درس هيجدهم - نقش عقل و حس در تصديقات
شامل: نكاتى پيرامون تصديقات تحقيق در مسئله
نكاتى پيرامون تصديقات
پيش از آنكه به بحث درباره نقش حس و عقل در تصديقات بپردازيم لازم است نكاتى
را پيرامون تصديقات و قضايا گوشزد كنيم نكاتى كه مربوط به علم منطق است و ما در
اينجا به اندازه نياز بحث آنها را با اختصار بيان خواهيم كرد:
1- چنانكه در تعريف تصور اشاره شد هر تصورى فقط شانيت نشان دادن ماوراء خود
را دارد يعنى هيچگاه تصور يك امر خاص يا يك مفهوم كلى به معناى تحقق مطابق آن
نيست و اين واقع نمايى شانى هنگامى به فعليت مىرسد كه به شكل يك قضيه و تصديق
درآيد و مشتمل بر حكم و نمايانگر اعتقاد به مفاد آن باشد مثلا مفهوم انسان به
تنهايى دلالتى بر تحقق انسان خارجى ندارد ولى هنگامى كه با مفهوم موجود تركيب
شد و رابطه اتحادى آنها را به صورت يك علم تصديقى درآورد كاشفيت بالفعل از خارج
پيدا مىكند يعنى مىتوان اين قضيه را كه انسان موجود است به عنوان قضيهاى كه
حكايت از خارج مىكند تلقى كرد .
حتى علمهاى حضورى بسيط كه هيچگونه تركيب و تعددى ندارند مانند احساس ترس
هنگامى كه در ذهن يعنى ظرف علم حصولى منعكس مىشود دست كم دو مفهوم از آنها
گرفته مىشود يكى مفهوم ماهوى ترس و ديگرى مفهوم هستى و با تركيب آنها به اين
صورت انعكاس مىيابد كه ترس هست و گاهى با اضافه كردن مفاهيم ديگرى به صورت من
مىترسم يا من ترس دارم درمىآيد .
بايد توجه داشت كه گاهى تصورى كه ساده و بىحكم به نظر مىرسد در واقع منحل
به تصديق مىشود مثلا مفاد اين قضيه كه انسان حقيقت جو است اين است كه انسانى
كه در خارج موجود است داراى صفتحقيقت جويى است پس در واقع موضوع قضيه انسان كه
در ظاهر تصور سادهاى بيش نيست منحل به اين قضيه مىشود كه انسان در خارج موجود
است و آنگاه محمول حقيقت جو براى آن اثبات مىشود اين قضيه انحلالى و ضمنى را
منطقيين عقد الوضع مىنامند .
2- موضوع قضيه گاهى تصورى است جزئى و حاكى از يك موجود مشخص مانند اورست
مرتفعترين قله روى زمين است و گاهى مفهومى است كلى و قابل انطباق بر مصاديق
بىشمار و در صورت دوم گاهى از مفاهيم ماهوى است مانند فلزات در اثر حرارت
منبسط مىشوند و گاهى از مفاهيم فلسفى است مانند معلول بدون علت بوجود نمىآيد
و گاهى مفهومى است منطقى مانند نقيض سالبه كليه موجبه جزئيه است .
3- در منطق كلاسيك قضيه به دو صورت حمليه و شرطيه تقسيم شده كه اولى مشتمل
بر موضوع و محمول است و رابطه بين آنها اتحادى مىباشد مانند انسان متفكر است و
دومى مشتمل بر مقدم و تالى است و رابطه آنها يا تلازم است مانند اگر سطحى مثلث
باشد مجموع زواياى آن مساوى با دو قائمه خواهد بود و يا تعاند است مانند عدد يا
زوج استيا فرد يعنى اگر عددى زوج باشد فرد نخواهد بود و اگر فرد باشد زوج
نخواهد بود ولى شكلهاى ديگرى هم براى قضايا مىتوان تصور كرد و همه آنها را
مىتوان به شكل قضيه حمليه بازگرداند .
4- نسبت بين موضوع و محمول گاهى صفت امكان دارد مانند اين قضيه يك فرد انسان
بزرگتر از فرد ديگر است و گاهى صفت ضرورت مانند اين قضيه هر كلى از جزء خودش
بزرگتر است اين صفتها را منطقيين ماده قضيه مىنامند و هنگامى كه در لفظ آورده
شود آنها را جهت قضيه مىخوانند .
مواد قضايا معمولا به صورت ضمنى لحاظ مىشوند نه به عنوان ركنى براى آنها
ولى مىتوان محمول را در موضوع ادغام كرد و ماده يا جهت قضيه را به صورت محمول
و ركن آن درآورد مثلا در قضاياى بالا مىتوان گفت بزرگتر بودن يك فرد انسان از
فرد ديگر ممكن است و بزرگتر بودن هر كلى از جزء خودش ضرورى است اينگونه قضايا
در واقع نمايانگر چگونگى رابطه موضوع و محمول در قضاياى ديگرى هستند .
5- اتحادى كه بين موضوع و محمول در نظر گرفته مىشود گاهى اتحاد مفهومى است
مانند انسان بشر است و گاهى اتحاد مصداقى مانند انسان حقيقت جو است كه موضوع و
محمول آن اتحاد مفهومى ندارند ولى مصداقا متحدند نوع اول را حمل اولى و نوع دوم
را حمل شايع مىنامند .
6- در حمل شايع اگر محمول قضيه موجود يا معادل آن باشد قضيه را هليه بسيطه و
در غير اين صورت آنرا هليه مركبه مىخوانند اولى مانند انسان موجود است و دومى
مانند انسان حقيقت جو است .
پذيرفتن هليه بسيطه مبتنى بر اين است كه مفهوم وجود به عنوان يك مفهوم مستقل
و قابل حمل مفهوم محمولى قبول شود ولى بسيارى از فلاسفه غربى مفهوم وجود را
تنها به عنوان مفهوم حرفى و غير مستقل مىپذيرند و توضيح آن در بخش هستى شناسى
خواهد آمد .
7- در هليات مركبه اگر مفهوم محمول از تحليل مفهوم موضوع به دست بيايد قضيه
را تحليلى و در غير اين صورت آنرا تركيبى مىنامند مثلا قضيه هر فرزندى پدر
دارد تحليلى است زيرا وقتى مفهوم فرزند را تحليل مىكنيم مفهوم پدردار از آن به
دست مىآيد ولى اين قضيه كه فلزات در اثر حرارت انبساط مىيابند تركيبى است
زيرا از تحليل معناى فلز به مفهوم انبساط نمىرسيم و همچنين اين قضيه كه هر
انسانى پدر دارد تركيبى است زيرا از تحليل معناى انسان مفهوم پدردار به دست
نمىآيد و نيز هر معلولى محتاج به علت است تحليلى و هر موجودى محتاج به علت است
تركيبى مىباشد .
لازم استيادآور شويم كه كانت قضاياى تركيبى را به دو قسم مقدم بر تجربه و
مؤخر از تجربه تقسيم مىكند و قضاياى رياضى را از قسم اول مىشمارد ولى بعضى از
پوزيتويستها مىكوشند كه آنها را به قضاياى تحليلى برگردانند .
8- در منطق كلاسيك قضايا به دو قسم بديهى و نظرى غير بديهى تقسيم شدهاند
بديهيات قضايايى هستند كه تصديق به آنها احتياج به فكر و استدلال ندارد ولى
نظريات قضايايى هستند كه تصديق به آنها نيازمند به فكر و استدلال استسپس
بديهيات را به دو قسم فرعى تقسيم كردهاند يكى بديهيات اوليه كه تصديق به آنها
احتياج به هيچ چيزى به جز تصور دقيق موضوع و محمول ندارد مانند قضيه محال بودن
اجتماع نقيضين كه آنرا ام القضايا ناميدهاند و ديگرى بديهيات ثانويه كه تصديق
به آنها در گرو به كار گرفتن اندامهاى حسى يا چيزهاى ديگرى غير از تصور موضوع و
محمول است و آنها را به شش دسته تقسيم كردهاند حسيات وجدانيات حدسيات فطريات
تجربيات و متواترات .
اما حقيقت اين است كه همه اين قضايا بديهى نيستند و تنها دو دسته از قضايا
را مىتوان بديهى به معناى واقعى دانستيكى بديهيات اوليه و ديگرى وجدانيات كه
انعكاس ذهنى علوم حضورى مىباشند و حدسيات و فطريات از قضاياى قريب به بديهى
هستند و اما ساير قضايا را بايد از قضاياى نظرى و محتاج به برهان تلقى كرد و
توضيح آن در مبحث ارزش شناختخواهد آمد
تحقيق در مسئله
مسئله اصالتحس يا عقل در تصديقات هر چند معمولا به صورت مسئله مستقلى مطرح
نمىشود ولى با توجه به مبانى مكتبهاى مختلف حسى و عقلى مىتوان آراء ايشان را
در اين زمينه به دست آورد مثلا پوزيتويستها كه شناخت واقعى را منحصر به
شناختحسى مىدانند طبعا در اين مساله هم سرسختانه از اصالتحس طرفدارى مىكنند
و هر قضيه غير تجربى را يا بى معنى و يا فاقد ارزش علمى مىپندارند ساير
تجربيين به صورت معتدلترى بر نقش تجربه حسى تاكيد مىكنند ضمن اينكه نقش عقل را
هم كما بيش مىپذيرند و اما عقلگرايان بر اهميت نقش عقل تاكيد مىكنند و كما
بيش به قضاياى مستقل از تجربه معتقدند مثلا كانت علاوه بر اينكه قضاياى تحليلى
را بىنياز از تجربه مىداند يك دسته از قضاياى تركيبى و از جمله همه مسائل
رياضى را مقدم بر تجربه و بىنياز از آن مىشمارد .
براى اينكه سخن به درازا نكشد از بررسى سخنان هر يك از صاحبنظران تجربى و
عقلى صرف نظر كرده به بيان نظر صحيح در اين مساله مىپردازيم .
با توجه به اينكه در بديهيات اوليه تصور دقيق موضوع و محمول براى حكم به
اتحاد آنها كفايت مىكند بخوبى روشن مىشود كه اينگونه تصديقات نيازى به تجربه
حسى ندارند هر چند ممكن است تصور موضوع و محمول آنها نيازمند به حس باشد زيرا
سخن در اين است كه بعد از آنكه موضوع و محمول دقيقا تصور شدند خواه تصور آنها
منوط به استفاده از اندامهاى حسى باشد يا نباشد آيا تصديق به ثبوت محمول براى
موضوع نيازى به كار بردن حواس دارد يا نه و فرض اينست كه در بديهيات اوليه صرف
تصور موضوع و محمول كافى است كه عقل حكم به اتحاد آنها نمايد .
قضاياى تحليلى كلا همين حكم را دارند زيرا در اين قضايا مفهوم محمول از
تحليل مفهوم موضوع به دست مىآيد و روشن است كه تحليل مفهوم امرى است ذهنى و
بىنياز از تجربه حسى و ثبوت محمولى كه از خود موضوع به دست مىآيد نيز ضرورى و
به منزله ثبوت الشىء لنفسه است .
همين حكم براى حملهاى اولى نيز ثابت و مستغنى از بيان است .
همچنين قضايايى كه از انعكاس علوم حضورى در ذهن به دست مىآيند وجدانيات هيچ
نيازى به تجربه حسى ندارند زيرا در اين قضايا حتى مفاهيم تصورى هم از علوم
حضورى گرفته مىشود و تجربه حسى ابدا راهى به آنها ندارد .
با توجه به اينكه صور ذهنى بهر شكلى باشند خواه حسى و خواه خيالى و خواه
عقلى با علم حضورى درك مىشوند تصديق به وجود آنها به عنوان افعال يا انفعالات
نفسانى از قبيل وجدانيات است و نيازى به تجربه حسى ندارد هر چند بدون انجام
گرفتن تجربه حسى پارهاى از آنها مانند صورتهاى حسى تحقق نمىيابد ولى كلام در
اين است كه بعد از تحقق آنها و بعد از آنكه ذهن آنها را به مفاهيم وجودى و
ماهوى تحليل كرد آيا حكم به اتحاد اين مفاهيم كه موضوع و محمول قضيه را تشكيل
مىدهند نيازى به تجربه حسى دارد يا نه و پيدا است كه حكم در هليات بسيطهاى كه
مربوط به امور وجدانى است نيازى به كار بردن اندامهاى حسى ندارد بلكه حكمى است
بديهى و حاكى از علم حضورى خطا ناپذير .
اما تصديق به وجود مصاديق محسوسات در خارج هر چند به گمان بعضى به محض تحقق
تجربه حسى حاصل مىشود ولى با دقت معلوم مىگردد كه قطعيت اين حكم نياز به
برهان عقلى دارد چنانكه بزرگان فلاسفه اسلامى مانند ابن سينا و صدرالمتالهين و
علامه طباطبائى تصريح فرمودهاند. (1) زيرا صورتهاى حسى ضمانتى براى
صحت و مطابقت كامل با مصاديق خارجى ندارند .
بنا بر اين تنها در اينگونه قضايا است كه مىتوان براى تجربه حسى نقشى قائل
شد اما نه نقش تام و تعيين كننده بلكه نقشى ضمنى و مقدماتى .
همچنين در قضاياى حسى كلى كه در اصطلاح منطقيين تجربيات يا مجربات ناميده
مىشود علاوه بر نياز ياد شده به حكم عقل براى اثبات مصاديق خارجى نياز ديگرى
هم به برهان عقلى براى تعميم و اثبات كليت آنها وجود دارد چنانكه در درس نهم
اشاره شد .
نيز مضاعف شدن شناخت در هر قضيه و علم به ضرورت مفاد آن و محال بودن نقيضش
نيازمند به ام القضايا يعنى قضيه محال بودن اجتماع نقيضين است .
نتيجه آنكه هيچ تصديقى يقينى به صرف تجربه حسى حاصل نمىشود ولى قضاياى
يقينى بىنياز از تجربه حسى فراوان است و با توجه به اين حقيقت بىمايگى انديشه
پوزيتويستى بسى روشنتر و مؤكدتر مىگردد
خلاصه
1- تصور تنها را هيچگاه نمىتوان به عنوان شناختى كه از واقعيات خارجى حكايت
مىكند تلقى كرد بلكه حكايت بالفعل مخصوص تصديق و قضيه است .
2- پارهاى از تصورات داراى يك تصديق ضمنى هستند مانند عقد الوضع اين قضيه
انسان حقيقت جو است .
3- موضوع قضيه گاهى تصورى است جزئى و گاهى مفهومى ماهوى يا فلسفى يا منطقى .
4- در منطق كلاسيك قضايا به دو قسم حمليه و شرطيه تقسيم شدهاند ولى مىتوان
شكلهاى ديگرى را هم براى قضايا در نظر گرفت نيز مىتوان همه آنها را به حمليه
برگرداند .
5- قضايا از نظر موادشان به دو قسم ممكنه و ضروريه تقسيم مىشوند .
6- در هر يك از آنها مىتوان محمول را با موضوع تركيب كرد و ماده قضيه را به
صورت محمول آن درآورد .
7- حمل گاهى به لحاظ اتحاد مفهومى است كه حمل اولى ناميده مىشود و گاهى به
لحاظ اتحاد مصداقى كه حمل شايع ناميده مىگردد .
8- در حمل شايع اگر مفاد قضيه وجود موضوع باشد آنرا هليه بسيطه و در غير اين
صورت آنرا هليه مركبه نامند .
9- در هليات مركبه اگر مفهوم محمول از تحليل مفهوم موضوع به دست آيد آن را
تحليلى و گرنه آن را تركيبى خوانند .
10- قضايا به دو قسم بديهى و نظرى تقسيم مىشوند و قضاياى بديهى به معناى
واقعى بر دو دستهاند يكى بديهيات اوليه كه صرف تصور موضوع و محمول براى حكم به
اتحاد آنها كافى است و ديگرى وجدانيات كه از علوم حضورى گرفته مىشوند .
11- بديهيات اوليه و مطلق قضاياى تحليليه نيازى به تجربه حسى ندارند همچنين
وجدانيات حمل اولى هم در حقيقت از بديهيات اوليه است .
12- قضايايى كه حكايت از وجود صورتهاى حسى در نفس مىكنند نيز از وجدانيات
بشمار مىروند .
13- تنها قضايايى كه حكايت از وجود محسوسات خارجى و صفات آنها مىنمايند
نياز به تجربه حسى دارند آن هم به عنوان شرط لازم نه شرطى كافى زيرا حكم قطعى
به وجود محسوس خارجى نيازمند به برهان عقلى است .
14- تجربيات علاوه بر نياز مذكور به حكم عقل نياز ديگرى هم به برهان عقلى
براى اثبات كليتشان دارند .
15- مضاعف شدن شناخت در هر قضيه نيازمند به حكم عقل به محال بودن اجتماع
نقيضين است .
16- نتيجه آنكه هيچ تصديق يقينى به صرف تجربه حسى حاصل نمىشود اما تصديقات
يقينى بىنياز از تجربه حسى فراوان است