سيماى حضرت فاطمه در قرآن كريم (تحفه ى فاطميه)

مرحوم ميرزا عبدالحسين قدسى خوشنويس

- ۳ -


آن را به قدرت كامله ى خود نگاه داشته و فرود مى آيد از آن باران و ملاقات مى كند با درياى زمين و نيز خداى تعالى برزخى و مانعى ميان درياى زمين و آسمان قرار داد، كه آب از درياى آسمان پائين نمى آيد و همچنين از درياى زمين بالا نمى رود مگر وقتى كه مشيّتش قرار گيرد، پس چون مشيّتش قرار گيرد فرود مى آيد از درياى آسمانى قطرات باران و در دهنهاى صدفهاى درياى زمين قرار مى گيرد و بيرون مى آيد از آنها لؤلؤ و مرجان. و جمعى از مفسّرين مثل «مرحوم فيض رحمه اللَّه» در «صافى» [ تفسير صافى: 5/ 109. ] و علّامه ى حلّى رحمه اللَّه در «كشف اليقين» [ كف اليقين: ص 400. ] و ملا فتح الله رحمه اللَّه در «منهج الصّادقين» [ منهج الصادقين: 9/ 122. ] و علّامه مجلسى رحمه اللَّه در «بحار» [ بحارالانوار: 43/ 32. ] و صاحب «مجمع البيان» در تفسير خود [ مجمع البيان: 9/ 201، و همچنين دلائل الصدق: 2/ 204 شواهد التنزيل: 2/ 284 ح 918 و 919، مناقب: 3/ 319. ] ، و سند منتهى مى شود به حضرت صادق (عليه السلام) كه فرمود مراد از بحرين در (مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ) على مرتضى و فاطمه ى زهراء (عليهاالسلام) است، و مراد از برزخ در (بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ) پيغمبر خدا (صلى اللَّه عليه و آله) است، و مراد از لؤلؤ و مرجان در (يَخْرِجُ مِنْهُما الّلؤلؤ و الْمَرْجانُ) حسن مجتبى و سيّدالشّهداء (عليهماالسلام) است.

يعنى چون على (عليه السلام) كه بحر آسمان علم و امامت و خلافت باشد، ملاقات و مباشرت فرمود با بحر زمين عصمت و طهارت، كه حضرت صدّيقه باشد قطره هائى كه در صلب على بود در صدف رحم حضرت صدّيقه قرار گيرد و ميانه ى آن دو بزرگوار برزخى است كه مراد عقل اوّل و صادر نخستين، حضرت رسالت پناه بوده باشد، چه آن حضرت ميان آن دو بزرگوار برزخ و واسطه بود و در محاكمات رجوع به آن حضرت مى نمودند.

چنانچه در «بحار» مى فرمايد: كه حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) حكم فرمود ميانه ى آن دو بزرگوار كه بيرون خانه خدمتش با على مرتضى باشد و خدمت درون خانه با صدّيقه ى كبرى باشد [ قرب الاسناد: ص 58 ح 160، بحار: 43/ 81 ح 1، عوالم: 11/ 217 ح 2. ] خلاصه و بيرون آيد از آن دو بزرگوار لؤلؤ و مرجان كه حسنين (عليهماالسلام) بوده باشند و شايد جهت آنكه خداوند جلّ شأنه آن دو بزرگوار را كنايه از دو دريا فرمود، فضايل و فواضل آن دو بزرگوار باشد چنانچه در السنه ى عرب گويند:

«العالم اذا سكت فهو بحرٌ عميقٌ و اِذا تَكَلَّمَ فَهُوَ بَحْرٌ مَوَّاجٌ»، و در فارسى شخص عالم را مى گويند عجب درياى بى پايانى است!! امّا فضايل و فواضل حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) زبان ياراى بيان آن را ندارد.

يك دهن خواهم به پهناى فلك تا بگويم وصف آن رشك ملك

 

مولا على، اقيانوس بى انتها...

علامه ى حلّى در كتاب «كشف اليقين» [ كشف اليقين: ص 4. ] مى فرمايد:

«وَ قالَ بَعْضُ الْفُضَلاءِ وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ فَضائِلِه (عليه السلام) فَقالَ: ما اَقول فى شَخْصٍ اَخْفَىْ اَعْداؤُهُ فَضائِلَهُ حَسَداً وَ اَخْفَى اَوْلِيائه فَضائِلَهُ خَوْفاً وَ حَذَرَاً وَ ظَهَرَ فيما بَيْنَ هَذَيْنِ فَضائِل طَبَقَتِ الشَّرّقَ وَالْغَرْب». و در (شرح) «ابن ابى الحديد» [ نقل كلام ابن ابى الحديد سنّى معتزلى در حقّ حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام): ] «ما اقول فى رجل اقرّله اعدائه و خصومه بالفضل، و لم يمكنهم جحد مناقبه و لا كتمان فضائله، فقد عُلِمَت انّه استولى بنواميّة على سلطان الاسلام فى شرق الارض و غربها واجتهدوا بكلّ حيلة فى اطفاء نوره والتّحريض عليه و وضع المعايب و المثالب له و لعنوه على جميع المنابر و توعدّوا مادحيه بل حبسوهم و قتلوهم و منعوا من رواية حديث يتضمّن به فضيلة او يرفع له ذكراً حتّى خَطروا ان يسمّى احد باسمه.

فما زاده ذلك الّا رفعة و سمّوا و كان كالمِسك كلّما سُتِرَ انتشر عرفه و كلّما كُتِمَ تضوّع نشره و كالشمّس لا تُستَتَر بالرّاح و كضوء النّهار ان حجبت عنهُ عينٌ واحدة ادركته عيون كثيرة اخرى». انتهى ما اردت ذكره. (شرح نهج البلاغة: 1/ 17). و هم «كشف الغطاء» [ در كتاب «كشف الغطاء» مرحوم شيخ كبير مى فرمايد:

چقدر خوب است قول شافعى به جهت آنكه گفتند: توصيف كن على (عليه السلام) را. گفت: ما اقول فى رجل اخفت اعدائه مناقبه حسداً و اوليائه خوفاً و ظهر بين ذين و ذين ما به ملا الخافقين». تمَّ. (كشف الغطاء: ص 12). ] به همين مضمون ديده ام معنى كلامى كه علامه نقل مى فرمايد اين است كه از بعضى فضلاء پرسيدند از فضائل آن حضرت، پس گفت: چه گويم در حق شخصى كه پوشانيدند دشمنان او فضايل او را از راه حسد و دوستان او هم پوشانيدند فضايل او را به جهت ترس و آشكار شد در ميان اين دو گروه فضيلتهائى كه پر كرد مشرق و مغرب را.

مخمّس در مدح آن حضرت

اوصاف تو را مى نبود حاجت گفتن در سايه كجا پرتو خورشيد نهفتن
ناچيز كجا و دُرّ اوصاف تو سفتن چون صفحه غبر است زنوك مژه رفتن

اظهار كمالات تو و قوّه ى تقرير

در وادى اوصاف تو اوهام ملك لنگ زاندازه ى خوان كرمت عرش برين تنگ
فيض تو محيط است به هر نقش و به هر رنگ لطف تو دخلى است به هر آب و به هر سنگ

اى حكم قضا از تو فرومانده تقدير امام الشيعه شيخ شمس الدين محمّد بن علىّ بن جمهور الاحسائى در كتاب «مجلى» [ المجلى: ص 389. ] مى فرمايد: روايت كرده است اخطب خوارزم در كتاب مسندش كه رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود در حق اميرالمؤمنين (عليه السلام):

«لَوْ اَنَّ الْإِنْسَ كُتَّابٌ وَالْجِنَّ حُسَّابٌ و الْاجامَ اَقْلامٌ وَالْبَحْرَ مِدادٌ ما اَحْصَوْا فَضائِلَ عَلىّ بْنِ أبيطالِبٍ (عليه السلام) [ ر. ك. كشف اليقين: ص 2، نهج الايمان: ص 667 ] 669، بحار: 38/ 196 و ج 40/ 49- 70- 74- 75.

فَمَنْ يَقُولُ فِيهِ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هذا كَيْفَ يُمْكِنُ اِحْصاءُ فَضائِلِهِ وَالْوُقُوفُ عَلى جَميعِ مَناقِبِهِ»

لَوْ اَنَّ الْمُرْتَضى اَبْدا مَحَلّهُ لَصارَ النَّاسُ طُرّاً سُجَّداً لَهُ
كَفى فِى فَضْلِ مَوْلينا عَلّىٍ وُقُوعُ الشَّكِّ فيهِ اَنَّهُ اللَّهُ
و َ ماتَ الشّافِعى و لَيْسَ يَدَرى علىّ ربّه اَم ربّه اللَّهُ».

[ ريحانة الادب: 3/ 163. ]

بس اين نكته در حق نمائى او كه كردند شك در خدايى او

معنى حديث اينكه اگر همه ى انسان نويسنده شوند و همه ى جن حساب كننده شوند و درختها قلم شوند و درياها مركب شوند، نمى توانند به شماره درآورند فضايل حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليه السلام) را پس كسى كه پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) درباره ى او چنين بفرمايد چطور ممكن است شماره ى فضايل او و اطلاع بر همه ى مناقب او. و حكيم رؤف شيرازى خوب گفته:

اى خم براى سجده ات اين چرخ كج مدار وى از تو دين مصطفى گشته برقرار
اشجار روزگار تمام ار قلم شوند گردد مركب آنچه به عالم بود بحار
جنّ و بشر، ملايك و روحانيان اگر كاتب شوند از پى مدحت به اختصار
گر مختصر كنند مديح تو تا بحشر تحرير كى كنند يكى را ز صد هزار
كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست كه تر كنى سرانگشت و صفحه بشمارى

 

برهان عصمت فاطمه

چون بناى اين رساله بر ذكر فضايل و مصائب حضرت صدّيقه است پس رجوع به آن مى نمائيم، امّا فضايل و فواضل آن مظلومه لا تعدّوا لا تحصى است از آن جمله، عصمت [ شعر در عصمت حضرت صديقه (عليهاالسلام): ] دختر ختم رسل، فاطمه طهر و اطهر آنكه باشد عليش زوج و پدر پيغمبر عصمت شاه ولايت بود و روح نبى- نور حق باشد و ناموس خداى اكبر پرده ى عصمت او، بر تن گردون كسوت- سايه ى معجر او، بر سر خورشيد افسر سدّى از عصمت او گر بر باد كشند- تا به شام ابد از جاى نجنبد صر صر مگر از عفّت او روح خرد خلق شده- كه به آثار عيان است و به صورت مضمر عصمتش بر خون گر پرده كشيدى به عروق- خون برون نامدى از رگ به هزاران نشتر آن حضرت است و به چند دليل آن را بيان مى كنيم:

اوّل: در «بحار» [ مناقب: 3/ 321، بحار: 43/ 33- 34. ] نقل مى فرمايد از حضرت صادق (عليه السلام) در حديثى كه دوازده زن را خداوند در قرآن ذكر فرموده و به هر كدام خصلتى كرامت فرموده و حديث مفصّل است، در آخر حديث مى فرمايد:

«والعِصْمَةُ مِنَ الْفاطِمَة».

دوم: در «بحار» [ كشف الغمّه: 2/ 366، بحار: 43/ 23 ح 17- 39 ح 40- 54، امالى طوسى: ص 24 ح 30/ 30، اعلام الورى: 1/ 294، مسند فاطمة الزهراء: ص 59 ح 124، الغدير: 7/ 231- 236 و ج 9/ 387. ] و غيره در احاديث متكثره متظافره از طرف عامّه و خاصّه نقل شده كه حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود:

«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّى، مَنْ آذاها فَقَدْ اذانى وَ مَنْ أذانِى فَقَدْ اذىَ اللَّهُ» «يعنى فاطمه پاره ى تن من است هر كه او را اذيّت كند، مرا اذيّت كرده و هر كه مرا اذيّت كند خدا را اذيّت كرده». و اخبار به اين مضمون بسيار است به اندك تفاوتى در لفظ و معنى مثل:

«مَنْ سَرَّها فَقَدْ سَرَّنى». «يُريُبْنى ما اَرابَها وَ يُقْبِضُنى ما يَقْبِضُها». و «يَبْسُطُنِى ما يَبْسُطُها وَ يُرْضينى ما اَرْضيها» «وَ فاطِمَةُ رُوحِىَ الَّتى بَيْنَ جَنبَىْ» و جه دلالت اين احاديث بر عصمت آن حضرت اين است كه اگر آن حضرت معصومه نباشد و معصيت از او صادر شود اذيّت او اذيّت به خدا و رسول نيست بلكه به فرمايش خدا و رسول مستحق اذيّت است از باب نهى از منكر، بلكه در بعضى از معاصى مستحقّ حدّ است، پس بايد معصيت نكند تا آنكه نشود او را اذيّت كرد نه آنكه عاصى باشد كه اذيّت او خشنودى خدا و رسول باشد، پس كسى كه معصيت نكند معصوم خواهد بود.

سوّم: در اخبار متعدده متكثّرة از طرق شيعى و سنّى نقل شده كه حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود:

«اِنَّ اللَّهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَةِ وَ يَرْضى لِرِضائِها» [ مناقب: 3/ 325، فرائد السمطين: 2/ 45، كشف الغمّه: 2/ 467، بحار: 43/ 44 ح 44، عمدة عيون صحاح الاخبار: ص 445 ح 685- 446 ح 689، الغدير: 7/ 231- 236 و 9/ 387.

قال فى «لمعة البيضاء»: (ص 24): و بالجملة فمن تتّبع الاخبار و جاس خلال تلك الدّيار، علم انّ سيّدتنا فاطمة الزهرا حازت من الكمالات النفسانيّه والفضائل العقلانيّه، مالم يَخُوها احدٌ من نوع النّسوة من الاوّلين والاخرين وَ انّها وليّة اللّه فى السّموات و الارضين و انّها اشرف من جميع الانبياء والمرسلين عدا ابيها خاتم النبيين.

صفاتك لا يحصى كما هو ظاهر- و نقص الفاظى كما قال ماهر و انّ لباساً خيط من نسج تسعه- و عشرين حرفاً عن معانيك قاصر ] و نيز اخبار به اين مضمون زياد است به اندك تفاوتى و وجه دلالت اين احاديث هم قريب به دلالت اخبار وجه دوّم مى باشد.

فضل فاطمه بر پيامبران الهى

و از جمله ى فضايل و فواضل حضرت صدّيقه ى طاهره افضليّت آن بزرگوار است بر جميع أنبياء (عليهم السلام) و آن را به دو وجه بيان مى نمايم:

اوّل: حديثى است كه علّامه مجلسى نقل مى فرمايد از كتاب «علل الشرايع» [ علل الشرايع: ص 179 باب 143، ح 1، بحار: 43/ 12 ح 5، كشف الغمّه: 2/ 464. ] از جابر از ابى عبداللَّه (عليه السلام):

«قالَ: قُلْتُ: لِمَ سُمِّيَتْ فاطِمَةُ الزَّهْراءِ زَهْراءَ؟ قال: لِاَنَّ اللَّهَ عَزَّ و جلَّ خَلَقَها مِن نُورِ عَظِمَتِهِ فَلَمَّا اَشْرَقَتْ اَضائَتِ السَّمواتُ وَالْاَرْضُ بِنُورِها وَ غُشِيَتْ اَبْصارُ الْمَلئِكَةِ وَ خَرَّتِ الْمَلائِكَةُ لِلَّهِ ساجِدينَ وَ قالُوا: اِلهنا وَ سَيِّدَنا ما هذَا النُّورُ؟ فَاَوْحَىَ اللَّهُ اِلَيْهِمْ هذا نُورٌ مِنْ نُورى اَسْكَنْتُهُ فِى سَمائى خَلَقْتُهُ مِنْ عَظِمَتِى اُخْرِجُهُ مِنْ صُلْبِ نَبِىٍّ مِنْ اَنْبِيآئى اُفَضِّلُهُ عَلى جَميعِ الْاَنْبِياءِ وَ اُخْرِجُ مِنْ ذالِكَ النُّورِ اَئِمَّة يَقُومُونَ بِاَمْرى وَ يَهْدُونَ اِلى حَقّى وَ اَجْعَلُهُمْ خُلَفائى فى اَرْضى بَعْدَ اِنْقِضاء وَحْيى» و در كتاب «مصباح الانوار» از حضرت باقر (عليه السلام) مثل اين خبر منقول است.

معنى حديث: جابر مى گويد: خدمت حضرت ابى عبداللَّه (عليه السلام) عرض كردم به چه جهت حضرت فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) ناميده شد زهراء؟ فرمود: به جهت آن كه خداوند عزّوجلّ خلق كرد آن حضرت را از نور عظمت خود، پس چون روشنى داد، روشن شد آسمان و زمين به نور آن حضرت و خيره شد چشمهاى ملائكه ى آسمان و به رو افتادند ملائكه به جهت سجده ى خدا و گفتند: اى خداى ما و اى بزرگ ما اين چه نورى است؟ پس خداوند وحى فرستاد به سوى ايشان كه اين نورى است از نور من برقرار داشتم او را در آسمان خودم خلق كردم او را از عظمت خودم، بيرون مى آورم او را از صلب پيغمبرى از پيغمبران خودم برترى و فضيلت مى دهم آن نوزاد را كه مراد حضرت صديقه باشد بر جميع انبياء و بيرون مى آورم از اين نور، ائمه را كه ايستادگى مى كنند به فرمان من و هدايت مى كنند به سوى حقّ من و مى گردانم ايشان را خليفه هاى خودم در زمين بعد از انقضاء وحى خودم. [ شعر در نور صديقه (عليهاالسلام):

اى نور خدا شمع هدى دخت پيمبر- اى شمس ضحى، بدر دُجى زهره ى ازهر چون خلق شدى در ازل از نور خدائى- افلاك ز اشراق تو گرديد منور خيره ز رخت چشم ملايك شدى آن سان- كه روى نهادند پى سجده ى داور زان رو كه ز نور عظمت خلق نمودت- از جمله رسولان بودت رتبه فزون تر از صلب نبى باشى و باشند ائمّه- از نسل تو و شوهر تو حيدر صفدر ] دوّم: حديثى است كه علّامه ى مجلسى از «امالى» و «علل الشّرايع» و «دلايل الامامه ى طبرى» [ ناسخ التواريخ: 1/ 46، علل الشرايع: ص 178 باب 142 ح 3، عوالم: 11/ 281، بحار: 43/ 10 ح 1- 92 ح 3- 97 ح 6- 107 ح 22، امالى شيخ طوسى: ص 43 ح 46/ 15 عيون اخبار الرضا (عليه السلام): 1/ 203 ح 3، كشف الغمّه: 2/ 472، اصول كافى: 1/ 524 ح 10. ] و همچنين از صدوق نقل مى فرمايد كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند:

«لَوْ لا اَنَّ اَميرَالْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) تَزَوَّجَها (عليهاالسلام) لَما كانَ لَها كُفوٌ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ ادَمَ فَمَنْ دُونِهِ».

خوب گفته:

بهر زائيدن همتاى تو اى دُرّ يتيم تا صف حشر بُوَد مادر ايام عقيم
جز وجود اسداللّه كه همتاى تو است نيست همتاى تو نه آدم و نه نوح و كليم

معنى حديث آن كه: اگر نبود اينكه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) تزويج كرده بود حضرت صدّيقه طاهره را نمى بود براى حضرت صدّيقه [و فائى:

دختر طبعم ار سخن رشته به گوهر آورد- بهر طراز مدحت دخت پيمبر آورد دختر از اين قبيل اگر هست هماره تا ابد- مادر روزگار اى كاش كه دختر آورد آورد از كجا و كى مادر دهر اين چنين- فاطمه كه مظهرش قدرت داور آورد چون كه خداش برگزيد از همه زنان سزد- جاريه و كنيز او ساره و هاجر آورد حقّ چه نديد همسرش در همه ممكنات از او- لازم و واجب آمدش خلقت حيدر آورد چون كه به خدمتش ملك فخر كنند بايدى - بوالبشر از نتاج سلمان و ابوذر آورد پايه قدر و جاهش ار خواست كند كسى بيان- حامل عرش، عرش را پايه ى منبر آورد ] همدوشى و همتائى تا روز قيامت بر روى زمين از آدم تا انقراض عالم.

شاه رسل چو فاطمه گر دخترى نداشت بى شبهه آسمان حيا اخترى نداشت
گر خلقت بتول نمى كرد كردگار در روزگار شير خدا همسرى نداشت

و جه استدلال به اين حديث بر افضليّت آن حضرت بر جميع انبياء هم چنانكه علامه ى مجلسى رحمه اللَّه در «بحار» [ بحار: 43/ 10- 11. ] مى فرمايد كه ممكن است به اين حديث استدلال كرد به اينكه حضرت امير مؤمنان (عليه السلام) و حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) اشرفند از انبياء اولوالعزم سواى پيغمبر ما.

اگر كسى بگويد كه حديث دلالت ندارد بر افضليّت آن دو بزرگوار بر نوح و ابراهيم به جهت آنكه احتمال دارد كه همدوش نبودن آنها با حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) نه از جهت شأنشان باشد، بلكه از جهت آنكه از اجداد آن معصومه بودند و اجداد نمى توانند اولادهاى خودشان را تزويج كنند.

جواب گوئيم: چون در حديث ذكر آدم (عليه السلام) شده، پس معلوم مى شود كه قطع نظر از اينكه جدّ آن معصومه بوده اند، همدوش و همتاى آن حضرت نبوده اند. تمام شد حاصل فرمايش مجلسى. و ليكن بر ارباب علم مخفى نيست كه اگر قطع نظر بكنيم از جنبه ى پدريت، اين حديث دلالت مى كند به فرمايش مجلسى بر اشرفيّت حتّى بر حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) مگر آنكه بخواهد بفرمايد اين حديث دلالت دارد بر افضليّت از كلّ، و احاديثى كه دلالت دارد بر اينكه حضرت پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) افضل ما خلق الله بوده مخصّص اين حديث بشود، خَرَجَ ما خَرَج كه پيغمبر باشد و بقى الباقى تحت العام كه ساير انبياء باشند.

برابرى فاطمه و على، همسرانى آسمانى

به هر حال چگونه مى باشد كه حضرت امير (عليه السلام) و صدّيقه كفو نباشند و حال آنكه خداوند تزويج [ در خواستگارى صدّيقه و كيفيت تزويج آن حضرت به امير مؤمنان (عليه السلام): ] امّا خواستگارى حضرت صدّيقه طاهره، اكثر بزرگان و اعيان آنها و شاهزادگان اطراف خواستگارى كردند و محروم و مأيوس شدند و امّا از اصحاب پيغمبر ابوبكر و عمر و ديگران به خواستگارى آمدند و حضرت رسول هر كدام را به قسمى جواب مى فرمود. گاهى مى فرمود: امر تزويج فاطمه با خداى تعالى است، گاهى مى فرمود: هنوز صغيره است. و قتى ابوبكر آمد به خدمت حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) و اظهار منزلت خود كرد و بعد خواستگارى حضرت صدّيقه را نمود، حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) جواب نفرمودند تا مرتبه ى سوم جواب فرمودند: «انّ امر فاطمه الى ربّها يزوجّها ممّن يشاء».

ابوبكر بعد از جواب شنيدن بيرون رفت و عمر را ملاقات كرد و قصّه را گفت پس از آن گفت: مى ترسم رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) به جهت عارضه اى از من دلتنگ باشد و اين اعراض آن حضرت به واسطه ى آن باشد.

عمر گفت: به همين حالت باش تا من هم بروم به خواستگارى، اگر به من هم همين قسم جواب فرمود، خاطر جمع باش كه از تو دلتنگ نيست. پس عمر آمد و مثل ابوبكر خواستگارى كرده به همان قسم جواب شنيد، پس مراجعت كرد و قصّه را به ابوبكر گفت. پس از آن گفت: من گمان مى كنم كه تزويج حضرت صدّيقه را تاخير بياندازد تا آنكه رؤساى عرب، كه صاحب قوّت و شوكت و اقتدار هستند خواستگارى كنند و به اين جهت پشت پيغمبر قوى شود. و به همين حالت بودند تا آنكه عبدالرّحمن بن عوف آمد و مطلب را شنيد پس گفت: من مى روم به خواستگارى و گمان مى كنم كه به واسطه ى كثرت مال و رفاهيت حال من قبول فرمايد به جهت آنكه پيغمبر بى مال و فقير است و ممكن است كه قبول كند به واسطه آنكه مال را صرف كند در كارهاى مهم. پس رفت به خانه ى خود و جامه هاى فاخر پوشيد و خود را زينت كرد و لباسهاى خود را به عطر آلوده كرد و آمد نزد حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) به خواستگارى جواب نفرمودند، گمان كرد آنكه مقصود پيغمبر تعيين مهر حضرت صدّيقه است. پس عرض كرد، يا رسول الله فلان قدر شتر و فلان قدر گوسفند و فلان قدر بنده و فلان قدر طلا و فلان قدر نقره صداق مى كنم.

حضرت رسول در غضب شدند و دست مبارك را دراز كردند و يك قبضه از سنگريزه هاى مسجد را برداشتند و در دامن عبدالرّحمن پاشيدند و فرمودند: بگير اينها را تا مال تو زيادتر شود.

پس سنگريزه ها در دست حضرت تسبيح گفتند و چون در دامان عبدالرحمن مستقر شدند همه آنها درّ و مرجان شده بود.

پس حضرت رسول فرمودند: اى عبدالرحمن بارها نگفتم به شما كه امر فاطمه با خدا است؟ قسم به خدا اگر خواستگارى كند بعد از اين احدى، نفرين خواهم كرد. پس كعب بن مالك انصارى، چند شعر در ظهور اين معجزه عرض كرد كه اين مختصر جاى ذكر آن را ندارد.

به هر حال عبدالرّحمن خجلت زده بيرون رفت نزد ابوبكر و عمر و سعد بن معاذ و قصه را نقل كرد و تمام آنها مأيوس شدند تا آنكه گفتند: على (عليه السلام) تا به حال خواستگارى نكرده و شايد به جهت فقر او باشد و اعتقاد ما به اين است كه خدا و رسول تزويج آن حضرت را تأخير انداخته تا آنكه على خواستگارى كند. پس گفتند مى رويم خدمت حضرت و مى گوئيم به چه جهت خواستگارى نمى كنى؟ پس با جمعى از بزرگان قريش آمدند به جانب آن حضرت و آن حضرت در باغستان يكى از انصار، آب كشى مى فرمود. پس حضرت امير قدرى خرما كه به جهت اجرت گرفته بود آورد و نزد آنها، پس خوردند و شروع كردند مقدمه را اظهار كردند و گفتند:

يا على اگر بروى خدمت آن حضرت به خواستگارى، اعتقاد داريم كه تأخير تزويج فاطمه نيست مگر به جهت تو، به جهت آنكه خداوند جميع محاسن و فضايل را در تو جمع كرده و مخصوص كرد تو را به انواع كرامات و هيچ خصلتى نيست مگر آنكه در تو هست و قرب تو و مصاحبت تو و مكانت تو را همه مى دانند.

چرا خواستگارى نمى كنى و حال آنكه در او خير دنيا و آخرت است؟ «فتغر غرت عيناه بالدموع»، چشم آن حضرت پر از اشك شد و فرمود: من لا محاله راغب و مايل هستم ولى دو مانع دارد اول بى بضاعتى و دوّم حياء.

خلاصه بعد از صحبتهاى بسيار و ترغيب و تحريص بى شمار در خواستگارى، حضرت امير آمدند به خانه و جامه ى خود را مبدّل فرمودند و آمدند خدمت رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) در حالى كه در حجره ى امّ سلمه بود. پس در را كوبيدند. حضرت رسول از كيفيّت در زدن، فهميدند كه حضرت امير است و فرمود: على در خانه است پيش از آنكه على تكلّم كند. حضرت رسول فرمودند: امّ سلمه برخيز در را باز كن اين كسى است كه خدا و رسول او را دوست مى دارند و او هم خدا و رسول را دوست مى دارد.

امّ سلمه عرض كرد: يا رسول اللّه كيست به اين منزلت؟ حال آنكه خدا ما را امر به حجاب فرموده. فرمود: كسى كه در خانه ايستاده نيست حجاب درنده و نگاه كننده، او برادر من است و پسر عمّ من، احبّ خلق و اعزّ آنها به سوى من.

امّ سلمه مى گويد: در را باز كردم و به سرعت مراجعت كردم، حضرت امير حلقه ى در را گرفته بود تا آنكه فهميد من داخل حجاب شدم، پس در را گشود و داخل شد و گفت: السلام عليك يا رسول الله و رحمةالله و بركاته. پس حضرت رسول فرمود: عليك السّلام و رحمةالله و بركاته. پس ساعتى جلو آن حضرت نشست در حالتى كه سرش را پائين انداخته بود و گويا مى خواست چيزى عرض كند، حيا مى كرد. حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) از اين حالت خنديدند و فرمودند: يا على آيا حاجتى دارى؟ پس عرض كرد: بلى يا رسول الله. خودت مى دانى كه مرا از پدرم ابيطالب گرفتى و به منزله ى اولاد خود قرار دادى و در كنار خود تربيت كردى و به ادب خود ادب كردى و بودى مهربان تر از پدر و مادر من و تو در دنيا و آخرت حرز و پناه من هستى.

پس از آن شروع نمودند به ذكر مراتب خود و سبقت به اسلام و همراهى با آن حضرت در غزوات و غيره.

پس حضرت فرمودند: يا على تو فاضل تر از آنى كه گفتى، پس حضرت عرض نمود: يا رسول اللّه شنيدم فرمودى «كلُّ نسب و سبب منقطع الّا سببى و نسبى».

پس حضرت رسول فرمودند: پيش از اين مردانى چند خواستگارى آمدند و قبول نيفتاد ولكن قدرى تأمّل كن تا بيايم سپس رفتند نزد فاطمه، آن حضرت برخاست و به جانب پدر بزرگوار آمد و عبا از دوش آن حضرت برداشت و نعلين آن حضرت را كند و آب آورد و پاهايش را شست و جلو پدر بزرگوار نشست.

حضرت رسول فرمودند: اى فاطمه، عرض كرد: لبيك لبيك، چه مى فرمائى يا رسول الله ؟ پس حضرت فرمودند: اى فاطمه، على بن ابيطالب را مى شناسى و شروع كردند به ذكر فضايل آن حضرت. پس فرمودند: از خدا خواهش كردم كه تو را تزويج كند به بهترين خلق خودش و دوستدارترين بندگانش و على (عليه السلام) الحال، خواستگارى آمده رأى تو چيست؟ حضرت صدّيقه ساكت شدند و روى نگردانيدند و از ايشان كراهتى به ظهور نرسيد. پس آن حضرت برخاستند از نزد فاطمه و مى فرمودند: «اللّه اكبر، سكوتها اقرارها»، يعنى ساكت شدن فاطمه اقرار اوست.

ر. ك اللمعة البيضاء: ص 238- 242، احقاق الحق: 10/ 326- 335، بحار: 43/ 93 ح 4، مناقب خوارزمى: ص 342 ح 364. فرمود حضرت صدّيقه را به حضرت امير، چنانچه