بخش اول - مباحث مقدماتى
درس اول - نگاهى به: سير تفكر فلسفى
از آغاز تا عصر اسلامى
شامل: آغاز تفكر فلسفى پيدايش سوفيسم و شك گرايى دوران شكوفايى فلسفه
سرانجام فلسفه يونان طلوع خورشيد اسلام رشد فلسفه در عصر اسلامى
آغاز تفكر فلسفى
تاريخ تفكر بشر به همراه آفرينش انسان تا فراسوى تاريخ پيش مىرود هر گاه
انسانى مىزيسته فكر و انديشه را به عنوان يك ويژگى جدايى ناپذير با خود داشته
و هر جا انسانى گام نهاده تعقل و تفكر را با خود برده است .
از انديشههاى نانوشته بشر اطلاعات متقن و دقيقى در دست نيست جز آنچه ديرينه
شناسان بر اساس آثارى كه از حفاريها به دست آمده استحدس مىزنند اما
انديشههاى مكتوب بسى از اين قافله عقب مانده و طبعا تا زمان اختراع خط به
تاخير افتاده است .
در ميان انواع انديشههاى بشرى آنچه مربوط به شناخت هستى و آغاز و انجام آن
است در آغاز توام با اعتقادات مذهبى بوده است و از اين روى مىتوان گفت
قديمترين افكار فلسفى را بايد از ميان افكار مذهبى شرقى جستجو كرد .
مورخين فلسفه معتقدند كه كهنترين مجموعههايى كه صرفا جنبه فلسفى داشته يا
جنبه فلسفى آنها غالب بوده مربوط به حكماى يونان است كه در حدود شش قرن قبل از
ميلاد مىزيستهاند و از دانشمندانى ياد مىكنند كه در آن عصر براى شناخت هستى
و آغاز و انجام جهان تلاش مىكردهاند و براى تفسير پيدايش و تحول موجودات
نظريات مختلف و احيانا متناقضى ابراز مىداشتهاند و در عين حال پنهان
نمىدارند كه انديشههاى ايشان كما بيش متاثر از عقايد مذهبى و فرهنگهاى شرقى
بوده است .
به هر حال فضاى آزاد بحث و انتقاد در يونان آن روز زمينه رشد و بالش افكار
فلسفى را فراهم كرد و آن منطقه را به صورت پرورشگاهى براى فلسفه در آورد .
طبيعى است كه انديشههاى آغازين از نظم و ترتيب لازم برخوردار نبوده و مسائل
مورد پژوهش و تحقيق دستهبندى دقيقى نداشته است چه رسد به اينكه هر دسته از
مسائل نام و عنوان خاص و روش ويژهاى داشته باشد و اجمالا همه انديشهها به نام
علم و حكمت و معرفت و مانند آنها ناميده مىشده است
پيدايش سوفيسم و شك گرايى
در قرن پنجم قبل از ميلاد از انديشمندانى ياد مىشود كه به زبان يونانى
سوفيستيعنى حكيم و دانشور ناميده مىشدهاند ولى على رغم اطلاعات وسيعى كه از
معلومات زمان خودشان داشتهاند به حقايق ثابت باور نداشتهاند بلكه هيچ چيزى را
قابل شناخت جزمى و يقينى نمىدانستهاند .
به نقل مورخين فلسفه ايشان معلمان حرفهاى بودهاند كه فن خطابه و مناظره را
تعليم مىدادند و وكلاى مدافع براى دادگاهها مىپروراندند كه در آن روزگار
بازار گرمى داشتند اين حرفه اقتضا مىكرد كه شخص وكيل بتواند هر ادعايى را
اثبات و در مقابل هر ادعاى مخالفى را رد كند سروكار داشتن مداوم با اين گونه
آموزشهاى مغالطه آميز كم كم اين فكر را در ايشان بوجود آورد كهاساسا حقيقتى
وراى انديشه انسان وجود ندارد .
داستان آن شخص را شنيدهايد كه به شوخى گفت در فلان خانه حلواى مجانى
مىدهند عدهاى از روى ساده لوحى به سوى خانه مزبور شتافتند و جلو آن ازدحام
كردند كم كم خود گوينده هم به شك افتاد و براى اينكه از حلواى مجانى محروم نشود
به صف ايشان پيوست .
گويا سوفيستها هم به چنين سرنوشتى دچار شدند و با تعليم دادن روشهاى مغالطه
آميز براى اثبات و رد دعاوى رفته رفته چنين گرايشى در خود ايشان به وجود آمد كه
اساسا حق و باطل تابع انديشه انسان است و در نتيجه حقايقى وراى انديشه انسان
وجود ندارد .
واژه سوفيست كه به معناى حكيم و دانشور بود به واسطه اينكه به صورت لقبى
براى اشخاص نامبرده در آمده بود معناى اصلى خود را از دست داد و به عنوان رمز و
علامتى براى شيوه تفكر و استدلال مغالطه آميز در آمد همين واژه است كه در زبان
عربى به صورت سوفسطى در آمده و واژه سفسطه از آن گرفته شده است
دوران شكوفايى فلسفه
معروفترين انديشمندى كه در برابر سوفيستها قيام كرد و به نقد افكار و آراء
ايشان رداختسقراط بود وى خود را فيلاسوفوس يعنى دوستدار علم و حكمت ناميد و
همين واژه است كه در زبان عربى به شكل فيلسوف در آمده و كلمه فلسفه از آن گرفته
شده است .
تاريخ نويسان فلسفه علت گزينش اين نام را دو چيز دانستهاند يكى تواضع سقراط
كه هميشه به نادانى خود اعتراف مىكرد و ديگرى تعريض به سوفيستها كه خود را
حكيم مىخواندند يعنى با انتخاب اين لقب مى خواست به آنها بفهماند شما كه براى
مقاصد مادى و سياسى به بحث و مناظره و تعليم و تعلم مىپردازيد سزاوار نام حكيم
نيستيد و حتى من كه با دلايل محكم پندارهاى شما را رد مىكنم خود را سزاوار اين
لقب نمىدانم و خود را فقط دوستدار حكمت مىخوانم .
بعد از سقراط شاگردش افلاطون كه سالها از درسهاى وى استفاده كرده بود به
تحكيم مبانى فلسفه همت گماشت و سپس شاگرد وى ارسطو فلسفه را به اوج شكوفايى
رساند و قواعد تفكر و استدلال را به صورت علم منطق تدوين نمود چنان كه
لغزشگاههاى انديشه را به صورت بخش مغالطه به رشته تحرير در آورد .
از هنگامى كه سقراط خود را فيلسوف ناميد واژه فلسفه همواره در برابر واژه
سفسطه به كار مىرفت و همه دانشهاى حقيقى مانند فيزيك شيمى طب هيات رياضيات و
الهيات را در بر مىگرفت (1) و تنها معلومات قراردادى مانند لغت صرف
و نحو و دستور زبان از قلمرو فلسفه خارج بود .
بدين ترتيب فلسفه اسم عامى براى همه علوم حقيقى تلقى مىشد و به دو دسته كلى
علوم نظرى و علوم عملى تقسيم مىگشت علوم نظرى شامل طبيعيات رياضيات و الهيات
بود و طبيعيات به نوبه خود شامل رشتههاى كيهان شناسى و معدن شناسى و گياه
شناسى و حيوان شناسى مىشد و رياضيات به حساب و هندسه و هيات و موسيقى انشعاب
مىيافت و الهيات به دو بخش ما بعد الطبيعه يا مباحث كلى وجود و خدا شناسى
منقسم مىگشت و علوم عملى به سه شعبه اخلاق تدبير منزل و سياست مدن منشعب مىشد
فلسفه: 1- نظرى 2- عملى
نظرى
1- طبيعيات: احكام كلى اجسام، كيهانشناسى، معدنشناسى، گياهشناسى،
حيوانشناسى 2- رياضيات: حساب، هندسه، هيات، موسيقى 3- الهيات: احكام كلى وجود،
خداشناسى
عملى
1- اخلاق (مربوط به شخص) 2- تدبير منزل (مربوط به خانواده) 2- سياست (مربوط
به جامعه)
سرانجام فلسفه يونان
بعد از افلاطون و ارسطو مدتى شاگردان ايشان به جمعآورى و تنظيم و شرح سخنان
اساتيد پرداختند و كمابيش بازار فلسفه را گرم نگهداشتند ولى طولى نكشيد كه آن
گرمى رو به سردى و آن رونق و رواج رو به كسادى نهاد و كالاى علم و دانش در
يونان كم مشترى شد و ارباب علم و هنر در حوزه اسكندريه رحل اقامت افكندند و به
پژوهش و آموزش پرداختند و اين شهر تا قرن چهارم بعد از ميلاد به صورت مركز علم
و فلسفه باقى ماند .
ولى از هنگامى كه امپراطوران روم به مسيحيت گرويدند و عقايد كليسا را به
عنوان آراء و عقايد رسمى ترويج نمودند بناى مخالفت را با حوزههاى فكرى و علمى
آزاد گذاشتند تا اينكه سرانجام ژوستىنين امپراطور روم شرقى در سال 529 ميلادى
دستور تعطيل دانشگاهها و بستن مدارس آتن و اسكندريه را صادر كرد و دانشمندان از
بيم جان متوارى شدند و به ديگر شهرها و سرزمينها پناه بردند و بدين ترتيب مشعل
پر فروغ علم و فلسفه در قلمرو امپراطورى روم خاموش گشت
طلوع خورشيد اسلام
مقارن اين جريان قرن ششم ميلادى در گوشه ديگرى از جهان بزرگترين حادثه تاريخ
به وقوع پيوست و شبه جزيره عربستان شاهد ولادت بعثت و هجرت پيامبر بزرگوار
اسلام ص گرديد كه پيام هدايت الهى را از جانب خداوند متعال به گوش هوش جهانيان
فرو خواند و در نخستين گام مردم را به فرا گيرى علم و دانش فرا خواند (2)
و بالاترين ارج و منزلت را براى خواندن نوشتن و آموختن قائل گرديد و پايه
بزرگترين تمدنها و بالندهترين فرهنگها را در جهان پىريزى كرد و پيروان خود را
به آموختن علم و حكمت از آغاز تا پايان زندگى من المهد الى اللحد و از
نزديكترين تا دورترين نقاط جهان و لو بالصين و به هر بها و هزينهاى و لو بسفك
المهج و خوض اللجج تشويق نمود .
نهال برومند فرهنگ اسلامى كه به دست تواناى رسول خدا ص غرس شده بود در پرتو
اشعه حيات بخش وحى الهى و با تغذيه از مواد غذايى فرهنگهاى ديگر رشد يافت و به
بار نشست و مواد خام انديشههاى انسانى را با معيارهاى صحيح الهى جذب كرد و
آنها را در كوره انتقاد سازنده به عناصر مفيد تبديل نمود و در اندك مدتى بر همه
فرهنگهاى جهان سايهگستر گرديد .
مسلمانان در سايه تشويقهاى رسول اكرم ص و جانشينان معصومش به فراگيرى انواع
علوم پرداختند و مواريث علمى يونان و روم و ايران را به زبان عربى ترجمه كردند
و عناصر مفيد آنها را جذب و با تحقيقات خودشان تكميل نمودند و در بسيارى از
رشتههاى علوم مانند جبر مثلثات هيات مناظر و مرايا و فيزيك و شيمى به اكتشافات
و اختراعاتى نائل گرديدند .
عامل مهم ديگرى كه در راه رشد فرهنگ اسلامى به كار آمد عامل سياسى بود
دستگاههاى ستمگر بنى اميه و بنى عباس كه به ناحق مسند حكومت اسلامى را اشغال
كرده بودند به شدت احساس نياز به پايگاهى مردمى در ميان مسلمانان مىكردند و در
حالى كه اهل بيت پيامبر صلوات الله عليهم اجمعين يعنى همان اولياى به حق مردم
معدن علم و خزانهدار وحى الهى بودند دستگاههاى حاكم براى جلب افراد وسيلهاى
جز تهديد و تطميع در اختيار نداشتند از اين رو كوشيدند تا با تشويق دانشمندان و
جمعآورى صاحب نظران به دستگاه خويش رونقى بخشند و با استفاده از علوم يونانيان
و روميان و ايرانيان در برابر پيشوايان اهل بيت ع دكانى بگشايند .
بدين ترتيب افكار مختلف فلسفى و انواع دانشها و فنون با انگيزههاى گوناگون
و به وسيله دوست و دشمن وارد محيط اسلامى گرديد و مسلمانان به كاوش و پژوهش و
اقتباس و نقد آنها پرداختند و چهرههاى درخشانى در عالم علم و فلسفه در محيط
اسلامى رخ نمودند و هر كدام با تلاشهاى پىگير خود شاخهاى از علوم و معارف را
پرورش دادند و فرهنگ اسلامى را بارور ساختند .
از جمله علماى كلام و عقايد اسلامى با موضعگيريهاى مختلف مسائل فلسفه الهى
را مورد نقد و بررسى قرار دادند و هر چند بعضى در مقام انتقاد راه افراط را پيش
گرفتند ولى به هر حال همان انتقادات و خردهگيريها و طرح سؤالات و شبهات موجب
تلاش بيشتر متفكران و فلاسفه اسلامى و بارورتر شدن انديشه فلسفى و تفكرات
عقلانى گرديد
رشد فلسفه در عصر اسلامى
با گسترش قلمرو حكومت اسلامى و گرايش اقوام گوناگون به اين آيين حيات بخش
بسيارى از مراكز علمى جهان در قلمرو اسلام قرار گرفت و تبادل معلومات بين
دانشمندان و تبادل كتابها بين كتابخانهها و ترجمه آنها از زبانهاى مختلف هندى
و فارسى و يونانى و لاتينى و سريانى و عبرى و غيره به زبان عربى كه عملا زبان
بين المللى مسلمانها شده بود آهنگ رشد فلسفه و علوم و فنون را سرعت بخشيد و از
جمله كتابهاى زيادى از فيلسوفان يونان و اسكندريه و ديگر مراكز علمى معتبر به
عربى برگردانده شد .
در آغاز نبودن زبان مشترك و اصطلاحات مورد اتفاق بين مترجمين و اختلاف در
بنيادهاى فلسفى شرق و غرب كار آموزش فلسفه را دشوار و كار پژوهش و گزينش را
دشوارتر مىساخت ولى طولى نكشيد نوابغى مانند ابو نصر فارابى و ابن سينا با
تلاش پىگير خود مجموعه افكار فلسفى آن عصر را آموختند و با استعدادهاى خدادادى
كه در پرتو انوار وحى و بيانات پيشوايان دينى شكوفا شده بود به بررسى و گزينش
آنها پرداختند و يك نظام فلسفى نضجيافته را عرضه داشتند كه علاوه بر افكار
افلاطون و ارسطو و نوافلاطونيان اسكندريه و عرفاى مشرق زمين متضمن انديشههاى
جديدى بود و برترى فراوانى بر هر يك از نظامهاى فلسفى شرق و غرب داشت گو اينكه
بيشترين سهم از آن ارسطو بود و از اين روى فلسفه ايشان صبغه ارسطويى و مشائى
داشت .
بار ديگر اين نظام فلسفى زير ذرهبين نقادى انديشمندانى چون غزالى و ابو
البركات بغدادى و فخر رازى قرار گرفت و از سوى ديگر سهروردى با بهرهگيرى از
آثار حكماء ايران باستان و تطبيق آنها با افكار افلاطون و رواقيان و
نوافلاطونيان مكتب جديدى را به نام مكتب اشراقى پىريزى كرد كه بيشتر صبغه
افلاطونى داشت و بدين ترتيب زمينه جديدى براى رويارويى انديشههاى فلسفى و نضج
و رشد بيشتر آنها پديد آمد .
قرنها گذشت و فيلسوفان بزرگى مانند خواجه نصير الدين طوسى و محقق دوانى و
سيد صدر الدين دشتكى و شيخ بهائى و مير داماد با انديشههاى تابناك خود بر غناى
فلسفه اسلامى افزودند تا نوبت به صدر الدين شيرازى رسيد كه با نبوغ و ابتكار
خود نظام فلسفى جديدى را ارائه داد كه در آن عناصر هماهنگى از فلسفههاى مشائى
و اشراقى و مكاشفات عرفانى با هم تركيب شده بودند و افكار ژرف و آراء ذيقيمتى
نيز بر آنها افزوده شده بود و آن را حكمت متعاليه ناميد
خلاصه
1- قديمترين افكار فلسفى را بايد از ميان عقايد مذهبى به دست آورد .
2- تاريخ نويسان فلسفه آغاز پيدايش آن را از شش قرن قبل از ميلاد دانستهاند
.
3- سوفيستها يك دسته از انديشمندان يونانى بودند كه حقايق را تابع انديشه
انسانى مىپنداشتند و در واقع ايشان نخستين بنيانگذاران شك گرايى بودند .
4- واژه سفسطه به معناى مغالطه از سوفسطى سوفسيت گرفته شده .
5- واژه فلسفه از اصل يونانى فيلسوف گرفته شده كه سقراط در برابر سوفيستها
آنرا براى خود برگزيد .
6- فلسفه يونان با تلاش افلاطون و ارسطو به اوج شكوفايى خود رسيد ولى پس از
چندى از رونق افتاد و فلاسفه و دانشمندان در اسكندريه گرد آمدند .
7- با ظهور اسلام مشعل علم و حكمت در خاور ميانه روشن گرديد و مسلمانان به
فراگيرى علوم و فنون جهانيان همت گماشتند .
8- خلفاء براى رونق بخشيدن به دستگاه خلافت از دانشمندان بيگانه استقبال
كردند .
9- علماء كلام با انتقادات و خردهگيريهاى خودشان از فلسفههاى وارداتى
زمينه رشد فلسفه اسلامى را فراهم ساختند .
10- نخستين نظام فلسفى در عصر اسلامى به وسيله فارابى پىريزى و به وسيله
ابن سينا بارور شد .
11- اين نظام فلسفى كه بيشتر ارسطويى بود از طرفى به وسيله غزالى و ديگر
منتقدان و از طرفى به وسيله سهروردى بنيانگذار مكتب اشراقى مورد نقادى قرار
گرفت .
12- مهمترين نظام فلسفى در عصر اسلامى به دست صدر المتالهين شيرازى به وجود
آمد كه جامع عناصرى از فلسفه مشائين و فلسفه اشراقيين و آراء عرفاء و متالهين
بود و به نام حكمت متعاليه ناميده شد