زندگانى حضرت زهرا (عليهاالسلام )
جلد اول
ترجمه و تحقيق از جلد ۴۳ بحارالانوار
علامه محمد باقر مجلسى
مترجم و محقق: محمد روحانى زمان آبادى
- ۴ -
حضرت فاطمه زهرا
عليهاالسلام در روز بيستم جمادى الاخر سال دوم بعثت متولد گرديد، و آن روز شريفى
است كه در آن شاديهاى مؤ منان تجديد مى شود، و مستحب است كه در اين روز به كارهاى
خير اقدام شود و به بينوايان صدقه داده شود. و در روايت ديگرى آمده است كه تولد او
در سال پنجم بعثت بوده است .
و اهل سنت روايت كرده اند كه ميلاد او پنج سال قبل از بعثت بوده است .
و در الدر النظيم آمده كه فاطمه پنج سال بعد از مبعث متولد شده و در آن سال قريش
خانه كعبه را تعمير مى كردند، و روايت شده كه او در روز بيستم جمادى الاخر سال چهل
و يكم از زندگانى پيامبر متولد شده است .
و در مناقب آمده كه وى در سال پنجم بعثت متولد شده و سه سال بعد از معراج پيامبر
بوده ، در روز بيستم جمادى الاخر، و هنگامى كه امام حسن متولد شده وى دوازده سال
داشته و گفته شده كه يازده ساله بوده ، و بين ولادت حسن با باردارى بر حسين عليهم
السلام ، پنجاه روز فاصله بوده است . و روايت شده كه او پنج سال بعد از وحى متولد
گرديده است .
3 بحارالانوار، ج 16 ص 78 ض رقم 20:
العددالقوية : و فى المناقب
(152): روى اءن فاطمة عليهاالسلام ولدت بمكة بعد
المبعث بخمس سنين ، و بعد الاسراء بثلاث فى العشرين من جميدى الاخرة ، و ولدت الحسن
عليه السلام و لها اثنتا عشرة سنة ؛ و قيل : احدى عشرة سنة بعد الهجرة ، و كان بين
ولادتها الحسن و بين حملها بالحسين عليه السلام خمسون يوما
(153)
4 بحارالانوار، ج 16 ص 77 رقم 20:
العددالقويه : الدر النظيم : ان فاطمة ولدت بعد ما
اءظهرالله نبوة اءبيها بخمس سنين ، و قريش تبنى البيت
(154) وروى اءنها ولدت عليهاالسلام فى جميدى الاخرة يوم العشرين منه سنة
خمس و اءربعين من مولد النبى صلى الله عليه و آله
ترجمه : حضرت فاطمه پنج سال بعد از بعثت پدرش متولد گرديده و در اين زمان قريش خانه
كعبه را تعمير مى كرد، و روايت شده كه او در روز بيستم جمادى الاخر از چهل و پنج
سالگى پيامبر متولد گرديده است .
ضميمه چهارم : مستدرك احاديث مربوط به كيفيت خلقت فاطمه
عليهاالسلام
درباره كيفيت انعقاد حضرت فاطمه عليهاالسلام و چگونگى خلقت نورى و دنيوى حضرت فاطمه
عليهاالسلام تعدادى از احاديث و روايات در جلد 43 بحارالانوار آمده و تعداد ديگرى
در ساير مجلدات بحار وجود دارد كه آنها را نيز انتخاب نموده و در اينجا آورده ايم :
1 بحارالانوار، ج 37 ص 81 و 82 رقم 49:
كشف الغمة
(155): وروى عن على عليه السلام قال : سمعت رسول
الله صلى الله عليه و آله يقول : ان الله تبارك و تعالى خلقنى و عليا و فاطمة و
الحسن و الحسين من نور واحد.
و عن حذيفة بن اليمان قال : دخلت عائشة على النبى صلى الله عليه و آله و هو يقبل
فاطمة صلوات الله عليها، فقالت : يا رسول الله اءتقبلها و هى ذات بعل ؟ فقال لها:
اءما والله لو علمت ودى لها اذا لازددت لها ودا، انه لما عرج بى الى السماء الرابعة
، اءذن جبرئيل ، و اءقام ميكائيل ، ثم قال لى : اذن : فقلت اءدنو و اءنت بحضرتى ؟
فقال : لى ، نعم ان الله فضل اءنبياء المرسلين على ملائكته المقربين ، و فضلك اءنت
خاصة ، فدنوت فصليت باءهل السماء الرابعة فلما صليت و صرت الى السماء السادسة اذا
اءنا بملك من نور على سرير من نور، عن يمينه صف من الملائكة و عن يساره صف من
الملائكة ، فسلمت فرد على السلام و هو متكى ء فاءوحى الله عزوجل اليه : اءيها الملك
! سلم عليك حبيبى و خيرتى من خلقى فرددت السلام عليه و اءنت متكى ء؟ و عزتى و جلالى
لتقومن و لتسلمن عليه و لاتفعد الى يوم القيامة ، فوئب الملك و هو يعانقنى و يقول :
ما اءكرمك على رب العالمين يا محمد! فلما صرت الى الحجب نوديت
((آمن رسول بما اءنزل اليه ، فاءلهمت فقلت : و المؤ منون كل آمن بالله و
كتبه و رسله )) ثم اءخذ جبرئيل (عليه السلام
) بيدى و اءدخلنى الجنة و اءنا مسرور، فاذا اءنا بشجرة من نور مكللة بالنور، و فى
اءصلها ملكان يطويان الحلى و الحلل الى يوم القيامة ، ثم تقدمت اءمامى فاذا اءنا
بقصر من لؤ لؤ ة بيضاء لا صدع فيها و لا وصل ، فقلت : حبيبى لمن هذا القصر؟ قال :
لابنك الحسن ، ثم تقدمت اءمامى فاذا اءنا لم تفاحا اءعظم منه ، فاءحذت تفاحة
ففلقتها، فاذا اءنا بحوراء كان اءجفانها مقاديم اءجنحة النسور، فقلت لها: لمن اءنت
؟ فبكت ثم قالت : اءنا لابنك المقتول ظلما الحسين بن على ؛ ثم تقدمت اءمامى فاذا
اءنا برطب اءلين من الزبد الزلال و اءحلى من العسل ، فاءكلت رطبة منها و اءنا
اءشتهيها، فتحولت الرطبة نطفة من صلبى ، فلما هبطت الى الارض واقعت خديجة فحملت
بفاطمة ، ففاطمة حوراء انسية ، فاذا اشتقت الى رائحة الجنة شممت رائحة ابنتى فاطمة
صلوات الله عليها و على اءبيها و بعلها.
و منه عن ابن عباس مثله ، و فيه زيادة يتعلق بفضل اءميرالمؤ منين عليه السلام و فيه
فقلت : لمن هذه الشجرة ؟ فقال : لاخيك على بن ابى طالب ، و هذان الملكان يطويان
الحلى و الحلل الى يوم القيامة ، و ليس فيه ذكر الحسن و الحسين عليهماالسلام .
و فيه فاءخذت رطبة فاءكلتها فتحولت .
و فيه قبل هذا: فصليت باءهل السماء الرابعة ثم التفت عن يمينى ، فاذا اءنا بابراهيم
فى روضة من رياض الجنة ، قد اكتنفه جماعة من الملائكة .
و فيه : فنوديت فى السادسة : يا محمد! نعم الاب اءبوك ابراهيم و نعم الاخ اءخوك على
.
فر
(156): محمد بن زيد الثقفى ، عن اءبى نصر بن اءبى مسعود الاصفهانى ، عن
جعفر بن اءحمد، عن الحسن بن اسماعيل ، عن على بن محمد الكوفى ، عن موسى بن عبدالله
الموصلى ، عن اءبى فزازة عن حذيفة مثله
ترجمه : على عليه السلام گويد: رسول خدا مى فرمود: خداوند تبارك و تعالى على ،
فاطمه ، حسن و حسين را از نورى واحد خلق نمود.
و حذيفة بن يمان گويد: عايشه بر رسول خدا وارد شد در حالى كه پيامبر گونه دخترش
فاطمه را مى بوسيد پس گفت : اى رسول خدا! آيا هنوز مانند دوران كودكى او را بوسه مى
زنى در حالى كه زنى شده و همسر دارد؟
رسول خدا فرمود: به خدا اى عايشه ! اگر مى دانستى كه چقدر او را دوست مى دارم همانا
محبت تو بر او بيشتر مى گشت ، هنگامى كه به آسمانها عروج كرده بودم ، در آسمان
چهارم جبرئيل اذان گفت و ميكائيل اقامه ، سپس جبرئيل گفت : جلو بايست تا بر تو
اقتدا نموده و نماز بگزاريم . گفتم : آيا من جلو بايستم در حالى كه تو حاضرى ؟ گفت
: آرى ، همانا خداوند انبياى مرسل خود را بر ملائكه مقرب خود برترى داده و تو را
نيز خصوصا بر ايشان مقدم داشته است . سپس جلو رفتم و با اهل آسمان چهارم نماز
گزاردم و پس از آن به آسمان ششم عروج نمودم و ناگهان خود را در مقابل ملكى نورانى
بر تختى از نور كه در سمت چپ و راست آن ملائكه زيادى صف كشيده بودند يافتم ، و من
سلام گفتم و او جوابم داد در حالى كه تكيه داده بود، سپس از جانب خداى تعالى بر آن
ملك وحى شد: اى ملك ! حبيب و بهترين مخلوقات من بر تو سلام گفت و تو جواب او را
گفتى در حالى كه تكيه داده بودى ؟ به عزت و جلالم و فورا برمى خيزى و بر او سلام مى
كنى و تا روز قيامت نمى نشينى . آن فرشته فورا برخاست و مرا در آغوش گرفته و گفت
: اى محمد! تو چقدر در درگاه الهى عزيز و محترم هستى . سپس وقتى به طرف حجابها
روانه شدم ندايى به گوشم رسيد كه مى خواند: ((ايمان
آورد پيامبر، به آنچه كه بر او نازل شده است ))،
پس از آن بر من الهام شد و گفتم : ((تمام مؤ
منان ايمان به خداوند و كتابها و فرستادگان او دارند))،
سپس جبرئيل دست مرا گرفت و داخل بهشت نمود، وقتى وارد بهشت شدم شادمان گرديدم زيرا
خود را بر درختى از نور مشاهده نمودم ت كه دو فرشته آن را زينت مى كردند و خداوند
به ايشان فرمان داده بود كه اين عمل را تا روز قيامت ادامه دهند، و در مقابل من قصر
بسيار زيبايى قرار داشت كه به انواع جواهرات و زينت ها آراسته بود، گفتم : حبيب من
! اين قصر به چه كسى تعلق دارد؟ فرمود: به فرزندت حسن مجتبى ، پس جلو رفتم و در
مقابلم خرمايى ديدم كه تا آن زمان خرمايى به درشتى آن نديده بودم ، پس آن را
برگرفتم و شكافتم ، و در اين حال حوريه اى ظاهر گرديد كه بالهايى گسترده و قوى داشت
، به او گفتم : تو به چه كسى تعلق دارى ؟ وى گريه كرد و گفت : من به فرزندت حسين كه
به ظلم و ستم كشته مى شود تعلق دارم . سپس جلو رفتم و به خرمايى لطيف تر از خامه
زلال و شيرين تر از عسل برخوردم و يكى از آنها را خوردم در حالى كه اشتهاى بسيار
نسبت به آن داشتم ، و در اثر آن خرما نطفه اى در صلب من ايجاد گرديد. هنگامى كه به
زمين بازگشتم با خديجه همبستر شدم و او به فاطمه حامله گرديد، پس فاطمه حوريه اى
است و هرگاه شوق بوى بهشت پيدا مى كنم رايحه او را استشمام مى نمايم .
در همين كتاب ، از ابن عباس نيز، همين روايت نقل شده ولى دو روايت نسبت به هم
تفاوتهايى در الفاظ و عبارات دارند كه در متن عربى آمده و ما از ترجمه آن خوددارى
مى نماييم .
2 بحارالانوار، ج 37 ص 64 و 65 رقم 36:
الطرائف
(157): ما وجدته فى حديث سفيان الثورى تاءليف
سليمان بن اءحمد الطبرانى
(158) عن هشام بن عروة عن عائشة قالت : كنت اءرى رسول الله صلى الله عليه
و آله يفعل بفاطمة عليهاالسلام شيئا من التقبيل و الالطاف ، فقلت : يا رسول الله
تفعل بفاطمة شيئا لم اءرك تفعله قبل ؟ فقال : يا حميراء انه لما كانت ليلة اسرى بى
الى السماء دخلت الجنة فوقفت على شجرة من شجر الجنة لم اءرشجرة فى الجنة اءحسن منها
حسنا، و لا اءنصر منها ورقا، و لا اءطيب منها ثمرا، فتناولت ثمرة من ثمرها
فاءكلتها، فصارت نطفة فى ظهرى ، فلما هبطت الى الارض واقعت خديجة فحملت بفاطمة اذا
اءشتقت الى الجنة شممت ريحهها من فاطمة .
يا حميراء! ان فاطمة ليست كنساء الادميين و لا تعتل كما يعتلل يعنى به الحيض .
و من ذلك ما رواه اءحمد بن حنبل فى مسنده
(159) باسناده اءن النبى صلى الله عليه و آله اءخذ بيد الحسن و الحسين و
قال : من اءحبنى و اءحب هذين و اءباهما و امهما صلوات الله عليهم كان معى فى درجتى
يوم القيامة .
و من ذلك ما رواه الفقيه الشافعى ابن المغازلى فى كتابه
(160) باسناده الى جابر بن عبدالله قال : قال رسول الله صلى الله عليه و
آله ذات يوم بعرفات و على عليه السلام تجاهه : ادن منى يا على ، خلقت اءنا و اءنت
من شجرة ، فاءنا اءصلها و اءنت فرعها و الحسن و الحسين اءعصانها، فمن تعلق بغصن
منها اءدخله الله الجنة
ترجمه : عايشه مى گفت : هنگامى كه محبت و لطف خارج از حد رسول اكرم به دخترش فاطمه
را ديدم گفتم : اى رسول خدا! چنان به اين دختر محبت مى كنى كه نديدم كسى قبل از تو
چنين كرده باشد؟ و پيامبر فرمود: اى حميرا! در شبى كه مرا در آسمان سير دادند، داخل
بهشت گرديدم و در مقابل درختى از درختان بهشتى قرار گرفتم كه هرگز نديده بودم
زيباتر از آن درخت را و لطيف تر از برگهاى آن را، و پاكتر از ميوه هاى آن را، و يكى
از ميوه هاى آن را خوردم ، پس در اثر آن ميوه نطفه اى در بطن من به هم رسيد، و
هنگامى كه به زمين بازگشتم با خديجه همبستر شدم و او به فاطمه حامله گرديد، پس
هرگاه شوق بهشت به من دست مى دهد بوى او را استشمام مى كنم .
اى حميرا! به درستى كه فاطمه مثل زنان معمولى نيست بلكه او حيض نمى شود و خون نمى
بيند.
و جزو اين حديث است آنچه كه احمد بن حنبل آن را از پيامبر نقل كرده كه ايشان دست
حسن و حسين را گرفته و فرمودند: هر كه مرا و اين دو را، و پدر و مادرشان را دوست
بدارد وارد بهشت مى شود و در مرتبه انبيا قرار مى گيرد (همراه من وارد بهشت مى
شود).
و از اين قسم است روايتى كه ابن مغازلى در كتابش به نقل از جابر بن عبدالله آورده
كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله روزى در عرفات خطاب به على عليه السلام فرمود: اى
على ! من و تو از درختى آفريده شده ايم در عالم ذر كه من اصل آن و تو فرع و ساقه آن
و حسن و حسين شاخه هاى آن هستند پس هر كه به اين شاخه ها آويزان شود يعنى آن دو را
دوست داشته و هدايت را از آنجا بخواهد خداوند او را وارد بهشت مى كند.
3 بحارالانوار، ج 16 ص 78 80 رقم 20:
العددالقوية : وروى اءنها ولدت خمس سنين قبل ظهور الرسالة و
نزول الوحى ، و قيل : بينا النبى صلى الله عليه و آله جالس بالابطح و معه عمار بن
ياسر، و المنذر بن الضحضاح ، و اءبوبكر، و عمر، و على بن اءبى طالب ، و العباس بن
عبدالمطلب ، و حمزة بن عبدالمطلب ، اذ هبط عليه جبرئيل عليه السلام فى صورته العظمى
، قد نشر اءجنحته حتى اءخذت من المشرق الى المغرب ، فناداه : يا محمد العلى الاعلى
يقرء عليك السلام ، و هو ياءمرك اءن تعتزل عن خديجة اءربعين صباحا، فشق ذلك على
النبى صلى الله عليه و آله و كان لها محبا و بها وامقا.
قال : فاءقام النبى صلى الله عليه و آله اءربعين يوما، يصوم النهار، و يقول الليل ،
حتى اذا كان فى آخر اءيامه تلك بعث الى خديجة بعمار بن ياسر و قال : قل لها: يا
خديجة لا تظنى اءن انقطاعى عنك و لاقلى ، و لكن ربى عزوجل اءمرنى بذلك لتفذ اءمره
فلاتظنى يا خديجة الا خيرا، فان الله عزوجل ليباهى بك كرام ملائكته كل يوم مرارا،
فاذا جنك الليل فاءجيفى الباب ، و خذى مضجعك من فراشك فانى فى منزل فاطمة بنت اءسد،
فجعلت خديجة تحزن فى كل يوم مرارا لفقد رسول الله صلى الله عليه و آله فلما كان فى
كمال الاربعين هبط جبرئيل عليه السلام فقال : يا محمد! العلى الاعلى يقرئك السلام ،
و هو ياءمرك اءن تتاءهب لتحيته و تحفته ، قال النبى صلى الله عليه و آله : يا
جبرئيل و ما تحفة رب العالمين ؟ و ما تحيته ؟ قال : لا علم لى ، قال : فبينا النبى
صلى الله عليه و آله كذلك اذهبط ميكائيل و معه طبق مغطى بمنديل سندس ، اءو قال :
استبرق ، فوضعه بين يدى النبى صلى الله عليه و آله و اءقبل جبرئيل عليه السلام و
قال : يا محمدا! ياءمرك ربك اءن تجعل الليلد افطارك على هذا الطعام .
فقال على بن ابى طالب عليه السلام : كان النبى صلى الله عليه و آله اذ اءراد اءن
يفطر اءمرنى اءن اءفتح الباب لمن يرد الى الافطار، فلما كان فى تلك الليلة اءقعدنى
النبى صلى الله عليه و آله على باب المنزل ، و قال : يابن اءبى طالب انه طعام محرم
الا على .
قال على عليه السلام : فجلست على الباب و خلا النبى صلى الله عليه و آله بالطعام ،
و كشف الطبق ، فاذا عذق من رطب ، و عنقود من عنب ، فاءكل النبى صلى الله عليه و آله
منه شعبا و شرب من الماء ربا، و مد يده للغسل فاءفاض الماء عليه جبرئيل ، و غسل
يده ميكائيل ، و تمندله اسرافيل ، و ارتفع فاضل الطعام مع الاناء الى السماء ثم قام
النبى صلى الله عليه و آله ليصلى فاءقبل عليه جبرئيل ، و قال : الصلاة محرمة عليك
فى وقتك حتى تاءتى الى منزل خديجة فتواقعها، فان الله عزوجل آلى على نفسه اءن يخلق
من صلبك فى هذه اليلة ذرية طيبة ، فوثب رسول الله صلى الله عليه و آله الى منزل
خديجة .
قالت خديجة رضوان الله عليها: و كنت قد اءلفت الوحدة ، فكان اذا جنتنى الليل غطيت
راءسى ، و اءسجفت سترى ، و غلقت بابى ، و صليت وردى ، و اطفاءت مصباحى ، و آويت الى
فراشى ، فلما كان فى تلك اليلة لم اءكن بالنائمة و لا بالمنتبهة اذ جاء النبى صلى
الله عليه و آله فقرع الباب ، فناديت : من هذا الذى يقرع حلقة لا يقرعها الا محمد
صلى الله عليه و آله ؟ قالت خديجة : فنادى النبى صلى الله عليه و آله بعذوبة كلامه
و حلاوة منطقة : افتحى يا خديجة فانى محمد قالت خديجة : فقمت فرحة مستبشرة بالنبى
صلى الله عليه و آله ، و فتحت الباب ، و دخل النبى المنزل ، و كان صلى الله عليه و
آله اذا دخل المنزل دعا بالاناء فتطهر للصلاة ، ثم يقوم فيصلى ركعتين يوجز فيهما،
ثم ياءوى الى فراشه ، فلما كان فى تلك الليلة لم يدع بالاناء، و لم يتاءهب بالصلاة
غير انه اءخذ بعضدى ، و اءقعدنى على فراشته ، و داعبنى و مازحنى ، و كان بينى و
بينه ما يكون بين المراءة و بعلها، فلا والذى سمك السماء و اءنبع الماء ما تباعد
عنى النبى صلى الله عليه و آله حتى حسست بثقل فاطمة فى بطنى .
و فيه : عن المفضل بن عمر بن قال : قال قلت لابى عبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام
: كيف كانت ولادة فاطمة عليهاالسلام ؟ قال : نعم ، ان خديجة عليها رضوان الله لما
تزوج بها رسول الله صلى الله عليه و آله هجرتها نسوة مكة ، فكن لا يدخل عليها و لا
يسلمن عليها و لا يتركن امراءة تدخل عليها، فاستوحشت خديجة من ذلك ، فلما حملت
بفاطمة عليهماالسلام صارت تحدثها فى بطنها و تصبرها، و كانت خديجة تكتم ذلك عن رسول
الله صلى الله عليه و آله ، فدخل يوما و سمع خديجة تحدث فاطمة ، فقال لها: يا خديجة
من يحدثك ؟ قالت : الجنين الذى فى بطنى يحدثنى و يؤ نسنى ، فقال بها: هذا جبرئيل
يبشرنى اءنها انثى ، و اءنها النسلة الطاهرة الميمونة ، و اءن الله تبارك و تعالى
سيجعل نسلى منها، و سيجعل من نسلها اءئمة فى الامة ، يجعلهم خلفاء فى اءرضه بعد
انقضاء وحيه . فلم تزل خديجة رضى الله عنها على ذلك الى اءن حضرت ولادتها، فوجهت
الى نساء قريش و نساء بنى هاشم يجئن و يلين منها ما تلى النساء من النساء، فاءرسل
اليها: عصيتينا و لم تقبلى قولنا، و تزوجت محمد يتيم اءبى طالب فقيرا لا مال له ،
فلسنا نجى ء و لا نلى من اءمرك شيئا. فاءغتمت خديجة لذلك ، فبينا هى كذلك اذ دخل
عليها اءربع نسوة طوال كاءنهن من نساء بنى هاشم ، ففزعت منهن ، فقالت لها احداهن :
لا تحزنى يا خديجة ، فانا رسل ربك اليك ، و نحن اءخواتك : اءنا سارة ، و هذه آسية
بنت مزاحم ، و هى رفيقتك فى الجنة و هذه مريم بنت عمران ، و هذه صفراة بنت شعيب ،
بعثنا الله تعالى اليك لنلى من اءمرك ما تلى النساء من النساء، فجلست واحدة عن
يمينها و الاخرى عن يسارها، و الثالثة من بين يديها، و الرابعة من خلفها، فوضعت
خديجة فاطمة عليهماالسلام طاهرة مطهرة ، فلما سقطت الى الارض اءشرق منها النور حتى
دخل بيوتات مكة ، و لم يبق فى شرق الارض و لا غربها موضع الا اءشرق فيه ذلك النور،
فتناولتها المراءة التى كانت بين يديها فغسلتها بماء الكوثر، و اءخرجت خرقتين
بيضاوين اءشد بيضا من اللبن ، و اءطيب رائحة من المسك و العنبر، فلفتها بواحدة و
قنعتها بالاخرى ، ثم استنطقتها فنطقت فاطمة عليهماالسلام بشهادة اءن لا اله الا
الله ، و اءن اءبى رسول الله صلى الله عليه و آله سيد الانبياء و اءن بعلى سيد
الاوصياء، و اءن ولدى سيد الاسباط، ثم سلمت كل واحدة منهن باسمها، و ضحكن اليها و
تباشرت الحور العين ، و بشر اءهل الجنة بعضهم بعضا بولادة فاطمة عليهاالسلام ، و
حدث فى السماء نور زاهر لم تره الملائكة قبل ذلك اليوم ، فلذلك سميت الزهرا
عليهاالسلام ، و قالت : خذيها يا خديجة ! طاهرة مطهرة زكية ميمونة ، بورك فيها و فى
نسلها فتناولتها خديجة عليهاالسلام فرحة مستبشرة ، فاءلقمتها ثديها، فشربت قدر
عليها، و كانت عليهاالسلام تنمى فى كل يوم كما ينمى الصبى فى شهر، و فى شهر كما
ينمى الصبى فى سنة ، صلى الله عليها و على اءبيها و بعلها و بنيها
(161) كتاب الدر النظيم مثل ما مر من الروايات كلها
ترجمه : روايت شده كه فاطمه پنج سال قبل از بعثت متولد گرديده است .
و گفته شده است كه روزى رسول خدا در ابطح نشسته بود و همراه او عمار بن ياسر، منذر
بن ضحضاح ، عمر، على بن ابى طالب ، عباس بن عبدالمطلب ، و حمزة بن عبدالمطلب نشسته
بودند كه جبرئيل در صورت عظماى خود فرود آمده و بالهاى خود را در طرفين مشرق و مغرب
خود پهن نموده و گفت :
اى محمد! خداوند بلندمرتبه تو را به سلام مى رساند و امر مى كند كه چهل روز از
خديجه دورى نمايى . و اين كار براى پيامبر بسيار دشوار بود زيرا خديجه را بسيار
دوست مى داشت و به وى دلبستگى فراوان داشت . پيامبر برخاست و چهل روز را روزه گرفته
، چهل شب را به بيدارى و عبادت خداوند متعال گذرانيد، در روزهاى آخرين عمار بن ياسر
را به سوى خديجه فرستاد و به وى پيغام داد: اى خديجه ! خيال نكنى كه دليل دورى من
از تو به سبب غضبى است كه نسبت به تو دارم بلكه خداوند متعال اين دورى را امر
فرموده و من براى امتثال او چنين مى كنم و تو به جز خير، در اين مورد هيچ انديشه
ديگرى نداشته باش كه خداوند متعال در هر روز چند بار به سبب تو بر ملائكه مباهات مى
ورزد. هنگام شب پشت درب را محكم كن و به آسودگى بخواب ، و بدان كه من در اين ايام
در منزل مادرم فاطمه بنت اسد مادر على بن ابى طالب ، يعنى در منزل عمويم هستم .
خديجه در دوران اين دورى در هر روزى چند بار محزون و انديشناك مى شد.
پس از اتمام چهل روز جبرئيل بر پيامبر فرود آمد و فرمود: اى محمد! خداوند بر تو
درود مى فرستد و تو را امر مى كند تا از تحفه و هديه او بهره مند گردى . پيامبر
فرمود: تحفه پروردگار عالميان چيست ؟ و مژده او كدام است ؟ جبرئيل گفت : نمى دانم .
در اين حال ميكائيل فرود آمد و همراه او طبقى بود كه با پارچه اى پشمى پوشيده شده
بود، و آن را در مقابل پامبر گذارد، و جبرئيل نزديك آمده و گفت : اى محمد! خداوند
فرمان مى دهد كه امروز را با اين طعام افطار كنى .
على بن ابى طالب گويد: هنگامى كه پيامبر اراده افطار مى نمود و به من امر مى كرد كه
درب خانه را باز كنم تا هر كه مايل است داخل شود و از آن طعام استفاده نمايد، ولى
در اين شب پيامبر مرا بر درب خانه قرار داد و فرمود: اين طعام خاص ، براى غير من
حرام است . سپس پارچه را از روى طبق برداشت و در زير آن خوشه اى از خرما و خوشه اى
از انگور بود، رسول اكرم به اندازه كافى از آنها خورد و آب كاملى نوشيد و جبرئيل بر
دستان او آب ريخته ، و ميكائيل دستانش را با آن آب شست و اسرافيل آنها را خشك نمود،
و باقى طعام و ظرف آب را به آسمان بازگردانيدند، پس از آن پيامبر برخاست تا نماز
بگزارد كه جبرئيل جلو آمد و گفت : نماز در اين وقت براى تو حرام است تا آنكه به
منزل خديجه بروى و او را ديدار كنى و با وى همبستر شوى ، كه خداوند اراده كرده از
صلب تو در اين شب ذريه اى طيبه متولد نمايد. رسول خدا شتابان به سوى منزل خديجه به
راه افتاد.
خديجه مى گويد: من به تنهايى عادت كرده بودم ، لذا وقتى شب مى شد سرم را مى
پوشانيدم و پرده را مى انداختم ، و درب را مى بستم و پشت آن را مى انداختم ، و خداى
را عبادت مى كردم به نماز يا قرائت قرآن و چراغ را خاموش مى نمودم و مى خوابيدم ،
در آن شب به خصوص ، هنوز نخوابيده بودم كه پيامبر آمده و در را به صدا درآورد، من
پرسيدم : كيست كه در خانه مرا مى زند در حالى كه كسى غير از محمد اين درب را به صدا
در نياورده است ؟
و صداى متين پيامبر را از آن سوى در شنيدم كه گفت : اى خديجه ! در را باز كن كه من
محمد هستم . من در حالى كه خوشحال بودم برخاسته و در را باز كردم ، پيامبر داخل
منزل شده ظرف آب را طلبيد تا وضو بسازد و نماز بگزارد. پس از آن دو ركعت نماز خفيف
به جاى آورد، سپس به سوى بستر رفت . وى در اين شب نماز زيادى به جاى نياورد بلكه
دست مرا گرفته و بر بسترش نشانيد، و ميان ما آنچه كه ميان همسران واقع مى شود واقع
گرديد، والله كه در همان شب ثقل و سنگينى فاطمه را در بطن خود احساس كردم .
و در همين كتاب از مفضل بن عمر روايت شده كه گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم
كه ولادت حضرت فاطمه چگونه بوده است ، فرمود:....
(162)
4 بحارالانوار، ج 8 ص 190 رقم 165:
تفسير فرات
(163): باسناده عن حذيفة اليمانى قال : دخلت
عائشة على النبى صلى الله عليه و آله و هو يقبل فاطمة عليهاالسلام فقالت : يا رسول
الله اءتقبلها و هى ذات بعل ؟ فقال لها و ساق حديث المعراج الى اءن قال : ثم اءخذ
جبرئيل (عليه السلام ) بيدى فاءدخلنى الجنة و اءنا مسرور فاذا بشجرة من نور مكللة
بالنور، فى اءصلها ملكان يطويان الحلى و الحلل ، ثم تقدمت اءمامى فاذا اءنا بتفاح
لم اءر تفاحا هو اءعظم ، فاءخذت واحدة ففلقتها فخرجت على منها حوراء كاءن اءشفارها
مقاديم اءجنحة النسور، فقلت : لمن اءنت ؟ فبكت و قالت : لابنك المقتول ظلما الحسين
بن على بن اءبى طالب (عليهماالسلام )، ثم تقدمت اءمامى فاذا انا برطب اءلين من
الزيد، و اءحلى من العسل ، فاءخذت رطبة فاءكلتها و اءنا اءشتهيها فتحولت الرطبة
نطفة فى صلبى ، فلما هبطت الى الارض واقعت خديجة فحملت بفاطمة حوراء انسية ، فاذا
اشتقت الى رائحة الجنة شممت رائحة ابنتى فاطمة (عليهاالسلام )
(164)
5 بحارالانوار، ج 8 ص 151 رقم 89:
تفسير فرات الكوفى
(165): عبيد بن كثير معنعا، عن سلمان رضى الله
عنه قال :
قال بعض اءزواج النبى صلى الله عليه و آله : يا رسول الله ما لك تحب فاطمة حبا ما
تحب اءحدا من اءهل بيتك ؟ قال : انه لما اسرى بى الى السماء انتهى بى جبرئيل (عليه
السلام ) الى شجرة طوبى ، فعمد الى ثمرة من اءثمار طوبى ففركه بين اصبعيه ، ثم
اءطعمنيه ، ثم مسح يده بين كتفى ، ثم قال : يا محمد! ان الله تعالى يبشرك بفاطمة من
خديجة بنت خويلد. فلما اءن هبطت الى الارض فكان الذى كان فعلقت خديجة بفاطمة ،
فاءنا اذا اشتقت الى الجنة اءدنيتها ريح الجنة ، فهى حوراء انسية
ترجمه : فرات بن ابراهيم كوفى از عبيد بن كثير، با سند معنعن از سلمان فارسى روايت
كرده است :
بعضى از زنان پيامبر منظور عايشه است به رسول خدا گفتند: اى رسول خدا! چقدر فاطمه
را دوست دارى در حالى كه هيچ يك از اهل بيتت را اين قدر دوست نمى دارى ! پيامبر
فرمود: هنگامى كه به سوى آسمان برده شدم جبرئيل مرا نزد درخت طوبى برد، پس ميوه اى
از آن را چيده و پوست آن را گرفت و به من داد تا بخورم و سپس با دست خود بين دو كتف
مرا مسح كرد و گفت : اى محمد! خداوند تو را بشارت مى دهد به دخترى به نام فاطمه از
همسرت خديجه . و هنگامى كه به زمين بازگشتم خديجه به فاطمه حامله گرديد، پس هرگاه
شوق بهشت پيدا مى كنم او را در بر مى گيرم و از وى بوى بهشت را استشمام مى نمايم ،
پس فاطمه حوريه اى انسانى است .
6 بحارالانوار، ج 8 ص 119 رقم 6:
عيون اءخبار الرضا
(166)، التوحيد
(167)، اءمالى الصدوق
(168): الهمدانى ، عن على ، عن اءبيه ، عن الهروى
، قال : قلت للرضا عليه السلام : يابن رسول الله اءخبرنى عن الجنة و النار اءهما
اليوم مخلوقتان ؟ فقال : نعم و ان رسول الله صلى الله عليه و آله قد دخل الجنة و
راءى النار لما عرج به الى السماء.
قال : فقلت له : فان قوما يقولون : انهما اليوم مقتدرتان غير مخلوقتين .
فقال : عليه السلام ما اولئك منا و لا نحن منهم ، من اءنكر خلق الجنة و النار فقد
كذب النبى صلى الله عليه و آله و كذبنا و ليس من ولايتنا على شى ء و خلد فى نار
جهنم ، قال الله عزوجل : (هذه جهنم التى يكذب بها المجرمون ، يطرفون بينها و بين
حميم ءان )
(169) ، و قال النبى صلى الله عليه و آله : لما عرج بى الى السماء اءخذ
بيدى جبرئيل فاءدخلنى الجنة فناولنى من رطبها فاءكلته فتحول ذلك نطفة فى صلبى هبطت
الى الارض واقعت خديجة فحملت بفاطمة ففاطمة حوراء انسية ، فكلما اشتقت الى رائحة
الجنة شممت رائحة ابنتى فاطمة
(170)
ترجمه : هروى گويد: از امام رضا عليه السلام خواستم راجع به بهشت و جهنم برايم
توضيح دهد و بگويد كه آيا آنها خلق شده اند. فرمود: آرى آنها خلق شده اند وجود
دارند و رسول خدا داخل بهشت شده و به هنگام معراجش آتش جهنم را ديده و از آن خبر
داده است .
گفتم : دسته اى از مردم مى گويند: آنها هنوز خلق نشده اند و جزو مقدرات هستند و در
قيامت خلق خواهند شد، امام فرمود: آنها از ما نيستند و ما نيز با آنها كارى نداريم
، كسى كه خلق بهشت و جهنم را انكار كند نبى و پيامبر اسلام را انكار نموده و ما را
منكر شده و از ولايت ما نصيبى نبرده است و در جهنم داخل مى شود، و خداوند فرمود:
اين جهنمى است كه گناهكاران آن را تكذيب مى كردند، پس در آن مى گردند تا باور كنند
آنچه را كه انكار مى كرده اند. و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گفته : هنگامى
كه به آسمان عروج كردم جبرئيل دست مرا گرفت و مرا داخل بهشت كرد و خرمايى بهشتى را
به من داد كه آن را خوردم و در اثر آن نطفه اى در صلب من ايجاد گرديد، پس هنگامى كه
به زمين بازگشتم با خديجه همبستر شدم و او به فاطمه حامله گرديد، پس فاطمه حوريه اى
انسانى است ، هرگاه كه مشتاق بوى بهشت مى گردم وى را مى بويم چرا كه بوى بهشت مى
دهد.
7 بحارالانوار، ج 8 ص 120 رقم 10:
تفسير على بن ابراهيم قمى
(171): كان رسول الله صلى الله عليه و آله يكثر
تقبيل فاطمة عليها و على اءبيها و بعلها و اءولادها اءلف اءلف التحية و السلام
فاءنكرت ذلك عائشة فقال رسول الله صلى الله عليه و آله : يا عائشة ! انى لما اسرى
بى الى السماء دخلت الجنة فاءدنانى جبرئيل من شجرة طوبى و ناولنى من ثمارها فاءكلته
فحول الله ذلك ماء فى ظهرى ، فلما هبطت الى الارض واقعت خديجة فحملت بفاطمة فما
قبلتها قط الا وجدت رائحة شجرة طوبى منها
على بن ابراهيم قمى در تفسيرش گويد:
رسول اكرم دخترش فاطمه را زياد مى بوسيد، پس عايشه حسادت مى ورزيد لذا پيامبر به وى
گفت : اى عايشه ! هنگامى كه ....
(172)
8 بحارالانوار، ج 36 ص 361 رقم 232:
كنز جامع الفوائد
(173): روى الشيخ اءبوجعفر الطوسى ، عن رجاله ،
عن الفضل بن شاذان ذكره فى كتاب مسائل البلدان يرفعه الى سلمان الفارسى قال : دخلت
على فاطمة عليهاالسلام و الحسن و الحسين يلعبان بين يديها فقرحت بهما فرحا شديدا،
فلم البث حتى دخل رسول الله صلى الله عليه و آله فقلت : يا رسول الله اءخبرنى
بفضيلة هولاء لازداد لهم حبا.
فقال : يا سلمان ! ليلة اسرى بى الى السماء اذ راءيت جبرئيل فى سماواته و جنانه ،
فبينما اءنا اءدور قصورها و بساتينها اذ شممت رائحة طيبة فاعجبتنى تلك الرائحة فقلت
: يا حبيبى ما هذه الرائحة التى غلبت روائح الجنة كلها؟ فقال :
يا محمد! تفاحه خلق الله تبارك الله و تعالى بيده منذ ثلاثمائة اءلف عام ما ندرى ما
يريد بها، فبينا اءنا كذلك اذ راءيت ملائكة و معهم تلك التفاحة ، فقال : يا محمد!
ربنا يقرء عليك السلام و قد اءتحفك بهذه التفاحة . فقال رسول الله صلى الله عليه و
آله : فاءخذت تلك التفاحة فوضعتها تحت جناح جبرئيل ، فلما هبط الى الارض اءكلت تلك
التفاحة ، فجمع الله ماءها فى ظهرى ، فغشيت خديجة بنت خويلد فحملت بفاطمة من ماء
التفاحة ، فاءوحى الله عزوجل الى اءن قد ولد لك حوراء انسية . فروج النور من النور:
النور فاطمة من نور على فانى قد زوجتها فى السماء و جعلت خمس الارض مهرها، و يستخرج
فيما بينهما ذرية طيبة و هما سراجا الجنة الحسن و الحسين ، و يخرج من صلب الحسين
اءئمة يقتلون و يخذلون ، فالويل لقاتلهم و خاذلهم
ترجمه : سلمان فارسى مى گويد:
بر فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام داخل شدم در حالى كه آن دو بازى مى كردند و
فاطمه به مشاهده آنها خردسند و بسيار شادمان بود، و مزاحم آنان نشده تاءمل كردم تا
پيامبر داخل شد، پس گفتم : اى رسول خدا! درباره فضائل اينان براى من بگو تا علاقه
ام نسبت به ايشان فزونى يابد. آن حضرت فرمود: اى سلمان ! شبى كه به آسمان برده شدم
جبرئيل را در آسمان و غرفه هاى بهشت ملاقات كردم و در اين حال در قصرها و مزارع
آنجا مى گشتم كه ناگهان بوى بسيار خوشى به مشامم رسيد و از خوبى آن متعجب گشته به
جبرئيل گفتم : اى حبيب من ! اين رايحه اى كه بر ساير بوهاى بهشت غالب آمده از چيست
؟ گفت : اى محمد! اين بوى خوش به سيبى تعلق دارد كه خداوند آن را سيصدهزار سال پيش
خلق كرده و ما نمى دانيم كه قصد وى از خلق اين سيب چيست ، در همين حال جمعى از
فرشتگان را ديدم كه آن سيبب را مى آورند پس خطاب به من گفتند: اى محممد! خداوند
متعال بر تو سلام و درود مى فرستد و اين سيب را به تو هديه مى دهد.
رسول خدا فرمود: من آن سيب را گرفتم و بر بال جبرئيل گذاردم و هنگامى كه به زمين
بازگشتم آن ميوه را تناول نمودم و در اثر آن نطفه اى در پشت من پديدار گشت ، و با
خديجه همبستر شدم و او از اين نطفه ، فاطمه را باردار شد، سپس خداوند بر من وحى
نمود كه به زودى براى تو حوريه اى انسانى متولد مى شود، و نور را به نور تزويج
خواهى نمود، يكى فاطمه و ديگرى على ، زيرا ازدواج آنها در آسمان واقع شده است در
عالم ذر، يعنى مقدر گرديده است و براى فاطمه يك پنجم زمين را مهر قرار مى دهى ، و
از آن دو ذريه اى طيبه پديد مى آيد، و اين دو از آنها هستند، و از صلب حسين
فرزندانى متولد مى گردد كه امامان مردم خواهند بود ولى مردم آنها را مى كشند و بر
ايشان ستم روا مى دارند، بدا بر قاتل آنها و كسانى كه به ايشان ظلم كنند!
9 بحارالانوار، ج 8 ص 188 و 189 رقم 160:
علل الشرايع
(174): القطان ، عن السكرى ، عن الجوهرى ، عن عمر
بن عمران ، عن عبيدالله بن موسى ، عن جبلة المكى ، عن طاوس ، عن ابن عباس ، عن
النبى صلى الله عليه و آله قال : لما عرج بى الى السماء و انتهيت الى السما السادسة
نوديت :
يا محمد! نعم الاب اءبوك ابراهيم ، و نعم الاخ اءخوك على فلما صرت الى الحجب اءخذ
جبرئيل (عليه السلام ) بيدى فاءدخلنى الجنة فاذا اءنا بشجرة من نور فى اءصلها ملكان
يطويان الحلى و الحلل الى يوم القيامة فقلت :
حبيبى جبرئيل لمن هذه الشجرة ؟ فقال : هذه لاخيك على بن اءبى طالب و هذان الملكان
يطويان له الحلى و الحلل الى يوم القيامة ، ثم تقدمت فاذا اءنا برطب اءلين من
الزبد، و اءطيب من المسك ، و اءحلى من العسل ، فاءخذت رطبة فاءكلتها فتحولت الرطبة
نطفة فى صلبى ، فلما هبطت الى الارض واقعت خديجة فحملت بفاطمة ، ففاطمة حوراء
انسية ، فاذا اشتقت الى الجنة شممت رائحة فاطمة (عليهاالسلام )
ترجمه : ابن عباس از رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده :
هنگامى كه به سوى آسمان عروج كردم ، به آسمان ششم كه رسيدم ، ندايى گفت :
اى محمد! چه پدر خوبى است پدر تو ابراهيم ، و چه برادر خوبى است برادرت على . و چون
به سراپرده هاى بهشت رسيدم ، جبرئيل دستم را گرفت و داخل بهشت نمود، در آنجا درختى
نورانى توجه مرا جلب كرد در حالى كه دو فرشته آن را با زيورهايى مى آراستند. من
گفتم :
اى جبرئيل ! اين درخت به چه كسى تعلق دارد؟ گفت : آن درخت على بن ابى طالب است و
اينها تا روز قيامت وظيفه دارند آن را تزيين نمايند. وقتى كمى جلوتر رفتم خرمايى
ديدم كه از كره نرمتر و از مشك خوشبوتر و از عسل شيرين تر بود، يكى از آنها را
خوردم و در اثر آن نطفه اى در صلب من ايجاد شد، پس از آنكه به زمين بازگشتم با
خديجه همبستر شدم و او به فاطمه حامله گرديد، پس فاطمه حوريه اى انسانى است كه
هرگاه مشتاق بوى بهشت مى شوم بوى او را استشمام مى كنم .
10 بحارالانوار، ج 18 ص 315 رقم 27:
كتاب المحتضر
(175): عن الصدوق ، عن اءحمد بن على ابراهيم ، عن
اءبيه ، عن جده ، عن على بن معبد، عن اءحمد بن عمر، عن زيد النقاب ، عن اءبان بن
تغلب ، عن اءبى عبدالله عليه السلام قال : كان النبى صلى الله عليه و آله يكثر
تقبيل فاطمة عليهاالسلام ، فعاتبته على ذلك عائشة ، فقالت : يا رسول الله انك لتكثر
تقبيل فاطمة ! فقال لها: انه لما عرج بى الى السماء مر بى جبرئيل على شجرة طوبى
فناولنى من ثمرها فاءكلته ، فحول الله ذلك ماء الى ظهرى ، فلما اءن هبطت الى الارض
واقعت خديجة فحملت بفاطمة ، فما قبلتها الا وجدت رائحة شجرة طوبى منها
ترجمه : امام صادق عليه السلام فرموده :
پيامبر حضرت فاطمه را خيلى دوست داشت و او را زياد مى بوسيد، پس عايشه وى را مورد
عتاب قرار مى داد و مى گفت : اى رسول خدا! چرا فاطمه را اين همه مى بوسى ؟ پيامبر
به او فرمود: اى عايشه ! هنگامى كه به آسمان برده مى شدم جبرئيل مرا به نزد درخت
طوبى برد و يكى از ميوه هاى آن را برگرفت ، و من آن را تناول نمودم و در اثر آن آبى
در پشت من ايجاد گرديد، وقتى كه به زمين بازگشتم با خديجه همبستر شدم و او به فاطمه
حامله گرديد، و من او را نمى بوسم مگر آنكه بوى شجره درخت طوبى را از وى استشمام مى
نمايم .
|