زندگانى فاطمه زهرا(س)

سيد جعفر شهيدى

- ۱۳ -


فرزندان فاطمه (ع)

«ذرية بعضها من بعض‏» (آل عمران:34)

چنانكه مى‏دانيم و هر آشنا بتاريخ اسلام مى‏داند،دختر پيغمبر را از على عليه السلام فرزندانى است.دو پسر بنامهاى حسن و حسين عليهما السلام.و دو دختر بنام زينب و ام كلثوم.

هيچيك از نويسندگان سيره و مؤلفان تاريخ در وجود اين چهار فرزند ترديدى ندارد.حسن (ع) در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرى و حسين (ع) در شعبان سال چهارم متولد شده است.

تذكره نويسان شيعه و گروهى از علماى سنت و جماعت فرزند نرينه ديگرى را براى دختر پيغمبر بنام محسن نوشته‏اند.مصعب زبيرى نويسنده كتاب نسب قريش كه در دويست و سى و شش هجرى مرده از محسن نامى نبرده است.اما بلاذرى متوفاى سال دويست و هفتاد و نه نويسد:فاطمه براى على (ع) حسن و حسين و محسن را زاد.محسن در خردى در گذشت (1) و نيز نويسد چون محسن متولد شد پيغمبر از فاطمه پرسيد او را چه ناميده‏ايد گفت‏حرب فرمود نام او محسن است. (2) على بن احمد بن سعيد اندلسى (384-456) مؤلف كتاب جمهرة انساب العرب نيز نويسد:محسن در خردسالى مرد (3) .

شيخ مفيد فرزندان على عليه السلام را از فاطمه چنين مى‏شمارد:حسن و حسين و زينب كبرى و زينب صغرى كه كنيه او ام كلثوم است (4) و در پايان اين باب مى‏افزايد:و از شيعيان گفته‏اند كه فاطمه پس از پيغمبر پسرى را سقط كرد،هنگامى كه او را در شكم داشت محسن ناميد (5) .طبرى نوشته است‏«گويند فاطمه را از على پسرى ديگر بنام محسن بود كه در خردى در گذشت.»در روايات شيعى و نيز بعض كتب اهل سنت و جماعت آمده است كه اين فرزند بر اثر آسيبى كه در روزهاى پر گير و دار پس از رحلت پيغمبر (ص) بر دختر او وارد آمد سقط گرديد (6) .

درباره زندگانى هر يك از آن چهار فرزند كتابها و مقاله‏ها بزبانهاى گوناگون نوشته شده است. خوانندگان محترم اين سلسله كتاب،شرح حال مبسوط و مفصل دو فرزند بزرگوار او امام حسن و حسين بن على عليهم السلام را خواهند خواند.

زينب (ع)

باحتمال قوى تولد زينب (ع) در ششمين سال از هجرت پيغمبر بوده است.اگر اين احتمال درست‏باشد،وى از آنروز كه پيرامون خود را نگريسته و با محيط زندگانى آشنا شده با مصيبت و فاجعه رو برو بوده است.مرگ پيغمبر (ص) در پنجسالگى او و حادثه‏هاى رقت انگيزى كه در آن روز،درون و برون خانه وى رخ داد.سپس بيمارى مادرش،ناله‏ها و اشك‏هاى وى در مصيبت پدر و شكوفه‏هائى كه از ستم‏ها و رنج‏ها داشت،و سرانجام مرگ وى و دلخراش‏تر از آن،هاله‏اى از ترس و پنهان‏كارى كه گروه كوچك مصيبت زده را فرا گرفت.گويا طفلان هم رخصت نداشتند بانگ شيون را بلند كنند،مبادا همسايگان بشنوند و خبر بگوش اين و آن برسد و بر جنازه زهرا (ع) حاضر شوند و سفارش دختر پيغمبر عملى نگردد.تقدير الهى تربيت مادر و دختر را همانند خواسته بود.او نيز بايد دوره‏هاى سخت آزمايش را يكى پس از ديگرى بگذراند و براى تحمل روزهاى دشوارتر و مصيبت‏بارتر آماده شود.چون به سن رشد رسيد، عبد الله پسر جعفر بن ابى طالب وى را بزنى گرفت.عبد الله از تولد يافتگان حبشه است.و كسى است كه پيغمبر (ص) درباره او دعاى خير فرموده است (7) همه نويسندگان سيره او را به بزرگوارى و عزت نفس و مخصوصا بخشش فراوان ستوده‏اند.زينب از عبد الله صاحب فرزندانى شد.مصعب زبيرى فرزندان او را سه پسر و يكدختر نوشته است:پسران:جعفر و عون اكبر كه فرزندانى از آنان نماند و على كه اعقاب عبد الله از اين پسراند.و دخترى بنام ام كلثوم كه معاويه مى‏خواست او را براى پسر خود يزيد بزنى بگيرد.عبد الله كار ام كلثوم را به حسين (ع) وا گذاشت و او وى را به قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب به زنى داد (8) نيز طبرسى در اعلام الورى فرزندان عبد الله را همين چهار تن نوشته است (9) اما مشهور است كه پسران او على،محمد،عون و عباس بودند.

زينب با آنكه زن عبد الله بود و در خانه او بسر مى‏برد و از وى فرزندانى داشت،همچون مادر خويش پرستارى پدر را از ياد نمى‏برد.چون على عليه السلام براى نشاندن فتنه طلحه و زبير عازم عراق شد زينب و شوهرش عبد الله نيز به كوفه رفتند و در آن شهر اقامت كردند و زينب در عراق شاهد پيش آمدهاى شگفت‏بود.درگيرى پدرش با سپاهى كه در بصره فراهم شد و خونخواهى عثمان از جانب كسى كه تا پيش از كشته شدن او،ويرا به يهودى مدينه (نعثل) همانند مى‏كرد.نبرد صفين و نيرنگ دنياطلبانى كه بظاهر در اطاعت على بودند و در نهان از معاويه فرمان مى‏بردند،و سپس قيام خشك مقدسان و قاريان قرآن و سرانجام فاجعه روز نوزدهم رمضان و شهادت پدرش در محراب مسجد كوفه و پس از آن بيعت مردم كوفه با برادرش حسن (ع) و نافرمانى كردن او را و بر سر او ريختن و خيمه‏اش را بغارت بردن و ران او را با كلنگ شكافتن و ناچار شدن او از بستن پيمان آشتى با معاويه و زخم زبانها كه از دشمنان دوست نما پس از اين آشتى شنيد. (10)

زينب در اين تاريخ ساليانى بيش از سى را پشت‏سر گذاشته بود.بگفته مادرش‏«روزگار چه بو العجب در پس پرده دارد و چه بازيچه يكى از پس ديگرى بروى مى‏آرد»بازيچه‏ها يكى از پس ديگرى پديد مى‏شد.توانى چون فولاد و سنگينى چون كوه بايد كه اين غم‏ها را تحمل كند و او نمونه بردبارى بود.

سرانجام خانواده على از كوفه به مدينه بازگشتند.ديرى نكشيد كه زينب برادر بزرگش را ديد، در بستر مرگ از سوز زهر بخود مى‏پيچيد.و روز ديگر شاهد منظره‏اى دلخراش‏تر بود.آنان كه لبخند محبت‏آميز محمد (ص) را بر روى دخترش تحمل نكردند،هنوز كينه زهرا را از دل نزدوده بودند.مى‏خواستند انتقام مادر را از فرزند بگيرند،تا آنجا كه نگذاشتند فرزندزاده در كنار جدش بخاك سپرده شود.

دهسال سخت ديگر سپرى شد.سالهائى كه دست نشاندگان حكومت دمشق شيعيان على را در شهرهاى عراق و حجاز دنبال مى‏كردند.دشنام مى‏دادند،مى‏زدند،بزندان مى‏افكندند مى‏كشتند.تا آنكه روزى خبرى رسيد كه براى عراق از ديگر ايالت‏ها شادى بخش‏تر بود. معاويه مرد!در كوفه انجمن‏ها بر پا مى‏شود.خطيبان بر پا مى‏ايستند تا آنجا كه مى‏توانند رگ‏هاى گردن را پر مى‏كنند تا سخنانشان بيشتر در دلها بنشيند:«بايد نگذاريم يزيد بر مسلمانان امارت كند بايد حق بخداوندش برگردد.تا نوه پيغمبر را داريم به نوه ابو سفيان چه نيازى است؟».

نامه‏هاى پى در پى از كوفه به مدينه مى‏رود:«فرزند پيغمبر هر چه زودتر نزد ما بيا!اگر نيايى نزد خدا مسئولى‏»حسين (ع) از مكه روانه عراق مى‏شود.روز برون شدن او عبد الله شوى زينب به تلاش مى‏افتد.از يكسو مى‏بيند پسر عمو و برادر زنش در اين شهر امنيت ندارد و از سوى ديگر مى‏ترسد عراقيان با او همان كنند كه با پدر و برادرش كردند.

نزد حاكم شهر عمرو بن سعيد مى‏رود.از او براى حسين امان نامه‏اى مى‏گيرد كه متن آن چنين است.«شنيده‏ام عازم عراق هستى.از خدا مى‏خواهم از تفرقه افكنى بپرهيزى چه من بيم دارم در اين راه كشته شوى.من عبد الله بن جعفر،و يحيى بن سعيد برادرم را نزد تو مى‏فرستم تا بتو بگويند در امان من هستى و از صله و نيكوئى و مساعدت من بهره‏مند خواهى بود»عبد الله و برادر حاكم مكه اين امان نامه را به امام مى‏رسانند.

پيداست كه پاسخ چنين امان نامه‏اى از جانب امام چه خواهد بود:

«كسى كه مردم را بطاعت‏خدا و رسول بخواند و نيكوكارى را پيشه گيرد،هرگز تفرقه افكن نيست و مخالفت‏خدا و پيغمبر را نكرده است.بهترين امان امان خداست.كسى كه در اين جهان از خدا نترسد در روز رستاخيز از او در امان نخواهد بود.از خدا مى‏خواهم در اين جهان از او بترسم تا در آن جهان از امن او بهره‏مند شوم‏» (11) .

كاروان كه زينب با آن همراه است،از مكه بيرون مى‏رود.عبد الله چون دانست امام آماده رفتن به عراق است و از اين سفر چشم نمى‏پوشد فرزندان خود عون و محمد را همراه او كرد.

دمشق از ماهها پيش جنب و جوش عراق را زير نظر داشت.يا بهتر بگوئيم،موقع شناسان عراق-دسته‏اى از آنان كه امام را به شهر خود خواندند-او را از طوفانى كه در پيش است آگاه ساخته بودند.يزيد پيش‏بينى‏هاى لازم را كرده بود.حاكمى بى اصل و نسب،سختگير و بى‏تقوى را بكوفه فرستاد.عبيد الله،فرستاده امام مسلم بن عقيل و مهماندار او هانى پسر عروه را كشت و چشم مردم شهر را ترساند.سربازان مسلح وى راههاى حجاز به عراق را زير نظر داشتند،چنانكه امام اندكى پس از حركت از منزل شراف با حر پسر يزيد رياحى فرستاده حاكم كوفه روبرو شد و حر با رسيدن دستور تازه او را در سرزمينى كه كربلا نام دارد فرود آورد.

از آنروزهاى پر هراس كه هنوز لااقل براى دسته‏اى راه اميد بسته نشده بود و از آخرين ساعت‏هاى روز نهم محرم تا پسين روز ديگر،كم و بيش آگاهيد.نيز در كتاب زندگانى امام حسين (ع) كه جزء اين سلسله كتابهاست،تفصيل بيشترى خواهيد ديد.در آن گير و دار زينب (ع) ،چه وظيفه‏اى داشته و شخصيت‏خود را چگونه نشان داده،چيزى نيست كه بر شما پنهان باشد.اما ماموريت اختصاصى او از پسين روز دهم محرم سال شصت و يك هجرى آغاز شد.

ساعت‏هاى آخر روز دهم محرم سپرى گرديد.ديوانه‏هائى كه دوستى مال و جاه يا حس كينه و انتقام ديده درون و برونشان را كور كرده بود،بخود آمدند.چه كردند؟كارى بزرگ!كارى زشت! كه تاريخ عرب همانند آنرا بخاطر نداشت.مهمان كشى كه براى اين قوم ننگى بدتر از آن نيست آن هم با چنان بى‏رحمى!چه بدست آوردند؟هيچ!نه،چرا هيچ؟از اين مهمان كشى دست آوردى بزرگ داشتند.چه بود؟خوارى و زبونى كوفه برابر شام،نه براى نخستين بلكه براى چندمين بار.چه كنند و بكجا بروند؟همه راهها بروى آنان بسته بود،جز يك راه.راه ننگ! كه اين كاروان ناچار بايد آنرا تا پايان به پيمايد.راهى كه از غاضريه آغاز مى‏شد و به قصر حاكم كوفه و سپس به كاخ سبز دمشق پايان مى‏يافت.كاروان عراقى بايد پيشانى مذلت را برابر مردى كه تبارى روشن نداشت‏بر زمين بسايد،سپس همچنان سرافكنده و بينى بر خاك پيش رود تا در آستانه پسر هند بايستد و بگويد«سر مرا بجز اين در حواله گاهى نيست‏»ديروز داغ غلامى پدرت را پذيرفتيم و امروز حلقه بگوش توايم‏«لطف آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمائى‏»اين سوغات كاروان عراق بود.اما مانده كاروان حجاز نيز با دست‏خالى نمى‏رفت دستى پر داشت.دستى گشاده به فراخى سراسر عراق و حجاز نه،به پهناى شبه جزيره عربستان و دنياى اسلام پر از متاعى گرانبها.متاع شرف،افتخار،آزادگى و كرامت انسانى:متاع شهادت اما خريدار اين كالا نه كوفه بود و نه دمشق،آنجا از مرد و مردمى نشانى ديده نمى‏شد.و خريدار كالاى شهادت مردانند كه بگفته پير ميهنه‏«چوب به عياران چرب كنند بنامردان چرب نكنند» (12) آنان كه درون آن دو كاخ مى‏زيستند و كسانى كه گرد كاخ نشينان را فرا گرفته بودند از نامردان بودند نه از عياران.

اين كالاى گران‏بها را گروهى زن و فرزند خردسال بدرقه مى‏كرد دستها بر گردن بسته و زنجير بر پا نهاده.با كاروان سالارى كه بحق شير زن كربلا (13) لقب گرفته است.

چنانكه خواهيم خواند كاروان سالار متاع قافله را در هر دو كاخ (كوفه و دمشق) بمعرض نمايش گذاشت نه براى آنكه آنروز خريدارى يابد،چه مى‏دانست مشتريان او آنان نيستند. بازارى ساخت تا پس از پنج‏سال گرم شود.نخست در شهر كوفه سپس در مدينه،شام، خوزستان،خراسان و سرانجام كافر كوب‏هاى خراسانيان سزاى نامردان را در كنارشان نهاد. نامردان بر سر دار نمى‏روند مردار زير پا پايمال مى‏شوند.آنروز بود كه بحكم خليفه عباسى بر لاشه‏هاى نيم جان امويان گستردنى افكندند و خوان‏ها چيدند و خليفه تازه بخوردن نشست (14) .

كاروان و كاروان سالار به بازار كوفه در آمدند.حاكم كوفه مى‏خواست‏با نمايش اين صحنه، خوارى دختر على و خاندان هاشم را برخ مردم شهر بكشد،تا بدينوسيله قدرت خود را بدانها بيشتر بنماياند كه:

اينان فرزندان و كسان حاكم پيشين شهر شمايند!امروز بحكم من پيش چشم شما اسير و دست و گردن بسته در كوچه‏هاى شهر شما رانده مى‏شوند و تازيانه مى‏خورند!

اين خواست‏حاكم بود،اما خدا چيز ديگرى مى‏خواست.مردم شهر پير و جوان در كوچه‏ها انبوه شدند مثلى معروف است‏«تب تند عرق تند خواهد آورد»مردمى كه زود بخشم مى‏آيند زود هم پشيمان مى‏شوند.

و مردم دره فرات از حد اعلاى اين خصوصيت‏برخوردارند.با شنيدن سخنى مى‏خروشند و دشمن مى‏شوند و با سخنى ديگر از برادر مهربان‏تر مى‏گردند!

كوفه زينب را خوب مى‏شناخت.زنانى كه در آن روز سى سال و بيشتر داشتند،حشمت او را در ديده مسلمانان و عزت وى را در چشم پدر ديده بودند.

در آمدن زينب و اسيران به بازار كوفه و حالت رقت‏انگيز آنان خاطرات گذشته را زنده كرد. زنان شيون سر دادند و مردان را بگريه افكندند و گريه زنان و مردان كودكان را به نوحه در آورد و يكبار ناله و فغان از هر سو برخاست.اكنون بايست اين هيجان به نقطه اوج برسد تا ديده مردم شهر گشوده شود تا بدانند چه كردند و چرا كردند.

در جمع اسيران چه كسى مى‏توانست اين وظيفه را تعهد كند.دختر على بود،كدام يك از دو دختر او؟زينب يا ام كلثوم.ديرينه‏ترين سند كه خطبه را ضبط كرده،گوينده آنرا ام كلثوم نوشته است.نگارنده هم در يكى از كتاب‏هاى خود (15) بحكم امانت همان نام را نوشتم.اما چنانكه در اين كتاب نوشته‏ام،ام كلثوم در اين تاريخ زنده نبوده است.اين تخليط از آنجا پيدا شده كه يكى از كنيه‏هاى زينب (ع) ام كلثوم است.او را ام كلثوم كبرى و خواهرش را ام كلثوم صغرى مى‏خوانده‏اند.بهر حال آنكه در بازار كوفه با سخنان خود درسى فراموش نشدنى بمردم اين شهر داد،زينب بود كه پس از حمد خدا چنين گفت:

مردم كوفه!مردم مكار فريبكار!مردم خوار و بيمقدار.بگرييد كه هميشه ديده‏هاتان گريان و سينه‏هاتان بريان باد!زنى رشته‏باف را مانيد كه آنچه را استوار بافته است از هم جدا سازد. پيمان‏هاى شما دروغ است و چراغ ايمانتان بى فروغ.مردمى هستيد لاف زن و بلند پرواز!خود نما و حيلت‏ساز!دوست كش و دشمن نواز!چون سبزه پارگين،درون سوگنده و برون سوسبز و رنگين،نابكار!چون سنگ گور نقره آگين (16) .

چه زشت كارى كرديد!خشم خدا را خريديد،و در آتش دوزخ جاويد خزيديد.ميگرييد؟! بگيرييد!كه سزاوار گريستيد نه در خور شادمان زيستن.داغ ننگى بر خود نهاديد كه روزگاران بر آيد و آن ننگ نزدايد!

اين ننگ را چگونه مى‏شوئيد؟و پاسخ كشتن فرزند پيغمبر را چه مى‏گوييد؟سيد جوانان بهشت.و چراغ راه شما مردم زشت كه در سختى يارتان بود و در بلاها غمخوار.نيست و نابود شويد اى مردم غدار (17) .

هر آينه باد در دست داريد،و در معامله‏اى كه كرديد زيانكار!و بخشم خدا گرفتار،و خوارى و مذلت‏بر شما باد.كارى سخت زشت كرديد كه بيم مى‏رود آسمانها شكافته شود و زمين كافته و كوهها از هم گداخته.

مى‏دانيد چگونه جگر رسول خدا را خستيد؟و حرمت او را شكستيد!و چه خونى ريختيد؟و چه خاكى بر سر بيختيد؟زشت و نابخردانه كارى كرديد كه زمين و آسمان از شر آن لب ريز است،و شگفت مداريد كه چشم فلك خونريز است.همانا عذاب آخرت سخت‏تر است و زيانكاران را نه يار و نه ياور است (18) .

اين مهلت،شما را فريفته نگرداند!كه خدا گناهكاران را زودا زود بكيفر نمى‏رساند و سرانجام خون مظلوم را مى‏ستاند.اما مراقب ما و شماست و گناهكار را بدوزخ مى‏كشاند (19) .سپس روى خود را از آنان برگرداند.و همه را انگشت‏بدهان در حيرت نشاند.مردى پير از بنى جعفى كه ريش خود را از گريه‏تر ساخته بود گفت:

پسران آنان بهترين پسرانند و دودمان ايشان سر بلندترين دودمان (2)

اسيران را به كاخ پسر زياد بردند.وسيله قدرت نمائى هر چه بيشتر در اين مجلس از پيش فراهم شده بود.قدرت نمائى برابر خاندان پيغمبر و بخاطر زهر چشم گرفتن از مردم كوفه. پسر زياد بگمان خود راه پيروزى را تا پايان آن پيموده بود.حسين را كشته زن و فرزند او را اسير كرده و پوزه شيعيان عراق را بخاك ماليده است.از اين پس چه كسى جرات دارد نام على (ع) را بر زبان آرد!

اى زن كيست؟

-زينب دختر فاطمه!

-خدا را شكر!ديديد خدا چگونه شما را رسوا كرد و دروغ گفته‏هاتان را آشكار ساخت؟

پسر زياد بقدرت خويش مى‏باليد و براى قدرت و براى قدرت نما دردى بدتر از اين نيست،كه او را بچيزى نشمرند و پيش روى مردمان تحقيرش كنند.دختر على به سخن آمد.گوئى هيچ اتفاقى رخ نداده.نه برادر و كسانش را كشته‏اند و نه او و خويشاوندانش را دست و گردن بسته پيش روى مردى پست و خونخوار نگاه داشته‏اند.گوئى براى مناظره علمى بدين مجلس خوانده شده است:

-سپاس خدا را كه ما را به محمد (ص) گرامى داشت.فاسقان دروغ مى‏گويند و بدكاران رسوا مى‏شوند و آنان ما نيستيم ديگرانند!

پسر زياد حيرت كرد.نه تنها گردنى را كه مى‏خواستند خم كند،راست‏تر ايستاد.سرهاى افكنده بيجان را نيز بى آنكه خود بخواهند بر افراشت.ناچار از راه ديگر در آمد:

-ديدى خدا با برادرت چه كرد؟!

-از خدا جز خوبى نديدم!برادرم با ياران خود براهى رفتند كه خدا مى‏خواست.آنان شهادت را گزيدند و با افتخار بدين نعمت رسيدند!اما تو ستمكار به پاسخ آنچه كردى گرفتار خواهى بود!پسر زياد خرد شده.بود از شنيدن اين پاسخ پايمال شد.آخرين سلاح درمانده چيست؟ دشنام!

-با كشته شدن برادر سركش و نافرمان تو خدا دلم را شفا بخشيد.

-پسر زياد!مهتر ما را كشتى!از خويشانم كسى نهشتى!نهال ما را شكستى!ريشه ما را از هم گسستى!اگر درمان تو اينست؟آرى چنين است!

-سخن به سجع مى‏گويد.پدرش نيز سخن‏هاى مسجع مى‏گفت (21) .

وا پسين منزل كاروان

شام در سال سيزدهم هجرى بدست‏سپاهيان مسلمان و بفرماندهى خالد بن وليد گشوده شد.و چيزى نگذشت كه در خلافت عمر،معاويه حكومت آن ايالت را يافت و همچنان تا پايان زندگى در اين سمت‏باقى بود.

مردم شام آئين مسلمانى را در رفتار مردمانى چون خالد و معاويه و پيرامونيان او مى‏ديدند.و از سيرت پيغمبر و تربيت مهاجر و انصار آگهى نداشتند.در سال شصت و يكم هجرى گروهى (شايد چند تن بيش از يكصد نفر) از كسانى كه رسول خدا را ديده بودند در شهرهاى شام مى‏زيستند.مردمانى كه ساليان عمرشان از شصت گذشته بود و ترجيح مى‏دادند بگوشه‏اى بنشينند و آنچه را مى‏گذرد نه بينند.شگفت نيست كه پس از سال يكصد و سى و دوم چون حاكم خاندان عباسى بدين شهر رسيد،مردم گفته باشند ما نمى‏دانستيم محمد (ص) را خويشاوندانى جز بنى اميه بوده است تا آنكه شما بر سر كار آمديد (22) .

اگر مقتل نويسان نوشته‏اند،هنگام در آوردن اسيران به دمشق مردم،شهر را آئين بسته بودند، دور نمى‏نمايد،و اگر يزيد در مجلس خود سروده باشد كه:

«كاش بزرگان من كه در جنگ بدر كشته شدند،حاضر بودند و مى‏ديدند چگونه انتقام آنان را از فرزندان محمد (ص) گرفتم‏»بعيد نيست.آنروز در مجلس وى گرد يزيد را كسانى گرفته بودند كه اسلام و پيغمبر آنرا وسيله رسيدن بحكومت كرده بودند نه سبب قربت‏به خدا.

مى‏بينيد كه مجلس‏ها يكسان است و گفتگوها همانند.در كوفه پسر زياد شادمان بود كه ماموريت‏خود را انجام داده و مايه قوت عراقيان را از دست آنان گرفته و در شام يزيد بر خود مى‏باليد كه خون ريخته پدرانش در جنگ بدر بهدر نرفته است.

اگر كار بهمين جا پايان مى‏يافت،او برنده بازى بود.اما زينب نگذاشت‏يزيد،شهد اين پيروزى را بمكد،آنچه را مايه شيرينى كام خود مى‏دانست در دهانش تلخ‏تر از شرنگ ساخت.در سخنانى كوتاه بمجلسيان فهماند چه كسى بر آنان حكومت مى‏كند،و بنام كه حكومت مى‏كند،و اينان كه زنجير بگردن نهاده پيش تخت او ايستاده‏اند چه كسانند!.و سخنان او را از روى ديرينه‏ترين متنى كه در دست دارم (بلاغات النساء) نوشته احمد بن ابى طاهر كه يكصد و چهل سال پس از حادثه متولد شده آورده‏ام.و در مصادر متاخر اختلاف‏ها در ضبط كلمات ديده مى‏شود:

پس پايان كسانى كه بدى كردند،بدتر (دوزخ) بود.چه آنان آيت‏هاى خدا را دروغ خواندند،و بدان فسوس كردند. (23)

يزيد!پندارى اكنون كه زمين و آسمان بر ما تنگ است،و چون اسيران شهر بشهرمان مى‏برند، در پيشگاه خدا ما را ننگ است؟و ترا بزرگوارى است و آنچه كردى نشانه سالارى؟بخود مى‏بالى و از كرده خويش خوشحالى كه جهان تو را بكام است و كارهايت‏به نظام (24) .

نه چنين است.اين شادى تو را عزاست.و اين مهلت‏براى تو بلاست و اين گفته خدا است: «آنانكه كافر شدند مى‏پندارند،مهلتى كه بدانها مى‏دهيم بر ايشان خوبست،همانا مهلتشان مى‏دهم تا بر گناهان بيفزايند و بر ايشان عذابى دردناكست.»

پسر آزاد شدگان (25) .اين آئين دادست كه زنان و كنيزانت را در پرده نشانى و دختران پيغمبر را از اين سو بدان سو برانى؟حريم حرمتشان شكسته!و نفسهايشان در سينه بسته!نژند بر پشت اشتران!و شتربانان آنان دشمنان (26) .

از سويى به سويى،و هر روز بكويى،نه تيمار خوارى دارند،نه يارى.نه پناه و نه غمگسارى،دور و نزديك بآنان چشم دوخته و دل كسى بحالشان نسوخته.

آنكه ما را خوار مى‏شمرد،و بچشم كينه و حسد در ما مى‏نگرد، نشگفت اگر دشمنى ما را از ياد نبرد.با چوبدستى بدندان جگر گوشه پيغمبر مى‏زنى؟!و جاى كشتگانت را در بدر،خالى مى‏كنى؟كه كاش بودند و مرا مى‏ستودند!آنچه را كردى خرد مى‏شمارى؟و خود را بى گناه مى‏پندارى (27) ؟

چرا شاد نباشى؟كه دل ما را خستى.و از رنج‏سوزش درون رستى.و آنچه ريختى خون جوانان عبد المطلب بود،ستارگان زمين و فرزندان رسول رب العالمين (28) .

و بزودى بر آنان خواهى در آمد،در پيشگاه خداى متعال.و دوست‏خواهى داشت كه كاش كور بودى و لال.و نمى‏گفتى‏«چه خوش بود كه كشتگان من در بدر،اينجا بودند و مرا خوش باش مى‏گفتند و شادى مى‏نمودند.»

خدايا حق ما را بستان!و كسانى را كه بر ما ستم كردند به كيفر رسان!يزيد!بخدا جز وست‏خود را ندريدى!و جز گوشت‏خويش را نبريدى!و بزودى و بنا خواست‏بر رسول خدا در مى‏آئى!روزى كه خويشان و كسان او در بهشت غنوده‏اند و خدايشان در كنار هم آورده است و از بيم پريشانى آسوده‏اند.اين گفته خداى بزرگ است كه‏«مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده‏اند مرده‏اند كه آنان نزد پروردگار خود زنده‏اند و روزى خورنده‏اند» (29) .

بزودى آنكه تو را بر اين مسند نشانده و گردن مسلمانان را زير فرمان تو كشانده،خواهد دانست كه زيانكار كيست و خوار و بى يار چه كسى است.آنروز داور خدا و دادخواه مصطفى و گواه بر تو دست و پاست.

اما اى دشمن و دشمن زاده خدا.من هم اكنون تو را خوار مى‏دارم و سرزنش تو را بچيزى نمى‏شمارم اما چه كنم كه ديده‏ها گريانست و سينه‏ها بريان.

ما را بجمع سفيهان (30) مى فرستد تا مال خدا را بپاداش هتك حرمت‏خدا بدو دهند.اين دست جنايت است كه بخون ما مى‏آلايند.و گوشت ماست كه زير دندان مى‏خايند.و پيكر پاك شهيدانست كه گرگان بيابان از هم مى‏ربايند.اگر ما را به غنيمت مى‏گيرى غرامت‏خود را مى‏گيريم.در آنروز جز كرده زشت چيزى ندارى. تو پسر مرجانه را به فرياد مى‏خواهى!و او از تو يارى مى‏خواهد.با يارانت در كنار ميزان ايستاده چون سگان بر آنان بانگ مى‏زنى و آنان بروى تو بانگ مى‏زنند.و مى‏بينى كه نيكوترين توشه‏اى كه معاويه براى تو ساخت كشتن فرزندان پيغمبر بود كه بگردنت انداخت. بخدا كه جز از خدا نمى‏ترسم و جز بدو شكوه نمى‏برم.هر حيله‏اى دارى بكار دار.و از هر كوشش كه توانى دست مدار.و دست دشمنى از آستين بر آر.كه بخدا اين عار بروزگار از تو شسته نشود.

سپاس خدا را كه پايان كار سادات جوانان بهشت را سعادت و آمرزش مقرر داشت و بهشت را براى آنان واجب انگاشت.

از خدا مى‏خواهم كه پايه قدر آنان را والا و فضل فراوان خويش بايشان عطا فرمايد كه او مددكار تواناست (33) .

اندك اندك مردم دمشق از حقيقت آنچه در عراق رخ داده بود آگاه شدند.و دانستند آنكه بامر يزيد و بدست‏سپاهيان كوفه كشته شده است،ماجراجويى عصيان‏گر نبوده بلكه دختر زاده رسول خدا و اين زنان و كودكان را كه باسيرى بدمشق آورده‏اند خاندان پيغمبر نهاست‏خاندان كسى است كه يزيد بنام جانشينى او بر آنان و بر ديگر مسلمانان،حكومت مى‏كند.از روى دادهاى آن مجلس و خرده‏گيرى چند تن بر يزيد و سخنان امام على بن الحسين در مسجد دمشق در متن‏هاى متاخر گزارش‏هايى ديده مى‏شود.همه اين گزارش‏ها بطور اجمال واقعيتى را نشان مى‏دهد:

-ناخرسندى مردم از آنچه بر خاندان پيغمبر رفته است، پس از اين ماجراها بود كه يزيد مصلحت نديد اسيران را نزد خود نگاه دارد.نخست در صدد دلجوئى از ايشان بر آمد و كوشيد تا آنچه را در عراق رخ داده است‏بگردن پسر زياد بيندازد.بهر حال كاروان رخصت‏بازگشتن يافت و روى به حجاز نهاد.اما كى؟در چه ماهى و در چه سالى؟بدرستى روشن نيست!

آيا كاروان مستقيما از دمشق به مدينه رفته است؟آيا راه خود را طولانى ساخته و به كربلا آمده است تا با مزار شهيدان ديدارى داشته باشد؟آيا يزيد با اين كار موافقت كرده است؟و اگر كاروان به كربلا بازگشته،آيا درست است كه در آنجا با جابر بن عبد الله انصارى كه او نيز براى زيارت آمده بود ديدارى داشته؟آيا در آنجا مجلسى از سوگواران بر پا شده؟و چگونه حاكم كوفه بر خود هموار كرده است كه در چند فرسنگى مركز فرمانفرمائى او چنين مراسمى بر پا شود؟و بر فرض كه اين روى دادها را ممكن بدانيم اين اجتماع در چه تاريخى بوده است؟ چهل روز پس از حادثه كربلا؟مسلما چنين چيزى دور از حقيقت است.رفتن و برگشتن مسافر عادى از كربلا به كوفه و از آنجا بدمشق و بازگشتن او،با وسائل آن زمان بيش از چهل روز وقت مى‏خواهد تا چه رسد به حركت كاروانى چنان و نيز ضرورت دستور خواهى پسر زياد از يزيد درباره حركت آنان بدمشق و پاسخ رسيدن،كه اگر همه اين مقدمات را در نظر بگيريم دو سه ماه وقت مى‏خواهد.

فرض اينكه كاروان در اربعين سال ديگر (شصت و دوم) به كربلا رسيده نيز درست نيست، چرا كه ماندن آنان در دمشق براى مدتى طولانى،چنانكه نوشتيم به صلاح يزيد نبود.بهر حال هاله‏اى از ابهام گرد پايان كار را گرفته است و در نتيجه دستكارى‏هاى فراوان در اسناد دست اول،بايد گفت‏حقيقت را جز خدا نمى‏داند.آنچنانكه پايان زندگانى شير زن كربلا نيز روشن نيست.مسلم است كه زينت پس از بازگشت از شام مدتى دراز زنده نبود.چنانكه مشهور است‏سال شصت و دوم از هجرت بجوار حق رفته است.در كجا؟مدينه؟دمشق؟قاهره، هر يك از نويسندگان سيره براى درستى راى خود دليلى و يا دليل‏هائى آورده است.

مزارى كه بنام ستى زينب‏«سيده زينب‏»در شهر قاهره بر پاست.و شب و روز-بخصوص شبها و روزهاى جمعه-زيارت كنندگان بسيارى دارد،همتاى مشهد ديگرى است كه بنام‏«راس الحسين‏»در اين شهر ساخته است.گويا فاطميان كه در سده چهارم هجرى بر قاهره ست‏يافتند مى‏خواستند با بناى اين دو زيارتگاه توجه عامه را جلب كنند.

آنچنانكه بسيارى از مورخان و نقادان حديث اصالت مزار دمشق را نيز منكرند و نگارنده ضمن سفرنامه قاهره كه چند سال پيش در مجله يغما منتشر شد (34) نوشت:اين زيارتگاه‏ها از مصاديق بيوتى است كه نام خدا در آنها به بزرگى ياد مى‏شود و دوستداران اهل بيت‏با خلوص نيت فراوان مراتب ارادت خود را بكسى كه آن مزار بنام او برپاست‏بيان مى‏دارند و با پيغمبر خود و خانواده او تجديد عهد مى‏كنند.

ام كلثوم:

ام كلثوم صغرى دومين دختر امير المؤمنين عليه السلام از فاطمه (ع) است.در اينكه على عليه السلام از فاطمه صاحب دو دختر بوده است،بين مورخان و تذكره نويسان اختلافى ديده نمى‏شود.طبرى آنجا كه فرزندان امام را بر مى‏شمارد نويسد:و زينب كبرى و ام كلثوم كبرى (35) و آنجا كه فرزندان آنحضرت را از زنان ديگر جز فاطمه (ع) نام مى‏برد گويد از آنهاست زينب صغرى و ام كلثوم صغرى (36) و مفيد گويد فرزندان امير المؤمنين از دختر و پسر بيست و شش فرزنداند:حسن و حسين و زينب كبرى و زينب صغرى كه كنيه او ام كلثوم است مادر اينان فاطمه بتول...است (37) .

تنها خلاف آنان در اين است كه ام كلثوم كنيه دومين دختر على (ع) است و يا نام اوست. بيشتر تاريخ نويسان نام او را ام كلثوم نوشته‏اند.

ام كلثوم پس از سال هشتم هجرى متولد شد و سال هفدهم به عمر بن الخطاب شوهر كرد و چون عمر كشته شد نخست عون و پس از مرگ او برادرش محمد بن جعفر بن ابى طالب او را بزنى گرفت.بيشتر تذكره نويسان نوشته‏اند ام كلثوم پس از مرگ و يا كشته شدن محمد (38) شوهرى اختيار نكرد،اما ابن حزم نويسد:عبد الله بن جعفر بن ابى طالب پس از طلاق زينب (ع) او را بزنى گرفت (39) .

عموم تذكره نويسان و مورخان نوشته‏اند،ام كلثوم از عمر داراى پسرى بنام زيد بوده است، تنها ابن حجر با اينكه خود بدين موضوع تصريح كرده است (40) در جاى ديگر نويسد:زيد بن عمر بن خطاب خواهر عبد الله مادر آنان ام كلثوم دختر جرول است كه نزول آيه «لا تمسكوا بعصم الكوافر» (41) ميان آنان جدائى انداخت (42) اين گفته مسلما اشتباه است.چه اولا زيد چنانكه خود او و ديگران نوشته‏اند فرزندم ام كلثوم دختر على (ع) است و ديگر اينكه مادر عبد الله زينب دختر مظعون بن حبيب است (43) و الله اعلم) .

ام كلثوم در چه سالى زندگانى را بدرود گفته،معلوم نيست.احمد بن ابى طاهر طيفورى متوفاى سال 280 و نويسنده كتاب بلاغات النساء روايتى از امام صادق (ع) و آن بزرگوار به نقل از پدران خود نوشته است كه ام كلثوم در بازار كوفه مردمان را اشارت كرد تا خاموش شدند و سپس خطبه‏اى با چنان بلاغت‏خواند كه گوئى على بن ابى طالب است‏سخن عمر رضا كحاله در اعلام النساء (44) آن خطبه را بنقل از احمد بن ابى طاهر آورده است.

اما اين روايت را بدين صورت نمى‏توان پذيرفت چه مورخان و تذكره نويسان هر دو فرقه نوشته‏اند ام كلثوم و فرزندش زيد در يك روز در مدينه در گذشتند.و درباره مرگ زيد نوشته‏اند.شبى بين بنى جهم جنگى در گرفت.زيد داخل معركه شد تا نزاع را بر طرف سازد ليكن در تاريكى ضربتى خورد كه بر اثر آن در گذشت.

و عبد الله بن عامر بن سعيد در باره او گفته است:

ان عديا ليلة البقيع يفرجوا عن رجل ضريع مقابل فى الحسب الرفيع ادركه شؤم بنى مطيع (45)

زيد و مادرش با يكديگر مردند و مردم ندانستند كداميك زودتر مرده و بدين جهت هيچيك از ديگرى ارث نبرد (46) .

ابن سعد نوشته است:زيد و مادرش ام كلثوم هر دو در يك روز مردند و عبد الله بن عمر بر آنان دو نماز خواند و در روايت ديگر كه از عمار بن ابى عمار مولاى بنى هاشم آورده است (47) گويد سعيد بن عاص كه در اين وقت امير مدينه بود بر آن دو نماز خواند (48) سعيد بن عاص در سالهاى چهل و يك تا پنجاه و شش در مدينه حكومت داشته است (49) اگر اين روايت‏بالا را درست‏بدانيم،مرگ ام كلثوم پس از بازگشت او از كوفه بمدينه و بين سالهاى چهل و دو تا پنجاه و شش است و چون در روايتى ديگر نويسد:حسن و حسين دنبال جنازه او بودند پس مرگ او ديرتر از سال پنجاهم كه سال شهادت امام حسن عليه السلام است نيست و بين سالهاى چهل و دو تا پنجاه محدود مى‏شود.


پى‏نوشتها:

1.انساب الاشراف ص 402.
2.همان كتاب ص 404.
3.ص 16.
4.ارشاد ج 1 ص 355.
5.همان كتاب ص 356 و رجوع شود به كشف الغمه ص 440-441 ج 1.
6.رجوع شود به الملل و النحل ج 1 ص 77.
7.الاصابه ج 4 ص 48.
8.نسب قريش ص 82.
9.اعلام الورى ص 204.10.رجوع شود به تحليلى از تاريخ اسلام.از نگارنده ج 2.
11.نگاه كنيد به پس از پنجاه سال ص 147 چاپ دوم.
12.اسرار التوحيد ص 58.
13.نام كتابى درباره زينب (ع) ترجمه و تحشيه نگارنده.
14.رجوع كنيد به تحليلى از تاريخ اسلام بخش دوم حوادث سال 132.
15.رجوع كنيد به پس از پنجاه سال ص 182 چاپ دوم.
16.يا اهل الكوفة يا اهل الختر و الخذا،لا،فلا رقات العبرة،و لا هدات الرته،انما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا.تتخذون ايمانكم دخلا بينكم الا و هل فيكم الا الصلف و الشنف،و ملق الاماء و غمز الاعداء و هل انتم الا كمرعى على دمنة،او كفضة على ملحودة.
17.الا ساء ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله عليكم.و فى العذاب انتم خالدون،اتبكون؟اى و الله فابكوا،و انكم و الله احرياء بالبكاء،فابكوا كثيرا،و اضحكوا قليلا فلقد فزتم بعارها و شنارها.و لن ترحضوها بغسل بعدها ابدا،و انى ترحضون قتل سليل خاتم النبوة،و معدن الرسالة و سيد شبان اهل الجنة،و منار محجتكم،و مدرة حجتكم،و مفرح نازلتكم فتعسا و نكسا.
18.لقد خاب السعى و خسرت الصفقة و بؤتم بغضب من الله و ضربت عليكم الذلة و المسكنة لقد جئتم شيئا اذا.تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا.ا تدرون اى كبد لرسول الله فريتم و اى كريمة له ابرزتم و اى دم له سفكتم؟لقد جئتم بها شوهاء خرقاء، شرها طلاع الارض و السماء افعجبتم ان قطرت السماء دما و لعذاب الاخرة اخزى و هم لا ينصرون.
19.فلا يستخفنكم المهل،فانه لا تحفزه المبادرة،و لا يخاف عليه فوت الثار.كلا ان ربك لنا و لهم لبالمرصاد.
20.كهولهم خير الكهول و تسلهم اذا عد نسل لا يبور و لا يخزى

(بلاغات النساء.چاپ نجف ص 23،جمهرة خطب العرب ج 2 ص 124-126 اعلام النساء ج 2 ص 259) .
21.لقد قتلت كهلى.و ابرت اهلى.و قطعت فرعى.و اجتثت اصلى،فان يشفك هذا فقد اشتفيت (طبرى ج 7 ص 372)
22.الهفوات النادرة ص 371.
23.ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوآى ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤن (روم:10)
24.اظننت‏يا يزيد انه حين اخذ علينا باطراف الارض و اكناف السماء فاصبحنا نساق كما يساق الاسارى،ان بنا هوانا على الله و بك عليه كرامة.فشمخت‏بانفك و نظرت فى عطفيك جذلان فرحا.حين رايت الدنيا مستوسقة لك.و الامور متسقة عليك.
25.آنروز كه رسول خدا مكه را گشود بزرگان قريش نزد او حاضر شدند.پرسيد گمان مى‏بريد با شما چه رفتارى خواهم كرد؟گفتند آنچه در خور عموزاده‏اى بزرگوار است.فرمود برويد!شما آزاديد و از آن روز قريش به ابناء الطلقاء معروف شدند.
26.و قد امهلت و نفثت و قول الله تبارك و تعالى و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا انما و لهم عذاب مهين. (آل عمران:178) .امن العدل يا بن الطلقاء تخديرك نساءك و اماءك و سوقك بنات رسول الله صلى الله عليه قد هتكت‏ستورهن و اضحلت صوتهن مكتئبات تخدى بهن الاباعر و يحد و بهن الاعادى.
27.من بلد الى بلد.لا يراقبن و لا يؤوين.يتشوفهن القريب و البعيد.ليس معهن ولى من رجالهن. و كيف يستبطا فى بغضنا من ينظر الينا بالشنف و الشنآن و الاحن و الاضغان.ا تقول‏«ليت اشياخى ببدر شهدوا»غير متاثم و لا مستعظم؟و انت تنكت ثنايا ابى عبد الله.
28.و لم لا تكون كذلك؟.و قد نكات القرحة و استاصلت الشاقة باهراقك دماء ذرية رسول الله صلى الله عليه و نجوم الارض من آل عبد المطلب.
29.و لتردن على الله و شيكا موردهم و لتؤدن انك عميت و بكمت و انك لم تقل:«فاستهلوا و اهاوا فرحا»اللهم خذ بحقنا،و انتقم لنا ممن ظلمنا،و الله ما فريت الا فى جلدك،و لا حزرت الا فى لحمك و سترد على رسول الله صلى الله عليه و برغمك،و عترته و لحمته فى حظيرة القدس،يوم يجمع الله شملهم ملمومين من الشعث،و هو قول الله تبارك و تعالى و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. (آل عمران:169) .
30.عبيد الله پسر زياد و سپاهيان او.
31.يزيد و كسان او.
32.و سيعلم من بواك و مكنك من رقاب المؤمنين-اذا كان الحكم الله،و الخصم محمد صلى الله عليه،و جوارحك شاهدة عليك،فبئس للظالمين بدلا-ايكم شر مكانا و اضعف جندا،مع انى و الله يا عدو الله و ابن عدوه،استصغر قدرك،و استعظم تقريمك،غير ان العيون عبرى و الصدور حرى،و ما يجزى ذلك او يغنى عنا:و قد قتل الحسين عليه السلام،و حزب الشيطان يقربنا الى حزب السفهاء،ليعطوهم اموال الله على انتهاك محارم الله،فهذه الايدى تنطف من دمائنا،و هذه الافواه تتحلب من لحومنا،و تلك الجثت الزواكى،يعتامها عسلان الفلوات،فلئن اتخذتنا مغنما لنتخذن مغرما،حين لا تجد الا ما قدمت‏يداك.
33.تستصرخ بابن مرجانة،و يستصرخ بك،و تتعاوى و اتباعك عند الميزان،و قد وجدت افضل زاد زودك معاوية فتلك ذرية محمد صلى الله عليه،فو الله ما اتقيت غير الله،و لا شكواى الا الى الله،فكد كيدك،واسع سعيك،و ناصب جهدك،فو الله لا يرحض عنك،عار ما اتيت الينا ابدا،و الحمد لله الذى ختم بالسعادة و المغفرة لسادات شبان الجنان،فاوجب لهم الجنة اسال الله ان يرفع لهم الدرجات و ان يوجب لهم المزيد من فضله فانه ولى قدير.
(بلاغات النساء ص 21-23 جمهرة خطب العرب ج 2 ص 126-129) اعلام النساء ج 2 ص 95-97)
34.مجله يغما سال بيست و چهارم (1350) شماره پنجم ص 282.
35.ج 6 ص 347.
36.همان كتاب ص 3472-3473.
37.ارشاد ص 355 ج 1.
38.هر دو صورت را نوشته‏اند.رجوع شود به مقاتل الطالبين ص 21 و قاموس الرجال ص 96 ج 8.
39.جمهرة انساب العرب ص 36.
40.الاصابه ص 275-276 ج 8.
41.سوره ممتحنه آيه 20.
42.ابن سعد ص 5.ج 4.
43.بلاغات النساء.
44.ص 259 ج 4.
45.شومى بنى مطيع سبب شد كه مردى والا تبار در شب رزم بخاك و خون بغلطد.
46.نسب قريش ص 352-353 و رجوع به جمهره انساب العرب ص 38 و 158 شود.
47.روايتى كه شيخ طوسى در خلاف ص 266 ج 1 از عمار ياسر در اين باره آورده ابى عمار را باشتباه همان است كه ابن سعد نوشته است و در سندى كه شيخ در دست داشته عمار بن ياسر نوشته‏اند.
48.طبقات ج 8 ص 340.
49.معجم الانساب ج 1 ص 35.

 

fehrest page

back page