سيماى حضرت فاطمه در قرآن كريم (تحفه ى فاطميه)

مرحوم ميرزا عبدالحسين قدسى خوشنويس

- ۲۱ -


دارد بر اين فلك: فلك الافلاك كه تعبير مى شود از آن به عرش: لا يُدْرِكْهُ اِلَّا اللَّهُ. و فلك هشتم كه فلك ثوابت است و مشتمل است بر كواكب غير محصوره، كوچكترين آن كواكب بيست و سه مقابل روى زمين است و بزرگترين آنها مقدار دويست و بيست و دو مقابل روى زمين است [ كوچك ترين آفريدگان چيست؟ نقل كلام بعضى از حكماء كه ذكر آن موجب تكميل توحيد مى شود درباره ى كوچكترين مخلوقات خداى تعالى:

بعد از آنكه در متن ذكر بعضى بزرگ مخلوقات خداى تعالى را نموديم، چنين گفته :

سؤال: حيوانات ذرّه بينى كدامند؟ جواب: در آبهاى مشروب متداول، حيواناتى هست كه يك قطره آب پيش آنها درياى بى پايانى است و به انواع مختلفه مى باشند و بعضى از آنها از گلبولهاى خون هم ريزه ترند، مع ذلك داراى اعضاء و آلات هستند و شكار نموده، خورده و هضم و تغذيه مى نمايند.

سؤال: گلبولهاى خون چه چيزند؟ جواب: چون با ذره بين هاى بسيار بزرگ خون را ملاحظه كنيم، مايع زرد رنگى است كه اجسام سرخ عدسى شكل سطح بسيارى از آن شناور است، كه حكماء آنها را به آلات دقيقه اندازه گرفته اند،... به اين حساب در يك هزارم متر مكعب از خون كه به قدر سر سنجاق است شش ميليون (دوازده كرور) از اين گلبول موجود است.

پس به اين حساب، اگر ملاحظه كنيم حيوانات آب كه از گلبول ريزتر و داراى اعضاء هستند به اعضاى صغيره خود قسمت شوند، صغر اعضاى آنها به چه اندازه خواهد بود.!! «سُبحان مَن تَحيَّرَ فى صُنعِه العُقول». ] حال ملاحظه كن كه نور جمال آن حضرت به اندازه اى است كه در آسمانها به قدر كوكب درّى روشنى مى دهد، بلكه جامه ى آن حضرت به اندازه اى نورانى بوده، مثل اين كه ماه شب چهارده پرتو افكنده باشد و سبب اسلام هشتاد نفر يهودى شد.

ايمان، بازتابى از نور چادر او

چنانچه در «بحار» از «مناقب» و «خرايج» نقل مى فرمايد: كه روايت شده اينكه على (عليه السلام) قدرى جو از يهودى قرض كرد، يهودى از آن حضرت رهن خواست حضرت امير (عليه السلام) چادر فاطمه را رهن داد و آن چادر از پشم بود.

يهودى برد به خانه و در اطاقى گذاشت. چون شب شد، زن آن يهودى داخل آن اطاق شد براى كارى، ديد نورى ساطع است كه همه ى اطاق را روشن كرده، زن يهوديّه برگشت نزد شوهرش و خبر داد كه چنين نورى مشاهده كردم.

يهودى در تعجّب شد و فراموش كرده بود كه چادر فاطمه (عليهاالسلام) در آن حجره است، برخاست و به سرعت روانه ى حجره شد، پس ناگاه ديد روشنى چادر پرتو افكنده در اطراف حجره مانند پرتو ماه شب چهارده، كه روشنى دهد از نزديك.

مرد يهودى تعجّب كرد از اين نور، خوب كه نظر افكند در محل چادر، دانست كه اين نور از چادر فاطمه است. [ صاحب «كشف الغمّه» بعد از نقل حديثى كه حضرت رسول در مرض موتش صدّيقه طاهره (عليهاالسلام) را طلبيد و سرى به او فرمايش فرمود و فاطمه گريه ى شديدى كرد و پيغمبر چون اين حال را مشاهده فرمود، دفعه ى ثانيه به آن مظلومه فرمايشى كرد و فاطمه خندان شد.

بيان (آن) اينكه: جهت گريه ى صدّيقه خبر وفات پدر بزرگوارش بود و جهت خنده ى آن مظلومه خبر دادن پيغمبر به آن معصومه، كه بعد از پدر بزرگوارش زندگانى او طول نخواهد كشيد و زود ملحق مى شود به پدر بزرگوارش (روضة المتّقين: 11/ 218).

چنين مى فرمايد: «فدلّ مضمون هذا الخبر على انَّ فاطمه (عليهاالسلام) هى سليلة النّبوّة و رضيعة دُرّ الكرم و الابوة، و درّة صدف الفخار و غرّة شمس النّهار، و ذبالة مشكوة الانوار، و صفوة الشّرف والجود، و واسطة قلادة الوجود، و نقطة دائرة المفاخر، و قمر هالة المآثر، الزّهرة الزّهراء، و الغرّة الغرّاء.

العالية فى المحلّ الاعلى، الحالّة فى المرتبه العيا، السّامية بالمكانة، المكينة فى عالم السّماء، و المضيئَة بالانوار المنيرة، المستَغنية باسمها عن عدّها و رسمها، قرّة عين ابيها و قرار قلب امّها، الحالية بجواهر عَلاها، العاطلة من زخرُف دنياها.

سيّدة النّساء، جمال الاباء، و شرف الأنبياء، يفخر آدم بمكانها، و يبوح نوح بعلوّ شأنها، و يسموا ابراهيم بكونها من نسله، و يتبجّح اسمعيل بها على اخوته، اذهى فرع اصله. و كانت ريحانة النّبى (صلى اللَّه عليه و آله) من بين اهله، بل روحه و قلبه، فما يجاريها فى مفخر الّا مغلّب، و لا يباريها فى مجد الّا مؤنب، و لا يجحَدُ حقّها الّا مأفون، و لا يصرف عنها وجهُ اخلاصِهِ الّا مغبون».

پس از اين كلام مفصلّى مى فرمايد كه حاصل آن اين است كه:

مضمون اين خبر دلالت دارد بر اينكه آن معصومه (عليهاالسلام) «اشرف من الانبياء و الصّدّيقين و الشّهداء و الصّالحين ما خلا خاتم النّبيّين و سيّد المرسلين و زوجها اميرالمؤمنين و اولاده المعصومين (عليهم السلام) و ذلك لانّها قد ضَحَكَت بوعد لقاء ربّها، و تبشّرت بقرب زمان موتها و لم يظهر هذا الشأن لاحد من الانبياء العظام».

بعد مى فرمايد: كه آدم ابوالبشر پس از اينكه ملاحظه كوتاهى عمر داود را نمود، سى يا چهل سال از عمرش به او بخشيد، چون ملك الموت آمد به قبض روح او، گفت: سى يا چهل سال باقى است. ملك الموت گفت: به داود بخشيدى، آدم گفت: خاطرم نيست.

در خبر است كه حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) فرمودند: كه آدم (عليه السلام) منكر شد و از اين جهت است كه ذريّه ى آدم منكر مى شوند و در اخبار وارده شده كه پس از اين مقدمه، خداوند حكم فرمود در اولاد بنى آدم كه در معاملات نوشته بنويسند. انتهى ما اردت ذكره. كشف الغمّه: 1/ 453 455. ] مرد يهودى بيرون شد و اقوام و اقارب خود را از اين قصّه خبر داد و زن يهوديّه هم به اقوام و اقارب خود خبر داد. پس هشتاد نفر يهودى همه جمع شدند و ملاحظه ى آن نور را كردند و همه اسلام آوردند [ الخرايج و الجرايح: 2/ 537 ح 13، بحار: 43/ 30 ح 36، مناقب: 3/ 339، عوالم: 11/ 209 باب 3 ح 1. ] اينجا جماعتى از يهود به واسطه ى نور چادر آن حضرت اسلام آوردند، يك جاى ديگر هم جماعتى از يهود به واسطه ى جامه هاى آن حضرت كه جبرئيل از بهشت براى آن حضرت آورده بود مسلمان شدند.

چنانچه در «بحار» از «خرايج» نقل مى فرمايد: روايت شده كه يهود عروسى داشتند، آمدند خدمت حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) و عرض كردند: ما حق جوار و همسايگى داريم، استدعا داريم از حضرت شما اين كه فاطمه (عليهاالسلام) را بفرستى تا اينكه مزيد عيش ما بشود و بر اين مطلب خيلى اصرار كردند.

حضرت فرمود: فاطمه زوجه ى على بن ابيطالب است و به فرمان اوست، يهود از حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) درخواست كردند كه شفاعت بفرمايد نزد على (عليه السلام). و يهود تمام اسباب عيش را از حُلى و حُلل آراسته بودند و گمان مى كردند اينكه فاطمه (عليهاالسلام) داخل مى شود به عروسى با لباسهاى كهنه ى مندرس و مى خواستند كه آن حضرت را خفّت بدهند.

ناگاه جبرئيل نازل شد و جامه هاى بهشتى و حُلى و حُلل آورد براى آن حضرت كه مثل آن را نديده بودند، پس صدّيقه ى طاهره (عليهاالسلام) جامه هاى بهشتى را پوشيد و زينت كرد به آن زينت ها، پس مردم در تعجّب شدند از زينت هاى آن حضرت و رنگ هاى آن و بوهاى آن.

چون حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) داخل شد به خانه ى يهود، زنان يهوديّه به سجده افتادند و پيش روى آن حضرت زمين را بوسيدند و به سبب آنچه ديدند خلق كثيرى اسلام آوردند از طائفه ى يهود [ الخرايج و الجرايح: 2/ 538 ح 14، بحار: 43/ 30 ح 37، عوالم: 11/ 210 باب 3 ح 2. ] از ذيل خبرى كه از «بحار» بعد از تفسير آيه ى نور نقل كرديم كه: «مَتى قامَتْ فى مِحْرابِها...» چنين استفاده مى شود كه حضرت صدّيقه ى طاهره كمال عزّت و نهايت جلال را در زمان حضرت رسول مشاهده مى فرمايد و بعد از حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) خود را ذليل و خوار مى بيند. و چون حديث شريفى است و مشتمل بر فضائل و مصائب آن مظلومه است، لهذا مناسب است متمّم حديث را نقل كنيم:

حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) مى فرمايد: چون كه فاطمه در محراب عبادت مى ايستد نور آن حضرت مثل ستاره ى درخشنده روشنى مى دهد به جهت ملائكه آسمان:

«يَقُولِ اللَّهُ عَزَّ و جلّ لِمَلائِكَتِهِ: يا مَلائِكَتى اُنْظُرُوا اِلى أَمَتى فاطِمَةَ، سَيِّدَةِ اِمائى قائِمَةً بَيْنَ يَدَىَّ تَرْتَعِدُ فَرآئِصُها مِنْ خيفَتى، وَ قَدْ اَقْبَلَتْ بِقَلْبِها عَلى عِبادَتِى، اُشْهِدُكُمْ اِنّى قَدْ آمِنْتُ شيعَتَها مِنَ النَّارِ. و َ اِنِّى لَمَّا رَأَيْتُُها ذَكَرْتُ ما يُصْنَعُ بِها بَعْدِى، كَاَنِّى بِها وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ بِيْتَها، وَ انْتَهَكَتْ حُرْمَتُها، وَ غَصِبَتْ حَقُّها، وَ مُنِعَت اِرْثُها، وَ كُسِرَ جَنْبُها، وَ اُسْقِطَتْ جَنينُها، وَ هِىَ تُنادِى: يا مُحَمَّداه! فَلا تُجُابُ، وَ تَسْتَغيثُ، فَلا تُغاثُ.

فَلا تَزالُ بَعْدِى مَحْزُونَةً، مَكْرُوبَةً، باكِيَةً، تَتَذَكَّرُ اِنْقِطاعَ الْوَحْىِ عَنْ بَيْتِها مَرَّةً، وَ تَتَذَكَّرُ فِراقِى اُخْرى، وَ تَسْتَوْحِشُ اِذا جَنَّهَا اللَّيْلُ لِفَقْدِ صَوْتِىَ الَّذى كانَتْ تَسْتَمِعُ اِلَيْهِ اِذا تَهَجَّدَتْ بِالْقُرْآنِ، ثُمَّ تَرى نَفْسَها ذَليلَةً، بَعْدَ اَن كانَتِ فِى اَيَّامِ اَبيها عَزيزَةً.

فَعِنْدَ ذلِكَ يُؤْنِسُهَا اللَّهُ تعالى ذِكرُه بِالْمَلائِكَةِ، فَنادَتْها بِما نادَتْ بِهِ مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرانَ فَتَقُولُ: يا فاطِمَةُ (اِنَّ اللَّهَ اصْطَفيكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفيكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ)، يا فاطِمَةُ (اُقْنُتِى لِرَبِّكِ وَاسْجُدِى وَ ارْكَعِى مَعَ الرَّاكِعينَ).

ثُمَّ يَبْتَدِى ءُ بِهَا الْوَجَعُ فَتَمْرُضُ، فَيَبْعَثُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِلَيْها مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرانَ تُمَرِّضُها وَ تُؤنِسُها فِى عِلَّتِها، فَتَقُولُ عِنْدَ ذلِكَ: يا رَبِّ اِنّى قَدْ سَئِمْتُ الْحَيوةَ وَ تَبَرَّمْتُ بِاَهْلِ الدُّنْيا، فَاَلْحِقْنِى بِاَبِى، فَيُلْحِقُهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بى، فَتَكُونُ اَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُنى مِنْ اَهْلِ بَيْتِى، فَتَقْدُمُ عَلَىَّ مَحْزُونَةً، مَكْرُوبَةً، مَغْمُومَةً، مَغْصُوبَةً، مَقْتُولَةً.

فَاَقُولُ عِنْدَ ذلِكَ: اَللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَها، وَ عاقِبْ مَنْ غَصَبَها، وَ ذَلِّلْ مَنْ اَذَلَّها، وَ خَلِّد فى النَّارِ مَنْ ضَرَبَ جَنبَيْها حَتَّى اَلْقَتْ وَلَدَها.

فَتَقُولُ الْمَلائِكَةُ عِنْدَ ذلِكَ: آمينَ [ بحار: 43/ 172 ح 13، فرائد السمطين: 2/ 34 ح 371، عوالم: 11/ 391 باب 11 ح 1. ] خداى عزّوجلّ به ملائكه اش مى گويد:

اى فرشتگان من بنگريد بنده ام فاطمه را، همو كه بانوى كنيزان من است كه به پيشگاه من ايستاده و از ترس من بدنش مى لرزد، او دل خويش را براى پرستش من آورده است، شما را گواه مى گيرم كه پيروان او را از آتش ايمن ساخته ام.

هرگاه كه من او را نظر مى كنم به ياد رنج هايى مى افتم كه پس از من گرفتارش خواهد شد، انگار مى بينم او را كه ذلّت به خانه اش روى آورده، حريمش شكسته، حقّش غصب شده و از ارثيه اش محروم مى گردد، پهلويش شكسته شده و جنينش سقط مى شود و او فرياد وامحمداه سر مى دهد و پاسخى نمى شنود، همه را به يارى مى خواند و كسى به يارى اش نمى شتابد.

او همواره پس از من اندوهگين و غمناك و گريان خواهد بود، يك بار به ياد خواهد آورد بريده شدن وحى از خاندانش را و بار ديگر جدايى از پدر را، شبانگاهان از نشنيدن صوت قرآن و تهجد من به وحشت مى افتد، او پس از دوران عزتى كه در روزگار پدر داشته خود را خوار خواهد يافت. در آن هنگام خداى تعالى به وسيله ى ملائكه اش مونس او خواهد بود و به آنچه با مريم دختر عمران سخن گفته با او سخن خواهد گفت كه:

«اى فاطمه! خداوند تو را برگزيد و پاكيزه ات گردانيد و تو را سرور بانوان جهان ساخت، اى فاطمه! به عبادت پروردگارت بپرداز و براى او به همراه راكعان به سجود و ركوع بپرداز».

او سپس بر بستر بيمارى مى افتد و خداى عزّوجلّ نيز براى پرستارى و انس با او مريم دختر عمران را مى فرستد، او در آن دوران خداى را چنين خواهد خواند: بار پروردگارا! من از زندگى دنيا سير گشته و از ديدن اهل آن به رنج و تعب هستم، مرا نزد پدر فراخوان!

خداى عزّوجلّ نيز او را به من ملحق خواهد فرمود و بدينسان او نخستين كس از خاندانم خواهد بود كه به من مى پيوندد، او با اندوه و غصّه و غم در حالى كه حقش مغصوب گشته و خود نيز به شهادت رسيده نزد من خواهد آمد و البته من نيز چنين خواهم گفت:

بار پروردگارا! لعنت كن آنان را كه بر او ستم روا داشته اند و عقوبت كن آنان را كه به غصب حقش پرداخته اند، خوار و ذليل ساز آنان را كه ذليل و بى ياورش ساخته اند و در آتش جهنم خلودشان ده آنان را كه به پهلوى او ضربت وارد ساخته اند تا آنكه فرزندش را سقط كند! فرشتگان الهى نيز اين دعا را آمين خواهند گفت». م. ».

مسلمانان! حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) در اينجا نفرين مى فرمايد در حقّ كسى كه جنين حضرت صدّيقه را زد تا آنكه افتاد.

نمى دانم چه حالتى داشت (در) زمين كربلا! چه وقت؟ آن وقتى كه جگرگوشه ى صدّيقه ى كبرى حضرت سيّدالشّهداء (عليه السلام) از بالاى زين بر روى زمين قرار گرفت. و َ فِى «الْبِحار»:

«قالَ صاحِبُ الْمَناقِبِ وَ مُحَمَّدَ بْنُ اَبى طالِبٍ: وَ لَمَّا ضَعُفَ (عليه السلام) نادى شِمْرٌ (لعنةُ اللَّه): ما وُقُوفُكُمْ؟ وَ ما تَنْتَظِرُونَ بِالرَّجُلِ؟ قَدْ اَثْخَنَتْهُ الْجَراحُ وَالسَّهام.

اِحْمَلُوا عَلَيْهِ ثَكَلَتْكُمْ امّهاتِكُمْ، فَحَمَلُوا عليه مِنْ كُلِّ جانِبٍ.

فَرَماهُ الْحَصينُ بْنُ نُمَيَْرٍ فى فيهِ (عليه السلام) وَ اَبُواَيُّوبِ الْغَنَوِىِّ بِسَهْمٍ فى حَلْقَهِ، وَ ضَرَبَهُ زَرْعةُ بْنِ شَريكِ التَّميمىِ وَ كانَ قَدْ طَعَنَهُ سَنانُ بْن اَنَسِ النَّخَعِى فى صَدْرِهِ، وَ طَعَنَهُ صالِحُ بْن وَهَب المزنى عَلى خاصِرته، فَوَقَعَ (عليه السلام) اِلَى الْأَرْضِ

يارب آن روز كه افتاد به خون پيكر او سوخت بهرش كه، به جز زخم تن اطهر او؟
يارب آن لحظه كه از ضعف درآمد از پاى به جز از شمر، كه بگرفت ز دامن سر او؟
يارب اندر دم مردن به جز از چكمه ى شمر كه گرفتى خبر از سينه ى غم پرور او؟
يارب آن روز كه آمد سر نعشش، بجدل خواست انگشت برد، تا برد انگشتر او؟
يارب آن روز كه از سوز عطش جان مى داد ريخت جز خنجر كين آب كه بر حنجر او؟
يارب آن دم كه سنان پهلوى زارش بدريد دوخت جز تير كه زخم بدن اطهر او؟
يارب آن دم كه ز تن مرغ روانش پر زد به جز از خون سرش كه بست چشم تر او؟
يارب آن روز كه ماند آن تن عريان به زمين جز سم اسب، كه بگرفت به بر پيكر او؟
يارب آن نيمه ى شب، اندر طمع بردن بند ساربان كرد چه با دست و تن اطهر او؟

«جودى رحمه اللَّه» عَلى خدِّهِ الْاَيْمَنِ، ثُمَّ اسْتَوى جالِساً وَ نَزَعَ السَّهْمَ مِنْ حَلْقِهِ» [ بحار: 45/ 55، مناقب: 4/ 11، مثير الاحزان: ص 74- 75. ] «صاحب كتاب مناقب و محمد بن ابى طالب چنين مى گويند:

چون بر حضرت حسين (عليه السلام) ضعف چيره شد شمر لعين چنين فرياد كرد: از چه ايستاده ايد و از اين مرد دست نگه داشته ايد؟! زخم و تيرها بر او چيره شده و سنگينش ساخته، مادرهاتان به عزايتان بنشينند، بر او حمله كنيد!

از هر طرف بر آن حضرت حمله ور شدند، حصين بن نمير تيرى بر دهان مبارك، ابوايوب غنوى تيرى بر حلق مبارك زد، زرعة بن شريك تميمى ضربتى وارد ساخت، سنان بن انس نخعى نيزه اى بر سينه ى حضرت افكند، صالح بن وهب مزنى ضربت شمشيرى بر رانهاى حضرتش فرستاد، آنجناب بر گونه ى راست بر زمين افتاد و سپس بنشست و تير از گلوى خويش بيرون كشيد...». م.

(نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سيدالشهداء بر جدال طاقت داشت
هوا ز باد مخالف چه قيرگون گرديد عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد)
بلند مرتبه شاهى ز صدر زين افتاد اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد

[ نگا. گلواژه: ج 3، مقدمه. حالات «مقبل» شاعر. ] اَلا لَعْنَةِ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمينَ

در كيفيت حواشى اين كتاب و توضيح ارتباط متن با حواشى

مخفى نماند كه متن و حواشى اين كتاب هر دو تأليف خود مصنف است، و اعتقاد مصنف چنان است كه حواشى اين كتاب بيشتر از متن قابل توجه اهل علم و معرفت است.

زيرا كه در متن كتاب ملتزم بوده كه نوع مردم از آن منتفع بشوند، لهذا كمتر مطالب علميه در متن مندرج شده، به خلاف حواشى كه نوعاً مطالب علميه (در آن) مندرج شده، از قبيل ردّ و ايراد و دفع شبهه ى بعضى اخبار با بيان مراد، يا معناى تازه از لغات اخبار و يا توضيح بعضى از اعراب كلمات اخبار، يا ذكر بعضى از حكايات يا اخبار مناسب با متن كتاب. و به علاوه ذكر پاره اى از اشعار عربى و فارسى چه در مصائب و چه در مناقب و چه در مطالب، چه از خود مصنّف و چه از بعضى اساتيد از قبيل حكيم سنائى يا نظامى يا سعدى يا قاآنى يا عمان و امثال اينها كه كمتر مى توان پيدا كرد...

تقريظ علامه آخوند ملا محمدحسين فشاركى

تقريظ عمدة العلماء والمجتهدين، فخر الفقهاء والمحدّثين، ناصر الملّة والدّين، ظهير الاسلام و المسلمين فقيه اصولى، عالم جليل علّامه مجتهد آخوند ملّا محمّد حسين فشاركى (1266- 1353).

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد للّه و صلى اللّه على خير خلقه محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللَّه على اعدائهم اجمعين. و بعد چون جناب مستطاب، نخبة الفضلاء و الصّلحاء العظام، صاحب المناقب والمفاخر، الجميلة الحسب، الجليل النّبيل، ذى المَجد والشّرف والرّفعة، ابوالمكارم والفضايل، البرىّ من كلّ شين، آقا ميرزا عبدالحسين الشّهير بخوشنويس، لأزال محفوظاً مؤيداً مسدّداً بتوفيق اللّه تعالى عزّ اسمه العظيم، تأليفى در فضايل و مناقب و مصائب سيّدة نساء عالمين، صدّيقه طاهره (عليهاالسلام)، مشتمل بر مجالسى كه ملاحظه ى كثيرى از آنها را احقر كرده كه از مآخذ معتمده و اصول متقنه و اخبار معتبره، مشتمل بر بيانات وافيه كافيه مرضيّه محبوبه در شريعت مقدسّه بود، كه مى توان گفت مجلس مذاكره اين مؤلّف شريف و كتاب منيف، از مجالس محبوبه ى مرضيّه نزد خدا و رسول و ائمّه (عليهم السلام) است. و مجلس علم و مجلس نزول رحمت و بركات الهيّه است و مجلس مغفرت و مجلس معرفت و مجلس اجابت دعوات است از براى حاضرين و متمسّكين به استماع آن معارف و فضائل و مناقب. و سزاوار بر اهل ترويج و منبر و ذاكرين مصائب، اين است كه قدر اين جمع شريف را بدانند و زحمت ايشان را تشكّر بفرمايند و از روى آن بخوانند، بلكه عامّه ى مؤمنين نسخه ى آن را مراجعه و مذاكره و در مجالس خود قرائت بنمايند كه به مثوبات جميله و بركات الهيّه و وصول به حوائج خود به توسّل به اين مذاكره فايز و مايل شوند.

لهذا محض توسّل خودم به خانواده ى عصمت و طهارت و به صدّيقه طاهره (صلوات الله عليهم و عليها) و محض ارائه اخوان ايمانى و اطّلاع اهالى منابر و ذاكر فضائل و مصائب، تصديع دادم كه قدر اين نسخه ى شريفه را بدانند و آن را مرجع و مأخذ منابر و وسائل خود قرار بدهند و از طبع اين نسخه ى نفيسه، كه اسبا سهولت تشرّف است به بركات مذاكره ى او و اطّلاع بر مضامين او، اوّلاً خود متشكّر هستم و ثانياً عموم اهالى ايمان متشكّر باشند و وجود اين نسخه را در خانه هاى خود، اسباب نزول بركات الهى بدانند. و السّلام على المولّف السّديد، و اخوانى المؤمنين و رحمةالله و بركاته.

حرّره الاحقر حسين بن جعفر الفشاركى فى ليلة هفتم شهر جمادى الاولى سنه ى 1328.