درس بيست و چهارم - وجود و ماهيت
شامل: ارتباط مسائل وجود و ماهيت كيفيت آشنايى ذهن با مفهوم وجود كيفيت
آشنايى ذهن با ماهيات
ارتباط مسائل وجود و ماهيت
در ضمن درسهاى گذشته بارها اشاره شد كه واقعيت عينى هنگامى كه در ذهن ظرف
علم حصولى انعكاس مىيابد به صورت قضيه هليه بسيطه منعكس مىشود كه دست كم از
دو مفهوم اسمى و مستقل تشكيل مىيابد و يكى از آنها كه معمولا در طرف موضوع
قرار مىگيرد مفهومى ماهوى است كه مىتوان آن را به عنوان قالبى مفهومى براى
حدود موجود عينى در نظر گرفت و ديگرى كه در طرف محمول واقع مىشود مفهوم موجود
است كه از معقولات ثانيه فلسفى به شمار مىرود و دلالت بر تحقق مصداق آن ماهيت
دارد و بدين ترتيب دو مفهوم مختلف از يك حقيقت بسيط گرفته مىشود كه هر كدام
داراى احكام و ويژگيهايى است .
درباره مفهوم موجود و وجود فلاسفه به همين اندازه اكتفاء كردهاند كه از
مفاهيم عقلى بديهى است و ديگر متعرض كيفيت دستيابى ذهن به اين مفهوم نشدهاند و
تنها در عصر اخير مرحوم استاد علامه طباطبائى رضوان الله عليه در صدد بيان
كيفيت انتزاع آن برآمدهاند .
و اما درباره پيدايش مفاهيم ماهوى نظرهاى گوناگونى داده شده كه در
مبحثشناختشناسى با آنها آشنا شديم و نظريه مورد قبول اين بود كه نيروى ذهنى
خاصى به نام عقل اين مفاهيم را به طور خودكار از مدركات خاص مىگيرد و ويژگى
اين انعكاسات عقلى همان كليت و قابليت انطباق آنها بر مصاديق بىشمار است .
ولى بسيارى از فلاسفه مخصوصا مشائين كيفيت به دست آوردن مفاهيم ماهوى را به
گونهاى بيان كردهاند كه منشا بحثها و كشمكشهاى زيادى در طول تاريخ فلسفه شده
و در اغلب مباحث فلسفى آثار خاصى را به جاى نهاده است .
حاصل بيان ايشان اين است هنگامى كه ما چند فرد انسان را مثلا با هم مقايسه
مىكنيم مىبينيم كه اين افراد على رغم اختلافاتى كه در طول و عرض و رنگ پوست و
ديگر اوصاف خاص دارند همگى در يك حقيقت مشتركند كه منشا آثار مشتركى در ايشان
مىشود و صفات خاص هر فرد در واقع مشخصات خاص آن فرد است كه او را از ديگر
افراد متمايز مىسازد پس ذهن به وسيله حذف مشخصات فردى به ادراك مفهوم كلى
انسان دست مىيابد كه ماهيت افراد انسانى ناميده مىشود .
از اين روى براى دستيابى مستقيم به هر ماهيتى ادراك چند فرد از آن را لازم
مىدانند تا ذهن با توجه به خصوصيات عرضى فردى و حذف آنها بتواند جهت ذاتى
مشترك را از عوارض مشخصه تجريد كرده ماهيت كلى را انتزاع نمايد مگر اينكه
ماهيتى از راه تجزيه و تركيب ماهيات ديگرى شناخته شود كه در اين صورت نيازى به
شناخت قبلى افراد خودش نخواهد داشت .
بنابراين ماهيت هر چيزى همواره در خارج مخلوط با ويژگيهايى است كه موجب تشخص
آن مىشود و تنها عقل است كه مىتواند ماهيت را از جميع عوارض مشخصه تجريد كند
و ماهيت صرف و خالص و تجريد شده از خصوصيات را بيابد پس آنچه را بعد از تجريد
مىيابد همان امرى است كه در خارج همراه با خصوصيات فردى و عوارض مشخصه موجود
است و با كثرت عوارض تعدد و تكثر مىيابد ولى هنگامى كه عقل آن را تجريد كرد
ديگر قابل تعدد نيست و از اين روى گفتهاند كه ماهيت صرف قابل تكرار نيست صرف
الشىء لا يتثنى و لا يتكرر .
و چون ماهيت با همان وصف وحدت ماهوى قابل انطباق بر افراد بىشمار است آنرا
كلى طبيعى ناميدهاند كه البته وصف كليت تنها در ذهن عارض آن مىشود و گرنه
همانگونه كه گفته شد در خارج هميشه مخلوط با عوارض مشخصه مىباشد و به صورت
افراد و جزئيات تحقق مىيابد .
به دنبال آن مسئله ديگرى مطرح شده كه آيا خود كلى طبيعى هم در خارج وجود
دارد يا آنچه در خارج هست همان افرادند و كلى طبيعى تنها در ذهن تحقق مىيابد و
بر سر آن بحثها و مناقشات فراوانى انجام يافته و بالاخره نظر محققين بر اين
قرار گرفته كه كلى طبيعى خود بخود در خارج موجود نمىشود بلكه وجود آن به وجود
افرادش مىباشد و افراد نقش واسطه را در تحقق كلى طبيعى ايفاء مىكنند .
ولى در اينجا سؤال دقيق ديگرى مطرح مىشود كه آيا وساطت افراد براى تحقق كلى
طبيعى به عنوان وساطت در ثبوت استيا وساطت در عروض به ديگر سخن آيا وساطت
افراد موجب اين مىشود كه كلى طبيعى حقيقه با وجود ديگرى غير از وجود افراد
تحقق يابد و صفت موجوديت را به عنوان صفتحقيقى براى خودش واجد شود يا اينكه
وساطت افراد موجب اتصاف عرضى و مجازى آن به موجوديت مىگردد .
از سوى ديگر اشكالى از طرف فلاسفه اسلامى بر نظريه تشخص كلى به وسيله عوارض
مشخصه شده مبنى بر اينكه هر يك از عوارض هم در واقع داراى ماهيتى هستند كه در
ذهن متصف به كليت مىشود و از اين روى در نياز به تشخص با ماهيت معروض شريكند و
اين سؤال درباره خود آنها تكرار مىشود كه تشخص بخش آنها چيست و چگونه انضمام
ماهيات كليهاى موجب تشخص ماهيت كليه معروض مىگردد .
سرانجام فارابى اين راه حل را ارائه داد كه تشخص لازمه ذاتى وجود عينى است و
هر ماهيتى در واقع با وجود تشخص مىيابد و اما عوارض مشخصه را كه تشخص هر يك از
آنها در گرو وجود خودش مىباشد تنها به عنوان نشانههايى از تشخص ماهيت معروض
مىتوان به حساب آورد نه اينكه حقيقه موجب تشخص آن بشوند .
به نظر مىرسد كه اين سخن فارابى نخستين جوانه قول به اصالت وجود است كه
تدريجا رشد يافت تا اينكه در زمان صدر المتالهين به صورت يك مسئله مستقل و
بنيادى در حكمت متعاليه در آمد .
با اين توضيح مختصرى كه داديم و ضمنا به مسائل متعددى اشاره كرديم روشن شد
كه مسئله اصالت وجود مسئلهاى نيست كه به طور ابتداء به ساكن طرح و مورد پژوهش
قرار گرفته باشد و از اينجا مىتوان حدس زد كه چرا طرح كردن آن به عنوان نخستين
مسئله فلسفى موجب ابهام و سردرگمى دانشجويان مىشود به طورى كه بعد از صرف وقت
زياد در بحث پيرامون آن باز هم به درستى درنمىيابند كه انگيزه طرح اين مسئله
چه بوده و چه مشكل فلسفى را مىتواند حل كند .
پس براى اينكه مسئله اصالت وجود جاى شايسته خود را بيابد و بتوان آن را به
صورت روشنى تبيين كرد بايد قبلا به مسائل ديگرى كه زمينه طرح و همچنين زمينه
تبيين آن را فراهم مىكنند اشاره كنيم و درباره هر يك موضع صحيح و مشخصى را
اتخاذ نماييم سپس به توضيح اصطلاحات و مفاهيم مورد نياز در اين مبحث بپردازيم و
آنگاه اصل مسئله را مورد بحث قرار دهيم و در آن صورت است كه هم به شكل روشنى حل
مىشود و هم تاثير شايان آن در حل ديگر مسائل مهم فلسفى آشكار مىگردد
كيفيت آشنايى ذهن با مفهوم وجود
چنانكه اشاره كرديم از فلاسفه پيشين بيانى درباره كيفيت انتزاع اين مفهوم به
دست ما نرسيده و در ميان فلاسفه اسلامى نخستين بار مرحوم استاد رضوان الله عليه
به اين مطلب پرداختهاند ايشان در اصول فلسفه و همچنين در نهايه الحكمه بيانى
دارند كه حاصلش اين است:
انسان ابتداء وجود رابط در قضايا را كه در واقع فعل نفس استحضورا مىيابد و
ذهن از آن مفهومى حرفى مىگيرد كه در زبان فارسى با كلمه است از آن حكايت
مىشود سپس آن را به صورت استقلالى مىنگرد و مفهوم اسمى وجود را با قيد اضافه
وجود مضاف انتزاع مىكند و بعد قيد آنرا حذف كرده به صورت مطلق درك مىكند مثلا
در جمله على دانشمند است نخست معناى است را از حكم نفس به ثبوت دانش براى على
مىگيرد كه معنايى استحرفى و تصور آن جز در ضمن جمله ميسر نيستسپس آن را به
صورت مستقل لحاظ مىكند چنانكه معناى حرفى از را مستقلا لحاظ كرده آن را به
ابتداء تفسير مىنمايد و مىگويد كلمه از دلالت بر ابتداء مىكند و بدين ترتيب
معناى ثبوت دانش براى على را كه يك مفهوم اضافى و متضمن معناى نسبت است به دست
مىآورد آنگاه حيثيت اضافه و نسبت آنرا حذف كرده به معناى مستقل و مطلق وجود
نائل مىشود .
ولى شايد بتوان بيان سادهترى براى آشنايى ذهن با مفهوم وجود و ساير مفاهيم
فلسفى ارائه داد كه نمونه آن را در اينجا ذكر مىكنيم و در موارد ديگر هم به آن
اشاره خواهيم كرد و آن اين است:
هنگامى كه نفس يك كيفيت نفسانى مثلا ترس را در خودش مشاهده كرد و بعد از بر
طرف شدن آن دو حالتخود را در حال ترس و در حال فقدان ترس با يكديگر مقايسه
نمود ذهن مستعد مىشود كه از حالت اول مفهوم وجود ترس و از حالت دوم مفهوم عدم
ترس را انتزاع كند و پس از تجريد آنها از قيد اضافه و نسبت مفهومهاى مطلق وجود
و عدم را به دست بياورد .
اين شيوهاى است كه در انتزاع ساير مفاهيم فلسفى هم به كار مىرود و از
مقايسه دو موجود از ديدگاه خاصى دو مفهوم متقابل انتزاع مىشود و از اينجا راز
جفت بودن اين مفاهيم آشكار مىگردد مانند مفهوم علت و معلول خارجى و ذهنى
بالقوه و بالفعل ثابت و متغير و در درس پانزدهم بيان كرديم كه يكى از فرقهاى
مفاهيم ماهوى با مفاهيم فلسفى اين است كه دسته اول به طور اتوماتيك در ذهن
انعكاس مىيابد ولى دسته دوم نياز به فعاليت درون ذهنى و مقايسه و تحليل دارد و
در اينجا هم ديديم كه چگونه ذهن به وسيله مقايسه دو حالت نفسانى استعداد انتزاع
دو مفهوم متقابل وجود و عدم را پيدا مىكند
كيفيت آشنايى ذهن با ماهيات
صرف نظر از قول افلاطونيان كه ادراك ماهيات را به مشاهده حقايق مجرد يا
يادآورى مشاهده قبلى آنها تفسير مىكنند و بعضى از اقوال ديگر مشهور بين فلاسفه
اين است كه ادراك ماهيات از راه تجريد مدركات خاص از عوارض مشخصه صورت مىپذيرد
و بر اين اساس تقدم ادراك چند مورد جزئى و مشخص را لازم مىدانند ولى اولا جاى
اين سؤال باقى مىماند كه در مورد انواع منحصر در فرد چگونه اين تجريد انجام
مىگيرد و ثانيا در مورد خود عوارض كه به قول خودشان داراى ماهياتى هستند چه
بايد گفت زيرا در مورد هر امر عرضى نمىتوان گفت كه داراى عوارض مشخصهاى است
كه با تجريد و تقشير آنها ماهيت كلى به دست مىآيد .
از اين روى بعضى از بزرگان فرمودهاند كه اين بيان فلاسفه بيانى تمثيلى و
براى تقريب مطلب به ذهن نوآموزان فلسفه است .
حقيقت اين است كه مفهوم ماهوى يك ادراك انفعالى است كه براى عقل حاصل مىشود
و تنها تقدم يك ادراك شخصى براى حصول آن كفايت مىكند همانگونه كه ادراك خيالى
ادراك انفعالى خاصى است كه به دنبال ادراك حسى واحدى در قوه خيال تحقق مىيابد
.
مثلا هنگامى كه چشم ما رنگ سفيدى را ديد صورت خيالى آن در قوه خيال و مفهوم
كلى آن در عقل انعكاس مىيابد كه از آن به ماهيتسفيدى تعبير مىشود و همچنين
در مورد ساير مدركات حسى و شخصى ديگر .
آنچه موجب پيدايش چنين نظريهاى شده كه درك ماهيت كلى از راه تجريد و تقشير
عوارض حاصل مىشود اين است كه در موجودات مركب مانند انسان كه اجزاء و اوصاف
آنها با حواس مختلف و حتى با كمك ابزارهاى علمى و تجزيه و تحليلها و استنتاجات
ذهنى شناخته مىشود و طبعا مفاهيم عقلى گوناگونى از آنها انتزاع مىگردد چگونه
مىتوان ماهيت واحدى را به آنها نسبت داد كه جامع ذاتيات آنها باشد .
در اين موارد چنين انديشيدهاند كه نخست بايد جهات عارضى آنها را شناخت
جهاتى كه تبديل و تبدل و زوال آنها موجب از بين رفتن اصل آن موجود نمىشود مثلا
اگر رنگ پوست انسان از سفيدى به سياهى گراييد انسانيت او زايل نمىشود و همچنين
تغييراتى كه در طول و عرض و ساير صفات بدنى و حالات روانى وى پديد مىآيد پس
همه اين جهات و اوصاف نسبت به انسان عارضى هستند و براى شناختن ماهيت وى بايد
آنها را حذف كرد و يكى از بهترين راهها براى شناختن اوصاف غير ذاتى اين است كه
ببينيم در افراد مختلف تفاوت مىكند پس بايد چند فرد انسان را در نظر بگيريم كه
داراى صفات و عوارض مختلف هستند و از راه اختلاف آنها پى ببريم كه هيچكدام از
آنها ذاتى انسان نيست تا برسيم به مفاهيمى كه اگر از انسان سلب شود ديگر
انسانيت او باقى نخواهد ماند و آنها همان مفاهيم ذاتى و مشترك بين همه افراد و
تشكيل دهنده ماهيت وى خواهند بود و بدين ترتيب ماهيات مركب را داراى اجناس و
فصولى دانستهاند كه هر كدام از آنها از حيثيت ذاتى خاصى در ماهيت مركب حكايت
مىكند چنانكه در منطق كلاسيك بيان شده است .
اما اين مطالب مبتنى بر اصول موضوعهاى است كه بايد در فلسفه مورد بررسى
قرار گيرد از جمله اينكه آيا هر يك از موجودات مركب داراى وجود واحد و حدود
وجودى واحدى هستند كه به صورت ماهيت واحدى در ذهن منعكس شود و ملاك وحدت حقيقى
آنها چيست و چگونه كثرت اجزاء به وحدت مزبور زيانى نمىرساند و رابطه بين اجزاء
با يكديگر و رابطه مجموع آنها با كل به چه شكلى است آيا همه اجزاء در ضمن كل به
وصف فعليت موجوداند يا وجود همه يا بعضى از آنها در ضمن كل بالقوه است و يا
اينكه آنچه به نام اجزاء و مقومات موجود مركب ناميده مىشوند در واقع زمينهساز
پيدايش وجود بسيط ديگرى هستند كه حقيقت آن موجود را تشكيل مىدهند و از روى
مسامحه مجموع آنها موجود واحدى ناميده مىشود .
به فرض اينكه اين مسائل و جز آنها به صورتى حل گردد كه با تئورى منطقى جنس و
فصل كاملا سازگار باشد تازه در مورد ماهيات مركب صادق خواهد بود و ادراك ماهيات
بسيط را نمىتوان به اين صورت توجيه نمود و بالاخره هر ماهيت مركبى از چند
ماهيت بسيط تشكيل مىيابد و سؤال درباره معرفت بسايط بجاى خود باقى خواهد ماند
خلاصه
1- مفهوم ماهوى و مفهوم وجود از انعكاس واقعيات خارجى در ذهن به دست مىآيند
.
2- فلاسفه در مورد مفهوم وجود به همين اندازه اكتفاء كردهاند كه از مفاهيم
عام بديهى است .
3- در مورد مفهوم ماهوى گفتهاند كه از تجريد عوارض مشخصه به دست مىآيد و
چون قابل صدق بر افراد بى شمار است آنرا كلى طبيعى ناميدهاند كه در خارج به
صورت مخلوط با عوارض تحقق مىيابد و وصف كليت آن مخصوص به مفهوم ذهنى آن است كه
عارى و خالص از عوارض مىباشد .
4- درباره وجود كلى طبيعى در خارج نظرهاى مختلفى ابراز شده و نظر محققين اين
است كه با وساطت وجود افراد موجود مىشود .
5- درباره اين نظر سؤال دقيقى مطرح مىشود كه آيا وساطت افراد از قبيل وساطت
در ثبوت استيا وساطت در عروض .
6- فلاسفه پيشين تشخص ماهيت را به وسيله عوارض مشخصه توجيه مىكردند ولى اين
اشكال بر ايشان وارد بود كه عوارض هم به عنوان ماهيات كليه نمىتوانند موجب
تشخص ماهيت معروض گردند تا اينكه فارابى ثابت كرد كه تشخص لازمه ذاتى وجود است
و هر ماهيتى در سايه وجود تشخص مىيابد .
7- اين نظريه فارابى جوانه قول به اصالت وجود بود كه تدريجا رشد كرد تا
اينكه مرحوم صدر المتالهين مسئله اصالت وجود را به عنوان يكى از اصول بنيادى
حكمت متعاليه مطرح ساخت و مىتوان گفت كه قبل از وى اكثر مسائل فلسفى آهنگ
اصالت ماهيت داشت .
8- براى اينكه مبحث اصالت وجود جايگاه خودش را در ميان مسائل فلسفى بيابد و
به صورت روشنى تبيين گردد مىبايست نخست به مسائلى كه زمينه طرح يا تبيين آن را
فراهم مىكنند اشاره شود .
9- مرحوم علامه طباطبائى رضوان الله عليه براى نخستين بار در صدد بيان كيفيت
آشنايى ذهن با مفهوم وجود بر آمدند و آن را به اين صورت تصوير كردهاند كه ذهن
انسان نخست با مفهوم وجود رابط در قضايا است آشنا مىشود و سپس با نگرش
استقلالى به آن و حذف قيد نسبت و اضافه به درك مفهوم اسمى و مطلق وجود نائل
مىگردد .
10- بيان سادهترى كه مىتوان ارائه داد اين است كه ذهن با توجه به پديد
آمدن و از بين رفتن حالات نفسانى مفهوم وجود و عدم را انتزاع مىكند نظير اين
بيان را در باره ساير مفاهيم مزدوج فلسفى نيز مىتوان جارى دانست .
11- آشنايى ذهن با ماهيات بسيط به وسيله انعكاس مفهوم آنها در عقل حاصل
مىشود و جنبه انفعالى دارد چنانكه در مورد صورتهاى خيالى نيز چنين است و اما
بيان كيفيتشناختن ماهيات مركب نياز به اصولى دارد كه بايد بعدا مورد بررسى
قرار گيرد .
12- مشهور ميان فلاسفه و منطقيين اين است كه ماهيات با تحليليهاى ذهنى و
تشخيص جهات ذاتى از جهات عرضى و به دست آوردن اجناس و فصولى شناخته مىشوند ولى
به فرض اينكه اين بيان در مورد ماهيات مركب تمام باشد نمىتوان آن را در مورد
ماهيات بسيط جارى دانست