«ذرية بعضها من بعض» (آل عمران:34)
چنانكه مىدانيم و هر آشنا بتاريخ اسلام مىداند،دختر پيغمبر را از على
عليه السلام فرزندانى است.دو پسر بنامهاى حسن و حسين عليهما السلام.و دو
دختر بنام زينب و ام كلثوم.
هيچيك از نويسندگان سيره و مؤلفان تاريخ در وجود اين چهار فرزند ترديدى
ندارد.حسن (ع) در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرى و حسين (ع) در شعبان سال
چهارم متولد شده است.
تذكره نويسان شيعه و گروهى از علماى سنت و جماعت فرزند نرينه ديگرى را
براى دختر پيغمبر بنام محسن نوشتهاند.مصعب زبيرى نويسنده كتاب نسب قريش كه
در دويست و سى و شش هجرى مرده از محسن نامى نبرده است.اما بلاذرى متوفاى
سال دويست و هفتاد و نه نويسد:فاطمه براى على (ع) حسن و حسين و محسن را
زاد.محسن در خردى در گذشت (1) و نيز نويسد چون محسن متولد شد
پيغمبر از فاطمه پرسيد او را چه ناميدهايد گفتحرب فرمود نام او محسن است.
(2) على بن احمد بن سعيد اندلسى (384-456) مؤلف كتاب جمهرة انساب
العرب نيز نويسد:محسن در خردسالى مرد (3) .
شيخ مفيد فرزندان على عليه السلام را از فاطمه چنين مىشمارد:حسن و حسين
و زينب كبرى و زينب صغرى كه كنيه او ام كلثوم است (4) و در
پايان اين باب مىافزايد:و از شيعيان گفتهاند كه فاطمه پس از پيغمبر پسرى
را سقط كرد،هنگامى كه او را در شكم داشت محسن ناميد (5) .طبرى
نوشته است«گويند فاطمه را از على پسرى ديگر بنام محسن بود كه در خردى در
گذشت.»در روايات شيعى و نيز بعض كتب اهل سنت و جماعت آمده است كه اين فرزند
بر اثر آسيبى كه در روزهاى پر گير و دار پس از رحلت پيغمبر (ص) بر دختر او
وارد آمد سقط گرديد (6) .
درباره زندگانى هر يك از آن چهار فرزند كتابها و مقالهها بزبانهاى
گوناگون نوشته شده است. خوانندگان محترم اين سلسله كتاب،شرح حال مبسوط و
مفصل دو فرزند بزرگوار او امام حسن و حسين بن على عليهم السلام را خواهند
خواند.
زينب (ع)
باحتمال قوى تولد زينب (ع) در ششمين سال از هجرت پيغمبر بوده است.اگر
اين احتمال درستباشد،وى از آنروز كه پيرامون خود را نگريسته و با محيط
زندگانى آشنا شده با مصيبت و فاجعه رو برو بوده است.مرگ پيغمبر (ص) در
پنجسالگى او و حادثههاى رقت انگيزى كه در آن روز،درون و برون خانه وى رخ
داد.سپس بيمارى مادرش،نالهها و اشكهاى وى در مصيبت پدر و شكوفههائى كه
از ستمها و رنجها داشت،و سرانجام مرگ وى و دلخراشتر از آن،هالهاى از
ترس و پنهانكارى كه گروه كوچك مصيبت زده را فرا گرفت.گويا طفلان هم رخصت
نداشتند بانگ شيون را بلند كنند،مبادا همسايگان بشنوند و خبر بگوش اين و آن
برسد و بر جنازه زهرا (ع) حاضر شوند و سفارش دختر پيغمبر عملى نگردد.تقدير
الهى تربيت مادر و دختر را همانند خواسته بود.او نيز بايد دورههاى سخت
آزمايش را يكى پس از ديگرى بگذراند و براى تحمل روزهاى دشوارتر و
مصيبتبارتر آماده شود.چون به سن رشد رسيد، عبد الله پسر جعفر بن ابى طالب
وى را بزنى گرفت.عبد الله از تولد يافتگان حبشه است.و كسى است كه پيغمبر
(ص) درباره او دعاى خير فرموده است (7) همه نويسندگان سيره او
را به بزرگوارى و عزت نفس و مخصوصا بخشش فراوان ستودهاند.زينب از عبد الله
صاحب فرزندانى شد.مصعب زبيرى فرزندان او را سه پسر و يكدختر نوشته
است:پسران:جعفر و عون اكبر كه فرزندانى از آنان نماند و على كه اعقاب عبد
الله از اين پسراند.و دخترى بنام ام كلثوم كه معاويه مىخواست او را براى
پسر خود يزيد بزنى بگيرد.عبد الله كار ام كلثوم را به حسين (ع) وا گذاشت و
او وى را به قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب به زنى داد (8)
نيز طبرسى در اعلام الورى فرزندان عبد الله را همين چهار تن نوشته است
(9) اما مشهور است كه پسران او على،محمد،عون و عباس بودند.
زينب با آنكه زن عبد الله بود و در خانه او بسر مىبرد و از وى فرزندانى
داشت،همچون مادر خويش پرستارى پدر را از ياد نمىبرد.چون على عليه السلام
براى نشاندن فتنه طلحه و زبير عازم عراق شد زينب و شوهرش عبد الله نيز به
كوفه رفتند و در آن شهر اقامت كردند و زينب در عراق شاهد پيش آمدهاى
شگفتبود.درگيرى پدرش با سپاهى كه در بصره فراهم شد و خونخواهى عثمان از
جانب كسى كه تا پيش از كشته شدن او،ويرا به يهودى مدينه (نعثل) همانند
مىكرد.نبرد صفين و نيرنگ دنياطلبانى كه بظاهر در اطاعت على بودند و در
نهان از معاويه فرمان مىبردند،و سپس قيام خشك مقدسان و قاريان قرآن و
سرانجام فاجعه روز نوزدهم رمضان و شهادت پدرش در محراب مسجد كوفه و پس از
آن بيعت مردم كوفه با برادرش حسن (ع) و نافرمانى كردن او را و بر سر او
ريختن و خيمهاش را بغارت بردن و ران او را با كلنگ شكافتن و ناچار شدن او
از بستن پيمان آشتى با معاويه و زخم زبانها كه از دشمنان دوست نما پس از
اين آشتى شنيد. (10)
زينب در اين تاريخ ساليانى بيش از سى را پشتسر گذاشته بود.بگفته
مادرش«روزگار چه بو العجب در پس پرده دارد و چه بازيچه يكى از پس ديگرى
بروى مىآرد»بازيچهها يكى از پس ديگرى پديد مىشد.توانى چون فولاد و
سنگينى چون كوه بايد كه اين غمها را تحمل كند و او نمونه بردبارى بود.
سرانجام خانواده على از كوفه به مدينه بازگشتند.ديرى نكشيد كه زينب
برادر بزرگش را ديد، در بستر مرگ از سوز زهر بخود مىپيچيد.و روز ديگر شاهد
منظرهاى دلخراشتر بود.آنان كه لبخند محبتآميز محمد (ص) را بر روى دخترش
تحمل نكردند،هنوز كينه زهرا را از دل نزدوده بودند.مىخواستند انتقام مادر
را از فرزند بگيرند،تا آنجا كه نگذاشتند فرزندزاده در كنار جدش بخاك سپرده
شود.
دهسال سخت ديگر سپرى شد.سالهائى كه دست نشاندگان حكومت دمشق شيعيان على
را در شهرهاى عراق و حجاز دنبال مىكردند.دشنام مىدادند،مىزدند،بزندان
مىافكندند مىكشتند.تا آنكه روزى خبرى رسيد كه براى عراق از ديگر ايالتها
شادى بخشتر بود. معاويه مرد!در كوفه انجمنها بر پا مىشود.خطيبان بر پا
مىايستند تا آنجا كه مىتوانند رگهاى گردن را پر مىكنند تا سخنانشان
بيشتر در دلها بنشيند:«بايد نگذاريم يزيد بر مسلمانان امارت كند بايد حق
بخداوندش برگردد.تا نوه پيغمبر را داريم به نوه ابو سفيان چه نيازى است؟».
نامههاى پى در پى از كوفه به مدينه مىرود:«فرزند پيغمبر هر چه زودتر
نزد ما بيا!اگر نيايى نزد خدا مسئولى»حسين (ع) از مكه روانه عراق
مىشود.روز برون شدن او عبد الله شوى زينب به تلاش مىافتد.از يكسو مىبيند
پسر عمو و برادر زنش در اين شهر امنيت ندارد و از سوى ديگر مىترسد عراقيان
با او همان كنند كه با پدر و برادرش كردند.
نزد حاكم شهر عمرو بن سعيد مىرود.از او براى حسين امان نامهاى مىگيرد
كه متن آن چنين است.«شنيدهام عازم عراق هستى.از خدا مىخواهم از تفرقه
افكنى بپرهيزى چه من بيم دارم در اين راه كشته شوى.من عبد الله بن جعفر،و
يحيى بن سعيد برادرم را نزد تو مىفرستم تا بتو بگويند در امان من هستى و
از صله و نيكوئى و مساعدت من بهرهمند خواهى بود»عبد الله و برادر حاكم مكه
اين امان نامه را به امام مىرسانند.
پيداست كه پاسخ چنين امان نامهاى از جانب امام چه خواهد بود:
«كسى كه مردم را بطاعتخدا و رسول بخواند و نيكوكارى را پيشه گيرد،هرگز
تفرقه افكن نيست و مخالفتخدا و پيغمبر را نكرده است.بهترين امان امان
خداست.كسى كه در اين جهان از خدا نترسد در روز رستاخيز از او در امان
نخواهد بود.از خدا مىخواهم در اين جهان از او بترسم تا در آن جهان از امن
او بهرهمند شوم» (11) .
كاروان كه زينب با آن همراه است،از مكه بيرون مىرود.عبد الله چون دانست
امام آماده رفتن به عراق است و از اين سفر چشم نمىپوشد فرزندان خود عون و
محمد را همراه او كرد.
دمشق از ماهها پيش جنب و جوش عراق را زير نظر داشت.يا بهتر بگوئيم،موقع
شناسان عراق-دستهاى از آنان كه امام را به شهر خود خواندند-او را از
طوفانى كه در پيش است آگاه ساخته بودند.يزيد پيشبينىهاى لازم را كرده
بود.حاكمى بى اصل و نسب،سختگير و بىتقوى را بكوفه فرستاد.عبيد
الله،فرستاده امام مسلم بن عقيل و مهماندار او هانى پسر عروه را كشت و چشم
مردم شهر را ترساند.سربازان مسلح وى راههاى حجاز به عراق را زير نظر
داشتند،چنانكه امام اندكى پس از حركت از منزل شراف با حر پسر يزيد رياحى
فرستاده حاكم كوفه روبرو شد و حر با رسيدن دستور تازه او را در سرزمينى كه
كربلا نام دارد فرود آورد.
از آنروزهاى پر هراس كه هنوز لااقل براى دستهاى راه اميد بسته نشده بود
و از آخرين ساعتهاى روز نهم محرم تا پسين روز ديگر،كم و بيش آگاهيد.نيز در
كتاب زندگانى امام حسين (ع) كه جزء اين سلسله كتابهاست،تفصيل بيشترى خواهيد
ديد.در آن گير و دار زينب (ع) ،چه وظيفهاى داشته و شخصيتخود را چگونه
نشان داده،چيزى نيست كه بر شما پنهان باشد.اما ماموريت اختصاصى او از پسين
روز دهم محرم سال شصت و يك هجرى آغاز شد.
ساعتهاى آخر روز دهم محرم سپرى گرديد.ديوانههائى كه دوستى مال و جاه
يا حس كينه و انتقام ديده درون و برونشان را كور كرده بود،بخود آمدند.چه
كردند؟كارى بزرگ!كارى زشت! كه تاريخ عرب همانند آنرا بخاطر نداشت.مهمان كشى
كه براى اين قوم ننگى بدتر از آن نيست آن هم با چنان بىرحمى!چه بدست
آوردند؟هيچ!نه،چرا هيچ؟از اين مهمان كشى دست آوردى بزرگ داشتند.چه
بود؟خوارى و زبونى كوفه برابر شام،نه براى نخستين بلكه براى چندمين بار.چه
كنند و بكجا بروند؟همه راهها بروى آنان بسته بود،جز يك راه.راه ننگ! كه اين
كاروان ناچار بايد آنرا تا پايان به پيمايد.راهى كه از غاضريه آغاز مىشد و
به قصر حاكم كوفه و سپس به كاخ سبز دمشق پايان مىيافت.كاروان عراقى بايد
پيشانى مذلت را برابر مردى كه تبارى روشن نداشتبر زمين بسايد،سپس همچنان
سرافكنده و بينى بر خاك پيش رود تا در آستانه پسر هند بايستد و بگويد«سر
مرا بجز اين در حواله گاهى نيست»ديروز داغ غلامى پدرت را پذيرفتيم و امروز
حلقه بگوش توايم«لطف آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمائى»اين سوغات كاروان
عراق بود.اما مانده كاروان حجاز نيز با دستخالى نمىرفت دستى پر داشت.دستى
گشاده به فراخى سراسر عراق و حجاز نه،به پهناى شبه جزيره عربستان و دنياى
اسلام پر از متاعى گرانبها.متاع شرف،افتخار،آزادگى و كرامت انسانى:متاع
شهادت اما خريدار اين كالا نه كوفه بود و نه دمشق،آنجا از مرد و مردمى
نشانى ديده نمىشد.و خريدار كالاى شهادت مردانند كه بگفته پير ميهنه«چوب
به عياران چرب كنند بنامردان چرب نكنند» (12) آنان كه درون آن
دو كاخ مىزيستند و كسانى كه گرد كاخ نشينان را فرا گرفته بودند از نامردان
بودند نه از عياران.
اين كالاى گرانبها را گروهى زن و فرزند خردسال بدرقه مىكرد دستها بر
گردن بسته و زنجير بر پا نهاده.با كاروان سالارى كه بحق شير زن كربلا
(13) لقب گرفته است.
چنانكه خواهيم خواند كاروان سالار متاع قافله را در هر دو كاخ (كوفه و
دمشق) بمعرض نمايش گذاشت نه براى آنكه آنروز خريدارى يابد،چه مىدانست
مشتريان او آنان نيستند. بازارى ساخت تا پس از پنجسال گرم شود.نخست در شهر
كوفه سپس در مدينه،شام، خوزستان،خراسان و سرانجام كافر كوبهاى خراسانيان
سزاى نامردان را در كنارشان نهاد. نامردان بر سر دار نمىروند مردار زير پا
پايمال مىشوند.آنروز بود كه بحكم خليفه عباسى بر لاشههاى نيم جان امويان
گستردنى افكندند و خوانها چيدند و خليفه تازه بخوردن نشست (14)
.
كاروان و كاروان سالار به بازار كوفه در آمدند.حاكم كوفه مىخواستبا
نمايش اين صحنه، خوارى دختر على و خاندان هاشم را برخ مردم شهر بكشد،تا
بدينوسيله قدرت خود را بدانها بيشتر بنماياند كه:
اينان فرزندان و كسان حاكم پيشين شهر شمايند!امروز بحكم من پيش چشم شما
اسير و دست و گردن بسته در كوچههاى شهر شما رانده مىشوند و تازيانه
مىخورند!
اين خواستحاكم بود،اما خدا چيز ديگرى مىخواست.مردم شهر پير و جوان در
كوچهها انبوه شدند مثلى معروف است«تب تند عرق تند خواهد آورد»مردمى كه
زود بخشم مىآيند زود هم پشيمان مىشوند.
و مردم دره فرات از حد اعلاى اين خصوصيتبرخوردارند.با شنيدن سخنى
مىخروشند و دشمن مىشوند و با سخنى ديگر از برادر مهربانتر مىگردند!
كوفه زينب را خوب مىشناخت.زنانى كه در آن روز سى سال و بيشتر
داشتند،حشمت او را در ديده مسلمانان و عزت وى را در چشم پدر ديده بودند.
در آمدن زينب و اسيران به بازار كوفه و حالت رقتانگيز آنان خاطرات
گذشته را زنده كرد. زنان شيون سر دادند و مردان را بگريه افكندند و گريه
زنان و مردان كودكان را به نوحه در آورد و يكبار ناله و فغان از هر سو
برخاست.اكنون بايست اين هيجان به نقطه اوج برسد تا ديده مردم شهر گشوده شود
تا بدانند چه كردند و چرا كردند.
در جمع اسيران چه كسى مىتوانست اين وظيفه را تعهد كند.دختر على
بود،كدام يك از دو دختر او؟زينب يا ام كلثوم.ديرينهترين سند كه خطبه را
ضبط كرده،گوينده آنرا ام كلثوم نوشته است.نگارنده هم در يكى از كتابهاى
خود (15) بحكم امانت همان نام را نوشتم.اما چنانكه در اين كتاب
نوشتهام،ام كلثوم در اين تاريخ زنده نبوده است.اين تخليط از آنجا پيدا شده
كه يكى از كنيههاى زينب (ع) ام كلثوم است.او را ام كلثوم كبرى و خواهرش را
ام كلثوم صغرى مىخواندهاند.بهر حال آنكه در بازار كوفه با سخنان خود درسى
فراموش نشدنى بمردم اين شهر داد،زينب بود كه پس از حمد خدا چنين گفت:
مردم كوفه!مردم مكار فريبكار!مردم خوار و بيمقدار.بگرييد كه هميشه
ديدههاتان گريان و سينههاتان بريان باد!زنى رشتهباف را مانيد كه آنچه را
استوار بافته است از هم جدا سازد. پيمانهاى شما دروغ است و چراغ ايمانتان
بى فروغ.مردمى هستيد لاف زن و بلند پرواز!خود نما و حيلتساز!دوست كش و
دشمن نواز!چون سبزه پارگين،درون سوگنده و برون سوسبز و رنگين،نابكار!چون
سنگ گور نقره آگين (16) .
چه زشت كارى كرديد!خشم خدا را خريديد،و در آتش دوزخ جاويد
خزيديد.ميگرييد؟! بگيرييد!كه سزاوار گريستيد نه در خور شادمان زيستن.داغ
ننگى بر خود نهاديد كه روزگاران بر آيد و آن ننگ نزدايد!
اين ننگ را چگونه مىشوئيد؟و پاسخ كشتن فرزند پيغمبر را چه مىگوييد؟سيد
جوانان بهشت.و چراغ راه شما مردم زشت كه در سختى يارتان بود و در بلاها
غمخوار.نيست و نابود شويد اى مردم غدار (17) .
هر آينه باد در دست داريد،و در معاملهاى كه كرديد زيانكار!و بخشم خدا
گرفتار،و خوارى و مذلتبر شما باد.كارى سخت زشت كرديد كه بيم مىرود
آسمانها شكافته شود و زمين كافته و كوهها از هم گداخته.
مىدانيد چگونه جگر رسول خدا را خستيد؟و حرمت او را شكستيد!و چه خونى
ريختيد؟و چه خاكى بر سر بيختيد؟زشت و نابخردانه كارى كرديد كه زمين و آسمان
از شر آن لب ريز است،و شگفت مداريد كه چشم فلك خونريز است.همانا عذاب آخرت
سختتر است و زيانكاران را نه يار و نه ياور است (18) .
اين مهلت،شما را فريفته نگرداند!كه خدا گناهكاران را زودا زود بكيفر
نمىرساند و سرانجام خون مظلوم را مىستاند.اما مراقب ما و شماست و گناهكار
را بدوزخ مىكشاند (19) .سپس روى خود را از آنان برگرداند.و همه
را انگشتبدهان در حيرت نشاند.مردى پير از بنى جعفى كه ريش خود را از
گريهتر ساخته بود گفت:
پسران آنان بهترين پسرانند و دودمان ايشان سر بلندترين دودمان (2)
اسيران را به كاخ پسر زياد بردند.وسيله قدرت نمائى هر چه بيشتر در اين
مجلس از پيش فراهم شده بود.قدرت نمائى برابر خاندان پيغمبر و بخاطر زهر چشم
گرفتن از مردم كوفه. پسر زياد بگمان خود راه پيروزى را تا پايان آن پيموده
بود.حسين را كشته زن و فرزند او را اسير كرده و پوزه شيعيان عراق را بخاك
ماليده است.از اين پس چه كسى جرات دارد نام على (ع) را بر زبان آرد!
اى زن كيست؟
-زينب دختر فاطمه!
-خدا را شكر!ديديد خدا چگونه شما را رسوا كرد و دروغ گفتههاتان را
آشكار ساخت؟
پسر زياد بقدرت خويش مىباليد و براى قدرت و براى قدرت نما دردى بدتر از
اين نيست،كه او را بچيزى نشمرند و پيش روى مردمان تحقيرش كنند.دختر على به
سخن آمد.گوئى هيچ اتفاقى رخ نداده.نه برادر و كسانش را كشتهاند و نه او و
خويشاوندانش را دست و گردن بسته پيش روى مردى پست و خونخوار نگاه
داشتهاند.گوئى براى مناظره علمى بدين مجلس خوانده شده است:
-سپاس خدا را كه ما را به محمد (ص) گرامى داشت.فاسقان دروغ مىگويند و
بدكاران رسوا مىشوند و آنان ما نيستيم ديگرانند!
پسر زياد حيرت كرد.نه تنها گردنى را كه مىخواستند خم كند،راستتر
ايستاد.سرهاى افكنده بيجان را نيز بى آنكه خود بخواهند بر افراشت.ناچار از
راه ديگر در آمد:
-ديدى خدا با برادرت چه كرد؟!
-از خدا جز خوبى نديدم!برادرم با ياران خود براهى رفتند كه خدا
مىخواست.آنان شهادت را گزيدند و با افتخار بدين نعمت رسيدند!اما تو ستمكار
به پاسخ آنچه كردى گرفتار خواهى بود!پسر زياد خرد شده.بود از شنيدن اين
پاسخ پايمال شد.آخرين سلاح درمانده چيست؟ دشنام!
-با كشته شدن برادر سركش و نافرمان تو خدا دلم را شفا بخشيد.
-پسر زياد!مهتر ما را كشتى!از خويشانم كسى نهشتى!نهال ما را شكستى!ريشه
ما را از هم گسستى!اگر درمان تو اينست؟آرى چنين است!
-سخن به سجع مىگويد.پدرش نيز سخنهاى مسجع مىگفت (21) .
وا پسين منزل كاروان
شام در سال سيزدهم هجرى بدستسپاهيان مسلمان و بفرماندهى خالد بن وليد
گشوده شد.و چيزى نگذشت كه در خلافت عمر،معاويه حكومت آن ايالت را يافت و
همچنان تا پايان زندگى در اين سمتباقى بود.
مردم شام آئين مسلمانى را در رفتار مردمانى چون خالد و معاويه و
پيرامونيان او مىديدند.و از سيرت پيغمبر و تربيت مهاجر و انصار آگهى
نداشتند.در سال شصت و يكم هجرى گروهى (شايد چند تن بيش از يكصد نفر) از
كسانى كه رسول خدا را ديده بودند در شهرهاى شام مىزيستند.مردمانى كه
ساليان عمرشان از شصت گذشته بود و ترجيح مىدادند بگوشهاى بنشينند و آنچه
را مىگذرد نه بينند.شگفت نيست كه پس از سال يكصد و سى و دوم چون حاكم
خاندان عباسى بدين شهر رسيد،مردم گفته باشند ما نمىدانستيم محمد (ص) را
خويشاوندانى جز بنى اميه بوده است تا آنكه شما بر سر كار آمديد (22)
.
اگر مقتل نويسان نوشتهاند،هنگام در آوردن اسيران به دمشق مردم،شهر را
آئين بسته بودند، دور نمىنمايد،و اگر يزيد در مجلس خود سروده باشد كه:
«كاش بزرگان من كه در جنگ بدر كشته شدند،حاضر بودند و مىديدند چگونه
انتقام آنان را از فرزندان محمد (ص) گرفتم»بعيد نيست.آنروز در مجلس وى گرد
يزيد را كسانى گرفته بودند كه اسلام و پيغمبر آنرا وسيله رسيدن بحكومت كرده
بودند نه سبب قربتبه خدا.
مىبينيد كه مجلسها يكسان است و گفتگوها همانند.در كوفه پسر زياد
شادمان بود كه ماموريتخود را انجام داده و مايه قوت عراقيان را از دست
آنان گرفته و در شام يزيد بر خود مىباليد كه خون ريخته پدرانش در جنگ بدر
بهدر نرفته است.
اگر كار بهمين جا پايان مىيافت،او برنده بازى بود.اما زينب
نگذاشتيزيد،شهد اين پيروزى را بمكد،آنچه را مايه شيرينى كام خود مىدانست
در دهانش تلختر از شرنگ ساخت.در سخنانى كوتاه بمجلسيان فهماند چه كسى بر
آنان حكومت مىكند،و بنام كه حكومت مىكند،و اينان كه زنجير بگردن نهاده
پيش تخت او ايستادهاند چه كسانند!.و سخنان او را از روى ديرينهترين متنى
كه در دست دارم (بلاغات النساء) نوشته احمد بن ابى طاهر كه يكصد و چهل سال
پس از حادثه متولد شده آوردهام.و در مصادر متاخر اختلافها در ضبط كلمات
ديده مىشود:
پس پايان كسانى كه بدى كردند،بدتر (دوزخ) بود.چه آنان آيتهاى خدا را
دروغ خواندند،و بدان فسوس كردند. (23)
يزيد!پندارى اكنون كه زمين و آسمان بر ما تنگ است،و چون اسيران شهر
بشهرمان مىبرند، در پيشگاه خدا ما را ننگ است؟و ترا بزرگوارى است و آنچه
كردى نشانه سالارى؟بخود مىبالى و از كرده خويش خوشحالى كه جهان تو را بكام
است و كارهايتبه نظام (24) .
نه چنين است.اين شادى تو را عزاست.و اين مهلتبراى تو بلاست و اين گفته
خدا است: «آنانكه كافر شدند مىپندارند،مهلتى كه بدانها مىدهيم بر ايشان
خوبست،همانا مهلتشان مىدهم تا بر گناهان بيفزايند و بر ايشان عذابى
دردناكست.»
پسر آزاد شدگان (25) .اين آئين دادست كه زنان و كنيزانت را در
پرده نشانى و دختران پيغمبر را از اين سو بدان سو برانى؟حريم حرمتشان
شكسته!و نفسهايشان در سينه بسته!نژند بر پشت اشتران!و شتربانان آنان دشمنان
(26) .
از سويى به سويى،و هر روز بكويى،نه تيمار خوارى دارند،نه يارى.نه پناه و
نه غمگسارى،دور و نزديك بآنان چشم دوخته و دل كسى بحالشان نسوخته.
آنكه ما را خوار مىشمرد،و بچشم كينه و حسد در ما مىنگرد، نشگفت اگر
دشمنى ما را از ياد نبرد.با چوبدستى بدندان جگر گوشه پيغمبر مىزنى؟!و جاى
كشتگانت را در بدر،خالى مىكنى؟كه كاش بودند و مرا مىستودند!آنچه را كردى
خرد مىشمارى؟و خود را بى گناه مىپندارى (27) ؟
چرا شاد نباشى؟كه دل ما را خستى.و از رنجسوزش درون رستى.و آنچه ريختى
خون جوانان عبد المطلب بود،ستارگان زمين و فرزندان رسول رب العالمين
(28) .
و بزودى بر آنان خواهى در آمد،در پيشگاه خداى متعال.و دوستخواهى داشت
كه كاش كور بودى و لال.و نمىگفتى«چه خوش بود كه كشتگان من در بدر،اينجا
بودند و مرا خوش باش مىگفتند و شادى مىنمودند.»
خدايا حق ما را بستان!و كسانى را كه بر ما ستم كردند به كيفر
رسان!يزيد!بخدا جز وستخود را ندريدى!و جز گوشتخويش را نبريدى!و بزودى و
بنا خواستبر رسول خدا در مىآئى!روزى كه خويشان و كسان او در بهشت
غنودهاند و خدايشان در كنار هم آورده است و از بيم پريشانى آسودهاند.اين
گفته خداى بزرگ است كه«مپندار آنان كه در راه خدا كشته شدهاند مردهاند
كه آنان نزد پروردگار خود زندهاند و روزى خورندهاند» (29) .
بزودى آنكه تو را بر اين مسند نشانده و گردن مسلمانان را زير فرمان تو
كشانده،خواهد دانست كه زيانكار كيست و خوار و بى يار چه كسى است.آنروز داور
خدا و دادخواه مصطفى و گواه بر تو دست و پاست.
اما اى دشمن و دشمن زاده خدا.من هم اكنون تو را خوار مىدارم و سرزنش تو
را بچيزى نمىشمارم اما چه كنم كه ديدهها گريانست و سينهها بريان.
ما را بجمع سفيهان (30) مى فرستد تا مال خدا را بپاداش هتك
حرمتخدا بدو دهند.اين دست جنايت است كه بخون ما مىآلايند.و گوشت ماست كه
زير دندان مىخايند.و پيكر پاك شهيدانست كه گرگان بيابان از هم
مىربايند.اگر ما را به غنيمت مىگيرى غرامتخود را مىگيريم.در آنروز جز
كرده زشت چيزى ندارى. تو پسر مرجانه را به فرياد مىخواهى!و او از تو يارى
مىخواهد.با يارانت در كنار ميزان ايستاده چون سگان بر آنان بانگ مىزنى و
آنان بروى تو بانگ مىزنند.و مىبينى كه نيكوترين توشهاى كه معاويه براى
تو ساخت كشتن فرزندان پيغمبر بود كه بگردنت انداخت. بخدا كه جز از خدا
نمىترسم و جز بدو شكوه نمىبرم.هر حيلهاى دارى بكار دار.و از هر كوشش كه
توانى دست مدار.و دست دشمنى از آستين بر آر.كه بخدا اين عار بروزگار از تو
شسته نشود.
سپاس خدا را كه پايان كار سادات جوانان بهشت را سعادت و آمرزش مقرر داشت
و بهشت را براى آنان واجب انگاشت.
از خدا مىخواهم كه پايه قدر آنان را والا و فضل فراوان خويش بايشان عطا
فرمايد كه او مددكار تواناست (33) .
اندك اندك مردم دمشق از حقيقت آنچه در عراق رخ داده بود آگاه شدند.و
دانستند آنكه بامر يزيد و بدستسپاهيان كوفه كشته شده است،ماجراجويى
عصيانگر نبوده بلكه دختر زاده رسول خدا و اين زنان و كودكان را كه باسيرى
بدمشق آوردهاند خاندان پيغمبر نهاستخاندان كسى است كه يزيد بنام جانشينى
او بر آنان و بر ديگر مسلمانان،حكومت مىكند.از روى دادهاى آن مجلس و
خردهگيرى چند تن بر يزيد و سخنان امام على بن الحسين در مسجد دمشق در
متنهاى متاخر گزارشهايى ديده مىشود.همه اين گزارشها بطور اجمال واقعيتى
را نشان مىدهد:
-ناخرسندى مردم از آنچه بر خاندان پيغمبر رفته است، پس از اين ماجراها
بود كه يزيد مصلحت نديد اسيران را نزد خود نگاه دارد.نخست در صدد دلجوئى از
ايشان بر آمد و كوشيد تا آنچه را در عراق رخ داده استبگردن پسر زياد
بيندازد.بهر حال كاروان رخصتبازگشتن يافت و روى به حجاز نهاد.اما كى؟در چه
ماهى و در چه سالى؟بدرستى روشن نيست!
آيا كاروان مستقيما از دمشق به مدينه رفته است؟آيا راه خود را طولانى
ساخته و به كربلا آمده است تا با مزار شهيدان ديدارى داشته باشد؟آيا يزيد
با اين كار موافقت كرده است؟و اگر كاروان به كربلا بازگشته،آيا درست است كه
در آنجا با جابر بن عبد الله انصارى كه او نيز براى زيارت آمده بود ديدارى
داشته؟آيا در آنجا مجلسى از سوگواران بر پا شده؟و چگونه حاكم كوفه بر خود
هموار كرده است كه در چند فرسنگى مركز فرمانفرمائى او چنين مراسمى بر پا
شود؟و بر فرض كه اين روى دادها را ممكن بدانيم اين اجتماع در چه تاريخى
بوده است؟ چهل روز پس از حادثه كربلا؟مسلما چنين چيزى دور از حقيقت
است.رفتن و برگشتن مسافر عادى از كربلا به كوفه و از آنجا بدمشق و بازگشتن
او،با وسائل آن زمان بيش از چهل روز وقت مىخواهد تا چه رسد به حركت
كاروانى چنان و نيز ضرورت دستور خواهى پسر زياد از يزيد درباره حركت آنان
بدمشق و پاسخ رسيدن،كه اگر همه اين مقدمات را در نظر بگيريم دو سه ماه وقت
مىخواهد.
فرض اينكه كاروان در اربعين سال ديگر (شصت و دوم) به كربلا رسيده نيز
درست نيست، چرا كه ماندن آنان در دمشق براى مدتى طولانى،چنانكه نوشتيم به
صلاح يزيد نبود.بهر حال هالهاى از ابهام گرد پايان كار را گرفته است و در
نتيجه دستكارىهاى فراوان در اسناد دست اول،بايد گفتحقيقت را جز خدا
نمىداند.آنچنانكه پايان زندگانى شير زن كربلا نيز روشن نيست.مسلم است كه
زينت پس از بازگشت از شام مدتى دراز زنده نبود.چنانكه مشهور استسال شصت و
دوم از هجرت بجوار حق رفته است.در كجا؟مدينه؟دمشق؟قاهره، هر يك از
نويسندگان سيره براى درستى راى خود دليلى و يا دليلهائى آورده است.
مزارى كه بنام ستى زينب«سيده زينب»در شهر قاهره بر پاست.و شب و
روز-بخصوص شبها و روزهاى جمعه-زيارت كنندگان بسيارى دارد،همتاى مشهد ديگرى
است كه بنام«راس الحسين»در اين شهر ساخته است.گويا فاطميان كه در سده
چهارم هجرى بر قاهره ستيافتند مىخواستند با بناى اين دو زيارتگاه توجه
عامه را جلب كنند.
آنچنانكه بسيارى از مورخان و نقادان حديث اصالت مزار دمشق را نيز منكرند
و نگارنده ضمن سفرنامه قاهره كه چند سال پيش در مجله يغما منتشر شد
(34) نوشت:اين زيارتگاهها از مصاديق بيوتى است كه نام خدا در آنها
به بزرگى ياد مىشود و دوستداران اهل بيتبا خلوص نيت فراوان مراتب ارادت
خود را بكسى كه آن مزار بنام او برپاستبيان مىدارند و با پيغمبر خود و
خانواده او تجديد عهد مىكنند.
ام كلثوم:
ام كلثوم صغرى دومين دختر امير المؤمنين عليه السلام از فاطمه (ع)
است.در اينكه على عليه السلام از فاطمه صاحب دو دختر بوده است،بين مورخان و
تذكره نويسان اختلافى ديده نمىشود.طبرى آنجا كه فرزندان امام را بر
مىشمارد نويسد:و زينب كبرى و ام كلثوم كبرى (35) و آنجا كه
فرزندان آنحضرت را از زنان ديگر جز فاطمه (ع) نام مىبرد گويد از آنهاست
زينب صغرى و ام كلثوم صغرى (36) و مفيد گويد فرزندان امير
المؤمنين از دختر و پسر بيست و شش فرزنداند:حسن و حسين و زينب كبرى و زينب
صغرى كه كنيه او ام كلثوم است مادر اينان فاطمه بتول...است (37)
.
تنها خلاف آنان در اين است كه ام كلثوم كنيه دومين دختر على (ع) است و
يا نام اوست. بيشتر تاريخ نويسان نام او را ام كلثوم نوشتهاند.
ام كلثوم پس از سال هشتم هجرى متولد شد و سال هفدهم به عمر بن الخطاب
شوهر كرد و چون عمر كشته شد نخست عون و پس از مرگ او برادرش محمد بن جعفر
بن ابى طالب او را بزنى گرفت.بيشتر تذكره نويسان نوشتهاند ام كلثوم پس از
مرگ و يا كشته شدن محمد (38) شوهرى اختيار نكرد،اما ابن حزم
نويسد:عبد الله بن جعفر بن ابى طالب پس از طلاق زينب (ع) او را بزنى گرفت
(39) .
عموم تذكره نويسان و مورخان نوشتهاند،ام كلثوم از عمر داراى پسرى بنام
زيد بوده است، تنها ابن حجر با اينكه خود بدين موضوع تصريح كرده است
(40) در جاى ديگر نويسد:زيد بن عمر بن خطاب خواهر عبد الله مادر آنان
ام كلثوم دختر جرول است كه نزول آيه «لا تمسكوا بعصم الكوافر» (41)
ميان آنان جدائى انداخت (42) اين گفته مسلما اشتباه است.چه
اولا زيد چنانكه خود او و ديگران نوشتهاند فرزندم ام كلثوم دختر على (ع)
است و ديگر اينكه مادر عبد الله زينب دختر مظعون بن حبيب است (43)
و الله اعلم) .
ام كلثوم در چه سالى زندگانى را بدرود گفته،معلوم نيست.احمد بن ابى طاهر
طيفورى متوفاى سال 280 و نويسنده كتاب بلاغات النساء روايتى از امام صادق
(ع) و آن بزرگوار به نقل از پدران خود نوشته است كه ام كلثوم در بازار كوفه
مردمان را اشارت كرد تا خاموش شدند و سپس خطبهاى با چنان بلاغتخواند كه
گوئى على بن ابى طالب استسخن عمر رضا كحاله در اعلام النساء (44)
آن خطبه را بنقل از احمد بن ابى طاهر آورده است.
اما اين روايت را بدين صورت نمىتوان پذيرفت چه مورخان و تذكره نويسان
هر دو فرقه نوشتهاند ام كلثوم و فرزندش زيد در يك روز در مدينه در
گذشتند.و درباره مرگ زيد نوشتهاند.شبى بين بنى جهم جنگى در گرفت.زيد داخل
معركه شد تا نزاع را بر طرف سازد ليكن در تاريكى ضربتى خورد كه بر اثر آن
در گذشت.
و عبد الله بن عامر بن سعيد در باره او گفته است:
ان عديا ليلة البقيع يفرجوا عن رجل ضريع مقابل فى الحسب الرفيع ادركه
شؤم بنى مطيع (45)
زيد و مادرش با يكديگر مردند و مردم ندانستند كداميك زودتر مرده و بدين
جهت هيچيك از ديگرى ارث نبرد (46) .
ابن سعد نوشته است:زيد و مادرش ام كلثوم هر دو در يك روز مردند و عبد
الله بن عمر بر آنان دو نماز خواند و در روايت ديگر كه از عمار بن ابى عمار
مولاى بنى هاشم آورده است (47) گويد سعيد بن عاص كه در اين وقت
امير مدينه بود بر آن دو نماز خواند (48) سعيد بن عاص در سالهاى
چهل و يك تا پنجاه و شش در مدينه حكومت داشته است (49) اگر اين
روايتبالا را درستبدانيم،مرگ ام كلثوم پس از بازگشت او از كوفه بمدينه و
بين سالهاى چهل و دو تا پنجاه و شش است و چون در روايتى ديگر نويسد:حسن و
حسين دنبال جنازه او بودند پس مرگ او ديرتر از سال پنجاهم كه سال شهادت
امام حسن عليه السلام است نيست و بين سالهاى چهل و دو تا پنجاه محدود
مىشود.
پىنوشتها:
1.انساب الاشراف ص 402.
2.همان كتاب ص 404.
3.ص 16.
4.ارشاد ج 1 ص 355.
5.همان كتاب ص 356 و رجوع شود به كشف الغمه ص 440-441 ج 1.
6.رجوع شود به الملل و النحل ج 1 ص 77.
7.الاصابه ج 4 ص 48.
8.نسب قريش ص 82.
9.اعلام الورى ص 204.10.رجوع شود به تحليلى از تاريخ اسلام.از نگارنده ج
2.
11.نگاه كنيد به پس از پنجاه سال ص 147 چاپ دوم.
12.اسرار التوحيد ص 58.
13.نام كتابى درباره زينب (ع) ترجمه و تحشيه نگارنده.
14.رجوع كنيد به تحليلى از تاريخ اسلام بخش دوم حوادث سال 132.
15.رجوع كنيد به پس از پنجاه سال ص 182 چاپ دوم.
16.يا اهل الكوفة يا اهل الختر و الخذا،لا،فلا رقات العبرة،و لا هدات
الرته،انما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا.تتخذون ايمانكم
دخلا بينكم الا و هل فيكم الا الصلف و الشنف،و ملق الاماء و غمز الاعداء و
هل انتم الا كمرعى على دمنة،او كفضة على ملحودة.
17.الا ساء ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله عليكم.و فى العذاب انتم
خالدون،اتبكون؟اى و الله فابكوا،و انكم و الله احرياء بالبكاء،فابكوا
كثيرا،و اضحكوا قليلا فلقد فزتم بعارها و شنارها.و لن ترحضوها بغسل بعدها
ابدا،و انى ترحضون قتل سليل خاتم النبوة،و معدن الرسالة و سيد شبان اهل
الجنة،و منار محجتكم،و مدرة حجتكم،و مفرح نازلتكم فتعسا و نكسا.
18.لقد خاب السعى و خسرت الصفقة و بؤتم بغضب من الله و ضربت عليكم الذلة
و المسكنة لقد جئتم شيئا اذا.تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر
الجبال هدا.ا تدرون اى كبد لرسول الله فريتم و اى كريمة له ابرزتم و اى دم
له سفكتم؟لقد جئتم بها شوهاء خرقاء، شرها طلاع الارض و السماء افعجبتم ان
قطرت السماء دما و لعذاب الاخرة اخزى و هم لا ينصرون.
19.فلا يستخفنكم المهل،فانه لا تحفزه المبادرة،و لا يخاف عليه فوت
الثار.كلا ان ربك لنا و لهم لبالمرصاد.
20.كهولهم خير الكهول و تسلهم اذا عد نسل لا يبور و لا يخزى
(بلاغات النساء.چاپ نجف ص 23،جمهرة خطب العرب ج 2 ص 124-126 اعلام
النساء ج 2 ص 259) .
21.لقد قتلت كهلى.و ابرت اهلى.و قطعت فرعى.و اجتثت اصلى،فان يشفك هذا
فقد اشتفيت (طبرى ج 7 ص 372)
22.الهفوات النادرة ص 371.
23.ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوآى ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها
يستهزؤن (روم:10)
24.اظننتيا يزيد انه حين اخذ علينا باطراف الارض و اكناف السماء فاصبحنا
نساق كما يساق الاسارى،ان بنا هوانا على الله و بك عليه كرامة.فشمختبانفك
و نظرت فى عطفيك جذلان فرحا.حين رايت الدنيا مستوسقة لك.و الامور متسقة
عليك.
25.آنروز كه رسول خدا مكه را گشود بزرگان قريش نزد او حاضر شدند.پرسيد
گمان مىبريد با شما چه رفتارى خواهم كرد؟گفتند آنچه در خور عموزادهاى
بزرگوار است.فرمود برويد!شما آزاديد و از آن روز قريش به ابناء الطلقاء
معروف شدند.
26.و قد امهلت و نفثت و قول الله تبارك و تعالى و لا يحسبن الذين كفروا
انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا انما و لهم عذاب مهين.
(آل عمران:178) .امن العدل يا بن الطلقاء تخديرك نساءك و اماءك و سوقك بنات
رسول الله صلى الله عليه قد هتكتستورهن و اضحلت صوتهن مكتئبات تخدى بهن
الاباعر و يحد و بهن الاعادى.
27.من بلد الى بلد.لا يراقبن و لا يؤوين.يتشوفهن القريب و البعيد.ليس
معهن ولى من رجالهن. و كيف يستبطا فى بغضنا من ينظر الينا بالشنف و الشنآن
و الاحن و الاضغان.ا تقول«ليت اشياخى ببدر شهدوا»غير متاثم و لا مستعظم؟و
انت تنكت ثنايا ابى عبد الله.
28.و لم لا تكون كذلك؟.و قد نكات القرحة و استاصلت الشاقة باهراقك دماء
ذرية رسول الله صلى الله عليه و نجوم الارض من آل عبد المطلب.
29.و لتردن على الله و شيكا موردهم و لتؤدن انك عميت و بكمت و انك لم
تقل:«فاستهلوا و اهاوا فرحا»اللهم خذ بحقنا،و انتقم لنا ممن ظلمنا،و الله
ما فريت الا فى جلدك،و لا حزرت الا فى لحمك و سترد على رسول الله صلى الله
عليه و برغمك،و عترته و لحمته فى حظيرة القدس،يوم يجمع الله شملهم ملمومين
من الشعث،و هو قول الله تبارك و تعالى و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله
امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. (آل عمران:169) .
30.عبيد الله پسر زياد و سپاهيان او.
31.يزيد و كسان او.
32.و سيعلم من بواك و مكنك من رقاب المؤمنين-اذا كان الحكم الله،و الخصم
محمد صلى الله عليه،و جوارحك شاهدة عليك،فبئس للظالمين بدلا-ايكم شر مكانا
و اضعف جندا،مع انى و الله يا عدو الله و ابن عدوه،استصغر قدرك،و استعظم
تقريمك،غير ان العيون عبرى و الصدور حرى،و ما يجزى ذلك او يغنى عنا:و قد
قتل الحسين عليه السلام،و حزب الشيطان يقربنا الى حزب السفهاء،ليعطوهم
اموال الله على انتهاك محارم الله،فهذه الايدى تنطف من دمائنا،و هذه
الافواه تتحلب من لحومنا،و تلك الجثت الزواكى،يعتامها عسلان الفلوات،فلئن
اتخذتنا مغنما لنتخذن مغرما،حين لا تجد الا ما قدمتيداك.
33.تستصرخ بابن مرجانة،و يستصرخ بك،و تتعاوى و اتباعك عند الميزان،و قد
وجدت افضل زاد زودك معاوية فتلك ذرية محمد صلى الله عليه،فو الله ما اتقيت
غير الله،و لا شكواى الا الى الله،فكد كيدك،واسع سعيك،و ناصب جهدك،فو الله
لا يرحض عنك،عار ما اتيت الينا ابدا،و الحمد لله الذى ختم بالسعادة و
المغفرة لسادات شبان الجنان،فاوجب لهم الجنة اسال الله ان يرفع لهم الدرجات
و ان يوجب لهم المزيد من فضله فانه ولى قدير.
(بلاغات النساء ص 21-23 جمهرة خطب العرب ج 2 ص 126-129) اعلام النساء ج
2 ص 95-97)
34.مجله يغما سال بيست و چهارم (1350) شماره پنجم ص 282.
35.ج 6 ص 347.
36.همان كتاب ص 3472-3473.
37.ارشاد ص 355 ج 1.
38.هر دو صورت را نوشتهاند.رجوع شود به مقاتل الطالبين ص 21 و قاموس
الرجال ص 96 ج 8.
39.جمهرة انساب العرب ص 36.
40.الاصابه ص 275-276 ج 8.
41.سوره ممتحنه آيه 20.
42.ابن سعد ص 5.ج 4.
43.بلاغات النساء.
44.ص 259 ج 4.
45.شومى بنى مطيع سبب شد كه مردى والا تبار در شب رزم بخاك و خون بغلطد.
46.نسب قريش ص 352-353 و رجوع به جمهره انساب العرب ص 38 و 158 شود.
47.روايتى كه شيخ طوسى در خلاف ص 266 ج 1 از عمار ياسر در اين باره
آورده ابى عمار را باشتباه همان است كه ابن سعد نوشته است و در سندى كه شيخ
در دست داشته عمار بن ياسر نوشتهاند.
48.طبقات ج 8 ص 340.
49.معجم الانساب ج 1 ص 35.