سلسله
نامتناهى از اهداف داشته باشد .
6- نوع ديگرى از تعدد در علل غائى نيز متصور است و آن اينكه انگيزههاى
متعددى مجموعا در انجام كارى مؤثر باشند و حتى ممكن است هر كدام از آنها به
گونهاى باشد كه اگر انگيزه ديگرى هم نمىبود براى انجام كار كافى بود به ديگر
سخن فاعل ممكن است كارى را براى چند هدف در عرض هم انجام دهد و بقول معروف با
يك سنگ دو نشان را بزند .
بنا بر اين اجتماع دو علت غائى براى يك فعل محال نيست بر خلاف اجتماع دو علت
فاعلى تام در عرض يكديگر
خلاصه
1- هيچ كار اختيارى بدون علم و خواست فاعل انجام نمىگيرد .
2- علم و خواست فاعل ممكن است عين ذات وى يا از لوازم و يا از عوارض مفارق
ذاتش باشد .
3- آنچه اصالتا متعلق خواست فاعل است كمال و خير خود اوست و در صورتى كه
ذاتا واجد همه كمالاتش باشد آثار كمالش بالتبع مورد خواست قرار مىگيرد و حب به
كمال موجود منشا انجام كار اختيارى مىگردد مانند مجردات تام و در صورتى كه
فاقد بعضى از كمالاتش باشد شوق به رسيدن به آنها منشا صدور فعل مىشود مانند
نفوس حيوانى و انسانى .
4- در صورتى كه حصول كمال يك قوه مزاحم تحقق كمالات ديگر و كمال نهائى باشد
كمال مزبور خير مظنون يا خير پندارى ناميده مىشود .
5- در موردى كه فاعل كارى را براى خير ديگران انجام دهد انگيزه آشكار يا
نهانى ديگرى خواهد داشت در واقع چنين فاعلى خير ديگران را وسيلهاى براى تحقق
لذت يا مصلحتخودش قرار مىدهد .
6- چون كار اختيارى بدون تصديق به مطلوبيت نتيجهاش انجام نمىگيرد متوقف بر
علم و خواست فاعل مىباشد و از اين روى علت ديگرى براى فعل اختيارى بنام علت
غائى ثابت مىشود .
7- در صورتى كه علم و محبت به فعل و نتيجه آن عين ذات فاعل باشد علت غائى
عين علت فاعلى خواهد بود .
8- معمولا فلاسفه علم به نتيجه مطلوب را علت غائى مىشمارند ولى حقيقت اين
است كه علت غائى همان خواست و محبت فاعل است و علم فقط نقش شرط را ايفاء مىكند
.
9- در مورد افعالى كه در اثر عادت انجام مىگيرد نيز علم و توجه اجمالى به
نتيجه آن موجود است و همچنين در موردى كه فعل در اثر برخورد با موانع به نتيجه
مطلوب نمىرسد يا در تشخيص خير و كمال اشتباهى رخ مىدهد نيز علت غائى وجود
دارد .
10- واژه غايت گاهى بمعناى منتهى اليه حركت بكار مىرود و نبايد آنرا با
غايت به معناى مقصود از انجام كار اشتباه كرد و بايد توجه داشت كه مقصود اصلى
از فعل تلازمى با غايت بالذات حركت ندارد .
11- يك كار ممكن است داراى چند غايت طولى باشد كه هر كدام نسبت به غايت
بالاتر حكم وسيله را داشته باشد و آن در صورتى است كه فاعل از آغاز توجه به هدف
نهائى داشته باشد و اهداف متوسط را تنها بعنوان وسيله مورد توجه قرار دهد .
12- نيز ممكن است علت غائى داراى تعدد عرضى باشد و يك كار به منظور چند غايت
در عرض هم انجام گيرد