سيماى حضرت فاطمه در قرآن كريم (تحفه ى فاطميه)

مرحوم ميرزا عبدالحسين قدسى خوشنويس

- ۶ -


بدانيد هنگام معاينه ى عذاب، كيست كه آمد به سوى او عذابى كه او را خوار نمود و حلول كرد بر او عذابى كه ابدالآبدين ملازم اوست».

تمام شد معنى خطبه آن قدرى كه راجع به غصب فدك بود.

ملاحظه بشود كه حضرت صدّيقه به واسطه ى ظلمى كه عمر و ابوبكر به آن حضرت كردند وعده ى انتقام كشيدن از ظلم آنها را به روز قيامت در محكمه ى عدل الهى مى فرمايد، با مدّعى بودن پيغمبر به جهت آنكه فرمود:

«فَنِعَمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَالزُّعيمُ مُحَمَّدٌ وَالْمَوْعِدُ الْقِيامَةَ».

زهراى اطهر در عرصه ى قيامت

نكته اى اينجا به نظر مى رسد و آن اين است كه احتمال مى رود به واسطه ى عظم مصيبت، حضرت سيّدالشّهداء و شدّت دل سوختگى فاطمه ى زهراء در اين مصيبت چندان اهتمامى كه در دادخواهى از قاتلان آن مظلوم مى فرمايد، در حقّ ظالمين و غاصبين حقّ خودش نفرمايد و به اين جهت است كه خود حضرت صدّيقه دادخواهى از قاتلان حضرت سيّدالشّهداء مى فرمايد، چنانچه از كتاب «ثواب الاعمال» نقل شده كه حضرت ابى عبداللّه (عليه السلام) فرمودند:

«قالَ: قالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى اللَّه عليه و آله): اِذا كانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ جائَتْ فاطِمَةُ فى لُمَّةٍ مِنْ نِسائِها، فَيُقالُ لَها: اُدْخُلِى الْجَنَّةَ. فَتَقُولُ: لا اَدْخُلُ الْجَنَّةَ حَتّى اَعْلَمَ ما صُنِعَ بِوُلدى مِنْ بَعْدى.

فَيُقالُ لَها: اُنْظُرى فى قَلْبِ الْقِيمَةِ فَتَنْظُرُ اِلَى الْحُسَيْنِ قائِماً وَ لَيْسَ عَلَيْهِ راسٌ، فَتَصْرُخُ صَرْخَةً وَ اَصْرُخُ لِصُراخِها وَ تَصْرُخُ الْمَلئِكَةُ لِصُراخِنا.

فَيَغْضِبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَنا عِنْدَ ذلِكَ، فَيَأمُرُ ناراً يُقالُ لَها: هَبْهَبْ قَدْ اَوْقَدَ عَلَيْها اَلْفَ عامٍ حَتَّى اسْوَدَّتْ لا يَدْخُلُها رَوْحٌ اَبَداً وَ لا يَخْرُجُ مِنْها غَمّ اَبَداً.

فَيُقالُ لَها: اِلْتَقِطى قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ (وَ حَمَلَة القرآن) فتَلْتَقِطهُمْ. فَاِذا صارُوا فِى حَوْصَلَتِها صَهَلَتْ وَ صَهَلُوا بِها وَ شَهِقْتِ وَ شَهِقُوا بِها وَ زَفَرْتَ وَ زَفَرُوا بِها، فَيَنْطِقُونَ بِاَلْسِنَةٍ زَلِقَةٍ طَلِقَةٍ: رَبَّنا بِما اَوْجَبْتَ لَنا النَّارَ قَبْلَ عَبَدَةِ الْاَوْثانِ؟ فَيَأتِيهُم الْجَوابِ عن اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ: أنَّ مَنْ عَلِمَ لَيْسَ كَمَنْ لا يَعْلَمُ، [ ثواب الاعمال: ص 485- 486، بحار: 43/ 222 ح 8. ] «رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود: روز قيامت فاطمه (عليهاالسلام) با گروهى از زنان درمى آيد عرض مى كنند: داخل شو در بهشت. فرمايد: داخل نمى شوم تا بدانم با فرزندان من بعد از من چه كردند؟ مى گويند نگران شود در قلب قيامت!

چون نظر مى افكند، حسين (عليه السلام) را مى نگرد كه بى سر، بر پاى ايستاده. فريادى سخت برمى آورد و من نيز از فرياد او صيحه مى زنم و فرشتگان از فرياد ما به ناله درمى آيند و خشم خداوند قادر قهار جنبش مى كند و فرمان مى دهد آتشى را كه «هبهب» نام دارد، هزار سال إعداد [ إعداد: مهيا ساختن و آماده نمودن. ] يافته و نيرو گرفته و هرگز با رفق آشنا نگشته و هرگز غم از وى بيرون نشده، او را فرمان درمى رسد كه با خوددار قاتلان حسين را و آنان كه قرآن را پس پشت انداختند.

پس برمى چيند ايشان را و در چينه دان خويش مى افكند و بانگ بر ايشان مى زند و ايشان فرياد بر او مى زنند و زفره اى بر ايشان مى كشد، پس آغاز سخن مى كنند با طلاقت لسان و ذلاقت بيان. عرض مى كنند: اى پروردگار ما، از چه روى واجب ساختى بر ما آتش را از آن پيش كه بت پرستان را به دوزخ افكندى؟ از حضرت الهى جواب آيد كه: دانا مثل جاهل نيست.» و در مجالس شيخ مفيد مسطور است كه حضرت صديقه از ناقه ى بهشتى فرود آيد و پيراهن به خون آلوده ى حسين را به دست گيرد و عرض نمايد: اى پروردگارا اين پيراهن حسين است و تو دانائى كه كوفيان با اين فرزندم چه ها كردند!

آه آن دمى كه او روى به محشر آورد جامه ى نور ديده ى خويش ز خون تر آورد
لرزه به عرش كبريا، رعشه به جسم انبيا اوفتد آن زمان كه او بر كف خود سرآورد
ناله ى وا حسين از او، سرزند آنچنان گران گوش تمام محشر از آه و فغان كر آورد
مادر اكبرش ز پى، مويه كنان بسان نى ناله و بانگ يا بنى در صف محشر آورد
روز جزا شود ز سر، شور قيامت ديگر چون ز وفا بريده سر، قامت اكبر آورد
رشته ى جان انس و جان، بگسلد آن زمان كاكل غرقه خون و آن جعد معنبر آورد
شافع عرصه ى جزا، اوفتدش ز كف لوا بيرق واژگون چه عباس دلاور آورد

پس ندا آيد از جانب پروردگار: اى فاطمه، من خشنودى ترا مى خواهم. فاطمه عرض كند: پروردگارا مرا يارى كن در انتقام قاتل فرزند من. پس خداوند امر كند تا گروهى زياد از دوزخ بيرون شوند و مانند مرغ كه دانه برچيند، قاتلان آن حضرت را برچينند و به دوزخ برند.

مسلمانان! مى دانيد حضرت صدّيقه كدام پيراهن به خون آلوده (را) به دست مى گيرد؟!

در «بحار» است: «فَاَخَذَ ثَوَْباً خَلِقاً فَخَرَّقَهُ وَ جَعَلَهُ تَحْتَ ثِيابِهِ فَلَمَّا قُتِلَ جَرَّدُوهُ مِنْهُ» [ اللّهوف: ص 53، بحار: 45/ 54. ] حضرت جامه ى كهنه اى طلبيد و چند جاى (آن) را پاره كرد و در زير جامه هايش پوشيد، شايد بدنش برهنه نماند، خدا لعنت كند اهل كوفه و شام را كه كشتند آن حضرت را و اين پيراهن كهنه را هم از بدنش بيرون كردند.

اَلا لَعْنَةِ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمينَ.

گفتار سوم

 

خاندان مهربانى، كرامت و انسانيت

بسم الله الرحمن الرحيم اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى اَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مائِدَةً عَلَى إبْنَةِ الصَّفْوَةِ وَ بَقِيَّةِ النُّبُوُّةِ اَعْنى زَهرآءَ الْمَرْضِيَّةِ وَ الصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى مَنْ حَمِدَ اللَّهَ عَلى ذلِكَ اَعْنى خاتَمَ الْأَنْبِياء مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَشْرَفِ الْبَرِيَّةِ وَ اللَّعْنَةُ الدّائِمَةُ عَلى اَعْدائِهِمْ مِنَ الْآنَ [ مِن الآنَ بفتح النّون، مرفوعاً و منصوباً و مجروراً، لانّه مَبنىّ على الفتح. امّا بنائه فلتضمّنه معنى اَلِ الحضوريّة و امّا على الحركة فلا لتقاء الساكنين و امّا على الفتح فلكونه ظرفاً و الظروف مستحقّه اَنْ يُبْنى على الفتح. محكى عن السيوطى لا بعين لفظه. منه رحمه اللَّه. ] اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.

قال الله تعالى فى محكم كتابه الكريم و مبرم خطابه العظيم: (يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبَّه مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ اَسيراً) [ الانسان: 7 ] 8.

داستان نزول «هل أتى»

مجلسى رحمه اللَّه و «صاحب مجمع البيان» مى فرمايند كه از طرق عامّه و خاصّه روايت شده كه اين آيات در شأن اهل بيت عصمت (عليهم السلام) وارد شده، به سبب آنكه حسنين (عليهماالسلام) مريض شدند و حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) به عيادت تشريف آوردند و امر فرمود كه حضرت امير (عليه السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) و حسنين (عليهماالسلام) نذر كنند كه اگر خداوند عافيت مرحمت فرمود سه روز روزه بدارند و چون خداوند عافيت فرمود آن چهار بزرگوار با فضّه روزه گرفتند [ فرائد السمطين: 2/ 54، تفسير مجمع البيان: 10/ 404، بحار: 35/ 237، امالى صدوق: ص 329 ح 390/ 13، تفسير صافى: 5/ 261، تفسير قمى: 2/ 398- 399، معانى الاخبار: ص 107، تأويل الايات: ص 724. ] چه از بازيچه چرخ ستمكار- دو فرزند نبى گشتند بيمار به فرمان پيمبر نذر كردند- سه روز روزه چون بهتر گردند چو به گشتند از الطاف يزدان- بناى روزه بنهادند ايشان و ليكن از براى وقت افطار- نه قوتى بود و نى درهم نه دينار على بگرفت صاعى جو، ز شمعون- كه ريسد پشم، زهراء جگر خون به زحمت ثلث آن را نان نمودند- پى افطار چون سفره گشودند كه ناگه حلقه بر در زد گدايى- يكى مسكين زار بينوايى پس آنگه كرد بر آنها سلامى- طلب بنمود از آنها يك طعامى در احسان به روى او گشودند- يكايك نانهاى خود بدادند شب دوم چو كردند عزم افطار- يتيمى آمدى با حالت زار تمام نانها را جمع كردند- پس آنگه نزد آن سائل ببردند شب سوم چو كردند آل طه- پى افطار نانها را مهيّا اسيرى آمد زد حلقه ى در- طعامى خواست از آل پيمبر چو آل اللَّه كلام او شنيدند- غذا دادند و هم منّت كشيدند سه شب شد كه اهل بيت گرسنه دل- طعام خويش دادندى به سائل به آب نيم گرم افطار كردند- غذاى خويش را ايثار كردند پى تشريف اين ايثار كامل- ز يزدان «هل اتى» گرديد نازل چه شد روز سوم ناگه درآمد- ز در ختم رسل يعنى محمد (ص) پس آمد نزد آن نور دو ديده- سرور سينه و قلب رميده نظر افكند ديد آن نونهالان- بسان جوجه لرزانند و نالان ز بس كه گرسنه بودند آنها- به لبهاشان رسيده بود جانها نبى چون ديد حال زار ايشان- چو ابر نوبهارى گشت نالان نظر افكند بر رخسار زهرا- كه تا بيند ضياء درّ بيضاء بديد او ديده ى زهراء اطهر- فرورفته است اندر كاسه ى سر نشسته بود با حال دگرگون- به محراب عبادت ديده پر خون شكم بر پشت او چسبيده بودى- دمادم ضعف او شدّت نمودى كه ناگاه ز آسمان آمد در آن دم- برايش مائده اى مانند مريم و چيزى كه به آن افطار كنند نداشتند، پس حضرت امير (عليه السلام) قدرى پشم از شمعون يهودى گرفتند با سه صاع جو كه حضرت صدّيقه روزى يك ثلث آن را بريسد و يك صاع جو عوض اجرت بردارد .

آنانكه قرص مه بدشان نان دست پخت محتاج خلق از چه به يك قرص نان شدند

پس روز اول حضرت صدّيقه يك ثلث از پشم را برداشت و رشت و به مزد آن يك صاع از جو برداشت و آرد كرد و پنج قرص نان پخت. چون حضرت امير (عليه السلام) از مسجد مراجعت فرمود، حضرت صدّيقه پنج قرص نان را حاضر نمود كه افطار كنند، ناگاه مسكينى بر در خانه ندا كرد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ» من مسكينى هستم از مساكين مسلمانان، مرا طعام دهيد تا خدا شما را از طعامهاى بهشت طعام دهد.

فى «الدّيوان» حضرت (عليه السلام) به صدّيقه فرمود:

فاطِمُ ذاتِ اَلْمجدِ وَ الْيَقينِ يا بِنْتَ خَيْرِ النَّاسِ اَجْمَعينَ
اَما تَرينَ الْبائِسَ الْمِسْكينِ قَدْ قامَ بِالْبابِ لَهُ حُنَيْنٌ
يَدْعُوا اِلَى اللَّه وَ يَسْتَكينُ يَشْكُوا اِلَيْنا جائِعاً حَزينٌ
كُلُّ امْرِءٍ بِكَسْبِهِ رَهينٌ وَ فاعِلُ الْخَيْراتِ مِنْ يَدينُ

[ ديوان اميرالمؤمنين (عليه السلام): ص 460 بيت 1734- 1737، فرائد السمطين: 2/ 55، امالى صدوق: ص 330 ح 390/ 13، بحار: 35/ 237 باب 6 ح 1، شواهد التنزيل: 2/ 394- 396. ] حضرت امير (عليه السلام) ابتدا فرمود و نان خود را به مسكين داد و ساير اهل بيت و فضّه هم متابعت كردند و نان خود را به مسكين دادند و به آب افطار فرمودند.

برهنه پا و سرانند در ولايت عشق كه قوتشان همه جوع است و جامه عريانى

چون روز دوّم شد حضرت صدّيقه به همان ترتيب، يك ثلث ديگر پشم را رشت و يك صاع جو برداشت و آرد كرد و پنج قرص نان پخت و چون خواستند افطار كنند سائلى صدا زد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّة» من يتيمى هستم از اولاد مهاجرين، پدرم در جنگ «عقبه» كشته شده مرا طعام دهيد تا خدا شما را از طعامهاى بهشتى طعام دهد.

در ديوان است كه حضرت امير (عليه السلام) به صدّيقه فرمود:

فاطِمُ بِنْتَ السَّيِدِ الْكَريمِ بِنْتَ نَبِىٍّ لَيْسَ بالزَّنيمِ
قَدْ جائَنَا اللَّهُ بِذَا الْيَتيمِ مَنْ يَرْحَمُ الْيَوْمَ فَهُوَ رَحيمٌ
مَوْعِدهُ فى جَنَّةِ النَّعيمِ حَرَّمَهَا اللَّهُ عَلَى اللَّئيمِ
مَنْ يَسْلِمَ الْبُخْلَ يَعِشْ سَليمٌ وَ صاحِبُ البُخْلِ يَقِفْ ذَميمٌ

[ ديوان اميرالمؤمنين (عليه السلام): ص 412 بيت 1517 ] 1521، فرائد السمطين: 2/ 56، امالى صدوق: ص 331 ح 390/ 13، بحار: 35/ 238 باب 6 ح 1.

حضرت امير (عليه السلام) فرمود من نان خود را به يتيم مى دهم. پس ساير اهل بيت (عليهم السلام) با فضّه متابعت آن حضرت كرده و به آب افطار فرمودند.

چون روز سوم شد به همان ترتيب حضرت صدّيقه، ثلث آخر پشم را رشت و يك صاع باقى مانده ى جو را آرد كرد و پنج قرص نان پخت، چون خواستند افطار كنند، اسيرى از اسيران كافر ندا كرد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيَْتِ النُّبُوَّة» ما را اسير مى كنيد و مى بنديد و طعام نمى دهيد؟! در ديوان است كه حضرت امير (عليه السلام) به صدّيقه (عليهاالسلام) فرمود:

فاطِمُ يا بِنْتَ النَبِىِّ اَحْمَدَ بِنْتَ نَبِىِّ سَيِّدٍ مُسَوَّدٍ
قَدْ زانَهُ اللَّهُ بِجيد اَغْيَدٍ هذا اَسيرٌ لِلنَّبِىّ الْمُهْتَدِ
مُكَبَّلٌ فى غُلَّةٍ مُقيَّد يَشْكُوا اِلَيْنَا الْجُوعَ قَدْ تَمَدَّدَ
مَنْ يُطْعِمِ الْيَوْمَ يَجِدْهُ فى غَدٍ عِنْدَ الْعَلِىِّ الْواحِدِ الْمُوَحِّدِ

[ ديوان اميرالمؤمنين (عليه السلام): ص 158، بيت 527- 530، فرائد السمطين: 2/ 56، امالى صدوق: ص 332 ح 390/ 13، بحار: 35/ 239 ح 1. ] پس حضرت امير و ساير اهل بيت (عليهم السلام) و فضّه مثل شبهاى سابقه نانها را به اسير دادند و به آب افطار فرمودند. [ ] آدم بهشت را به دو گندم اگر فروخت- حقّا كه اين گروه به يك جو نمى خرند امروز از نعيم جهان گشود چشم دوختند- فردا خود از كرشمه به فردوس ننگرند .

هيچ سائل به خوشدلى و به خشم لا در ابرويشان نديد به چشم
كف گوهرفشانشان به سخا بحر افضال حق و ابر عطا
از پى سائلى به يك دور غيف سوره ى هل اتى يشان شريف

خلاصه چون روز سوّم شد و «هل اتى» نازل شد حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) به خانه ى اهل بيت (عليهم السلام) تشريف آوردند و آنها را با آن حالت گرسنگى و غربت مشاهده فرمودند، گريستند و فرمودند: اين چه حالت است كه در شما مشاهده مى نمايم؟! و حسنين را ديدند كه مانند جوجه كه از تخم بيرون آيد مى لرزند [ اهل بيت شهسوار عرصه ى كون و مكان- سيّد امّى لقب پيغمبر آخر زمان رنجها بردند و محنتها در اين دار فنا- كه زبان عاجز بود از وصف و تقرير بيان گر بگويم شمّه اى از رنجهاى اهل بيت- از ثريا تا ثرى پر گردد از آه و فغان قصّه ى ايثار آنها و نزول «هل اتى»- زد شرر بر خرمن عمر تمام انس و جان اى عجب آنان كه مهر و ماه چرخ نيلگون- قرص نان دست پختى بود از آنها در جهان كى روا باشد كه از جور سپهر كج مدار- جانهاشان بر لب آيد از پى يك قرص نان آنقدر اطفالشان لرزان شدند از فرط جوع- كه تو گوئى جوجه مرغى است لرزد آن چنان ] و حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) در محراب عبادت ايستاده و از گرسنگى شكم مباركش به پشت چسبيده و چشمهايش فرورفته و مشغول نماز است.

بود بحرى هميشه محرابش آتش عشق لم يزل آبش
چون دم از حضرت ودود زدى آتش اندر همه وجود زدى
قامتش چون ز خم ركوع آورد عرش در پيش او خشوع آورد
به تشهد دمى كه بنشستى كمر كوه قاف بشكستى
گر ز جوعش دمى سخن رانم آتش اندر جهان برافشانم
سير بود و گرسنه در يك آن سير از جان بد و گرسنه ى نان

 

پاداش خدائى در دنيا

چون از نماز فارغ شد، حق تعالى خوانى از بهشت بر فاطمه (عليهاالسلام) فرستاد كه در آن كاسه اى بود و تريد گرم در ميانه ى آن كه مى جوشيد و بوئى بهتر از مشك از آن ساطع بود. [ چه ممكن گرد امكان برفشاند- بجز واجب دگر چيزى نماند چه كرد ايثار در راهش خداوند- ز نزد خود به او روزى رساند ] پس حضرت فاطمه (عليهاالسلام) آن خوان را نزد حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) آورد، حضرت فرمود: اى فاطمه اين از كجا است؟ عرض كرد: از جانب خدا آمده است (اِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءِ بِغَيْرِ حِسابٍ). [ آل عمران: 37، ر. ك. بحار: 35/ 237- 257 و ج 43/ 77 ح 63. ] حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود:

الحمد للَّه كه از دنيا نرفتم تا در اهل بيت خود شبيه مريم مادر عيسى را ديدم.

پس از آن تناول فرمود و تا هفت روز مى خوردند و تمام نمى شد و كسى خيال نكند كه حضرت صدّيقه مثل مريم بود [ ] به حسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد- تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد هزار نقش برآيد ز كلك صنع و يكى- به دلپذيرى نقش نگار ما نرسد هزار نقد به بازار كاينات آرند- يكى به سكه ى صاحب عيار ما نرسد در جميع خصال به مفاد آخر همين حديث، به جهت آن كه ما جواب مى گوئيم: به قرينه آنكه مقام، مقام، نزول مائده بود دلالت دارد بر اينكه در نزول مائده شبيه مريم بود نه در همه ى جهات، بلكه در ساير جهات افضل بوده [ دختر ختم رسل، شمع شبستان جلال- اختر برج حيا، شمس هما اقبال همسر شير خدا، سيّده ى كون و مكان- كه بود خادمه اش مريم ميمونه خصال نسبت مريم و او را نكنم فكر و خيال- زان كه اين فكرت خام است و خيال است محال ذات او را نتوان درك به اوهام و عقول- نسبتى دارد ما نا به خداى متعال ] به چند دليل: